داستانهاى نماز

محمود على محمدلو

- ۱ -


اضطراب و پريشانى على (ع ) در نماز
هر وقت هنگام نماز مى رسيد، اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) حال اضطراب و تزلزل پيدا مى كرد. عرض كردند شما را چه مى شود كه اينقدر ناراحتيد؟ مى فرمود:
((وقت امانتى كه خداوند بر آسمان و زمين عرضه داشت و
آنها از پذيرش و حمل آن امتناع ورزيدند، رسيده است )).(47)
دعاى حضرت فاطمه (س ) بعد از نماز
دختر جوان پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) وقتى در محراب مشغول نماز بود، از اينكه در پيشگاه خداوند جهان ايستاده ، بندهاى كتف نازنينش مى لرزيد.
امام حسن ( عليه السّلام ) مى گويد: يك شب جمعه ديدم كه مادرم بيدار است و پيوسته نماز مى خواند تا اينكه سپيده صبح دميد.
در آن لحظه شنيدم كه مادرم براى مردان و زنان با ايمان دعا مى كند، يك به يك آنها را نام مى بُرد و برايشان دعا مى كرد، بعد از نماز به او گفتم : اى مادر! چرا براى خودت دعا نكردى ؟
مادرم فرمود:
((اى پسرك من ! اوّل همسايه ، بعد خانه ...)).(48)
تعجب هارون
((ابوالحسن امام موسى بن جعفر( عليهما السّلام )) در ده سال و اندى ، هر روز پس از طلوع خورشيد تا وقت زوال را با يك سجده مى گذراند. ((هارون )) كه دشمن حضرت بود، به اين مطلب اعتراف كرد كه او، نمونه اى برجسته براى توجه به خدا و ايمان است . هارون موقعى اين اعتراف را كرد كه آن حضرت را در زندان ربيع ، محبوس كرده بود و از بالاى كاخ ، حضرت را نظاره مى كرد، ديد جامه اى در گوشه زندان افتاده بدون اينكه تغيير موضع دهد، لذا از اين حالت تعجب كرد و به ((ربيع )) گفت : آن جامه اى كه هر روز در آنجا مى بينم چيست ؟
ربيع گفت : يا اميرالمؤ منين ! آن جامه نيست ، بلكه ((موسى بن جعفر)) است ، او هر روز پس از طلوع خورشيد تا وقت زوال ، يك سجده دارد.
هارون حيرت زده شد و از روى تعجب گفت : به راستى كه اين شخص ‍ از راهبان بنى هاشم است ! ربيع پس از اينكه اعتراف هارون را نسبت به پارسايى امام و كناره گيريش از دنيا شنيد، رو به هارون كرد و در حالى كه تقاضاى آزادى و سخت نگرفتن براى آن حضرت را داشت گفت : يا اميرالمؤ منين ! پس چرا اينقدر در زندان بر او سخت گرفته ايد؟!! هارون پاسخى داد كه حكايت از بى رحمى باطنى او داشت ، او گفت : هيهات ! بايد اينطور باشد!!!(49)
كيفيت نماز امام باقر و امام صادق (ع )
امام باقر و امام صادق ( عليهما السّلام ) زمانى كه به نماز مى ايستادند، رنگ صورت مباركشان تغيير مى كرد، گاهى قرمز و زمانى زرد مى شد مثل اينكه با كسى مناجات مى كنند كه او را مى بينند.(50)
كيفيت دعاكردن
يكى از اصحاب پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) معمولاً براى نماز جماعت به مسجد مى آمد تا اينكه پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) متوجه شدند كه او چند روزى است ديگر به مسجد نمى آيد. از اصحاب پرسيدند: ((چرا فلانى براى به جا آوردن نماز جماعت به مسجد نمى آيد؟)).
گفتند: آن شخص مريض است .
پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) براى عيادت نزد او رفتند، و پرسيدند: ((اى فلانى ! چه شده است ؟)).
او گفت : نماز مغرب را مى خواندم ، سپس اين كلمات را قرائت كردم ((اى پروردگار! اگر من نزد تو گناهكار هستم و قرار است مرا در آخرت عذاب دهى ، عذابم را به جلو بينداز و در همين دنيا مرا دچار عذاب كن ))، سپس مريض شدم .
پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: ((اين چه سخنى بود كه گفتى ، آگاه باش كه اين گونه بايد بگويى :
پروردگارا! در دنيا و آخرت به من حسنه عطا كن و مرا از آتش نگهدار)).(51)
سپس پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) براى آن شخص دعا كرد و او از حالت مرض بيرون آمد و خوب شد.(52)
حكايت عبرت انگيز پيامبراكرم (ص ) و سعد
امام باقر ( عليه السّلام ) فرمود: در زمان رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) در آغاز هجرت ، يكى از مؤ منين اهل صُفّه (آنان كه در كنار مسجد سكونت داشتند) به نام ((سعد)) بسيار در فقر و تهيدستى به سر مى برد، و هميشه در نماز جماعت ، ملازم رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) بود و هرگز نمازش ترك نمى شد. رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) وقتى او را مى ديد، دلش به حال او مى سوخت و نگاه دلسوزانه اى به او مى كرد. غريبى و تهيدستى او، رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) را سخت ناراحت مى كرد، روزى به سعد فرمود:
((اگر چيزى به دستم برسد، تو را بى نياز مى كنم )).
مدتى از اين جريان گذشت ، رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) از اينكه چيزى نرسيد تا به سعد كمك كند، سخت غمگين شد. خداوند وقتى كه رسولش را اين گونه غمگين يافت ، جبرئيل را به سوى او فرستاد، جبرئيل كه دو درهم همراهش بود، به حضور رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) آمد و عرض كرد:
((اى رسول خدا! خداوند اندوه تو را به خاطر سعد دريافت ، آيا دوست دارى كه سعد بى نياز گردد؟)).
پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: ((آرى )).
جبرئيل گفت : ((اين دو درهم را به سعد بده و به او دستور بده كه با آن تجارت كند)).
رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) آن دو درهم را گرفت و سپس براى نماز ظهر از منزل خارج شد. ديد سعد كنار حجره ايستاده و منتظر رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) است ، وقتى كه رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) او را ديد فرمود: ((اى سعد! آيا تجارت و خريد و فروش مى دانى ؟)).
سعد گفت : سوگند به خدا چيزى ندارم كه با آن تجارت كنم . پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) آن دو درهم را به او داد و به او فرمود: ((با اين دو درهم تجارت كن ، و روزى خود را به دست بياور)).
او آن دو درهم را گرفت و همراه رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) به مسجد رفت و نماز ظهر و عصر را خواند، بعد از نماز، رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) به او فرمود:((اى سعد! برخيز و به دنبال كسب و رزق برو كه من از وضع تو غمگين هستم )).
سعد، برخاست و كمر همت بست و به تجارت مشغول شد، به قدرى آن دو درهم بركت داشت كه هر كالايى با آن مى خريد، سود فراوان مى كرد، دنيا به او رو آورد و اموال و ثروتش زياد گرديد و تجارتش رونق بسيار گرفت .
در كنار در مسجد، محلى را براى كسب و كار خود انتخاب كرد و به خريد و فروش مشغول گرديد، هنگام نماز، ((بلال حبشى )) اعلام نماز مى كرد و رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) براى نماز حاضر مى شد، كم كم رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) ديد كه بلال حبشى وقت نماز را اعلام كرده ولى ((سعد)) هنوز سرگرم خريد و فروش ‍ است ، نه وضو گرفته و نه براى نماز آماده مى شود، رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) وقتى او را به اين وضع ديد، به او فرمود: ((اى سعد! دنيا تو را از نماز بازداشته است )).
او در پاسخ چنين (توجيه مى كرد و) مى گفت :((چه كار كنم ؟ ثروتم را تلف كنم ؟ به اين مرد متاعى فروخته ام ، مى خواهم پولش را بستانم و از مردى متاعى خريده ام ، مى خواهم قيمتش را بپردازم . آيا با اين وضع مى توانم در نماز شركت كنم ؟!)).
رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) در مورد سعد، آنچنان ناراحت و غمگين شد كه اين بار اندوه رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) شديدتر از آن هنگام بود كه سعد در فقر و تهيدستى به سر مى برد. جبرئيل به پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) نازل شد و عرض كرد: ((خداوند اندوه تو را در مورد سعد دريافت ، كداميك از اين دو حالت را در مورد سعد دوست دارى ؟ آيا حالت اول يعنى حالت فقر و توجه او به نماز و عبادت را دوست دارى ؟ يا حالت دوم او را كه بى نياز است ولى توجه به عبادت ندارد؟)).
پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: ((حالت اوّل او را دوست دارم ؛ چرا كه حالت دوّم او باعث شد كه دنيايش ، دينش را ربود و برد)).
جبرئيل گفت : ((دلبستگى به دنيا و ثروت دنيا، مايه آزمايش و بازدارنده از آخرت است )).
آنگاه جبرئيل گفت : ((آن دو درهم را كه به او (قرض ) داده بودى از او بگير كه در اين صورت ، وضع او به حالت اوّل برمى گردد)).
رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) از نزد سعد عبور كرد و به او فرمود: ((آيا نمى خواهى دو درهم مرا بدهى ؟)).
سعد گفت : به جاى آن ، دويست درهم مى دهم !!
پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: ((همان دو درهم مرا بده )).
سعد دو درهم آن حضرت را داد اما از آن پس ، دنيا به سعد پشت كرد و تمام اموالش كم كم از دستش رفت و زندگيش به حال اول بازگشت .(53)
اهميّت نماز جماعت
دو حديث
((قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله :
الصلوة جماعة ولو على راءس الزُّجّ)).
(مستدرك ، ج 1، ص 488)
((رسول خدا - صلى اللّه عليه وآله - فرمود:
نماز را به جماعت بخوانيد ولو به سرنيزه ها قدم بگذاريد)).
((قال النبي صلى اللّه عليه وآله :
التكبيرة الاولى مع الامام خير من الدنيا وما فيها)).
(مجموعة الاخبار، ص 227)
((رسول خدا - صلى اللّه عليه وآله - فرمود:
همان تكبيرة الاحرام اوّل نماز كه با امام جماعت گفته شود، خيرش از دنيا و آنچه در دنياست بيشتر است )).
اهميت نماز جماعت
پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) تصميم گرفت خانه هاى كسانى را كه (بدون عذر شرعى ) در منزلهاى خود نماز مى خوانند و در جماعت مسلمانها شركت نمى كنند، آتش بزند.
يك نفر نابينا به حضور پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) رسيد و عرض كرد من نابينا هستم ، صداى اذان جماعت را مى شنوم ، ولى كسى نيست كه دستم را بگيرد و مرا به جماعت برساند، پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: از منزل خود تا مسجد، طنابى ببند و هنگام نماز جماعت ، آن طناب را بگير و با راهنمايى آن خودرا به مسجدبرسان و در نماز جماعت شركت كن .(54)
اعاده كردن سى سال نماز جماعت
يكى از عبّاد، سى سال نماز خود را اعاده كرد با اينكه تمام آن سى سال را در صف اوّل جماعت نماز خوانده بود و علت آن اين است كه مى گويد: روزى به واسطه پيشامدى نتوانستم خود را سريعاً به صف اوّل جماعت برسانم لذا وقتى كه رسيدم از صف اوّل عقب ماندم ، در اين هنگام متوجه شدم مثل اينكه از ايستادن در صفهاى بعدى خجالت مى كشم و ميل ندارم مردم مرا در صفهاى بعدى ببينند؛ زيرا من هميشه در صف اوّل بودم و بر حسب اتفاق امروز عقب افتاده ام ، براى همين ، دانستم كه در اين مدت طولانى ؛ تمام نمازهايم آلوده به ريا و مشوب به نگاه كردن مردم به سوى من بوده تا مردم بدانند كه من هميشه در صف اوّل جماعت هستم و از سبقت گيرندگان به كارهاى نيك مى باشم .(55)
نور نماز جماعت در بيابان تاريك
در بحارالانوار روايت شده است كه شبى ((قتادة بن نعمان )) از اصحاب خاتم انبيا محمد ( صلّى اللّه عليه و آله ) در مسجد النبى حاضر بود. اوّل مغرب ، نماز جماعت را با پيغمبر خواند. معمولاً رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) براى ملاحظه حال اصحابش كه راهشان دور بود و مدينه هم مثل زمان حاضر، آباديهايش جمع نبود، بلكه پراكنده و متفرق بود، لذا رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) نماز مغرب و عشا را طورى مى خواند كه هنوز هوا خيلى تاريك نشده بود. شبى هوا ابرى بود و قتاده وقتى نمازش را تمام كرد، متوجه شد كه هوا بسيار تاريك و برگشتنش خيلى مشكل است .
رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) دانست كه اكنون موقعى است كه بايد قتاده از نور عملش بهره ببرد لذا از گوشه مسجد، چوب خشكى از نخل خرما افتاده بود، پيغمبر آن را برداشت و به قتاده داد، نورى از آن چوب برخاست و فرمود:((اين چوب تا ده ذراع جلو و پشت سر تو را روشن مى كند، قتاده آن را گرفت و به وسيله روشنى آن ، به منزلش رفت .
اتفاقاً جانورى در گوشه خانه اش بود كه از همين نور چوب ، او را تشخيص داد و كشت . در روايت چنين مى فرمايد كه : ((نور اين چوب نور نماز جماعتش بود)). آرى هر كس نورى از ايمان و عملش ، با او خواهد بود.(56)
دقت حضرت امام (ره )
در نجف اشرف ، روزى امام خمينى (قدّس سرّه ) براى برگزارى نماز جماعت خواستند وارد اطاق بيرونى شوند، كفش كن اطاق از كفشهاى مردمى كه براى شركت در نماز جماعت ، گرد آمده بودند، انباشته شده بود به طورى كه جاى پا نهادن بر زمين نبود و ما روحانيون و بسيارى از فضلا بدون توجه ، پاى خود را روى كفشهاى مردم مى گذاشتيم و رد مى شديم و جز اين هم چاره اى نبود.
اما وقتى امام به كفش كن رسيد و آن وضع را ديد، توقف كرد و از پا گذاشتن روى كفش مردم خوددارى ورزيد و دستور داد كفشها را از سر راه جمع كنند و راه را باز نمايند.
در اين موقع ، خيلى از ماها تازه متوجه شديم كه پانهادن بر روى كفش ‍ مردم ، تصرف در مال غير است و خالى از اشكال نخواهد بود.(57)
اهميت نماز صبح و عشا
روزى رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) بعد از نماز صبح ، رو به اصحابش كرد و فرمود: ((آيا فلانى و فلانى (نام چند نفر را برد) براى نماز حاضر شده اند؟)).
اصحاب گفتند: يا رسول اللّه ! نه (حاضر نشده اند).
رسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمودند: ((آيا به جايى رفته اند (و در شهر نيستند)؟)).
اصحاب گفتند: نه .
آنگاه حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمودند: ((هيچ نمازى دشوارتر از نماز صبح و عشا بر منافقين نيست . اگر مردم منزلت نماز صبح و عشا را مى دانستند، براى اداى آن حاضر مى شدند، اگرچه با خزيدن بر روى زمين باشد)).(58)
لزوم حفظ حرمت مؤ من
عالم متقى جناب حاج شيخ محمد باقر شيخ الاسلام (؛ ) فرمود: من عادت داشتم هميشه پس از فراغت از نماز جماعت با كسى كه طرف راست و چپ من بود، مصافحه مى كردم ، وقتى در نماز جماعت مرحوم ميرزاى شيرازى - اعلى اللّه مقامه - در سامرا پس از نماز، با شخصى كه طرف راستم نشسته بود، كه يك نفر از اهل علم و بزرگوار بود، مصافحه كردم و در طرف چپ ، يك نفر روستايى بود كه به نظرم كوچك آمد و با او مصافحه نكردم . بلافاصله از خيال فاسد خود پشيمان شدم و به خود گفتم شايد همين شخصى كه به نظر تو شاءنى ندارد، نزد خداوند محترم و عزيز باشد، فوراً با كمال ادب با او مصافحه كردم ، پس بوى مشك عجيبى كه مانند مشكهاى دنيوى نبود به مشامم رسيد و سخت مبتهج ، خوشوقت و دلشاد شدم و احتياطاً از او پرسيدم با شما مشك است ؟ فرمود: نه . من هيچ وقت مشك نداشتم ، يقين كردم كه از بوهاى روحانى و معنوى است . و نيز يقين كردم كه شخصى است جليل القدر و روحانى ، از آن روز متعهد شدم كه هيچ وقت به حقارت به مؤ منى نظر نكنم .(59)
عدم جواز اطاله نماز جماعت
روزى ((اعمش )) وارد مسجدى شد و در نماز جماعت شركت كرد و امام جماعت نماز را بسيار طول داد، بعد از فراغ از نماز، اعمش به او گفت : پشت سر تو افراد گرفتار ، پير و ضعيف هستند چرا نماز را طولانى مى خوانى ؟
امام جماعت گفت : (... اِنَّهَا لَكَبِيرَةٌ اِلاّ عَلَى الخاشِعِينَ )(60) يعنى :((اين سخت است مگر براى افراد خاشع )).
اعمش گفت :((من نماينده خاشعين هستم بدان كه نيازى به اين همه طول دادن ندارند)).(61)
آثار سوء برخوردهاى غلط و غيراسلامى
پزشكى بود كه به مقدّسات اسلام توهين مى كرد و برخوردهاى زننده اى داشت با اينكه در محيط اسلامى بزرگ و تربيت شده بود. پس از تحقيق ، متوجه شديم كه بيمارى اين پزشك از سختگيريهاى پدرش ناشى شده است . مى گفت : پدرم هر صبح با چوب ، بالاى سر من مى آمد و مرا براى خواندن نماز صبح بيدار مى كرد، اگر لحظه اى دير برمى خاستم ، چوب را به گرده ام مى كشيد و بر سر و صورت و بدنم مى نواخت !!
به اين ترتيب ، وى از اوان كودكى بر اثر برخوردهاى ناصحيح و غيراسلامى پدر، دچار عقده و بيمارى روانى شده و همين امر در سنين بالا موجب شده بود كه وى نسبت به اسلام و مقدّسات دين ، بدبين شود و به آنها جسارت كند.(62)
هدايت الهى
جوانى مى گفت : در، كوچكى هميشه سعى مى كردم نماز خود را در مسجد بخوانم . روزى مشغول خواندن نماز بودم كه متوجه شدم پيرمردى ، مراقب من است . نمازم كه به پايان رسيد، آن پيرمرد به من گفت : ((نمازت درست نيست )) و سپس شروع كرد به گفتن سخنانى نيشدار، چنانكه گويى تازيانه جلادان است . من غرق در سكوت بودم و هرگاه مى خواستم از او بپرسم كجاى نمازم اشتباه است ، اجازه نمى داد و پيوسته مى گفت : ((نمازت درست نيست و امثال تو حق ندارند به مسجد بيايند!)).
از آن پس تصميم گرفتم ديگربه مسجدنروم و نمازم را در منزل هم نخوانم .اين نخستين قدم براى ترك كامل نماز و انحرافم از طريق اسلام بود، ولى خداوند مرا هدايت فرمود و اكنون دوباره نماز مى خوانم .
نمونه اى جالب از اخلاق اسلامى
روزى امام حسن و امام حسين ( عليهما السّلام ) كه هنوز خردسال بودند، پيرمردى را ديدند كه اشتباه وضو مى گيرد، نزد او رفتند و گفتند: پدر جان ! ممكن است نگاه كنى و بگويى وضوى كداميك از ما درست تر است ؟ آنگاه شروع كردند به وضوگرفتن . به محض اينكه وضويشان تمام شد، پيرمرد روشن ضمير گفت : ((آفرين بر شما! وضوى هر دوى شما درست است ، وضوى من اشتباه بوده است )).(63)
غرور و تكبر بيجا
روزى كسى پرسيد: چرا نماز صبح دو ركعت است ؟
گفتم : نمى دانم ، دستور خداوند است و بايد انجام دهيم .
همينكه فهميد نمى دانم ، قيافه روشنفكرى گرفت و گفت : دنيا، دنياى علم است ، امروز ديگر دين بدون علم صحيح نيست و...
پرسيدم : حال تو بگو: چرا برگ درخت انار كوچك است ولى برگ انگور، بزرگ و پهن مى باشد؟
گفت : نمى دانم . من هم همان قيافه را گرفته و گفتم : دنيا، دنياى علم است ، علم بايد ثابت كند و... اندكى از غرورش كاسته شد.
گفتم : برادر! قبول داريم كه دنيا، دنياى علم است ، ولى نه به اين معنا كه همه اسرار هستى را بايد همين امروز بدانيم . حتماً ميان برگ باريك انار و برگ پهن انگور و مزه ميوه هايشان ، رابطه اى در كار است كه هنوز، برگ شناس ، خاك شناس ، گياه شناس و ميوه شناس ، آن را كشف نكرده است .
پس وجود اسرار را مى پذيريم ولى ادعاى فهميدن همه آنها را هرگز از هيچ كس قبول نمى كنيم .(64)
يك حادثه عجيب
امام صادق ( عليه السّلام ) فرمود: رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) نماز ظهر را با مردم به جماعت خواند، ولى برخلاف معمول ، دو ركعت آخر نماز را با شتاب تمام كرد. بعد از نماز، مردم از آن حضرت پرسيدند: آيا حادثه اى رخ داد كه شما نماز را اين گونه (با شتاب ) تمام كرديد؟! فرمود: ((آيا شما صداى گريه كودك را شنيديد؟)).
(معلوم شد كه آن حضرت براى آرام كردن و نوازش نمودن كودك ، نمازش را سريع انجام داده است ).(65)
اثر نماز
1- به حضرت رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) گفته شد كه فلانى در روز نماز مى خواند، ولى در شب دزدى مى كند!
رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمودند: ((نمازش او را از اين كار باز خواهد داشت )).(66)
2- روايت شده است كه جوانى از اهالى مدينه با پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) نماز خود را به جماعت مى خواند ولى مرتكب كارهاى زشت نيز مى شد، جريان كار او را خدمت رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) عرض كردند، سپس پيغمبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود: ((روزى نمازش او را از اين كار باز خواهد داشت ))، چيزى نگذشت كه او توبه كرد.(67)
چرا تارك الصّلوة كافر است ؟
يكى از شيعيان به نام ((مسعدة بن صدقه )) به حضور امام صادق ( عليه السّلام ) آمد و پرسيد: چرا شما زناكار را به عنوان كافر معرفى نمى كنيد، ولى ترك كننده نماز را كافر (معنوى ) مى ناميد؟ و دليل اين تفاوت چيست ؟
امام صادق ( عليه السّلام ) فرمود: ((زيرا زناكار و امثال او (مثل شرابخوار)، اين كار را به خاطر چيره شدن شهوت جنسى بر او انجام مى دهند، ولى ترك كننده نماز، آن را ترك نمى كند مگر به خاطر استخفاف و سبك شمردن نماز، مرد زناكار به سوى زن نمى آيد مگر به جهت ميل شديدى كه به او دارد و لذتى كه مى برد، ولى كسى كه نماز را ترك مى كند، در ترك نماز هيچ گونه لذّتى نيست ، وقتى لذت نبود، معلوم مى شود كه ((سبك شمردن نماز)) باعث ترك آن شده است . ((وَاِذا وَقَعَ الاستخفاف وَقَعَ الكُفر؛ وقتى سبك شمردن نماز حاصل شد، به دنبال آن نوعى كفر، حاصل مى گردد)).(68)
پرهيز از ريا
روزى مولا ((عبدالله شوشترى )) براى ديدن شيخ بهايى به منزل او آمد. ساعتى نشست تا اذان گفتند و موقع نماز شد. شيخ بهايى از مولا درخواست كرد كه نماز را همينجا بخوانيد تا ما هم با شما نماز خوانده و به فيض ‍ جماعت نايل شويم ، مولاعبدالله مقدارى فكر كرد و بعد از آن پاسخى نگفت و به منزل خود بازگشت .
بعضى از دوستان راجع به اين جريان سؤ ال كردند كه شما با اهتمام و اهميتى كه به نماز اول وقت مى دهيد پس چرا در منزل شيخ ، نماز نخوانديد؟
او گفت : هرچه فكر كردم ديدم در صورتى كه مثل شيخ بهايى پشت سر من نماز بخواند در نفسم يك تغييرى حاصل مى شود، اين بود كه از ترس ريا در منزل او، نماز نخواندم .(69)
پاسخ به يك پرسش
گويند: در جلسه اى ، يكى از شعراى معاصر را تكليف كردند تا شعرى بخواند.
شاعر نيز به رسم معمول شُعرا، تاءملى كرد و گفت : نمى دانم چه بخوانم كه تا به حال آن را نخوانده باشم .
ظريفى گفت : ((نمازت را بخوان )).(70)
نمونه اى از روش نامعقول در امر به معروف
حضرت صادق ( عليه السّلام ) فرمود: ((ايمان بر هفت سهم تقسيم مى شود، بعضى از مسلمانها يك سهم را دارند، برخى دو سهم و كسانى نيز هستند كه داراى هفت سهم مى باشند. از اين رو شايسته نيست بر صاحب يك سهم ، دو سهم را تحميل كنند و كسى كه دو سهم دارد، نبايد بار شخص سه سهمى را بر او تحميل نمود و همينطور تا هفت سهمى )).
آنگاه حضرت مثالى آوردند و فرمودند: ((در همسايگى شخص ‍ مسلمانى ، مرد نصرانى بود، مسلمان او را دعوت به اسلام كرد و مزاياى ايمان آوردن را برايش تشريح نمود. نصرانى پذيرفت و ايمان آورد، سحرگاه ، مسلمان به در خانه نصرانى تازه مسلمان رفته در زد، همسايه اش ‍ بيرون آمد و گفت : برخيز، وضو بگير تا با هم به مسجد برويم و نماز بخوانيم .
آن مرد نيز وضو گرفت ، لباسهايش را پوشيد و با او به مسجد رفت . قبل از نماز صبح ، شخص مسلمان هرچه خواست نماز خواند، او هم از رفيق خود پيروى نمود تا اينكه نماز صبح را خواندند. پس از آن نشستند تا آفتاب سر زد. نصرانى خواست به منزلش برگردد ولى شخص مسلمان به او گفت : كجا مى روى ، روز كوتاه است ، بمان تا نماز ظهر را نيز بخوانيم او هم تا بعد از انجام نماز ظهر ماند. و بعد باز گفت : بين ظهر و عصر چندان فاصله اى نيست ، او را نگاه داشت تا نماز عصر را نيز خواند، مرد نصرانى خواست از جا حركت كند، مسلمان گفت : از روز چيزى نمانده نزديك غروب است ، باز او را نگاه داشت تا نماز مغرب را هم خواندند بعد گفت : نماز عشا وقتش ‍ نزديك است . يك نماز ديگر مانده ، آن را هم بخوانيم بعد خواهى رفت . پس از انجام نماز عشا از يكديگر جدا شدند.
روز بعد، هنگام سحر، باز در خانه او رفت و به نصرانى تازه مسلمان گفت حركت كن تا براى نماز به مسجد برويم . مرد نصرانى پاسخ داد كه من فقير و عيالمندم ، براى اين دين ، كسى را پيدا كن كه از من فارغتر باشد)).
حضرت صادق ( عليه السّلام )فرمود:((شخص مسلمان ،با امر به معروف ،او را داخل در دينش نمود و با كار ديگرش او را از دين خارج كرد)).(71)
اهميّت زكات از ديدگاه رسول خدا(ص )
روزى رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) در مسجد بين اصحاب خود نشسته بود و فرمودند: ((فلانى ، فلانى و فلانى برخيزند (پنج نفر را فرمان داد تا برخيزند) سپس فرمود: شما از مسجد خارج شويد و در اينجا نماز نگذاريد؛ چون شما زكات نمى دهيد)).(72)
على (ع ) و رسيدگى به شكايات مردم
روزى حضرت على ( عليه السّلام ) در محراب مسجد آماده نماز بودند، هنگامى كه دو دست خود را براى گفتن تكبيرة الاحرام بالا برد، ناگهان زنى به نام ((سوده )) خدمت آن حضرت آمد و پيرامون يك مساءله معمولى از استاندار على ( عليه السّلام ) شكايت نمود.
امام ( عليه السّلام )در همان لحظه ازخواندن نمازمنصرف شدو نامه اى از آستين مبارك بيرون آورد و دستورجلب آن استانداررامرقوم فرمود.(73)
اهميّت نماز شب
دو حديث
((عن النبي صلى اللّه عليه وآله قال :
الركعتان في جوف الليل احبّ الىّ من الدنيا ومافيها)).
(وسائل الشيعة ، ج 5، ص 276 )
((پيامبر اكرم فرمودند:
دو ركعت نماز در دل شب نزد من محبوبتر است از دنيا و هرآنچه در آن است )).
((قال رسول اللّه صلى اللّه عليه وآله :
صلاة الليل نور)).
(بحارالا نوار، ج 41، ص 17)
((رسول خدا - صلى اللّه عليه وآله - فرمود:
نماز شب (موجب ) روشنايى (قلب ) است )).
اهميّت نماز شب از ديدگاه على (ع )
حضرت على ( عليه السّلام ) در روايتى مى فرمايند: ((هنگامى كه حضرت رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمودند: نماز شب نور است ، هرگز نماز شب من ترك نشده است )).
((ابن الكوَّاء)) كه در آنجا حضور داشت ، از آن حضرت پرسيد: حتى در ((ليلة الهرير))(74) هم نماز شبتان ترك نشد؟
آن حضرت در پاسخ فرمودند:((حتى در ليلة الهرير هم ترك نشد)).(75)
حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى و نماز شب
يكى از دوستان مرحوم حاج ميرزا جواد ملكى تبريزى (قدّس سرّه ) مى گويد: مرحوم ملكى شبها كه براى تهجد و نماز شب به پا مى خاست ، ابتدا در بسترش مدّتى با صداى بلند گريه مى كرد، سپس بيرون مى آمد و نگاه به آسمان مى كرد و آيه (إِنَّ فى خَلْقِ السَّمواتِ وَالاَرْضِ ) را مى خواند و سر به ديوار مى گذاشت و مدتى گريه مى كرد و پس از تطهير نيز كنار حوض ، مدتى پيش از وضو مى نشست و مى گريست .
خلاصه : از هنگام بيدار شدن تا آمدن به محل نماز و خواندن نماز شب ، چند جا مى نشست و برمى خاست و گريه سر مى داد و چون به مصلايش مى رسيد، ديگر حالش قابل وصف نبود.(76)
كلامى از علاّمه طباطبايى (ره ) درباره اهميت نماز شب
((استاد علاّمه طباطبايى (قدّس سرّه )) مى فرمودند: چون به نجف اشرف براى تحصيل مشرف شدم ، به خاطر قرابت ، خويشاوندى و رَحِميّت گاهگاهى به محضر ((مرحوم قاضى )) شرفياب مى شدم . تا اينكه روزى كنار در مدرسه اى ايستاده بودم كه مرحوم قاضى از آنجا عبور مى كردند، وقتى به من رسيدند، دست خود را روى شانه من گذاردند و گفتند: ((اى فرزند! دنيا مى خواهى نماز شب بخوان ! و آخرت مى خواهى نماز شب بخوان !)).(77)
مورچه و دعاى باران
حضرت سليمان ( عليه السّلام ) با اصحاب خويش ، براى نماز استسقا مى رفتند. حضرت ، مورچه اى را ديد كه يكى از پاهاى خود را به سوى آسمان بلند كرده و عرضه مى دارد: خدايا! ما آفريده اى از آفريدگان تو هستيم كه از روزى تو بى نياز نيستيم ، ما را به خاطر گناهان بنى آدم ، نابود نكن .
حضرت سليمان به همراهانش فرمود: ((برگرديد! با دعاى ديگرى (مورچه ) غير از شما، سيراب شديد)).(78)
امام خمينى (ره ) و نماز شب
حضرت امام (قدّس سرّه )، در بيمارى ، در صحت ، در زندان ، در خلاصى و در تبعيد حتى بر روى تخت بيمارستان قلب هم نماز شب مى خواند. امام در قم بيمار شدند و به دستور پزشكان ، مى بايست به تهران منتقل شوند، هوا هم بسيار سرد بود و برف مى باريد و جاده ها يخبندان بود، امام چندين ساعت در آمبولانس بودند و پس از انتقال به بيمارستان قلب ، باز نماز شب خواندند.
شبى كه امام از پاريس به سوى تهران مى آمدند، تمام افراد در هواپيما خوابيده بودند و تنها امام در طبقه بالاى هواپيما، نماز شب مى خواندند و شما اگر از نزديك ديده باشيد، آثار اشك بر گونه هاى مبارك امام حكايت از شب زنده دارى و گريه هاى نيمه شب وى دارد.
بعضى از آقايان پاسدار در قم نقل مى كردند گاهى اوقات كه امام براى تهجد بيدار مى شدند، آنان را مورد نوازش و تفقد قرار مى دادند.(79)
مرحوم ((شيخ نصرالله خلخالى )) مى گويد: من چهل سال با امام دوست بودم ، هيچگاه نديدم نماز شب او ترك شود. هميشه قبل از اذان صبح بيدار بود و در حال عبادت و مناجات بسر مى برد. همواره در نمازهاى جماعت شركت و به ديگران اقتدا مى نمود.
نماز استسقا
سال 1363 هجرى قمرى بود، همان سالى كه در جنگ جهانى دوم ، نيروهاى متفقين (انگليس ، فرانسه ، آمريكا و شوروى ) كشور ايران را محل تاخت و تاز خود قرار داده بودند، بر اثر نيامدن باران ، قحطى و خشكسالى ، قم و اطراف آن را فرا گرفته بود. مردم سخت در فشار اقتصادى بودند، از مرحوم حضرت آيت اللّه العظمى سيد محمد تقى خوانسارى - طاب ثراه - (متوفاى 1371 قمرى و مدفون در مسجد بالا سر حرم حضرت معصومه ( عليهاالسّلام ) ) تقاضا كردند كه نماز استسقا (طلب باران ) بخواند، و آن مرحوم قبول كرد.
از قرارى كه در آن هنگام شنيده شد، آيت الله سيد محمد حجت و آيت الله صدر، به ايشان پيام دادند كه ما هم حاضريم در نماز باران شركت كنيم .
ايشان در پاسخ آن پيام فرمودند: ((شما شركت نكنيد، من نماز باران را مى خوانم ، اگر خداوند دعاى ما را مستجاب كرد و باران آمد، مردم آن را به حساب همه روحانيت مى گذارند و موجب عزّت و عظمت روحانيت مى شود و اگر باران نيامد، مردم اين را به حساب من مى گذارند، اما موقعيت شما محفوظ مى ماند، بگذاريد اگر لطمه اى به وجهه كسى وارد شد، آن كس ‍ من باشم و وجهه و موقعيت شما (براى اسلام ) محفوظ باشد.
خلاصه ، مرحوم حضرت آيت الله العظمى سيد محمد تقى خوانسارى - طاب ثراه - دو روز پشت سر هم با جمعيت به صحرا رفته و نماز استسقا خواند، روز دوم آنچنان باران زياد آمد كه شهرها از آب پر شد و سيلها به جريان افتاد و همه جا را سيراب نمود.
اين ماجراى عجيب را جرايد و مجلات آن روز نوشتند و حتى (از ناحيه متفقين ) به كشورهاى خارج مخابره شد.(80)
نماز جمعه
در سفر هجرت ، پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) روز جمعه به وادى ((بنى سالم بن عَوف )) رسيد و اولين نماز جمعه را در آنجا برگزار فرمود.
((مقاتل بن سليمان )) مى گويد: دَحيه كلبى - كه جوانى زيبا و خوش اندام بود - از شام با كالاهاى تجارتى بسيار بازگشت ، و او معمولاً با اجناس و كالاهاى مورد نياز مردم به مدينه مى آمد، و براى اعلام ورود او طبل مى نواختند تا همه با خبر شوند و براى خريد كالاهاى مورد نياز به كاروان تجارتى دَحيه مراجعه نمايند.
يك بار، ورود ((دَحيه )) كه هنوز مسلمان نشده بود، روز جمعه واقع شد، پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) به ايراد خطبه نماز جمعه مشغول بودند، با ورود دَحيه ، طبل نواختند و مردم استماع خطبه پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) را رها كردند و براى خريد اجناس ، به سوى دَحيه شتافتند! در مسجد جز دوازده نفر باقى نماندند، پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود:((اگر اين گروه باقيمانده هم نبودند، عذاب الهى بر آنان فرود مى آمد)).(81)
امام رضا(ع ) و نماز عيد قربان
روز عيد قربان فرا رسيد، ماءمون ، توسط شخصى ، براى امام رضا ( عليه السّلام ) پيام داد كه براى نماز عيد آماده باش و آن را اقامه كن و خطبه آن را بخوان .
امام رضا ( عليه السّلام ) نيز براى ماءمون پيام داد و فرمود من قبول مى كنم به همان شرطهايى كه در مورد پذيرش ولايتعهدى ، بين من و تو بود .
ماءمون گفت : من مى خواهم با انجام اين كار، احساسات مردم آرام گردد و آنان فضايل و كمالات تو را بشناسند.
حضرت رضا ( عليه السّلام ) كراراً از ماءمون خواست كه مرا از اين كار معاف بدار، ولى ماءمون با اصرار و پافشارى مى گفت : بايد نماز عيد را شما اقامه كنى !!
سرانجام حضرت امام رضا ( عليه السّلام ) به ماءمون پيغام داد كه اگر بناست من نماز را بخوانم ، من مانند روش پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) و امير مؤ منان ( عليه السّلام ) نماز مى خوانم .
ماءمون گفت : هرگونه مى خواهى ، بخوان ، آنگاه ماءمون دستور داد تمام مردم ، صبح زود به در خانه امام رضا ( عليه السّلام ) اجتماع كنند.
((ياسر خادم )) مى گويد: سرداران و سپاهيان در خانه امام و اطراف آن اجتماع كردند، مردم از بزرگ و كوچك و زن و مرد و كودك سر راه امام ، صف كشيدند، عدّه اى در پشت بامها رفتند، هنگامى كه خورشيد طلوع كرد، امام رضا ( عليه السّلام ) غسل نمود و عمّامه سفيدى كه از پنبه بود بر سر نهاد. يك سرش را روى سينه و سر ديگرش را ميان دو شانه اش انداخت و دامن به كمر زد و به همه پيروانش نيز دستور داد تا چنان كنند.
سپس عصاى پيكاندارى را به دست گرفت و بيرون آمد، ما، در پيشاپيش آن حضرت حركت مى كرديم ، او پابرهنه بود، وقتى كه حركت كرد و سر به سوى آسمان بلند كرد و چهار بار تكبير گفت ، ما گمان كرديم كه آسمان و در و ديوار، همه با او هماهنگ و همنوا مى گويند ((اللّه اكبر، الله اكبر)) ارتشيان و كشوريان ، با شكوه ويژه اى ، صف در صف ايستاده بودند، امام رضا ( عليه السّلام ) از خانه بيرون آمد و دم در ايستاد و فرمودند: ((اللّه اكبر! اللّه اكبر! [اللّه اكبر!] على ماهدانا...)).
همه جمعيّت ، صداى خود را به اين تكبيرها بلند كردند كه سراسر شهر ((مَرو)) يكپارچه به گريه و شيون و فرياد تبديل گرديد، هنگامى كه سرداران و رؤ سا، ديدند امام رضا ( عليه السّلام ) با كمال سادگى و با پاى برهنه از خانه بيرون آمد، از مركب ها پياده شدند و پابرهنه گشتند و همراه امام حركت نمودند، حضرت در هر قدمى مى ايستاد و سه بار تكبير مى گفت ، زمين و زمان با احساسات پرشورى در حالى كه گويا اشك مى ريزند، با غرّش تكبير همنوا شده بودند. وضع آن صحنه عظيم ملكوتى را به ماءمون گزارش دادند، ((فضل بن سهل )) ذوالرّياستين (نخست وزير و رئيس ارتش ) نزد ماءمون بود، به ماءمون گفت : اى امير مؤ منان ! اگر امام رضا ( عليه السّلام ) با اين شكوه به مصلا برسد، مردم شيفته مقام او مى گردند. صلاح اين است كه از او بخواهى تا بازگردد.
ماءمون شخصى را نزد امام رضا ( عليه السّلام ) فرستاد و توسط او درخواست بازگشت كرد.
امام رضا ( عليه السّلام ) بى درنگ كفش خود را طلبيد و سوار بر مركب شد و بازگشت .(82)
عشق به نماز
گروهى از نمايندگان قبايل ((عضل )) و ((قاره )) از در حيله وارد شده ، به حضور پيامبر شرفياب شدند و چنين گفتند: ((اى پيامبر خدا! قلوب ما به سوى اسلام متوجه و محيط ما براى پذيرش اسلام آماده شده ، لازم است گروهى از ياران خود را همراه ما اعزام فرماييد تا در ميان قبيله ما تبليغ كنند و قرآن را به ما بياموزند و ما را از حلال و حرام خدا آگاه سازند!!)).
پيامبر وظيفه داشت به نداى اين گروه كه نمايندگان قبيله هاى بزرگى بودند، پاسخ مثبت بدهد و وظيفه مسلمانان است كه به هر قيمتى باشد از اين فرصت استفاده نمايند، از اين رو، پيامبر دسته اى را به فرماندهى ((مرثد)) همراه نمايندگان قبايل ، به آن نقاط فرستاد.
دعوت كنندگان در بين راه با توطئه و نقشه قبلى كه داشتند همه آنان را به شهادت رساندند جز سه نفر به نامهاى ((زيد بن دثنه ، خُبيب عَدِّى و عبداللّه )) كه تسليم شدند. در نيمه راه ((عبداللّه )) از تسليم شدن پشيمان شد. از اين رو دست از بند رها ساخت و به دشمن حمله كرد، دشمن با پرتاب سنگ او را به شهادت رساند. ولى دو اسير ديگر به كفار مكه تحويل شد و در برابر آن ، دو اسيرى كه از قبيله اسير كنندگان بودند، آزاد شدند.
كفار مكّه زيد را به دار آويختند و مرغ روحش به سوى ملكوت شتافت و نفر دوم ((خبيب )) مدتها در بازداشت بود، شوراى مكه تصميم گرفت او را نيز در ((تنعيم ))(83) به دار آويزد.
((خبيب )) در كنار چوبه دار، از مقامات رسمى مكه اجازه گرفت كه دو ركعت نماز بگزارد، سپس دو ركعت نماز با كمال اختصار به جاى آورد و رو به سران قريش كرد و گفت : ((اگر نبود كه گمان كنيد من از مرگ ترس و واهمه دارم ، بيش از اين نماز مى گزاردم و ركوع و سجود نماز را طول مى دادم )).
سپس روى به آسمان كرد و گفت : ((خداوندا! ما به ماءموريتى كه از جانب پيامبر داشتيم عمل كرديم )). در اين هنگام ، فرمان اعدام صادر گرديد و ((خبيب )) به دار آويخته شد. او بر سردار مى گفت : ((خدايا! تو مى بينى ، يك دوست در اطراف من نيست تا سلامم را به پيامبر برساند، خداوندا! تو سلام مرا به او برسان )).(84)
تغيير قبله
پيامبر گرامى اسلام ، سيزده سال تمام در مكه به سوى ((بيت المقدس )) نماز مى گزارد. پس از مهاجرت به مدينه ، دستور الهى اين بود كه به وضع سابق از نظر قبله ادامه دهد و قبله اى كه يهوديان به سوى آن نماز مى گزارند، مسلمانان نيز به آن طرف نماز بگزارند. اين كار، عملاً يك نوع همكارى و نزديك كردن دو آيين قديم و جديد به هم بود، ولى رشد و ترقى مسلمانان باعث شد كه خوف و ترس ، محافل يهود را فراگيرد؛ زيرا پيشرفتهاى روزافزون آنان نشان مى داد كه آيين اسلام در اندك مدتى سراسر شبه جزيره را خواهد گرفت و قدرت و آيين يهود را از بين خواهد برد. از اين نظر، كارشكنى از جانب يهود آغاز گرديد.
يهوديان مى گفتند: ((محمد)) مدعى است كه داراى آيين مستقلى است و آيين و شريعت او ناسخ آيينهاى گذشته مى باشد، در صورتى كه او هنوز قبله مستقلى ندارد و به قبله جامعه يهود نماز مى گزارد.
اين خبر براى پيامبر، گران آمد. نيمه شبها از خانه بيرون مى آمد و به آسمان نگاه مى كرد و در انتظار نزول وحى بود تا دستورى در اين باره نازل گردد؛ چنانكه آيه ذيل اين مطلب را گواهى مى دهد:
(قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِى السَّماءِ فَلَنُوَلِّيَنَّكَ قِبْلَةً تَرْضيها ...)(85)
((نگاههاى معنادار تو را با آسمان مى بينيم ، پس تو را به سوى قبله اى كه رضايت تو را جلب كند، مى گردانيم ...)).
(به همين خاطر)درحالى كه پيامبر دو ركعت از نماز ظهر را خوانده بود،امين وحى فرودآمد و پيامبرراماءموركردكه به سوى ((مسجدالحرام )) متوجه گردد. زنان و مردانى كه در مسجد بودند، از او پيروى كرده و از آن روز ((كعبه )) قبله مستقل مسلمانان اعلام گرديد.(86)
اثر نماز
روزى رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) به يارانش فرمود: ((اگر در خانه شخصى نهر آبى باشد و هر روز پنج نوبت در آن خود را شستشو كند، آيا تصور مى كنيد كه بدن او آلوده بماند؟)).
همه ياران رسول خدا گفتند: نه .
رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) در ادامه سخنانش فرمودند: ((نمازهاى واجب مانند همان نهر آب مى باشد، هر نمازى كه خوانده مى شود، آلودگيهاى روح و روان را مى شويد و مى برد)).(87)
وضوى ظاهرى و باطنى
يكى از مسلمانان به نام ((عصام بن يوسف )) از ((حاتم اصمّ)) كه از عبّاد وارسته بود پرسيد: شما چگونه نماز مى خوانيد؟
حاتم گفت :هنگام نماز،وضوى ظاهرى و وضوى باطنى مى گيرم .
عصام باتعجب سؤ ال نمود كه وضوى باطنى را چگونه مى گيرى ؟
حاتم در پاسخ فرمود: وضوى ظاهرى آن است كه اعضاى وضو را مى شوييم ، ولى وضوى باطنى آن است كه اعضاى وضو را با هفت ويژگى مى شوييم :
1- با توبه 2 - با ندامت از گناهان گذشته 3 - در حالى وضو مى گيريم كه هيچ دلبستگى به دنيا نداريم 4 - ستايش مخلوقات را ناديده مى گيريم 5 - رياست مادّى را كنار مى گذاريم 6 - كينه را رها مى كنيم 7 - حسادت را از خويش دور مى سازيم .
بعد به سوى مسجد مى رويم و در حالى كه خود را در محضر خدا و محتاج به او مى بينيم به نماز مى ايستيم ، بهشت را در طرف راست و دوزخ را در سمت چپ و عزرائيل ( عليه السّلام ) را پشت سر خود مى بينيم . گويى روى پل صراط ايستاده ايم و اين نماز، آخرين نماز ما مى باشد، بعد نيت مى كنيم و تكبير مى گوييم و حمد و سوره را با تفكر قرائت مى كنيم ، بعد با تواضع ركوع مى رويم و در آخر با تضرع سجده به جامى آوريم و بااميد تشهد مى خوانيم و با خلوص تمام ، سلام نماز را مى گوييم ، من سى سال است كه اين طور نماز خوانده ام .(88)