سال 68 هجرى بود. عبدالله بن زبير برادر خود مصعب بن زبير را به عراق فرستاد تا با
مختار نبرد كند. مختار دچار بيمارى اسهال بود و از آن بيمارى به شدت رنج مى برد. با
اين حال چهار ماه در جنگ با صعب بن زبير پايدارى كرد. مختار ياران بى وفايى داشت .
بسيارى از آنها پنهانى فرار كردند و مختار را تنها گذاشتند. سرانجام مختار به كوفه
رفت و در قصر فرود آمد. قصر را به سنگر محكمى تبديل كرد. هر روز از قصر بيرون مى
آمد و در بازارهاى كوفه با اندك ياران خود با سربازان ابن زبير مى جنگيد. وقتى خسته
مى شد دوباره به قصر بر مى گشت و جان تازه اى مى گرفت .
روزى بيرون آمد و تا آخرين نفس با سربازان ابن زبير جنگيد. وقتى خسته شد، مردان ابن
زبير ريختند و بى رحمانه او را به قتل رساندند. ياران و ارادتمندان مختار كه شكست
او را ديدند به قصر پناه آوردند و از مصعب امان خواستند. مصعب به آنان امان داد و
اطمينان داد كه آسيبى به آن ها نخواهد رساند. ياران مختار وقتى يكى يكى از داخل قصر
بيرون آمدند. مصعب دستور داد كه گردنهايشان را بزنند. سربازان مصعب هر كس را كه از
داخل قصر خارج مى شد بى رحمانه گردن مى زدند و با اين كارشان روى همه عقد شكنان
تاريخ را سفيد مى كردند. مصعب سپس به سراغ زن مختار رفت . اسماء دختر نعمان بن
بشير. از او پرسيد:
- درباره مختار چه مى گويى ؟
- مى گويم كه او پرهيزگارى پاكيزه و روزه دار بود.
- اى دشمن خدا! تو هم او را مى ستايى ؟!
مصعب لحظه اى از خشم به خود پيچيد، سپس به سربازان دستور داد كه او را نيز گردن
بزنند. سربازان مصعب كه به اين گونه جنايان عادت كرده بودند، دستهاى اسماء را بستند
و او را دست بسته گردن زدند.
عمرو مخزونى - عمرو بن ابى ربيعه - در اين مورد به زبان شعر چنين گفته است :
ان من اعجب العجائب عندى قتل بيضا حرة عطبول
قتلوها بغير جرم الله ان الله درها من قتول
كتب القتل و القتال علينا و على الفنانيات جر الذيول
؛((و از شگفت انگيزترين شگفتيها نزد من كشتن زنى است
سفيد و آزاد و جواد و زيبا، او را كشتند بى آنكه گناه كرده باشد. خير خدا بر اين
كشته باد. كشتن و كشته شدن كار ما مردهاست و زنان شوهردار زيبا بايد دامنهايشان را
بكشند.)) |