على عليه السلام و تربت كربلا
عصر خلافت امام على عليه السلام بود، يكى
از مسلمين به نام هرثمه بن سليم شخص بى سعادت و بى تفاوتى بود و چندان
اعتقاد به عظمت مقام على عليه السلام نداشت ، ولى همسر او بانويى پاك و
بامعرفت و از ارادتمندان امام على عليه السلام بود.
هرثمه مى گويد: ((همراه امام على عليه
السلام براى جنگ صفين از كوفه به جبهه صفين حركت مى كرديم ؛ وقتى به
سرزمين كربلا رسيديم ، وقت نماز شد، نماز را به جماعت با امام على عليه
السلام خوانديم آن حضرت بعد از نماز مقدارى از خاك كربلا را برداشت و
بوييد و فرمود: ((واهاً
لك يا تربة ليحشرنَّ منْك قومٌ يدخُلون الجنّة بغير حسابٍ))
: ((عجب از تو اى تربت ، قطعاً از
ميان تو جماعتى بر مى خيزند و بدون حساب وارد بهشت مى شوند)).
به جبهه صفين رفتيم و سپس به خانه ام بازگشتم و به همسرم گفتم :
((از مولايت ابوالحسن على عليه السلام
براى تو مطلبى نقل كنم )). آنگاه مطلب
فوق را به او گفتم . پس گفتم : ((على
عليه السلام ادعاى علم غيب مى كند)).
همسرم گفت : ((اى مرد! دست از اين
ايرادها بردار، اميرمؤ منان على آنچه بگويد سخن حقّ است
)).
من همچنان در مورد اين سخن على عليه السلام در ترديد بودم تا آن هنگام
كه جريان كربلا به پيش آمد. من جزء لشكر عمر سعد به كربلا رفتم ؛ در
آنجا به ياد سخن امام على عليه السلام افتادم كه به راستى حق بود، از
اين رو از كمك به سپاه عمر سعد ناراحت بودم . در يك فرصت مناسب در حالى
كه سوار بر اسب بودم به سوى حسين عليه السلام رفتم و حديث پدرش را به
ياد آن حضرت انداختم حضرت به من فرمود: ((اكنون
آيا از موافقين ما هستى يا از مخالفين ما؟)).
گفتم : ((از هيچ كدام ، فعلاً در فكر اهل
و عيال خود هستم ...))
فرمود: ((بنابراين به سرعت از اين سرزمين
بيرون برو؛ زيرا كسى كه در اينجا باشد و صداى ما را بشنود ولى ما را
يارى نكند، داخل در آتش دوزخ خواهد شد)).(48)
چگونگى استشفا از تربت كربلا
شيخ اجل ، ابن قولويه ، استاد شيخ مفيد
رحمه الله عليه در كتاب كامل الزيارة به اسناد خود از محمد بن مسلم
روايت كرده كه گفت : به مدينه رفتم و بيمار شدم . حضرت امام محمد باقر
عليه السلام مقدارى آشاميدنى در ظرفى كه دستمال بالاى آن بود، به وسيله
غلام خود برايم فرستاد و گفت : ((اين را
بخور كه امام على عليه السلام به من امر فرموده است كه بر نگردم تا اين
دارو را بياشامى )).
چون گرفتم و خوردم شربت سردى بود در نهايت خوش طعمى و بوى مشك از آن
بلند بود.
پس غلام گفت : ((حضرت فرمود چون بياشامى
به خدمتش بروى )).
من تعجب كردم كه گويا از بندى رها شدم . برخاستم به در خانه آن حضرت
رفته ، رخصت طلبيدم . حضرت فرمود:
((صحّ الجسم فادخل : بدنت سالم شده داخل
شو)).
گريه كنان داخل شدم و سلام كردم . دست و سرش را بوسيدم . فرمود:
((اى محمد! چرا گريه مى كنى ؟))
عرض كردم : ((قربانت گردم مى گويم بر
غربت و دورى راه از خدمت شما، و كمى توانايى در ماندن در ملازمت شما كه
پيوسته به شما بنگرم )).
فرمود: ((اما كمى قدرت ، خداوند تمام
شيعيان و دوستان ما را چنين ساخته و بلا به سوى ايشان گردانيد؛ امّا
غربت تو، پس مؤ من در اين دنيا در ميان اين خلق منكوس غريب است ، تا از
اين دار فنا به رحمت خداوند برود و در بعد مكان به حضرت ابى عبداللّه
الحسين عليه السلام تأ سّى كن كه در زمينى دور از ما در كنار فرات است
و اما آنچه از محبت قرب و شوق ديدار ما گفتى و بر اين آرزو و توانايى
ندارى ، پس خداوند بر دلت آگاه است و تو را بر اين نيت پاداش خواهد داد)).
بعد فرمود: ((آيا به زيارت قبر حسين عليه
السلام مى روى ؟))
گفتم : ((بلى با بيم و ترس بسيار.))
فرمود: ((هر قدر ترس بيشتر است ثوابش
بزرگتر است و هر كس در اين سفر خوف بيند از ترس روز قيامت ايمن باشد و
با آمرزش از زيارت بر گردد)).
بعد فرمود: آن شربت را چگونه يافتى ؟))
گفتم : ((گواهى مى دهم كه شما اهل بيت
رحمتيد و تو وصى اوصيايى . هنگامى كه غلام شربت را آورد، توانايى
نداشتم كه بر پا بايستم و از خودم نااميد بودم و چون آن شربت را نوشيدم
چيزى از آن خوش بوتر و خوش مزه تر و خنك تر نيافتم . غلام گفت :
مولايم فرمود بيا؛ گفتم : با اين حال مى روم هر چند جانم برود و چون
روانه شدم گويا از بندى رها شدم . پس سپاس خداى را كه شما را براى
شيعيان رحمت گردانيده است )).
فرمود: ((اى محمد! آن شربت را كه خوردى
از خاك قبر حسين عليه السلام بود و بهترين چيزى است كه من به آن استشفا
مى نمايم و هيچ چيزى را با آن برابر مكن كه ما به اطفال و زنان خود مى
خورانيم و از آن خير بسيار مى بينيم )).
فرمود: ((شخصى آن را بر مى دارد و از
حائر بيرون مى رود. آن را در چيزى نمى پيچد، پس هيچ جن و جانورى و چيزى
كه درد و بلايى كه داشته باشد نيست ، مگر آنكه آن را استشمام مى كند و
بركتش برطرف مى شود و بركتش را ديگران مى برند و آن تربت كه به آن
معالجه مى كنند نبايد چنين باشد و اگر اين علت كه گفتم نباشد، هر كه آن
را به خود بمالد يا از آن بخورد البته در همان ساعت شفا مى يابد و نيست
آن مگر مانند حجرالاسود كه نخست مانند ياقوتى در نهايت سفيدى بود و هر
بيمارى و دردناكى خود را بر آن مى ماليد در همان ساعت شفا مى يافت و
چون صاحب آن دردها و اهل كفر و جاهليت خود را بر آن ماليدند سياه شد و
اثرش كم گرديد)).
عرض كردم : ((فدايت شوم آن تربت مبارك را
من چگونه بردارم ؟))
فرمود: ((تو هم مانند ديگران آن تربت را
بر مى دارى ، ظاهر و گشوده و در ميان خرجين در جاهاى چركين مى افكنى پس
بركتش مى رود)).
گفتم : ((راست فرمودى .))
فرمود: ((قدرى از آن به تو مى دهم ، چطور
مى برى ؟))
عرض كردم : ((در ميان لباس خود مى گذارم
)).
فرمود: ((به همان قرارى كه مى كردى
برگشتى . نزد ما از آن هر قدر كه مى خواهى بياشام و همراه مبركه براى
تو سالم نمى ماند)).
آن حضرت دو مرتبه از آن به من نوشانيد و ديگر آن درد به من عارض نشد.(49)
آخرين توشه مرجع عارف آيت اللّه العظمى حجت رحمه
الله عليه
مرحوم آية العظمى سيد محمد كوهكمرى ، معروف به آية اللّه حجّت
از مراجع تقليد بود كه در سوم جمادى الاول سال 1372 قمرى در قم از دنيا
رفت و قبرش در حجره اى واقع در غرب مسجد مدرسه حجتيه است و اين مدرسه
عظيم از آثار اوست .
آية اللّه حجّت در اخلاص و تواضع و ساده زيستى ، كم نظير بود.
روزى كه در آستانه احتضار قرار گرفت ، به حاضران گفت :
((براى من مقدارى تربت سيدالشهدا بياوريد)).
مقدارى تربت حاضر كردند و با آب قاطى نمودند و ليوان را به ايشان
دادند.
آية اللّه حجّت آن ليوان را به دست گرفت و نزديك لب آورد و گفت :
((آخرُ زادى من
الدنيا تربة الحسين عليه السلام :
آخرين توشه من از دنيا تربت حسين عليه السلام است )).
آنگاه آب را نوشيد و سپس شهادتين را بر زبان جارى كرد و در حالى كه رو
به قبله بود، در همان حال به جوار رحمت حق پيوست .(50)
على عليه السلام و زائر حسينى
نقل شده است كه : در بغداد مردى فاسق و
فاجر و خمار بود كه عمر خود را در اعمال نامشروع صرف كرده بود و مال
بسيار داشت . چون اجلش در رسيد وصيت كرد كه : ((چون
مرگ را دريابد، بعد از تجهيز و تكفين ، در نجف اشرف دفنم كنيد، شايد از
بركت حضرت على عليه السلام خداوند عالم گناهان گذشته را، بدان حضرت
ببخشد)). اين را گفت و جان به حق تسليم
كرد. خويشان و اقوام او به وصيت او عمل نموده ، بعد از تجهيز نعش ، او
را برداشته متوجّه نجف اشرف شدند.
خدام روضه شاه ولايت در آن شب حضرت على عليه السلام را در خواب ديدند
كه آن حضرت بر سر صندوق حاضر شد و جميع خادمان آستان ملائك پاسبان را
طلبيده و فرمود: ((فردا صبح مردى فاسق را
به اينجا خواهند آورد. مانع شويد و نگذاريد كه او را در نجف دفن كنند
كه گناهان او از عدد ريگ صحراها و برگ درختان و قطرات باران بيشتر است
)). اين بفرمود و غائب شد.
چون صبح شد جميع ملازمان آستان بر سر قبر اميرالمؤ منين عليه السلام
حاضر شدند و خواب خود را به يكديگر بيان كردند. همه اين خواب را ديده
بودند. پس برخاستند و چوبها و سنگها به دست گرفته ، بيرون دروازه جمع
شده ، همگى تا دير وقت به انتظار نشستند، ولى كسى پيدا نشد. از اين جهت
برگشتند و متفكر بودند كه چرا اين واقعه به عمل نيامد.
از قضا آن جماعتى كه تابوت همراهشان بود، در آن شب راه را گم كرده به
بيابان كربلاى معلى افتادند. چون روز شد از آنجا راه نجف اشرف را پيش
گرفته ، روانه شدند. چون شب ديگر شد، باز حضرت شاه ولايت را در خواب
ديدند كه خدام را طلبيده ، فرمودند ((چون
صبح شود همه بيرون رويد و آن تابوتى كه شب پيش شما را به ممانعت او امر
كرده بودم ، با اعزاز و اكرام هر چه تمامتر بياوريد و ساعتى در روضه من
بگذرانيد. بعد از آن او را در بهترين جا دفن كنيد.))
خدام از شنيدن اين دو سخن منافى بسيار متعجب بودند. از اين جهت به شاه
ولايت عرض كردند: ((اى پادشاه دين و
دنيا! ديشب ما را منع فرمودى و امشب به خلاف آن در كمال شفقت و مهربانى
امر فرموديد، در اين چه سرّى است ؟))
حضرت فرمود: ((شب گذشته آن جماعت راه را
گم كرده ، به دشت كربلا افتادند؛ باد، خاك كربلا را در تابوت آن مرد
افشاند؛ از بركت خاك كربلا و از براى خاطر فرزندم حسين عليه السلام
خداوند از جميع تقصيرات او درگذشت و بر او رحمت كرد)).
پس خادمان همگى بيدار شدند و از شهر بيرون رفتند. بعد از ساعتى تابوت
آن مرد را آوردند و پس از تعظيم تمام ، آن را به روضه مقدس اميرالمؤ
منين عليه السلام حاضر كردند و صورت واقعه را آن طور كه اتفاق افتاده
بود بر آن جماعت نقل نمودند.(51)
پيغمبر و خاك خون آلود
از امّسلمه مروى است كه : رسول خدا شبى از ما غائب شد در مدّت
طويلى و سپس به نزد ما آمد و ديديم آن حضرت گرد آلود و با موهاى ژوليده
مراجعت كرده و در يك دست خود چيزى دارد كه انگشت ها را بسته است . عرض
كردم : يا رسول اللّه چرا شما را بدين وضع پريشان و غبارآلود و ژوليده
مى بينم ؟
حضرت فرمود: در اين وقت مرا سِير دادند به محلّى در عراق كه نامش كربلا
است ، و مصرع حسين فرزند من و جماعتى از فرزندان اهل بيت مرا به من
نشان دادند، و من شروع كردم كه خون هاى آنان را جمع كنم ، و اينك آن
خون ها در دست من است ؛ و دست خود را به سوى من باز كرد و فرمود: بگير
اينها را و محفوظ نگاهدار! من خون ها را گرفتم و توجّه كردم ديدم شبيه
خاك قرمز رنگ است ؛ در شيشه اى نهادم و سر آن را بستم و محفوظ داشتم .
چون حسين از مكّه به طرف عراق حركت كرد هر صبح و شب من شيشه را مى
گرفتم و مى بوييدم و براى مصيبت آن حضرت مى گريستم . چون روز عاشوراى
از محرّم يعنى همان روزى كه حسين در آن روز شهيد شد من در آن شيشه نگاه
كردم ديدم تبديل به خون تازه شده است .(52)
سفير فرنگ و ملامحسن فيض كاشانى
در قصص العلما مرقوم شده كه در زمان سلاطين صفويه شخصى از
فرنگيان به اصفهان آمده و غير از تواتر دليل بر نبوت ختميه محمديه مى
خواست و آن شخص در علم حساب و هيئت و نجوم بسيار ماهر بود حتى آنچه
براى هر كس روى داده بود از بلايا و حوادث خبر مى داد.
روزى سلطان امر به احضار علماء اصفهان نمود كه با آن شخص مباحثه نمايند
و اثبات نبوت خاصه محمديه كنند و قضا را در آن وقت مرحوم ملامحسن فيض
هم در مجلس حاضر بوده پس آن جناب روى به آن شخص نموده و گفت كه :
پادشاه شما چه قدر بى ادراك است كه از براى چنين امر مهمى مثل تو آدمى
را فرستاده . آن شخص همين كه اين سخن را شنيد مضطرب شده و از روى غيظ و
غضب گفت : اى عالم مسلمانان ! جاى خود را بشناس و از قدر و اندازه خويش
تعدى و تجاوز مكن به عيسى و مادرش قسم كه هر گاه تو مى دانستى آنچه را
كه من مى دانم و احاطه دارم از علوم و كمالات مى دانستى كه زنهاى دنيا
مثل من فرزندى نزاييده اند؛ زيرا كه در مقام امتحان قدر مرد معلوم مى
شود كه ((عندالامتحان
يكرم الرجل اويهان )) . پس محقق
كاشانى دست به جيب بغلى خود برده و چيزى را بيرون آورده و گفت : اين
چيست كه من در دست دارم ؟ آن شخص مدتى در فكر فرو رفت پس از آن رنگ
صورتش متغير شده و به زردى ميل كرد و آثار جهل از وجناتش ظاهر شد. محقق
كاشانى فرمودند: چه زود ظاهر شد جهل و نادانى تو و باطل شد دعاوى تو.
آن شخص گفت : به حق مسيح و مادرش مريم كه مى دانم آنچه را كه در دست تو
است و ليكن فكر و سكوت من از جهت امر ديگرى است .
محقق مزبور فرمودند سكوتت از براى چيست ؟
گفت : مى دانم كه آن چيزى كه در دست تو است قدرى از خاك بهشت است و
ليكن تأ مل و فكر من از اين راه است كه اين خاك از كجا به دست شما
رسيده است ؟!
محقق مزبور فرمود: شايد در حساب اشتباهى كرده باشى ؟ آن شخص گفت : نه
به حق عيسى و مادرش . پس محقق مزبور فرمودند: بلى آنچه در دست من است
از خاك كربلا و تربت حضرت سيدالشهدا حسين بن على است و پيغمبر ما
فرموده است كه : ((كربلا
قطعة من الجنة )) پس تو در اين
صورت مى توانى كه ايمان نياورى و بدين اسلام داخل نشوى ، زيرا كه به
گفته خودت قاطع هستى كه قاعده و حسابت تخلف از واقع نمى نمايد.
پس آن شخص نصرانى عيسوى از روى انصاف تصديق فرموده محقق مزبور را نموده
و به بركت تربت پسر دختر سيد انام ، مشرّف به دين اسلام گرديد.
شفاى چشم با تربت حسينى
سيد جليل جزائرى در كتاب زهرالربيع گويد: بدانكه مشايخ صوفيه
تسبيح چوب استعمال مى كنند و به اسلاف خود اقتدا نمى كنند از يكى از
ايشان از سبب استعمال تسبيح چوب پرسيدم ، گفت : تسبيح چوب سبك تر و از
تربت حسينيه پاكتر است و تربت دست را سنگين و چركين مى نمايد.
چشم ايشان كور است از آنكه ببينند چرك تربت حسينى پاكتر است از تمام
اشيا، و عنبر الهى است كه از خاك قبر حسينى بيرون آمده است . و اما من
پس اكثر آن است كه تسبيح غير مطبوخ از خاك حسين عليه السلام استعمال مى
كنم ؛ زيرا كه به تربت نزديك تر است و اما مطبوخه بعضى بر آنند كه به
طبخ مستحيل مى شود و از تربت بيرون مى رود و شكى نيست كه غير مطبوخ
افضل است از مطبوخ هر چند كه هر دو خوبند و مدتى قبل از اين ضعفى در
باصره ما به هم رسيده بود و اتفاقاً براى زيارت عرفه تحت قبه حضرت
سيدالشهدا بودم چون زوار بيرون رفتند و خدمه در روز دوم و سيم روضه
مطهره را جاروب مى كردند و غبار از زمين بلند شده بود كه مردم در ميان
روضه همديگر را نمى ديدند پس من و جمعى در آنجا بوديم ما چشمهاى خود را
گشوديم كه غبار به آنها داخل شد پس من از روضه بيرون نرفتم مگر اينكه
هر دو چشمم مثل چراغ روشن مشتعل و پرنور بود و از آن وقت تا به حال
هرگز چشمهاى خود را معالجه نكرده ام مگر به سرمه كشيدن از آن خام مبارك
.(53)
شفاى فرزند عارف سالك شيخ حسنعلى اصفهانى با
تربت
فرزند ايشان مى گويد:
حدود دو سال قبل از وفات پدرم ، كسالت شديدى مرا عارض شد و پزشكان از
مداواى بيمارى من عاجز آمدند و از حياتم قطع اميد شد.
پدرم كه عجز طبيبان را ديد، اندكى از تربت طاهر حضرت سيدالشهدا ارواح
العالمين له الفدا به كامم ريخت و خود از كنار بسترم دور شد.
در آن حالت بيخودى و بيهوشى ديدم كه به سوى آسمانها مى روم و كسى كه
نورى سپيد از او مى تافت ، بدرقه ام مى كرد. چون مسافتى اوج گرفتيم ،
ناگهان ، ديگرى از سوى بالا فرود آمد و به آن نورانى سپيد كه همراه من
مى آمد، گفت :
((دستور است كه روح اين شخص را به كالبدش
بازگردانى ؛ زيرا كه به تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام استشفا كرده
اند)).
در آن هنگان دريافتم كه مرده ام و اين ، روح من است كه به جانب آسمان
در حركت است ؛ و به هر حال ، همراه آن دو شخص نورانى به زمين بازگشتم و
از بى خودى ، به خود آمدم و با شگفتى ديدم كه در من ، اثرى از بيمارى
نيست ، ليكن همه اطرافيانم به شدت منقلب و پريشانند.(54)
دزدى با نام امام حسين عليه السلام
از مرحوم سيد احمد بهبهانى نقل شده : در ايام توقفم در كربلا
حاج حسن نامى در بازار زينبيه ، دكانى داشت كه مهر و تسبيح مى ساخت و
مى فروخت . معروف بود كه حاجى تربت مخصوصى دارد و مثقالى يك اشرفى مى
فروشد.
روزى در حرم امام حسين عليه السلام حبيب زائرى را دزدى زد و پولهايش را
برد. زائر خود را به ضريح مطهر چسبانيد و گريه كنان مى گفت : يا
اباعبداللّه در حرم شما پولم را بردند، در پناه شما هزينه زندگيم را
بردند. به كجا شكايت ببرم ؟
حاج حسن مزبور حاضر متأ ثر شد و با همين حال تأ ثر به خانه رفت و در دل
به امام حسين عليه السلام گريه مى كرد.
شب در خواب ديد كه در حضور سالار شهيدان به سر مى برد به آقا گفت : از
حال زائرت كه خبر دارى ؟ دزد او را رسوا كن تا پول را برگرداند.
امام حسين فرمود: مگر من دزد گيرم ؟
اگر بنا باشد كه دزدها را نشان دهم بايد اول تو را معرفى كنم .
حاجى گفت : مگر من چه دزدى كردم ؟
حضرت فرمود: دزدى تو اين است كه خاك مرا به عنوان تربت مى فروشى و پول
مى گيرى . اگر مال من است چرا در برابرش پول مى گيرى و اگر مال توست ،
چرا به نام من مى دهى ؟
عرض كرد: آقا جان ! از اين كار توبه كردم و به جبران مى پردازم .
امام حسين عليه السلام فرمود:
پس من هم دزد را به تو نشان مى دهم . دزد پول زائر، گدايى است كه برهنه
مى شود و نزديك سقاخانه مى نشيند و با اين وضعيت گدايى مى كند، پول را
دزديد و زير پايش دفن كرد و هنوز هم به مصرف نرسانده .
حاجى از خواب بيدار مى شود و سحرگاه به صحن مطهر امام حسين عليه السلام
وارد مى شود، دزد را در همان محلى كه آقا آدرس داده بود شناخت كه نشسته
بود.
حاجى فرياد زد: مردم بياييد تا دزد پول را به شما نشان دهم . گداى دزد
هر چه فرياد مى زد مرا رها كنيد، اين مرد دروغ مى گويد، كسى حرفش را
گوش نداد. مردم جمع شدند و حاجى خواب خود را تعريف كرد و زير پاى گدا
را حفر كرد و كيسه پول را بيرون آورد.
بعد به مردم گفت : بياييد دزد ديگرى را نشان شما دهم ، آنان را به
بازار برد و درب دكان خويش را بالا زد و گفت : اين مالها از من نيست
حلال شما. بعد تربت فروشى را ترك كرد و با دست فروشى امرار معاش مى
كرد.(55)
تربت امام حسين از هر عطرى خوشبوتر است
يكى از راويان گفته : پس از آنكه متوكل عباسى به قبر مطهر حضرت
سيدالشهدا آب بست من با عطر فروشى مخفيانه به زيارت آن حضرت رفته و خود
را روى مرقد مطهر آن حضرت انداختم ، بوى بسيار خوشى استشمام كردم از آن
مرد عطار كه همراه من بود پرسيدم اين چه بويى است ؟
گفت : به خدا قسم من هرگز چنين بويى از هيچ عطرى استشمام نكرده ام .(56)
شناختن قبر مطهر امام حسين (ع ) از بوى تربتش
نقل شده زمانى كه متوكل عباسى قبر مطهر امام حسين عليه السلام
را تخريب كرد، عربى از طائفه بنى اسد آمد به كربلا هنگامى كه ديد اثرى
از قبر شريف باقى نمانده ، مشت مشت خاكها را بر مى داشت و مى بوييد و
مى ريخت تا اينكه به قبر شريف آن حضرت رسيد، مشتى خاك برداشت و بوييد
گفت : خواستند قبر امام حسين عليه السلام را از بين ببرند وليكن بوى
خوش خاك قبر، بر مرقد مطهر آن حضرت دلالت مى كند.(57)
احترام امام زمان به تربت سيّدالشهدا (ع )
يكى از بانوان مؤ منه پرهيزگار به نام خديجه ظهوريان فرزند
عباسعلى كه هم اكنون قريب نود سال از عمر با بركت خود را پشت سر گذاشته
و با آنكه نزديك ده سال است بر اثر سكته از پا در آمده و با كمك عصا
خود را به اين سو و آن سو مى كشاند نماز جماعتش ترك نمى شود، نقل مى
كند: حدود سى سال قبل مهر تربتى را كه خود از كربلا آورده بودم كثيف
شده بود، آن را بردم در آب روان (آب خيابان وسط شهر مشهد مقدس ) شستشو
دادم و در ميان سطل گذاشته برگشتم ، روبروى مسجد دوازده امامى ها كه
رسيدم با خودم گفتم خوب است مهر را بر گردانم ، تا وقتى كه به منزل مى
رسم طرف ديگرش نيز خشك شود، مهر را كه برگردانيدم بر اثر خيس بودن طرف
زيرين مهر، قدرى تربت به انگشت بزرگم چسبيده انگشتم را به ديوار روبروى
مسجد ماليده و رفتم .
شب در خواب ديدم آقاى بزرگوارى كه به ذهنم رسيد حضرت حجة بن الحسن امام
زمان ارواحنا فداه هستند، سرشان را به همان جاى ديوار كه ذكر شده
گذاشته و به من مى فرمايند: ((اينجا تربت
جدّم حسين عليه السلام را ماليده اى !))
به بركت تربت سيدالشهدا، خاك ، جسد زن گنهكار
راقبول كرد
در زمان امام صادق عليه السلام زن بدكارى بود كه هر گاه بچه دار
مى شد، بچه خود را مى سوزانيد. هنگامى كه از دنيا رفت چند مرتبه او را
به خاك سپردند وليكن زمين او را قبول نكرد و او را از قبر بيرون افكند!
جريان را به عرض امام صادق عليه السلام رسانيدند، فرمودند:
((اجعلوا معها شيئاً من تربة الحسين
)): ((قدرى
از تربت جدم حسين عليه السلام را با او دفن كنيد)).
به دستور امام عليه السلام عمل كردند، خاك او را قبول كرد و ديگر او را
بيرون نينداخت .(58)
اين هم نتيجه بى احترامى به تربت سيدالشهدا عليه
السلام
موسى بن عبدالعزيز مى گويد: يوحنّا (طبيب نصرانى ) به من گفت :
تو را به حق پيغمبر و دينت سوگند مى دهم كه بگويى اين كيست كه مردم به
زيارت قبر او مى روند؟
آيا او از اصحاب پيغمبر شما است ؟ گفتم : نه ، بلكه او امام حسين عليه
السلام پسر دختر پيغمبر ما است .
منظورت از اين سؤ ال چيست ؟
گفت : خبر شگفتى دارم و ادامه داد كه :
يك شب شاپور، خادم رشيد مرا احضار كرد، نزد او رفتم ، او مرا به خانه
موسى بن عيسى كه از خويشان خليفه بود برد، ديدم موسى بى هوش در رختخواب
خود افتاده و طشتى پيش روى او گذاشته اند كه تمام امعاء و احشاى او در
آن ريخته بود.
شاپور از خادم موسى پرسيد: اين چه حال است كه براى موسى رخ داده ؟
خادم گفت :
يك ساعت قبل حالش خوب بود و با خوشحالى نشسته بود و با نديمان خود صحبت
مى كرد!
شخصى از بنى هاشم اينجا بود، گفت : من بيمارى سختى داشتم و با هر چه
معالجه كردم مفيد واقع نشد تا اينكه كاتب من گفت از تربت امام حسين
عليه السلام استفاده كنم ، اين كار را كردم و شفا يافتم موسى گفت :
از آن تربت را كه باقى مانده بود آورد:
موسى آن تربت را گرفت و از روى بى احترامى در نشيمنگاه خود داخل كرد!
در همان ساعت فرياد او بلند شد كه :
((النّار، النّار))
آتش ، آتش ، طشتى بياوريد، اين طشت را آوردند و اينها امعا و احشاى
اوست كه از او خارج شده است !
نديمانش متفرق شدند و مجلس سرور موسى به ماتم مبدل شد. شاپور به من گفت
: بيا نگاه كن ، آيا مى توانى او را معالجه كنى ؟ من چراغ طلبيدم و
آنچه در طشت بود به دقت نگاه كردم ديدم جگر، سپرز و شش و دلش همه از او
خارج شده است ! تعجب كردم و گفتم :
((ما لا حد فى هذا
صنع الا ان يكون لعيسى الذى كان يحيى الموتى ))
: ((هيچ كس نمى تواند درباره اين
شخص كارى بكند مگر حضرت عيسى كه مرده را زنده مى كرد)).
شاپور خادم گفت : راست گفتى ، وليكن اينجا باش تا معلوم شود كه حال
موسى به كجا ختم مى گردد.
يوحنّا گفت : من آن شب نزد ايشان ماندم و موسى سحرگاه به جهنم واصل
گرديد. پسر عبدالعزيز مى گويد: يوحنّا با وجودى كه نصرانى بود مدتى به
زيارت امام حسين عليه السلام مى آمد، تا اينكه به دين اسلام گرويد و
اسلامش نيكو گرديد.(59)
كسى كه در كربلا دفن شود از هول قيامت در امان
خواهد ماند
امام سجّاد عليه السلام مى فرمايد: ((زلزله
قيامت كه رخ مى دهد خداوند زمين كربلا را بلند كرده و در برترين جاى
باغهاى بهشت قرار مى دهد، بنابراين هر كس از پيروان اهل بيت عصمت و
طهارت كه در كربلا دفن شده باشد بدون حساب وارد بهشت خواهد شد)).
علامه نورى در دارالسلام آورده كه : سيد على صاحب رياض گفته :
من در دوران تحصيل ، هر هفته عصر پنجشنبه به زيارت گورستان بيرون كربلا
كه كنار خيمه گاه است مى رفتم ، شبى خواب ديدم كه بدان گورستان رفته ام
و شهر از عمارت و خانه تهى است ... در فكر و هراس بودم كه هاتفى به
زبان فارسى گفت : خوشا به حال كسى كه در اين زمين مقدس دفن شود. اگر چه
با هزاران گناه باشد از هول قيامت سالم خواهد ماند و هيهات ، هيهات كه
كسى در اين زمين مقدس دفن شود و از هول قيامت سالم بيرون نرود.(60)
مولا محمد هزار جريبى در كتاب تحفة المجاور آورده است كه از استاد اكبر
وحيد بهبهانى شنيدم كه مى گفت : حضرت سيّدالشهدا را در خواب ديدم و به
ايشان عرض كردم : للّه للّه ((يا سيّدى
هل سئل عمن يدفن فى جواركم ؟)) :
((اى آقاى من ! آيا از كسى كه در جوار
شما دفن شود روز قيامت سؤ ال مى شود))؟
فرمودند: ((كدام فرشته جرأ ت دارد از او
سؤ ال كند؟!)).(61)
زيارت عاشورا
عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللّهِ
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ
يَابْن اَميرِالْمُؤْمِنينَ وَابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ
عَلَيْكَ يَابْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمينَ اَلسَّلامُ
عَلَيْكَ ياثارَ اللّهِ وَابْنَ ثارِهِ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى
الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكُمْ مِنّى جَميعاً
سَلامُ اللّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ
يااَباعَبْدِاللّهِ لَقَدْ عَظُمَتِ الرَّزِيَّةُ وَجَلَّتْ وَعَظُمَتِ
الْمُصيبَةُ بِكَ عَلَيْنا وَ عَلى جَميعِِْ سْلامِ وَجَلَّتْ
وَعَظُمَتْ مُصيبَتُكَ فِى السَّمواتِ عَلى جَميعِ اَهْلِ السَّمواتِ
فَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ
وَالْجَوْرِعَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ وَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً
دَفَعَتْكُمْ عَنْ مَقامِكُمْ وَاَزالَتْكُمْ عَنْ مَراتِبِكُمُ الَّتى
رَتَّبَكُمُ اللّهُ فى ها وَلَعَنَ اللّهُ اُمَّةً قَتَلَتْكُمْ
وَلَعَنَ اللّهُ الْمُمَهِّدينَ لَهُمْ بِالتَّمْكينِ مِنْ قِتالِكُمْ
بَرِئْتُ للّه
سلام بر تو اى ابا عبداللّه سلام بر تو اى فرزند رسول خدا سلام بر تو
اى فرزند اميرالمؤ منين و فرزند سرور اوصياء سلام بر تو اى فرزند فاطمه
سرور زنان جهانيان سلام بر تو اى كسى كه خدا از خون پاك تو و پدر
بزرگوارت انتقام مى گيرد و از ستم رسيده به تو دادخواهى مى كند سلام بر
تو و بر ارواحى كه در آستانت مدفون شدند بر همه شما از جانب من درود
خدا هميشه تا هستم و باقيست شب و روز اى ابا عبداللّه هر آينه بزرگ است
سوگ تو بزرگ است مصيبت تو بر ما و بر تمام مسلمانان و ناگوار و بزرگ
است مصيبت تو در آسمانها بر تمام اهل آسمان پس خدا لعنت كند امّتى را
كه پايه گذارى كرد اساسِ ظلم و بيداد را بر شما اهل البيت و خدا لعنت
كند امّتى را كه شما را راندند از مقام شما و شما را راندند از
مقامهايى كه خدا آن مقامها را براى شما ترتيب داده بود و خدا لعنت كند
امّتى را كه شما را كشت و خدا لعنت كند كسانى را كه زمينه سازى كردند
براى جنگ با شما را، من بيزارى مى جويم
ْوَمِنْ اَشْياعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ
وَاَوْلِيائِهِمْ يااَباعَبْدِاللّهِ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ
وَحَرْبٌ لِمَنْ حارَبَكُمْ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ وَلَعَنَ اللّهُ
الَ زِيادٍ وَالَ مَرْوانَ وَلَعَنَ اللّهُ بَنى اُمَيَّةَ قاطِبَةً
وَلَعَنَ اللّهُ ابْنَْنَ سَعْدٍ وَلَعَنَ اللّهُ شِمْراً وَلَعَنَ
اللّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَاَلْجَمَتْ وَتَنَقَّبَتْ لِقِتالِكَ
بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى لَقَدْ عَظُمَ مُصابى بِكَ فَاَسْئَلُ اللّهَ
الَّذى اَكْرَمَ مَقامَكَ وَاَكْرَمَنى بِكَ اَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ
ثارِكَ مَعَ اِمامٍ دٍ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَالِهِ اَللّهُمَّ
اجْعَلْنى عِنْدَكَ وَجيهاً بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فِى
الدُّنْيا وَالاْ خِرَةِ يا اَبا عَبْدِاللّهِ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَى
اللّهِ وَاِلى رَسُولِهِ وَاِلى اَميرِالْمُؤْمِنينَ وَاِلى فاطِمَةَ
وَاِلَى الْحَسَنِِمَّنْ اَسَّسَ اَساسَ ذلِكَ وَبَنى عَلَيْهِ
بُنْيانَهُ وَجَرى فى ظُلْمِهِ وَجَوْرِهِ عَلَيْكُمْ وَعَلى
اَشْياعِكُمْ بَرِئْتُ اِلَى اللّهِ وَاِلَيْكُمْمِنْهُمْ
وَاَتَقَرَّبُ اِلَى اللّهِ ثُمَّ اِلَيْكُمْ بِمُوالاتِكُمْ
وَمُوالاةِ وَلِيِّكُمْ وَبِالْبَرائَةِ مِنْ اَعْدائِكُمْ
بسوى خدا و بسوى شما از آنها و از پيروان آنها و دنباله روهاى آنها و
ياوران آنها اى ابا عبداللّه ! من صلح هستم با هر كس كه با شما صلح است
و دشمن هستم با هر كس كه با شما دشمن است تا روز قيامت و خدا لعنت كند
آل زياد و آل مروان و خدا لعنت كند بنى اميّه همگيشان را و خدا لعنت
كند پسر مرجانه را و خدا لعنت كند عمر بن سعد را و خدا لعنت كند شمر را
و خدا لعنت كند مردمى را كه زين كردند و لگام كردند و نقاب بستند براى
جنگ با تو!پدر و مادرم به فداى تو! مصيبت من بخاطر تو بزرگ است پس
درخواست مى كنم از خدايى كه مقامت را گرامى داشت و گرامى داشت مرا به
تو كه روزيم كند خونخواهى تو را به همراه امام پيروزمند از خاندان
محمّد كه درود خدا بر او و آل او باد. بارالها! قرار بده مرا نزد خودت
آبرومند بوسيله حسين (كه بر او باد سلام )، در دنيا و آخرت اى
اباعبداللّه ! من نزديك مى شوم به سوى خدا و به سوى رسول او و به سوى
اميرالمؤ منين و به فاطمه و به حسن و به تو بوسيله دوستى تو و بوسيله
دورى جُستن (از كسانى كه با تو جنگ كردند و با تو دشمنى كردند و با
بيزارى جستن از كسى كه پايه گذارى كرد اساس ظلم و ستم را بر شما و
بيزارى مى جويم به سوى خدا و به سوى رسول او) از كسى كه آن را پايه
گذارى كرد و ساختمانش را بر آن بنا كرد و جارى كرد ظلم و ستمش را بر
شما و بر پيروان آنها، بيزارى جستم به سوى خدا و به سوى شما از آنها و
نزديك مى شوم به خدا سپس به شما بوسيله دوستىِ شما و دوستى با دوستان
شما و با بيزارى جُستن از دشمنان شما
بينَ لَكُمُ الْحَرْبَ وَبِالْبَرائَةِ مِنْ
اَشْياعِهِمْ وَاَتْباعِهِمْ اِنّى سِلْمٌ لِمَنْ سالَمَكُمْ وَحَرْبٌ
لِمَنْحارَبَكُمْ وَ وَلِىُّ لِمَنْ والاكُمْ وَعَدُوُّ لِمَنْ
عاداكُمْ فَاَسْئَلُ اللّهَ الَّذى اَكْرَمَنى بِمَعْرِفَتِكُمْ
وَمَعْرِفَةِ اَوْلِيائِكُمْ اَنْ يَجْعَلَنى مَعَكُمْ فِى الدُّنْيا
وَالاْ خِرَةِ وَاَنْ يُثَبِّتَلى عِنْدَكُمْ قَدَمَ صِدْقٍ فِى
الدُّنْيا وَالاْ خِرَةِ وَاَسْئَلُهُ اَنْ يُبَلِّغَنِى الْمَقامَ
الْمَحْمُودَ لَكُمْ عِنْدَ اللّهِ وَاَنْ يَرْزُقَنى طَلَبَ ثارِكُمْ
مَعَ اِمامٍ هُدىً ظاهِرٍْحَقِّ مِنْكُمْ وَاَسْئَلُ اللّهَ
بِحَقِّكُمْ وَبِالشَّاْنِ الَّذى لَكُمْ عِنْدَهُ اَنْ يُعْطِيَنى
بِمُصابى بِكُمْ اَفْضَلَ ما يُعْطى مُصاباً بِمُصيبَتِهِ مُصيبَةً ما
اَعْظَمَها وَاَعْظَمَ رَزِيَّتَهافِى الاِْسْلامِ وَفى جَميعِ
السَّمواتِ وَالاَْرْضِ اَللّهُمَّ هذا مِمَّنْ تَنالُهُ مِنْكَ
صَلَواتٌ وَرَحْمَةٌ وَمَغْفِرَةٌ اَللّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا
مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَمَماتى مَماتَ مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ
اَللّهُمَّ اِنَّ هذا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُواُمَيَّةَ وَابْنُ
اكِلَةِ الاَْكْبادِ اللَّعينُابْنُ اللَّعينِ عَلى لِسانِكَ وَلِسانِ
نَبِيِّكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَالِهِ فى كُلِّ
و بر پا كنندگان جنگ با شما و با بيزارى جستن از پيروان و همراهان
آنها، همانا من صلح هستم با كسى كه با شما در صلح است و در جنگ هستم با
كسى كه با شما در جنگ است و دوستم با كسى كه با شما دوست است و دشمن
هستم با كسى كه با شما دشمنى دارد پس درخواست مى كنم از خدايى كه گرامى
داشت مرا به معرفت شما و معرفت دوستان شما و به من روزى كرد بيزارى از
دشمنانشان را كه مرا در دنيا و آخرت با شما قرار دهد و اينكه پابرجا
بدارد نزد شما قدم راستىِ مرا در دنيا و آخرت و از او مى خواهم كه
برساند مرا به مقامِ محمود شما در نزد خدا و روزيم كند خونخواهى شما را
با امام مهدى رهبر و راهنماى آشكار و گوياى به حقّ از خودِ شما است و
از خدا درخواست مى كنم به حقّ شما و به آن مقامى كه نزد او داريد كه
بدهد به من بخاطر سوگوارى براى شما بهترين عطاى سوگوارى در مصيبتى را،
چه مصيبتى ! كه بسيار بزرگ است و داغش در اسلام عظيم است و در تمام
آسمانها و زمين اين چنين است . خدايا! قرار بده مرا در اين جايگاهم از
كسانى كه از جانب تو صلوات و رحمت و آمرزش به آنها مى رسد خدايا قرار
بده زندگيم را زندگى محمّد و خاندان محمّد و مرگم را مرگ محمّد و
خاندان محمّد خدايا اين روز روزى است كه مبارك دانست آن را بنى اميّه و
پسر آن زن جگرخوار، آن ملعون پسر ملعون بر زبانت و زبان پيامبرت (كه
درود خدا بر او و خاندانش باد) در هر
قَفَ فيهِ نَبِيُّكَ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ
وَالِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْيانَ وَمُعاوِيَةَ وَيَزيدَبْنَ
مُعاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَالاْ بِدينَ وَهذا
يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِالُ زِيادٍ وَالُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ
الْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللّهِ فَضاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ
مِنْكَوَالْعَذابَ الاَْليمَ اَللّهُمَّ اِنّى اَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ فى
هذَا الْيَوْمِ وَفى مَوْقِفى هذا وَاَيّامِ حَياتى بِالْبَرائَةِ
مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَبِالْمُوالاتِ لِنَبِيِّكَ وَالِ
نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمُ السَّلامُ
آنگاه صدمرتبه مى گويى :
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ
مُحَمَّدٍ وَالِ مُحَمَّدٍ وَاخِرَ تابِعٍ لَهُعَلى ذلِكَ اَللّهُمَّ
الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتى جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَشايَعَتْ
وَبايَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ اَللّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً
آنگاه صدمرتبه بگو:
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يااَباعَبْدِاللّهِ وَ
عَلَى الاَْرْواحِالَّتى حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ
اللّهِ اَبَداً مابَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ جا و هر مكانى كه
توقّف كرد در آن پيامبرت كه درود خدا بر او و خاندانش باد. خدايا! لعنت
كن اباسفيان و معاويه و يزد بن معاويه را بر آنها لعنتى از جانب تو باد
براى هميشه ، و اين روز روزى است كه شاد شد به آن دودمان زياد و دودمان
مروان بواسطه كشتن حسين كه درود خدا بر او باد. خدايا! مضاعف كن بر
آنان لعن از جانب خود و عذاب دردناك را، بارالها من تقرّب مى جويم به
سويت در اين روز و در اين جايى كه هستم و در روزهاى زندگانيم با بيزارى
جستن از آنها ولعنت بر آنها و با دوستى با پيامبرت و خاندان پيامبرت كه
درود بر او و بر آنها باد
خدايا لعنت كن اوّلين ظالمى كه ظلم كرد در حقّ محمّد و خاندان محمّد و
آخرين كسى كه پيروى كرداو را در اين ظلم . خدايا لعنت كن گروهى را كه
پيكار كردند با حسين و همراهى نمودند و پيمان بستند و از هم پيروى
كردندبراى كشتن او. خدايا! لعنت كن همه آنها را.
سلام بر تو اى ابا عبداللّه و بر ارواحى كه بر آستانت فرود آمدند بر تو
باد از جانب من سلام خدا تا ابد تا من باقى هستم و باقيست شب
وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللّه
ُاخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِىِّبْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى
اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
سپس مى گويى :
َظالِمٍ بِاللَّعْنِ مِنّى وَابْدَاءْبِهِ
اَوَّلاً ثُمَّ الْعَنِ الثّانِىَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ اَللّهُمَّ
الْعَنْ يَزيدَخامِساً وَالْعَنْ عُبَيْدَاللّهِ بْنَ زِيادٍ وَابْنَ
مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَالَ اَبى سُفْيانَ وَ
الَ زِيادٍ وَالَ مَرْوانَ اِلى يَوْمِ الْقِيمَةِ
به سجده مى روى و مى گويى :
اَللّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاكِرينَ
لَكَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ لِلّهِ عَلى عَظيمِ رَزِيَّتى
اَللّهُمَّ ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ
وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَ اَصْحابِ
الْحُسَيْنِ الَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ
السَّلامُ
و روز و خدا قرار ندهد آن را آخرين عهدِمن براى زيارت شما. سلام بر
حسين و بر على فرزند حسين و بر فرزندان حسين و بر ياران حسين
خدايا! مخصوص گردان اوّلين ستمگر را به لعنت من و آغاز كن بدان لعن
اوّلى (ابابكر) سپس دوّمى (عمر) و سوّمى (عثمان ) و چهارمى (معاويه )
راخدايا لعنت كن يزيد را در مرتبه پنجم و لعنت كن عبيد اللّه فرزندزياد
و پسر مرجانه را و عمر فرزند سعد و شمرو دودمان ابوسفيان و دودمان زياد
و دودمان مروان تا روز قيامت
خدايا! حمد براى توست حمد و ستايش سپاسگزاران تو برمصيبت زدگى آنها.
ستايش خداى را بر بزرگى مصيبتم خدايا روزيم كن شفاعت حسين را در روز
ورود (به قيامت )و ثابت بدار گام راستيم را نزد خودت با حسين و ياران
حسين آنانكه جان بخشيدند در برابر حسين كه درود بر او باد.