مردان علم در ميدان عمل (جلد پنجم )

سيد نعمت الله حسينى

- ۱۰ -


مادر گيتى عقيم از زادن چون تو دوبار



((شعرى از مولف ))
اى كه كردى عالمى را از غم خود داغدار
اى كه بردى از دل ياران خود صبر و قرار
اى كه دادى مجد و عزت مسلمين را در جهان
اى كه بهر دين و دينداران تو بودى افتخار
با شرافت آمدى و با شرافت زيستى
با شرافت رفتى و ماند انقلاب يادگار
مرد حق بودى و حق گفتى و پيوستى به حق
با جهاد و با رياضت نفس را كردى مهار
وه چه عمرى پرثمر كردى كز آن شد زنده خلق
مادر گيتى عقيم از زادن چون تو دو بار
پاسدارى كردى عمرى از حريم دين حق
باز هم گفتى كه من اى كاش بودم پاسدار
تو به ما درس بزرگى دادى اى روشن ضمير
درس استقلال و آزادى و حكم كردگار
در رگت خون حسينى بود در سر عشق او
با عمل ((هيهات منا الذله )) را كردى شعار
عهد خود را با خداى خويشتن بردى به سر
آفرين بر اين وفادارى و بر اين پشتكار
از كلامت لرزه بر اندام دشمن مى فتاد
در زبانت بود چون بر ندگى ذوالفقار
خلق را آگاه كردى با زبان و با قلم
ما همه در خواب بوديم و تو بودى هوشيار
پيكر پاكت به زير خاك پنهان شد ولى
روح پاكت هست دائم سالكان را راهدار
در امان بودند زير سايه ات مستضعفان
بود استكبار از بيم تو خائف ، خوار و زار
دست تو ميزاب احسان بود چون مى گشت باز
مشت تو بت مى شكست اندر مقام كارزار
جاهلان كوردل قدر تو را نشناختند
چون كه از خفاش غير از اين نباشد انتظار
ما پيامت را شنيديم از وصيت نامه ات
آنچه گفتى گشت اندر گوش دل چون گوشوار
با تو ما بار دگر تجديد بيعت مى كنيم
در ره اهداف پاكت جمله باشيم استوار
پانزده (ى ) خرداد شد آغاز شور انقلاب
چارده از ما خردادى تو در دارالقرار
در شب يكشنبه و بيست و نه شوال ماه
سال شصت و هشت بعد از سيصد و بعد از هزار
چشم پوشيدى و كردى پشت بر اين خاكدان
بال بگشودى و رفتى در جنان طيار وار
با شهيدان عشق مى ورزيدى و هم داشتى
آرزوى آن كه باشى با شهيدان همجوار
بارگاه پرشكوه و مرقد پرنور تو
گشت منزلگاه دلهاى هزاران سربدار
آرى آرى چون كه گل رفت و گلستان شد خزان
بوى گل را جستجو بايد نمود از لاله زار
از خدا دارد ((حسينى )) مسئلت تا در بهشت
با تو باشد همنشين اندر جوار هشت و چار

به مناسبت سالگرد رحلت حضرت امام خمينى در 14 خرداد 1368
دخت گرامى حضرت امام خمينى عليه الرحمه نقل مى كنند: در آخرين لحظات زندگى حضرت امام خمينى اعضاى خانواده و دو تن از مسئولين دفترشان را خواستند و به آنها گفتند: اين راه سختى است سعى كنيد گناه نكنيد و همواره در آخرين روزهاى زندگى خود ما را به عمل صالح و تقوا سفارش مى كردند و هنگامى كه در آخرين لحظات زندگى كه قادر به صحبت كردن نبودند، دستهاى خود را تكان مى دادند و ما متوجه مى شديم كه ايشان در حال نماز خواندن هستند.
يكى از علماى تهران قضيه اى را مربوط به قبل از سال 41 تعريف مى كرد و مى گفت : شبى مهمان مرحوم حاج آقا مصطفى خمينى بودم ، مقدار زيادى از شب را با مرحوم حاج آقا مصطفى به صحبت و بحثهاى علمى پرداختيم ، تازه خوابيده بوديم كه از صداى گريه و ناله اى هراسان بيدار شدم و حاج آقا مصطفى را بيدار كردم و گفتم : مثل اينكه در همسايگى كسى مرده است كه برايش گريه مى كنند، ايشان گوش دادند و گفتند: اين صداى گريه حاج آقايم (حضرت امام خمينى ) است و مشغول نماز شب و گريه و ناله است . (345)

رحلت مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج احمد آقاى خمينى و پيشگوئيهاى ايشان درخصوص وفات خويش
خطيب توانا جناب آقاى مروى در سخنرانى مسجد اعظم به مناسبت فوت يادگار امام مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقاى حاج احمد آقاى خمينى (قدس سره ) كه از طرف رهبر انقلاب حضرت آيت الله خامنه اى معنقد بود پس از بيان معنى ((و والد و ما ولد)) و تفسير آن به حضرت ابراهيم و حضرت اسماعيل كه خانه كعبه را بنا كردند و اشاره به تسليم و سلم مطلق حضرت اسماعيل در مقابل خواسته هاى پدرش حضرت ابراهيم و تشبيه آن به حضرت امام و فرزندان گراميش مرحوم حاج احمد آقا (اعلى الله مقامهما) و خدمات حاج احمد آقا به حضرت امام و يارى و همكارى موثر او در انقلاب جمهورى اسلامى گفتند: فرزند عزيز آن مرحوم (حاج احمد آقا) حجت الاسلام آقاى حاج سيد حسن آقاى خمينى در مجلس حاضر است و شاهد سخنم مى باشند كه چندى پيش فرمود: ((هر وقت سن من به سن برادرم حاج آقا مصطفى برسد من نيز از دنيا خواهم رفت . ونيز روزى به يكى از بستگان نزديك خود فرمود: من در اين نزديكى از دنيا مى روم شما از فرزندانم على و ياسر خوب مواظبت كنيد.
و نيز روزى به پاسداران محافظش فرمود: من به شما زياد زحمت داده ام مرا حلال كنيد، چيزى از عمر من باقى نمانده است . و نيز آيت الله خزعلى در مجلسى كه به همين مناسبت از طرف اعضاى مجلس خبرگان منعقد بود فرمود آيت الله مهدوى كنى نقل كرد كه : در نماز ميت آيت الله گلپايگانى من در كنار حاج احمد آقا بودم به من فرمود آقاى كنى من در كنار حاج احمد آقا بودم به من فرمود آقاى كنى من به زودى از دنيا مى روم شما براى من دعا كنيد.
نويسنده در همان روزها كه مرحوم حاج احمد آقا در بيمارستان تحت مراقبت تيم پزشكى بود ظاهرا دو روز پيش از رحلت آن بزرگوار بود در منزل بيرونى آيت الله نجفى مرعشى با عده اى نشسته بوديم ، ناگهان تلفن زنگ زد، آقاى سيد نصير گوشى را برداشت سپس رو به آقايان كرده گفت : شخصى است مى گويد: من ديشب در خواب ديدم ماه گرفته است و ستارگان آسمان پايين و بالا مى شوند و وضع آشفته اى دارند، تعبيرش را سوال كرده اند. آقايان گفتند: صدقه بدهد انشاء الله خير است .
ولى من فكر كردم كه گرفتن ماه تعبيرش رحلت جانگداز حاج احمد آقا است و آشفتگى ستارگان آسمانى پريشانى و آشفتگى خاطر مسلمانان و عاشقان آن بزرگوار و ستارگان درخشان روحانيت است .
مرحوم حاج احمد آقا پس از رحلت حضرت امام عليه الرحمه زحمات طاقت فرسا و پذيرائى و پرستارى عموى بزرگوارش حضرت آيت الله پسنديده را كه بيش از صد سال دارد و از جهت پا عاجزند را نيز عهده دار بود و با كمال دقت و دلسوزى و احترام از ايشان نگهدارى مى كرد.
روز عيد نوروز كه سومين روز وفات ايشان بود در منزل امام (قدس سره ) در قم حجت الاسلام و المسلمين غضنفرى عضو دفتر آيت الله خامنه اى در بيت امام نقل كرد: روزى در خدمت آيت الله پسنديده بودم ، پرسيدند شنيده ام حاج احمد آقا بيمار است و در بيمارستان بسترى است ، ما كه بغض گلويمان را گرفته بود چيزى نگفتيم ، ايشان هر دو دستش را بلند كرده عرض كرد: خدايا بحق محمد و آل محمد از عمر من بگير و بر طول عمر احمد بيفزا.

مرحوم حاج سيد احمد آقاى خمينى و آمادگى او براى سفر آخرت به روايت دوستان نزديك او
حجت الاسلام و المسلمين سيد صادق سجادى از دوستان نزديك مرحوم حاج احمد آقاى خمينى درباره آمادگى آن مرحوم براى سفر آخرت مى گويد: در يك سال اخير تحول عجيبى در وجودشان بروز كرده و بيشتر ميل داشت در گوشه خلوتى باشد، ايشان يك بار گفت : يك سال قبل در خواب ديدم كه حضرت امام مى گويد: ((احمد خوب شو، خودت را اصلاح كن اين طرف امر مشكل است )) اين خواب مبدا يك تحولى براى ايشان شد و پس از آن مراقبتهاى ويژه اى داشتند...
در چند فرسخى قم بيابانى بنام ((كوشك )) وجود دارد، آن مرحوم ماهها به خانه اى كوچك و محقر در وسط اين بيابان مى رفت و بجز بنده و يكى دو نفر از دوستان كسى آنجا نبود، در اين محل ايشان كتاب اربعين حضرت امام را مى خواندند و سعى مى كردند مطالب اين كتاب را در خود پياده كنند، ذكرى را مى گفتند و حالات عرفانى عجيبى پيدا كرده بودند و مكرر مى گفت انسان بايد خود را اصلاح و آماده مرگ كند.
حجت الاسلام و المسلمين ناطق نورى در مورد آمادگى ايشان براى سفر آخرت و حالاتش مى گويد: ايشان علامتهائى را يافته بود و احساس مى كرد كه عمر كوتاهى دارد و مبارزه با نفس را آغاز كرده بود.
آقاى حاج سيد حسن آقا فرزندشان نقل مى كردند كه ايشان (حاج احمد آقا) ششماه قبل در خانه گفته بود: ((يك كسى ندائى داد كه من خيلى عمر نمى كنم شايد تا ششماه ديگر از دنيا بروم )) از ايشان سوال كرده بودند مثلا چه كسى ؟ اين حرفها چيست ؟ گفته بود: ((تا فروردين آينده كه مى رسيم )) گوئى الهاماتى به او شده بود و به هر حال خودش را مهياى سفر آخرت كرده بود.
حاج سيد حسن آقا مى گفتند: اخيرا ايشان امام را زياد در خواب مى ديدند و مى گفتند: من قبلا امام را كمتر در خواب مى ديدم و الان ايشان را خيلى در خواب مى بينم .
باز اين رانيز از يكى از دوستان شنيدم كه ايشان گفته بودند ((من اولين كسى هستم كه از بيت امام به او ملحق مى شوم ، اين را يادداشت كنيد و مى بينيد كه من شوخى نمى كنم )) (346)

مراتب علمى مرحوم حاج احمد آقاى خمينى به گواهى آيت الله فاضل لنكرانى
آيت الله فاضل لنكرانى در مورد سطح علمى ايشان (مرحوم حاج احمد آقا خمينى ) مى گويد:....ايشان نه تنها درس را كاملا درك مى كردند بلكه در موارد مطرح شده در درس داراى نظر هم بودند ظاهرا يكسال و نيم در درسهاى خارج ديگران شركت مى كردند و قبل از وارد شدن به درس خارج در همان درس مكاسب كه از سطوح عاليه است در آن بحث هم در درس ‍ من شركت كردند.
مجموعا پنج سال در درسهاى فقه و خارج شركت كردند و با توجه به نبوغ و استعدادى كه ايشان داشت پنج سال به منزله ده سال شركت ديگران در درسهاى خارج مى باشد...و با وجود مسائل انقلاب و جنگ تحميلى و گرفتاريهاى سياسى ارتباطشان با درس قطع نشده بود وبعد از رحلت امام هم ارتباط ايشان با مسائل علمى برقرار بود. روى هم رفته در مسائل علمى مافوق متوسط بودند. (347)
و نيز آيت الله فاضل لنكرانى در مورد حساسيت شديد يادگار امام (ره ) نسبت به نظام و ولايت فقيه و درك سياسى معظم له اينگونه اظهار مى دارد: اما رابطه ايشان با مسئله نظام و ولايت فقيه داشتند ايشان هم به همان اندازه حساس بودند. حالا ممكن بود گاهى فرض كنيم از بعضى از مسئولين ناراضى باشند يا انتقاد كنند ولى مسئله اصلى نظام و اصل ولايت فقيه بود و ايشان بى اختيار در مقابل آن خاضع بودند.
آنچه پس از ارتحال امام خمينى (ره ) بيش از همه موجب عزت و سربلندى فقيد سعيد و شناخت بيشتر ديگران نسبت به وى شد همانا اتخاذ مواضع اصولى و سريع در خصوص مسائل مهم مربوط به اختيارات دفتر وجوه شرعيه و پشتيبانى قاطع از مقام ولايت بود. وى خدمت به امام و اسلام را در حيات امام خلاصه نكرد و پس از رحلت آن مراد، خود را وقف آثارش ‍ كرد.
گردآورى ، تنظيم و نشر آثار امام راحل از جمله خدمات مفيد ارزنده و به ياد ماندنى حاج احمد آقا است كه در واقع مى تواند در طول تاريخ همواره به عنوان منبع ، مرجع و ذخيره اى ارزشمند در خدمت آشنائى ملتها با انديشه امام (ره ) را به عنوان مركزى براى گردهمائى امت امام (ره ) در سرلوحه برنامه هاى خويش قرار داد تا با تجهيز، راه اندازى و ارائه طرحهائى جهت توسعه فضا و ايجاد تسهيلات لازم براى زائرانى كه از اقصى نقاط ايران و جهان به قصد زيارت حرم امام (ره ) به اين مكان وارد مى شوند راضى و راحت باشند و از ناحيه اين رضايت امام و خدا را راضى گرداند. (348)
سرانجام در ساعت 16 و 55 دقيقه روز شنبه 27 اسفند 1373 مريدان و فادار امام انقلاب امانت ارزشمندش را به وى تحويل دادند و به خاكش ‍ سپردند. رحمه الله عليه و غفرانه .

پيام تسليت رهبر انقلاب به مناسبت رحلت فرزند برومند امام خمينى (ره )
حضرت آيت الله خامنه اى رهبر معظم انقلاب اسلامى با انتشار پيامى رحلت جانگداز حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى را به پيشگاه حضرت بقيه الله الاعظم و خانواده معزز بيت معظم آن مرحوم و ملت ايران و همه مسلمانان جهان تسليت گفتند. متن پيام ايشان به اين شرح است :
بسم الله الرحمن الرحيم
انالله و انااليه راجعون
سرانجام پس از هفته اى اندوهبار و سرشار از اضطراب و نگرانى ، بار سنگين مصيبت فرود آمد و دل امت وفادار، دستخوش طوفان غم و محنت شد.
يادگار امام و فرزند دلبند و عزيزترين كس او، دنياى فانى را وداع گفت و چهره محبوب و آشناى مردم و غمخوار كشور و انقلاب و خدمتگزارى صديق براى هدفهاى امام عظيم راحل و انديشه اى روشن و چشمى تيز بين ، در خدمت نظام اسلامى ، كشور و ملت و دوستان و دوستداران خود را ترك كرد و ايران اسلامى را به عزاى خويش نشانيد.
در دوران پر حادثه انقلاب ، مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى يكى از موثرترين عناصر در جريانات كلى كشور و انقلاب بود. او براى رهبر كبير انقلاب فرزندى مهربان و در عين حال ، مشاورى امين و يارى ديرين ، و سربازى فداكار، و مريدى گوش به فرمان و كارگزارى لايق و كار آمد بود.
امام بزرگ ما بارها محبت پرشور و اعتماد عميق و تحسين قلبى خود نسبت به اين فرزند خاضع و مطيع خود را بر زبان آورده بود و نزديكترين ها، گواهى صادق و آنچنان پدرى را، در حق پسر يگانه اش از آن زبان پرهيزكار شنيده بودند.
در طول سالهاى انقلاب چه بسيار گره ها كه به دست او گشوده شد و چه بسيار كارهاى بزرگ كه به تدبير او انجام شد.
از اينها برتر نقش اين عنصر پر تلاش و پرتوان در حراست عاشقانه از سلامتى جسمى و آرامش خاطر امام بزرگوار بود.
بى شك سلامت و توان جسمى و قدرت كارى آن قائد عظيم الشاءن در دوران پر مخاطره دهساله ، با وجود كهولت سنى و بيمارى قلبى در ميان عوامل و اسباب عادى از همه بيشتر به ابتكار و مراقبت و پيگيرى دلسوزانه اين فرزند مهربان وابسته بود.
ملت ايران از اين بابت بسى مديون اين عزيز فقيد است .
تاريخچه خدمات ارزنده آن مرحوم به دوران پس از پيروزى منحصر نمى شود. نقش ايشان در دوران مبارزات ملت ايران نيز برجسته و فراموش ‍ نشدنى است و هر چه زمان به مقطع پيروزى انقلاب اسلامى نزديكتر مى شود اين نقش و سهم ، صاحب آن بزرگتر و روشن تر مى گردد و چون فاصله زمانى ميان فقدان فاجعه آميز مرحوم آيت الله حاج سيد مصطفى خمينى فرزند بزرگ و نام آور امام و روزهاى بازگشت رهبر كبير انقلاب به كشور فرا مى رسد، نقش مرحوم حاج سيد احمد آقا در قضاياى انقلاب وضعى استثنايى و منحصر به فرد مى يابد.
بى شك در آخرين ماه هاى دوران نهضت هيچكس در رابطه با امام بزرگوار نقشى تا بدين حد بزرگ و موثر از خود بروز نداده است . تلاش بى وقفه و پروانه وار ايشان در كنار مشعل فروزان وجود امام عزيز رضوان الله عليه ، بسى بركات را منشاء گشته و بسى دشوارها را آسان نموده است .
اكنون اين يادگار امام از ميان ما رفته و ما را در فقدان خود، مهموم . مغموم بجا گذاشته است . شكوه اين غم جانكاه را به پيشگاه صاحب و مولاى خود حضرت بقيه الله الاعظم مى بريم . و از او دعا براى صبر و تسلى مى طلبيم و در عين حال نخستين تسليت را هم به او مى گوييم .
تسليت بعدى به مادر داغدار و محنت كشيده اى است كه بار سنگين مصائب بزرگ بر دل او سنگينى مى كند. و نيز همسر گرامى و فداكار ايشان و نيز به خانواده معظم و بيت معزز حضرت امام راحل ، به ويژه فرزندان گرامى اين عزيز و بالاخص به يادگار برومندش جناب حجت الاسلام حاج سيد حسن خمينى و نيز به عموى بزرگوارشان جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى پسنديده و ديگر خاندان هاى وابسته و به همه ملت بزرگ ايران و به همه مسلمانان جهان تسليت مى گويم .
خداوند روح آن مرحوم را محشون از رحمت و فضل خود قرار دهد و او را با اوليائش محشور فرمايد.
آمين رب العالمين
جمعه - بيست و ششم اسفند 1373
سيد على خامنه اى

شعرى از مولف در رثاى حجت الاسلام و المسلمين حاج احمد آقا خمينى (قدس سره )




دريغا سرزمين قهرمان پرور عزادار است
در آغاز بهار ايران نام آور عزادار است
هزاران حيف جشن عيد نوروز اشكباران شد
ندا آمد كه اى ياران وطن يكسر عزادار است
گل اندر بوستان و بلبل اندر باغ نالان است
گلستان را گلى گرديده چون پرپر عزادار است
يگانه يادگارى از امام از دست امت رفت
زن و مرد و جوان و پير اين كشور عزادار است
مه شوال و فروردين وفات خادم و مولاست
پدر را هم پسر را موسى جعفر عزادار است . (349)
ز مرگ عالمى گويند عالم ديده گريان است
عجب نبود كه امروز اهل بحر و برعزادار است
دل هر مومنى اندوهناك و ديده گريان چون
در اين ماتم وليعصر و پيغمبر عزادار است
به تشييعش جماعت روى چون سيل خروشان كرد
كزين غم ملت پيروز تا محشر عزادار است
ز داغ احمد آن پور خمينى ملت ايران
كنار تربتش با حالت مضطر عزادار است
به شهر و روستا بزم عزادرى بود برپا
به هر جائى كه باشد مسجد و منبر عزادار است
به روى ماردى طفلى لبى بر خنده نگشايد
كه چون ياسر (350) كنار دامن مادر عزادار است
يگانه بانوى ايران شده ام المصائب چون
ز مرگ مصطفى و احمد و همسر عزادار است
عموى پير و بيمار آيت الله پسنديده
ز فقدان بردار زاده در بستر عزادار است
امام اندر كنار پيكر فرزند، مانند
حسين اندر سر نعش على اكبر عزادار است
حسينى در رثايش از پريشانى پريشان گفت
به دستش چون قلم گريان و هم دفتر عزادار است

و نيز از مولف : در سوگ يادگار امام مرحوم حاج احمد آقا خمينى (قدس سره )




بهار زندگى عمر در بهار خزان شد
گلى ز گلشن آل على به خاك نهان شد
هزار حيف ز دست احمد خمينى رفت
كه فصل عيد عزا بهر شيعيان جهان شد
در آستانه عيد سعيد سال جديد
بلند گريه و فرياد خلق و آه و فغان شد
ز داغ رحلت جان كاه يادگار خمينى
سياپوش و عزادار خلق پير و جوان شد
عصاى دست و زبان ضمير رهبر بود
در انقلاب فداكار با تمام توان شد
به دست بوسى رهبر در آستانه نوروز
ز سوى ملت ايران سوى بهشت روان شد
به روز جمعه و بيست و شش مه اسفند
هزار و سيصد و هفتاد و سه به سوى جنان شد
حسينى از غم اين عالم جليل القدر
گريست عالم و اندوهگين زمين و زمان شد

داستان شهادت شهيد مطهرى به روايت همسر مكرمه اش
مصاحبه كننده از همسر فاضله آيت الله شهيد مطهرى (قدس سره ) مى پرسد از آخرين روزهاى زندگى شهيد مطهرى صحبت كنيد و بگوئيد چه وقت از شهادت ايشان با خبر شديد؟
خانم مطهرى در پاسخ فرمودند ايشان وقتى زياد ناراحت مى شدند به حضرت رسول صلى الله عليه و آله متوسل مى شدند سپس خوابى را ايشان نقل مى كنند كه چون آن داستان جالب در جلد سوم اين كتاب صفحه 320 نقل شده از ذكر آن در اينجا صرفنظر شد سپس چنين ادامه مى دهند كه : شب چهارشنبه ايشان در منزل دكتر سحابى جلسه داشتند. نماز مغرب و عشا را خواندند و به من گفتند: من به منزل دكتر سحابى مى روم و در آنجا جلسه دارم بعد هم مى آيم منزل ، ايشان رفتند و اتفاقا پسر دومم كه در دانشگاه تبريز درس مى خواند همان روز از تبريز آمده بود در حدود ساعت 11 شب بود كه دكتر سحابى به منزل ما تلفن كردند و گفتند: (خانم ، آقا امشب اينجا مى مانند و به منزل نمى آيند) من خيلى تعجب كردم چون ايشان هيچوقت در جائى نمى ماندند مگر وقتى كه آقاى منتظرى به تهران مى آمدند پيش ايشان و يا در بيت امام . وگرنه هيچ جا شب نمى ماندند، به آقاى سحابى گفتم : چرا آقا نمى آيند؟ ايشان شب جائى نمى ماندند. آقاى سحابى كمى مردد شدند و بعد گفتند: ايشان تير خورده اند و الان در بيمارستان طرفه هستند شما بيائيد آنجا.
من گوشى را گذاشتم و پسرم را صدا كردم و گفتم : بلند شو به بيمارستان طرفه برويم كه آقا ترور شده . هر دو با عجله و ناراحتى به بيمارستان رفتيم در بيمارستان از پاسدارى كه دم در بود پرسيديم (يك آقائى روحانى كه تيره خورده بود اينجا نياوردند؟ ايشان با ناراحتى گفتند: بله ، يك مرد خدا به زمين افتاد، يكى از بزرگان به زمين افتاد.
من خيلى پريشان شدم آقاى پاسدار كه تازه متوجه شده بود من از بستگان آقا هستم فورى با دستپاچگى گفت : چيزى نشده ناراحت نشويد تير به كتفشان خورده . من باور كردم و گفتم : مرا ببريد تا ايشان را ببينم . هر دو داخل اتاق رفتيم در همين وقت سه خانم كه من بعد فهميدم بستگان آقاى سحابى هستند وارد اتاقى كه ما بوديم شدند و گفتند: شما خانم آقاى مطهرى هستيد؟ گفتم : بله ، يكى گفت : تسليت عرض مى كنم ، باناباورى گفتم : يعنى چه ؟ گفتند ايشان كشته شده اند، من بسيار منقلب شدم ، بعد از مدتى به پسرم گفتم : به خانه برويم ، پسرم بسيار ناراحت و پريشان بود و تمام كليدهايش را گم كرده بود، خلاصه كسى ما را به خانه آورد در حدود يك بعد از نيمه شب بود كه به خانه رسيديم ناگهان ديديم تمام كوچه و خانه از مردم پر شده در همين موقع تلفن زنگ زد وقتى گوشى تلفن را برداشتم يكى از عرفا كه دوست آقا بودند پشت خط بودند. ايشان از حال آقاى مطهرى پرسيدند گفتم : ترور شده اند خيلى ناراحت و منقلب شدند. گفتند: الان خانمى كه از شاگردان بنده هستند تبفن كردند و گفتند ساعت 11 شب خواب ديده اند كه يك قبر سبز را به ايشان نشان مى دهند و مى گويند اينجا را زيارت كن ، اين خانم مى پرسند اين قبر كيست ؟ مى گويند قبر امام حسين عليه السلام است . و يك قبر ديگر را نشان مى دهند و مى گويند اين قبر را نيز زيارت كنيد، مى پرسند اين قبر كيست ؟ مى گويند قبر آقاى مطهرى است بعد ايشان را عروج مى دهند و به يك جاى وسيعى مى برند، در آنجا تخت نورانى را نشان مى دهند كه بسيار زيبا بوده و عده اى دورش مى گشتند و صلوات مى فرستادند و مى گفتند اينجا جاى اولياء الله است
در همين وقت آيت الله مطهرى وارد مى شوند و روى آن تخت مى نشينند. اين خانم نزديك مى شوند و مى گويند شما اينجا چه مى كنيد؟ آقا مى فرمايند: من الان وارد شده ام من از خدا يك مقام عالى مى خواستم ولى خدا يك مقام متعالى به من عنايت فرمود: و اين خانم از خواب مى پرند. و معلوم شد كه اين درست در زمانى كه آقاى مطهرى ترور شده بود خواب ديده شده است .
س : وقتى خبر شهادت ايشان به شما رسيد چه احساسى پيدا كرديد؟
ج : يك بار از علامه طباطبائى اين سوال را كردند فرمودند: بگذاريد اين براى دل خودم باشد. من هم اين را به شما مى گويم : بگذاريد اين براى خودم باشد: بعد از شهادت آقا هيچ چيز در دنيا نمى تواند مرا خوشحال كند مگر اينكه آن قدر مقام من خوب و عالى شود كه بتوانم در آخرت دوباره در كنار ايشان باشم . من تمام كتابهاى آقا و اتاقشان را به همان وضع حفظ كرده ام حتى تمام لباسها و عباى ايشان را از روى جا لباسى برنداشته ام و اين از دل خوشيهاى من است . (351)

شهادت آيت الله غفارى در زندان و اشعارى از مولف
زمانى كه آيت الله شهيد آقاى شيخ حسين غفارى را در سال چهل و سه و در ماه رمضان دستگير كردند در يكى از جلسات وقتى سرهنگ مولوى معروف قاتل مردم تهران سيگار مى كشد آيت الله غفارى به او مى گويد: آقا چرا سيگار مى كشى ؟ مگر نمى دانى ماه رمضان است ؟ مگر شاه دستور داده بى دين باشيد؟ يك سرگردى كه آنجا بود مى گويد تيمسار مريض هستند كه روزه مى خورند، مولوى گفته بود: نخير من اصلا مريض نيستم و عمدا روزه را مى خورم . آيت الله غفارى با حالت تندى به او گفت : حيف كه الان به من دستبند زده ايد اگر دستهايم باز بود با همان اسلحه اى كه به كمرت بسته اى تو را مثل سگ مى كشتم تا بفهمى كه توهين به مقدسات دينى تاوانش ‍ چيست ؟ (352)
عاقبت آن عالم مجاهد و شجاع را در روز هفتم ماه دى سال 1353 در زير شكنجه هاى گوناگون در سياه چال زندان به شهادت رسانيدند جنازه اش را به شهر قم آوردند و تا وادى السلام قم با شكوه تمام و با حضور علما و طلاب و اهالى مبارز قم تشييع شد و پس از دفن در مراجعت از مراسم دفن در خيابان خاكفرج مردم بر عليه شاه شعار دادند در اين هنگام پليس و مامورين به مردم حمله كردند و زدو خوردى واقع در آن موقع شايع بود كه در زير شكنجه پاى آيت الله غفارى را با اره بريده اند و در اين مورد مولف گفته است :
آيت الله حسين غفارى
كرد او انقلاب را يارى
سال پنجاه و سه شده است شهيد
با شكنجه به امر شاه پليد
هفتم دى به امر آن جلاد
پاى او اره گشت تا جان داد
كاش مى بود زنده و مى ديد
به كجا كار آن يزيد كشيد
همچنان كه يزيد كرببلا
قاتل پست سيد الشهداء
آن نگون بخت گشت روى سياه
عاقبت شد ذليل و خوار چو شاه
آه مظلوم بس ستم سوز است
خون به شمشير هميشه پيروز است
هر دو را نام گرچه هست حسين
هر دو باشند عزيز در دارين
بدن هر دو غرق خون گرديد
قاتل هر دو سرنگون گرديد
ليك اين فرق نوكر و آقاست
كه از او سربريده از اين پاست
اين حقيقت هميشه معلوم است
كه خداوند يار مظلوم است
سال پنجاه هفت در دى ماه
كرد عزم سفر به خارج شاه
شاه در مصر پنجم مرداد
سال پنجاه و نه ز كف جان داد
شصت و يك بود رفت سوى سفر
چون پدر در سفر گرفت مقر

مبارزات و شهادت آيت الله دكتر مفتح (قدس سره )
27 آذر روزى است كه به مناسبت شهادت آيت الله دكتر مفتح روز وحدت حوزه و دانشگاه نام گرفته است . شهيد مفتح فاتح دانشگاه به روى فيضيه بود، شهيد مفتح دريچه قلب دانشجو را به روى علوم حوزه فتح كرد. با تدريس در دانشگاه نشاى مكتب را در مزرعه دانشگاه افتتاح نمود، در روزگارى كه ((فاتحان )) دروازه غرب و شرق به روى مملكت امام زمان (عج ) مغرورانه ((فاتحه )) اسلام را مى خواندند شهيد مفتح مفاتيح ايمان و عقيده را در دست گرفت تا با فتوحات معنوى به فتح الفتوح ايمان و عقيده را در دست گرفت تا با فتوحات معنوى به فتح الفتوح بزرگى دست يابد. شهيد مفتح در روزگارى كه غرب نغمه جدائى دين را از دانش سر مى داد پل رابط بين محافل دينى و مجامع علمى بود، معتقد بود كه براى تسخير دلها براى حاكميت حق براى ساختن آينده ، براى استحكام جاى پاى مذهب در عقلها، وجدآنهات قلبها و زندگيها بايد شيرازه دين را در همه زواياى دنيا همچون تار و پودى محكم دوانيد، بايد از معنويت دين ، با ماديت دانش پل ارتباط زد از آنجا كه معتقد بود رسيدن به اهداف و آرمانهاى فوق جز در سايه حكومت اسلامى ميسر نخواهد شد. در بخش ‍ حيات سياسى خود كه در اين مسير از ساليان پيش قدم در وادى مبارزه با طاغوت گذاشته بود نمايان ترين گامها سرازير كردن مردم تهران ااز ((قيطريه )) در روز عيد فطر بود، چند روز قبل از يوم الله هفده شهريور.
سرانجام خود نيز جزء سابقين در فيض شهادت بود.

آيت الله شهيد قاضى طباطبائى در آرزوى شربت شهادت
عالم مبارز و مجاهد توانا آيت الله سيد محمد قاضى طباطبائى فرزند حاج ميرزا باقر در سال 1333 قمرى در تبريز متولد شد. تحصيلات خود را در تبريز آغاز كرده سپس عازم قم شده از محضر اساتيدى چون آيات عظام حجت ، كوه كمرى ، صدر، بروجردى و امام خمينى كسب علم نموده در سال 1369 هجرى از قم راهى حوزه علميه نجف شده از محضر علماى بزرگى چون آيات عظام حكيم ، عبدالحسين رشتى ، ميرزا باقر زنجانى ، بجنوردى ، علامه محمد حسين كاشف الغطاء كسب فيض كرد و در سال 1327 هجرى به ايران بازگشت . آيت الله قاضى در سال 1327 قمرى در هنگام قيام مردم تبريز به اتفاق پدرش توسط رضاخان به تهران تبعيد شد و پس از چند ماه توقف در تهران و رى به تبريز مراجعت نمود و پس از مراجعت از نجف اشرف و استقرار در تبريز مبارزات خويش را براى سرنگونى رژيم طاغوت و ادامه انقلاب اسلامى ادامه داد و پس از پيروزى انقلاب اسلامى نيز در راه خدمت به اسلام و انقلاب همت گماشت .
آيت الله قاضى از شهادت به عنوان يك آرزوى بزرگ ياد مى كرد و گاهى رسيدن به اين آرزوى بزرگ را خاضعانه از خداوند طلب مى كرد و مى گفت : كاش من هم مثل آقاى مطهرى روزى شربت شهادت را بنوشم .
سرانجام شش ماه پس از شهادت استاد مطهرى ايشان نيز به آرزوى خود رسيدند، وى در تاريخ دهم آبان سال 1358 هنگامى كه نماز مغرب و عشا را در مسجد شعبان بجا آورده عازم منزل بودند پس از عمرى تلاش در راه احياى ارزشهاى دينى و كوشش در جهت خود سازى و مبارزه بى امان فرهنگى ، سياسى عليه مظاهر الحادى در سنگر دين و دانش به دست گروهك منحرف و مزدور فرقان به شهادت رسيدند و با شهادت خود دنيائى افتخار نصيب خويش كرده و يك جهان رسوائى براى دشمنان خود باقى گذاشتند. (353)
ده آبان شد از ره تهديد
بار ديگر امام جمعه شهيد
حامى دين طباطبائى را
قاضى آن عالم خدائى را
دشمن كور و بخت برگشته
سر سجاده دعا كشته
(از مولف )

آيت الله شهيد ربانى شيرازى و مقاومت او درمقابل شكنجه ها
آيت الله شهيد ربانى شيرازى كه پس از رحلت آيت الله العظمى بروجردى درباره مرجعيت حضرت امام خمينى اعلى الله مقامه جلسات متعددى تشكيل داد و كوشش زيادى كرد و در اين راه شكنجه هاى سختى در زندانها كشيد كه تفضيلش را مجله ماهانه پاسدار اسلام در شماره 27 سال 1362 مشروحا نقل كرده است ما به يك نمونه از آن شكنجه ها در اينجا اشاره مى كنيم كه نوشته است :
از اولين لحظاتى كه آيت الله ربانى دستگير و به شهربانى قم آورده شد ماموران ساواك تهران شكنجه را بدون هيچ ملاحظه اى شروع كردند. لباسهاى ايشان را بيرون كردند. ايشان را به تخت بسته و شكنجه را با نهايت وحشيگرى آغاز كردند، از شلاق و كابل شروع كردند آيت الله ربانى استقامت كرد و فقط مى گفت : يا الله ياالله يا رسول الله يا رسول الله ، خود ايشان جريان را چنين نقل مى فرمودند: حدود دو ساعت با انواع مختلف شكنجه را ادامه دادند. اول با شلاق گاهى با باطوم برقى ، زمانى با سيگار، من استقامت مى كردم ، چون ديدم دست از شكنجه برنمى دارند پيش خود فكر كردم خودم را به بيهوشى بزنم شايد دست بردارند. هرچه شلاق زدند تكان نخوردم با باطوم برقى از بالا تا پائين بدنم كشيدند حركت نكردم خودم هم تعجب مى كردم در حالى كه باطوم برقى آنقدر انسان را متشنج مى كند كه مى خواهد قالب تهى كند ولى من مقاوم شده بودم و تكان نمى خوردم چون يد فايده اى ندارد كارى نمود كه هيچ انتظارش را نداشتم ، يك ليوان آب به صورتم پاشيد، تكان خوردم فهميد كه به هوش آمده ام ، دوباره شروع كرد به شكنجه من همچنان خداوند را در نظر مى گرفتم . آخر اگر ما براى هدفى حركت نموده ايم حتما خداوند به ما صبر و پايدارى مى دهد كه در آن لحظه بعينه شاهد آن بودم ، شايد يك ساعت ديگر شكنجه خود را به بيهوشى بزنم و در مقابل هيچ چيز عكس العمل نشان ندهم ، همين كار را كردم كه ديگر هر چه تلاش كرد و انواع شكنجه ها را امتحان كرد من تكان نخوردم و حركت نكردم تا بالاخره دست برداشت و گفت : ببريدش بيمارستان بيهوش است ...
سرانجام در روز 17 اسفند ماه آيت الله ربانى شيرازى در حالى كه براى شركت در جلسه شوراى نگهبان به طرف تهران عازم بود در بين راه اصفهان نرسيده به دليجان اتومبيل ايشان در وضعيتى تصادف نمود كه آيت الله را به دليجان برند ولى در بين راه جان به جان آفرين تسليم كرندو به ديدار او شتافتند.
اين تصادف حكايت ازر امورى مبهم و مشكوك مى كند كه مسئولين قضائى در پيگيرى آن مى باشند.
جسد آن مرد بزرگ را به قم آورده در كنار قبر حضرت معصومه سلام الله عليها پس از تشييع با شكوهى به خاك سپردند.
امام خمينى در سوك اين روحانى بزرگوار و اين مجاهد فى سبيل الله فرمودند: در طول تاريخ مدعيان فضيلت و مجاهدت و شجاعت و تعهد به حق و دين بسيار بوده و هستند، ولكن صاحبان فضائل و مجاهده و تعهد به حق و حقيقت در اقليتند و تنها در سختيها و گرفتاريها و حق گوئيها در مقابل قدرتهاى شيطانى است كه مدعيان لاف زن از متعهدان بى سر و صدا و خالصان فداكار از مغشوشان رياكار متمايز مى شوند.
مرحوم مجاهد سعيد ارزشمند ربانى شيرازى كه اكنون در جوار حق آرميده و ما از بركت وجودش محروم شديم از اين اقليت بود. او در طول زندگانى شرافتمندانه خود چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب در مقابل باطل و باطلها از خود نرمش نشان نداد، او در حبسها و در زجرها و ناملايمات با قامت راست چون انسانهاى متعهد ايستادگى كرد و تسليم نشد. او كه خدايش رحمت كند و به جوار قرب حضرتش بپذيرد با روحى ملايم در مقابل دوستان و مؤمنان و مقاوم در برابر دشمنان خلق به لقاء الله پيوست و ما عقب ماندگان كه احتياج به اين مردان حق داريم از آن كمال و جمال محروميم . (354)

شهيد محمد منتظرى و پايدارى او در پيروزى انقلاب تا پاى جان
سخن از محمد منتظرى گفتن به راستى دشوار است ....او در پيشبرد انقلاب همانگونه كه امام فرمودند سر از پا نمى شناخت و بيش از 20 ساعت در شبانه روز به فعاليت و حركت مداوم و بى وقفه مشغول بود، او عقيده داشت كه بايد ساعتهاى خواب و آسايش را به هر نحو كم كرد و به فعاليت پرداخت ، او مى گفت : ما عمر زياد نمى كنيم چون دشمن فراوان داريم بنابراين بايد هر چه مى توانيم از اوقات زندگى خود را بيشتر در خدمت انقلاب و امت اسلام صرف كنيم . و چه خوب فهميده بود، دشمن تاب تحمل او را نداشت و در كمين بود كه او را از سر راه خود بردارد و به شهادت رساندنش خواست نام او را بر باد دهد كه كور خوانده بود.
محمد منتظرى پس از شهادت چنان جلوه اى كرد كه امروز دنيا در برابر عظمت او سر تعظيم فرود آورده است . و اين شيوه مردان خدا است .
در اينجا بجاست از حضرت اميرالمومنين عليه السلام جمله اى را نقل كنيم كه در خطبه 122 فرموده است :
(( فما نزداد على كل مصيبه و شده الا ايمانا و مضيا على الحق و تسليما للامر و صبرا على مضض الجراح ))
در هر مصيبتى و سختى كه به ما روى مى آورد ايمان ما را افزونتر و حركت ما را در مسير حق و تسليم شدن ما را در مقابل امر الهى و صبر ما را در مقابل ناملايمات بيشتر مى كند.
يكى از دوستان مى گفت : شبى شهيد محمد منتظرى منزل ما بود نيمه شب گذشته بود كه حركتى در دل شب مرا بيدار كرد...
برخاستم ببينم چه خبر است ، در كنار آشپزخانه ديدم زيلوئى فرش شده و سرى به سجده رفته است و در آن خلوت شب پرده سكوت شب به آهنگ دلنشين مناجات و راز و نياز محمد منتظرى با خداى خود دريده شده فضا را چنان روحانيت و معنويتى بخشيده بود كه مرا نيز منقلب كرد، پس از نماز متوجه من شد و با نارحتى گفت : من نمى خواستم كسى از حالم با خبر شود ولى الان كه سر من نزد تو فاش شد راضى نيستم تا زنده ام با كسى در ميان گذارى . (355)

شهيد نواب صفوى روحانى ظلم ستيز
روز بيست و هفتم ديماه روحانى مبارز سيد مجتبى نواب صفوى و سه تن از ياران فداكارش به نامهاى سيد محمد واحدى ، مظفر ذوالقدر و حليل طهماسبى توسط رژيم منفور پهلوى به جوخه اعدام سپرده شدند و شربت شهادت نوشيدند.
شهيد نواب صفوى در سال 1303 ه‍ش در محله خانى آباد تهران ديده به جهان گشود. نسبت او از جانب مادر به صفويه و از طرف پدر به سادات معروف مير لوحى اصفهان مى رسيد. پدرش سيد محمود مير لوحى وكيل دادگسترى بود. سيد مجتبى پس از وفات پدر تحت كفالت دائى خود مرحوم سيد محمود نواب صفوى قرار گرفت . سيد مجتبى دوره دبيرستان را رها كرد تا به تحصيل علوم دينى بپردازد.
سيد مجتبى زمانى كه در نجف به تحصيل مشغول بود، خبر توهين و دشمنى كسروى ملعون را عليه دين اسلام شنيد و رهسپار تهران گرديد. ابتدا به نزد كسروى رفت و از او خواست كه دشمنى با دين را كنار بگذارد ولى كسروى قبول نكرد و بدين ترتيب نواب صفوى تصميم گرفت كه اين عنصر ضد دين را به هلاكت رساند، بدين منظور حدود چهار صد تومان از مرحوم آقا شيخ محمد حسن طالقانى گرفت و يك قبضه هفت تير خريد و در ارديبهشت 1324 كسروى را مورد هدف قرار داد ولى آن ملعون توانست بگريزد. اما طولى نكشيد كه در اسفند همان سال نواب صفوى يكى از يارانش را كه سيد حسين امامى بود مامور اين كار كرد و او كسروى را در ساختمان دادگسترى به هلاكت رساند. در مورد چگونگى شروع اقدامات نواب صفوى عليه كسروى ميگويند كه روزى در نجف يكى از روحانيون در حضور جمع زيادى از توهين هاى صريح كسروى به اسلام سخن مى گويد و بيان مى دارد كه كسروى اين كارها را مى كند و كسى هم نيست كه جواب او را بدهد و نفسش را خفه كند، ناگهان از ميان جمعيت طلبه جوانى كه در آن زمان ناشناخته بود، با صداى بلند مى گويد: ((فرزندان على هستند كه جواب او را بدهند))
نواب صفوى پس از هلاك نمودن كسروى به نجف بازگشت و دنبال تحصيل و مبارزه را گرفت . شهيد نواب صفوى از دفن جنازه رضا خان در نجف جلوگيرى كرد و رژيم با تمام حيله هايى كه در اين زمينه به كار برده بود شكست خورد. سيد مجتبى به اتفاق يكى از يارانش سيد عبدالحسين واحدى كه از طلاب حوزه نجف بود به ايران آمد و در تهران جمعيت فدائيان اسلام را بنيان گذارد.
تلاشهاى فدائيان اسلام در انتخابات دور شانزدهم مجلس شورا سبب گرديد كه آيت الله كاشانى و مصدق بتوانند به نمايندگى مجلس برسند. در اين دوره بود كه پيشنهاد ملى شدن نفت مطرح گرديد و رزم آرا كه در اين زمان نخست وزير بود با آن مخالفت كرد و به ملت توهين هايى نمود، رزم آرا در پاسخ كسانى كه مى گفتند نفت بايد ملى شود، گفته بود ((ايرانى كه نمى تواند لولهنگ بسازد در صورت ملى شدن نفت چطور قادر خواهد بود تاسيسات نفت را اداره كند)) و نيز گفته بود مسجد را بر سر كاشانى و مجلس را بر سر مصدق خراب خواهم كرد. بالاخره دشمنى ها و توهين هاى رزم آرا نسبت به ملت سبب شد كه در 16 اسفند 1329 توسط يكى از فدائيان اسلام به نام خليل طهماسبى به قتل برسد.
اين اقدام فدائيان اسلام سبب گرديد نخست وزير بعدى يعنى حسين علاء نتواند با ملى شدن نفت مخالفت نمايد و لايحه ملى شدن صنعت نفت به اتفاق آراء از تصويب مجلس بگذرد.
پس از تصويب لايحه ملى شدن صنعت نفت و روى كار آمدن مصدق ، مرحوم نواب صفوى به علت عدم اجراى دستورات اسلام توسط دولت مصدق و باز شدن پاى آمريكا به ايران ، با مصدق به مخالفت پرداخت و مصدق نيز او را دستگير و زندانى نمود و اين زندانى شدن تا سقوط مصدق ادامه داشت . شهيد نواب صفوى و همفكرانش استدلال مى كردند: اكنون كه با مجاهدتهاى زياد زمينه براى اجراى احكام اسلامى آماده است در اجراى اين احكام نبايد كوتاهى كرد ولى مصدق و همفكرانش گوش به اين سخنان نمى داد لذا فدائيان از مصدق جدا شدند و در جهت اجراى احكام شرع گام برداشتند.
در سال 1334 حسين علاء نخست وزير وقت كه مجرى ايرانى طرح خائنانه آمريكا به نام پيمان بغداد بود به دستور شهيد نواب صفوى و توسط شهيد مظفر ذوالقدر اعدام شد، پس از اين واقعه بود كه نواب صفوى دستگير و زندانى گشت .
شهيد نواب صفوى بنيانگذار اولين سازمان انقلابى - مكتبى به نام ((فدائيان اسلام )) بود. اين سازمان مكتبى راهگشاى مبارزات مسلحانه اسلامى در ايران بود. سه يار وفادار نواب شهيد سيد محمد واحدى ، شهيد مظفر ذوالقدر وشهيد خليل طهماسبى كه همچون رهبر فدائيان اسلام جان خويش را در راه استقرار احكام قرآن بر كف گرفته بودند و خواب خوش را بر شيطان صفتان اجنبى پرست حرام كرده بودند، در ضمن مبارزات خستگى ناپذيرشان با طاغوت زمان دستگير و زندانى شدند، شهيد نواب به همراه اين سه فدائى اسلام در دادگاه فرمايشى رژيم پهلوى محاكمه و در دادگاه بدوى تجديد نظر محكوم به اعدام گرديدند. و سرانجام در سپيده دم 27 دى ماه سال 1334 در حالى كه هر چهار تن غسل شهادت كرده بودند به جوخه اعدام سپرده شدند و روحشان از قفس جسم در فضاى باز و بى كران ملكوت اعلى به پرواز در آمد (356).(357)