مردان علم در ميدان عمل (جلد دوم)

سيد نعمت الله حسينى

- ۸ -


هر وقت زياد گرسنه مى شد امن يجيب مى خواند
در ((فردوس التواريخ )) فاضل بسطامى فرموده كه : من پيوسته در خدمت عالم ربانى و بزرگوار شيخ شمس الدين بن جمال بهبهانى مشغول تعليم بودم زهدشان به اندازه اى بود كه اكثر ايام به گرسنگى بسر مى برد و گاهى كه گرسنگى شدت مى كرد سر بلند مى كرد به طرف گنبد مطهر و مى فرمود: ((امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء)).
در اين حال كسى هم يافت مى شد و استخاره مى كرد بعد يك پول يا دو پول به او مى داد همان را نان خالى خريده ميل مى فرمود و شكر خدا را مى كرد باز مشغول نوشتن و تاءليف و تصنيف مى شد، تا در ماه رمضان 1248 ه‍ ش ‍ وفات كرد و مرقد شريفش در ميان حجره اى است كه پنجاه سال در آن حجره تدريس مى كرد. بين ايوان عباسى و قبر مرحوم شيخ حر عاملى و از صفه مقبره او تا صفه مقبره شيخ حر عاملى يك صفه فاصله است .(274)

شيخ انصارى در سفر زيارت مشهد پياده و ناشناس در حجره مرحوم جلوه
مرحوم ((جلوه )) در مدرسه ميان حجره خود مشغول مطالعه بود ديد پيرمردى به در حجره رسيد و گفت : اجازه مى دهيد من هم امشب در حجره شما استراحت كنم ؟ مرحوم ((جلوه )) اجازه داد، پيرمرد وارد شد كيسه اى همراه داشت آن را باز كرده مقدارى نان بيرون آورده ميل كرد دوباره سر كيسه را بست و گذاشت زير سر خود و چيز نازكى هم روى خود كشيده خوابيد، ولى تماشا مى كرد و مى ديد مرحوم ((جلوه )) غرق در مطالعه است : گفت : آن كتاب چيست مطالعه مى كنى ؟ مرحوم ((جلوه )) جواب داد: كتاب ((اسفار)) است پرسيد: كدام مبحث را مى خوانيد؟ مرحوم ((جلوه )) در حالى كه از سؤ ال پيرمرد تعجب مى كرد جواب داد: فلان مبحث . پيرمرد گفت : آن كه چيزى نيست بعد شروع كرد همان طور خوابيده تمام مطالب آن بحث را با جزئيات بيان كرد به طورى كه مرحوم ((جلوه )) ديد مطالبى كه خيلى مشكل بود براى ايشان روشن شد مرحوم ((جلوه )) كه مى ديد يك مرد پيرى در لباس عامى و مسافر اين طور به مسائل فلسفى مسلط و وارد است با تعجب سؤ ال كرد آقا شما ساكن كجا هستيد ممكن است خودتان را معرفى كنيد؟ پيرمرد فرمود: اگر قول مى دهيد به كسى نگوئيد و مرا به كسى معرفى نكنيد مى گويم . عرض كرد: بلى ، قول مى دهم و با شما عهد مى بندم كه تا شما اينجا هستيد به كسى نگويم . آن وقت پيرمرد فرمود: من شيخ مرتضى انصارى هستم نذر كرده ام كه تنها و پياده به زيارت حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا مشرف شوم براى آنكه كسى مرا نشناسد و فارغ البال باشم به اين هيئت درآمد.(275)

عاشورا عاشورا عاشورا
در شرح احوال مرحوم شيخ مرتضى نواده شيخ انصارى آورده اند كه : از جمله عادات او خواندن زيارت عاشورا بوده كه در هر روز دو بار، صبح و عصر آن را مى خواند و بر آن بسيار مواظبت مى نمود، بعد از وفاتش كسى او را در خواب ديد و از احوالش پرسيد در جواب سه مرتبه فرمود: ((عاشورا عاشورا عاشورا)).(276)
در بيان اينكه چرا شيخ به عنوان مرجع عام برگزيده شد و حال آنكه پيش از او چنين امرى (تعيين اعلم ) سابقه نداشت بايد بطور فشرده مطالبى را گفت : 1- شهرت و آوازه شيخ اعظم به فضل و تقوا و ورع در طول دوران تحصيل كه او را در ميان حوزه هاى علميه مشار بالبنان ساخته بود و سرآمد همدرسان خويش بشمار مى رفت ، كمتر كسى از نزديكانش بود كه به مرتبه علم و فضل و نبوغ و استعداد و تقواى او اعتراف و اذعان نداشته باشد.
2 - گواهى بسيار مهم استاد او آيت الله شيخ على كاشف الغطاء در برخورد با مرحوم شيخ جعفر شوشترى كه به او مى گويد: گمان مبر كه شيخ مرتضى براى استفاده كردن به درس من مى آيد و الله انه لمجتهد مطلق ؛ به خدا قسم او مجتهد مطلق است )) بلكه بدين جهت كه مى گويند: ((در خانه هاى كهن چيزى پيدا مى شود)) او براى به دست آوردن چنين امورى به درس ‍ من مى آيد. جالب اين است كه اين شهادت استاد زمانى است كه عمر شيخ از بيست و يك سال تجاوز نكرده است . كاشف الغطاء در ملاقات ديگر به شيخ جعفر شوشترى مى گويد: ((كل شى ء سماعه اعظم من عيانه الا شيخكم شيخ مرتضى فان عيانه اعظم من سماعه )).
((هر امر در هنگام شنيدن بيش از گاه ديده جلوه كند مگر شيخ شما شيخ مرتضى انصارى كه در برخوردهاى حضورى بيشتر و بهتر شناخته مى شود)).
3 - شهادت استاد ديگرش ملا احمد نراقى به مراتب علمى و فقاهتى شيخ بدين قرار كه وى روزى در حضور گروهى فرمود: من در مسافرتهاى خود بيش از پنجاه مجتهد مطلق را زيارت كرده ام و با آنها به مذاكره علمى پرداخته ام ولى هيچكدام از آنها را مانند شيخ مرتضى نيافتم .
اين مطلب را نراقى زمانى گفته كه شيخ 32 ساله بود و براى ديدار خويشان خود و صله رحم به ايران آمده بود و چند سالى در كاشان نزد ملا احمد نراقى به شاگردى نشست .
4 - اعتراف همه علماى زمان به اعلميت شيخ ، و ميرزا حبيب الله رشتى او را از نظر علم و عمل تالى معصوم مى دانست .
و نيز آيت الله حاج ملا نصر الله ترابى دزفولى متخلص به ((شاكر)) در كتاب ((لمعات )) مى گويد: روزى به عنوان اعتراض به استاد خود گفتم : هيچكس در فتوا دادن مانند شما نبوده است كه غالبا از بيان صريح فتوا خوددارى نموده و حكم مطابق احتياط را ارائه دهد. شيخ در جواب فرمود: اگر شما شيخ على كاشف الغطاء را در مقام فتوا مى ديدى هرگز به من اشكال نمى كردى بلكه در اين امر بسيار جسور و بى باك مى شمردى . روزى شيخ سوگند ياد كرد كه : براى من زخم خنجر گواراتر است از پاسخ استفتاء در احكام غير ضرورى خواه مستحب باشد خواه مكروه .(277)
سعديا گر چه سخن دان و مصالح گوئى
به عمل كار برآيد به سخن دانى نيست
در بيان اين واقعيت سخن از نظم و نثر به عربى و فارسى در فرهنگ اسلامى فراوان است اما احاديث پيشوايان مذهبى ما - كه كردار را بيش از گفتار دارند - از ارج و اهميت بيشترى برخوردار است و بخصوص درباره لزوم و ضرورت عمل به دانسته ها نسبت به علما - كه حاملان قرآن و با خبر از راه و رسم خود سازند - تاءكيد و توصيه بيشترى مى نمايد براى نمونه ترجمه سخن امام صاق - عليه السلام - نقل مى شود:
((آفت و مايه تباهى از دانشمندان هشت خوى ناپسند است : طمع و آز، بخل ، ريا و خودنمايى ، تعصب و طرفدارى ناحق (از كسى يا نظريه اى ) (و اظهار نظر كردن ) درباره آنچه به حقيقتش نرسيده اند تكلف در آرايش سخن با كلمات زايد بيشرمى و ملاحظه نكردن از خدا افتخار و بخود باليدن عمل نكردن به آنچه مى داند.

از خطر مرجعيت به امير (ع ) متوسل شد
يكى از خادمان حرم اميرالمؤ منين عليه السلام مى گويد: قبل از طلوع فجر براى روشن كردن چراغها وارد حرم شدم صداى گريه جانسوزى شنيدم در شگفت شدم چون بطور عادت كسى در اين موقع وارد حرم نمى شد آهسته آهسته آمدم ديدم شيخ انصارى است صورت خود را بر ضريح مقدس ‍ گذاشته گريه مى كند و با سوز و گداز خطاب به امام مى گويد: اى آقاى من اى مولاى من يا اميرالمؤ منين اين مسئوليتى كه اينك به دوشم آمده بس ‍ خطرناك است از تو مى خواهم كه مرا از لغزش و اشتباه مصون دارى و در حوادث راهنمايم باشى و الا از زير بار مسئوليت فرار خواهم كرد.(278)

توكل آيت الله شيخ عبدالكريم خوئينى زنجانى
حضرت آيت الله آقا ميرزا باقر زنجانى براى داماد خود آقاى شيخ على خوئينى نقل نمودند كه : در آن ايامى كه در زنجان در خدمت آقاى خوئينى (حضرت آيت الله شيخ عبدالكريم خوئينى صاحب كفايه خودآموز فارسى ) ((كفاية الاصول )) مى خواندم معمم نبودم روزى مرحوم شيخ عبدالكريم اصرار نمودند و جهت معمم نشدن مرا پرسيدند. عرض كردم : چون پدرم پير شده مى ترسم نتوانم ادامه تحصيل بدهم ، براى ايشان و محافظت و معاش آنها مشغول كسب شدم ، ايشان به اين جواب قانع نشدند. من رفتم منزل هوا گرم بود و منزل ما هم خيلى دور بود تازه به منزل رسيده بودم كه در زده شد مادرم گفت : آقا شيخ عبدالكريم است تا آن روز سابقه نداشت كه ايشان به آن مناطق بيايند من با همان لباس منزل به در خانه رفتم ايشان را كه ديدم خواستم برگردم لباس بپوشم ، فرمودند: من داخل نمى شوم چون وقت ظهر است بايد به نماز حاضر شوم . فرمودند: پس از رفتن شما اين آيه به يادم آمد: ((ان الشيطان يعدكم الفقر)) اين احتمالاتى كه حضرت عالى مى دهيد ممكن است از وساوس شيطان باشد مى خواهد نگذارد مثل شمايى روحانى شود. اين جمله را گفتند و خداحافظى كردند. آيت الله زنجانى مى فرمودند: چنان فرمايش ايشان در من اثر كرد كه از همان روز تصميم به ادامه تحصيل گرفتم .(279)

توكل آيت الله سيد محمود شاهرودى
در يكى از ماهها جهت پرداخت شهريه پولى نرسيده بود آقاى سيد على (فرزند آيت الله شاهرودى كه مسؤ ول امور مالى بيت بود) مضطرب و نگران نزد پدر مى آيد و عرض مى كند روز آخر ماه است پول كافى در اختيار نداريم و به نانوايان و داروخانه ها هم بدهكاريم اول ماه هم بايد شهريه بدهيم و پولى نداريم آقاى شاهرودى توجهى به اين گفتار نمى كنند و مى فرمايند: به من چه ربطى دارد خود امام زمان - عج - بايد درست كند چرا من غصه اش را بخورم بعد اضافه كرد كم اعتقادها عجله نكنيد! پس از آنكه پاسى از شب گذشت و مرحوم شاهرودى بعد از صرف شام آماده استراحت بودند ناگهان در منزل را پيرمردى مى كوبد درب را باز مى كند پيرمرد با زبان محلى مى گويد: با سيد كار دارم . مى گويند: اكنون وقت ملاقات نيست برويد صبح تشريف بياوريد پيرمرد اصرار مى كند سيد متوجه مى شود و صدا مى كند. بگذاريد بيايد! پيرمرد وارد مى شود و دست آقا را مى بوسد و چهارده هزار دينار تقديم مى كند و مى رود، آنگاه آقاى شاهرودى رو به فرزندان خود كرده و مى گويد: اى كم عقيده ها ما صاحب داريم حالا پولها را برداريد و درب منزل مقسمين و طلب كارها ببريد.(280)

زهد و تقواى آيت الله سيد محمود شاهرودى
درباره زهد و تقواى حضرت آيت الله سيد محمود شاهرودى نقل شده كه : چون معظم له قبل و بعد از مرجعيت در منزل استيجارى زندگى مى كردند جمعى از علاقه مندان ايشان مبلغ پنج هزار دينار كويتى آوردند كه خانه اى برايش تهيه كنند معظم له مى پرسند آيا اين پولها از آن من است ؟ عرض مى كنند: بلى ، در همان جلسه رو به فرزندش آقا سيد على كرده و مى فرمايد: اين پولها را به دينار عراقى تبديل كنيد و به مصارف ضرورى حوزه هاى علميه نجف و كربلا و سامراء برسانيد. همين جمع در سال بعد مبلغى پول مى آورند و منزلى ابتياع كرده و سند آن را به نام ايشان منتقل نموده و معظم له را در مقابل عمل انجام شده قرار مى دهند و با اصرار ايشان را به منزل جديد منتقل مى كنند.(281)

ياد از مرحوم محدث قمى
مرحوم محدث قمى در سال 1294 (ه‍ ق ) در شهر مقدس و عالم پرور قم چشم به جهان گشود و دوران كودكى خود را در همان شهر سپرى كرد. تحصيل علوم اسلامى را در شهر قم شروع نمود و قسمتى از آن را نزد حاج ميرزا محمد ارباب ، يكى از علماى بزرگ و سرشناس قم آموخت ، سپس در سال 1316 (ه‍ ق ) راهى نجف اشرف شد و در جوار با عظمت و پرشكوه مولاى متقيان اميرمؤ منان حضرت على - عليه السلام - به تحصيل و تكميل علوم و معارف اسلامى پرداخت . در آنجا از خرمن پرفيض بزرگان اسلام و استوانه هاى جهان مانند فقيه ژرف انديش مرحوم آقا سيد محمد كاظم يزدى - قدس سره - و محدث سختكوش و متتبع كبير مرحوم حاج ميرزا حسين نورى نور الله مرقده و... خوشه چينى كرد ليكن به خاطر علاقه بسيار زيادى كه به احاديث و اخبار اهل بيت - عليهم السلام - داشت ملازم و همساز محدث نورى شد و همچون پروانه گرد شمع وجود او مى چرخند، رابطه اين دو بزرگوار از استاد و شاگردى گذشت و به مريد و مرادى تبديل شد.
پس از چند سال به مسقط الراءس خود شهر قم بازگشت و در آنجا به تاءليف و ارشاد و تبليغ مشغول شد.
در سال 1332 (ه‍ ق ) به مشهد مقدس مشرف شد و در جوار حضرت رضا - عليه السلام - نيز به تاءليف و تبليغ پرداخت و بنا به درخواست عده اى از فضلا و طلاب حوزه علميه مشهد درس اخلاقى را شبهاى پنجشنبه و جمعه در مدرسه ميرزا جعفر شروع كرد، كه گويند قريب هزار نفر از طلاب و علماى شهر در آن شركت مى كردند، آنگاه پس از ماجراى رقت بار و فاجعه خونبار مسجد گوهرشاد كه به وسيله نوكر استعمار، رضاخان غدار رخ داد مجددا به نجف مهاجرت كرد و تا پايان عمر شريف در آن سرزمين مقدس ‍ اقامت گزيد.
محدث قمى واقعا زاهد و پارسا بود و ساده مى زيست و به هيچ وجه گول زرق و برق دنيا را نخورد. لباسش عبارت بود از يك قباى كرباس بسيار نظيف و تميز و فرش خانه اش نيز گليم و غذايش هم بسيار ساده ، او از سهم امام - عليه السلام - استفاده نمى كرد مردى از بازرگانان خير تهران تا آخر عمر تبرعا وجه مختصرى به ايشان مى داد و وى با كمال قناعت زندگى مى كرد. در اواخر عمرش شخصى همدانى به ديدن او در نجف مى رود و از وضع داخلى ايشان جويا مى شود مرحوم محدث قمى هر چه بوده مى گويد، شخص همدانى هنگام رفتن مبلغى پول به او مى دهد ولى وى نمى پذيرد و هر چه اصرار مى كند ايشان قبول نمى كند پس از رفتن شخص ‍ مذكور فرزند بزرگش مى پرسد: پدر چرا نپذيرفتيد؟ جواب مى دهد: گردنم نازك و بدنم ضعيف است طاقت جواب خدا را در قيامت ندارم . سپس ‍ داستان اميرالمؤ منين - عليه السلام - در شب نوزدهم ماه مبارك رمضان را نقل كرد (كه مهمان دخترش ام كلثوم بود موقع افطار ظرف شير را كنار گذاشت و با نان و نمك افطار كرد و فرمود: دخترم كجا ديدى كه پدرت در يك سفره از دو نوع خورش استفاده كند) آنگاه مى گريد و به موعظه اهل خانه مى پردازد.(282)
در يكى از سالها مرد نيكوكارى از محدث قمى خواهش مى كند كه در مجلس او سخنرانى و موعظه بنمايد و تعهد مى كند كه مبلغ پنجاه دينار عراقى به ايشان بدهد محدث قمى مى گويد: من براى امام حسين منبر مى روم نه براى ديگران و بدين گونه وجه را قبول نمى كند.
گويند: در آن ايام مخارج خانواده آن مرحوم در هر ماه سه دينار عراقى بوده است .
حاج شيخ عباس با آن همه فضل و دانش ، عالمى بسيار متواضع و خاضع بود هيچگاه اظهار فضل و دانش بر كسى نمى كرد.

شيخ عباس كاش مثل شيخ عبدالرزاق بودى و كتاب مى خواندى
فرزند مرحوم محدث قمى مى گويد: پدرم روزى برايم نقل كرد و گفت : وقتى كتاب ((منازل الاخرة )) را تاءليف و چاپ كرده و به قم آمدم ، اين كتاب به دست شيخ عبدالرزاق مساءله گو كه هميشه قبل از ظهر در صحن مطهر حضرت معصومه - عليهاالسلام - مساءله مى گفت و موعظه مى كرد و روضه مى خواند، افتاد.
مرحوم پدرم كربلايى محمدرضا از علاقه مندان شيخ عبدالرزاق بود و هر روز در مجلس او حاضر مى شد شيخ عبدالرزاق روزها كتاب ((منازل الاخرة )) را گشود و براى مستمعين مى خواند يك روز پدرم به خانه آمد و گفت : شيخ عباس كاش مثل اين مساءله گوى مى شدى و مى توانستى منبر بروى و اين كتاب را كه امروز براى ما خواند بخوانى . چند بار خواستم بگويم آن كتاب از آثار و تاءليفات من است اما هر بار خوددارى كردم و چيزى نگفتم فقط عرض كردم : دعا فرماييد خداوند توفيق مرحمت فرمايد.(283)
شايان ذكر است كه مرحوم محدث قمى از مشايخ اجازه روائى بود و بسيارى از علما و فضلا و بزرگان دين از ايشان اجازه روايت دارند كه در راءس آنان حضرت امام خمينى رهبر كبير انقلاب اسلامى قرار دارند. خود معظم له در اين مورد چنين مرقوم فرمودند: ((اخبرنى اجازة مكاتبة و مشافهة عدة من المشايخ العظام و الثقات الكرام منهم الشيخ العالم الجليل ، المتعبد الثقة الحاج شيخ عباس القمى دام توفيقه )).(284)

پركارى محدث قمى
مرحوم على محدث زاده فرزند مرحوم شيخ عباس محدث قمى - رحمة الله عليه - در مسجد امام قم بالاى منبر ضمن سخنرانى فرمود: پدرم برنامه كارش اين بود وقتى كه نماز صبحش را با تعقيبات و دعا و خواندن قرآن تمام مى كرد مجددا تجديد وضو كرده مشغول كتابت و نوشتن احاديث و اخبار مى شد و مى فرمود: فرزندم ! كتب احاديث و اخبار و كلمات اهلبيت اطهار نيز مانند قرآن كريم احترامش لازم است و بهتر است كه از آنها با وضو و با طهارت و با احترام نگهدارى و استفاده كرد و به آنها بى احترامى و بى اعتنايى نكرد.
و آن بزرگوار را اتاقى در طبقه دوم خانه اش بود كه با پلكان به آن اتاق مى رفت و بعد دستور مى داد آن پلكان را بردارند كه كسى نتواند به آن اطاق وارد شده و مزاحم كارش گردد و شب و روز در آن اتاق محقر مشغول نوشتن و مطالعه و تحقيق و تاءليف بود.
آرى ، با چنين خلوص نيت و كوشش و جديت و عشق به مقام ولايت و تنها براى رضاى خدا كار مى كرد و كتاب مى نوشت كه از همان روزها تاكنون بلكه تا قيامت مورد استفاده عموم شيعيان و مؤ منين قرار گرفته است .

از آن آب كوزه درب صحن مى خواهم
و نيز مرحوم محدث زاده نقل كردند: وقتى كه پدرم در نجف اشرف وفات يافت ما چيزى نداشتيم كه براى آن مرحوم احسان و اطعامى كنيم من با برادرم قرار گذاشتيم كه بعد از ظهر هر پنجشنبه با نوبت هر كدام يك كاسه با يك كوزه آب سرد برداريم در در صحن حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به زوار آن حضرت آب بدهيم و بدين وسيله احسانى به پدرمان كرده باشيم و مدتى اين كار را انجام داديم تا اينكه يك شب جمعه من پدرم را در خواب ديدم به سوى من مى آيد ولى زبانش از دهنش به سينه آويزان است و رنگ پريده و حال پريشان دارد من با عجله او را استقبال كرده و جوياى حالش ‍ شدم . گفت : فرزندم از تشنگى ناراحتم . عرض كردم : پدرجان : الان مى روم و برايت آب مى آورم . فرمود: من از آن آب كوزه در صحن حضرت اميرالمؤ منين مى خواهم در اين هنگام بيدار شدم آن روز كه جمعه بود برادرم را ملاقات كردم پرسيدم ديروز آب به زوار دادى ؟ گفت : متاءسفانه مسامحه كردم و آب را ندادم آن وقت من خواب شب گذشته را نقل كردم .

محدث قمى براى سركوبى نفس از در مسجد برگشت
نقل مى كنند: مرحوم محدث قمى (شيخ عباس ) در زمستان سردى در مشهد در مسجدى منبر مى رفت . روزى در مسجد جمعيت زيادى منتظر شيخ بودند شيخ وقتى وارد مسجد شد چون پرده را بالا زد كه وارد مسجد شود آن جمعيت زياد را ديد از همانجا برگشت و ديگر به آن مسجد براى سخنرانى نرفت وقتى علتش را پرسيدند فرمود: وقتى كه پرده در مسجد را بالا زدم و آن جمعيت كثير را مشاهده كردم در خود حالت وسوسه و خودبينى احساس كردم . براى سركوبى اين حالت نفسانى برگشتم .(285)

چرا در تشييع جنازه آيت الله بروجردى حاضر نشدم ؟
آقاى توسلى نقل مى كند بعد از فوت مرحوم آيت الله بروجردى در صدد شديم كه در تشييع جنازه آقاى بروجردى از امام خمينى تجليل كنيم و به اين طريق در عمل بفهمانيم كه عده كثيرى از طلاب حوزه علميه طرفدار مرجعيت امام هستند اغلب شاگردان مترصد بودند كه امام در تشييع جنازه هر جا باشند اطراف ايشان را بگيرند و صلوات و سلام راه بيندازند و به اين طريق ارادت قلبى خودشان را به ايشان ابراز كنند و ايشان را هم به مردم معرفى كنند. متاءسفانه هر چه در تشييع جنازه گشتيم ايشان را پيدا نكرديم بعد از چند روز معلوم شد كه اصلا امام به تشييع جنازه نيامده بودند پس از چند روز يكى از آقايان در محضر امام از يكى از دوستان امام شكايت كرد كه ايشان به عنوان تجليل از شما به من توهين كرده است . امام پاسخ فرمودند: من راضى نيستم كسانى كه به من علاقه دارند علاقه شان از قلبشان تجاوز كند و آن را ابراز نمايند هر كسى كه به من علاقه دارد بگذارد در همان محدوده قلبش بماند كسى براى رياست من حتى يك وجب هم قدم برندارد بعد اين جمله را فرمودند: من كه به تشييع جنازه آقاى بروجردى نيامدم براى اين نبود كه كسالتم آنقدر شديد بود كه نمى توانستم به تشييع بيايم ، نيامدنم براى اين بود كه ديدم تشييع جنازه تبعاتى دارد آنجا مسائلى مطرح خواهد شد و من براى خاطر آنكه از آن مسائل دور بمانم و كنار باشم از تشييع جنازه صرفنظر كردم .
ناگفته نماند كه ايشان به آيت الله بروجردى خيلى معتقد بودند در همان روزهاى فوت ايشان بود كه ديدم در يكى از نوشته هاى امام از ايشان به عنوان آيت الله العظمى نام برده بود و هميشه مى فرمود: آقاى بروجردى براى عالم اسلام و جامعه مسلمين ديوار بلندى بود كه فروريخت و خيلى به ايشان علاقه مند بود، با وجود اين به تشييع جنازه ايشان حاضر نشد كه مبادا براى مرجعيت ايشان اقدامى شود.(286)

25 سال سيد بحرالعلوم رياضت كشيد تا از رياكارى خلاص شد
گويند: روزى مرحوم سيد بحرالعلوم - رضوان الله عليه - را شاگردان خندان و خوشحال يافتند سبب پرسيدند در پاسخ فرمود: پس از بيست و پنج سال مجاهدت اكنون كه در خود نگريستم ديدم ديگر اعمالم ريايى نيست و توانسته ام به رفع آن موفق گردم .(287)

ما آبروى فقر و قناعت نمى بريم
مرحوم استاد شهيد مطهرى درباره عالم وارسته ميرزا عسكرى شهيدى معروف به ((آقا بزرگ )) مى نويسد: مرحوم آقا بزرگ با آنكه در نهايت فقر مى زيست از كسى چيزى قبول نمى كرد، يكى از علماى مركز كه با او سابقه دوستى داشته است پس از اطلاع از فقر وى در تهران با مقامات بالا تماس ‍ مى گيرد و ابلاغ مقررى قابل توجهى براى او صادر مى شود، آن ابلاغ همراه نامه آن عالم مركزى به آقا بزرگ داده مى شود، مرحوم آقا بزرگ پس از اطلاع از محتواى نامه ضمن ناراحتى فراوان از اين عمل دوست تهرانى اش در پشت پاكت مى نويسد: ((ما آبروى فقر و قناعت نمى بريم ...)) و پاكت را با محتوايش پس مى فرستد.(288)
آبى است آبرو كه نيايد به جوى باز
از تشنگى بمير و مريز آبروى خويش

احمد برقى در نزد حاكم حاجت خود را ترك و به حاجت مؤ منى پرداخت
يكى از علماى بزرگ شيعه جناب احمد بن حسن بن خالد برقى صاحب كتاب ((محاسن )) كه اين عالم بزرگوار در قرن چهارم ه‍ ق در اوايل غيبت كبراى ولى عصر بوده است . داستانى كه براى خودش پيش آمده نوشته است و خلاصه اش اين است كه مى گويد: هر ساله ده هزار درهم از دستگاه حكومتى ((كودكين ))(289) حقوق داشتم در كاشان ملكى خريده بودم سالى ده هزار درهم دولت ماليات از من مى گرفت ، بعضى سالها ماليات را بابت مستمرى حساب مى كردم كاتب و منشى ((كودكين )) ((ابوالحسن مادرانى )) را مى ديدم خودش حساب مى كرد ديگر ماءمور عقب من نمى آمد مطالبه كند. سالى مادرانى غفلت كرده بود از آنكه ماليات مرا به آن حقوق حساب كند ماءمورين آمدند از من ماليات خواستند من هم در كمال سختى و تهيدستى بودم و پول نداشتم بدهم گفتم خودم مى روم ملاقات كاتب و از او مى خواهم كه اين ماليات را مثل هميشه بابت مقررى حساب كند وقتى حركت كردم كه بروم پيرى عفيف النفس ضعيف و لاغر و چند زخم هم در بدنش دارد با يك وضع عجيبى آمد تا مرا ديد افتاد روى پاى من و گريه كرد و گفت : به دادم برس آقاى برقى ! تو شيعه آل محمدى من هم شيعه آل محمدم به فرياد من برس ! گفتم : گرفتاريت چيست ؟ گفت : بعضى از بدجنسهاى حسود سعايت و شيطنت كرده اند نزد كودكين و به من تهمت زده اند كه من كاغذپرانى كرده ام ، نزد خليفه از كودكين شكايت كرده ام تا كودكين معزول شود، لذا از طرف كودكين اين كاتب كه ابوالحسن مادرانى باشد فرستاده مرا آنقدر زده اند كه مى بينى و تمام دارايى ام را هم گرفته اند و هر چه نقد داشتم برده اند حالا از مال دنيا هيچ چيز ندارم بكلى محرومم و بعد هم معلوم نيست چه بر سرم بياورند من به فكر فرو رفتم كه خدايا من مى خواهم بروم به نزد مادرانى براى كار خودم و اگر هر دو را بگويم نمى شود بالاخره مال خودم را بگويم يا گرفتارى اين بيچاره را ماندم متحير، بالاخره گفتم : اين دور از انصاف است كه اين دوست محمد و آل محمد - عليهم السلام - با اين حال به من پناه آورده كار او را صرفنظر كنم و كار خودم را انجام بدهم در اين اثنا كه به فكر بودم ، كتابى در گوشه اطاق بود آن را برداشتم باز كردم يك دفعه ديدم در اول صفحه نوشته است : روايت از كشاف حقايق جعفر بن محمد الصادق - عليه السلام - كه : ((هر كس براى حاجت برادر مؤ منش براى خدا حركت كند تا حاجت مؤ من را روا و امرش ‍ را اصلاح كند خدا كار او را اصلاح كند)).
تا اين روايت را ديدم از جا حركت كردم گفتم : كار خودم را رها مى كنم ، رفتم وارد مجلس مادرانى شدم كاتب خيلى از من تجليل كرد وقتى نشست من اين آيه قرآن را با صداى بلند خواندم .
((و ابتغ فيما آتاكم الله الدار الاخرة و لاتنس نصيبك من الدنيا و احسن كما احسن الله اليك و لاتبغ الفساد فى الارض ان الله لا يحب المفسدين .))(290)
آيه شريفه خيلى تكان دهنده بود، مى فرمايد: اى مسلمان از آنچه خداوند به تو داده آخرتت را درست كن از اين مال و متاع و جاه و اسم و رسم هر چه دارى بياور و بهره ببر، بهره تو از اين دنيا همان اندازه اى است كه براى آخرتت كار كردى ، نصيب باقى از پيش بفرست نيكى كن چنانچه خداوند به تو نيكوئى كرده .
مادرانى مرد دانشمندى بود، گفت : آقاى برقى معلوم مى شود فرمايشى دارى بگو تا انجام بدهم ؛ من هم معطل نكردم گفتم : راجع به اين مظلوم بيچاره اى كه تهمتش زده اند در دستگاه حكومتى كه به خليفه شكايت استاندار را كرده ، اموالشان را برده ايد و كتكش زده ايد. پرسيد تو او را مى شناسى ؟ آيا او از شيعيان است ؟ گفتم : بلى ، او از دوستان اهلبيت است . گفت : زود احضارش كنيد! گفت : دفترها را بياوريد! دفترهايى كه اموال پيرمرد را در آن انتقال داده بودند آوردند همه را برگرداند علاوه بر آن لباس ‍ شخصى خودش را هم به او داد عذرخواهى زيادى كرد و او را سر كار تجارتش بازگرداند آن وقت رو به احمد برقى كرد بدون آنكه او حرفى بزند گفت : مى خواهم آن طلبى كه از تو داريم ده هزار درهم بابت ماليات را هم بابت مقررى قرار بدهيم بدون آنكه من چيزى در اين خصوص بگويم كارم را اصلاح كرد و گفت : ده هزار درهم ديگر به تو مى دهم به شكرانه آنكه مرا هدايت و راهنمايى كردى و حق بزرگى به من دارى دستور داد آن ده هزار درهم را به من دادند.(291)

بخش چهارم : مجاهده و مبارزه عليه ظلم و ستم
عالم وارث پيامبر است يعنى چه ؟
((ان العلماء ورثة الانبياء؛ عالمان وارثان پيامبرانند)).(292)
اين حديث يعنى چه و اين تعبير چرا شده است ؟ ارث پيامبران چيست ؟ آيا جز هدايت ، و تعليم و مقاومت و ارشاد و احياى نفوس و تصحيح مسير بشريت چيز ديگرى است ؟
توارث به تناسب است وارث شخص كيمياگر، كسى است كه اسرار كيميا را بداند. وارث انبيا بودن ، يعنى ، انسان در اقدامات و تكاليف و موضع گيريهاى آنان تا آنجا كه براى غير نبى مقدور است مثل آنان عمل كند و داراى خصوصيات آنان باشد.
آيا كداميك از پيامبران در گوشه اى مى نشسته و به نمازى حاضر مى شدند و درسى مى داده اند و وجوهى تقسيم مى كرده اند و بس ؟ آيا كدام پيامبر در برابر جبار زمان خود ساكت بوده و مظلومان و محرومان را در رنج و عذاب و شكنجه مى ديده و دم برنمى آورده است . و در قرآن مگر سرگذشت پيامبران را تاءمل نمى كنيد. پس اين تاج افتخار (العلماء ورثة الانبياء) مسئوليتهاى عظيمى نيز دارد چطور مى شود به آدم ترسو و بى عرضه گفت : اين وارث پهلوانان است !؟ اگر چنين كسى به زى پهلوانان هم درآيد جز خيانت ، بلكه مسخره چيزى نيست . عالمى وارث پيامبران است كه پيرو خط ابراهيم باشد.

مجاهده و مبارزه عليه ظلم و فساد
اسلام در توصيف عالم بى عمل كه بسيارى از مفاهيم عالى ورد زبان اوست و تكرار مى شود، كه مقصود دانشمندان و عالمى است كه نسبت به زمان و سرنوشت توده و گذشت جامعه و روح و فرهنگ و ايمان و عواملى كه به گمراهى و تخدير و انحراف ذهنى مردم احساس مسؤ وليت ندارد، حتى آنچه را كه ما نزاكت ادبى مى گوييم ترك مى كند و مى گويد:
((مثل الذين حملوا التوراة ثم لم يحملوها كمثل الحمار)) عالم مذهبى غير مسؤ ول همچون خر است ، فمثله كمثل الكلب ؛ همانند سگ است )).

خويشاوندى مركب و خون
هر انسانى امانت دار خداوند است چون فرزند آدم است و مسؤ ول ، و نه تنها مسؤ ول گروه و خانواده و مردم خويش ، كه در برابر تمام وجود و اراده حاكم بر وجود و در برابر همه كائنات مسؤ ول است ، اين است دامنه مسؤ وليت انسان ، اما در اسلام بزرگترين مسؤ وليت متوجه علم است . به همين جهت كه در آن نهضت تازه پاى اسلام در عربستان ، كه براى درگيرى با بت پرستها و دشمنان ، اشراف و قدرتهاى مهاجم به مهاهدين نياز بود رهبر نهضت (پيامبر گرامى ) با كلامى مجاهدين را آواز مى دهد، كه حتى بشريت هنوز در دوره نبوغ فرهنگ و دانش فاقد چنان تعبير درخشانى است كه از سينه جامعه بى سواد - حتى بى خط و كتابت - مى جوشد كه : ((مداد العلماء افضل من دماء الشهداء؛ ارزش مركب دانشمندان از خون شهيدان برتر است )).
و از چنين تعبيرى آيا اين معناى بلند و روشن استنباط نمى شود كه :
اولا: خون و مركب ، مسؤ وليتى مشابه دارند.
و ثانيا: مسؤ وليت مركب از مسؤ وليت خون حساستر و سنگينتر است .
اين است كه قرآن در جامعه اى بى سواد كه پيامبر در آغاز كار، حتى در مدينه فقط يك منشى دارد و آن هم يهودى است و خودش نيز يك امى است ، به كتاب ، مركب ، قلم و به آنچه كه مى نويسند سوگند مى خورد: ((ن و القلم و ما يسطرون )) اما به قلمى كه مسؤ ول است و به مركبى كه همزاد برتر و خويشاوند والاتر خون است .
اين است كه علم و عالم را در زبان قرآن و اسلام چنين تعبير كرده اند ((علماء امتى كانبياء بنى اسرائيل ؛ دانشمندان امت من همانند پيامبران بنى اسرائيلند.))
در اين سخن پيامبر اسلام عالم را همرديف و مشابه پيامبر و علم را ادامه نبوت مى داند و از نظر ارزيابى ، رسالت دانشمندان تاريخ و جامعه خويش ‍ را چون رسالت پيامبران تاريخ بنى اسرائيل مى شمارد، اين علم مسؤ ول است ؛ مسؤ وليتى كه همراه و همگام نبوت است و همين نتيجه را در حديثى ديگر باز مى گويد كه : ((العلماء ورثة الانبياء؛ علما وارثان پيامبرانند)). چه چيز به ارث مى برند؟ آگاهى را و مسؤ وليت در برابر زمان و نسبت به سرنوشت مردم را.
مسؤ وليتى كه عالم به عهده مى گيرد مخصوصا در زمان غيبت امام - عليه السلام - ادامه دهنده راه امام و نهضت امام و نبوت مى باشد در اين لحظه تاريخى مسؤ وليت و وظيفه علم رهبرى خلق و حكومت بر مردم و آموزش دادن و آگاهى بخشيدن به توده و آشنا كردن دائم مردم است يا مكتب و زمان ، و مبارزه با ظلم و ستم و ستمگران زمان و دفاع از حريم اسلام و قرآن است .
گفته ها و احاديث پيامبر و امامان درباره مسؤ وليتهاى عالم در مكتب تربيتى اسلام بسيار است . يكى ديگر از اين گفته ها و احاديث سازنده ، اين حديث است : ((الفقهاء امناء الرسول ؛(293) عالمان دين امانتداران فرستاده خدايند)).
اين تعبير يعنى چه ؟ امانتداران فرستاد خدايند در چه چيز؟ و آيا آن امانت كدام است . كه عالم نگهبان آن است و رساننده آن به ديگران ؟ امانت همان محتواى رسالت است ، كه در رابطه علم و تعهد و اقدام به عالم مى رسد و عالم بايد در نشر آن بكوشد و به هنگام حضور مانع براى رفع آن قيام كند، چنانكه پيامبر قيام كرد، جباران ، قدرتمندان ، زورگويان ، روحانى نمايان مفسدان همه و همه همان سنگها و خوارها هستند كه در جامعه مانعند و نمى گذارند در سرزمين نفوس بشرى گلهاى فضيلت و حق و عدل كاشته شود و برويد، بايد آنان را كنار زد و نابود كرد ((اذهبا الى فرعون انه طغى ؛ برويد و فرعون را سرنگون كنيد كه او طاغوت است .))
آرى اين است راه . وظيفه عالم در سخنان على - عليه السلام - نيز به صورت عميق و انسانى و مسؤ وليت آفرين ترسيم گشته است خوب دقت كنيد:
((و ما اخذ الله على العلماء ان لايقاروا على كظة ظالم و لاسغب مظلوم )).
((... و قرارى كه خدا با عالمان دارد اين است كه : با ظالمان قرار نداشته باشند و بر سيرى آنان و گرسنگى مظلومان تاب نياورند)) بر اين پايه استوار و تربيت والا و مقدس است كه در روايتى ديگر پيامبر اكرم (ص ) فرمود: ((الفقهاء امناء الرسل ما لم يدخلوا فى الدنيا قيل يا رسول الله و ما دخولهم فى الدنيا؟ قال اتباع السلطان فاذا فعلوا ذلك فاحذروهم على دينكم )).
((عالمان دين امانتداران پيامبرانند تا هنگامى كه وارد دنيادارى نشوند. پرسيدند: يا رسول الله ! دنيادارى چيست ؟ فرمود: پيروى و اطاعت از سلطان . اگر ديديد دنباله رو قدرت شدند شما براى حفظ دين خود از آنان بپرهيزيد.))
ملاحظه مى كنيد در روايت ((اتباع السلطان )) آمده است ؛ يعنى ، شعور را تحت سيطره قدرت قرار دادن و دنباله رو بودن ، ساكت نشستن چراغ را زير نفوذ تاريكى درآوردن و اين خيانت است و اين گونه عالمان كجا امينند.
شهيد اول كه متن فقهى ((لمعه دمشقيه )) را در زندان دمشق نوشت و براى سربداران خراسان فرستاد پيشواى سربداران به خدمت او نامه نگاشت و از او تقاضا كرد تا براى ارشاد مردم و تعليم دستورات دين به خراسان برود و چون شهيد نتوانست به سوى خراسان روانه شود كتاب ياد شده را نوشت و نزد آنان فرستاد تا حكومت شيعى انقلابى بى فقه نماند.(294)
پس دانستيم كه :
عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند
مرد اگر هست بجز عالم ربانى نيست
در اينجا بايد عرض كنم كه مطالعه سرگذشت عالمان ربانى بسيار سودمند است و از جهت تربيتى لازم است . با تاءمل در احوال شخصى آنان و در اخلاق خصوصى و فردى و اجتماعى آنان نكته هاى بسيار كشف مى شود كه بايد سرمشق حال و رفتار يك روحانى باشد. طلاب بايد به مطالعه احوال و اخلاق و شرح زندگى عالمان بزرگ بپردازند و هر كدام دست كم يكى از دو كتاب درباره آنان بخوانند و از اخلاق و تواضع ، اخلاص ، عبادت ، رياضت ، تعهد، تعبد، تهجد و ديگر كمالات آنان مطلع گردند همچنين كوششهاى طاقت فرسا و زحمات بى امان آنان را ببينند و چگونگى حرص آنان را در استفاده از لحظات عمر بنگرند.
آرى ، اطلاع از احوال اين بزرگان به طلبه موضع مى دهد، جهت مى بخشد و اخلاق و تعهد مى آموزد و خلاصه شخصيت انسان را قوام مى آورد.(295)

منية المريد شهيد ثانى
ميرزاى شيرازى بزرگ درباره اين كتاب چنين فرموده است : ((بسم الله الرحمن الرحيم ؛ چقدر شايسته است كه اهل علم مواظبت كنند به مطالعه اين كتاب شريف و متاءدب شوند به آداب مزبوره در آن )).

يك تازيانه در قبر به عالمى كه در مقابل ظلم سكوت كرده مى زنند
حضرت صادق - عليه السلام - فرموده است : ((يكى از دانشمندان را به حال نشسته در قبر خود نگه مى دارند و به او گفته مى شود صد تازيانه عذاب به تو بايد بزنيم ، با حال ترس مى گويد: طاقت اين عذاب را ندارم در دفعه دوم و سوم ارفاق مى شود تا مى رسد به يك تازيانه ، باز مى گويد: طاقت ندارم . ماءموران خدا اظهار مى دارند چاره نيست بايد اين تازيانه را بزنيم مرد عالم مى پرسد: سبب اين عالم چيست ؟ گفته مى شود: همانا تو بودى ضعيف را در زير شكنجه قوى مشاهده نمودى و به او كمك نكردى : ((فجلدوه جلدة من عذاب الله فامتلا اءقبره نارا؛ پس يك تازيانه بر او مى زنند كه قبرش پر از آتش مى شود)).(296)

آيات و روايات راجع به علما در مقابل ظلم
قرآن با بيان صريح و مستدل اعلام مى دارد و امام صادق عليه السلام دستور مى دهد با ستمكاران درآويزيد و ستم كشها را از چنگال ظلم آنان نجات بدهيد و با آنان مخالطه و مراوده و مداهنه نكنيد تا حقوق بيچارگان در دست چماقداران و دين فروشان و عمل حكومتها پايمال نشود.
خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:
((و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لهدمت صوامع و بيع و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا و لينصرون الله من ينصره ان الله لقوى عزيز)).(297)
((اگر به واسطه مردان غيور جهان از ظلم و ستم و از خرابكاريها جلوگيرى نشود و خداوند با لطف خود ريشه جنايتها را از اجتماع قلع و قمع و مفسدين را از صفحه روزگار نابود نكند. جاه طلبان اثرى از معنويت و خداشناسى باقى نمى گذارند و تمام مساجد و مكانهاى مقدس خداپرستان را خراب خواهند كرد. و در اين صورت فساد روى زمين را فرا خواهد گرفت ...))
خداوند به دانشمندان هشدار مى دهد و مى فرمايد:
((لو لا ينهاهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الالم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون )).(298)
اين دانشمندان و خداپرستان مى بينند اجتماع با سرعت سرسام آور مانند سياره بى راهنما به طرف دشمنى و بى بند و بارى ، اكل مال به باطل ، دروغ و بهتان ، ظلم و ستم مى روند و از فسادها جلوگيرى نمى كنند. چرا اينه خودشان را مسؤ ول نمى دانند؟ چرا از رشوه خوارى و از جنايت و معصيت انتقاد نمى كنند، آيا اينها مداهنه نمى كنند؟ يا نمى دانند اين سكوت و سكون در مقابل فساد جامعه مورد لعن خداوند و انبياى عظام قرار مى گيرد.
خداوند در قرآن مجيد مى فرمايد:
((لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داود و عيسى بن مريم ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون ... كانوا لايتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون )).(299)
اين نافرمانى و تجاوز به ناموس اجتماع و حريم ديانت جرم است و عاملين اين جنايت مورد لعن پروردگار با زبان داود پيغمبر - عليه السلام - و عيسى مسيح قرار گرفته اند، اين خوددارى و لب فرو بستن در برابر منكرات اجتماع و با خيانتكاران نزديك شدن گناه است ، مخصوصا آنان كه از نزديك تيره بختيهاى مظلومين را مشاهده كرده و بر عليه ظلم قيام نكرده سكوت كنند، فاسق و ظالمند و غالبا به خاطر هدايا و مزايا از طرف رؤ سا اين سكوتها ايجاد مى شود. يا به بهانه ((تقيه )) كه دائما مدرك مداهنين است آقا قرآن و حديث نبوى با رساترين بيان از اين تقيه نهى نكرده است ؟ وقتى بدعتها و خلافكاريها در جامعه بروز كرد، بايد دانشمندان و مسئولين اجتماع با دانش ‍ خود از اين بدعتها جلوگيرى بكنند. اگر ساكت بمانند مورد غضب پروردگار قرار مى گيرند و اگر مردان الهى غير از دستور خدا به مردم اظهار كنند، يا فريب فتنه و افتراى دشمنان قرآن را بخورند يا ميل به سر دودمان اجتماع بكنند دو برابر عذاب دنيا و مرگ و آخرت را به آنان مى چشانيم .
امام صادق - عليه السلام - مى فرمايد: ((افراد بيدار جامعه بايد در مرز و سرحدات ايمان آماده باشند تا نگذارند عفاريت كمين كنند و با عمال بشرى به نواميس الهى هجوم آوردند. و نگذارند ضعفا و مظلومين در چنگال ظلم نابود گردند. شيعيان ما بهوش باشند و در اين اوان استقامت به خرج دهند و ايمان و آزادى خود را از دست ندهند و با رؤ سا مداهنه نكنند و بدانند مبارزه با فساد مانند جهاد كردن در مقابل كفار و در راه خدا به شهادت رسيدن است .))(300)
آرى ، ابراهيم و موسى و عيسى ها در خاورميانه و ارسطو و سقراط و افلاطون در ميدان ((آتش )) بساط خدايى نمرود، شداد، فرعون و نرونها را جمع كرده و اساس ظلم سركشان را به لرزه انداختند.
(( ... اما والذى فلق الحبة و برى ء النسمه لولا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر، و ما اخذ الله على العلماء ان لايقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لالقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاءس اولها و لالقيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطة عنز))
((مردم ! اين را بدانيد قسم به آن خدايى كه دانه را در دل خاك مى شكافد و انسان را خلق مى فرمايد اگر نمى بود حضور جمعى از مردم براى بيعت ؟ با من و رياست من بر آنها و حجت خدا بر من كه يار و مددكار داشتى و اگر نبود آنچه را كه خدا از دانشمندان مى خواهد كه نبايد راضى شوند بر سيرى ستمكار و گرسنگى مظلوم ؛ مسلم بدانيد كه مى انداختم زمام خلافت و رياست را بر پشت آن و سيراب مى كردم آخر خلافت را با جام اول آن و مى يافتند دنيايى كه در نظر شما پر ارزش است در نزد من كوچكتر و بى اهميت تر از جسد گنديده بزى )) (( مردم ! اين را بدانيد قسم به آن خدايى كه دانه را در دل خاك مى شكافد و انسان را خلق مى فرمايد اگر نمى بود حضور جمعى از مردم براى بيعت ؟ با من و رياست من بر آنها و حجت خدا بر من كه يار و مددكار داشتى و اگر نبود آنچه را كه خدا از دانشمندان مى خواهد كه نبايد راضى شوند بر سيرى ستمكار و گرسنگى مظلوم ؛ مسلم بدانيد كه مى انداختم زمام خلافت و رياست را بر پشت آن و سيراب مى كردم آخر خلافت را با جام اول آن و مى يافتند دنيايى كه در نظر شما پر ارزش است در نزد من كوچكتر و بى اهميت تر از جسد گنديده بزى )) .