داستانهايى از گريه بر امام حسين (ع ) جلداول

حجة الاسلام والمسلمين شيخ على ميرخلف زاده

- ۲ -


گريه هنگام تولد
حضرت صفيه دختر عبدالمطلب عليهماالسلام فرمود: من قابله حضرت امام حسين (ع ) بود. وقتى كه آن حضرت متولد شد، حضرت رسول (ص ) فرمود: اى عمه فرزندم را بياور ببينم .
گفتم : يا رسول الله هنوز آن را پاكيزه نكرده ام .
حضرت فرمود: تو آن را پاكيزه كنى ؟! خدا آن را پاكيزه و مطهر خلق كرده .
وقتى كه قنداقه حضرت امام حسين (ع ) را خدمت آن حضرت بردم ، قنداقه را در دامن گذاشت و زبان مبارك خود را در دهان حضرت امام حسين (ع ) نهاد، آنحضرت چنان مى مكيد كه گويا شير و عسل از زبان آن حضرت بدهان آقازاده ميآيد.
بعد پيشانى و ميان دو ديده او را بوسيده و قنداقه حضرت را بمن داد، در اين هنگام صداى گريه حضرت بلند شد و سه مرتبه فرمود: خدالعنت كند گروهى را كه تو را شهيد مى كنند.
گفتم : پدر و مادرم فداى شما شوند، چه كسى او را خواهد كشت ؟! فرمود: باقى مانده جمعى از ظالمان و ستمگران بنى اميه . (36)
ايكه چشم ملك العرش براى تو گريست
در فلك عيسى مريم به عزاى تو گريست
چون على چشم خدا بود برايت گريان
ميتوان گفت براى تو خداى تو گريست
آدم بوالبشر از بهر تو شد نوحه سرا
چونكه بشنيد ز جبريل رثاى تو گريست
بسكه جانسوز بود واقعه كرببلات
آب آتش شد و آتش به هواى تو گريست
تا سرت را به بسر نيزه اعداد ديدند
آسمان نعره زد و چرخ به پاى تو گريست
چه مگر ديد در آن روز امام سجّاد
كه چهل سال پس از كرببلاى تو گريست
بيشتر از همه كس اى پسر خون خدا
پسرت مهدى موعود براى تو گريست (37)

فطرس ملك
وقتى كه حضرت سيدالشهداء (ع ) متولد شد، خداوند تبارك و تعالى حضرت جبرئيل (ع ) را با هزار ملك بر پيغمبر (ص ) نازل فرمود كه به پيغمبر(ص ) تهنيت گويد.
همينطورى كه حضرت جبرئيل (ع ) بر پيغمبر (ص ) نازل مى شد گذرش به جزيزه اى كه فطرس يكى از ملك مقرب كه از حاملان عرش الهى بود كه بر اثر اشتباهى كه از او سرزده بود و در آن جزيزه زندان شده بود و بالش ‍ شكسته بود و به عذاب گرفتار بود و در بعضى روايات بمژه هاى چشمش ‍ معلق و آويزان بود و از زير او دود بدبويى مى آمد افتاد.
فطرس وقتى كه جبرئيل (ع ) را با ملائكه ها ديد، گفت : اى جبرئيل با اين همه ملك كجا مى روى ؟! آيا خبرى شده ؟
حضرت جبرئيل (ع ) فرمود: خداوند متعال به حضرت محمد(ص ) نعمتى كرامت فرمود. و مرا فرستاده كه از جانب خودش به او مبارك باد بگويم .
فطرس گفت : اى جبرئيل اگر مى شود مرا هم با خود ببريد شايد حضرت محمد(ص ) براى من دعا كند و من از اين گرفتارى نجات پيدا كنم .
حضرت جبرئيل (بقول ما دلش سوخت و) فطرس را با خودش به محضر مقدس حضرت رسول الله (ص ) آورد. وقتى كه خدمت حضرت رسيد از طرف حق تعالى تنهيت گفت در ضمن سفارش حال فطرس را هم خدمت آن بزرگوار كرد.
حضرت فرمود: اى فطرس خودت را به اين مولود مبارك بمال كه انشاء الله حالت خوب مى شود. فطرس ، ميگريست و خود را به قنداقه حضرت اباعبدالله (ع ) ماليد، بمحض ماليدن متوجه شد پرشكسته اش خوب شد و خدا بخاطر حضرت امام حسين (ع ) توبه اش را قبول كرد.
خلاصه بالا رفت و چون به آسمان رسيد گريه مى كرد و صدا مى زد: اى ملائكه ها من آزاد شده حسينم . كيست كسى مثل من كه آزاد كرده حسين باشد، بعد برگشت ، و گفت : اى رسول خدا به همين نزديكى هاى مى آيد كه اين مولود را خواهند كشت و روضه كربلا را براى پيغمبر (ص ) تعريف كرد، هم خودش و هم پيغمبر و هم تمام ملائكه ها گريه كردند و بعد گفت : يا رسول الله در مقابل اين حقى كه اين مولود گردن من دارد من ضامن مى شوم كه هر كس بزيارت اين شهيد غريب برود يا اشكى براى او بريزد چه از راه دور و نزديك آن سلام و گريه را به حضرتش ابلاغ كنم ... (38)
اشكم ز هجر روى تو خوناب شد حسين
مويم ز غصّه رشته مهتاب شد حسين
هر جا كنار آب نشستم زداغ تو
از بسكه سوختم جگرم آب شد حسين
جانسوزتر ز داغ تو ديگر كسى نديد
خورشيد هم ز داغ تو در تاب شد حسين
يادت كه بود مونس جانم به روزها
شبها چراغ گوشه محراب شد حسين
باز آمدم به شام كنار رقيه ات
جائى كه نور چشم تو در خواب شد حسين
تو غرق خون به خاك فتادى و تشنه كام
اما بناى زينبت از آب شد حسين (39)

خبر جبرئيل
حضرت جبرئيل (ع ) پيش از ولادت حضرت سيدالشهداء بر حضرت رسول اكرم (ص ) نازل شد، و فرمود: خداوند متعال به تو پسرى ميدهد كه امت تو بعد از تو او را شهيد خواهند كرد.
حضرت رسول (ص ) صداى گريه شان بلند شد و فرمود: اى جبرئيل ما به اينچنين فرزندى احتياج نداريم . اين حرف و بحث سه مرتبه تكرار شد.
حضرت رسول (ص )، حضرت اميرالمؤ منين على (ع ) را طلبيد و موضوع را با حضرتش در ميان گذاشت . حضرت على (ع ) هم گريه اى كرده فرمود ما به اينچنين فرزندى احتياج نداريم . و اين بحث سه مرتبه تكرار شد.
حضرت رسول (ص ) فرمود: يا على در عوض از حسين (ع ) فرزندانى خواهند آمد كه همه امام و وارث آثار پيغمبران و خازنان علوم اولين و آخرين خواهند بود.
حضرت اميرالمؤ منين (ع ) خدمت حضرت بى بى دو عالم فاطمه زهرا(عليهاالسلام ) تشريف آورده و جريان را براى ايشان تعريف كردند، حضرت زهرا(عليهاالسلام ) خيلى ناراحت شد و گريه نمود و فرموند: ما احتياجى به اينجور فرزندى نداريم .
اين بحث و گفتگو سه مرتبه بين حضرت على (ع ) و بى بى دو عالم رد و بدل شد و حضرت او را بشارت به فرزندان امام او و پيشوايان و وارثان و خازنان علم نبوت ... دادند. تا حضرت زهرا سلام الله عليها راضى شد... (40)
خيمه شد از اشك چشم تشنگان دريا
داده پيغام اصغر از گهواره بر سقّا
العطش العطش يا ابوفاضل
جسم اصغر گشته آب از قحط آب امشب
اشك خجلت ريزد از چشم رباب امشب
العطش العطش يا ابوفاضل
از لب خشك سكينه اين ندا آيد
ناله هر طفل معصومى جدا آيد
العطش العطش يا ابوفاضل
با اشاره مشگ خشكيده سخن گويد
كودكى با ناله و رنج و محن گويد
العطش العطش يا ابوفاضل
خون غيرت در رگ سقّا بجوش آيد
از تمام خيمه ها او را بگوش آيد
العطش العطش يا ابوفاضل
نو نهال كوچكى از گلبن زهرا
زير خارى جان دهد لب تشنه در صحرا
العطش العطش يا ابوفاضل
تشنگى افكنده آتش در دل دريا
مانده تصوير سكينه بر دل دريا
العطش العطش يا ابوفاضل(41)
 


گريه حضرت زهرا عليهاالسلا
حضرت رسول اكرم (ص ) به حضرت زهرا سلام الله عليها ولادت حضرت سيدالشهدا (ع ) و بعد قضيه كربلا را تعريف نمود و شهادت آن حضرت را بازگو كرد چنانچه خداوند متعال در قرآن به آن اشاره فرمود: ((و وصينا الانسان بوالديه حسنا حملته امه كرها و وضعته كرها)) يعنى ما به انسان وصيت كرديم كه به پدر و مادرش نيكى كند، زيرا مادر، او را با كراهت وضع حمل كرد... در تفسير دارد كه او را با كراهت حمل مى نمود، حضرت زهرا (ع ) آن مولود حضرت حسين (ع ) بود كه وقتى فهميد اينكه حمل مى كند به شهادت مى رسد.
بى بى دو عالم (ع ) خيلى ناراحت و مهموم و مغموم و گريان شدند.. (42)
دوست دارم در غم سالار مظلومان بگريم
بوسه باران سازم آن لعل لب عطشان بگريم
دوست دارم بر تن پاكى كه شد بعد از شهادت
استخوانش خرد در زير سم اسبان بگريم
دوست دارم بر لب خشكيده اى كاندر سر نى
پيش دشمن خواند با آواى خوش قرآن بگريم
دوست دارم كربلا بودم در آن روز مصيبت
تا براى غربتش با ناله و افغان بگريم
دوست دارم خيمه ماتم كنم بر پا بهر جا
تا بياد خيمه سوزان او از جان بگريم
دوست دارم سر بزانوى غم و ماتم گذارم
تا قيامت در عزايت هم چنان ياران بگريم
دوست دارم نوحه خوان محفل اُنس تو باشم
يا پريشان چون فراز از ماتمت پنهان بگريم ***(43)


گريه پيغمبر
چون روز هفتم تولد حضرت سيدالشهداء (ع ) شد، حضرت رسول (ص ) تشريف آوردند و فرمودند: فرزندم را نزدم بياور. قنداقه حضرت را به دست حضرت رسول (ص )دادند و حضرت گوسفند سياه و سفيدى براى امام عقيقه كرد و يك رانش را بقابله داد و سر مبارك حضرت حسين (ع ) را تراشيد و بوزن موى حضرتش نقره تصدق كرده و خلوق بر سر مباركش ‍ ماليد سپس او را بر دامن خود گذاشت و گريه زيادى كردند و فرمود: اى اباعبدالله خيلى بر من گرانست كشتن تو.
اسماء مى گويد: گفتم پدر و مادرم فداى شما باشد اين چه خبرى است كه شما مى فرمائيد؟ و عوض شادى گريه مى كنيد؟!
حضرت رسول (ص )فرمود: گريه ام براى اين فرزند دلبندم است كه گروهى كافر و ستمكار از بنى اميه او را خواهند كُشت و خدا شفاعت مرا به آنها نمى رساند، و آنها رخنه در دين خواهند كرد، خداوندا از تو مسئلت ميكنم آنچه را كه حضرت ابراهيم در حق فرزندان وذريه اش از تو در خواست كرد، خداوندا دوست بدار دوستان او را و لعنت كن دشمنان آنها را لعنتى كه آسمان و زمين را پر كند... (44)
چشم گريان چشمه فيض خداست
هم پشيمانى از جرم و گناهست
گريه كن از ترس و از خوف خدا
گريه بر هر درد بى درمان دواست
در قيامت چشمها گريان بود
جز همان چشمى كه گريان از خوف خداست
ديگر آن چشمى كه شادان باشد او
آن عزادار حسين مصطفى است
ديگر آن چشمى كه شاد و خرم است
آن چشمى كه از حرام پوشاست
گريه كن بهر حسين شاه شهيد
اشك چشم تو شفاى دردهاست
هر كسى كوثر ببيند خرم است
كوثر هم شاد از عزادار حسين مرتضى است (45)

اشك رسول الله ص
ام الفضل دختر حارث گفت : خدمت حضرت رسول الله (ص ) بودم ، عرض كردم يا رسول الله ديشب خواب بدى ديدم .
حضرت فرمود: چه خوابى ديدى ؟ گفتم ، خواب خيلى بد و سختى بود. حضرت فرمود: چه ديدى ؟ عرضكردم : در خواب ديدم كه پاره اى از بدن شما جدا شد و در آغوش من افتاد.
حضرت فرمود: خواب خوبى ديدى ، از حضرت فاطمه پسرى متولد مى شود كه در آغوش تو مى باشد. بعد امام حسين (ع ) متولد شد و همانطور كه حضرت فرموده بودند، در آغوش من بود.
يكروز بر پيامبر(ص )وارد شدم و حضرت سيدالشهداء را هم با خود برداشته بودم و در آغوش پيغمبر(ص )گذاشتم ، يك وقت ديدم حضرت دارد اشك مى ريزد. عرضكردم ، پدر و مادرم قربانت گردد يا رسول الله چه شده كه شما را در حال گريه مى بينم ؟!
حضرت فرمود، جبرئيل پيش من بود و به من خبر داد كه گروهى از امتّم اين پسرم را مى كشند.
عرض كردم : اين حسين ؟! فرمود: بلى ، همين حسين را، و مقدارى تربت سرخ بود برايم آورد. (46)
غبار غم چرا بگرفته روى گنبد گردون
چرا از ديدگان جارى شده سيلاب اشك و خون
چرا از هر طرف برخاسته طوفانى از ماتم
چرا اوضاع واحوال جهان گرديده ديگرگون
امشب
چرا عيسى پريشان گشته در چارم فلك
ملايك از چه ماتم زار و گريانند برگردون
شده برپا عزا در بارگاه كبريا گويى
كه غوغاى عزادارى شد از نه آسمان بيرون
مگر پرپر شده گلهاى گلزار نبى كز غم
هزاران گلستان راست ناله از هزار افزون (47)

خاك كربلا
عايشه مى گويد: حضرت پيغمبر اكرم (ص )در حال وحى بودند كه حضرت حسين (ع ) وارد شد. و از پشت پيغمبر بالا رفت نشست و مشغول بازى شد.
جبرئيل فرمود: اى محمّدامت تو بعد از تو فتنه بپا مى كنند و اين فرزندت را بعد از تو به قتل مى رسانند، آنگاه حضرت جبرئيل دست دراز كرد مقدارى خاك سفيد آورد و فرمود:
در اين زمين فرزندت را مى كشند كه اسم آن طف است ، بعد وقتى كه حضرت جبرئيل (ع ) رفت .
پيغمبر در حاليكه خاك در دست مباركشان بود با حالت گريه به طرف اصحابش (كه ابوبكر و عمر و حضرت امير المؤ منين و حذيفه و عمّار و ابوذر در ميان آنها بود) آمد.
اصحاب عرض كردند: يارسول اللّه چرا گريه مى كنيد؟!
حضرت فرمود: حضرت جبرئيل به من خبر داد كه فرزندم حسين بعد از من در زمين طّف كشته خواهد شد. و اين تربت را براى من آورد و خبر داد كه همان جا هم دفن مى گردد. (48)
از ديده اهل حرم خون گشته جارى
شد وقت ميدان رفتن و وقت سوارى
بسته صف كودكان مو پريشان زنان
الله الله يا ثارالله
گفتا كمى آهسته تر آيم بسويت
كرده وصيت مادرم بوسم گلويت
من ترا زينبم زغم جان بر لبم
الله الله يا ثارالله
از صدر زين سلطان مظلومان نگون شد
آئينه عرش الهى غرق خون شد
از حرم شد بپا بانگ وا غربتا
الله الله يا ثارالله
گلهاى باغ مصطفى گرديده پرپر
صد پاره تن روى زمين عباس و اكبر
شد به دشت بلا حق ز باطل جدا
الله الله يا ثارالله(49)

صداى ناله جانسوز
امّ سلمه مى فرمايد: روزى حضرت رسول الله (ص ) در خانه من نشسته بود فرمود: هيچكس نزد من نيايد، من منتظر نشسته بودم كه حضرت سيدالشهداء(ع ) داخل شد، ناگهان صداى ناله جگر سوز پيغمبر اكرم (ص )را شنيدم كه گريه ميكرد.
وقتى من با خبر شدم ، ديد حضرت حسين (ع ) در آغوش و پهلوى حضرت نشسته و حضرت دست به سر مبارك حسين (ع ) مى كشد و گريه مى كند رفتم جلو و عرضكردم : آقاجان
بخدا قسم وقتى كه وارد شد من متوجه نشدم .
حضرت رسول (ص ) فرمود: الآن حضرت جبرئيل (ع ) با ما در خانه بودو گفت : آيا حسين را دوست دارى ؟ گفتم : بله . دوستش دارم نه بخاطر دوستى دنيا. حضرت جبرئيل (ع ) فرمود: امت تو در سرزمين كربلا او را مى كشند. بعد مقدارى از خاك آن زمين را آورد و به پيامبر (ص ) نشان داد. (50)
قبيله بنى اسد با اشگ ديده
در جستجوى پيكرى در خون طپيده
تا نمايد كفن بوريا بر بدن
الله الله يا ثارالله
سرتاى دشت بلا محراب خونست
پوشيده از گلهاى سرخ و لاله گونست
اكبر و اصغرش جسم آب آورش
الله الله يا ثارالله (51)

خاك اشك زا
حضرت على (ع ) فرمود: يكروز خدمت حضرت پيغمبراكرم (ص ) وارد شدم ، ديدم چشمان مبارك حضرت گريان است ، عرضكردم : پدر و مادرم فداى شما اى پيغمبر خدا چه شده ؟! آيا كسى شما را ناراحت كرده ؟! چرا گريه مى كنيد؟! حضرت رسول (ص ) فرمود: چند لحظه قبل حضرت جبرئيل (ع ) نزد من آمده بود و به من فرمود: حسين در (كنار) شّط فرات كشته مى شود بعد فرمود: آيا مى خواهى از تربتش استشامم كنى ؟ گفتم : بله دستش را دراز كرد و مشتى از آن خاك برداشت و آن را به من داد مقدارى بوئيدم ، بى اختيار اشكم جارى شد و اسم آن سرزمين كربلا است .(52)
هر كه شد از سر اخلاص عزادار حسين
نام او ثبت نمايند به طومار حسين
اى خوش آن پاك سرشتى كه غم خود بنهاد
شد در اين عمر پريشاندل و غمخوار حسين
اى خوش آنكس كه حسينى شد و از روى خلوص
پيروى كرد زانديشه و افكار حسين
گر بخوبان جنان فخر فروشند رواست
روز محشر همه ياران و فادار حسين
يارب اين منصب شاهانه زما باز مگير
تا كه پيوسته بمانيم عزادار حسين
گر چه هستيم گنه كار خدايا مگذار
در قيامت دل ما حسرت ديدار حسين (53)

شهيد كربلا
چون دو سال از ولادت حضرت سيدالشهداء (ع ) گذشت ، حضرت رسول الله (ص ) به سفرى رفت ، پس روزى در اثناء راه ايستاد و فرمود (انالله وانا اليه راجعون ) ((ما از خدائيم و بسوى او باز مى گرديم )). و گريه زيادى كرد.
چون سببش را سئوال كردند: فرمود: جبرئيل مرا از زمينى كه نزد شّط فراط است خبر داد كه آن را كربلا ميگويند، فرزندم حسين (ع ) را در آنجا شهيد مى كنند، گويا مى بينم محل شهادتش و موضع دفنش را، و گويا اسيران را سوار بر جهاز شتران سوار مى بينم و سر فرزندم حسين را به هديه مى برند...(54)
چونكه ياد آرم زدشت كربلا با شور و شين
مينمايم گريه از بهر علمدار حسين
هر كس آرد در نظر لب تشنگان كربلا
ميشود آگاه بر اطفال بى يار حسين
روز عاشورا سكينه تشنه لب مشكى گرفت
نزد عمويش اباالفضل وفادار حسين
گفت عموجان تو سقّا باشى و ما تشنه لب
فكر آبى كن عموجان اى سپهدار حسين
حضرت عباس چون بشنيد از وى اين سخن
مشك بگرفت از سكينه آن علمدار حسين
گشت وارد در شريعه ساقى لب تشنگان
مشك را از آب پر كرد آن وفادار حسين
كف بزير آب برد و خواست نوشد از فرات
ياد آورد آنزمان از دختر زار حسين
مشك بر دوش آب ناخورده شدى از شط برون
شد سوار آنگاه گفت اى حى دادار حسين
من رسانم آب را در خيمه آل رسول
بهر آن لب تشنگان اطفال بى يار حسين (55)

سيدالشهدا
پس از مراجعت از سفرى حضرت رسول اكرم (ص ) با حزن و اندوه بالاى منبررفت حضرت حسن و حسين (ع ) را هم به همراهش بالاى منبر برد، پس خطبه اى خواند و موعظه نمود، پس دست راست بر سر حسن (ع ) و دست چپ را بر سر حسين گذاشت و فرمود: خدايا، محمد بنده و پيغمبر تو است ، و اين دو نفر از نيكان عترت منند. و اخيار عشيره من ، و بهترين ذريه من و كسانى كه بعد از خود در ميان امت مى گذارم و بدرستى كه جبرئيل به من خبر داد كه اين پسر را به زهر مى كشند، و اين ديگرى را به شمشير شهيد مى كنند. خدايا شهادت را بر او مبارك گردان و او را سيد الشهدا قرار ده به قاتل او بركت مده و آنها را به اسفل درك جهيم برسان . راوى گويد: سپس صداى ناله و گريه از اهل مسجد بلند شد، حضرت فرمود: ايها الناس بر او گريه مى كنيد و او را يارى نمى كنيد؟ خدايا تو ياور او باش ، اى مردم من دو چيز نفيس يا سنگين در ميان شما مى گذارم ، يكى كتاب خدا و ديگرى عترت خود را كه ميوه دل و ثمره فواد من هستند و آن دو از هم جدا نميشوند، تا بر حوض به من وارد شوند.
آگاه باشيد كه از شما سئوال نمى كنم ، مگر آنچه مرا خدا امر كرده است ، و آن اين است كه سئوال مى كنم از شما مودّت و دوستى آنها. پس بترسيد از اينكه به نزد من آييد و حال اينكه به عترت من اذيتى كرده باشيد و به ايشان ظلم تعدى كرده باشيد(56)
مى روم از سر كوى تو و خون ميگريم
با دل غم زده از سوز درون ميگريم
همه اشيا نگرانند به گرييدن من
تو هم از خاك به بين عمه كه چون ميگريم
كاروان عازم راه است و من خسته هنوز
بر سر قبر تو افتاده و خون ميگريم
آمدم با تو در اين غمكده شام ولى
ميروم بى تو و از سوز درون ميگريم
عمه جان منكه بهر رنج و غمى كردم صبر
ديگر از هجر تو بى صبر و سكون ميگريم
همچو مرغ سحر از داغ غمت مينالم
همچو ابر از ستم چرخ نگون ميگريم
آنچه در سينه غم عقده بهم پيوستم
چون مجال آمده در دست كنون ميگريم
ديگر از گريه و زارى نكند كس منعم
فارغ از سرزنش دشمن دون مى گريم
خود بدست خودم ايدختر ناكام حسين
كردمت دفن وزين درد فزون مى گريم
هر زمان سوگ رقيه ز (مؤ يد) شنوم
سخت مينالم و زاندازه برون مى گريم (57)

گل خوشبو
روزى رسول خدا (ص ) در منزل حضرت زهرا (ع ) تشريف داشتتند، درحالى كه حضرت امام حسين (ع ) در دامن آن جناب بود، حضرت گريه زيادى كردندو به سجده رفتند و بعد فرمودند: اى فاطمه ، اى دختر در اين ساعت و در همين مكان خداوند على اعلا به توسط جبرئيل به من فرمود: اى محمد آيا حسين را دوست دارى ؟
گفتم : بلى نور ديده و گل خوشبو و ميوه دل و پرده ما بين ديدگان من است . جبرئيل در حالى كه دست بر سر حسين گذاشته بود فرمود: اى محمد او را در سرزمين كربلا شهيد...(58)
من از بهر غريبان ناله ها اندر جگر دارم
بهر صبح و مسا از دل نواى پر شرر دارم
دل زارم بسى پر خون براى بيكسان باشد
بدامن هر زمان جارى مدام اشك از بصر دارم
به بينم گر غريبى را بكنجى واله و محزون
بياد غربت طفل حسين خون جگر دارم
فغان زاندم كه طفل نورس شاهنشه خوبان
بگفتا عمه جان من شوق ديدار پدر دارم
ز وصل روى بابم عمه جان خونشد دل زارم
شب و روز از غم هجرش دو چشم پر گُهر دارم
ندارم آرزوئى غير وصل باب اندر دل
بسى شكوه از اين قوم لعين پر شرر دارم
مگر ما را نباشد خانه كاندر كنج اين ويران
كه خشت خام جاى بستر اندر زير سر دارم
در آندم راءس پر خون پدر شد در برش ‍ حاضر
بگفتا جان بابا از فراقت ديده تر دارم (59)

گريه پدر و دختر
حضرت زهرا (ع ) حضرت سيدالشهدا را بغل كرده بودند، حضرت رسول الله (ص ) حضرت را از بغل دختر گرامشان گرفتند گريه كردند و فرمودند: خدا قاتلين تو را لعنت كند.
خدا كسانى را كه لباسهايت را از تنت در آورند لعنت كند.
خدا بكشد آن كسانى را كه همديگر را بر عليه تو كمك مى كنند. حضرت زهرا (ع ) ناراحت و گريان شدند و فرمودند: اى پدر چه مى فرمائيد؟ حضرت فرمودند. دخترم مصيبت هائى كه بعد از من و تو به او مى رسد و اذّيتها و ظلم ها و مكرها و تعّدى هائى كه متوجهش مى گردد را به ياد آوردم ، او در آن روز در ميان جمعى مردان كه جملگى همچون ستارگان درخشانند بوده و همگى به طرف مرگ و كشتن حركت مى كنند، گويا اكنون لشكرآنهارا كاملا مى بينم و به جايگاه و محل دفن ايشان مى نگرم .
حضرت زهرا (ع ) گريان فرمودند: اى پدر جائى را كه مى فرمائيد كجاست ؟ حضرت فرمود: به آنجا كربلا مى گويند. و آن زمين براى ما و امت موجب اندوه و بلاست ، بدترين افراد امت من بر آنها خروج مى كنند.
اگر تمام اهل آسمانها و زمين شفيع يك نفر از اين گروه شرور باشند، شفاعتشان پذيرفته نميشود و بطور قطع تمام آنها در جهنم جاويد خواهند ماند.
حضرت فاطمه (ع ) فرمود: پدر اين طفل كشته خواهد شد؟! حضرت فرمود: بله دخترم ، قبل از او كسى اينطور كشته نشده كه آسمانها و زمين و فرشتگان و حيوانات وحشى و ماهى هاى دريا كوهها برايش گريه كنند. اگر اين موجودات ماءذون بودند پس از شهادت اين طفل هيچ نفس كشى روى زمين باقى نمى ماند و گروهى از دوستان خواهند آمد كه در روى زمين كسى از آنها اعلم به خدا نبوده و... و حضرت رسول (ص ) و حضرت زهرا (ع ) صداى به گريه بلند نمودند... (60)
كاش بودم تا كنم جانرا فدايت يا حسين
چون نبودم اشك ريزم در عزايت يا حسين
كاش اندر كربلا بودم تو را يارى كنم
گويمت لبيك و در راهت فدا كارى كنم
در ره عبد سياهت خون خود جارى كنم
چون نبودم كربلا شاها عزادارى كنم
كاش بودم زائر كرببلايت يا حسين
كاش بودم تا بلاگردن اصغر مى شدم
يابقربان قد رعناى اكبر ميشدم
يا فداى دست عباس دلاور ميشدم
يا نثار قاسم و هم عون و جعفر ميشدم
ميشدم ملحق بخاك كشته هايت يا حسين
كاش بودم ميخريدم تير عشقت را بجان
دست از جان ميكشيدم بر حيات جاودان
مينهادم سر بكويت بر طفيل عاشقان
مشت خاكى ميشدم در سايه اين آستان
بر اميد عزّت روز لقايت يا حسين
كاش بودم از غلامان سياه و موكبت
كاش بودم جبهه ساى خاك سم مركبت
كاش بودم تا رسانم آب سردى بر لبت
كاش بودم تا رهانم آتش تاب و تبت
كاش بودم آشناى آشنايت يا حسين (61)

ريحانه پيامبر
حديث مفصلى از ابن عباس نقل كرده اند كه :
روزى حسين 7 گريه كنان خدمت مادرش فاطمه آمد و عرضكرد: جدم پيامبر از من سير شده از بس كه به خدمتش رفته ام ، حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) فرمود: مادرت فدايت شود مگر چه شده ؟
عرض كرد: امروز صبح برادرم حسن را به زانوى راست خود نشانيد و دهان او را بوسيد و مرا به زانوى چپ نشانيد و از دهان من اعراض كرد زير گلوى مرا بوسيد، اى مادر بيا دهان مرا بو كن ببين بوى بدى مى دهد كه جدم دهان مرا نبوسيده .
حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) فرمود: نه اى فرزندم جدت از تو ملالت پيدا نمى كند به خدا قسم بسيار شنيده ام كه جدت مى فرمود: حسين از من است و من از حسين مى باشم تو در گهواره گريه مى كردى پدرم وارد خانه شد فرمود: اى فاطمه ، حسين را ساكت كن آيا نمى دانى گريه او مرا اذيت مى كند مكرر جدت مى فرمود: ((اللهم انى احبّه و احب من يحبه )) خدايا من حسين را دوست مى دارم و دوست مى دارم كسيكه حسين را دوست دارد.
حضرت فاطمه (عليهاالسلام ): دست حسين (ع ) را گرفت و حضور پيامبر(ص ) آورد و عرضكرد: بابا آيا شما نمى فرمودى حسين ريحانه من است ، آيا نفرمودى حسين زينت زمين و آسمان است ، آيا نفرمودى بوى بهشت را از حسين مى شنوم .
فرمود: بلى . عرضكرد: حسين از اين رنجيده كه چرا دهان او را نبوسيده اى مثل آنكه دهان برادرش را بوسيده اى فرمود در اين مطلب سرّى است كه مى ترسم دلت بشكند و طاقت نياورى ، عرضكرد شما را به حق خدا سرّش ‍ را بفرما.
فرمود: اينك جبرئيل به من خبر داد كه به حسن 7 زهر مى خورانند و من محل زهر خوردن او را بوسيدم و حسين 7 را با تيغ جفا نحر مى كنند، پس ‍ جاى نحر او را بوئيدم . همينكه حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) اين قضيه را شنيد بلند بلند گريه كرد و به صورت خود لطمه زد و خاك به سر كرد، فاطمه 3 فرمود: حسين را كجا مى كشند؟ فرمود: در زمينى كه آنجا را كربلا مى گويند، عرضكرد: به چه سبب او را شهيد مى كنند؟ فرمود: اهل كوفه نامه هايى براى او مى نويسند كه تو از جانب خدا و پيامبر خليفه مى باشى به سوى ما بيا، همينكه مى رود او را با لب تشنه شهيد مى كنند.
هر چه صدا مى زند آيا كسى هست ما را يارى كند كسى جوابش نمى دهد عاقبت او را مثل گوسفند ذبح مى كنند، برادران و فرزندان او را شهيد مى كنند، سرهاى آنها را بالاى نيزه مى كنند، فاطمه فرياد برآورد پس تمام مردم به گريه درآمدند جبرئيل نازل شد يا محمد خدا به تو سلام مى رساند و مى فرمايد فاطمه را ساكت كن كه ملائكه آسمانها را به گريه درآورد و مى فرمايد و به عزت و جلالم قسم كه شيعيانى براى او خلق مى كنم كه مالها و جانهاى خود را در راه عزا و زيارت او انفاق كنند، آگاه باش كه هر كس او را بعد از شهادتش زيارت كند به هر قدمى كه برمى دارد ثواب يك حج مقبول برايش نوشته مى شود و هر كس برايش گريه كند ملائكه اشكهاى او را در شيشه هاى بلور ضبط مى كنند و روز قيامت كه مى شود و آتش جهنم شعله مى كشد به او مى گويند: اى دوست خدا بگير اين اشكى است كه در مصيبت مولايت حسين ريخته اى و از آتش آزاد شدى ، پس يك قطره از آن اشكها را به آتش جهنم مى زنند آتش جهنم پانصد سال راه از آن بنده دور مى شود.
پيامبر خدا(ص ) به حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) اين بشارتها را داد فاطمه سجده شكر به جاى آورد حسين عرضكرد يا جداه جزاى آنها در نزد شما چيست ؟ فرمود: من آنها را در نزد خدا شفاعت مى كنم رو به پدر بزرگوارش ‍ كرد و فرمود: شما چه مى كنى ؟ فرمود: من هم آنها را از آب كوثر سيراب مى كنم ، از برادرش امام حسن 7 پرسيد شما چه مى كنى ؟ فرمود: من داخل بهشت نمى شوم مگر با آنها داخل شوم .
حضرت فاطمه (عليهاالسلام ) هم فرمود: به عزت پروردگارم قسم و به حق پدر و شوهرم من جلوى در بهشت با چشم گريان مى ايستم تا خداوند مرا شفيع آنها كند.
حضرت سيدالشهداء 7 هم فرمود: به حق جد و پدرم قسم من هم از خدا سؤ ال مى كنم كه قصرهاى آنها در بهشت مقابل قصر خودم باشد.(62)

همه را فداى حسين
ابن عباس مى گويد: يك روز خدمت پيغمبر (ص ) خدا مشرف بودم و آن حضرت ، حسين (ع ) را روى زانوى راست خود نشانيده بود و ابراهيم پسر خود را روى زانوى چپ نشانده بود، گاهى حسين را و گاهى ابراهيم را مى بوسيد، ناگاه آثار وحى بر آن حضرت ظاهر شد بعد از آن فرمود: جبرئيل از جانب پروردگار بر من نازل شد كه خدا به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: ما اين دو فرزند را براى تو با هم نمى گذاريم يكى از آنها را فداى ديگرى گردان .
حضرت نگاهى به صورت حسين (ع ) كرد و گريه كرد و نگاهى به صورت ابراهيم و گريه كرد، پس فرمود: ابراهيم مادرش كنيز است هرگاه بميرد كسى غير از من براى او محزون نمى شود، اما حسين مادرش فاطمه و پدرش على است كه به منزله گوشت و خون من هستند هرگاه حسين بميرد دخترم فاطمه محزون و غصه دار مى شود پسر عمم على هم محزون مى شود، من نيز محزون مى شوم و من حزن خود را بر حزن آنها انتخاب مى كنم . حضرت فرمود: من به جبرئيل عرض كردم : اى جبرئيل ابراهيم بميرد من او را فداى حسين كردم ، ابراهيم پس از سه روز از دنيا رفت .
بعد از مردن ابراهيم هرگاه پيامبر حسين را مى ديد او را به سينه خود مى چسبانيد و مى بوسيد و مى فرمود: من به فداى كسى شوم كه پسرم ابراهيم را فداى او گردانيدم . از بس كه پيامبر در فوت ابراهيم محزون و غصه دار شد خداوند سوره كوثر را در تسلى قلب آن حضرت نازل كرد.(63)

جاى شمشير
هر وقت حضرت سيدالشهداء (ع ) بر پيامبر اكرم (ص ) داخل مى شدند حضرت او را به خود مى چسباندند و سپس به حضرت اميرالمومنين على (ع ) مى فرمودند:
او را بگير و بعد او را مى بوسيدند و گريه مى كردند.
امام حسين (ع ) مى فرمود: اى پدر چرا گريه مى كنى ؟
حضرت رسول (ص ) فرمود: فرزندم جاهاى شمشير را بوسيدم و گريه ام گرفت .
حضرت امام حسين (ع ) فرمود: اى پدر من كشته خواهم شد؟ حضرت رسول (ص ) فرمود: بلى به خدا قسم تو و پدرت و برادرت همگى كشته خواهيد شد.
حضرت امام حسين (ع ) فرمود: پدر، قبور ما از هم متفرق و پراكنده مى باشد؟
حضرت رسول (ص ) فرمود: بلى پسرم .
حضرت امام حسين (ع ) فرمود: از امت شما چه كسانى به زيارت ما ميآيند؟ حضرت رسول (ص ) فرمود: من و پدرت و برادرت و تو را زيارت نخواهد نمود مگر راست گويان امت من .(64)
آمده ام بقتلگه بابا عزا بپا كنم
درد دل از براى تو زجور اشقيا كنم
بابا نگر حزينه ام من دخترت سكينه ام
آوردى از مدينه ام بى تو سفر چرا كنم
بابا گلى گم كرده ام چون اصغر شيرين زبان
ميگردم اندر كشتگان شايد گلم پيدا كنم
هم سفرم شمروسنان گريه كنم بر تو چنان
سيلى خورم ز دشمنان چه ناله و نوا كنم
خيز و به بين كه من شدم عازم كوفه خراب
بگو چسان در اين سفربى تو دلم رضا كنم
خيز وزخاك و خون شها مرا بدامنت نشان
اگر كه شب رسد پدر دامن كه ماءوى كنم
نه طاقتى ترا بود ز زخمهاى دشمنان
نه مرحمى مرا بود گذارم و دوا كنم

اسباب حزن
جميع حالات امام حسين (ع ) اسبات حزن و گريه پيغمبربود.
چنانكه هر وقت او را به دوش مبارك بر ميداشت و سرش بر دوش او تكيه مى كرد بياد مى آورد سر او را بر روى نيزه ها....، پس مى گريست .
و به اصحاب مى فرمود: گويا مى بينم اسيران را بر شتران و سر فرزندانم را بصورت هديه براى يزيد مى برند.
چون به دامان مى نشاند نظر به صورت او مى نمود و مى گريست ، و مى فرمود: يابن عباس گويا مى بينم او را كه ريشش را به خونش خضاب نموده اند و هر چند طلب يارى مى كند كسى ياريش نمى كند و چون روز عيد جامه (لباس ) جديد مى پوشيد ميگريست ، گويا به ياد مى آورد كه او را برهنه بر خاك مى اندازند، و چون بر سرسفره مى نشست با جد و پدر و مادر و برادر، طعام ميخورد، پيغمبر (ص ) اول خوشحال مى شد، بعد به گريه در مى آمد، و گويا به ياد مى آورد تشنگى خود و اطفالش را كه دنيا جلو چشمشان از شدت عطش سياه مى شود، و همه متفرق مى شوند، و بعضى را مى كشند، و بعضى را اسير مى نمايند. و چون گلويش را مى بوسيد مى گريست ، و گاهى با اميرالمؤ منين (ع ) مى فرمود: او را نگاه دار، آنگاه تمام بدنش را مى بوسيد و مى گريست ، عرض كرد: چرا گريه مى كنيد؟ ميفرمود: موضع شمشيرها را مى بوسم ، و گاهى لب و دندانش را مى بوسيد، گويا ياد مى آورد چوب خيزران در مجلس يزيد و ابن زياد (لعنة الله عليهما) را، چنانكه زيدبن ارقم در نزد ابن زياد حاضر بود، چون اين حركت شنيع را ديد، فرياد برآورد كه چوبت را از اين لبهاى مبارك بردار كه قسم به آن خدائى كه غير او خدائى نيست ديدم دندانهاى پيغمبر (ص ) را كه بر اين دندانها گذاشته شده بود و آن را مى بوسيد. (65)
نام تو هست زنده و جاويد يا حسين
عشق تو هست مايه امّيد يا حسين
با مهر تو چو داد مرا شير مادرم
جانم اسير عشق تو گرديد يا حسين
در باغ آرزو كه برويد گل اميد
وصل تو هست غايت امّيد يا حسين
از عطر جانفزاى تو سرمست مى شود
هر كس زباغ عشق تو گل چيد يا حسين
هر كس شنيد قصه جانسوز نينوا
سيلاب اشك از مژه باريد يا حسين
جانم فداى آن كه به دنيا هر آن چه داشت
در راه دوستى تو بخشيد يا حسين
اى جان فداى نام تو كز نام تو به جاست
نام بلند مكتب توحيد يا حسين
با چشم اشكبار به يادت ((نويد)) گفت
نام تو هست زنده جاويد يا حسين (66)

سر روى نيزه
روزى پيغمبر اكرم (ص ) در مسجد نشسته بودند، كه جمعى از قريش ‍ وارد شدند و با آنها ابن سعد ملعون هم بود.
رنگ پيغمبر (ص ) متغيّر شد و حالش دگرگون گرديد، اصحاب عرضكردند: يارسول الله تو را چه مى شود؟! حضرت فرمود: به ياد آوردم آنچه بر اهل بيت من وارد مى شود از كشتن وزدن و سّب و شتم و پريشان و در بدرى و اوّل سرى كه بر سر نيزه مى شود سر فرزندم حسين خواهد بود. (67)
شورى به اشك مى دهد آواى يا حسين
امشب شب دعا شب پرواز ياحسين
امشب كه ميهمان گل منور مى كند
لب تشنگان خيمه خورشيد را حسين
نجواى زينب است در آشوب اشك ها
با پاره هاى آن تن تب دار يا حسين
مى گفت : نيزه ها مگر از ياد برده اند
جارى ست در وجود تو خون خدا حسين
اين سو كبود مى شود از درد گونه ها
آن سوى دشت زير سم اسب ها حسين
يك سو كبوتران حرم تشنه و اسير
يك سو وداع زينب بى يار با حسين
فردا خراب خطبه تقدير كوفه ها
فردا شكوه جارى فريادها حسين
فردا كه روح تازه به پرواز مى دهند
پروانه هاى سوخته در كربلا حسين (68)

حال احتضار
تمام ايام زندگانى در شب و روز در سفر و حضر، حال پيغمبر (ص ) چنين بود، حتى در حال احتضار امام حسين (ع ) را به سينه چسبانيدو عرق آن حضرت بر حسين (ع ) جارى بود و ميفرمود: مرا با يزيد چه كار است ، خدا يزيد را لعنت كند و به او بركت ندهد. پس غش كرد، باز بحال آمد، بعد امام حسين (ع ) را بوسيد و اشك ميريخت و مى فرمود: مرا با قاتلين تو نزدخدا موقفى خواهد بود. (69)
اى كه چشم ملك العرش براى تو گريست
در فلك عيسى مريم به عزاى تو گريست
آدم بوالبشر از بهر تو شد نوحه سرا
چون كه بشنيد ز جبريل رثاى تو گريست
چون على چشم خدا بود برايت گريان
مى توان گفت كه بهر تو خداى تو گريست
بس كه جانسوز بود واقعه كرب و بلا
آب آتش شد و آتش به هواى تو گريست
تا سرت را به سر نيزه اعداء ديدند
آسمان نعره زد و چرخ به پاى تو گريست
چه مگر ديد در آن روز امام سجّاد
كه چهل سال پس از كرب و بلاى تو گريست
بيشتر از همه كس اى پسر خون خدا
پسرت مهدى موعود براى تو گريست
گر نبودى تو در آن دشت بلا يازهرا
دخترت زينب غمديده به جاى تو گريست
مى رود روز جزا خّرم و خندان به بهشت
هر كه شد پيرو و در زير لواى تو گريست
نه همين ديده ((خسرو)) زغمت گريان است
هر كسى داشت به دل مهر و ولاى تو گريست (70)


اشك على ع
ابن عباس مى گويد: در ركاب حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بودم در زمانى كه به صفين تشريف مى بردند، وقتى كه به نينوا رسيديم ، نزديك شط فرات بود، با صداى بلند فرمود: يابن عباس آيا اين مكان را مى شناسى ؟ عرضكردم : خير نمى شناسم ! فرمود: اگر مى شناختى مثل من ، از آن نمى گذشتى مگر مثل من گريه مى كردى . پس حضرت على (ع ) گريه شديدى نمود؟ تا اينكه محاسن شيريفش تر شد و اشكها برسينه اش جارى گرديد.
ما هم به تبع آن حضرت گريه كرديم .
سپس حضرت فرمود: اُوّه اُوّه ، مرا با آل سفيان چكار است كه جنگ كنيم آنها از جنود سپاهيان شيطانند، اى اباعبدالله صبر كن زيرا هر بلائى كه بسرت اينها مى آورند، سر من آوردند، سپس حضرت آبى جهت وضو گرفت و وضويى ساخت و چند نماز خواند، باز آن حرفها را زد، بعد يك مقدار خواب رفته و بعد بيدار شد، سپس فرمود: يابن عباس آيا از خوابى كه ديده ام تو را با خبر كنم ؟ عرض كردم : انشاءالله كه خير است ! بفرماييد، حضرت فرمود: ديدم گويا مردانى با علمهاى سفيد از آسمان به زمين آمدند، شمشيرهاى سفيد و درخشنده بر كمر داشتند، سپس گرد اين زمين خطى كشيدند، فرمودند: ديدم گويا شاخه هاى اين نخلها بزمين رسيده و در ميان خون شناور شد، و گويا فرزندم حسين (ع ) و ميوه دلم ، و نور بصرم ، در آن غرق شده و هر چه استغاثه ميكند. كسى به فريادش نمى رسد، و گويا آن مردانى را كه از آسمان آمده بودند. ندا مى كردند و مى گفتند: اى آل رسول صبر كنيد.
كه شما را خواهند كشت . و شما بدست يك مشت مردم شر كشته خواهيد شد. و اينك بهشت مشتاق شما است . اى اباعبدالله .
سپس رو به سوى من كردند و مرا تعزيت دادند و فرمودند:
يا اباالحسين به تو بشارت باد و خدا روز قيامت چشمت را روشن كند.
از خواب بيدار شدم . بخدا قسم كه قبلا حضرت رسول صادق ابوالقاسم (ص ) بمن خبر دادند.
كه من به سوى اهل بغى مى روم . و به اين زمين ميرسم ...
آه در اينجا فرزندم حسين با هفده نفر از اولاد من واز اولاد فاطمه (ع ) دفن مى شوند. و اين زمين در آسمان معروف به كربلا است ، چنانكه در زمين حرمين و بقعه بيت المقدس معروف است . سپس فرمود: يابن عباس ببين در اين نواحى فضولات آهوان را مى بينى ؟ به خدا قسم به من دروغ نگفته اند، و آنها زرد شده اند به رنگ زعفران ، ابن عباس گفت : بررسى كردم و پيدا كردم و فرياد زدم : يااميرالمؤ منين اين را پيدا كردم كه فرموديد. حضرت فرمود: صدق الله و رسوله . هر وله كشان به سمت آنها دويد. و آنها را بوئيده و فرمود: اين همان است . آيا ميدانى قضيه اينها چيست ؟ عرض ‍ كردم : خير آقا نمى دانم .
حضرت فرمود: اين سرزمين ، زمينى است كه وقتى كه حضرت عيسى (ع ) با حواريين به اين زمين رسيد، ديد در اينجا چند تا آهو دور هم جمع شده اند و گريه ميكنند، سپس حضرت عيسى (ع ) نشست و حواريين هم نشستند و مشغول گريه شدند.
حواريين گفتند: يا روح الله سبب گريه شما چيست ؟ فرمود: اين زمين كربلا است كه در آن فرزند پيغمبر خدا احمد (ص ) و فرزند بتول عذرا (عليهاالسلام ) شبيه مادرم حضرت مريم (عليهاالسلام ) است كشته خواهد شد و در اينجا مدفون ميگردد. تربتى است كه از مشك معّطرتر است ، زيرا كه تربت آن جناب است و اين آهوان با من سخن گفتند: كه مادراينجا بخاطر شوق به آن جناب مانده ايم و در امان هستيم .
حضرت عيسى (ع ) مقدارى از فضولات را برداشته و بوئيد و فرمود: خوشبويى آن بخاطر علفهاى اين صحرا است . خدايا اينها را باقى بگذار تا اينكه پدرش ببويد و تعزيت او شود. و اين است كه تا حال مانده است و رنگش از طول مدت زرد شده ، و اين زمين كرب و بلا است ، پس با صداى بلند فرمود: اى خداى عيسى بن مريم ، مبارك مكن بر كشندگانش و كسا نيكه آنها را يارى مى كنند.
سپس حضرت مدت مديدى گريست تا اينكه به رو افتاد و غش كرد، ما هم گريه كرديم . چون به حال آمد چند بعره برداشت و در گوشه ردا پيچيد، و به من فرمود: تو هم بردار و نگه دار اگر ديدى كه از آن خون تازه ميجوشد و جارى مى شود، بدانكه حسينم شهيد شده .
ابن عباس مى گويد: من هم برداشتم و از آن نگه دارى كردم تا اينكه يك روز خواب بودم ، وقتى كه از خواب بيدار شدم ، ديدم از آن خون تازه اى جارى گرديد. و آستينم مملو از خون است پس نشستم و گريه كردم و با خودم گفتم : يقينا حسين را كشتند. البته على (ع ) تا بحال خبرى به من نداده بود كه واقع نشده باشد.
پس بيرون آمدم ، ديدم شهر مدينه گويا ابر نازكى آن را فرا گرفته آفتاب ظاهر شده گويا كسوف گرفته ، گويا از در و ديوار شهر خون تازه ميريزد.
از زاويه خانه صدايى شنيدم كه شخصى مرثيه مى خواند و مضمونش اين است كه اى آل پيغمبر صبر كنيد كه فرزند زهراى بتول را كشتند. و روح الامين با گريه و افغان نازل شد و با صداى بلند گريه مى كرد. من هم گريه ام گرفت و آن روز را كه روز عاشورا بود ضبط كردم و بعد بعضى از افراد و كسانيكه همراهم بودند اين قضيه را گفتم آنها هم حرف مرا تصديق كردند.
و گفتند ما هم اين صدا را شنيديم . ولى گوينده اش را نديديم شايد حضرت خضر بوده . (71)
حيات آب بقا جز غم تو نيست حسين
نميرد آن كه دلش با غم تو زيست حسين
صفاى عمر ابد يافت هر كه در غم تو
به قدر يك مژه بر هم زدن گريست حسين
به روز حشر كه محشر كند شفاعت تو
كسى كه سايه نشين تو نيست كيست حسين
جهنم است بهشتى كه خالى از تو بود
بهشت بى گل رويت بهشت نيست حسين
تويى كه آيت حُرّيت از رُخت پيداست
خوشا كسى كه چو حّر بر تو بنگريست حسين
گداى راه تو هر كس كه گشت آقا شد
كه گرد خاك رهت تاج سروريست حسين
نشسته بر سر راه تو ((رستگار)) مدام
به دستگيرى او لحظه اى بايست حسين (72)