حكايات منبر
داستان هاى شيرين و حكايات خواندنى در محضر استاد سخن
زبان گوياى اسلام مرحوم فلسفى رحمة الله عليه

محمد رحمتى شهرضا

- ۱۳ -


فصل چهارم : حكايات اجتماعى
تاثير محيط اجتماعى
قال على عليه السلام : الناس بزمانهم اءشبه منهم بآبائهم (235)
شباهت اخلاقى مردم به محيط اجتماعى و مقتضيات زمان خودشان بيشتر از شباهت به صفات خانوادگى و خلقيات پدران آنهاست .
انسان داراى يك غريزه اجتماعى است و اين غريزه وى را بر آن مى دارد كه در داخل گروه زندگى كند و از آن هرگز خارج نشود. به همين جهت است كه انسان همواره نسبت به گروه خود حساسيت فراوان دارد و تابع افكار و عقايد اوست . به عقيده بعضى از روانشناسان ، تاثير و نفوذ گروه انسانى بر فرد مقاومت ناپذير است و فرد آن چه را كه جمع درست بداند، قبول مى كند و آنچه را كه جمع ، تقبيح يا ممنوع كند، مكروه مى شمرد و امكان قليلى براى آزادى فكر و عقيده وجود دارد. مخالفت با اصول و رفتار اجتماع ، وجدان را ناراحت مى كند و در آدمى احساس ارتكاب بزه ايجاد مى نمايد.(236)
هرگاه بدعت تازه اى از رسوم پيشين بهتر باشد يا به عللى مورد پسند افراد جامعه قرار گيرد، عموم بدان مى گرايند و تبديل به عادت مى گردد و به كليه افراد جامعه ، براى تطبيق يافتن با آن فشار وارد مى آورد و آدمى ناگزير بدان خوى مى گيرد.
قدرت اجتماع نه تنها در امور سطحى زندگى و روى رفتار و گفتار عادى فرد اثر مى گذارد و مى تواند نيك و بديها را در نظرش دگرگون جلوه دهد، بلكه محيط اجتماعى قادر است تا اعماق جان افراد نفوذ كند و بر روى عقايد مذهبى و افكار ايمانى آنان نيز موثر واقع شود و سرانجام از راه حق و حقيقت منحرفشان سازد.
بنى اسرائيل در طول ساليان دراز اسير دست فراعنه بودند و با بدترين وضعى زندگى مى كردند.
حضرت موسى بن عمران ، به امر الهى قيام كرد. با حكومت جبار فرعون به مخالفت برخاست و مردم را به خداى يگانه دعوت كرد. بنى اسرائيل تيره روز و بدبخت به رهبرى آن پيامبر بزرگ از ذلت و اسارت رهيدند و با عنايت خداوند توانا از درياى نيل ، به سلامت عبور كردند و از آن محيط خفت آور و كشنده نجات يافتند.
بديهى است كه چنين قومى بايد همواره شكرگزار خداى يگانه باشند، لحظه اى به شرك و انحراف نگرايند و هرگز از تعاليم آسمانى رهبر بزرگ خويش ، سرپيچى نكنند.
متاسفانه چنين نشد و تنها ورود در يك جامعه مشرك و مشاهده پرستش ‍ بت ، توانست افكار آنان را از مسير صحيح بگرداند و به بت پرستى متمايلشان سازد.
قرآن شريف مى گويد: و جاوزنا ببنى اسرائيل البحر فاءتوا على قوم يعكفون على اصنام لهم قالوا يا موسى اجعل لنا الها كما لهم آلهة قال انكم قوم تجهلون ؛ (237)
((ما بنى اسرائيل را از دريا عبور داديم . بر سر راه خود با مردمى مشرك و بت پرست برخورد كردند.)) محيط اجتماعى مشركين چنان در آنها اثر گذارد كه به موسى عليه السلام گفتند: ((همان طور كه اين مردم خدايانى دارند و آنها را پرستش مى كنند، تو نيز براى ما بت هايى مهيا كن تا ما هم آنها را بپرستيم .))
موسى عليه السلام از اين حق ناشناسى و توقع بيجا سخت رنجيده خاطر شد و به بنى اسرائيل گفت : ((راستى كه شما مردم نادان و بى خردى هستيد.))
آرى ! جامعه مشرك قادر است فرد موحد را از يكتاپرستى باز دارد و به شرك و بت پرستى متمايل سازد. جامعه بى دين و گناهكار مى تواند فرد متدين و صحيح العمل را از صراط مستقيم پاكى و فضيلت بگرداند. پرده حياى ايمانى و اخلاقى او را بدرد و به راه فساد و تباهى سوق دهد.(238)
ورزش در سيره ائمه عليهم السلام (1)
طبق روايت (239) امام صادق عليه السلام شخصا در تيراندازى حاضر مى شد.
امام صادق عليه السلام فرمود: من در معيت پدرم به مجلس هشام بن عبدالملك در شام وارد شديم . او بر كرسى خلافت نشسته بود. نظاميان و نزديكانش در اطراف وى برپا ايستاده بودند. در ديدگاه خليفه ، هدفى براى تيراندازى قرار داشت و بزرگان قومش در حضور وى تيراندازى مى كردند. به محض آنكه وارد مجلس شديم ، از پدرم خواست كه با شيوخ عرب تيراندازى كند.
حضرت فرمود: ((من پير شده ام ، ممكن است مرا معاف بدارى ؟))
او قسم ياد كرد غيرممكن است و به يكى از شيوخ بنى اميه اشاره كرد كه كمانت را به امام باقر بده ! پدرم ناچار كمان را گرفت . تيرى در آن گذارد و رها كرد. تير در وسط هدف نشست . سپس تير ديگرى گرفت و آن را روى تير اول نشاند. و آن را شكافت و خلاصه چند تير روى هم زد.
اين قدرت تيراندازى و هدف گيرى ، هشام را مبهوت و پريشان خاطر ساخت . به امام باقر عليه السلام عرض كرد: مهارت شما از تمام تيراندازان عرب و عجم بيشتر است و سپس آن حضرت را به سرير خود دعوت كرد. از جا برخاست ، دست در گردن پدرم انداخت و او را طرف راست خود نشاند. آنگاه دست به گردن من انداخت و مرا در سمت راست پدرم نشاند و به امام باقر گفت : اين تيراندازى را از چه كسى و در چه مدتى آموخته ايد؟
حضرت فرمودند: ((مى دانى كه اهل مدينه مسابقات تيراندازى به پا مى كردند و با علاقه در آن شركت مى نمودند. من نيز در ايام جوانى به اين كار علاقه داشتم و در آن وارد بودم و سپس ترك كردم . اكنون كه از من خواستى ، به روزگار جوانى برگشتم و تير انداختم .))
هشام گفت : ((من هرگز تصور نمى كردم كسى باشد كه اين طور تيراندازى كند! آيا فرزند شما جعفر نيز مثل شما تيرانداز است ؟))
حضرت باقر عليه السلام فرمودند: ((ما همه وارث كمالات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم هستيم .))
گرچه مسابقات اسب دوانى و تيراندازى از اين جهت كه عضلات را به فعاليت وامى دارد و باعث تقويت جسم مى شود، جنبه ورزشى دارد و از اين نظر كه در ساعات فراغت وسيله اساسى پيشواى اسلام در تشويق اين مسابقه ، عالى تر از جهات ورزشى و تفريحش بود، پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى خواست عموم مردم در آن روز فنون نظامى و تعاليم سربازى را فراگيرند و براى مقابله با دشمن مجهز شوند تا در ميدان جنگ به خوبى از حقوق اسلام و مسلمين دفاع نمايند و كشورشان را از هجوم بيگانگان محافظت كنند.
در دنياى امروز وضع سربازى و تمرين هاى نظامى تغيير كرده است ، اگر بعضى از جوانان در اوقات فراغت به مسابقه اسب دوانى و تيراندازى دست يابند، مى توانند از جنبه ورزشى و تفريحى آن به خوبى استفاده كنند.
از طرفى به سلامت و نيرومندى خود كمك كنند و از طرف ديگر قسمتى از شناورى براى جوانان يكى ديگر از ورزش هاى مفيد و ثمربخش و از تفريحات سالم و نشاطآور است كه مورد توجه پيشواى اسلام قرار گرفته و پيروان خود را به فراگيرى آن تشويق كرده است .
ورزش در سيره ائمه عليهم السلام (2)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بر مردمى از انصار كه مشغول تيراندازى بودند، گذر كرد و داوطلب شد كه در مسابقه آنها شركت كند. فرمود: من با گروهى كه ابن اردع در آن است همكارى مى كنم . دسته مقابل با شنيدن سخن آن حضرت ، از تيراندازى دست كشيدند و گفتند: گروهى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در آن تيراندازى كند، هرگز مغلوب نخواهد شد.
براى آنكه مسابقه تعطيل نشود، فرمود: من با هر دو گروه همكارى مى كنم . مجددا مسابقه شروع شد و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم با هر دو دسته تيراندازى كرد.(240)
ورزش در سيره ائمه عليهم السلام (3)
اولياى گرامى اسلام ، علاوه بر تشويق مردم ، خود شخصا در اين مسابقات مكرر شركت كردند و پيروزى هاى درخشانى به دست آوردند، تا جايى كه در بعضى از مواقع زبردستى و مهارتشان باعث تعجب بينندگان مسابقه مى شد.
از انس بن مالك سوال شد: ((آيا شما در زمان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسابقه شركت مى كرديد.))
جواب داد: ((بلى !)) پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم خودشان با اسبى كه داشتند، مسابقه دادند و مسابقه را بردند و اين پيروزى باعث مسرت و اعجاب آن حضرت شد.(241)
چند نفر از مشركين براى دستبرد به گوسفندهاى مردم ، به اطراف مدينه آمدند. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و جمعى از مسلمين براى سركوبى آنان بر اسب ها سوار شدند و به خارج مدينه روى آوردند. مشركين كه احساس خطر نموده بودند، به سرعت فرار كردند و خود را از دسترس ‍ مسملين دور ساختند.
((ابوقناة )) كه يكى از سواران بود، به حضرت عرض كرد: ((دشمن برگشته است ، اگر موافقت فرماييد در اين فرصت يك مسابقه اسب دوانى برقرار كنيم .))
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم جواب مثبت داد. مسابقه آغاز شد. سرانجام آن حضرت از همه پيشى گرفت و مسابقه را برد.(242)
دادخواهى امام عليه السلام
روزى على عليه السلام در شدت گرماى بعد از ظهر، به طرف منزل آمد. زنى را ديد كه بر در خانه ايستاده است . به حضرت عرض كرد: ((شوهرم به من ستم مى كند، تهديدم مى نمايد و قسم ياد كرده است كه مرا بزند.))
حضرت فرمود: ((صبر كن تا شدت گرما تخفيف پيدا كند. به خواست خداوند با تو مى آيم و به كارت رسيدگى خواهم كرد.))
زن با نگرانى و اضطراب عرض كرد: ((با طول غيبت من از منزل ، خشم شوهرم تشديد مى شود و كار سخت تر مى گردد.))
حضرت با شنيدن اين سخن سر فروافكند و چند لحظه فكر كرد. سپس سر برداشت و فرمود: ((نه ! به خدا قسم كمترين تاءخير، بايد حق مظلوم گرفته شود.))
اين سخن را گرفت و پرسيد منزلت كجاست ؟ در معيت زن حركت كرد تا به در خانه اش رسيد.
فوقف فقال السلام عليكم فخرج شابّ فقال على عليه السلام يا عبدالله اتّق الله فانك قد اءخفتها و اءخرجتها فقال الفتى و ما اءنت و ذاك و الله لاءحرقنّها لكلامك ؛ (243)
على عليه السلام جلوى خانه ايستاد و از بيرون منزل ، به صداى بلند سلام كرد. جوانى از در خانه در آمد. حضرت به وى فرمود: ((از خدا بترس ! تو زنت را ترسانده اى و او را از منزلت بيرون كرده اى .))
جوان با خشونت و بى ادبى عرض كرد: ((كار همسر من به تو چه ربطى دارد؟ به خدا قسم براى گفته تو، زنم را آتش خواهم زد!))
على عليه السلام از شنيدن سخنان جوان كه از قانون شكنى او حكايت مى كرد، سخت برآشفت . شمشير از نيام كشيد و فرمود: ((من تو را امر به معروف و نهى از منكر مى كنم و فرمان الهى را ابلاغ مى نمايم ، اما تو از گناه سخن مى گويى و از امر حق سرپيچى مى كنى ؟!))
در اين فاصله كه بين آن حضرت و جوان رد و بدل مى شد، كسانى كه از آن كوچه عبور مى كردند، گرد على عليه السلام جمع شدند و به عنوان اميرالمؤ منين عليه السلام به آن حضرت ، سلام مى كردند.
جوان كه حضرت را نشناخته بود، از سلام مردم متوجه شد كه با شخص ‍ اول مملكت سخن مى گويد. تكان خورد و به خود آمد و با شرمندگى سر را به طرف دست على عليه السلام فرود آورد و گفت : ((يا اميرالمؤ منين ! از لغزش من درگذر! به خدا قسم امر تو را اطاعت مى كنم و حداكثر تواضع را نسبت به همسرم معمول خواهم داشت .))
حضرت شمشير خود را در غلاف فروبرد و به زن نيز توصيه كرد كه با شوهرت طورى رفتار كن كه اينگونه خشمگين نشود.
از اين روايت استفاده مى شود كه مرد تفوق طلب براى آن كه برترى خود را اثبات نمايد و حكمران خانواده باشد، به همسر خويش اهانت مى كند و با تندى و خشونت ، عزت نفس و شخصيتش را درهم مى شكند. او را به زدن و سوزاندن تهديد مى نمايد و زندگى را بر وى ، طاقت فرسا و غيرقابل تحمل مى سازد.
زن از مشاهده اعمال نارواى شوهر برترى طلب ، سخت نگران و ناراحت مى شود. براى چاره جويى و دفاع از شرافت و شخصيت خود به پناه قانون مى رود و از رئيس حكومت استمداد مى كند تا بدين وسيله از خطر ناامنى و اسارت رهايى يابد.
خوشبختانه زمامدار حكومت ، مرد حق و عدالت بود و در اولين فرصت و بدون تشريفات و اتلاف وقت به دادخواهى زن ستمديده قيام نمود و شخصا با شوهر برترى طلب و خودخواهش سخن گفت و سرانجام او را به اطاعت از قانون و احترام همسر خود وادار ساخت و در نتيجه آن صحنه وحشت زا و خطرناك پايان پذيرفت و محيط خانه از نعمت امنيت و آسايش ‍ برخوردار گرديد.
اگر آن زن به حكومت دسترسى پيدا نمى كرد، يا آن كه حكومت از او دادخواهى نمى نمود، يا حكومت ضعيف بود و قدرت دادخواهى نمى داشت و خلاصه اگر زن ستمديده نمى توانست از قانون و حكومت استفاده كند، در مقابل فشارهاى طاقت فرسا و جانكاه شوهر برترى طلب خود، چه كند؟ و چگونه شكست خويش را جبران مى نمود؟
اين سوال در مورد آن زن و درباره تمام مردم ضعيفى كه مورد تعدى برترى طلبان قرار مى گيرند و قدرت دفاع ندارند، قابل طرح است . ولى نمى توان به اين پرسش ، پاسخ صريح و قطعى داد. زيرا اولا در اين موارد اوضاع و احوال و شرايط زمان و مكان يكسان نيست .
ثانيا روحيه و طرز تفكر افراد با يكديگر متفاوت است . بنابراين در جواب بايد گفت : مردم در شرايط مختلف با داشتن افكار متفاوت ، عكس العمل هاى گوناگون از خود نشان مى دهند.(244)
تشويق به كارهاى خوب
اولياى بزرگ اسلام به كارهاى پسنديده مردم در امور دينى و دنيوى توجه كامل داشتند و به وسيله تشويق و تحسين ، آنان را به نيكى و پاكى ، شادمان و دلگرم مى نمودند. براى نمونه دو مورد را به عرض شما مى رسانم .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مرد عربى را ديد كه در نماز خود دعا مى خواند و مضامين بسيار عالى و پرمعناى را به پيشگاه الهى عرض ‍ مى كند.
سخنان عميق و پرمغز آن مرد كه حاكى از مراتب معرفت و كمال ايمانش ‍ بود، در پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تاثير كرد. لذا شخصى را بر او گمارد و دستور داد، وقتى عرب از نماز فارغ شد، او را به حضورش ‍ بياورد.
عرب به محضر حضرت عليه السلام آمد. رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم قطعه طلايى را كه به آن حضرت هديه داده بودند، به او عطا فرمود و سپس پرسيد: ((از كدام قبيله هستى ؟))
عرض كرد: ((از بنى عامر بن صعصعه ))
فرمود: ((آيا مى دانى اين طلا را براى چه به شما بخشيدم ؟))
عرض كرد: ((به اعتبار نسبت و رحمى كه بين من و شماست .))
حضرت عليه السلام فرمود: ((البته براى رحمت حقى است ولى اين طلا را از آن جهت به تو بخشيدم كه در پيشگاه الهى خداى را به نيكى و شايستگى ثنا گفتى ))(245)
تشويق و تحسين پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم از طرفى مرد عرب را بيش از پيش دلگرم كرد و از طرف ديگر آنان را كه ناظر اين جريان بودند، اميدوار نمود.(246)
كفران نعمت
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در روزگار گذشته قوم دانيال نبى بر اثر كفران نعمت دچار قحطى شدند و كارشان به آدم خوارى كشيد.
قالت امراءة لاءخرى و لهما ولدان يا فلانة تعالى حتى تاءكل اءنا و اءنت اليوم ولدى و اذا كان غدا اءكلنا ولدك قالت لها نعم فاءكلتاه فلمّا اءن جاعتا من بعد راودت الاءخرى على اءكل ولدها فامتنعت عليها فقالت لها بينى و بينك نبى الله فاختصما الى دانيال عليه السلام فقال لهما و قد بلغ الاءمر الى ما اءرى قالتا له نعم يا نبى الله و اءشد قال فرفع يده الى السماء فقال اللهم عد علينا بفضلك (247)
زن بچه دارى به زن ديگر، كه او نيز فرزند داشت ، پيشنهاد كرد كه فلانى ! بيا امروز من بچه خود را مى گذارم و هر دو نفر گوشتش را مى خوريم و روز بعد تو بچه ات را بياور تا هر دو بخوريم ! گفته او مورد قبول واقع شد.
زن اول كه خود پيشنهاددهنده بود از فرزندش دل برگرفت و هر دو نفر طفلش را قطعه قطعه كردند و خوردند. نوبت بعد كه گرسنه شدند، زن اولى به دومى مراجعه كرد ولى زن دوم از كشتن بچه خود امتناع نمود و كار به خصومت و دعوا كشيد. براى حكميت به دانيال مراجعه كردند، دانيال نبى از شنيدن چنين دعوايى سخت ناراحت شد و گفت : ((كار گرسنگى به اين جا كشيده شده است ؟)) گفتند: ((بلى ! و از اين هم سخت تر شده است .))
دانيال دست به دعا برداشت و از پيشگاه الهى درخواست تفضل و رحمت نمود و خداوند قحطى را برطرف نمود.(248)
گرسنگى !
عن اءبى عبدالله عليه السلام قال انّما بنى الجسد على الخبز؛ (249)
حضرت صادق عليه السلام فرمود: ((بدن آدمى بر غذا پايه ريزى شده است .))
همه قواى عقلى و معنوى و تمام تمايلات غريزى كه در نهاد آدمى وجود دارند، از غذا كسب نيرو مى كنند و زمانى به جنبش و حركت مى آيند و فعاليت هاى طبيعى خود را آغاز مى كنند كه احتياج به غذا برطرف گشته و شكم سير شده باشد.
انسان گرسنه به مسائل عقلى و علمى فكر نمى كند. به زيبايى و جمال توجه ندارد. از جاه و مقام سخن نمى گويد. عشق و شهوت در مزاجش بى فروغ مى شود و انتقام جويى و غضبش به خمودى مى گرايد. انسان گرسنه سرمايه هاى معنوى و مذهبى را از ياد مى برد.
عدل و انصاف ، رحمت و راءفت ، دوستى و رفاقت و ساير عواطف انسانى را به دست فراموشى مى سپارد و خلاصه در نظر انسان گرسنه چيزى به زيبايى و محبوبيت غذا نيست . تنها آرزويش به دست آوردن خوراك است و جز به سير كردن شكم خود به چيزى فكر نمى كند.
در نظر مردى كه از گرسنگى نزديك به هلاكت است ، يك ظرف طعام ممكن است به همان اندازه زيبا باشد كه يك زن زيبا در نظر يك جوان ! اگر همين جوان هم دچار گرسنگى شود، زيباترين پريان در نظرش زيبا نخواهد بود و شايد در نظر او چنين پرى پيكرى براى خوردن مناسب تر باشد.
در قرن سوم هجرى ، مردى به نام ((على بن محمد)) كه بعدا به ((صاحب الزنج )) معروف شد، در بصره قيام كرد و سياه پوستان را كه در آن موقع در بصره زياد بودند، گرد خود جمع نمود و به عنوان آزاد ساختن نژاد سياه ، علم طغيان برافراشت . آتش فتنه و فساد روشن كرد و شهر بصره را در آشفتگى و هرج و مرج فرو برد. آن فتنه وحشت زا و خونين ، در حدود پانزده سال به طول انجاميد و در خلال اين مدت ناامنى و وحشت سراسر آن منطقه را گرفته بود. ده ها هزار نفر از صغير و كبير كشته شدند. اموال و اعراض بسيارى از مردم بر باد رفت . كشاورزى تعطيل شد و رفته رفته خواربار ناياب گرديد. كار گرسنگى به جايى كشيد كه مردم از گوشت سگ ها و گربه ها تغذيه مى كردند و اگر يك نفر مى مرد، گوشت او را بين خود تقسيم مى نمودند.
سربازان صاحب الزنج نيز از فشار قحطى و گرسنگى مصون نماندند و در جبهه جنگ با لشكر خليفه وقت ، از گوشت سربازان كشته سد جوع مى كردند.(250)
نقل شده است كه در ايام سختى و قحطى بصره ، زنى را ديدند كه سر بريده انسانى را در دست گرفته و گريه مى كند. از وى سبب گريه اش را پرسيدند. او جواب داد مردم گرد خواهر محتضرم جمع شدند تا بميرد و گوشتش را بخورند. هنوز خواهرم نمرده بود كه او را قطعه قطعه كردند و گوشتش را تقسيم نمودند و از آن گوشت به من سهمى ندادند. فقط سر بريده خواهرم را به من دادند و در اين تقسيم نسبت به من ستم نمودند.(251 )
بلاى عظيم گرسنگى آنچنان آدمى را از خود بى خود مى كند و عواطف انسانى را نابود مى سازد كه وقتى زن زنده اى را در مقابل ديده خواهرش ‍ قطعه قطعه مى كنند، از كشتن وى اظهار ناراحتى و شكايت نمى نمايد، بلكه از اين جهت شكايت دارد و اشك مى ريزد كه از گوشت بدن خواهرش ‍ بى نصيب مانده و به وى سهمى نداده اند. مهمتر از عواطف خواهرى ، مهر و محبت سوزان مادرى است كه آن نيز در شدت قحطى و گرسنگى بر باد مى رود.(252)
اظهار علاقه نابه جا!
قال على بن الحسين عليه السلام : اياك و مصاحبة الاءحمق فانه يريد اءن ينفعك فيضرّك ؛
((از همنشينى با شخص احمق پرهيز كن ، چرا كه او اراده مى كند به نفع تو قدمى برمى دارد ولى بر اثر حماقت و نافهمى ، مايه زيان و ضرر تو مى شود.))
روزى قنبر خدمتگزار على عليه السلام ، به مجلس يكى از مردان متكبر و تجاوزكار وارد شد. در محضر وى جمعى نشسته بودند. از آن جمله مرد كوته فكر و كم شخصيتى بود كه خود را از شيعيان ثابت قدم على عليه السلام مى دانست .
موقعى كه قنبر به مجلس وارد شد، آن شيعه موقع ناشناس ، براى احترام قنبر و به پاس مقام شامخ على عليه السلام از جا برخاست و عملا مقدم وى را گرامى شمرد.
مرد متكبر از اين كار خشمگين شد و به وى گفت : آيا در محضر من براى ورود يك فرد خدمتگزار، قيام مى كنى ؟
مرد موقع ناشناس به جاى آن كه سكوت كند و بر جاى خود بنشيند و به خشم تجاوزكار متكبر پايان دهد، جوابى داد كه خشم او را تشديد كرد. گفت : چرا به احترام قنبر قيام نكنم ؟ او به قدرى بزرگوار و شريف است كه فرشتگان بال هاى خود را در راه وى مى گسترانند و قنبر روى بال ملائكه راه مى رود.
اين اظهار دوستى نابجا و بى مورد، چنان مرد متكبر را عصبى و ناراحت كرد كه از جاى خود برخاست ، قنبر را صدا زد و به او ناسزا گفت . به علاوه تهديدش كرد كه اين ماجرا بايد پنهان بماند و كسى از كتك زدن و دشنام دادن من آگاه نشود.
طولى نكشيد كه آن شيعه موقع ناشناس و كوته فكر بر اثر مارگزيدگى بسترى شد. على عليه السلام به عيادتش رفت . از فرصت استفاده نمود و به وى فرمود: ((اگر مى خواهى خداوند عافيتت دهد، بايد متعهد شوى كه از اين به بعد نسبت به ما و دوستان ما اظهار علاقه و محبت بى مورد نكنى و در محضر دشمنان موجبات زحمت و آزار ما و ياران ما را فراهم نياورى .(253)
آن مرد موقع ناشناس ، اگر شخص فهميده و عاقلى مى بود، هرگز به چنين عمل ناسنجيده و خامى دست نمى زند و بى جهت موجبات هتك و توهين قنبر را فراهم نمى ساخت . آرى ! دوست نادان مايه رنج و ملال است . مى خواهد به رفيق خود نفعى برساند، از نادانى به وى ضرر مى زند.(254)
محدوده آزادى اجتماعى
على عليه السلام فرموده : ((هر كس به شرايط و لوازم حريت عمل كند، شايسته آزادى است و هر كس در انجام وظايف و مقررات آزادى كوتاهى نمايد، به ذلت بردگى برمى گردد.))(255)
مى گويند در دنياى كنونى اين جمله زبانزد عموم مردم در كشورهاى متمدن است كه : ((در جامعه فرد حق دارد از آزادى به مقدارى استفاده كند كه مضر به آزادى ديگران نباشد.))
اين عبارت كوتاه و جامع به مردم همه كشورهاى متمدن فهمانده است كه محدود كردن آزادى فردى و چشم پوشى از اعمال پاره اى از خواهش هاى نفسانى ، شرط اساسى استفاده از زندگى اجتماعى است . كسى كه مى خواهد از مزاياى تمدن بهره مند گردد و در جامعه با مردم زندگانى كند، بايد آزادى خود را با آزادى ديگران تطبق دهد و تمايلات خويش را با توجه به مصلحت هاى جامعه اعمال نمايد و اگر از اين دستورات سرپيچى كند، مورد مؤ اخذه قرار مى گيرد و به تناسب تخلفش مجازات مى شود.
مدلول اين عبارت ، مطلب جديدى نيست كه تصور شود، دنياى متمدن امروز به تازگى آن را فهميده و براى حفظ حقوق افراد جامعه و استقرار تمدن ، عملا به كار بسته است .
اين موضوع در دنياى چهارده قرن قبل ، در روزگار پايه گذارى تمدن اسلام مورد توجه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم بوده و در كمال صراحت از آزادى هاى فردى مضر به حقوق و آزادى ديگران جلوگيرى كرده است .
امام باقر عليه السلام فرمود: ((سمرة بن جندب )) در محوطه اى كه متعلق به يكى از انصار بود، درخت خرماى بارورى داشت كه راه ورود به آن محوطه ، از خانه مسكونى همان مرد انصارى بود. سمره براى آن كه به درخت خود سركشى كند، بدون اجازه وارد آن خانه مى شد و به محوطه مى رفت . آن مرد انصارى كه از عمل سمره ناراحت شده بود از وى خواست كه هر بار قبل از ورود به منزلش اجازه بگيرد.
ولى سمره به درخواست او توجهى نكرد و همچنان بدون اجازه وارد منزل مى شد. مرد انصارى براى شكايت نزد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم آمد و جريان را به عرض رساند.