داستانها و حكايتهاى مسجد

غلامرضا نيشابورى

- ۱ -


پيشگفتار  
بسم الله الرحمن الرحيم
قل امر ربى بالقسط و اقيمو وجوهكم عند كل مسجد واعدوه مخلصين له الدين (1)
مسجد سنگر دفاع از حريم دين مقدس اسلام است ، و در طول تاريخ ، بزرگانى همچون پيامبر (ص ) و اصحاب باوفايش ، سربازان مدافع آن بوده اند. و همواره تجليگاه عشق و عبادت و خضوع و خشوع به درگاه پروردگار عالم بوده است .
دل مؤ منين صادق ، بهترين سنگر در برابر شرك و بى دينى است كه در شبانه روز چند نوبت به طرف خدا مى ايستد و با حضور در مسجد آن را جلوه و نورانيت مى دهد.
تاءكيد فراوانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه اطهار عليهم السلام بر اقامه نماز جماعت داشته اند، بر دائمى و هميشگى بودن اين دفاع ، دلالت دارد.
براى اين سنگر مهم ، مى توان نقش هاى زيادى در طول تاريخ نام برد. كه مهمترين نقش آن ، نقش عبادى و ارتباطى آن است . زيرا در ميان اقوام و ملل مختلف ، مكانهايى پيدا مى شود كه از قداست و اهميت ويژه اى برخوردار است ؛ و مردم با حضور در آنجا به نيايش و عبادت مى پردازد. در نزد ما مسلمانان ، مقدس ترين و با اهميت ترين مكان مسجد است ؛ كه در فرهنگ دين ما، مسجد يادآور خشوع و خضوع و عبادت و بندگى به درگاه خداوند است .
زيرا كه در مسجد، انسانها به سجده مى افتند كه اوج بندگى خداوند است .
چنانچه فرمودند:
السجود منتهى العباده من بنى آدم (2)
يعنى سجده انتهى و اوج عبادت انسان است .
و همچنين روح سجده ، تكلم و سخن گفتن و ذكر پروردگار عالم است . كه بر اهميت آن تاءكيد فراوانى شده است .
و فرمودند: و مساجد يذكر فيها اسم الله كثيرا (3)
و جلى و زيبايى سجده و ذكر، خواندن صادقانه و از روى اخلاص است .
چنانچه فرمود:
واقيمو وجوهكم عند كل مسجد و ادعوه مخلصين له الدين . (4)
بگو اى رسول ما پرودگار من فرموده در هر عبادت روى به حضرت او آوريد، و خدا را از روى اخلاص بخوانيد.
مسجد در مسير تاريخ
در يك بررسى ساده ، مى توان برخورد كنندگان با مسجد را به سه دسته تقسيم نمود:
1- مومنين واقعى
با توجه به تاءكيدات فراوانى كه از پيشوايان دين نسبت به مسجد و حضور مستمر آن وارد شده است . مؤ منين سعى دارند اوقات عبادت خود را در مسجد سپرى كرده و ثواب بيشترى نيز كسب نمايند. زيرا مساجد مايه زينت و زيبائى زمين اند؛ همان طور كه ستارگان باعث زينت و زيبايى آسمان اند. و در مساجد نور خدا بر مؤ منين مى تابد و آنان را بهره مند مى گرداند. چنانچه رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند:
المساجد انوار الله (5) مساجد، انوار الهى است .
ملائكه و زمين مسجد، بر انسانهاى مسجد، درود و سلام مى فرستند و براى آنان استغفار مى كنند. چنانچه امام صادق (ع ) فرمودند:
من مشى الى المسجد لم يضع رجلا على رطب و لا يابس الا سبحت له الارض الى الارضين السابعه (6)
كسى كه به سوى مسجد گام برمى دارد، بر هيچ خشك وترى پا نمى گذارد، مگر اينكه از زمين اول تا هفتم براى او تسبيح مى كنند.
بنابراين ، رسيدن به اين ثواب بزرگ و تسبيح ملائكه و زمين و عنايت الهى ، انگيزه خوبى است تا مؤ منين رغبت بيشترى از خود نشان دهند. ساخت و نگهدارى و تعمير مساجد و كمكهاى مالى نيز در همين راستا قرار دارد.
قرآن مجيد، عمارت و تعمير مساجد الهى را، تنها در صلاحيت اهل ايمان قرار داده ؛آنجا كه فرموده است :
انما يعمر مساجد الله من آمن بالله واليوم الاخره ... (7)
تنها كسانى مساجد را عمران مى كنند كه به خداوند و روز جزا ايمان آورده باشند...
و امام باقر عليه السلام در مقام پاداش و ثواب الهى به سازندگان مساجد مى فرمايد:
من بنى مسجدا كمفحص قطاه بنى الله بيتا فى الجنه (8)
كسى كه مسجدى به اندازه آشيانه قطاه بنا كند، (9) خداوند در بهشت خانه اى براى او بنا مى كند.
2- انسانهاى گريزان و بى تفاوت
در كنار رواياتى كه مسلمانان را تشويق و ترغيب به حضور در مسجد نموده ، رواياتى در مذمت افرادى كه بى تفاوت و گريزان از مسجد وارد شده است .
و در برخى زا احاديث ، ترك كنندگان مسجد را به سوزاندن خانه هاى آنان تهديد نموده اند.
امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
ان اناسا كانوا على عهد رسول الله صلى الله عليه وآله ابطاوا عن الصلاه فى المسجد فقال النبى (ص ) ليوشك قوم يدعون الصلواه فى المسجد ان ناءمر بحطب فتوقد عليهم نار فتخرق عليهم بيوتهم . (10)
در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله برخى از مردم آمدن به مسجد و شركت در نماز كوتاهى مى نمودند. رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمودند: نزديك است دستور دهيم خانه اى چنين افرادى را با آتش بر سر شان بسوزانند.
دستور دهيم خانه اى چنين افرادى را با آتش بر سر شان بسوزانند.
در اين زمينه روايات زيادى است ، از جمله اينكه آنان را تحريم اجتماعى و اقتصادى نموده و از مسلمانان خواسته اند كه با آنان مشورت نكرده و ازدواج نكنند و آنها را از بيت المال مسلمين محروم نماييد، تا اينكه به جماعت حاضر شوند.
علت اين گونه تهديدها و فشارها، به خاطر از دست دادن منافع عظيم شركت در مسجد و خطراتى است كه فرد و جامعه و خانواده را تهديد مى كند.
طبيعى است در صورتى كه پدر و مادر خانواده نسبت به مسجد و نماز جماعت بى تفاوت و گريزان باشد، اين روحيه در فرزندان نيز اثر خواهد گذاشت و خانواده و فرزندان از اين نعمت الهى محروم خواهند شد.
- مخالفين مسجد
غالبا مخالفين مسجد كفار و حاكمان ظالم بوده اند كه مسجد را در تضاد با منافع خويش مى دانستند. زيرا حكومت نقش مهمى در تقويت و يا تضعيف مسجد دارد.
و همواره مساجد نقش تضعيفى نسبت به حكام ظالم به عهده داشته و در شوراندن مردم مؤ ثر بوده اند است . لذا مسجد و مسجديان مورد تعرض اين گروه واقع مى شدند. و خداوند از اين گروه به عنوان ظالم نامبرده است . در حاليكه مى فرمايد:
و من اظلم ممن منع مساجد الله يذكر فيهما اسمه و سعى فى خرابها... (11)
و كسى ظالمتر است از آنكه مانع ذكر نام خداوند در مساجد شده و در جهت خرابى آن تلاش مى كند؟...
در ضمن روايتى از امام صادق عليه السلام رسيده است كه اين آيه درباره قريش در آن هنگام نازل شد كه پيامبر صلى الله عليه وآله را از ورود به شهر مكه و مسجدالحرام جلوگيرى كردند.
و بعضى گفته اند مراد مسجدهايى است كه مسلمانان در مكه داشته اند و مشركان پس از مهاجرات پيامبر صلى الله عليه وآله آنها را خراب كردند.
ممكن است شاءن نزول آيه تمام اين موارد باشد و آيه ناظر به تمام اين حوادث بوده است .
از بررسى شاءن نزولهايى كه براى آيه ذكر كرديم ، بيشتر به نظر اين مى آيد كه روى سخن آيه به گروه يهود و نصارى مشركان است .
در آيه (112) نيز اين سه دسته مورد سخن بودند و اينجا قرآن به يك عمل ستمگرانه اى كه هر سه در آن مشترك بودند اشاره مى كند، زيرا يهود با ايجاد وسوسه در مساءله تغيير قبله كوشش مى كردند، كه بتوانند كارى كنند، قبله مسلمانان نيز بيت المقدس باشد و با اين كار هم تفوقى بر مسلمانان داشته باشند و هم با اين عمل مسجدالحرام و خانه را از رونق بيندازند.
و شايد آنها به اين مسئله توجه داشته اند كه بالاخره محمد صلى الله عليه وآله بر جزيره العرب مسلط خواهد شد، و چنانچه قبله بيت المقدس ‍ باشد، خانه ((كعبه
خود به خود سوى ويرانى مى رود و در آن بناى محكم توحيد، نامى از خدا برده نمى شود. مشركان مكه نيز با منع پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله از توجه به مكه و داخل شدن به آن و زيارت خانه خدا و به سوى خرابى اين بناى الهى گام بر مى داشتند.
مسيحيان نيز با گرفتن بيت المقدس و به وجود آوردن وضعى كه در بالا از ابن عباس نقل شد، نيز در تخريب مساجد و بناهاى محكم خداوند مى كوشيدند و در نتيجه نام خدا از آن قطع مى شد.
بنابراين هر سه گروه در تخريب مساجد و بناهاى محكم خداوند مى كوشيدند. قرآن اين عمل را ستمى بزرگ مى داند و عاملان آن را ستمگرترين افراد تعرفى مى كند، و راستى هم كه در خرابى پايگاههاى توحيد مى كوشند.بزرگترين ستم را مرتكب مى شدند؛
زيرا آنان با اين عمل شرك و الحاد و فساد را توسعه مى دهند. (12)
مجموعه اى كه در پيش روى داريد، سرگذشت مسجد در ادوار گذشته تاريخ مى باشد كه بيانگر اوج عبادت ، ايثار و از خودگذشتگى ياران حق در اعتلاى اين سنگر مهم است و مى توان سرمشق خوبى براى ما ادامه آن باشد و اينجانب با تفحص و تحقيقى كه كردم ، جاى آن را در ميان كتب ، خالى ديدم .لذا تصميم به جمع آورى آن گرفتم و هوا اكنون تقديم حضورتان مى نمايم .اميدوارم اين اثر ناچيز مورد قبول و توجه صاحب مسجد مؤ منين و ولى الله الاعظم ، حجه الحسن العسگرى ، امام زمان ارواحنالتراب مقدمه الفداه قرار بگيرد.والسلام عليكم و رحمه الله .
اسدآباد -1/2/76 غلامرضا نيشابورى

 

1- مسجد پيامبر (ص ) چرا ناگهان خلوت شد؟ 
قحطى و كمبود غذا را فرا گرفته بود، گرسنگى و تهى دستى ، فشار سختى بر مردم مدينه وارد ساخته بود، در اين صورت اگر كاروانى آذوقه و غذا به مدينه مى آوردند، روشن بود كه مردم از هر سو هجوم مى آوردند تا براى خود غذا تهيه كنند، و معمول بود وقتى كاروان تجارتى مى آمد مردم مشتاق ، طبل كوبان به استقبال آن مى رفتند. دختران از خانه ها بيرون آمده ، صف مى كشيدند و طبل ها را به صدا در مى آوردند.
روز جمعه بود، مسلمانان براى نماز جمعه پشت سر پيامبر صلى الله عليه وآله جمع شدند و پيامبر صلى الله عليه وآله مشغول ايراد خطبه هاى نماز جمعه شد.
خبر آمد كه يك قافله تجارتى به مدينه آمده است (يا دحيه كلبى از سفر تجارتى شام به مدينه آمده است )(13)مسلمانان براى تهيه طعام از مسجد بيرون آمدند و تنها چند نفر (8يا 11يا 12يا 40نفر) پيامبر (ص ) ماندند، مسلمانان فكر مى كردند كه اگر دير بجنبيد، ديگران طعام را تمام كرده و براى آنها چيزى باقى نمى ماند، پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود:
سوگند به خدايى كه جانم در اختيار او است اگر شما چند نفر هم از مسجد مى رفتند، و كسى در مسجد نمى ماند آتش (قهر الهى ) سراسر بيابان را فرا مى گرفت و شما را به كام خود فرو مى كشيد و به نقل ديگر فرمود: اگر اينها نمى ماندند، از آسمان سنگ بر سر آنها مى باريد.
در اين وقت بود كه آيه 11 سوره جمعه نازل گرديد:
و اذا راو تجاره اولهوا انفصواليها وتركوك قائماقل ما عندالله خير من اللهو و من التجاره و الله خير الرازقين .
يعنى :و چون تجارتى ببينند يا آهنگ (طبلى بشنوند) به سوى آن بشتابند و تو را (اى پيامبر) تنها ايستاده بگذارند، بگو آنچه نزد خداست از آن آهنگ و از آن تجارت بهتر است و خداوند بهترين روزى دهندگان مى باشد (14)

2- عبادت در مسجد براى سگ سياه  
مردى كه هر كار مى كرد نمى توانست اخلاص خود را حفظ كند و ريا كارى نكند، روزى چاره انديشى كرد و با خود گفت : در گوشه شهر، مسجدى متروك هست كه كسى به آن توجه ندارد و رفت و آمد نمى كند ، خوب است شبانه به آن مسجد بروم ، تا كسى مرا نديده خالصانه خدا را عبادت كنم .
در نيمه هاى شب تاريك ، مخفيانه به آن مسجد رفت ، آن شب باران مى آمد و رعد و برق و بارش ، شدت داشت .
او در آن مسجد مشغول عبادت شد، در وسطهاى عبادت ، ناگهان صدايى شنيد، با خود گفت : حتما شخصى وارد مسجد شد، خوشحال گرديد ( كه آن شخص فردا مى رود و به مردم مى گويد اين آدم چقدر انسان خداشناسى وارسته اى است كه در نيمه هاى شب به مسجد متروك آمده و مشغول نماز و عبادت است ) او بر كيفيت و كميت عبادتش افزود و همچنان با كمال خوشحالى تا صبح به عبادت ادامه داد، وقتى كه هوا روشن شد، و به آن كسى كه وارد مسجد شده بود، زير چشمى نگاه كرد، ديد آدم نيست بلكه سگ سياهى است كه بر اثر رعد و برق و بارندگى شديد، نتوانسته در بيرون بماند و به مسجد پناه آورده است .
بسيار ناراحت شد، و اظهار پشيمانى كرد و پيش خود شرمنده شد كه ساعتها براى سگ ، عبادت مى كرده است ، خطاب به خود كرد و گفت : اى نفس !من فرار كردم و به مسجد دور افتاده آمدم تا در عبادت خود، احدى را شريك قرار ندهم ، اينك مى بينم (العياذ باالله ) سگ سياهى را در عبادتم شريك خدا قرار داده ام ، واى بر من ، چقدر مايه تاءسف است كه اين حالت را پيدا كرده ام !(15)

3- شيخ انصارى و خريد خانه پايدار يا مسجد!  
يكى از مراجع بزرگ تقليد، استاد اعظم ، شيخ مرتضى انصارى قدس سره شريف بود كه به سال 1281 هجرى قمرى در نجف اشرف از دنيا رفت و مرقد شريفش در همان جاست ، و دو كتاب معروف درسى حوزه هاى علميه به نام مكاسب و رسائل از تاءليفات اوست .
روزى يكى از مقلدين او كه از تجار محترم و متدين بود، در مسير راه خود به مكه براى انجام حج ، به نجف اشرف به حضور شيخ انصارى آمد و مبلغى تقديم كرد، و گفت : اين مبلغ ، از مال خالص (و خمس داده ) من است ، آن را برداريد و براى خود خانه اى بخريد و از مستاءجرى راحت شويد.
شيخ ، آن پول را پذيرفت ، و آن تاجر به مكه رفت ، شيخ با آن پول مسجد خوبى در محله خويش صغير در نجف اشرف بنا كرد، تا اكنون به مسجد ترك معروف است ، و از زمان تاءسيس تاكنون ، همواره محل درس ‍ و بحث علماء مراجع تقليد بوده و مكانى بسيار پر بركت شده است .
آن تاجر در مراجعت از مكه ، به نجف اشرف آمد و به حضور شيخ انصارى قدس سره شريف شرفياب شد، و پس از احوالپرسى ، عرض كرد: آيا خانه خريديد؟.
شيخ گفت : آرى خريدم ، سپس آن تاجر را با خود كنار آن مسجد برد و آن را به او نشان داد و فرمود: اين مسجد را با آن پولى كه دادى بودى بنا كردم .
تاجر گفت : من اين مسجد را براى خانه داده بودم ، نه براى مسجد!
شيخ گفت : چه خانه اى بهتر از اين مكان مقدس ؟كه عبادت خدا در آن مى شود، ما به زودى از اين دنيا كوچ مى كنيم ، اگر با آن پول ، خانه مى خريدم بعد از من ورثه منتقل مى شد، ولى اين خانه (مسجد) باقى و ثابت است و به كسى منتقل يا بخشيده نمى شود، و خريد و فروش ‍ نمى گردد .
تاجر، از اين عمل نيك انسانى و اجتماعى شيخ ، شاد گرديد، و علاقه اش به شيخ انصارى قدس سره شريف بيشتر شد.(16)

4- مسلمان بيگانه از مسجد  
شخصى در ظاهر مسلمان بود، ولى به اصطلاح ، مسلمان شناسنامه اى ، او در امور و احكام اسلام كاملا بى تفاوت بود، مثلا اصلا با مسجد ميانه نداشت ، مسجد رفتن براى او بسيار سخت بود و اگر احيانا از كنار آن رد مى شد، با كمال بى اعتنايى عبور كرد.روزى با يكى از پسرانش كه كودك بود، بر سر موضوعى نزاع كرد و بلند شد تا پسرش را كتك بزند، پسر از دست او فرار كرد، و او پسرش را دنبال نمود، تا اينكه پسر به طرف مسجد آمد و مى دانست پدرش با مسجد ميانه ندارد، رفت داخل مسجد، آن پدر تا نزديك در مسجد آن آمد، ولى داخل نشد و در همان جا فرياد زد بيا بيرون ، بيا بيرون ، من در تمام عمر به مسجد نيامده ام ، نگذار اكنون وارد مسجد شوم بيا بيرون !
آرى افرادى هستند كه رابطه آنها با مسجد اين گونه است ، و بعضى تنها هنگام مجلس ترحيم بستگانشان به مسجد مى روند. گوئى مسجد را براى مردگان ساخته اند.

5- خاطره از اولين منبر پيامبر صلى الله عليه وآله  
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله با ياران اندك به مدينه مهاجرت نمودند، در آغاز چون مسلمانان ، كم ، بودند، پيامبر صلى الله عليه وآله هنگام سخنرانى ، بر ستون مسجد (كه ستونى از نخل خرما بود تكيه مى داد، و به ارشاد مردم مى پرداخت ، ولى وقتى كه جمعيت مسلمين ، بسيار شدند، به دستور پيامبر صلى الله عليه وآله براى اولين بازار پله هاى آن منبر بالا رفت . در اين هنگام ، فرياد ناله از تنه درخت خرما (كه ستون مسجد و تكيه قبلى پيامبر صلى الله عليه وآله بود) بلند شد، همانند ناله شترى كه از بچه خود جدا شده ، آه ناله مى كرد كه همه حاضران آن ناله را شنيدند، و اين ناله به خاطر فراق بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله ديگر هنگام سخن گفتن به آن تكيه نمى داد.
عجيب اينكه : پيامبر صلى الله عليه وآله هنگامى كه بالاى منبر رفت ، سه بار گفت : آمين . روشن است كه كلمه آمين (خدايا به استجابت برسان ) در پايان دعا يا نفرين ، گفته مى شود، و در اينجا اين سؤ ال در ذهن حاضران آمد كه چرا پيامبر صلى الله عليه وآله آمين وقتى بالاى منبر رفت ، از جبرئيل سه نفرين شنيد كه ديگران اين صدا را نمى شنيدند).
پيامبر صلى الله عليه وآله شنيد كه جبرئيل مى گويد: خدايا لعنت كن (يعنى رحمت را دور كن ) بر عايق والدين (كسى كه پدر و مادرش را ناراضى مى كند) فرمود: آمين ، سپس شنيد، جبرئيل عرض كرد: خدايا لعنت كن بر كسى كه ماه مبارك رمضان بر او بگذرد و او را از رحمت و آمرزش الهى محروم گردد.
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: آمين .
از آن پس ، شنيد جبرئيل گفت : خدايا لعنت كن كسى را كه نام تو (رسول خدا) را بشنود و صلوات نفرستد، پيامبر صلى الله عليه وآله گفت آمين (17)

6- چرا مسجد كوفه مناره ندارد  
سيد نعمت الله جزائرى قدس سره شريف در انوار نعمانيه مى نويسد: يكى از دوستان مورد اعتماد و عارفم گفت با خود فكر كردم كه در حديث وارد شده كه هر كى دو ركعت نماز او قبول شود عذاب نمى شود، تصميم گرفتم كه به مسجد بروم ، در آنجا دو ركعت نماز با حضور قلب خود و جميع شرائط بخوانم ، وارد، مسجد شده شروع به نماز نمودم ، قلب خود را از وساوس شيطانى خالى نمودم ، ناگاه به خاطرم گذشت كه مسجد كوفه مناره ندارد، اگر كسى بخواهد مناره اى براى آن بسازد از كجا سنگ و گچ تهيه كند.
بالاخره به فكرم رسيد كه از فلان محل بهتر مى شود تهيه كرد، كم كم تعيين كردم كه در چند روز اين مناره تمام مى شود و سر مناره را چگونه مى سازند ، همين كه دو ركعت نماز تمام شد متوجه شدم من هم از ساختمان مناره فارغ شده ام ، فهميدم به مسجد كوفه آمدم براى ساختن مناره (18).(19)

7- پيامبر صلى الله عليه وآله دستور داد مسجد منافقان را خراب كنند  
در ماجراى جنگ تبوك (در سال نهم هجرت واقع شد 24 نفر از منافقان در جلسه سرى خود، نقشه قتل پيامبر صلى الله عليه وآله و على عليه السلام را طرح كردند كه به اجرا بگذارند، به اين ترتيب كه : چهارده نفر آنها همراه سپاه تبوك بودند، هنگام مراجعت پيامبر صلى الله عليه وآله در گردنه كوهى در راه ، شتر پيامبر صلى الله عليه وآله را رم بدهند تا پيامبر از بالا به پايين بيفتد و قطعه قطعه شود، ولى هنگام ورود پيامبر صلى الله عليه وآله به آن از بالا به پايين بيفتد و قطعه قطعه شود، ولى هنگام سپاه تبوك بودند، هنگام ورود پيامبر به آن گردنه ، با چند سنگ پرانى ، موفق افكنى بود، خراب كردند و با شدت از كار آنها عبور مى كند، آن را زمين بى خطر بداند، و به گودال بيفتد و به قتل برسد.
ولى بى آنكه على عليه السلام گذرش به آنجا بيفتد محفوظ ماند و بعدا توطئه منافقان كشف گرديد.(20)

8- مسجد پاريس در هجرت امام خمينى قدس سره  
امام وقتى وارد نوفل لوشاتو شدند، از اول سؤ ال كردند كه قبله كدام طرف است خوب آنهائى كه مسيحى بودند كه نمى دانستند، مسلمان ها هم كه آنجا ساكن نبودند تا بدانند و چون نمى شد نماز را به تاءخير بياندازند، جهت قبله را پيدا كردند و به جهت قبله نماز خواندند.
عصر بود كه امام مرا صدا زدند فرمودند كه اين قبله نما را بگيريد ببريد در مسجد پاريس مشخص كنيد كه كه اين قبله نما قبله مسجد پاريس را چگونه نشان مى دهد همان جهت قبله را حفظ كنيد بياييد در اين جا قبله را در اينجا پيدا كنيد.
ما قبله نما را گرفتيم و با يكى از برادران كه آن جا بود - آقاى دكتر مجابى - آمديم مسجد جامع پاريس و جهت قبله را كه قبله نمازشان مى داد با قبله آنجا تطبيق داد و برگشتيم و قبله منزل امام را در نوفل شاتو را مشخص ‍ كرديم .(21)

9- مسجد هامبورك و بلندنظرى آيه الله بروجردى قدس سره شريف  
در عصر مرجعيت آيت الله العضمى بروجردى قدس سره شريف قرار شد تا رد شهر هامبورك آلمان ، مسجد و مركزى براى نشر تعاليم اسلام ساخته شود. آيت الله بروجردى ، شخصى را به هامبوك براى تهيه زمين براى چنان مركزى فرستاد.آن شخص رفت و زمينى تهيه و خريدارى كرد و به محضر آقاى بروجردى بازگشت ، بعضى به آقاى بروجردى خبر داده بودند كه زمين خريدارى شده در جاى مطلوب و مرغوب نيست آقاى بروجردى به آن شخص ماءمور خريد زمين ، فرمودند: شنيده ام ، زمين خريدارى شده در موقعيت مناسبى قرار ندارد، و اين براى جامعه كه ارزش را در زيبائى ظاهرى مى بيند، صلاح نيست كه ما مذهبيشان از ساختمانهاى مجلل و زيبا برخوردار است ، از اين رو براى ما صلاح نيست پايين تر از آنها جلوه كنيم .
آن شخص گفت : آقا!يعنى مى فرماييد در بالاى شهر هامبورك و در كنار دريا، زمين تهيه كنيم ؟ آن جا خيلى گران است .
ايشان فرمودند: بله در جاى مناسب تهيه كنيد، من هزينه اش را تاءمين مى كنم ، شما تصور مى كنيد براى من زمين مى خريد؟ خير اين مكان به نام امام زمان (عجل الله تعالى له الفرج )است ، بايد در جاى آبرومندى باشد كه باعث تحقير مسلمين نشود.(22)
سرانجام مسجد اعظم بندر هامبوك در زمين بسيار خوبى به مساحت تقريبا چهار هزار متر مربع در كنار درياچه آلاستر ساخته شد.

10- او از مخالفين بود، به مسجد امام خمينى نمى آمد اما... 
شيخى است پيرمرد، مازندرانى ، ايشان بى سبب به خوش بين نبود، چند سالى شايد خوش بين نبود، حتى به بعضى ها مى گفت به درس امام نرويد.
طبق معمول كه امام ساعت ده و ربع مى رفت براى درس كه من تندى مى آمدم بيرون كه مبادا امام تنها به درس برود، چون بعضى از اوقات امام تنها مى رفت و من از عقب مى دويدم تا به امام برسم ، چون به ما خبر نمى كرد.
روزى من تند آمدم بيرون ، ديدم دم در بيرونى اين پيره مرد شيخ درب را مى بوسد و بعد هم خم شد عتبه را بوسيد، من از روى ناراحتى كه از ايشان داشتم گفتم : عجب ، برگشت و رو كرد به من و گفت (الحمدالله الذى هدانا لهذا و ما كنا لنهتدى لولا ان هدانا الله ) گفتم چه شده مگه ، گفت درس ‍ مى رويد، آقا مسجد مى آيد، گفتم بلى گفت من هم مى آيم مسجد.
ايشان مسجد نمى آمد، بچه اش را نمى گذاشت دست امام را ببوسد، همين را گفت ، در باز شد اتفاقا كتاب همراه نياورده بودم كه مجبور شوم پاى منبر بروم ، همان دم در نشستم و اين شانس او بود، آمد و كنار من نشست ، گفت تو كه مى دانى از همنشينى بد به ما اثر كرده بود، از بس زياد از مغرضين شنيده بوديم كه آقا روزنامه خونه ، آقاى فلان اين مجاهدت را كرد و جلو افتاد و چه شد.پيرمرد اضافه كرد يك شب من خواب ديدم در حرم حضرت امير عليه السلام هستم ، ديدم عده اى صف كشيده اند و دور هم نشسته اند، يكى يكى حساب كردم ديدم هر كدام مطابق سنشان قيافه اش نور مى باريد، خيلى زيبا بود، همچنين ملكوتى بود، و در صف آخر نشسته بود، بعد علماى گذشته يكى يكى آمدند و همه از مقبره مقدس اردبيلى بيرون مى آمدند، نگاه كردم ديدم آيا كسى از ايشان رامى ناسم ، يك شخصى از آنها را گفتند شيخ شلال است ، يك شيخ عرب است خيلى خوشحال شدم ، خواستم حركت كنم ، ولى انگار من را به زمين بسته اند، نمى دانستم تكان بخورم ، وقتى علماء هر كدام مى آمدند، اين دوازده نفر تعظيم مى كردند، بعضى وقتها حضرت امير عليه السلام و يكى دو نفر از دو طرف و بقيه مشغول صحبت بودند.
بعضى وقتها هم هفت هشت نفرشان تعظيم مى كردند، يك وقت ديدم آقاى خمينى از گوشه ايوان وارد شد شما هم دنبالشان هستى و در كفشدارى كفشهايش را كند و شما كفشها را كنار گذاشتى و به سرعت به دنبال او رفتى ، بك وقت ديدم آن دوازدهمى تا چشمش افتاد بلند شدند، بعد همه نشستند، دوازدهمى تا چشمش به افتاد بلند شد، يازدهمى بلند شد، دهمى بلند شد، يك مرتبه ديدم همه بلند شدند، بعد همه نشستند؛يازدهمى نفرشان نشستند، دوازدهمى ايستاد گفت : روح الله خمينى عبايش را جمع كرد و گفت بله آقا گفت بيا جلو، و آقا تند تند جلو رفت ، وقتى خدمت امام زمان (عجل الله تعالى له الفرج )رسيد، ديدم قدها مثل هم مساوى است جورى نبود كه حضرت مهدى (عجل الله تعالى له الفرج )بلند يا آقاى خمينى كوتاهتر باشد، طورى ايستاد كه گوش آقاى خمينى دم دهان امام زمان (عجل الله تعالى له الفرج )بود.
گفت ربع ساعت تندتند حضرت : چشم ، فلان چيز را انجام مى دهم انشاء الله درست ربع ساعت تندتند حضرت تو گوش روح الله مى گفت ، وقتى مطلب تمام شد، دو متر و يا يك مترى فاصله گرفت و حضرت رفت بنشيند، آقاى خمينى دستى تكان داد و آن يازده نفر تعظيمى كردند و آقاى خمينى برگشت عقب عقب ، نه اينكه پشتش را بكند و به حرم نرفت .
پيرمرد مى گويد: من گفتم چرا آقاى خمينى به حرم نرفت گفتند حضرت امير عليه السلام اينجا نشسته ، كجا برود، سپس رفت دم كفشدارى ، شما كفشش را گذاشتى جلو حركت كرد تند و از درب صحن آمد بيرون ، بعد از آن من از خواب بيدار شدم شروع كردم به گريه كردن ، خانمم بيدار شد ديد گريه مى كنم .
ساعت را نگاه كرديم ديدم يك ساعت به اذان است ، گفتم جفا كردم و خدايا از سر تقصيرم درگذرد، من از حالا به ايشان ايمان آورده ام .
ولى هنوز هم ناراحتم و اول كارى كه كردم همان بود كه ديدى ، در مقابل نظر هيچ كس نبود. فقط تو مى دانى و من ، من بايد اين عتبه را ببوسم ، نمى دانم تو از كجا پيدا شدى ، من گفتم بايد، فضائل را منتشر كرد و بايد انتشارش ‍ بدهم .خلاصه گفت : اين قصه من بود. يك خواهش هم از تو دارم ، بينى و بين الله اگر مى توانى به امام بگوئى كه حاج آقا از من بگذرد، گفتم مى توانم ، همين الان انجام مى دهم . از مسجد كه آمديم بيرون در راه به آقا گفتم قصه كذا و كذاست و ايشان از شما خواهش دارند كه از ايشان بگذرى .
آقا گفت من از ايشان گذشتم ، من بخشيدم ، هر چه بود بخشيدم ، بعد از اينكه امام رفت داخل ، دوان دوان آمد گريه مى كرد، گفت چى شد، گفتم آقا گفتند كه من هر چه بود بخشيدم ، افتاد به سجده ، ديگر شب و روز هميشه مى آمد آقاى خمينى قدس سره شريف هم يك نظر خاصى به ايشان پيدا كرد و دنيا و آخرتش خوب شد (23)

11- از مسجد تا منزل را طناب بست . 
پيامبر صلى الله عليه وآله تصميم گرفت كسانى كه (بدون عذر شرعى ) در منزل هاى خود نماز مى خواندند و در جماعت مسلمانان شركت نمى كنند، خانه هايشان را آتش بزند.
يك نفر نابينا به حضور پيامبر صلى الله عليه وآله رسيد و عرض كرد من نابينا (يا شب كور) هستم ، صداى اذان جماعت رامى شنوم ، ولى كسى نيست كه دستم را بگيرد و مرا به جماعت برساند، پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: از منزل خود تا مسجد، طنابى ببند، هنگام نماز جماعت ، آن طناب را بگير و با راهنمائى آن خود را به مسجد برسان و در نماز جماعت شركت كن .(24)

12- بزرگوارى مالك اشتر و حضور در مسجد  
مالك اشتر كه از امراء ارتش اسلام بود و فرمانده سپاه على عليه السلام بود روزى از بازار كوفه عبور مى كرد. پيراهن كرباسى در بر و عمامه اى بر سر داشت . يك فرد عادى و بى ادب كه او را نمى شناخت با مشاهده آن لباس ‍ كم ارزش ، مالك را حقير و خوار شمرد، واز روى اهانت ، پاره اى كلوخى را به وى زد.
مالك اشتر اين عمل موهن را ناديده گرفت و بدون خشم و ناراحتى ، راه خود را ادامه داد. بعضى كه ناظر جريان بودند به آن مرد گفتند واى بر تو، آيا دانستى چه كسى را مورد اهانت قرار دادى ؟جواب داد: نه .
گفتند اين مالك اشتر دوست صميمى على عليه السلام است . مرد از شنيدن نام مالك به خود لرزيد و از كرده خويش سخت پشيمان شد، نمى دانست چه كند.
قدرى فكر كرد، سرانجام تصميم گرفت هر چه زودتر خود را به مالك برساند و از وى عذر بخواهد، شايد بدين وسيله عمل نارواى خويش را جبران كند و از خطر مجازات رهائى يابد.
در مسيرى كه مالك رفته بود براه افتاد تا او را در مسجد به حال نماز يافت . صبر كرد تا نمازش تمام شد، خود را روى پاهاى مالك افكند و آنها را مى بوسيد.مالك سؤ ال كرد اين چه كار است مى كنى ؟ جواب داد از عمل بدى كه كرده ام پوزش مى خواهم .
فقال لا باءس عليك فوالله مادخلت المسجد الا لاستغفرون لك .(25)
مالك با گشاده روئى و محبت به وى فرمود: خوف و هراسى نداشته باش .به خدا قسم به مسجد نيامده ام مگر آنكه از پيشگاه الهى براى تو طلب آمرزش ‍ نمايم .

13- درب اژدها در مسجد كوفه  
جابر از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: روزى امير مومنان على عليه السلام در مسجد كوفه مشغول سخنرانى بود، ناگهان مردم ديدند: اژدهائى از يكى درهاى مسجد، وارد شد مردم خواستند، او را بكشند، على عليه السلام كسى فرستاد كه دست نگهدارند، مردم از كشتن او، خوددارى كردند، و او سينه كشان ، خود را به پاى منبر رساند، و برخاست و روى دمش ايستاد و به امير مؤ منان عليه السلام سلام كرد، حضرت اشاره كردند كه بنشيند، تا خطبه تمام شود، پس از خطبه ، به او فرمود:
تو كيستى .
او گفت : من عمر بن عثمان ، فرزند خليفه شما بر طايفه جن هستم ، پدرم از دنيا رفت و به من وصيت كرد، تا به حضور شما بيايم ، و راءى شما را بدست آورم ، تا چه دستور بفرمائيد.

امير مؤ منان عليه السلام او را به تقوى و پرهيزگارى سفارش نمود، و او را به عنوان جانشين پدرش ، منصوب نمود، او را خداحافظى كرد و رفت ..(26)
جالب اينكه از اين جريان به بعد، آن درى كه آن ، اژدها از آن وارد مسجد شد، به عنوان باب العثمان (در اژدها) ناميده شد كه يادآور، اين خاطره عجيب بود، نقل مى كنند: وقتى كه بنى اميه روى كار آمدند (براى ازدياد بردن اين حادثه ) مدتى فيلى را در كنار آن در، بستند، و كم كم آن در را به عنوان باب الفيل (در فيل ) ناميدند، و خواستند با اين دسيسه ، فضائل على عليه السلام را از خاطره ها، محو كنند.

14- شهيد ثالث در مسجد به شهادت رسيد  
عصر سلطنت ناصرالدين شاه قاجار بود، فرقه ضاله بابى و بهايى پديد آمد و كم كم در گوشه و كنار عده اى گمراه به آن گرويدند، علماء و وعاظ و دانشمندان ، برحسب وظيفه خود، به مردم هشدار دادند تا گول آن فرقه استعمارى را نخورند. يكى از علماء، كه از مجتهدين زاهد و مبارز بود، مرحوم آيت الله حاج ملا محمد تقى برغانى قزوينى (شهيد ثالث ) در قزوين در مسجد امام جماعت بود و گاهى منبر مى رفت ، و اقامه نماز جمعه مى نمود، و در وعظ و گفتار خود، از انحرافات فرقه ضاله بابيه مى گفت و مردم را از خطر نفوذ آنها هشدار مى داد.
عده اى از طرفداران فرقه بهائى درصدد توطئه براى قتل آن عالم مجاهد بر آمدند، و براى او احساس خطر مى شد و حتى بعضى از بستگان به او گوشزد مى كردند كه مراتب جانش باشد، ولى او مى گفت : آروزى شهادت دارم ، اميدوارم به آرزيم برسم
سال 1264 قمرى بود، شبى در نيمه هاى آن از بستر برخاست ، و به سوى مسجد خود رفت و به نماز شب و مناجات و راز و نياز پرداخت ، در آن وقت پيره زنى به مسجد آمد و چراغ مسجد را روشن كرد.
مرحوم برغانى در آن هنگام سر به سر سجده گذاشته و مناجات خمسه عشر را با نهايت خضوع و خشوع مى خواند و گريه مى كرد، ناگاه چند نفر از فرقه ضاله بابى وارد مسجد شدند، در همان سجده نيزه اى بر گردن او زدند و سپس دومين زخم بر او وارد زدند، و سپس دومين زخم را زدند كه ايشان سر از سجده برداشت و گفت : چرا مرا مى كشيد
آنگاه آن پيره زن فرياد زدند كه دهانش شكافته شد، خلاصه هشت زخم بر او وارد گرديد كه ناگهان آن پيره زن فرياد كشيد، در همان هنگام ضاربين گريختند. مرحوم ملا محمد تقى برغانى قدس سره شريف براى اينكه خونش به مسجد نريزد، با زحمت زياد، كشان كشان خود را به در مسجد رسانيد، و در همان جا بيهوش به زمين افتاد، و در خون خود غوطه ور گرديد، آنگاه بستگانشان متوجه شده ، آمدند و او را به خانه اش بردند و پس ‍ از دو روز به شهادت رسيد.
هنگامى كه او را به منزل آوردند، بر اثر شكافته شدن دهانش ، قدرت سخن گفتن نداشت ، بسيار تشنه مى شد و قدرت آشاميدن آب نداشت ، زيرا وقتى آب بر زخم دهان مى رسيد، مى سوخت ، در آن حال مكرر از تشنگى امام حسين عليه السلام ياد كرده و گريه مى كرد و مى گفت اى اباعبدالله ! جانم به فدايت ، از تشنگى به تو چه گذشت ؟ سرانجام شهيد شد.
بستگان خواستند، جنازه اش را به كربلا ببرند، ولى مردم قزوين اجتماع كردند و هجوم آوردند و نگذاشتند، و جنازه او را در جوار حضرت امامزاده حسين عليه السلام ، در مقبره جداگانه اى دفن كردند ، و اكنون قبر شريف او در آنجا زيارتگاه مردم مسلمان است . يكى از مؤ منان به نام ميرزا جواد مى گويد: چند روز قبل از شهادت او، به حضورش رفتم ، ايشان بنده گفتند:
التماس دعا دارم ، عرض كردم ، خداوند ، خداوند همه نعمتهاى دنيا و آخرت را از علم و اولاد و تاءليفات و توفيق در نشر احكام و...به شما داده است ، ديگر چه آرزوئى داريد كه از من التماس دعا مى كنى .
فرمود: آرزوى شهادت دارم .
عرض كردم : شما هميشه در شهادت بلكه بالاتر از آن هستيد، زيرا طبق فرمود: من آرزوى شهادت به معنى به خون آغشته شدن را مى خواهم . (27)
از آن پس ، اين شهيد والا مقام به شهادت رسيده بودند و عنوان شهيد ثالث (شهيد سوم )معروف گرديد، زيرا دو مجتهد بزرگ قبلا به شهادت رسيده بودند و به عنوان شهيد اول و شهيد دوم خوانده مى شدند.
منظور از شهيد اول ، شمس الدين محمد بن مكى دمشقى عاملى قدس ‍ سره شريف مؤ لف كتاب لمعه است كه او را در جمادى الاولى محمد سال 768هجرى قمرى دمشقى عاملى بن مكى دمشقى ، عاملى قدس سره شريف
مؤ لف كتاب لمعه است كه او را در جمادى الاولى سال 768 هجرى قمرى به حكم علماى دربارى اهل سنت ، در شام گردن زدند و بدنش را سوزانيدند. و منظور از شهيد دوم زين الدين على بن احمد عاملى مؤ لف كتاب شرح لعمه قدس سره شريف است كه بر اثر توطئه قاضى كينه توز صيدا، سلطان سليمان يكى از سلاطين عثمانى ، فرمانى جلب او را صادر كرد، ماءمورين او را دستگير كرده و در مسير راه به استانبول ، در كنار دريا گردن زدند و بدنش را به دريا افكندند و سرش را براى سلطان بردند، شهادت او، در روز جمعه ، ماه رجب سال 966 هجرى قمرى رخ داد.

15- خود را با ريسمان به مسجد بست  
در جريان بنى قريظه ، به خاطر خيانتى كه يهوديان به اسلام و مسلمين كردند، رسول اكرم صلى الله عليه وآله تصميم گرفت كه كار آنها را يكسره كند. يهوديان از پيامبر صلى الله عليه وآله خواستند تا ابوبابه را پيش آنها بفرستند تا با او مشورت نمايند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: ابوبابه ! برو، ابوبابه هم دستور آن حضرت را اجابت كرده و با آنها به مشورت نشست .
اما او در اثر روابط خاصى كه با يهوديان داشت ، در مشورت منافع اسلام و مسلمين را رعايت نكرد و يك جمله را گفت و اشاره اى را نمود كه آن جمله و آن اشاره به نفع يهوديان و به ضرر مسلمانان بود.
وقتى كه از جلسه بيرون آمد، احساس كرد كه خيانت كرده است ، اگر چه هيچ كس هم خبر نداشت .اما قدم كه بر مى داشت و به طرف مدينه مى آمد، اين آتش در دلش شعله ورتر مى شد.به خانه آمد، اما نه براى ديدن زن و بچه ، بلكه يك ريسمان از خانه برداشت و با خويش به مسجد بست و گفت : خدايا تا توبه من قبول نشود، هرگز خودم را از ستون مسجد باز نخواهم كرد. گفته اند فقط براى خواندن نماز يا قضاى حاجت يا خوردن غذا، دخترش ‍ مى آمد و او را از ستون باز مى كرد و مجددا باز خود را به آن ستون مى بست و مشغول التماس و تضرع مى شد و مى گفت :
خدايا غلط كردم ، گناه كردم ، خدايا به اسلام و مسلمين خيانت كردم ، خدايا به پيامبر تو خيانت كردم خدايا تا توبه من قبول نشود، همچنان در همين حال خواهم ماند تا بميرم .
اين خبر به رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيد فرمود: اگر پيش من مى آمد و اقرار مى كرد، در نزد خدا برايش استغفار مى نمودم ولى او مستقيم نزد خدا رفت و خداوند خودش به او رسيدگى خواهد كرد.
شايد دو شبانه روز يا بيشتر از اين ماجرا نگذشته بود كه ناگهان بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خانه ام سلمه وحى نازل شد و در آن به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داده شد كه توبه اين قبول مرد است .
پس از آن پيامبر فرمودند: اى ام سلمه ! توبه ابوبابه پذيرفته شد. ام سلمه عرض كرد: يا رسول الله ! اجازه مى دهى كه من اين بشارت را به او بدهم ؟ فرمود: مانعى ندارد.
اطاقهاى خانه پيامبر هر كدام دريچه اى به سوى مسجد داشت و آنها را دور تا دور مسجد ساخته بودند، ام سلمه سرش را از دريچه بيرون آورد و گفت : ابوبابه ! بشارت بدهم كه خدا توبه تو را قبول كرد.
اين خبر مثل توپ در مدينه صدا كرد، مسلمانان به داخل مسجد ريختند تا ريسمان را از او باز كنند، اما اجازه نداد و گفت : من دلم مى خواهد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با دست مبارك خودشان اين ريسمان را باز نمايند.
نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمدند و عرض كردند: يا رسول اكرم ! ابوبابه چنين تقاضايى دارد پيامبر به مسجد آمد و ريسمان را باز كرده و فرمودند:
اى ابوبابه توبه تو قبول شد، آن چنان پاك شدى كه مصداق آيه : يحب التوابين و يحب المطهرين گرديدى .الان تو حالت آن بچه را دارى كه تازه از مادر متولد مى شود، ديگر لكه اى از گناه در وجود تو نمى توان پيدا كرد.
بعد ابولبابه عرض كرد: يا رسول الله !مى خواهم به شكرانه اين نعمت كه خداوند توبه من را پذيرفته ، تمام ثروتم را در راه خدا صدقه دهم .
پيامبر فرمود: اين كار را نكن . گفت : يا رسول الله اجازه بدهيد دو ثلث ثروتم را به شكرانه اين نعمت صدقه بدهم . فرمود: نه . گفت : اجازه بده نصف ثروتم را بدهم . فرمود: نه . عرض كرد: اجازه بفرماييد يك ثلث از آن را بدهم .فرمودند مانعى ندارد. (28)

16- مسجدالحرام و خربزه فروش  
مرحوم حاج شيخ الاسلامى عليه الرحمه فرمودند: شنيدم از عالم بزرگوار و سيد عاليقدر امام جمعه بهبهانى كه در اوقات تشرف به مكه معظمه روزى به عزم تشرف به مسجدالحرام و خواندن نماز در آن مكان مقدس از خانه خارج شدم و در اثناء راه خطرى پيش آمد و خداوند مرا از مرگ نجات داد.
و با كمال سلامتى از آن خطر رو به مسجد آمدم و خداوند مرا مرگ نجات داد. و با كمال سلامتى از آن خطر رو به صاحبش مشغول فروش آنها بود.قيمت آن را پرسيدم ، گفت آن قسمت فلان قيمت ديگر ارزانتر و فلان قيمت است ، گفتم پس از مراجعت از مسجد مى خرم و به منزل مى برم ، پس ‍ به مسجدالحرام رفتم و مشغول نماز شدم ؛ در حال اين خيال شدم كه از قسمت گران آن خربزه بخرم يا قسمت ارزان ترش ، و چه مقدار بخرم و خلاصه تا آخر نماز در اين خيال بودم و چون از نماز فارغ شدم . خواستم از مسجد بيرون روم و شخصى از در مسجد وارد و نزديك من آمد و در گوشم گفت خدائيكه ترا از خطر مرگ امروز نجات داد.
آيا سزاوار است كه در خانه او نماز خربزه اى بخوانى ؟.
فورا متوجه عيب خود شده و بر خود لرزيدم ، خواستم دامنش را بگيرم او را نيافتم .(29)

17- بيرون كردن دروغ پرداز از مسجد  
ابوهريره يكى از دروغ پردازان و علماى دربارى صدر اسلام است ، و براى شهرت طلبى و پول پرستى و حسب مقامى كه داشت ، به دروغ ، حديث جعل مى كرد و آن را به رسول خدا صلى الله عليه وآله نسبت مى داد.
روزى وارد مسجد كوفه شد و بالاى منبر رفت ، و جماعتى در مسجد بودند، شروع كرد به سخن گفتن ، تكيه كلامش اين بود:
رسول خدا صلى الله عليه وآله گفت ، ابوالقاسم صلى الله عليه وآله گفت ، خليل و دوستم رسول خدا صلى الله عليه وآله گفت در اين هنگام جوانى از انصار كه در مسجد بود، به جلو رفت و گفت : اى ابوهريره از تو در مورد حديثى ، سؤ ال مى كنم ، و تو را به خدا سوگند مى دهم كه اگر آن حضرت را در مورد على عليه السلام (در غدير خم ) فرمود:
من كنت مولاه فعلى مولاه ...
كسى كه من مولا و رهبر او هستم ، پس على عليه السلام مولا و رهبر او است ، خدايا دوستش را دوست بدار و دشمنش را دشمن بدار.
ابوهريره ، سوگند يار كدر كه من اين حديث را از شخص پيامبر (ص ) شنيدم وقتى كه حاضران در مسجد، اين سخن را از ابوهريره شنيدند (دريافتند كه او با اينكه تصريح رسول خدا صلى الله عليه وآله را در مورد رهبرى على عليه السلام شنيده ، باز با دروغسازى و جعل احاديث بر ضد على عليه السلام سخن مى گويد وبا آن حضرت دشمنى مى كند).
عده اى از جوانان بيدار در مسجد، برخاستند، او را سنگ باران كرده و مفتضحانه از مسجد بيرون نمودند (30)و به اين ترتيب طبل رسوائى او را به صدا در آوردند و طشت رسوائى او را از نام جهان به زمين انداختند كه صداى آن را همه شنيدند و تاريخ براى آيندگان اين صدا را ضبط كرد تا همگان بشنوند و گول علماى دربارى و شكم پرست را نخورند، و به اين ترتيب به مضمون حديث فوق عمل كردند كه بايد با دشمنان على عليه السلام دشمن بود.