حكايات منبر
داستان هاى شيرين و حكايات خواندنى در محضر استاد سخن
زبان گوياى اسلام مرحوم فلسفى رحمة الله عليه

محمد رحمتى شهرضا

- ۱ -


مقدمه مؤ لّف
بسم الله الرحمن الرحيم
فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (1)
يكى از وسايل رشد اكتسابى عقل ، تجربياتى است كه آدمى در طول دوران زندگى از راههاى مختلفى فرامى گيرد تا در مواقع لازم بر طبق آنها عمل كند.
كسى كه از شنيدن يك واقعه يا مشاهده يك حادثه متاءثّر مى شود، و درباره آن فكر مى كند، و به رمز آن پى مى برد و نتيجه اش را به خاطر مى سپارد، با اين عمل تجربه اى اندوخته و به قدر يك تجربه ، عقل خويشتن را تقويت كرده است .
خداوند متعال نيز به رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم امر مى كند كه وقايع گذشتگان و تاريخ پيشينيان را براى مردم عصر خود نقل كن ، به اين اميد كه شايد نيروى تفكرشان به كار افتد و نيك و بدهاى زندگى خويش را از خلال آن وقايع تاريخى تشخيص دهند.
در هر صورت عبرت آموزى از زندگى و عملكرد پيشينيان و استفاده از تجربه ديگران امرى سفارش شده در دين مقدس و عزيز اسلام است .
زمانى كه از حسن سليقه و دقت در انتخاب زبان گوياى اسلام و استاد سخن مرحوم فلسفى ((رحمة الله عليه )) در ذكر مصائب اهل بيت عليهم السلام بهره برده بودم ، بار ديگر توفيق ، رفيق راهم شد و در محضر اين استاد بزرگ كه با آثار ارزشمندش هميشه زنده و پايدار خواهد بود، حكايات و داستانهاى عبرت آموز و شنيدنى را از آثار ايشان جدا نموده و بصورت نوشته حاضر تقديم علاقمندان نمودم . با مطالعه اين كتاب ، بر اهل علم و فن پوشيده نخواهد ماند كه اين داستانها به تنهايى ، كمتر از يك دوره اسلام شناسى نخواهد بود و هر كدام از داستانها به نوعى اشاره لطيف به يكى از معارف اسلامى و دينى و اخلاقى و... خواهد داشت .
مرحوم فلسفى ((رحمة الله عليه )) كه خود خطيبى توانا و اسلام شناسى بينا بود، تا آخرين لحظات عمر بابركت خويش دست از هدايتگرى و موعظه برنداشت و آثار ايشان بيانگر اين مطلب است .
اميد است اين مجموعه نيز مورد استقبال و استفاده عموم واقع شود. بديهى است در تهيه و تدوين اين مجموعه ، اشتباهات ناخواسته اى نيز وجود داشته باشد كه از نادانى و كوتاهى اين حقير بوده است .
ثواب معنوى اين اثر را به ارواح مطهره معصومين عليهم السلام و شهدا و علما تقديم مى كنم كه هر چه هست ، عنايات و الطاف معنوى آنان است .
براى روح بلند مرحوم فلسفى ((رحمة الله عليه )) عاجزانه از درگاه الهى عفو و علوّ درجات خواستارم .
محمد رحمتى شهرضا
1/3/1384 سيزدهم ربيع الثانى 1426.
فصل اول : حكايات اعتقادى
ايمان در كودكى
كودكانى كه از اول با ايمان به خدا تربيت مى شوند، اراده اى قوى و روانى نيرومند دارند.
از دوران كودكى رشيد و با شهامت هستند و نتايج درخشان ايمان از خلال گفتار و رفتارشان به خوبى مشهود است .
يوسف صديق عليه السلام فرزند يعقوب پيامبر عليه السلام است . اين كودك محبوب درس خداپرستى را از پدر بزرگوار خود فراگرفته و در دامن يعقوب طفل با ايمانى بار آمده است . برادران بزرگتر او به وى حسد بردند و تصميم به ايذاى او گرفتند. كودك را با خود به بيابان آوردند و پس از رفتارهاى خشن و ناراحت كننده به فكر قتلش افتادند. بعدا از كشتن او صرف نظر نمودند، به چاهش افكندند و سرانجام طفل را به كاروان مصرى به عنوان غلام فروختند.
ابوحمزه از على بن حسين عليهماالسلام سوال كرد:
روزى كه يوسف به چاه افكنده شد، چند ساله بود؟
حضرت در جواب فرمود: نه ساله !
از كودك نه ساله اى كه در چنين وضع سخت و شرايط ناراحت كننده دچار شده ، جز اضطراب و جزع انتظار ديگرى نيست . ولى نيروى ايمان در اين كودك اثر عجيب و حيرت زايى گزارده است .
لما اءخرج يوسف عليه السلام من الجب و اشترى قال لهم قاتل استوصوا بهذا الغريب خيرا فقال لهم يوسف عليه السلام من كان مع الله فليس له غربة ؛(2)
موقعى كه يوسف را از چاه خارج كردند و به غلامى معامله نمودند، يكى از حضار به وضع كودك دقت كرد و از روى راءفت و مهربانى گفت : ((نسبت به اين طفل غريب نيكى كنيد.))
يوسف كه اين جمله را شنيد با اطمينان خاطر و آرامش روان گفت :
((آن كس كه با خداست گرفتار غربت و تنهايى نيست .))(3)
ياءس از اسباب عادى و ايمان
على بن ابراهيم عن اءبيه و على بن محمد القاسانى جميعا عن القاسم بن محمد عن سليمان بن داود المنقرىّ عن حفص بن غياث قال قال ابوعبدالله عليه السلام اذا اءراد اءحدكم اءن لا يساءل ربّه شيئا الا اءعطاه فليياءس ‍ من النّاس كلهم و لا يكون له رجاء الا عندالله فاذا علم الله عز و جل ذلك من قلبه لم يساءل الله شيئا الا اءعطاه ؛(4)
امام صادق عليه السلام فرمود:
((وقتى يكى از شما اراده كند كه هر چه از خداوند متعال خواست به وى عطا كند، بايد از تمام مردم ماءيوس شود و جز به خداوند اميدى نداشته باشد. وقتى خدا بداند كه ضمير او اين چنين است و از غير خدا منقطع است ، هر چه خواست به او عطا مى كند.))
بين افراد با ايمان ، عده قليلى هستند كه از اين مزيت ايمانى و معرفت سعادت آفرين برخوردارند.
بيشتر مردم مومن به خداوند از اين كمال معنوى بى نصيبند و در مواقع عادى كه علل و اسباب طبيعى ، مسير خود را مى پيمايد و امور بر وفق مرادشان جريان دارد، از خداوند غافلند و توجهشان به وسايل عادى معطوف است .
در موقعى كه اسباب معمولى كم اثر مى شود، مثلا طبيب و دوا نمى توانند به مريض بهبودى ببخشند، وضع روحى بيمار و اطرافيانش منقلب مى گردد، از مجارى اسباب ، حالت انقطاع پديد مى آيد، متوجه معنويات مى گردند، نور توحيد در ضميرشان شكوفا مى شود، صميمانه دعا مى كنند، خداوند تفضل مى فرمايد، وضع مريض ناگهان عوض مى شود و آثار بهبودى مشهود مى گردد.
در يكى از جنگ هاى مسلمين با كفار، دشمنان در قلعه محكمى استقرار يافته بودند. مسلمانان قلعه را در محاصره داشتند و هر روز براى فتح قلعه تلاش مى نمودند و نتيجه اى به دست نمى آمد.
مدت محاصره و تلاش براى فتح قلعه به درازا كشيد. روحيه سربازان مسلمين تدريجا ضعيف گرديد. آثار ياءس در چهره آنان خوانده مى شد.
فرمانده لشكر كه اين وضع را مشاهده كرد، سخت ناراحت گرديد، تصميم گرفت متوجه خدا شود، دعا كند و براى پيروزى مسلمين از ذات اقدس ‍ الهى استمداد نمايد. شبى در حالى كه از همه وسايل و اسباب عادى منقطع شده بود، دست دعا به پيشگاه باريتعالى برداشت و از خداوند فتح قلعه و پيروزى مسلمين را درخواست نمود.
فرداى آن روز در نقطه اى نشسته بود، ناگاه سگ سياهى را ديد كه در عسكرگاه مى دود و چون به نقطه انباشتن زباله رسيد، براى يافتن طعمه به داخل آن رفت .
فرمانده در فعاليت آن سگ دقت نمود و به ذهن سپرد. شب فرا رسيد. هوا مهتاب بود، فرمانده ديد كه همان سگ بالاى حصار قلعه ظاهر شد، يقين كرد كه اين قلعه راه پنهانى دارد كه سگ از آن راه ، قلعه را ترك مى گويد و از همان راه به قلعه برمى گردد.
مطلب را با بعضى از محارم خود به ميان گذارد، آنان هر قدر تفحص ‍ نمودند، راه را نيافتند. فرمانده دستور داد انبانى را چرب كنند و در جدار آن ، سوراخ ‌هاى كوچكى باز نمايند و در انبان ارزن بريزند و در انبان را محكم ببندند و آن را در محل زباله بيفكنند. فردا سگ آمد و به محل زباله رفت ، انبان چرب را به گمان آن كه طعمه اى است به دندان گرفت تا آن را از راه نقب به داخل قلعه ببرد. حركات بدن سگ موجب شد كه دانه هاى ارزن در مسيرش بر زمين بريزد.
ماءمورين خط سير و حركت سگ را از دنبال نمودن دانه هاى ارزن يافتند، از آن راه به داخل قلعه رفتند و دژ محكم دشمن را فتح نمودند.(5)
بنابر آنچه مذكور افتاد، معلوم شد كه اگر كسى براى خداوند مخالف و ضدى قرار ندهد و همچنين از غير خدا منقطع شود و با او مثل و مانندى را نخواند، دعايش شايسته استجابت است و خداوند تمنياتش را برآورده مى سازد.(6)
رمز پيروزى
بزرگترين سرمايه معنوى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در اين پيروزى عظيم ، ايمان به خداوند و استقامت در برابر تمام مشكلات بود. او به خالق جهان و تعاليم مقدسش مومن بود و توانست مردانى با ايمان بپرورد و به عالى ترين صفات انسانى متخلقشان سازد.
آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المومنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير.(7)
((او به اتكاى خداوند در مقابل تهديد و فشار مشركين خود را نباخت و با اطمينان خاطر ايستادگى كرد و موفق شد افرادى را تربيت كند كه از حوادث و خطرات نهراسند و در مقابل پيش آمدهاى سخت با كمال قدرت و نيرومندى مقاومت نمايند.))
از كسانى كه در سال هاى اول بعثت در سخت ترين شرايط به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ايمان آوردند و در راه اعلاى حق با مصائب سنگين مواجه شدند و در كمال نيرومندى مقاومت نمودند، ((عياش بن ابى ربيعه )) و همسرش ((اسماء بنت سلامه )) است .
عياش ، برادرى مادرى ابوجهل و حارث است و در موقعى كه قبول اسلام كرد، سنش در حدود سى سال بود و همسرش بيست سال داشت .
خانواده عياش از مسلمانى وى سخت به خشم آمدند و براى آن كه او را از پيروى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باز دارند، شكنجه و آزارش دادند ولى موثر واقع نشد و او همچنان در آيين مقدس اسلام ثابت قدم ماند.
عياش و همسرش به معيت جمعى از مسلمانان با موافقت پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به حبشه مهاجرت نمودند ولى زودتر از ديگران به مكه بازگشتند و مجددا گرفتار آزار مشركين شدند تا هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيش آمد و مسلمين به مدينه مهاجرت نمودند و از گزند دشمنان آسوده شدند.
موقعى كه اسماء مادر عياش از مهاجرت پسرش آگاه شد، قسم ياد كرد كه تا عياش برنگردد، سر خود را روغن نزند و در سايه ننشيند.
ابوجهل و حارث به مدينه مسافرت نمودند و سوگند مادر را به وى خبر دادند و گفتند:
((تو از همه فرزندان ، نزد مادر عزيزترى و به دينى عقيده دارى كه نيكى به والدين را سفارش كرده است ، به مكه برگرد و خداى خود را در مكه عبادت كن ، همان طور كه اكنون در مدينه عبادت مى كنى !))
عياش براى مادر متاءثر شد و گفته هاى برادران را تصديق كرد و از آنان عهد و پيمان گرفت كه اگر به مكه بيايد، آنها به او خيانت نكنند و كار خاصى عليه او انجام ندهد و در كمال آرامش و امنيت به مكه ، نزد مادر بيايد.
طبق همين قول و قرار با آنها از مدينه حركت كرد. وقتى از شهر دور شدند، آزار و اذيت شروع شد. كتف عياش را بستند و به همان وضع ، روز روشن او را وارد مكه نمودند و به صداى بلند فرياد مى زدند:
((اى مردم مكه ! با نادان هايى كه به اسلام گرويده اند، اين طور موهن و با خشونت رفتار كنيد، چنانكه ما با سفيهان خود چنين كرديم .))
سپس او را در يك اطاق بدون سقف در سخت ترين شرايط زندانى كردند و همه پيمان ها را فراموش نمودند.
چند سال او در مكه گرفتار زندان و آزار بود و در آن مدت ، كوچك ترين آثار زبونى و شكست روحى از وى مشاهده نشد.
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مدينه براى نجات او مكرر دعا كرد و همه مردم براى عياش متاءثر بودند.
سرانجام يكى از مسلمين به طور پنهانى به مكه رفت و با طرح نقشه اى ماهرانه ، موجبات فرار او را از زندان فراهم نمود و به اتفاق هم به مدينه بازگشتند.(8)
سعيد بن زيد و همسرش فاطمه نيز از مسلمين صدر اول هستند. او در سن بيست سالگى و عيالش كه كمتر از بيست سال داشت ، قبول اسلام كردند و در محيط وحشت و خطر، به محضر رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب مى شدند و آيات قرآن و تعاليم دينى را فرامى گرفتند.
فاطمه برادرى داشت كه اخلاقا تند و جسما نيرومند و شديدا با اسلام مخالف بود. در يكى از روزهاى گرم ، يك نفر قريشى در رهگذر با او برخورد كرد و گفت كه : ((اسلام در خاندانت نفوذ كرده و خواهرت آيين جديد را پذيرفته است .)) از شنيدن اين سخن به سختى خشمگين شد و به طرف خانه خواهر رفت .
روش پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در آغاز دعوت اين بود كه اگر كسى قبول اسلام مى كرد و بنيه مالى نداشت ، او را به مسلمان متمكنى مى سپرد كه عهده دار مخارجش شود و با هم زندگى كنند. آن حضرت قبلا دو نفر مسلمان را به سعيد بن زيد سپرده بود و آنان نيز در آن ساعت داخل منزل بودند و به قرائت قرآن اشتغال داشتند. وقتى برادر به در خانه خواهر رسيد، در را كوبيد و صدايش بلند شد. آن دو نفر مسلمان خود را داخل منزل پنهان كردند و خواهر در خانه را گشود. برادر خشمگين وارد منزل شد و به وى گفت : ((اى دشمن جان خود، شنيده ام مسلمان شده اى !)) و سپس سيلى محكمى به روى خواهر زد كه خون از صورتش جارى شد.
خواهر جوان كه وضع خونين خود را ديد، راز را از پرده درآورد و با كمال صراحت و رشادت به برادر گفت :
((هر كارى كه از دستت مى آيد بكن ! بلى ! من پيروزى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را پذيرفته ام و مسلمان شده ام .))(9)
در دوره جاهليت دختران و زنان از جميع حقوق انسانى و مدنى محروم بودند و بدتر از بردگان و حيوانات زندگى مى كردند. ولى ايمان به خداوند و برنامه هاى تربيتى اسلامى به طورى شخصيتشان را تغيير داد و به آنان اراده قوى و استقلال فكر بخشيد كه يك دختر جوان توانست در مقابل برادر نيرومند خود بايستد و در كمال قدرت و شهامت از ايمان و عقيده خود دفاع نمايد.(10)
بت هُبل !
به شرحى كه در تاريخ آمده ، منشاء آوردن بت هبل در مكه و پرستش آن ، چيزى جز كشش و جاذبه حس و محسوس نبود.
مردى به نام ((عمر)) براى انجام كارهايى كه داشت از مكه به شام رفت . در يكى از نقاط اطراف شام وارد شد، مشاهده كرد كه مردم در آنجا بت مى پرستند.
آنان گفتند: اين اصنام چيست كه مى بينم شما مى پرستيد؟
پاسخ دادند: ((ما اين بتها را مى پرستيم ، از آنها باران مى خواهيم ، به ما باران مى دهند. از آنها يارى مى خواهيم ما را يارى مى كنند.))
عمر از مشاهده بتها و آثارى را كه بت پرستان گفتند تحت تاءثير قرار گرفت ، گفت : ((آيا از اين اصنام ، بتى را به من عطا مى كنيد كه به سرزمين خود ببرم تا آن را پرستش نمايند؟))
بتى را كه ((هبل )) نام داشت به وى دادند، آن را به مكه آورد و نصب نمود. به مردم گفت : ((هبل را بپرستيد و تعظيمش نماييد.))
واضح است پيامبران الهى كه مردم را به خداوند و معاد نامحسوس دعوت مى كردند و همچنين مردان با ايمان كه به غيب اعتقاد داشتند همواره از گفتار و رفتار كسانى كه خودشان اسير زندان حس و محسوس بودند، زجر مى كشيدند و رنج مى بردند و خداوند وضع رقت بار رسولان خود را ضمن يك آيه چنين بيان فرموده است :
يا حسرة على العباد ما ياءتيهم من رسول الا كانوا به يستهزئون .(11)
((اى افسوس و حسرت بر بندگان نادان كه هيچ پيامبرى بين آنان نيامد، جز آن كه مورد استهزاء و تمسخرش قرار دادند.))(12)
بندگى خدا
مردان با شرف و افراد مستقل و عزيز النفس موقعى كه روى شايستگى و لياقت ، مقام بزرگى را عهده دار شوند، در كمال قدرت و اعتماد به نفس ‍ انجام وظيفه مى كنند.
تملق و چاپلوسى ، پستى و زبونى در روان پاك آنان راه ندارد و در حساس ترين مواقع ، شخصيت خود را نمى بازند و به خوارى و فرومايگى تن نمى دهند.
قال على عليه السلام :
ذوالشرف لا تبطره منزلة نالها و ان عظمت كالجبل الذى لا تزعزعه الرياح ؛
(13)
حضرت على عليه السلام مى فرمود:
((مرد با شرف اگر در جامعه به بزرگترين مقام و پايه نايل شود، هرگز خود را نمى بازد و از مسير فضيلت خارج نمى شود. او مانند كوه پابرجاست كه وزش بادها قادر نيست به حركتش درآورد و متزلزلش نمايد.))
خواجه ابومنصور، وزير سلطان طغرل ، مردى دانا و لايق ، قوى النفس و با شخصيت و خداپرست و درستكار بود. او در انجام وظايف دينى مراقبت كامل داشت .
معمولا همه روزه پس از اداى فريضه صبح مدتى روى سجاده مى نشست و ادعيه و اذكارى مى خواند. پس از آن كه آفتاب طلوع مى كرد جامعه وزارت را مى پوشيد و به دربار مى رفت .
روزى سلطان طغرل ، وزير را قبل از طلوع آفتاب احضار كرد.
ماءمورين به منزل وى رفتند و او را در حال خواندن دعا ديدند. امر پادشاه را ابلاغ نمودند، ولى وزير به گفته آنان توجهى نكرد و همچنان به خواندن ادعيه ادامه داد. ماءمورين بى اعتنايى او را بهانه كردند و به عرض رساندند كه وزير نسبت به اوامر پادشاه احترام نمى كند و با اين سخن ، سلطان طغرل را به سختى خشمگين كردند.
وزير پس از فراغت از عبادت سوار شد و به دربار آمد. به محض ورود، شاه با تندى به وى گفت : ((چرا دير آمدى ؟))
وزير در كمال قوت نفس و اطمينان خاطر عرض كرد:
((اى پادشاه ، من بنده خداوندم و چاكر سلطان طغرل ! تا از بندگى خدا فارغ نشوم نمى توانم به وظايف چاكرى پادشاه قيام نمايم .))
گفتار محكم و پر از حقيقت وزير، شاه را سخت تحت تاءثير قرار داد و ديده اش را اشك آلود كرد. به وزير آفرين گفت و سفارش كرد كه همواره به اين روش ادامه بده و بندگى خدا را بر چاكرى ما مقدم بدار، تا از بركت آن امور، كشور همواره بر نظم صحيح استوار بماند.(14)
وجدان اخلاقى
تمام مردم داراى وجدان اخلاقى و فطرت انسانى هستند. همه مى فهمند كه ظلم و ستم قبيح است . همه درك مى كنند خيانت در امانت بد است ، همه از راستى و صداقت خشنود مى شوند و تمام مردم ميل فطرى به اداى امانت و وفاى به عهد دارند.
همه از خيانت و دروغ رنج مى برند و خلاصه كليه افراد بشر با نيروى فطرى حسن و قبح ، اصول فضايل و رذايل را درك مى كنند ولى در مقام عمل كمتر به نداى فطرت توجه مى نمايند، زيرا بشر در اطاعت يا سرپيچى از اوامر وجدانى آزاد است .
جايى كه بين وجدان اخلاقى و خواهش هاى نفسانى تزاحمى نباشد، پيروى از نداى وجدان سهل است ، ولى آن جا كه اطاعت از وجدان اخلاقى مستلزم سركوب كردن يكى از تمايلات غريزى باشد، كار بس دشوار است كه غالبا نيروى غريزه غلبه مى كند و فطرت وجدانى شكست مى خورد، مگر آن كه وجدان اخلاقى به ايمان الهى متكى باشد و اعتقاد حقيقى به خداوند جهان از صفات انسان پشتيبانى كند.
يوسف صديق در بحبوحه جوانى و در شديدترين دوران تمايل جنسى ، در معرض خطرناكترين شرايط عمل منافى با عفت قرار گرفت ، زن شوهردارى عشق سوزان خود را به او عرض كرد و از وى تمناى وصل داشت ، هر دو بشر بودند، و هر كدام نيز داراى تمايل جنسى و قدرت غريزه بودند. اين تمايل و قدرت زن را در هم شكست و او حاضر شد تا خويشتن را تسليم تمايلات خود نمايد، ولى قدرت ايمانى و برهان الهى ، از عفت يوسف ، پشتيبانى كرد و غريزه جنسى را شكست داد و سرانجام باعث شد كه يوسف عليه السلام دامن خود را از آلودگى حفظ كند.(15)
و لقد همّت به و همّ بها لولا اءن راءى برهان ربّه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحشاء انّه من عبادنا المخلَصين .(16)
رحمت الهى
قال الصادق جعفر بن محمد عليه السلام اذا كان يوم القيامة نشر الله تبارك و تعالى رحمته حتى يطمع ابليس فى رحمته
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
((وقتى روز قيامت فرا مى رسد خداوند رحمت خود را آنقدر وسعت و گسترش مى دهد كه حتى شيطان نيز به رحمت او طمع مى نمايد.))
توجه به رحمت و تفضل حضرت باريتعالى شخص با ايمان را به نجات از عذاب قيامت اميدوار مى نمايد و به وى نويد عفو و بخشش مى دهد و توجه به عدل و دادگرى خداوند، براى مومن واقعى موجب خوف از عذاب قيامت است و او را با اقتضاى لغزش ها و گناهانى كه دارد، دچار بيم و نگرانى مى نمايد و اين هر دو حالت لازم است در ضمير افراد با ايمان باشد. يعنى هم به رحمت خداوند اميدوار باشند و هم از عذاب او خائف باشند.
بسم الله الذى لا اءرجو الا فضله و لا اءخشى الا عدله ؛(17)
((به نام خداوندى كه جز به فضل او اميد ندارم و جز از عدل او ترسى ندارم .))
اگر افراد در روز جزا مورد غضب و عنايت خدا واقع شوند و مشمول عفو و بخشش حضرت حق قرار گيرند، به آسانى از شدايد قيامت رهايى مى يابند و در بهشت جاودان مستقر مى گردند. زيرا در زمينه رحمت و راءفت الهى ممكن است با كوچكترين مستمسك ، از بزرگترين لغزش چشم پوشى گردد و كوه گناه به كاهى از عمل صالح بخشيده شود و گناهكار را از كيفر و مجازات معاف سازند.
در اين باره نمونه هاى بسيارى در خلال روايات اولياى اسلام آمده است .
قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
حوسب رجل ممن كان قبلكم فلم يوجد له من الخير شى ء الا اءنه كان يخالط الناس و كان موسرا و كان ياءمر غلمانه اءن يتجاوزوا عن المعسرين فقال الله عز و جل : نحن اءحق بذلك منه تجاوزوا عنه ؛
(18)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرموده :
((مردى از امم گذشته كه داراى تمكن و ثروت بوده و در پيشگاه الهى مورد محاسبه قرار مى گيرد، در نامه عملش كار خوبى مشاهده نمى شود، جز آن كه در معاملات و معاشرت هاى خود با مردم رعايت حال افراد فقير و بى بضاعت را مى نمود و به غلامان خويش سفارش كرده بود كه اگر افرادى به من مديونند اما بى بضاعت و تهى دست هستند، از آنان مطالبه طلب ننماييد و از حسابشان چشم پوشى كنيد.
آنها از مال دنيا دستشان خالى است ، چيزى ندارند و نمى توانند بدهى خويش را بپردازند.))
خداوند مى فرمايد:
من به ارفاق نسبت به افراد تهى دست و بى بضاعت از او شايسته تر هستم و به فرشتگان و ماءمورين حساب مى فرمايد:
((از وى بگذريد.)) يعنى هم اكنون اين شخص با دست خالى در موقف حساب قرار گرفته و چيزى از اعمال خوب ندارد، شايسته است كه مشمول عفو و بخشش قرار گيرد.
اگر خداوند اراده فرمايد با مردم بر اساس عدل و داد رفتار نمايد و تمام جزئيات كارهاى دوران عمر آنها را كه در پرونده اعمالشان ثبت شده با دقت مورد رسيدگى قرار دهد، هرگز از گرفتارى و عذاب رهايى نمى يابند و به فلاح و رستگارى نايل نمى گردند.
آيا مى شود يك انسان ، هر قدر هم از گفتار و رفتار خويش مراقبت شرعى نمايد، تمام عمر را بدون لغزش بگذراند و از عفو و بخشش الهى بى نياز باشد؟
قرآن شريف به اين پرسش پاسخ مى گويد:
و لولا فضل الله عليكم و رحمته ما زكا منكم من اءحد ابدا؛(19)
((اگر فضل و رحمت الهى شامل حالتان نشود، هيچ يك از شما به پاكى و رستگارى نائل نخواهيد شد.))(20)
ارزش علم آموزى
اسلام ، دين علم و دانش است ، اسلام دين تعقل و تفكر است ، مكتب اسلام داراى فرهنگ انسان سازى است و هادى مردم به راه تعالى و تكامل است .
اسلام مى خواهد پيروانش دانا و بينا بار آيند و حداقل از معلومات ابتدايى و قدرت خواندن و نوشتن برخوردار باشند.
پيشواى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بين مردم بى سواد عصر جاهليت مبعوث به نبوت گرديد. مردمى كه از كتاب و درس و از خواندن و نوشتن بهره اى نداشتند و جز از افتخارات احمقانه و تعصبات جاهلانه سخن نمى گفتند.
در چنين محيط عقب افتاده و منحطى اولين آياتى كه از طرف باريتعالى به نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم وحى شد، حاوى مطالبى پيرامون علم و قلم و هدايت كننده به مردم به خواندن و نوشتن بود:
بسم الله الرحمن الرحيم
اقراء باسم ربك الذى خلقَ خلق الانسان من علقَ اقراء و ربك الاكرمَ الذى علّم بالقلمَ علّم الانسان ما لم يعلمَ؛
(21)
((بخوان به نام خداوند كريم تر از هر كريم . خداوندى كه با قلم تعليم داد و به آدمى آموخت آن را كه نمى دانست .))
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم براى آن كه از طفوليت كودكان مسلمين را به راه تحصيل علم سوق دهد و آنان را به درس خواندن ماءنوس ‍ سازد، به پدران فرمود:
((از حقوقى كه فرزندانتان به شما دارند، اين است كه به آنان كتابت را بياموزيد.))
و قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم :
مِن حق الولد على والده ثلاثه يحسن اسمه و يعلمه الكتابة و يزوجه اذا بلغ ؛
(22)
رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
((سه چيز از جمله حقوقى است كه فرزند به پدر دارد.
اول اين كه براى او اسم نيكو انتخاب نمايد.
دوم آنكه كتابت را به وى بياموزد.
و سوم اين كه موقعى كه بالغ شد، وسايل ازدواجش را فراهم آورد.))
به شرحى كه در كتب تاريخ آمده ، مسلمانان در جنگ بدر بر مشركين پيروز شدند و جمعى از آنان را به اسارت گرفتند و با خود به مدينه آوردند.
بنا بر اين شد كه هر اسيرى مبلغى را فديه بدهد و آزاد شود و چون اسيران از نظر تمكن مالى متفاوت بودند، مقرر گرديد كه هر اسيرى به قدر استطاعت خويش فديه بپردازد.
حداقل فديه ، هزار درهم بود و حداكثرش از چهارهزار درهم تجاوز نمى كرد. براى آن كه بدانيم خواندن و نوشتن اطفال مسلمين در نظر پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم تا چه حد ارزنده و مهم بود، به اين جمله كه عين عبارت ناسخ ‌التواريخ است ، توجه نماييد.
((آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اصحاب فرمود:
اسيران را نيكو بداريد و نيكويى كنيد و از مساكين فديه نخواهيد و حضرت صلى الله عليه و آله و سلم حكم فرمودند كه هر يك از آن مسكينان كه صنعت كتابت مى دانستند، ده تن از كودكان انصار را خط بياموزند و آنگاه آزاد شوند.))(23)
آيا چنين امرى در دنيا سابقه دارد كه لشكر غالب ، از لشكر مغلوب ، ياد دادن ، خواندن و نوشتن را به عنوان غرامت جنگ بپذيرد و اسيران دشمن را آزاد نمايد؟ علم براى بشر كمال واقعى و برترى حقيقى است .
علم با جوهر ذات عالم ، آميخته است و در همه احوال با او هست .
اطلاعات و معلومات بشر در چهارده قرن قبل ، محدود بود و از اسرار نهفته جهان آفرينش آگاهى نداشت .
اولياى گرامى اسلام در همان زمان كلمه علم را درباره دانسته هاى محدود آن روز به كار برده و فوايد و آثارشان را ذكر نموده اند.(24)