داستانهاى خواندنى از پيامبران اولواالعزم

محمد محمدى اشتهاردى

- ۳ -


به ترتيب ، عذاب الهى ، فرزند ناخلف نوح عليه السلام را نيز شامل شد و به شفاعت نوح عليه السلام از درگاه خداوند، توجه نگرديد. چرا كه او با نوح عليه السلام مخالف بود و بر اثر انحراف و گناه ، رشته خانوادگيش با نوح عليه السلام قطع شده بود. در اين رابطه سعدى مى گويد:

پسر نوح با بدان بنشست   خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب كهف روزى چند   پى نيكان گرفت و مردم شد
داستان نوح و پسرش از زبان مولانا
نوح : پسرم ! به سوى من بيا. خيره سر مباش . در راه ايمان گام بگذار تا نجات يابى . بيا در كشتى بنشين تا جز غرق شدگان نباشى !
كنعان : نمى آيم ، من خودم شنا كردن را مى دانم . من وسيله رشدى ، غير از آنچه تو مى گويى به دست آورده ام .
نوح : پسرم ! مخالفت نكن . اين طوفان ، يك بلاى الهى است و دست و پاى شنا كردن در چنين روزى هيچ و پوچ است . اين بادى كه برخاسته ؛ طوفان قهر و خاموش كننده هر شمعى است مگر شمعى كه از طرف خدا روشن شده باشد.
كنعان : اين حرفها چيست ؟! من به بالاى كوه و قله بلندش مى روم و آنجا از هر گزندى حفظ مى شوم .
نوح : فرزندم ! با من ستيز نكن ، اين كوههاى بلند را كه مى بينى امروز به ناچيزى كاه است و جز به محبوب خداست امان نخواهد داد.
كعنان : تا كنون چه وقتى را به ياد دارى كه من پندت را پذيرفته باشم ، كه امروز با اشتياق زياد، فرزندم ! فرزندم ! مى گويى و مرا عضوى از دودمان خود مى خوانى ؟! گفتار تو هرگز خوشايند من نبوده ، من در هر دو جهان از تو بيزارم .
نوح : جان بابا لجاجت نكن ! امروز روز ناز نيست . خدا با كسى خويشى ندارد و با كسى شريك نيست . اگر تا كنون ناز كرده اى اكنون لحظات حساسى است . در درگاه الهى كسى كه خريدار ناز باشد وجود ندارد. او از ازل كسى هم زاييده . تو نه پدرى ، نه فرزندى و نه عمويى دارد. او ناز فرزندى و پدرى را نخواهد كشيد...
كنعان : اى بابا! تو اين حرفها را به همه گفته اى و پاسخ منفى شنيده اى . اين دم سرد تو در من اثرى نكند، بخصوص در اين هنگام كه دانا و برومند شده ام .
نوح : پسر جان ! هيچ ضررى ندارد كه يكبار پند پدرت را بشنوى . به اين ترتيب ، پدر با پندهاى پر مهر با پسر سخن گفت : ولى پسر با خشونت آن را رد كرد. نه آن پدر مهربان از پند دادن سير مى شد و نه گوش ناشنواى آن پسر نگونبخت حرفى را از او مى شنيد.
در اين گفتگو بودند كه ناگاه موج تيزى برخاست و از سر كنعان بالا رفت و دمار از روزگارش برآورد. (58)

گفت بابا سالها اين گفته اى   باز مى گويى به جهل آشفته اى
چند از اينها گفته اى با هر كسى   تا جواب سرد بشنودى بسى
اين دم سرد تو در گوشم نرفت   خاصه اكنون كه شدم دانا و زفت
گفت : بابا! چه زيان دارد اگر   بشنوى يكبار تو پند پدر؟
همچنين كى گفت از پند لطيف   همچنين مى گفت آن دفع عفيف
نى پدر از نصح كنعان سير شد   نى دمى در گوش آن ادبير شد
اندر ان گفتن بدند و موج تيز   بر سر كنعان زد و شد ريز ريز (59)
14- پاسخ به مناجات نوح عليه السلام در مورد هلاكت كنعان
نوح عليه السلام پس از هلاك شدن پسرش ، با خدا چنين مناجات كرد:
اى خداوند مهربان ! خرم مرد و به وسيله سيلى كه فرستاده بودى بارش را برد. تو به من بارها وعده دادى كه دودمان من از طوفان نجات مى يابند. من هم دل صافم را به اميد تو خوش كردم ، ولى اكنون سيل آمد و گليمم را برد!
خداوند چنين پاسخ داد:
اى پيامبر ما! او اگر چه فرزند طبيعى تو بود، اما عضوى دودمانت نبود.
مگر نمى بينى وضع تو اين طور و وضع او طور ديگر است . اگر تو سفيدى او كبود است .
اى نوح ! وقتى كه يكى از دندانهايت را كرم مى خورد، ديگر آن دندان عضوى از پيكر تو نبوده ، بى درنگ آن را كنده و بيرون مى اندازى ، به خاطر اينكه ساير اعضاى بدنت به درد آن مبتلا نشود، با اينكه دندان از آن توست ، ولى به خاطر كرم خوردگى از آن بيزار مى شوى .
اين جا بود كه نوح عليه السلام از گفته خود پشيمان شد و تسليم محض ‍ پرودگار گرديد و گفت :
خدايا! من از همه چيز، جز ذات پاك تو بيزارم .
هر كس كه به وسيله عبوديت تو در ذاتت مات گشت او ديگر بيگانه نيست . تو خود مى دانى كه چه رابطه اى با تو دارم ، رابطه من با تو چندين بار بيش از رابطه باران با چمن است .

نوح گفت : اى پادشاه بردبار   مر مرا خر مرد وسيلت برد بار
وعده كردى مر مرا تو بارها   كه بيابد اهلت از طوفان رها
دل نهادم بر اميدت من سليم   پس چرا بر بود سيل از من گليم
گفت او از اهل و خويشانت نبود   خود نديدى تو سفيدى او كبود
چونكه دندان تو را كرم اوفتاد   نيست دندان بر كنش اى اوستاد
باقى تن تا نگردد زار، از او   گر چه بود آن تو، شو بيزار از او
گفت : بيزارم ز غير ذات تو   غير نبود آنكه او شد مات تو
تو همى دانى كه چونم با تو من   بيست چندانم كه با باران چمن (60)
15- نوح ؛ بنده شاكر و خشنود درگاه خدا
خداوند در قرآن حضرت نوح عليه السلام را به عنوان (( عبد شكور )) (بنده بسيار شكرگزار) معرفى نموده و به بنى اسرائيل كه فرزندان او هستند خطاب مى كند كه طريق بندگى و شكرگزارى نوح عليه السلام را الگوى خود قرار دهند، چنانچه در آيه 3 سوره اسرا مى خوانيم :
ذريه من حملنا مع نوح انه كان عبدا شكورا:
اى فرزندان كسانى كه با نوح عليه السلام بر كشتى سوار كرديم ! نوح عليه السلام بنده بسيار شكرگزارى بود.
حضرت نوح عليه السلام به قدرى به رضاى خدا راضى بود، و به گونه اى در درگاه الهى شكر و سپاس داشت كه هر زمان لباس مى پوشيد يا آب مى نوشيد يا غذايى مى خورد و يا نعمتى ديگر به او مى رسيد بى درنگ به ياد خدا مى افتاد و شكرگزارى مى كرد، و از ژرفاى وجودى مى گفت : الحمد لله (61)
امام باقر و امام صادق عليه السلام فرمودند: نوح عليه السلام همه روزه ، صبح و عصر اين دعا را مى خواند:
اللهم انى اشهدك ان ما اصبح او امسى بى من نعمته فى دين او دنيا فمنك وحدك لا شريك لك ، لك الحمد و لك الشكربها على حتى ترضى و بعد الرضا:
خدايا! من تو را گواه مى گيرم كه هر صبح و شام به من مى رسد، چه دينى ، چه دنيوى ، چه مادى ، چه معنوى ، همه از سوى تو است . تو يگانه اى و شريكى ندارى ، حمد مخصوص تو است و شكر هم از آن تو. آنقدر شكرت مى گويم تا از تو خشنود شوى و حتى بعد از خشنودى . (62)
امام سجاد عليه السلام فرمود:
مردم سه خصلت را از سه نفر آموختند؛ صبر و استقامت را از ايوب عليه السلام ، شكر و سپاس را از نوح عليه السلام و حسادت را از پسران يعقوب . (63)
پس از مناجات نوح عليه السلام با پروردگار در مورد هلاكت پسرش كنعان ، خداوند به نوح عليه السلام چنين پاسخ داد:
تو اى نوح ! عزيز درگاه ما هستى ، دلت را به خاطر كنعان نمى شكنم ، بگذار تو را از حال او ازلاع دهم .
نوح : نه ، نه ! اگر خود مرا نيز غرق و نابود كنى بنده تسليم توام .
خدايا! تسليم فرمانت هستم ، هر لحظه بخواهى زنده ام كن يا بميران . حكم و فرمانت جان من است و من از اعماق جان ، خواسته تو را مى پذيرم و به آن خشنودم !
من در اين جهان جز جمال تو را نمى نگرم ، و اگر هم چيزى را بنگرم از اين رو است كه چراغى فراراه منظور تو است .
من عاشق آفريده هاى تو هستم ، صابر و سپاسگزار خالص درگاهت مى باشم . من به وجود عينى مصنوعات عشق نمى ورزم ، بلكه آنها را كه آينه جمال تواند مشاهده مى كنم . كه بين اين دو فرق بسيار ظريف است و تنها اهل شهود مى توانند آن را درك كنند.

گفت : اى نوح ! ار تو خواهى جمله را   حشر گردانم بر آرم از ثرى
بهر كنعانى دل تو نشكنم   ليك از احوال او آگه كنم
گفت : نى نى راضيم كه تو مرا   هم كنى غرقه اگر بايد تو را
هر زمانى غرقه ميكن من خوشم   حكم تو جان است چون جان مى كشم
ننگرم كس را وگر هم بنگرم   او بهانه باشد و تو منظرم
عاشق صنع توام در شكر و صبر   عاشق منصوع كى باشم چو گبر
عاشق صنع خدا با فر بود   عاشق مصنوع او كافر بود
در ميان اين دو فرقى بس خفى است   خود شناسد آنكه در رويت صفى است (64)
16- ياد نوح از خدا و عبادتش در كشتى
حضرت نوح عليه السلام همواره به ياد خدا بود و لحظه اى از ارتباط و پيوند با خدا غافل نمى ماند. هنگامى كه او و ايمان آوردندگانش سوار كشتى شدند، نوح به همراه چنين گفت :
اركبو فيها بسم الله مجراها و مرساها ان ربى لغفور رحيم : (65)
به نام خدا بر كشتى سوار شويد و به هنگام حركت كشتى و توقف آن از خدا ياد كنيد كه پرودگارم آمرزنده و مهربان است .
هنگامى كه كشتى به سوى سرزمين مكه روانه شد، نوح عليه السلام در ميان كشتى قصد انجام حج عمره كرد؛ همانجا مُحرم شد و آن كشتى به امر خدا هفت بار در محاذى كعبه طواف كرد و حضرت نوح و همراهان حج عمره را با تمام اعمالش انجام دادند. (66)
امام رضا عليه السلام فرمود: هنگامى كه نوح عليه السلام سوار كشتى شد و كشتى بر فراز آب قرار گرفت ، خداوند به نوح عليه السلام چنين وحى كرد:
اى نوح ! اگر ترس غرق شدن دارى ، هزار بار مرا تهليل كن (يعنى هزار بار بگو: لا اله الا الله ) سپس درخواست نجات خود را از من بخواه كه من تو و همراهانت را نجات خواهم داد.
هنگامى كه حضرت نوح عليه السلام و همراهان ، در كشتى قرار گرفتند و كشتى حركت كرد، و طناب ضخيم كشتى بالا آمد و در جاى خود مستقر شد، طوفان تندى وزيد. طوفان به قدرى شديد و سريع كشتى را احاطه كرد كه براى نوح عليه السلام فرصت گفتن هزار بار (( لا اله الا الله )) ميسر نشد. او كه در خطر غرق شدن قرار گرفته بود بى درنگ به زبان سريانى گفت :
هلوليا الفا الفا يا ماريا اتقن :
هزار بار مى گويم (( لا اله الا الله )) اى پرودگار من ! اصلاح كن .
در اين هنگام كشتى از حركتهاى شديد آرام گرفت و به طور موزون به حركت خود ادامه داد. نوح عليه السلام گفت : (( سخنى كه خداوند به خاطر آن ، مرا از غرق شدن نجات بخشيد، سزاوار است كه از من جدا نگردد. )) لذا كلمه (( الا اله الا الله - الف مره )) را در نگين انگشترش حك نمود تا هميشه اين كلمه همراهش بوده و به ياد خداى يكتا و بى همتا باشد. (67)
به اين ترتيب مى بينيم حضرت نوح عليه السلام همواره به ياد خدا بود و از توحيد و يكتاپرستى سخن مى گفت و او را عبادت مى كرد و در گفتار و كردارش از هر گونه شرك دورى مى جست .
17- پهلو گرفتن بر كوه جودى به خاطر تواضع آن كوه
امام كاظم عليه السلام فرمود: حضرت نوح عليه السلام هنگامى كه در كشتى نشست و كشتى بر فراز آب به حركت درآمد، به امر خدا به سوى مكه رفت و پس از هفت بار طواف كعبه ، به حركت خود ادامه داد، و همچنان روى آبها سير مى كرد و نوح عليه السلام كشتى را به حال خود واگذاشته بود. خداوند به كوهها وحى كرد كه من كشتى بنده ام نوح را روى يكى از شما مى نهم . كوهها گردن كشيده و سرفرازى كردند، ولى كوه جودى تواضع نمود. لذا كشتى بر سينه آن كوه جاى گرفت . هنگامى كه كشتى بر آن كوه پهلو گرفت نوح عليه السلام به زبان سريانى فرمود:
يا مارى اتقن
پرودگارا! اصلاح كن . (68)
و از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود: آب به قدرى كشتى را بالا برد كه احساس مى شد به آسمان نزديك گرديده ، نوح عليه السلام دستهايش را به طرف بالا بلند كرد و به زبان سريانى گفت :
يا رهمان اتقن :
اى پروردگارم ! سامان بخش .
در اين هنگام فرمان خدا به آسمان و زمين صادر گرديد كه آب خود را نگهداريد و فرو ببريد. (69)
در اين آيه 44، سوره هود، در مورد استقرار كشتى نوح عليه السلام بر فراز كوه جودى ، چنين تعبير شده است :
و استوت على الجودى و قيل بعدا للقوم الظالمين :
كشتى بر دامنه كوه جودى پهلو گرفت و در اين هنگام گفته شد از رحمت خدا دور باد قوم ستمگر! (70)
18- فرستادن كلاغ و كبوتر براى بررسى و بازرسى
در ماجراى طوفان نوح عليه السلام ، به قدرى آب از زمين بالا آمد و سراسر جهان را فرا گرفت كه اندازه چهل گز (ذرع ) از بلندترين قله كوههاى جهان بالاتر رسيد. كشتى نوح عليه السلام بر فراز آب قرار گرفت و حركت كرد، نخست به سرزمين مكه آمد و هفت بار محاذى كعبه را طواف نمود، سپس ‍ به مدت پنج ماه همچنان روى آب در حركت بود تا اينكه بر فراز كوه جودى نشست . حضرت نوح عليه السلام و همراهان مدت يك ماه داخل كشتى كه بالاى كوه جودى لنگر انداخته بود، زندگى را مى گذراندند، از آن پس روز به روز هنگام بيرون آمدن از كشتى نزديكتر مى شد تا اينكه حضرت نوح عليه السلام تصميم گرفت با فرستادن پرندگان ، از اوضاع جهان اطلاع يابد و بداند كه آب در كجا فرو نشسته و زمين در كدام مكان آشكار شده است .
نخست كلاغ را فرستاد، كلاغ از روى كشتى پريد و مسافتى را پيمود. در مسير راه مردارى را ديد، به آن طمع كرد و به خوردنش مشغول شد، همين باعث شد كه هدف از آمدنش را فراموش كرده و بدون اطلاع از اوضاع ، به سوى كشتى باز گردد.
حضرت نوح عليه السلام كلاغ لاشخور را كه ماموريت خود را انجام نداده و لاشه دنيا او را از هدف غافل كرده بود نفرين نمود و گفت : (( خدايا! كلاغ را منفور انسانها گردان تا او را از خود دور سازند و غذاى او را همان لاشه كثيف دنيا قرار بده . )) خداوند دعاى نوح عليه السلام را به استجابت رسانيد.
سپس كبوتر را براى تحقيق و بررسى فرستاد و كبوتر به پرواز در آمد و مسافت درازى را پيمود... سرانجام درختى زيتونى (71) را ديد، برگى از آن را به منقار گرفت و نزد نوح عليه السلام بازگشت . حضرت متوجه شد جايى كه درخت نمايان شده ، آب به مقدار كافى فرو نشسته و هنگام خروج از كشتى نزديك مى باشد، لذا براى كبوتر دعا كرد تا همواره محبوب و مورد علاقه انسانها باشد.
مطابق بعضى از روايات ؛ هنگامى كه كبوتر نزد نوح عليه السلام بازگشت ، نوح عليه السلام او را تشويق نمود و از او استقبال گرمى به عمل آورد، زيرا ماموريتش را به خوبى انجام داده بود و خبر آرام بخشى آورده بود. در اين هنگام كبوتر را نوازش نمود و طوق زيبايى بر گردنش آويخت . از آن پس ‍ كبوتران در صف پرندگان اهلى قرار گرفتند. (72)
19- زندگى نوين ، پس از فروكش طوفان
هنگامى كه مجازات الهى در مورد قوم نوح عليه السلام پايان رسيد و آن سنگدلان لجوج و تيره بختان كور دل به هلاكت رسيدند و طومار زندگى ننگينشان پيچيده شد، فرمان الهى به زمين و آسمان صادر گرديد كه :
يا ارض ابلعى ماءك و سماء اقلعى :
اى زمين ! آبت را فرو بر و اى آسمان ! از باريدن خوددارى كن .
پس از اين فرمان ، بى درنگ آبهاى زمين فرو نشستند و آسمان از باريدن ايستاد و كشتى بر سينه كوه جودى پهلو گرفت و از طرف خدا به نوح عليه السلام وحى شد:
اى نوح ! با سلامت و بركت از ناحيه ما بر تو و بر تمام آنها كه با تواند فرود آى . (73)
از امام صادق عليه السلام نقل شده حضرت نوح عليه السلام همراه هشتاد نفر از كسانى كه به او ايمان آورده بودند، از كوه جودى پايين آمده و در سرزمين موصل براى خود خانه هايى ساختند (و زندگى نوين و گرم توحيدى را به دور از آلودگيهاى شرك و فساد، آغاز نمودند) و در آنجا شهرى ساختند كه به نام (( مدينه الثمانين )) (شهر هشتاد نفرى ) معرفى گرديد. (74)
حضرت نوح عليه السلام بر فراز كوه جودى ، عبادتگاهى ساخت و در آن ، با پيروانش به عبادت خداى يكتا و بى همتا پرداخت . (75)
مطابق پاره اى از روايات ؛ روز پياده شدن نوح عليه السلام و همراهانش از كشتى ، روز عاشورا (در آن عصر) بوده است . نوح عليه السلام و همراهان در پاى همان كوه جودى خانه اى ساختند و نام آن را (( سوق الثمانين )) (بازار هشتاد نفرى ) نهادند. كم كم نسل بشر از همان هشتاد نفر كه سه نفر از آنها به نامهاى : سام ، حام و يافث از پسران نوح بودند، ادامه يافت و رو به افزايش نهاد. (76)
در پاره اى از روايات ديگر آمده : نسل بشر از اين تاريخ به بعد از سه پسر نوح (سام ، حام و يافث ) باقى ماند و گسترش يافت .
تاريخ نويسان نيز معتقدند: تمام نژادهاى امروز كره زمين به همين سه پسر نوح عليه السلام باز مى گردد. گروهى از نژاد (( حامى )) كه در افريقا سكونت دارند، گروهى از نژاد (( سامى )) كه در خاورميانه و خاور نزديك ساكن هستند و گروه سومى از نژاد (( يافث )) كه ساكنان چين را تشكيل مى دهند.
در اين كه نوح عليه السلام پس از طوفان ، چند سال عمر كرد، خبرهاى گوناگونى نقل شده است . طبق پاره اى از روايات : 500 سال ، و مطابق پاره اى ديگر 50 يا 60 سال بيشتر عمر نكرد. (77)
از دعاهاى نوح عليه السلام كه در قرآن ، سوره هود، آيه 28 آمده ، چنين است :
رب اغفرلى ولوا لدى و لمن دخل بيتى مومنا و للمومنين و المومنات و لا تزد الظالمين الا تبارا:
پرودگارا! مرا بيامرز، و همچنين پدر و مادرم و تمامى كسانى را كه با ايمان وارد خانه من شدند و همه مردان و زنان با ايمان را بيامرز و ظالمان را جز هلاكت نيفزاى .
به اين ترتيب زندگى نوين مومنان (80 نفر) پس از طوفان ، با معنويت و صفا در پرتو دعاها و رهنمودهاى حضرت نوح عليه السلام آغاز گرديد و ادامه يافت .
از گفتنيها اينكه : حضرت نوح عليه السلام هفتصد سال قبل از طوفان ، قبرى را براى اميرالمومنين على عليه السلام ساخته بود. در آستانه طوفان ، آن قبر ساخته را با كشتى حمل كرد و پس از طوفان آن را در پشت كوفه (صحراى نجف اشرف ) قرار داد. (78)
مطابق پاره اى از روايات : اين قبر در كنار قبر آدم عليه السلام مى باشد. جالب اينكه قبر خود حضرت نوح در كنار قبر اميرمومنان على عليه السلام قرار گرفته است . (79)
قطعا نوح عليه السلام وصيت كرده كه پيكرش را در كنار قبر آدم عليه السلام دفن كنند، در آن مكانى كه بعدها مرقد منور وصى پيامبر آخر الزمان حضرت على عليه السلام مى شود.
مويد اين مطلب اين است كه : وقتى جنازه مطهر حضرت على عليه السلام را مطابق وصيتش به صحراى نجف آوردند و مقدارى از خاك زمين را برداشتند؛ قبر ساخته ؛ آماده شده آشكار شد و روى آن لوحى يافتند كه در آن به زبان سريانى ، دو سطر نقش بسته بود كه ترجمه عربى آن چنين است :
بسم الله الرحمن الرحيم - هذا ما حفره نوح النبى لعلى وصى محمد صلى الله عليه و آله ، قبل الطوفان بسبعماءة عام :
به نام خداوند بخشنده مهربان - اين قبر را نوح پيامبر، هفتصد سال قبل از طوفان ، براى على عليه السلام وصى پيامبر صلى الله عليه و آله كنده و آماده ساخته است . (80)
بنابراين آنان كه توفيق زيارت مرقد مطهر على عليه السلام را يافتند، به يادشان باشد كه مرقد آدم صفى الله عليه السلام و نوح نجى الله عليه السلام نيز در آنجا است . آنها را نيز زيارت كنند.
خدايا! به ما توفيق عنايت فرما در سرزمين مبارك نجف اشرف ، كنار مرقد مطهر اميرمومنان على عليه السلام بايستيم و در آنجا از نزديك به آن سه بزرگمرد توحيد، يعنى حضرت آدم و نوح عليه السلام و حضرت على عليه السلام سلام كنيم و درود خالصانه بفرستيم .
20- ناپايدارى دنيا از نظر نوح عليه السلام
2500 سال عمر حضرت نوح عليه السلام گذشت و روزهاى آخر عمر را پيمود. شخصى از او پرسيد:
كيف راءيت الدنيا:
دنيا را چگونه ديدى ؟!
نوح عليه السلام در پاسخ گفت :
كبيت له بابان دخلت من احدهما و خرجت من الاخر:
دنيا را همچون اطاقى ديدم كه داراى دو در است ، از يكى وارد شدم و از در ديگر بيرون رفتم . (81)
امام صادق عليه السلام فرمود: (( هنگامى كه عزرائيل نزد نوح عليه السلام براى قبض روح آمد، نوح در برابر نور آفتاب بود. عزرائيل سلام كرد. نوح عليه السلام جوابش را داد و پرسيد براى چه به اينجا آمده اى ؟
عزرائيل گفت : آمده ام روح تو را قبض كنم .
نوح عليه السلام فرمود: اجازه بده از آفتاب به سايه بروم .
عزرائيل اجازه داد، نوح به سايه رفت ، در اين لحظه نوح (اين سخن عبرت آميز را به عزرئيل ) گفت : اى فرشته مرگ ! آنچه در دنيا زندگى نمودم ، (به قدرى زود گذشت كه ) همانند آمدن من از آفتاب به سايه بود؛ اكنون ماموريت خود را در قبض روح من انجام بده . عزرائيل روح او را قبض ‍ كرد. (82)
(پايان داستانهاى زندگى حضرت نوح عليه السلام )
داستانهاى حضرت ابراهيم عليه السلام دومين پيامبر اولواالعزم
ويژگهاى ابراهيم عليه السلام

دومين پيامبر اولواالعزم كه داراى شريعت و كتاب مستقل بوده و دعوت جهانى داشته ، حضرت ابراهيم خليل عليه السلام است .
روايت شده كه امام صادق عليه السلام فرمود: (( بين حضرت نوح عليه السلام و ابراهيم خليل عليه السلام هزار سال فاصله بود )) (83) سلسله سلسله نسب ابراهيم عليه السلام ، تا حضرت نوح عليه السلام را چنين نوشته اند:
(( ابراهيم بن تارخ بن تاحور بن سروح بن رعو بن فالج بن عابر بن شالح بن ارفكشاذبن نوح عليه السلام . )) (84) بنابراين حضرت نوح عليه السلام هشتمين جد ابراهيم عليه السلام مى باشد.
مادر ابراهيم ، بانوى شجاع و پاك به نام (( بونا )) يا (( نونا )) بود.
مطابق بعضى از روايات ، مادر لوط عليه السلام و مادر ساره همسر ابراهيم با مادر ابراهيم عليه السلام خواهر بوده و هر سه دختر يك پبامبران به نام لاحج بودند. (85)
ابراهيم عليه السلام هنوز به دنيا نيامده بود كه پدرش از دنيا رفت و آزر، عموى ابراهيم عليه السلام سرپرستى ايشان را بر عهده گرفت . از اين رو كه آزر از ابراهيم عليه السلام سرپرستى مى كرد، ابراهيم عليه السلام او را پدر مى خواند.
ابراهيم عليه السلام جد سى ام پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله بود. از اين رو پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله افتخار مى كرد كه جد سى امش ابراهيم عليه السلام است و از نسل پاك ابراهيم عليه السلام به وجود آمده است .
ابراهيم عليه السلام 175 سال عمر كرد و حدود چهار هزار سال قبل مى زيست . سراسر عمرش در راه توحيد و نجات انسانها و مبارزه با طاغوتيان و بت پرستان به پايان رسيد.
او قامتى درشت ، سينه پهن ، پيشانى اى بلند، چهره اى زيبا و غمگين داشت . پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله مى فرمود: (( اگر مى خواهيد ابراهيم را بنگريد مرا بنگريد، زيرا من به او شباهت دارم . (86)
ابراهيم عليه السلام در سرزمين بابل (بخشى از سرزمين عراق كنونى در جنوب بغداد) در محيطى كه آكنده از ظلم و بت پرستى بود و طاغوت بزرگ به نام نمرود حكومت مى كرد، چشم به جهان گشود و سرانجام در سرزمين فلسطين ، رحلت كرد. مرقد مطهرش در شهر (( الخليل )) واقع در كشور فلسطين اشغالى است . زندگى ابراهيم عليه السلام در پنج دوره خلاصه مى شود:
1. بنده خالص خدا بود و خدا بندگى او را پذيرفت .
2. به مقام پيامبرى رسيد و مسئوليت اين مقام را به خوبى پيمود.
3. به مقام رسالت رسيد.
4. به مقام خليلى (دوست و مخصوص درگاه الهى ) نائل شد.
5. سرانجام به دوره پنجم كه اوج زندگى يك انسان كامل است ، يعنى مقام امامت و رهبرى امت ، رسيد، و خداوند او را به امامت نصب كرد (87) چنانچه در قرآن در آيه 124 بقره به اين موضوع تصريح كرده است .