داستانهايى از علاقه مندان و شيفتگان علم

على مير خلف زاده

- ۲ -


خالد بن صفوان كه در بلاغت شهرت دارد بر بلال بن ابى برده كه قاضى بصره بود وارد مى شد و براى او حديث مى گفت ، ولى در سخن گفتن غلط زياد داشت ، يك روز بلال به او گفت : تو سخن از خلفا مى گوئى آن وقت مانند زنان سقّا كه مردان را آب مى دهند عبارات غلط بكار مى برى ؟
خالد از شنيدن اين سخن به هوش آمده و از آن پس در مسجد براى يادگرفتن علم حاضر مى شد و آنقدر كوشش كرد در يادگرفتن قواعد عربيت كه رسيد در اين علم به جائى كه در فصاحت شهرت يافت .(33) 
حاج ملا هادى سبزوارى 
گويند: (حاج ملا هادى ) سبزوارى در ايّام سير و سلوك خود به كرمان رفت و بدون آنكه كسى او را بشناسد وارد مدرسه اى شد.
از متوّلى مدرسه درخواست حجره نمود متولّى كه حاجى را نمى شناخت ، گفت : آيا طلبه هستى ؟ حاجى در جواب گفت : نه . متولّى گفت : ما حجره را به طلبه مى دهيم . بالا خره متولّى را راضى كرد كه در گوشه حجره او استراحت نمايد.
بشرط آنكه در كارهاى مدرسه به خادم كمك نمايد حكيم سبزوارى گاه گاهى هم در مباحثه طلبه ها شركت مى كرد تا پس از چندى با دختر همان خادم مدرسه ازدواج نمود و بعد از چند سالى با زن و بچه به سبزوار برگشت و سالها گذشت كه شهرت حاجى روز به روز زيادتر گرديد و از اطراف براى تحصيل حكمت و فلسفه به سبزوار هجوم آوردند، طلاّب كرمانى به درس حكيم حاضر شدند و در مدرسه منتظر حكيم بودند كه حكيم تشريف آورده منبر رفت و مشغول درس شدند طلاّب كرمانى كه او را ديدند فهميدند كه او همان داماد خادم مدرسه كرمان است از آن كه او را در آن مدّت مديد نشناخته و از مقام علمى او بى خبر بوده اند متاءثر شده با هم بلند بلند حرف مى زدند به طورى كه حواس ساير طلاّب را پراكنده ساختند.
پس از آنكه درس تمام شد و استاد از مدرسه تشريف برد، طلاب سبزوار به طلاّب كرمان اعتراض كردند، طلاّب كرمانى داستان را از اوّل نقل كردند همه دانستند كه آن حكيم بزرگوار مدّتى را در حالت گمنامى سپرى كرده است (34).
شيخ اعظم انصارى ، در جستجوى علم 
نامش (مرتضى انصارى ) پدرش (شيخ محمد امين )، مجتهد؛ مادرش (حئون ) دانشمند؛ جدش (شيخ يعقوب انصارى )، علاّمه ؛ عمّش شيخ (حسين انصارى )، عالم و فاضل ؛ زمان ولادتش 18 ذيحجّه 1214 قمرى در شهر دزفول ، در سن پنج سالگى قرآن را كاملاً آموخته ، سپس علوم ديگر را با سرعت فرا گرفته و در هر كدام استادى زبر دست و داراى قوه استنباط مى گردد.
هيجده سال داشت كه همراه پدرش عازم كربلا گرديد كه از حوزه قدرتمندى برخوردار گردد و از وجود پر بار اساتيدى مانند (آية الله وحيد بهبهانى ) و (شيخ يوسف بحرانى ) وصاحب رياض وامثال آنان بهره جست . در آن روز زعيم حوزه علميّه كربلا فقيه بزرگوار (سيّد محمد مجاهد) رضوان الله تعالى عليه بود.
شيخ مرتضى و پدرش ميهمان سيد مجاهد شدند. در اولين روز ورودشان با جلسه درس خارج سيد مصادف شدند. پدر شيخ مرتضى به دعوت سيد مجاهد در صدر مجلس درس نشست و خود شيخ به اقتضاى سنّ كمش در انتهاى مجلس نشست ، پس ‍ از خوش آمد گوئى ، سيد مشغول درس شد.
درباره حرمت نماز جمعه در زمان غيبت (امام زمان )7 بحث طولانى كردند و در آخر بحرمت نماز جمعه قائل شدند پس از تمام شدن حرفهاى سيّد، شيخ با كمال متانت و آرام عرض كرد: حضرت آقا ادلّه در اينجا افاده وجوب مى كند نه حرمت ! وفوراً شروع كرد به اقامه دليل و برهان براى وجوب نماز جمعه در عصر غيبت امام زمان 7.
جالب آنكه سيد مجاهد كه قائل به حرمت شده بود تنظر شيخ را پسنديده و از راءى خود برگشت وقائل به وجوب شد. ناگهان شيخ نظر خود را عوض كرد وادلّه محكمتر از اول اقامه كرد دالّ بر حرمت نماز جمعه ، به طورى كه سيّد و حاضرين همه متحيّر ماندند و جوّ جلسه عوض شد و همه سرها را بطرف شيخ كج كردند.
سيّد مجاهد پس از لحظه هاى چند به حال طبيعى برگشت پرسيد: اين جوان كيست كه اين گونه برمبانى فقه واصول مسلّط است ؟
پدر شيخ فرمود: فرزندم مرتضى است . سيد مجاهد فرمود: چشمت روشن اى شيخ محمد امين در چهره تابناك فرزندت تابندگى عجيبى را مى بينم كه در آينده اُفق حوزه هاى علميّه شيعه بدان منوّر است ، پدر شيخ اين در خواست را پذيرفته خود تنها برگشت .
شيخ با آن استعدادى كه داشت شب و روز در خدمت سيد مجاهد بود و هم در محضر شريف العلماء با جديّت مشغول تحصيل علم شد.(35) 
نوشتن تفسير قرآن در ميدان جنگ 
حضرت (آية الله شيخ محمد على اراكى )؛ در وصف مرحوم (آقا نورالدّين عراقى )؛ نقل فرموده است :
اهل كشف و كرامت بود، چون خيلى اهل حقيقت بود. وكفى به كرامت او كه در جبهه جنگ با آنكه در بالاى سرش آلت نارى بود كه صدايش گوش فلك را كر مى كرد و آتش از آسمان مى باريد، و هر آن احتمال داشت توى سينه انسان بنشيند، قلم كاغذ برداشته و تفسير قرآن نوشت ! هر كس ديگر باشد، در حرف زدن يوميّه اش اشتباه مى كند و از حواس پرتى مبتداء و خبر را درست نمى گويد.
توى جبهه جنگ چطور مى شود حواس انسان جمع باشد، ولى اين شخص با كمال دقت كانّه توى اطاق خلوتى نشسته و هيچ كس با او كارى ندارد خودش هست و خودش ، بر مى دارد و همچو تفسيرى مى نويسد (كفى بذلِكَ كرامتا)...
وقتى كه ايشان در اراك بود با تمام شهر و مضافاتش اهل سؤ ال و استفتائات از اطراف و اكناف و دهات مى آمدند و به ايشان مراجعه مى كردند.
مرحوم آقا نورالدّين ، در هيچ مساءله اى محتاج به مراجعه به كتاب نبود. اين همه استفتاآت كه مى آوردند، يك دفعه نشد كه بگويد: كتاب را بياوريد ببينم ، قلمدان حاضر بود و فورى جواب را مى نوشت . حاضر جواب بود. آن تفسيرى كه نوشته ببينيد! در آنجا كتاب لغت ، تفسير و تاريخ هيچ نبود، فقط يك كتاب معالم در پيشش بود كه براى پسرش آقا عطاء درس مى گفت (معالم ) كجا و تفسير كجا؟! بهم مربوط نبود. خودش به عقل و محفوظاتش نوشته است ، چه محفوظاتى داشته كه اين تفسير را نوشته است !!(36) 
كوشش ملا صالح مازندرانى در تحصيل علم 
مرحوم (محدث قمى ) عليه الرحمه نقل كرده از استادش مرحوم (محدث نورى ) اعلى الله مقامه كه گفت : (مولا صالح مازندرانى مى گفت : من از جانب خداوند بر طلاب علوم دينيه حجت مى باشم به علت اين كه هيچ طالب علمى چون من فقير نبود. مدت زمانى بر من گذشت كه وسيله روشنايى جز روشنايى چراغ مستراح براى من فراهم نبود. و اما از نظر هوش و حافظه كسى از من كم هوش تر نبود به حدى كه وقتى از منزل خود بيرون مى رفتم در مراجعت راه منزلم را فراموش مى كردم ونيز اسامى فرزندانم را نمى دانستم در سن سى سالگى به تعليم حروف تهجى شروع كردم در اثر كوشش و جديت و تلاش فراوان خداوند تبارك و تعالى بر من منت گذارد و به من آنچه خواستم روزى ونصيبم كرد.)(37) 
سيد هاشم بحرانى و تفاءل او به ديوان امير7 
آنچه دلالت بر بزرگوارى او دارد اشعار ديوان حضرت امير المؤ منين 7 است كه در وقت تفاءل گرفتن (ملا محسن فيض ) كاشانى به عزم مهاجرت به سوى او آمد، تفصيل اين اجمال وقتى ملا محسن كاشانى كه تلميذ جناب سيد ماجد مذكور است شنيد كه سيد موصوف در شيراز تشريف آورده است خواست كه براى تحصيل علوم از سيد موصوف ، به سوى شيراز سفر كند والد ملا محسن در رخصت دادن او تاءمل كرد آخر كار بناى رخصت و عدم آن بر استخاره قرار يافت و چون قرآن براى استخاره در اين باره گشادند اين آيه آمد: (فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين ولينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون )
(يعنى چرا به سفر نمى روند از هر فرقه اى از ايشان گروهى براى تحصيل علوم فقه در دين تفقه كنند وبترسانند قوم خود را وقتى كه به سوى ايشان مراجعت نمايند، شايد كه قوم ايشان از منهيات الهى حذر نمايند.)و آيه اى صريحتر از آيه مذكوره بر اين مطلب نيست بعد از آن ملا محسن تفاءل گرفت به ديوان اشعارى كه منسوب به امير المؤ منين 7 است ، پس اين ابيات برآمد:
تغرب عن الاوطان فى طلب العلى

وسافر ففى الاسفار خمس فوائد

تفرج هم واكتساب معيشة

وعلم وآداب و صحبة ماجد

يعنى : غربت اختيار كن از وطن براى طلب مدارج عاليه و سفر كن زيرا كه در سفرها پنج فايده است : 1 گشايش اندوه . 2 كسب معاش 3 تحصيل علم . 4 آداب 5 و صحبت ماجد كه صحبت با بزرگان و بزرگواران است . واين ابيات هم به مطلوب مناسبتى بسيار دارند خصوصاً صحبت ماجد كه در آخر بيت دوم واقع است پس ملا محسن به سوى شيراز به خدمت جناب سيد رسيده تحصيل علوم شرعيه از او نمود چنانچه او در اوايل كتاب (وافى ) گفته است كه : من كتب اربعه را از استاد خود سيد ماجد بن سيد هاشم صادقى بحرانى روايت دارم و آن كسى است كه استناد من در علوم شرعيه به سوى اوست و او از شيخ (بهاء الدين عاملى ) روايت داشت .(38) 
سعى و كوشش امام خمينى در مسائل علمى و درس 
آيت اللّه منتظرى در مصاحبه خود مى گويد: امام در عين اشتغال به مبارزات و كارهاى سياسى هيچ گاه از كارهاى درسى و علمى خود كم نمى گذاشتند يك روز در اوايل مبارزه با لوايح ششگانه شاه خدمت ايشان رسيدم در حالى كه منزل ايشان در قم از مردم تهران و شهرستانها پر شده بود و منتظر ديدار با ايشان بودند من ديدم ايشان به نوشتن درس خود كه از تدريس آمده بودند مشغولند، من با تعجب گفتم آقا الان مردم شهرستانها در بيت شما منتظر صحبت و ديدار شما تمى باشند، وقت نوشتن درس حالا نيست .
ايشان فرمودند: نه ، ما نبايد از كارهاى علمى و درسى خود كم كنيم ما بايد كار آخوندى خود را كاملا انجام دهيم و اين همان بحثهاى فقه ايشان بود كه چاپ شده است .(39) 
علاقه شديد ميرزاى شيرازى به علم 
آيت اللّه آقاى حاج سيد رضى شيرازى فرمودند: ميرزا حالش خيلى بد بود معلوم نبود در حال اغماست يا حادثه اى پيش ‍ آمده است ؟ از مرحوم آقا ميرزا على (فرزند ميرزا) پرسيدند: از كجا معلوم كه او در حال اغما است ؟ وى چاره اى انديشيده و گفت : يك مسئله فقهى عنوان كنيد اگر او در حال اغما نباشد جواب مى دهد لذا از هم مى پرسند: آيا خوردن سوخته هاى نان جايز است يا نه ؟
ميرزا جواب مى دهد: به نظر مى رسد چون از خبائث است خوردنش جايز نباشد.(40) 
مرحوم ميرزا علاوه بر عنايت كامل به آموزش و پيشرفت شاگردانش توجه آنها را به مسائل عرفى جامعه و معاشرت و برخورد شايسته با مردم جلب مى كرد و خصوصيات اجتماعى و عرفى لازم را براى يك دانشمند مذهبى در كنار تخصصهاى علمى بيان مى كرد و اين خصوصيات را در شخصيت شاگردانش بوجود آورده و پرورش مى داد.(41) 
داستان تحصيل مرحوم حاج آخوند 
مرحوم راشد مى گويد: ولادت پدرم (مرحوم حاج شيخ عباس معروف به حاج آخوند) در سال 1288 قمرى 1251 هجرى شمسى بود و چون به سن شش يا هفت سال مى رسد پدرش او را نخست به مكتب ده و سپس براى ادامه تحصيل به شهر تربت مى فرستد در تربت مقدمات صرف و نحو را به دقت تمام فرا مى گيرد. پس از طى دوره مقدمات و به تحصيل سطح فقه و اصول مى پردازد در اين زمان كه بالغ و رشيد گشته بود چون پدرش در كار زراعت احتياج به كمك داشته و هم دلش مى خواسته براى او زن بگيرد از او مى خواهد كه به ده برگردد و زن بگيرد به طورى كه از گفته هاى پدرم مستفاد مى گشت شوق تحصيل علم به حدى بروى غلبه داشته نه مخالف امر پدر و نه مخالفت امر الهى را روا مى داشته و نه حاضر بوده كه ازدواج كند و نه به ده باز گردد و دراين باره با يكى از علماى تربت مشورت بلكه اجازه ندهد اگر بدون اذن پدر ادامه تحصيل بدهد خلاف شرع كرده است ؟
آن آقا گفته اگر آن جوان شما باشيد خلاف شرع نيست بلكه واجب است كه اين كار را بكند. همين كه از جهت شرعى مسئله مطمئن مى گردد تصميم مى گيرد كه براى ادامه تحصيل به مشهد برود و از پدرش هيچگونه كمك نخواهد و با آنكه در آن زمان در مشهد علمائى بودند و مدرسه ها و موقوفه هائى براى طلاب علوم دينى بوده و اگر مى خواست هر يك از علماى تربت حاضر بوده اند برايش به علماى مشهد توصيه كنند او ابداً اين فكر را نكرده بود كه نزد عالمى برود وتوصيه بگيرد يا كمك بخواهد بلكه تصميم مى گيرد و به مشهد مى رود.
او شبها درس مى خواند و روزها به كارگرى مى رفت تا آنكه مى گفت : روزى در حرم مشغول زيارت بودم ديدم دستى از پشت به شانه ام خورد برگشتم ديدم پدرم مى باشد كه براى بردن من آمده است خيلى دقت كردم چون پيرمرد تنها بود و دستيارى نداشت و فرزند پسر تنها من بودم اين بود كه باهمه آن شوق تحصيل كه داشتم همراه پدرم بازگشتم .
اتفاقاً به هنگام بازگشتن در ميان راه به همان آقاى عالم كه از او استفتاء كرده بودم برخورديم كه عازم مشهد بود چون ما را ديد و مطلب را فهميد تاءسف زياد خورد و به پدرم گفت : حيف است كه اين جوان را مى بريد زيرا او يكپارچه عشق و شوق تحصيل است .
بارى پدرم به محل خود باز مى گردد و به كار زراعت مشغول مى شود ودر هنگام فراغت به گفتن مسائل دينى و موعظه كردن مردم مى پردازد. تا آنكه به راهنمائى آخوند حاج على محمد مزگردى كه از همدوره هاى مدرسه اش بوده با مادرم ازدواج مى كند.
پدرم پس از ازدواج با مادرم وآسوده گردانيدن خيال پدرش در كار زراعت ، براى آنكه بتواند به تحصيل خود ادامه بدهد تدبير ديگرى مى انديشد كه اگر همه مقصود حاصل نشود اقلاً به بعضى از آن نائل گردد. او پنج روز از ايام هفته را به كار زراعت مى پردازد و هر روز پنج شنبه كه مى رسد صبحگاهان مادرم خمير مى كند و چند گرده نان فطير روغنى باروغن كره اعلائى تكه خودشان تهيه مى كردند مى پزد و پدرم آنها را در سفره اى مى بندد و در توبره پشتى اش بدوش كشيده و كتابهايش را زير بغل گرفته اول ظهر نماز ظهر و عصرش را مى خواند و پياده به راه مى افتد به خانه آقاى عالمى كه متن كتابهاى فقه و اصول را در نزد او مى خوانده مى رود و فطيرهاى روغنى را كه فرزندان آقا بسيار دوست مى داشته اند وايام هفته روز شمارى مى كرده اند تا شب جمعه و روز جمعه تاظهر به اندازه يك هفته از كتابهائى مانند معالم و (قوانين ) در اصول و (شرح لمعه ) و (شرايع ) در فقه درس مى گيرد وظهر جمعه پس ‍ از اداى نماز به سوى ده باز مى گردد و از فردا به كار زراعت و در ضمن آن به حاضر كردن درسها تا پنجشنبه ديگر مى پردازد.
مادرم مى گفت : پدرت مرا با خودش به مزرعه مى برد و كتاب را به دست من مى داد كه از روى آن آنچه را كه از بر مى خواند گوش بكنم و او متن بعضى از كتابها را همچنان كه بيل مى زد يا كار ديگرى مى كرد مى خواند ومن از روى كتاب گوش مى دادم گاهى مطلبى را چنانكه براى (هم مباحثه ) اى تقرير مى كنند برايم تقدير مى كرد تا در ياد خودش بماند. از آن جمله مى گفت : روزى يونجه رو مى كرد واشعار (الفيه ابن مالك ) را يكبار از اول تا به آخر و بار ديگر از بيت آخر وارونه تا به اول خواند و من از روى كتاب گوش دادم و هيچ اشتباه نكرد. چنانكه قبلاً گفته شد تمام اين ايام تهجد و نماز شبش و نمازهاى ديگرى كه مى خواند و روزه هائى كه مى گرفت ترك نمى شد.
كارهايش بدين نحو ادامه داشت تا زمانى كه مرحوم (حاج شيخ على اكبر تربتى ) كه از شاگردان مجتهد حوزه درس (آخوند ملا محمد خراسانى ) بوده از نجف به بتربت باز مى گردد و مرحوم آخوند خراسانى او را به عنوان (مجتهد جامع الشرايط) معرفى مى كند.
مرحوم حاج شيخ على اكبر پس از آنكه به احوال پدرم آشنا مى شود عقيده مفرطى درباره او پيدا مى كند و به او اصرار مى كند كه زندگيش را به شهر تربت منتقل كند. اما پدرم براى رعايت حال پدرش عذر مى آورد. پس از آنكه پدرش فوت مى كند مرحوم حاج شيخ بر اصرار خود مى افزايد تا آنكه بالاخره مى گويد من به عنوان حاكم شرع حكم مى كنم كه بر شما واجب است كه به تربت منتقل شويد و گرنه آدم با شتر مى فرستم كه اثاث شما را بار كنندو بياورند و مطلب ديگرى نيز مى گويد و آن اينكه ترويج دين بر شما واجب است و اين كار در شهر بيشتر مؤ ثر است و اين حرف در پدرم بسيار مؤ ثر واقع مى شود و دستور ايشان را قبول كرده به شهر تربت منتقل مى شود.(42) 
شور وشوق دانش 
عباس اقبال نويسنده و دانشمند معاصر در كودكى نجارى مى كرد از اين راه زندگى مى كرد، شور و شوق دانش آموختن اين كودك باهوش را به مكتب خانه كشانيد، ساعتى از كار كم كرد و به مزد اندك قناعت نمود تتا بتواند بيشتر به درس بپردازد كمى بعد از مكتب خانه به دبيرستان دارالفنون و سپس به دانشگاه راه يافت و بدين گونه جوانى گمنام و فقير در اندك مدتى استاد دانشگاه گرديد.(43) 
طالب علم 
حضرت امام زين العابدين عليه السلام هر وقت جوان هايى را مى ديد كه در طلب علم ودانشند به نزديك آنان مى رفت و به آنها مرحبا مى گفت وتشويقشان مى فرمود ومى گفت : (شما وديعه هاى دانشيد كه امروز كوچكان قوم ودر آينده نزديك از بزرگان قوم وگروه ديگر مى باشيد.)
وهرگاه طالب علمى به نزد او مى آمد او را ترحيب تكريم مى كرد ومى فرمود: (تو وصى پيامبر خدا هستى وطالب علم قدم به خشك وترى از زمين نمى گذارد جز اين كه زمين تا هفت طبقه براى او تسبيح مى گويند.)(44) 
ابن انبازى 
ابوبكر محمد بن قاسم نحوى (معروف به ابن انبازى ) سيصد هزار بيت شاهد براى قرآن در حفظ داشته و به او گفتند مردم در باب حافظه تو بسيار سخن گفتند، بگو چقدر در حفظ دارى ؟ مى گفت : سيزده صندوق حفظ دارم . وگفته شده كه صدوبيست تفسير قرآن را حفظ داشت وبه جهت حفظ قوه حافظه ، بسيارى از غذاهاى لذيذه را كه ضرر به قوه حافظه داشت ترك كرد، رطب را مى گرفت ومى گفت : تو طيبى ليكن اطيب از تو حفظ كردن آن چيزى است كه خدا بخشيده به من از علم .
گويند: روزى در بازار مى گذشت جاريه خوشرويى را ديد طالب او شد اين خبر به (راضى باللّه ) خليفه عباسى رسيد، امر كرد او را خريدند وبراى ابن انبارى بردند ابن انبازى جاريه را امر به صبر براى استبراء نمود.
مى گويند: من در طلب حل يك مساءله علمى بودم در اين وقت ناگهان قلبم متوجه جاريه شد واز فكر در آن مساءله علمى افتادم گفتم جاريه را ببر من نمى خواهم ونمى ارزد به خاطر اين جاريه از طلب علم بازمانم . غلام خواست او را ببرد جاريه گفت : تو مردى عالم وعاقل وصاحب مقامى ، بايد بدانى كه اگر مرا بيرون كنى وگناه مرا معين نكنى مردم گمان بد در حق من مى برند، گفتم كه : از براى تو هيچ تقصيرى نيست جز اين كه ديدم با وجود تو از علمم مى مانم گفت : اين سهل است ؛ چون خبر به (راضى ) رسيد گفت : سزاوار نيست كه علم در قلب احدى شيرين تر باشد از علمى كه در قلب اين مرد است .(45) 
اهميت به درس 
آقازاده آيت الله العظمى حاج سيد عبداللّه شيرازى رحمه الله عليه اظهار مى دارد: يكى از شبها به هنگام بازگشت از نماز مغرب وعشاء ضعف زيادى عارض آقا شده بود ووضع پاهايشان به حدى رسيد كه ديگر ياراى راه رفتن نداشتند واز در اتومبيل با كمك چند نفر ايشان را به اتاق رسانديم ، اين وضع موجب نگرانى افراد داخل بيت گرديد، من كه وضع آقا را چنين ديدم مطمئن شدم كه امشب درس نخواهد بود از اين رو گفتم : به آقايان طلاب اعلام نمائيد كه امشب درس تعطيل است ، لحظاتى بعد كه وارد اتاق آقا شدم ديدم ايشان طبق معمول آماده وضو گرفتن براى درس هستند، باتعجب سؤ ال نمودم :
آقا براى چه وضو مى گيريد؟
فرمودند: براى درس ، عرض كردم شما با اين وضع مى خواهيد درس بگوئيد ما به آقايان اعلام كرديم كه امشب درس تعطيل است .
آقا با كمال تاءثر وتندى فرمود: شما بى خود كرديد كه گفتيد درس نيست غلط كرديد، پاى من از كار افتاده فكر من زبان من كه از كار نيفتاده ، من تا لحظه آخر عمرم درس را مى گويم ولو به مقدار يك كلمة ، اين وظيفه من است كه آنچه را ياد گرفته ام به ديگران بياموزم ولو يك فرع فقهى يا يك مبناى اصولى ، من بايد با درس دادنم با اين حال ضعف وبيمارى وكسالت به طلاب عملاً بفهمانم كه درس خواندن اهميت بسيار دارد پيرى وجوانى وضعيف وقوت ندارد.
ايشان مكرر مى فرمود: (اين نانى را كه طلاب استفاده مى نمايند نان امام زمان عليه السلام است وبراى آن است كه طلاب درس بخوانند ودر خواندنشان نيز اهتمام وجديت داشته باشند وصرف الحضور هم نباشد وحقيقتاً براى استفاده باشد، زيرا كسانى كه در جلسات درس شركت مى كنند ولى جديت در تحصيل ندارند ويا درس را حاضر مى شوند كه مى دانند نمى فهمند، كارشان دو اشكال دارد: يكى استفاده نمودن از سهم امام عليه السلام بدون مجوز شرعى ، ديگرى تلف كردن وقت خودشان .
ونيز مى فرمود: مهمترين امتياز روحانيت شيعه قوّت واستحكام زيربناى علمى آنان است وبا قوّت علمى توانسته اند از اسلام ومذهب تشيع پاسدارى نمايند.(46) 
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الرَّحيْمِ
اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ ابْنِ الْحَسَنْ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِه في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ السَّاعَة وَلِيَّاً وَحافِظاً وقاعِداً وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتى تُسْكِنَهُ ارْضَكَ طَوْعاً.
وتُمَتِعَهُ فيها طَويلا.
بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحمين .

fehrest page

back page