داستانهاى صاحبدلان

محمد محمدى اشتهاردى

- ۲ -


19 - تابوت جالب و نيك
اسماء دختر عميس گويد: در لحظات آخر عمر فاطمه (عليهاالسلام ) در حضورش بودم به من فرمود: اين تابوتها ناپسند است ، زيرا جسد را خوب نمى پوشاند، من عرض كردم در مهاجرت به حبشه ، تابوتهائى ديده ام كه جسد را به خوبى مى پوشانند، فاطمه (عليهاالسلام ) فورا فرستاد چند چوب درخت خرما آوردند، و من با آنها تابوت خوبى ساختم ، فاطمه (عليهاالسلام ) خوشحال شد و فرمود: ما احسن هذا و اجمله لاتعرف به المرثه من الرجل .
به به اين تابوت چه زيبا و نيكو است ، كه جسد مرد و زن در آن تشخيص ‍ داده نمى شود.... (33)
20 - مقام كنيز زهرا (عليهاالسلام )
ام ايمن از زنان بسيار بلند مرتبه و عاليقدر صدر اسلام است كه همواره در خدمت خاندان نبوت بود، پس از آنكه فاطمه (عليهاالسلام ) از دنيا رفت ام ايمن آنچنان ناراحت بود كه ديگر نمى توانست در مدينه بماند بنابراين عازم مكه شد، در راه در بيابان جحفه ، تشنگى بر او غلبه كرد و آبى نيز به همراه نداشت و تشنگى او آنچنان شديد گرديد كه به حد خطر مرگ رسيد. در اين لحظه متوجه خدا گرديد و در حالى چشمش پر از اشك بود عرض ‍ كرد: يا رب اتعطشنى و انا خادمه بنت نبيك : پروردگار من ! آيا مرا تشنه مى گذارى با اينكه من كنيز دختر پيامبرت (فاطمه ) هستم .
پس از دعا، دلوى از آسمان پر از آب بهشت بر او نازل شد، از آن آب آشاميد و تا هفت سال ديگر تشنه و گرسنه نشد. (34)
از گفتار حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) در ضمن خطبه بعد از رحلت رسول خدا است :
خداوند ايمان را بخاطر پاكسازى شما از شرك ، فرض كرد، و نماز را به خاطر دورى شما از تكبر، و زكات را به خاطر افزايش رزق ، و روزه را براى برقرارى اخلاص ، و حج را براى محكم نمودن دين ، و عدالت را براى پاكسازى دل شما از خيانت ، و اطاعت ما را براى حفظ نظام امت ، و امامت ما را، زيبائى ملت ، و جهاد را عزت براى اسلام و صبر را براى يارى فرمانبرى نيك از خدا قرار داد... (35)
معصوم سوم - امام اول :
نام : على (عليه السلام ).
لقب معروف : ابوالحسن اميرالمؤ منين (عليه السلام ).
پدر و مادر: ابوطالب ، فاطمه بنت اسد.
وقت و محل تولد: سيزدهم رجب ، ده سال قبل از بعثت در كعبه متولد شد، هنگام رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) 33 سال داشت .
دوران خلافت : سال 36 تا چهل هجرى قمرى حدود چهار سال و نه ماه (كه مدت امامتش 30 سال بود).
وقت و محل شهادت : صبح 19 رمضان سال چهل هجرى متوسط ابن ملجم ملعون ، ضربت خورد و شب 21 رمضان در سن 63 سالگى در كوفه به شهادت رسيد.
مرقد شريف او: در نجف اشرف مزار شيفتگان حق است .
دوران زندگى آن حضرت را مى توان در چهار بخش زير مشخص كرد:
1 - دوران كودكى (حدود ده سال ).
2 - دوران ملازمت با پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله ) (حدود 23 سال ).
3 - دوران كناره گيرى از دستگاه خلافت (حدود 25 سال ).
4 - دوران خلافت (حدود چهار سال و 9 ماه ).
21 - مساله غدير از ديدگاه امام صادق (عليه السلام )
حسان جمال (شتردار) گويد، امام صادق (عليه السلام ) را از مدينه به سوى مكه مى بردم (يعنى امام سوار بر يكى از شترانم بود) وقتى كه به مسجد غدير رسيديم امام سوار بر يكى از شترانم بود) وقتى كه به مسجد غدير رسيديم امام به طرف چپ مسجد نگاه كرد و فرمود: اينجا محل پاى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) است كه دست على (عليه السلام ) را بلند كرد و فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه كسى كه من مولاه و رهبر او هستم پس اين على مولاه و رهبر او است ..
پس به طرف راست مسجد نگاه كرد و فرمود: اين مكان ، محل خيمه فلان و فلان و سالم مولى ابى حذيفه و ابوعبيده جراح است وقتى كه آنها را ديدند پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نگاه كنيد كه گردش مى كند گويى چشم مجنون است
.
در اين هنگام اين آيه نازل شده كه : و ان يكاد الذين كفروا ليزلقونك بابصارهم لما سمعوا الذكر و يقولون انه لمجنون - و ما هو الا ذكر اللعالمين (36).
نزديك بود كافران تو را به چشم زخمهاى خود بلغزانند، چون قرآن را شنيدند و گويند كه او ديوانه است - ولى نيست پيامبر (صلى الله عليه وآله ) مگر مايه يادآورى و بيدارى براى جهانيان (37)
22 - حسابكشى از خويشتن
روزى على (عليه السلام ) نقل كرد كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: زيرك ترين و هشيارترين انسانها كسى است كه خود را به حساب بكشد و براى بعد از مرگ خود كار بكند.
مردى پرسيد: اى اميرمؤ منان ! چگونه نفس خود را به حساب بكشد؟.
امام فرمود: وقتى كه صبح كرد و سپس آن روز فرا رسيد به خويشتن بازگردد و خطاب به خود بگويد: اين نفس ! امروز روزى بود كه بر تو گذشت ، و هرگز ديگر باز نمى گردد، و خداوند از تو سوال مى كند كه اين روز را در چه راهى به پايان رساندى ، چه كارى در آن كردى ، آيا خدا را به ياد آوردى و او را ستودى ؟ آيا نيازهاى مؤ منان را برآوردى ؟ آيا رفع اندوه از مؤ منى نمودى ؟ آيا در غياب مؤ من نزد اهل ، و فرزندانش آبروى او را حفظ كردى ؟ و پس از مرگ او، آيا آبرويش را در ميان بازماندگانش نگه داشتى ؟ آيا از غيبت و بدگويى پشت سر مؤ من خوددارى نمودى ؟ آيا مسلمانى را يارى كردى ؟، تو در اين روز چه كردى ؟
اگر در پاسخ گفت : كارهاى نيك انجام دادم ، خدا را حمد و سپاس كن و تكبير بگو به خاطر توفيقى كه نصيب تو شده است ، و اگر گفت : امروز گناه كردم يا كوتاهى نمودم از درگاه خداوند استغفار و طلب آمرزش كن و تصميم بگير كه ديگر تكرار گناه نكنى (1)(38)

23 - شيون و فرياد وحشتناك شيطان
امام باقر (عليه السلام ) فرمود: هنگامى كه در روز غدير خم پيامبر (صلى الله عليه وآله ) دست على (عليه السلام ) را گرفت بالا برد و او را به رهبرى بعد از خود معرفى كرد، ابليس (پدر شيطانها)فرياد زد كه در همه جهان شيطانها صداى او را شنيدند و به دورش جمع شدند و گفتند: اى بزرگ ما اين چه فريادى بود، ما هيچگاه چنين فرياد و شيونى از تو نشنيده بودم .
ابليس در جواب گفت : امروز (روز غدير خم ) كارى واقع شده كه اگر كامل گردد، هرگز احدى راه انحراف را نمى پيمايد (و آن كار را توضيح داد).
شيطانها گفتند: تو در كارها زيرك هستى و دوخت و دوز تو از همه بهتر است ، چاره اين كار نزد تو است .
مدتى گذشت ، منافقان گفتند: پيامبر از روى هوى و هوس سخن مى گويد و يكى از آنها به ديگرى گفت : آيا نمى بينى چشم پيامبر در سرش به اطراف مى گردد گويى (العياذ بالله ) ديوانه است .
در اين وقت : ابليس فريادى كشيد، ولى اين بار فرياد او از روى خوشحالى بود، همه شيطانها دور او جمع شدند، به آنها گفت : براستى شما مى دانستيد كه من از قبل دوخت و دوز و نيرنگ را مى دانستم ؟.
آنها در پاسخ گفتند: آرى .
او گفت : آدم عهد شكنى (و ترك اولى در مورد نخوردن درخت ) كرد ولى كافر به خدا نشد، اما اين منافقان عهد شكنى كردند و كافر به رسول خدا شدند. (39)
24 - اژدهائى در پله هاى منبر
روزى على (عليه السلام ) در عصر خلافت خود بالاى منبر مسجد كوفه سخن مى گفت . ناگهان همه ديدند كه در كنار منبر اژدهائى آشكار شد و از پله هاى منبر بالا رفت تا نزديك على (عليه السلام ) توقف كرد، مردم وحشت زده خواستند آن اژدها را رد كنند امام به آنها اشاره كرد كه كارى نداشته باشيد.
ديدند على (عليه السلام ) به طرف اژدها خم شد، و با او برخورد خوش ‍ كردت و به گوش او سرى سخن گفت
مردم كه در سكوت و حيرت فرو رفته بودند غالبا صداى خاص آن اژدهاى ظاهرى را شنيدند، و مى ديدند لبهاى على (عليه السلام ) حركت مى كند و اژدها همچون يك شنونده سخنان على (عليه السلام ) را مى شنود، سپس ‍ اژدها از نظر مردم پنهان گرديد، گوئى زمين او را بلعيد و ديگر اثرى از او نبود.
على (عليه السلام ) به ادامه خطبه خود پرداخت ، پس از خطبه وقتى كه از منبر پائين تشريف آوردند مردم دور آن حضرت را گرفته و از جريان اژدها پرسيدند، على (عليه السلام ) فرمود: آن كه ديديد (به صورت اژدها) حاكم و اميرى از حاكمان و امراى جن بود، مساله مشكلى بر او اشتباه شده بود، نزد من آمد تا از مساله مشكل خود سوال كند، مساله اش را حل كردم ، او برايم دعا كرد و رفت . (40)
25 - دادرسى على (عليه السلام ) از مردم
روزى بر اثر شدت بارندگى آب نهر فرات در كنار كوفه طغيان كرد، به طورى كه مردم به ترس و هراس غرق شدن افتادند، با حال اضطراب به حضور على (عليه السلام ) آمده و جريان را به عرض رساندند، اميرالمؤ منين (عليه السلام ) سوار بر استر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) شد و همراه مردم كنار آب فرات آمدند، على (عليه السلام ) از مركب پياده شد و وضو گرفت و به نماز مشغول شد و سپس دعاهائى خواند كه بسيارى از حاضران آن را شنيدند، آنگاه نزد آب فرات آمد با چوبى كه بر دست داشت به صفحه آب زد و فرمود:
به اذن و خواست خدا كم شو.
آب بى درنگ فرو نشست به گونه اى كه ماهيان عمق آب آشكار شدند بسيارى از آنها بر على (عليه السلام ) به عنوان اميرالمؤ منين سلام كردند، ولى دو صنف از ماهيان ، سخنى نگفتند كه ماهى جرى و مارماهى بودند.
مردم حيرت زده شدند، و از آن حضرت درباره نطق بعضى از ماهيان و سكوت بعضى ديگر سوال كردند.
امام فرمود: خداوند ماهيانى كه حلال هستند به نطق در آورد ولى مهر سكوت بر ماهيانى كه حرام و ناپاكند گذاشت . (41)
26 - دقت در بيت المال
ابورافع گويد: من (در عصر خلافت على (عليه السلام ) از طرف آن حضرت منشى و حسابدار بيت المال بودم ، در ماجراى بصره گردبندى از مرواريد آورده بودند و جزء بيت المال بود، ايام عيد قربان بود، كه يكى از دختران على (عليه السلام ) پيام فرستاد كه آن گردنبند را به عنوان عاريه مضمونه (يعنى اگر از بين رفت عوض آن را ضامن است ) سه روز به او بسپارم ، من هم به اين عنوان گردنبند را به دختر على (عليه السلام ) دادم ، او نيز به عنوان عاريه مضمونه پذيرفت كه بعد از سه روز برگرداند.
على (عليه السلام ) آن گردنبند را در گردن دخترش ديد و شناخت و از او سوال كرد كه اين گردنبند از كجا آمده ؟
او در جواب گفت : از ابورافع حسابدار بيت المال عاريه گرفته ام تا در روز عيد قربان از آن استفاده كنم و سپس برگردانم .
على (عليه السلام ) شخصى را به سوى من فرستاد، به حضورش شتافتم ، فرمود: آيا به بيت المال مسلمانان خيانت كردى ؟ عرض كردم : پناه مى برم به خدا كه به مسلمانان خيانت كنم .
اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: پس چرا گردنبند را به دخترم عاريه دادى ؟ بى آنكه از من اجازه بگيرى و رضايت مسلمين را بدست آورى .
عرض كردم : اى اميرمؤ منان ! او دختر تو است ، از من خواست گردنبند را عاريه به او بدهم تا در عيد قربان استفاده كند و سپس برگرداند، با توجه به اينكه آن را عاريه اى دادم كه دوباره برگرداند و در صورت فقدان آن ، ضامن عوض آن باشد، وانگهى از مال خودم ضامن آن شده ام و بر من واجب است كه آن را به محل خود برگردانم .
سپس فرمود: فورا گردنبند را به بيت المال رد كن ، و حتما بپرهيز كه مثل اين كار را تكرار كنى ، آنگاه سزاوار كيفر من گردى .
سپس فرمود: اگر دخترم آن را بدون عاريه يا ضمان ، مى برد (و عاريه اش با ضمانت نبود) نخستين زن هاشمى بود كه دستش قطع مى شد.
خبر گفتار امام (عليه السلام ) به دخترش رسيد، به حضور پدر آمد و عرض ‍ كرد: اى اميرمؤ منان من دختر تو و پاره تن تو هستم ، چه كسى سزاوارتر از من است كه از آن استفاده كند.
على (عليه السلام ) به او فرمود: اى دختر على بن ابيطالب ، در وجود خود از حريم حق پا فراتر منه ، آيا همه زنان مهاجر در روز عيد خود را بمثل اين گردنبند مى آرايند؟، آيا را از دخترش گرفت و به بيت المال رد كرد. (42)
28 - كيفر دشمنى با على (عليه السلام )
جابربن عبدالله انصارى گويد: پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در عرفات بود، على (عليه السلام ) و من نيز در كنارش بوديم به ما اشاره كرد، نزديك رفتيم ، به على (عليه السلام ) فرمود: انگشتهايت را در ميان انگشتهايم بگذار و على (عليه السلام ) انگشتها و كف دستش را بركف و انگشتهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) نهاد، فرمود: اى على من و تو از يك درخت آفريده شده ايم ، من ريشه درختم و توتنه آن درخت هستى ، و حسن و حسين (عليهماالسلام ) شاخه هاى آن درختند، كسى كه به شاخه اى از اين شاخه ها دست يابد خداوند او را داخل بهشت مى كند، اى على اگر امت من روزه بگيرند به گونه اى كه بر اثر روزه مثل كمان گردند و نماز بخوانند به گونه اى كه بر اثر نماز مثل تير كمان شوند ولى با تو دشمن باشند خداوند آنها را بر صورت به جهنم مى افكند. (43)
29 - انفاق على (عليه السلام ) در نهان و آشكار و شب و روز
ابن عباس گويد: آيه 274 بقره كه مى فرمايد:
الذين ينفقون اموالهم بالليل و النهار سرا و علانيه فلهم اجرهم عند ربهم .
آنان كه اموال خود به هنگام شب و روز، در پنهان و آشكار انفاق مى كنند مزدشان نزد پروردگارشان است .
در شان على (عليه السلام ) نازل شده است ، زيرا آن حضرت درهمى در شب و در همى در روز در همى آشكار و در همى پنهان انفاق كرد. (44)
30 - ذوالفقار على (عليه السلام ) در ميدان احد
جنگ احد گرچه موجب شهادت عده اى از مسلمين شد، ولى دلاوريهاى على (عليه السلام ) در آن جنگ اهل زمين و آسمان را حيرت زده كرد.
هنگامى كه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) از ميدان احد به مدينه برگشت فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) در حالى كه ظرفى پر از آب در دستش بود به استقبال پدر شتافت ، صورت خون آلود پدر را شست ، در اين هنگام على (عليه السلام ) از ميدان آمد و در دستش شمشير ذوالفقار بود و دستش تا شانه اش غرق در خون بود، به فاطمه (عليهاالسلام ) فرمود:
اين شمشير را از من بگير كه امروز مرا تصديق كرد سپس اين اشعار را خواند:

افاطم هاك السيف غير ذميم
فلست بر عديد ولا بمليم
لعمرى لقد اعذرت فى نصر احمد
وطاعه رب بالعباد عليهم
اميطى دماء القوم عنه فانه
سقى آل عبدالدار كاس حميم
يعنى : اى فاطمه ! اين شمشير را كه مورد سرزنش نيست بگير، و من ترسو نيستم ، و نه اينكه مورد ملامت واقع شوم .
سوگند به جانم تا آخرين درجه امكان خود بيارى محمد (صلى الله عليه وآله ) شتافتم ، و در راه اطاعت خداى آگاه به بندگان ، گام برداشتم .
خون دشمن را از اين شمشير پاك كن ، شمشيرى كه به دودمان عبدالدار (پرچمدار دشمن ) جام حميم (آب سوزان دوزخ ) آشاماند
.
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در اين هنگام فرمود:
خذيه يا فاطمه فقد ادى بعلك ما عليه و قد قتل الله بسيفه صناديد قريش .
اى فاطمه ! اين شمشير را بگير كه شوهرت آنچه سزاوارش بود، ادا كرد و با آن شمشير گردنكشان قريش را به خاك هلاكت افكند. (45)
از گفتار على (عليه السلام ) است :
من عظم صغار المصائب ابتلاه الله بكبار المصائب : كسى كه مصائب كوچك را بزرگ شمارد، خداوند او را به مصيبتهاى بزرگ مبتلا سازد. (46)
معصوم چهارم - امام دوم :
نام : امام حسن (عليه السلام )
القاب معروف : مجتبى ، سبط اكبر.
پدر و مادر: على (عليه السلام ) - فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
وقت و محل تولد: نيمه رمضان سال سوم هجرت در مدينه .
دوران امامت : ده سال (از سال چهل تا 50 هجرى قمرى ).
طاغوت زمان امامت : معاويه بن ابى سفيان (لعنه الله عليهما).
وقت و محل شهادت : 28 صفر سال 50 هجرى در سن حدود 47 سالگى ، به دستور معاويه توسط جعده در مدينه مسموم و به شهادت رسيد.
مرقد شريفش : در قبرستان بقيع ، واقع در مدينه است .
دوران زندگى او را مى توان در سه بخش مشخص كرد:
1 - دوران كودكى و عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) (حدود هشت سال ).
2 - دوران ملازمت با پدر (حدود 37).
3 - دوران امامت : ده سال .
31 - گل رسول خدا (صلى الله عليه وآله )
حافظ ابونعيم اصفهانى از ابوبكر روايت مى كند كه گفت : پيامبر (صلى الله عليه وآله ) در نماز بود، وقتى كه به سجده رفت ، امام حسن (عليه السلام ) كه كودك بود آمد و بر پشت جدش رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نشست ، رسول خدا آنقدر سجده را طول داد تا امام حسن (عليه السلام ) پائين آمد، بعد از نماز ابوبكر به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) عرض كرد: اى رسول خدا چطور در نماز اين چنين به اين كودك مدارا مى كنى پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: ان هذا ريحانتى و ان ابنى هذا سيد: اين كودك گل من است ، و اين پسرم آقا است . (47)
32 - به به چه نيكو مركب و سوارش !
ابن عباس گويد: ديدم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) حسن را بر دوش ‍ گرفته است ، مردى رسيد و گفت : اى كودك ! خوب مركبى دارى ! نعم المركب ركبت .
پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: و نعم الراكب : و اين كودك خوب سواره اى است . (48)
33 - دعاى امام حسن (عليه السلام ) درباره روغن فروش
امام حسن (عليه السلام ) چندين بار از مدينه پياده به مكه براى انجام حج رفت در يكى از اين سفرها كه از مدينه به سوى مكه راه افتاد، پاهايش بر اثر پياده روى روى ريگهاى خشك و سوزان ، ورم كرد. شخصى به آن حضرت عرض كرد: آقا اگر كمى سوار مى شديد، پاهايتان بهتر مى شد.
امام فرمود: خير وقتى به منزلگاه بعدى رسيديم ، مرد سياه چهره روغن فروشى پيدا مى شود كه فلان روغن را دارد آن را برايم بخر، به پاهايم مى مالم خوب مى شود.
عده اى عرض كردند: پدران و مادرانمان بفدايت در پيش منزلى سراغ نداريم كه در آنجا روغن بفروشند.
امام به راه خود ادامه داد، چند ساعتى نگذشته بود كه همان مرد روغن فروش پيدا شد، امام فرمود: نزد او برويد و روغن را خريدارى كنيد نزد او رفتند و روغن خواستند، او گفت : براى چه كسى مى خواهيد؟ گفتند براى امام حسن (عليه السلام ).
روغن فروش گفت : مرا نزد آن حضرت ببريد وقتى كه او را به حضور امام حسن (عليه السلام ) بردند به امام عرض كرد: من نمى دانستم روغن را براى شما مى خواهند و من حاجتى به تو دارم و آن اينكه دعا كن خداوند فرزند نيكوكار و پرهيزكارى به من بدهد، من وقتى از وطن بيرون آمدم همسرم نزديك زايمانش بود.
امام حسن (عليه السلام ) فرمود: خداوند پسر سالمى كه پيرو ما است به تو خواهد داد.
وقتى روغن فروش به منزلش رفت ، ديد خداوند پسر سالمى به او داده است . (49)
همان پسر وقتى بزرگ شد به سيد حميرى معروف گرديده و از شيعيان راستين و شاعران آزاده بود كه در هر فرصتى از امامان اهلبيت (عليهم السلام دفاع و حمايت مى نمود، و فضائل على (عليه السلام ) را به قصيده در آورده بود و مى خواند و هنگام مرگ على (عليه السلام ) ببالينش آمد.
نام او اسماعيل بن محمد بود امام صادق (عليه السلام ) به او فرمود: مادرت تو را سيد ناميد و اين نام زيبنده تو است زيرا تو سيد شاعران هستى .
روزى اشعارى درباره مصائب امام حسين (عليه السلام ) در حضور امام صادق (عليه السلام ) خواند، قطرات اشك از ديدگان امام سرازير شد و صداى گريه از منزل آن حضرت برخاست ، سرانجام امام (عليه السلام ) امر به خوددارى كرد. (50)
34 - پاسخ به سوال يهودى
امام حسن (عليه السلام ) در عين اينكه پارسا و عابد بود و بيست بار پياده از مدينه به مكه براى انجام مناسك حج رفت ، و سه بار همه اموال خود را صدقه داد، خوشپوش و با وقار و آراسته بود.
روزى با لباس خوب و تميز سوار بر قاطر زيبا از منزل بيرون آمد، و با شكوه و نورانيت خاصى در كوچه هاى مدينه مى گذشت و به بيرون شهر مى رفت .
يك نفر يهودى نزديك آمد و عرض كرد: سوالى دارم ، امام فرمود: بپرس .
او گفت : جدت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) فرمود: الدنيا سجن المومن و جنه الكافر: دنيا براى مؤ من ، زندان است و براى كافر بهشت .
ولى اينك مى بينم تو از مواهب دنيا بهره مندى ولى من در سختى هستم ! امام حسن (عليه السلام ) فرمود: اين تصور تو غلط است كه مؤ من بايد از همه چيز محروم باشد، و اگر تو مقام ارجمند مؤ من را در بهشت با جايگاه پست جهنم براى كافر را مقايسه كنى ، و با دنياى مؤ من و كافر بسنجى بخوبى درميابى كه سخن رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) دست كه دنيا براى مؤ من زندان است و براى كافر بهشت مى باشد. (51)
35 - گرويدن مردم ، معيار ارزش نيست
روزى معاويه به امام حسن (عليه السلام ) گفت : من از تو بهترم امام فرمود: چرا؟
او گفت : بخاطر اينكه مردم دور من اجتماع كرده اند.
امام فرمود: هيهات ، هيهات (چقدر اين سخن تو دور از حقيقت است ) اى فرزند جگر خوار! آنان كه به دور تو جمع شده اند دو دسته اند:
1 - از روى زور و اجبار، در دور تواند 2 - از روى آزادى و اختيار، دسته اول بر اساس فرموده خداوند در قرآن معذورند.
اما دسته دوم ، گنهكارند و از فرمان خدا نافرمانى كرده اند.
حاشا كه من به تو بگويم : من بهتر از تو هستم زيرا در تو خوبى نيست تا من خوب تر از تو باشم ، ولى بدان كه خداوند مرا از صفات پست دور ساخته و تو را از صفات نيك انسانى دور است . (52)
36 - افشاگرى امام حسن بر ضد طاغوت
معاويه براى جذب مردم به حكومت طاغوتى خود مى گفت : بنى هاشم ، به سخاوت معروفند وقتى كه دست از سخاوت و بخشش بردارند شباهت خود را به قوم خويش از دست مى دهند زبيرى ها به شجاعت معروفند، وقتى كه دست از شجاعت بكشند، شباهت خود به قوم خويش ‍ را از دست مى دهند.
قبيله مخزومى به تكبر معروفند، وقتى كه دست از اين صفت بردارند به قومشان شباهت ندارند.
و بنى اميه به حلم و بردبارى معروف است ، اگر از آن دست بكشند از شباهت به قوم خود، دست كشيده است .
امام حسن (عليه السلام ) وقتى اين گفتار را (توسط افرادى ) شنيد فرمود:
معاويه چه زيركانه سخن گفته است ؟ (و چه نيرنگى به كار برده ) خواسته با اين بيان ، بنى هاشم همه اموال خود را به ديگران ببشخند و در نتيجه تهيدست شوند و همين فقر باعث فلاكت آنها گردد.
و زبيرى ها، دست به شمشير ببرند و همديگر را بكشند و سرگرم آن شوند و مخزومى ها نيز با تكبر خود مردم را از خود برانند، در نتيجه همگى مورد خشم مردم شوند، ولى بنى اميه محبوب مردم گردند. (53)
به اين ترتيب امام (عليه السلام ) با افشاگرى نقشه معاويه را نقش بر آب كرد.
37 - طاغوت شكنى امام حسن (عليه السلام )
پس از شهادت امام على (عليه السلام ) معاويه كم كم بر همه جهان اسلام مسلط شد، روزى با دارو دسته خود به كوفه آمد، طرفدارانش به او گفتند: حسن بن على (عليه السلام ) در نظر مردم كوفه بسيار محترم و محبوب است ، خوب است شما به منبر بروى و در و خطبه خود كارى كنى كه آن حضرت از چشم مردم بيفتد.
امام حسن (عليه السلام ) از جريان آگاه شد، در مسجد پيش دستى كرد و قبل از سخنرانى معاويه برخاست و خطاب به مردم كرد و فرمود: اى مردم آيا اگر شما همه جهان را بگرديد كسى را غير از من و برادرم حسين (عليه السلام ) مى يابيد كه جدش رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) باشد؟ ما براى حفظ خونهاى مردم دست از جنگ كشيديم (54)و حكومت در دست اين طاغوت - اشاره به معاويه - قرار گرفت و اين جز فتنه اى تا وقتش نمى يابم .
معاويه گفت : منظورت چيست ؟
امام حسن (عليه السلام ) فرمود: منظورم همان است كه خدا خواسته است .
معاويه به خشم آمد و بالاى منبر رفت و در خطبه خود از على (عليه السلام ) و آل على (عليه السلام ) بدگويى كرد.
امام حسن (عليه السلام ) از پاى منبر برخاست و خطاب به معاويه فرمود: اى فرزند زن جگر خواره آيا اميرمؤ منان (عليه السلام ) را سبب مى كنى به او ناسزا مى گويى با اينكه پيامبر (صلى الله عليه وآله ) فرمود: كسى كه به على (عليه السلام ) ناسزا بگويد به خدا ناسزا گفته و خداوند چنين فردى را تا ابد وارد دوزخ مى كند.
آنگاه امام از روى بى اعتنايى به معاويه پشت كرد و به طرف منزل آمد و ديگر به آنجا برنگشت (55)
38 - قطع سخنرانى طاغوت
معاويه و طرفدارانش و ندانم كارى و بى وفايى مردم كوفه باعث شد كه امام حسن (عليه السلام ) از كوفه به مدينه برگردد، و به عنوان اعتراض از حكومت غاصب معاويه در گوشه انزوا قرار گيرد (و راهى جز اين نبود) در اين ايام تسلط بنى اميه ، معاويه به مدينه آمد، مردم را در مسجد جمع كرد (و امام حسن (عليه السلام ) نيز در مسجد بود) معاويه بالاى منبر رفت و پس ‍ از گفتارى به بدگويى از حضرت اميرمؤ منان على (عليه السلام ) پرداخت ، هنوز خطبه معاويه تمام نشده بود كه امام حسن (عليه السلام ) از مجلس ‍ برخاست و پس از حمد و ثناء فرمود: اى مردم ! هيچ پيامبرى نيست كه وصى نداشته باشد، و نيز هيچ پيامبرى نيست كه دشمن نداشته باشد، در برابر پيامبران دشمنانى از مجرمين بودند، على (عليه السلام ) وصى پيامبر اسلام رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) است ، و بعد از على (عليه السلام ) من پسر او وصى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) هستم سپس به معاويه رو كرد و فرمود: اى معاويه ! تو پس صخر هستى و نام جدت حرب است ولى جد من رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) است .
مادر تو هند جگر خواره است و جده تو نثيله است ، ولى مادر من فاطمه زهرا (عليهاالسلام ) و جده من خديجه كبرى (عليهاالسلام ) است خداوند در ميان من و تو آنكه از نظر نسب پست است و به كفر نزديك مى باشد لعنت كند و همچنين كسى را كه از ما در مورد ياد خدا كاهل است و منافق مى باشد نيز لعنت نمايد. همه حاضران گفتند آمين .
معاويه سخت ناراحت شده بود و ديگر ياراى ادامه خطبه نداشت ، خطبه اش را قطع كرد و از بالاى منبر به پايين آمد. (56)
39 - اعدام دو جاسوس
وقتى كه خبر شهادت حضرت على (عليه السلام ) و خبر بيعت مردم با امام حسن (عليه السلام ) به معاويه رسيد، دو نفر جاسوسان يكى از طايفه حمير و ديگرى از طايفه بنى قين را به كوفه و بصره فرستاد، تا اوضاع عراق را به معاويه اطلاع دهند، امام حسن (عليه السلام ) آن دو جاسوس را شناخت ، دستور دستگيرى آنها را داد و سپس فرمان اعدام آنها را صادر نمود و پس از آن امام حسن نامه تندى به معاويه نوشت و در آن نامه بعضى از كارهاى خلاف او را تذكر داد. (57)
40 - آزادى كنيز
انس بن مالك گويد: كنيزى از امام حسن (عليه السلام ) شاخه گلى را به حضور آن حضرت آورد و اهداء نمود، امام حسن (عليه السلام ) آن شاخه گل را گرفت و به او فرمود: تو را در راه خدا آزاد كردم
من به حضرت عرض كردم ، با اهداء يك شاخه گل ناچيز او را آزاد كردى ؟
امام در پاسخ فرمود: خداوند ما را (در قرآن ) چنين ادب كرده و فرموده : اذا حييتم بتحية فحيوا باحسن منها هر گاه كسى به شما تحيت گويد پاسخ آن را بطور بهتر بدهيد (58) سپس فرمود: تحيت بهتر همان آزاد كردن او است . (59)
از گفتار امام حسن مجتبى (عليه السلام ) است :
من بدء بالكلام قبل السلام فلاه تجيبوه : كسى كه قبل از سلام ، سخن گفت ، جواب او را ندهيد (60)
معصوم پنجم - امام سوم :
نام : امام حسين (عليه السلام ).
القاب معروف : سيد الشهداء اباعبدالله .
پدر و مادر: على (عليه السلام ) - فاطمه زهرا (سلام الله عليها)
وقت و محل تولد: سوم شعبان سال چهارم هجرت در مدينه .
دوران امامت : يازده سال (از سال 50 تا 61 ه‍.ق ).
طاغوت زمان امامت : 9 سال و چهار ماه معاويه و تقريبا شش ماه آخر يزيد (لعنة الله عليهما) بود.
وقت و محل شهادت : روز عاشوراى سال 61 هجرى در كربلا در سن 57 سالگى به شهادت رسيد.
مرقد شريفش : در شهر كربلا در كشور عراق واقع است .
دوران زندگى آن حضرت را مى توان در چهار بخش زير مشخص كرد:
1 - دوران عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله ) (حدود شش سال ).
2 - دوران ملازمت با پدر و برادرش امام حسن (عليه السلام ) (حدود 46 سال ).
3 - دوران امامت (ده سال )
4 - نهضت جاودانى و عظيم امام حسين (عليه السلام ) در كربلا (در 70 كيلومترى كوفه ) كه از مهمترين حادثه تاريخ است .
41 - دلبستگى امام حسين (عليه السلام ) به خدا
امام حسين (عليه السلام ) با ياران خود به سوى كربلا مى آمد در منزلگاه شقوق (چند فرسخى كوفه ) مردى را ديد كه از كوفه مى آيد، از او پرسيد: از مردم كوفه و عراق چه خبر؟ او در پاسخ گفت : مردم بر ضد شما اجتماع كرده اند.
امام حسين (عليه السلام ) فرمود: ان الامر لله مايشاء و ربنا تبارك هو كل يوم فى شان فرمان از سوى خداوند است كه هر چه بخواهد و پروردگار بزرگ ما، در هر روزى داراى شانى است .
سپس اين اشعار را خواند:
فان تكن الدنيا تعد نفيسة
فدار ثواب الله اعلى و انبل
و ان تكن الارزاق قسما مقدرا
فقلة حرص المرء فى الكسب اجمل
و ان تكن الابدان للموت انشاءت
فقتل امرء بالسيف فى الله افضل

يعنى اگر دنيا (هر چند) خانه عالى به شمار آيد ولى خانه پاداش خدا (قيامت ) بالاتر و برتر است .
و اگر رزق و روزيها بر اساس مقدرات الهى تقسيم مى شود پس حرص كم مرد براى كسب آن نيكوتر است .
و اگر بدنها براى مرگ ايجاد شده اند پس كشته با شمشير در راه خدا بهتر است (61)
42 - درگيرى شديد با مروان
روزى مروان ناپاك كه در دشمنى با اهلبيت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) معروف بود، به امام حسين (عليه السلام ) رسيد و گفت : اگر براى شما افتخار به وجود مادرى چون فاطمه (عليه السلام ) نبود، ديگر چيزى نداشتيد كه بر ما افتخار نماييد.
امام (عليه السلام ) برخاست و گلوى مروان را گرفت و فشار داد و دستارش ‍ را به گردنش پيچيد، بطورى كه بيهوش شد، آنگاه او را واگذاشت ، سپس به مروان فرمود: سوگند به خدا در همه جهان كسى پيدا نمى شود كه مثل تو (مروان ) و پدرت با خدا و رسولش دشمنى نمايد، نشانه صدق گفتارم اين است كه وقتى خشمگين مى شوى ، عبايت از شانه ات مى افتد (اراده و تسلط بر نفس ندارى ).
روايت كننده گويد: سوگند به خدا مروان از آنجا برنخاست مگر اينكه به گونه اى خشمگين شد كه عبايش از شانه اش افتاد. (62)
43 - دشمنى و عدم سازش براى خدا نه دنيا
معاويه براى فرماندار خود در مدينه يعنى مروان نامه نوشت كه از ام كلثوم دختر عبدالله بن جعفر (عليه السلام ) براى پسرم يزيد خوستگارى كن .
مروان نزد عبدالله رفت و جريان را گفت ، عبدالله در پاسخ گفت : اختيار اين دختر با دائيش مولاى ما حسين (عليه السلام ) است .
بعد عبدالله جريان را به عرض امام حسين (عليه السلام ) رساند، امام فرمود: از درگاه خداوند خشنودى خدا را خواستارم .
تا اينكه مردم در مسجد، اجتماع نمودند، مروان همراه عده اى از بزرگان قوم خود به حضور حسين (عليه السلام ) آمد و جريان دستور معاويه را به عرض ‍ رساند و اضافه كرد، مهريه اش به حكم پدرش معاويه هر چه باشد مى پردازيم و قرضهاى پدرش را ادا مى كنيم و به اضافه اينكه اين وصلت باعث صلح بين دو طايفه بنى هاشم و بنى اميه مى شود.
امام حسين (عليه السلام ): پس از حمد ثناى الهى فرمود: اى مروان ! آنچه گفتى شنيدم ، اما در مورد، مهريه سوگند به خدا ما از سنت پيامبر (صلى الله عليه وآله ) تجاوز نمى كنيم كه دوازده وقيه معادل 480 درهم بود.
اما در مورد اداى قرض پدرش ، دختران ما هر جا باشند قرضهاى دنيوى ما را ادا مى كنند.
اما صلح و آشتى بين ما و طايفه شما، اين را بدان كه ما براى رضاى خدا و در راه خدا با شما دشمنى داريم ، بنابراين براى دنيا با شما سازش نمى كنيم ، سوگند به جانم ، خويشاوند نسبى (بخاطر خدا) بهم زده شد (63)تا چه رسد به خويشاوندى سببى (يعنى خويشى از ناحيه داماد).
مروان و همراهانش مايوس شده برخاستند و رفتند (64)
44 - حل مشكل
صفوان گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: دو نفر مرد، همراه يك زن و يك نوزاد نزاعى داشتند، بحضور امام حسين (عليه السلام ) آمدند.
مرد اول گفت : زن مال من است (در نتيجه بچه نيز مال من است ).
مرد دوم گفت : اين فرزند مال من است .
امام حسين (عليه السلام ) به مرد اول فرمود: بنشين ، او نشست .
آنگاه امام رو به زن كرد و فرمود: راست بگو قبل از آنكه پرده ها بالا رود.
زن گفت : اين مرد كه نشسته همسر من است و فرزند مال او است اما اين مرد ايستاده را نمى شناسم .
امام (عليه السلام ) به بچه شيرخوار رو كرد و فرمود: به اذن خدا سخن بگو و خود را معرفى كن .
نوزاد با زبان گويا گفت : پدر من نه اين مرد است نه آن مرد، بلكه پدر من چوپان فلان طايفه مى باشد.
به اين ترتيب روشن شد كه آن دو مرد هر دو در ادعاى خود در مورد اينكه بچه مال آن ها است دروغ مى گفتند. (65)
45 - ابراهيم خليل (عليه السلام ) در سرزمين كربلا
روزى حضرت ابراهيم خليل (عليه السلام ) سوار بر است ، از سرزمين كربلا عبور مى كرد، ناگهان پاى اسبش لغزيد، و ابراهيم (عليه السلام ) با اسب به زمين افتاد و سر ابراهيم شكست ، و از آن خون جارى گشت .
ابراهيم (عليه السلام ) استغفار كرد، و تصور نمود شايد گناهى از او سر زده است اين سقوط، كيفر آنست ، از اين رو عرض كرد: خدايا چه گناهى از من سر زده ؟.
جبرئيل بر او نازل شد و عرض كرد: خداوند مى فرمايد: از تو خطايى سر نزده است ولى سبط خاتم پيامبران و فرزند خاتم اوصياء (يعنى حسين (عليه السلام )) را در اين مكان به شهادت مى رسانند، خون تو براى اينكه با خون او آميخته شود، اين حادثه به تو رخ داد.
حضرت ابراهيم (عليه السلام ) گفت اى جبرئيل ! قاتل او (حسين (عليه السلام )) كيست ؟
جبرئيل عرض كرد: قاتل او، ملعون شده اهل آسمانها و زمين است ، و قلم بر لوح محفوظ به لعن او به جريان درآمده ، بى آنكه پرودگارش اذن داده باشد، خداوند به قلم وحى فرستاد: تو شايسته مدح هستى بخاطر لعن بر قاتل حسين (عليه السلام ).
ابراهيم (عليه السلام ) بسيار بر قاتل امام حسين (عليه السلام ) لعن كرد، اسب ابراهيم كه به زمين سقوط كرده بود خوب شد و از لغزش و وحشت بيرون آمد، ابراهيم به اسب خود گفت : چه شد و چه را شناختى كه از وحشت بيرون آمدى ؟
اسب با نطق گويا عرض كرد: من افتخار مى كنم كه تو بر من سوار هستى ، وقتى از پشتم به زمين افتادى ، بسيار شرمنده شدم ، و يزيد ملعون باعث اين كار شد (66)
46 - توجه به مستضعفان
شعيب بن عبدالرحمن گويد: در روز عاشورا وقتى كه حسين (عليه السلام ) را به شهادت رساندند، و بدنش را عريان گشت ، آثار خراشيدگى در پشت حضرت ديده شد، از امام سجاد (عليه السلام ) علت آن را پرسيدند.
امام سجاد (عليه السلام ) فرمود: اين خراشيدگيها، اثر انبانها و ظرفهاى پر از طعام است كه پدرم ، آن ها را به پشت مى گرفت و به منزلهاى يتيمان و بيوه زنان و مستمندان مى برد. (67)
47 - جايزه به معلم
نقل شده : عبدالرحمن سلمى ، سوره حمد به فرزند امام حسين (عليه السلام ) آموخت ، وقتى كه آن فرزند سوره حمد را نزد امام حسين (عليه السلام ) به خوبى خواند.
امام (عليه السلام ) هزار دينار و هزار حله به معلم او جايزه و انعام داد، و دهان او را پر از در كرد.
بعضى از اين موضوع تعجب كردند، امام (عليه السلام ) دو شعر زير را خواند:
اذا تجاءت الدنيا عليك فجدبها
على الناس طرا قبل ان تتقلب
فلا الجود يفنيها اذا هى اقبلت
ولا البخل يبقيها اذا ما توليت
يعنى : وقتى كه دنيا به تو نيكى و سخاوت كرد، تو نيز به وسيله آن به همه مردم نيكى و سخاوت كن ، قبل از آنكه اين موفقيت از دستت برود.
و بدان كه وجود و بخشش موجب تهيدستى نمى شود. اگر دنيا به انسان روى آورد، و همينطور بخل موجب بقاى (ثروت ) دنيا نمى شود، اگر دنيا از انسان روى گرداند
(68)
به اين ترتيب از امام حسين (عليه السلام ) درس فضائل اخلاقى و ارزشهاى انسانى مى آموزيم ، و در مى يابيم كه امام (عليه السلام ) چقدر به تعليم و تعلم ارزش مى داد، كه آنهمه به معلم احترام كرد و جايزه داد.
48 - گريه امام حسين (عليه السلام ) و دعاى او براى يك رزمنده پير
انس بن حارث كاهلى در كربلا در روز عاشورا پيرمرد سالخورده اى بود، او از اصحاب پيامبر (صلى الله عليه وآله ) بود و در جنگ بدر و حنين شركت داشت ، در روز عاشورا از امام حسين (عليه السلام ) اجازه رفتن به ميدان گرفت ، امام اجازه داد، او با شور و شوق فراوان عمامه اش را از سرش گرفت و به كمر بست ، ابروانش را كه بر اثر پيرى روى چشمش افتاده بود نيز با دستمالى بالا آورد و بست تا مانع ديدنش نگردد.
وقتى امام اين حال را از او ديد منقلب شد و بى اختيار قطرات اشك ديدگانش بر گونه هايش سرازير شد و خطاب به او فرمود: شكر الله لك يا شيخ : خداوند عمل تو را بهترين وجه قبول و تقدير كند اى شيخ .
او با پيرى به ميدان رزم رفت ، و با دشمنان جنگيد و پس از كشتن هيجده نفر از دشمن ، شربت شيرين شهادت را نوشيد. (69)
49 - نمونه اى از شجاعت و وفاى حسين (عليه السلام )
امام حسين (عليه السلام ) در كربلا، يكه و تنها سوار بر اسب شد و روانه شريعه فرات گشت تا آب بياورد، اعور اسلمى و عمرو بن حجاج دو فرمانده با چهار هزار نفر در آنجا بودند و از شريعه فرات نگهبانى مى نمودند.
امام (عليه السلام ) به آن ها حمله كرد، آن ها از هم پاشيدند، و امام خود را به آب فرات رساند.
اسب (ذوالجناح )امام تشنه بود، امام به او فرمود: تو تشنه اى و من نيز تشنه ام ، سوگند به خدا از آب نمى چشم تا تو نخست آب بياشامى .
گويى اسب سخن امام را فهميد، سرش را بلند كرد، يعنى تا تو آب نياشامى من نمى آشامم .
امام فرمود: بياشام ، من هم مى آشامم ، در اين وقت حسين (عليه السلام ) دست دراز كرد و آب در دست گرفت ، در اين هنگام يكى از سربازان دشمن گفت : اى حسين تو آب مى آشامى در حالى كه اهل خيمه گاه را مورد حمله قرار دادند با شنيدن اين سخن ، آب از دستش ريخت ، و بر سپاه دشمن حمله كرد و خود را سريع به خيمه گاه رساند، ديد خيمه گاه سالم است ، و سرباز دشمن دروغ گفته است . (70)
50 - اسلام راهب مسيحى
يكى از علماى مسيحى در صومعه اى در بيابان عبادت مى كرد، ديد در راه دو دسته مى آيند، يكدسته سوار بر مركبها و اسلحه بدست و خوشحال اما دسته اى ديگر اندوهگين و همچون اسير، خوب نگاه كرد ناگهان ديد سرهايى سر نيزها كرده اند سخت حيران شد كه اين سرها چيست ؟ وقتى نزديك شدند، چشمش به سرى (سر امام حسين (عليه السلام ) افتاد)، ديد خونها در لبهاى او خشكيده اما چشمها پر فروغ ، در فكر فرو رفت ، گويى با آن سر سخن گفت ، از آنها سؤ ال كرد آنها صاحب سر را معرفى كردند. از رئيس كاروان پرسيد، عمر سعد را به او نشان دادند، به او گفت : آيا ممكن است امشب تا فردا صبح اين سر را به من بدهيد گفتند با سر چكار دارى ؟ گفت : مطلبى دارم ، هر چه بخواهيد به شما مى دهم ، سرانجام آنها كه دنيا پرست بودند، ده هزار درهم گرفتند و سر را تحويل راهب دادند.
راهب سر را به صومعه خود برد و شست و خوشبو كرد و روى زانويش ‍ گذاشت و تا صبح گريه كرد.
صبح كه شد، ماءمورين نزد او آمدند تا سر را بگيرند، او خطاب به سر مقدس ‍ كرد و گفت : سوگند به خدا جز مالك خودم نيستم ، (يعنى نمى توانم كارى بكنم ) وقتى روز قيامت شد، نزد جدت محمد (صلى الله عليه وآله ) گواهى بده كه من گواهى به يكتايى خدا دادم و گواهى ميدهم كه محمد (صلى الله عليه وآله ) عبد و رسول خداست ، بدست تو اسلام آوردم و من خادم تو هستم (71)آرى حسين (عليه السلام ) چراغ هدايت است .

 

next page

fehrest page

back page