داستان غدير

جمعى از دبيران

- ۷ -


كلمات بزرگان و نويسندگان 
على (ع ) در دامان كعبه گرامى بزاد و خانه يكتاپرستى را از آثار بت و بتكده پاك كرد و در خانه خدا (مسجد كوفه ) هنگامى كه خون پاكش برجسته ترين شعار توحيد و دادگرى را نقش صفحه محراب كرد، روح مواجش به ملكوت آسمانها پرواز نمود. و چشمى كه در خانه خدا به صحنه گيتى گشوده شده بود، در خانه خدا نيز بسته شد. و ميان اين دو حد، فاصله زندگى او بود كه همچون فروغى كه از خاور الوهيت بتابد، دايم متوجه مبداء لايزال بود، تا در دامن بيكران ابديت فرو رفت ...
(الغدير)
اكنون به آخرين صفحات اين رساله مى رسيم ، و با روحهايى پهناور و عواطفى شورانگيز برابر مى شويم كه ما را در رؤ يايى عجيب پيرامون شخصيتى بس بزرگ فرو مى برند.
در اينجا متفكران و نويسندگانى با ما سخن آغاز مى كنند كه شخصيت علمى و فكرى آنان مورد بزرگداشت همگان است ؛ و هنگامى كه به گفتارشان گوش فرا مى دهيم مى يابيم كه ماوراى آن ، احساسى عميق نسبت به موضوع سخن وجود دارد كه عبارات ، آن را ادا نكرده است . و چنانكه نويسنده گاهى از چند نقطه كمك مى گيرد تا خواننده را همراه تصورات پر دامنه خود به فضايى وسيعتر بكشاند، اينان نيز هر يك جملات خود را بسان چند نقطه قرار داده اند تا به جهانى نامتناهى از معنويت و بزرگى و دادگرى و فضيلت و انساندوستى و ... رهنمون گردد.
آرى مى كوشند تا شايد بتوانند پرده اى از اسرار اقيانوس ژرفى را كه در آن غور كرده اند نشان دهند، و به دامن الفاظ و عبارات نغز و شيوا چنگ مى زنند تا شور درونى خود را بدان وسيله آشكار سازند و عظمت آن روح بلند را كه چون راز مقدس آفرينش بر همه چيز دامن كشيده است بنمايانند. و با اينكه نيروى سخن و زيبايى بلاغت از چهره تعبيراتشان پيداست ، باز نمودار است كه آن هنگامه عجيبى كه سازمان فكرشان را به خود سرگرم داشته ، و هنوز خود را به دست اين عبارات نسپرده است ؛ و خود گويندگان ، چه درباره امام سخن گفته باشند يا درباره كلامش ، باز بدين گفتار در برابر درك و مقصودى كه دارند قانع نشده اند؛ و با اين همه ، اين خود نمونه بسيار اندكى است از آنچه كه نويسندگان و نوابغ بزرگ پيرامون عظمت بيكران دومين پيشواى آسمانى ما حضرت على عليه السلام اظهار داشته اند.
اگرچه هر يك از اين كلمات بسنده است كه شناساننده بزرگترين شخصيت تاريخ بشريت باشد، ولى مقصود ما نشان دادن بزرگى حضرت على (ع ) با اين گفته ها نيست . چون شخصيت مستقل على (ع ) احتياج به استمداد از گفتار و افكار ديگران ندارد؛ و عظمت والاى او به هيچ گونه پشتوانه اى نيازمند نيست .
وجود على (ع ) چون وجود عقل است كه هر چيز بايد بدو سنجيده شود؛ و ارج و قابليت هر پديده به پايگاه عالى او منتهى گردد؛ و او را تنها بايد به خود او و فروغ ذاتش شناخت . افكار تابنده و نوابغ بزرگ به وسيله او شناخته مى شوند؛ و هر فضيلت و انديشه و مكتب ، با فضائل و انديشه ها و مكتب جاويد على به سنجش در مى آيد؛ تا در حدود شرف و گوهر خود با اين مقياس نهايى عظمتها، ارزيابى گردد.
آيا با كدام گفتار و افكار، شخصيتى را مى توان سنجيد كه به احتمال اينكه كودكى در كنار بيابانهاى يمامه گرسنه باشد، از غذا چشم مى پوشد و به اميد اينكه كنيزكى خرسند به خانه باز گردد، در بحران گرفتاريهاى روزانه اش همه گونه تلاش مى كند. شب ها، آذوقه كش يتيمان ، و روزها، سد مستحكم و نگهبان حقوق ضعيفان است . نه پيرزنى در گوشه كلبه تاريك خود از نظر محبت آميز او دور مى ماند؛ و نه جوان بى ادبى كه به ناموس مسلمين چشم مى دوزد، از نوازش سيلى محكمش رهايى مى يابد...
شب همه شب با چشم بيدار و سيلاب اشك با آفريدگار هستيها به راز و نياز به پا مى ايستد و با زمزمه هاى مقدسى كه از درون قلب سراپا حقيقتش ‍ بيرون مى آيد، نغمه خداپرستى و شور ذكر و تسبيح را در تار و پود كائنات مى افكند و روز با وجدان بيدار خود به رفع آلام و ناراحتيهاى انسان و آموزش و پرورش افكار توجه مى كند و نسبت به ناچيزترين حق هر كس ‍ دقيق است و از صيانت آن نمى گذرد.
شعله اى اين همه ممتد؟! زيستنى سرچشمه اين همه فضايل ؟! روحى اين گونه درياسان و طوفان خيز؟! مغزى هماره منور و كانون اشراق ؛ دلى مبداء ارتباط مستقيم با عاليترين مبادى وجود؛ عواطفى كه جز محبت به انسان و اعتقاد به ارزش انسان آميزه اى ندارد، چشمى كه به كائنات با نظر فروتنى و تواضع در برابر آفريدگار آنها نگاه كرده تا زواياى اسرارآميزشان را مى بيند؛ دستى كه گاهى در قبضه شمشير فشرده مى شود و گاهى بر سر اطفال يتيم گشاده مى گردد؛ ديدى كه تمام پديده هاى هستى در شعاع نافذش مجسم است ؛ و خلاصه انسانى كه جهان است بلكه جهانى است به صورت انسان .
يعنى على بن ابيطالب (ع )، سرچشمه دانش و دادگرى ، پرهيزگارى و دلاورى ، پاكدامنى و آزادگى ، دانايى و سخنورى ، نيرومندى و پارسايى ، بخشش و فداكارى ، رادمردى و از خود گذشتگى ، آموزش و پرورش و اصلاح و نجات بخشى .
اين شخصيت ، اين انسان ، كه آيينه صفات خداوندى است ، به هيچ معرفى جز نشان دادن شخصيتش با بيان ارزشهايى كه خدا و رسول برايش بيان كرده اند، نيازمند نيست .
على (ع ) موجودى است كه وصف بزرگى و عظمتش از افق توانايى بشر خارج است و فكر محدود انسانى حقيقت بى منتهاى او را درك نخواهد كرد و به گفته فردوسى : (در انديشه سخته كى گنجد او!)
على (ع ) اقيانوس بيكرانه اى است كه دست يافتن بر اعماق ذخاير و گنجينه هاى فضيلت و دانشش ، كار هيچ شناور و غواصى نيست ؛ و پى بردن به اندازه و قدرش را هيچ گونه پيمانه و وسيله سنجشى نه .
در عين حال ما بايد بكوشيم كه در پيمودن راه زندگى ، اين انسان مقدس را كه همه دقايق عمرش را با درخشانترين برنامه به پايان برده است درست بشناسيم ، تا او و طرز انديشه و كار او در روان ما تجسم يابد؛ و ما را داريم به پيروى و اقتداى به او وادار كند، و فضايلش براى ما منشاء توليد فضايل باشد.
از اين رو، در اينجا مى خواهيم به سوى اين اقيانوس ، به وسايلى گوناگون راه يابيم . و در پى بردن به اين موجود شگفت انگيز از نيروى فكرى ديگران استمداد جوييم و به وسيله رشته هاى تابنده افكار با اين خاور تابناك بيشتر آشنا شويم . در اينجا به ويژه نظر ما متوجه طبقه جوان تحصيلكرده است كه با گفتار و افكار گوناگون سر و كار دارند.
در اينگونه نظرها، كه فراوان از گذشتگان و معاصران از مذاهب مختلف درباره حضرت على (ع ) اظهار شده است ، تنها عظمت و سرافرازى براى صاحبان اين نظرهاست كه توانسته اند هر يك در حدود امكان خود اين حدود بيكران را بشناسند و اين فروغ پايدار را با چشم بصيرت خود بنگرند و به اين شعاع آسمانى با ديده اعجاب و حقيقت شناسى خيره شوند و با نورافكن عقل احساسات ، مردى نورانى را در خلال تاريخى تاريك و پر حوادث جستجو كنند؛ تاريخى كه به وسايل گوناگون دست مى زد تا شايد بتواند از گسترش اين فروغ بكاهد؛ و در برابر آن ، ابرهاى تيره و پوشاننده اى به وجود آورد.
ولى تلالؤ شگفت آور حقيقت به گسترش و نفوذ خود ادامه داد و انديشه هاى بلند انسانهاى آزاد و متفكر را به خود جلب كرد؛ تا در ظلمات تاريخ ، سرچشمه حيات فضايل و بخشنده بقاى انسانيت را بيابند.
( على بين الناس كالمعقول بين المحسوس . )
على در ميان انسانها چون پديده اى معقول بود، در ميان محسوسها. (189)
ابن سينا
طبيب و فيلسوف اسلامى مشهور
على (ع ) داناتر از همگان بود. او حدسى نيرومند داشت و هميشه همراه رسول (ص ) بود. بخششى از همه افزون داشت ؛ و پس از پيغمبر، پارساترين و عابدترين و فرزانه ترين مردم بود. ايمانش بر همه مقدم ، و سخنش از همه فصيحتر، و راءيش از همه محكمتر بود. و به حفظ كتاب خدا و اجراى احكام آن از همه بيشتر توجه داشت . دوستى و يارى او واجب است ؛ و در رتبه با پيامبران مساوى است ، و او سرچشمه فياضى بود كه دانشمندان ، دانشهاى خود را بدو استناد دادند.(190)
خواجه نصير الدين طوسى
رياضيدان بزرگ و فيلسوف اسلامى مشهور
من كه (نهج البلاغه ) را گرد آوردم ، تنها به اين قصد بودم كه مقام اميرالمؤ منين على را در سخن و بلاغت نشان دهم ، با اينكه او را نيكوييها و برتريهاى بيشمارى است كه در آنها به آخرين درجه كمال رسيده و از همه انسانهاى بزرگ پيشين كه از آنان سخنانى حكمت آميز به يادگار مانده ، پيشى گرفته است ... (191)
شريف رضى
نمونه بارز اخلاق و انسانيت ، حافظ و مفسر قرآن ، نقيب اشراف علوى ، و گردآورنده نهج البلاغه
( استغناوه عن الكل و احتياج الكل اليه ، دليل على انه امام الكل . ) (192)
بى نيازى او از همه و نياز همگان بدو، دليل است كه او امام همگان است .
خليل بن احمد فراهيدى
دانشمند و نحوى بزرگ ، واضع دانش (عروض ) و از پيشروى فرهنگ نويسى
او جوانمردى بود كه در مقام بزرگداشتش هر چه مى خواهى بگو، جز آنچه عيسويان درباره مسيح گفتند. همو بود كه پيامبر در روز غدير به امر خداوند، او را به پيشوايى خلق برگزيد و بدان تصريح كرد. او گراميترين آفريدگان و پر جلال ترين انسانها بود. او در نسب و دودمان ، پاكيزه ترين فرزندى بود كه در دامن قريش پرورش يافت . او سر كشتى نوح و پرتو آتش ‍ كليم و راز بساط سليمان بود. (193)
شيخ بهاء الدين عاملى
دانشمند ذوفنون و نابغه اسلامى مشهور
( على حبه جنة
امام الناس و الجنة
وصى المصطفى حقا
قسيم النار و الجنة )
- دوستى على سپر آتش دوزخ است . او امام انسانها و پريان است . او وصى به حق مصطفى و تقسيم كننده بهشت و دوزخ است ...
محمد بن ادريس شافعى
پيشواى مذهب شافعى
آن همه فضيلتها كه براى على بن ابيطالب بوده و نقل شده ، براى هيچيك از اصحاب رسول الله نبوده است . (194)
احمد حنبل شيبانى
پيشواى مذهب حنبلى
من چه بگويم درباره مردى كه فضايل او را دشمنانش از راه كينه جويى و حسد انكار كردند؛ و دوستانش از ترس و بيم پنهان داشتند. باز ازين ميان ، آن قدر فضيلتهاى وى انتشار يافت كه خاور و باختر را فراگرفت ... (195)
زمخشرى
دانشمند و اديب معروف ، مؤ لف (تفسير كشاف ) و (اساس البلاغة ) و...
عالم برين و جهان ملكوت ، همان تربت پاكى است كه جثه مقدس تو را در برگرفته است ، اگر آثار حدوث در وجود تو آشكار نگشته بود، مى گفتم : تو بخشنده روان به كالبدها و گيرنده جان جاندارانى !
اگر عوامل مرگ طبيعى در وجود تو اثر نگذاشته بود، مى گفتم : تو روزى ده همگانى ! تويى كه كم يا زياد، هرگونه بخواهى مى بخشى !
من همى دانستم كه ناگزير بايد براى به اهتزاز در آوردن پرچم دين و دادگرى بر فراز آباديهاى گيتى ، فرزند تو (مهدى ) بيايد. و من در آرزوى آن روزم كه حكومت عدل مطلق در جهان استقرار يابد... (196)
ابن ابى الحديد معتزلى
فيلسوف مورخان و شارح (نهج البلاغه )
هر كس در دين ، على بن ابيطالب را پيشواى خود قرار دهد، همانا رستگار شده است ، به دليل گفته پيغمبر(ص ): خداوندا! على هرگونه باشد، حق را بر محور وجودش بچرخان . (197)
فخر رازى
دانشمند متبحر مشهور، نويسنده تفسير (مفاتيح الغيب ) و شرح بر (اشارات ابن سينا) و ...
آيا چون ابوتراب ، جوانمردى هست ؟ آيا چون او پيشواى پاك سرشتى روى زمين وجود دارد؟
چشم مرا هرگاه درد فراگيرد، توتيايش خاكى است كه پاى او بدان رسيده باشد.
على همان كسى است كه شبانگاه در محراب از دل مى خروشيد و مى گريست ؛ و روز با چهره اى خندان در گرد و غبار ميدان جنگ فرو مى رفت . دست او از زرد و سرخ بيت المال مسلمين تهى بود. او همان شكننده بتها بود هنگامى كه بر دوش پيامبر پا نهاد.
گويا همه مردم بسان پوستند، و مغز، مولاى ما على است ... (198)
خطيب خوارزمى
فقيه ، اديب ، حافظ، و خطيب مشهور حنفى
... هنگامى كه پاره اى از عبارات نهج البلاغه را به دقت مى خواندم ، صحنه هايى در نظرم مجسم مى گشت كه شاهد زنده اى براى پيروزى نيروى سخن و بلاغت بود: آنجا كه دلها به برهان حقايق آميخته مى شد. و سپاه سخنان محكم و نيرومند، چنان به در هم شكستن باطل و يارى حق به پا مى خاست كه هر شك و باطلى را نابود مى كرد. قهرمان اين ميدان كه اين پرچم پيروزى را به اهتزاز درآورده بود (اميرالمؤ منين على بن ابيطالب ) بود.
من هرگاه در مطالعه اين كتاب ، از فصلى به فصل ديگر مى رسيدم ، حس ‍ مى كردم كه پرده هاى سخن عوض مى شود؛ و آموزشگاههاى پند و حكمت تغيير مى يابد. گاهى خودم را در جهانى مى يافتم كه ارواح بلند معانى با زيور عبارات تابناك آن را آباد ساخته است . اين معانى بلند، پيرامون روانهاى پاك و دلهاى روشن مى گردد تا بدانها الهام رستگارى بخشد؛ و به مقصد عاليى كه دارند برساند؛ واز لغزشگاهها دورشان كرده به شاهراه محكم فضيلت و كمال بكشاند.
و گاه مى يافتم كه عقلى نورانى كه هيچ شباهتى با اجسام ندارد، از عالم الوهيت جدا گشته است ؛ و به روح انسانى اتصال يافته و او را از لابلاى پرده هاى طبيعت بيرون آورده و تا سراپرده ملكوت اعلا بالا برده و تا شهودگاه فروغ فروزنده آفرينش رسانده است ...(199)
شيخ محمد عبده
دانشمند مشهور و از پيشوايان نهضت فكرى مصر.
صفاتى در وجود على - عليه السلام - گرد آمده بود كه در ديگر خلفا نبود؛ دانشى فراوان و شجاعتى عالى و فصاحتى درخشان . اين صفات با نيكوييهاى اخلاقى و شرافتهاى ذاتى آميخته بود، بدان سان كه جز در افراد كامل پيدا نمى شود.
و همانا على را يارانى بود كه از دوستى و دلبستگى به دنيا خود را تهى كرده بودند؛ يارانى كه از انصار پيغمبران كم نبودند؛ و على را از جان شيرينى كه كالبدشان را زنده نگاه مى داشت ، دوست تر داشتند. (200)
محمد فريد وجدى
دانشمند مشهور مصرى و مؤ لف (دائرة المعارف )
خداوند (نهج البلاغه ) را دليلى روشن قرار داد بر اينكه على (ع ) همانا نيكوترين نمونه زنده نور و حكمت و دانش و رهنمايى و اعجاز و فصاحت قرآن است . على را در اين كتاب ، آن قدر آيات حكمت پر ارج و قواعد سياست صحيح و پند روشن و دليل رسا گرد آمده ، كه حكماى بزرگ و فيلسوفان يگانه و خداشناسان عاليقدر را نبوده است . على در اين كتاب ، در درياى دانش و سياست و دين فرو رفته ، و در همه اين مسائل ، نابغه اى مبرز گشته است .
اگر بخواهيد موقعيت كتابش را پس از اينكه از نظر علمى شناخته ايد از نظر ادبى بشناسيد، اين خود از توانايى نويسنده زبردست و سخنران بليغ و شاعر توانا بيرون است كه بتواند به طور شايسته آن را توصيف و تعريف كند؛ و ما را بس است كه بگوييم : كتاب او يگانه برخورد گاهى است كه در آن زيبايى تمدن با فصاحت طبيعى باديه نشينان به هم رسيده است . و حقيقت ، تنها جايى كه براى خود يافته با اطمينان خاطر در آن خانمان كرده ، كلام اوست ؛ پس از آنكه در هر لغت ، منزلگاه خود را از دست داده بود... (201)
نائل مرصفى
استاد ادبيات عالى مصر
در هر گوشه اى از روان انسان ، برخورد گاهى است با زندگى على بن ابيطالب ، زيرا از بين زندگانى تمام بزرگان و دلاوران ، تنها زندگى اوست كه جهان انسانيت را در همه جا با گفتار بليغ ، مخاطب قرار مى دهد؛ و قويترين انواع محبتها و عوامل پنديابى و انديشه كه سراسر تاريخ بشر ممكن است در روح انسان برانگيزد؛ در صفحات تاريخ اوست .
زندگى پسر ابوطالب هميشه با عواطفى شعله ور، و احساساتى نگران به جانب مهرورزى و بزرگداشت روبروست . چه ، او شهيد و پدر شهيدان است . و تاريخ على و فرزندانش را سلسله اى طولانى از ميدانهاى شهادت و پيروزى تشكيل مى دهد كه براى جوينده ، يكى پس از ديگرى نمايان مى شوند؛ گاهى در چهره سالخوردگانى كه وقار پيرى از رخسارشان هويداست و شمشيرى بيباك بر جلالشان افزوده است ؛ و هرگاه در چهره جوانانى كه روزگار به شتابزدگى با آنان رفتار كرده و هنوز در بهار جوانى بوده اند كه بين آنان و زندگانى دنيا حائل به وجود آورده است ، و گاهى بين آنان و توشه و آب نيز حائل بوده كه با لبان تشنه به آبشخوار مرگ پا نهاده اند و نزديك است از داغ شهادت آنان ، مظاهر طبيعت با رنگ خونشان رنگين گردد... (202)
عباس محمد عقاد
شخصيت مشهور علمى و اجتماعى مصر
من هماره اخلاق و موهبتهاى الهى و آنچه را كه تشكيل دهنده شخصيت است . مقياس شناختن عظمت انسانى قرار مى دهم . از اين رو، بعد از محمد(ص ) كسى را نديده ام كه شايسته باشد. پس از او قرار گيرد، يا بتواند در رديفش بيايد، جز پدر فرزندان پاك و برگزيده پيغمبر - يعنى على بن ابيطالب - و من در اين سخن به طرفدارى تشيع وادار نشده ام ؛ بلكه اين راءيى است كه حقايق تاريخ به آن گوياست .
امام برترين مردى است كه مادر روزگار تا پايان عمر خود، چون او نزايد. و اوست كه هرگاه هدايت طلبان به جستجوى اخبار و گفتارش برآيند، از هر خبرى براى آنان شعاعى مى درخشد. آرى او مجسمه اى از كمال است كه در قالب بشريت ريخته شده است ... (203)
عبدالفتاح عبدالمقصود
استاد دانشگاه اسكندريه ، نويسنده مشهور مصرى ، و مؤ لف كتاب (الامام على بن ابيطالب ) در 9 جلد
در سراسر روزگار از خون دو شهيد، على و فرزندش ، دو گواه باقى است : فجر كه در پايان شبها سينه تاريك مشرق را مى شكافد، و شفق سرخ فام كه غروبها افق خاور را در خون مى كشد.
اين دو نقش خونين ، هميشه بر پيراهن زمان ثابت است تا در محشر به پيشگاه خداوند رحمان برسد، و دست تظلم برآورد... (204)
ابوالعلاء معرى
فيلسوف و شاعر معروف عرب
( الامام على بن ابيطالب عظيم العظماء، نسخة مفردة لم يرلها الشرق و لا الغرب صورة طبق الاصل ، لا قديما و لا حديثا. )
- امام على بن ابيطالب ، بزرگ بزرگان و يكتا نسخه اى است كه خاور و باختر، درگذشته و حال ، صورتى به سان آن كه مطابق با اصل باشد، به خود نديده است . (205)
شبلى شميل
از دانشمندان مشهور شرق و شارحان نظريه تكامل
آيا على ، پسر عمو و جانشين و داماد پيامبر نبود؟
آيا او آن دانشمند پرهيزگار و دادگر نبود؟
آيا او آن مرد با اخلاص و غيور نبود كه در پرتو مردانگى و غيرتش ، اسلام و مسلمانان عزت يافتند؟ (206)
جرجى زيدان
مورخ پركار و پر اثر، نويسنده مشهور مصرى و مدير مجله (الهلال )
ولتر در كتاب (رساله اى درباره آداب و رسوم ملتها) خلافت حضرت على (ع ) را مستند شناخته و معتقد است كه پيامبر اسلام وصيت كرده ، و حتى از صحابه قلم و دوات خواسته است كه حضرت على را به جانشينى خود، كتبا منصوب كند. (207)
ولتر از اجرا نشدن اين وصيت متاءسف است ، و مى گويد:
آخرين اراده پيامبر اسلام اجرا نشد. زيرا او على را به جانشينى خود منصوب كرده بود، و حال آنكه پس از مرگش ، عده اى ابوبكر را برگزيدند. (208)
ولتر
نويسنده و فيلسوف قرن هيجدهم فرانسه
اما على ؛ ما را جز اين نرسيد كه او را دوست بداريم و بدو عشق بورزيم . چه ، او جوانمردى بلندقدر و بزرگ نفس بود. از سرچشمه وجدانش ، مهر و نيكويى سيل آسا سرازير مى گشت . از دلش شعله هاى نيرومندى و دلاورى زبانه مى كشيد. شجاع تر از شيرژيان بود؛ اما شجاعتى ممزوج با مهربانى و لطف و راءفت و دل نرمى ...
در كوفه ناگهان به حيله كشته شد؛ و شدت عدلش موجب اين جنايت گشت . چه ، او هر كسى را چون خودش عادل مى پنداشت . هنگامى كه درباره قاتلش گفتگو مى شد، گفت : اگر زنده ماندم ، خودم مى دانم و اگر در گذشتم ، كار با شماست . اگر خواستيد قصاص كنيد، ضربت شمشيرش را به يك ضربت سزا دهيد. و اگر درگذريد، به تقوى نزديكتر است ... (209)
توماس كارلايل
فيلسوف و نويسنده مشهور انگليسى
به عقيده من ، فرزند ابوطالب نخستين كسى بود از عرب كه با روح كلى جهان ، ارتباط و پيوستگى يافت و با او همنشين گشت و شب با او دمساز بود. او اولين كسى بود كه لبانش آهنگ نغمه هاى آن روح را به گوش مردمى رسانيد كه از آن پيش ، چنان نغمه هايى را نشنيده بودند. از اين رو ميان راههاى پر فروغ گفتار او و تاريكيهايى گذشته خويش سرگردان شدند. پس ‍ هر كس شيفته آن نغمه ها گشت ، شيفتگى اش وابسته به فطرت است ، و هركه به دشمنى او پرداخت ، از ابناء جاهليت است .
على از جهان درگذشت ، در حالى كه شهيد عظمت خود شد؛ در حالى كه نماز ميان دو لبش بود و دلش از شوق پروردگار لبريز بود، عرب ، حقيقت مقام و قدر على را نشناخت ؛ تا از ميان همسايگان پارسى آنان ، مردمى به پا خاستند و گوهر و سنگ ريزه را فرق گذاشتند.
على هنوز پيام خود را به طور كامل به سراسر جهان نرسانده بود كه به سراى جاويدان شتافت . ولى من مى نگرم كه پيش از اينكه چشم از اين خاكدان ببندد، تبسم شادى نقش رخساره اش بود.
مرگ على مانند مرگ پيامبران روشن بين بود؛ همان پيامبرانى كه به شهرى رو مى آوردند، و با مردم و زمانى زيست مى كردند؛ كه شايسته آنان نبود. و سرنوشتى جز غربت و تنهايى نداشتند... (210)
جبران خليل جبران
متفكر و نويسنده پرشور و مواج مسيحى
على آن شير خدا شاه عرب
الفتى داشته با اين دل شب
شب ز اسرار على آگاه است
دل شب محرم سرالله است
شب شنفته است مناجات على
جوشش چشمه عشق ازلى
شاه را ديده به نوشينى خواب
روى بر سينه ديوار خراب
قلعه بانى كه به قصر افلاك
سر دهد ناله زندانى خاك
اشكبارى كه چو شمع بيزار
مى فشاند زر و مى گويد زار
دردمندى كه چو لب بگشايد
در و ديوار به زنهار آيد
كلماتى چو در، آويزه گوش
مسجد كوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سينه آفاق شكافت
چشم بيدار على خفته نيافت
روزه دارى كه به مهر اسحار
بشكند نان جوين افطار
ناشناسى كه به تاريكى شب
مى برد شام يتيمان عرب
پادشاهى كه به شب برقع پوش
مى كشد بار گدايان بر دوش
شاهبازى كه به بال و پر راز
مى كند در ابديت پرواز
آن دم صبح قيامت تاءثير
حلقه در شد از او دامنگير(211)
محمد حسين شهريار
شاعر مشهور و معاصر ايرانى
على پرورده محمد(ص ) و عميقا به وى و امر اسلام وفادار بود. على تا سرحد شور و عشق ، پاى بند دين بود. صادق و راستگو بود. در امور اخلاقى ، بسيار خرده گير بود. هم سلحشور بود و هم شاعر، و همه صفات لازمه اولياء الله در وجودش جمع بود... (212)
ايلياپاولويچ پطروشفسكى
مورخ و خاورشناس شوروى و استاد دانشگاه دولتى لنينگراد
على در بازارها گام مى زد و مردم را به تقوى مى خواند. روز حساب را به يادها مى آورد و در خريد و فروش ، مراقب اهل بازار بود. او از همه غرور مايه هاى مقام پرهيز داشت و هرگاه مى خواست چيزى براى خود بخود، مى گشت تا در ميان بازاريان كسى پيدا كند كه او را نشناسد؛ چون دوست نداشت كه فروشنده او را بشناسد و در حق او رعايتى كند.
على از خود خشنود نمى بود مگر وقتى كه حق جامعه و مردم را ادا كرده باشد؛ يعنى نماز را براى مردم به پاداشته ، و با رفتار و گفتار مردم را تعليم داده ، و شبانگاه شام فقيران را رسانده ، و محتاجان را از سؤ ال بى نياز كرده باشد. پس از اين تكاليف ، شب هنگام ، با خداى خويش به خلوت مى پرداخت ؛ نماز مى خواند و بر سر پا عبادت مى كرد. پس از اندكى خواب ، سحرگاهان باز به سوى مسجد روانه مى شد و مردم را به نماز دعوت مى كرد.
على ، حتى براى يك لحظه هم در همه شبانه روز، خدا را فراموش نمى كرد. خدا را به ياد داشت چه در تنهايى و هنگامى كه با خود بود و چه هنگامى كه در بين مردم جاى داشت و به تدبير امور اجتماع مى پرداخت . او مردم را بسيار بسيار وا مى داشت تا امور دينيشان را از وى بپرسند.
على مردم را با سيره و رفتار خود موعظه مى كرد. آرى ، او هم امام مردم بود و هم معلم آنان ... (213)
دكتر طه حسين
دانشمند و نويسنده مشهور مصرى
على از قله هاى افراشته روح و فكر و بيان است ، در هر زمان و هر مكان ... (214)
براى ما در زندگانى بزرگان ، سرچشمه اى است روان از حقيقت يابى و پند و ايمان و اميد كه هيچگاه جوشش آن كم نمى گردد. مردان بزرگ به سان قله هاى افراشته اى هستند كه ما با شوق و حسرت به طرف آنها سر مى كشيم تا دورترين نقطه ارتفاعشان را بنگريم ؛ و آنان مشعلهاى فروزانى هستند كه تاريكى زندگى را از جلو راه و نگاه ما بركنار مى سازند. اين مردان بزرگند كه اطمينان و اميد ما را به خودمان و به زندگى و به هدفهاى سعادتمندانه و بلندش تجديد و تحكيم مى كنند. و اگر آنان نبودند ما در روبرو شدن با آينده مجهول ، سراپا غرق ياءس مى گشتيم و پرچم سفيد تسليم را به كمك زمان بر مى افراشتيم و به مرگ مى گفتيم : اى مرگ ! ما اسيران و بندگان توييم ؛ پس هرچه مى خواهى بكن !
ولى ما هرگز تسليم ياءس نشده ايم و هرگز نخواهيم شد. زيرا پيروزى و كمك با ماست ، به شهادت همان كسانى كه از ميان ما پيروز شدند و فرزند ابوطالب از آنان است ، اينان هميشه با ما هستند؛ اگر چه در بين ، فاصله هايى دور، از زمان و مكان وجود داشته باشد. چون نه زمان مى تواند آواز آنان را در گوش ما خاموش و نه مكان مى تواند صورتشان را از ذهنمان محو كند... (215)
ميخائيل نعيمه
اديب و نويسنده مشهور مسيحى عرب
اگر اين خطيب بزرگ (على عليه السلام ) در عصر ما هم اكنون بر منبر كوفه پا مى نهاد؛ مى ديديد كه مسجد كوفه با آن پهناوريش از اروپاييان موج مى زد؛ مى آمدند تا از درياى سرريز دانشش روحشان را سيراب كنند. (216)
نرسيسيان
از فضلاى عالم مسيحى و دبير اول سفارتخانه بريتانيا در بغداد
از من خواستى كه صد كلمه از ميان كلمات بليغ ‌ترين عنصر عربى ، ابوالحسن برگزينم ...
من رفتم و (نهج البلاغه ) را همى ورق زدم ؛ ولى به خدا سوگند نمى دانستم چگونه صد كلمه از ميان صدها كلمه ، بلكه يك كلمه از بين كلماتش انتخاب كنم ، مگر به اينكه دانه ياقوتى را از كنار دانه اى چون خودش جدا سازم و همين كار را كردم ؛ در حالى كه دستم ميان دانه هاى ياقوت مى گشت ، و چشمم به عمق درخشش آنها دوخته شده بود. از زيادى حيرتى كه در اين انتخاب به من دست داده بود گمان نمى كردم بتوانم از اين كان بلاغت ، خود را بيرون كشم .
بارى ، اين صد كلمه را بگير و به ياد داشته باشد كه اينها پرتوى چند از كانون نور، و غنچه اى چند از شاخ شكوفه است ... آرى براى ادبيات عرب و كسانى كه با آن آشناييد، نعمت الاهى در (نهج البلاغه ) بسى بيش از صد كلمه است ... (217)
امين نخله
از دانشمندان و فضلاى بزرگ مسيحى لبنان
شبهايى كه بيدار بودم و با درد و رنج مى گذراندم ، افكار و تخيلاتم مرا به گذشته كشانده ، شهيد بزرگ امام على و سپس امام حسين به ياد من مى آمدند. يك بار براى مدتى طولانى گريستم و سپس شعر (على و حسين ) را نوشتم ... (218)
آرى من يك مسيحى هستم ، ولى ديده اى باز دارم و تنگ بين نيستم . من يك مسيحى هستم كه درباره شخصيت بزرگى صحبت مى كنم كه مسلمانان درباره او مى گويند، خدا از او راضى است ، صفا با اوست و شايد هم خدا به او احترام بگذارد.
مسيحيان در اجتماعات خود از وى سخن مى گويند و از تعليمات او سرمشق مى گيرند و دينداريش را پيروى مى كنند. مردان خدا سعى مى كنند كه مانند او خداى يگانه را بپرستند و راهى را كه او رفت قدم به قدم بپيمايند، تا بتوانند در نفس كشى و رياضت به حد تكاملى كه او رسيد برسند. على جايى را اشغال كرده است كه يك دانشمند، او را ستاره درخشان آسمان علم و ادب مى بيند، و يك نويسنده برجسته از شيوه نگارش او پيروى مى كند، و يك فقيه ، هميشه بر آرا و نظرات او تكيه دارد.
از آنجا كه در آينه تاريخ ، مردم پاك و نفس كش به - خوبى نمايانند، مى توان على را بزرگتر از همه آنها شناخت . على در قضاوت خود، استثنايى قائل نمى شد، و به طور مساوى آنچه را كه بايست بدهد به مردم مى داد و تفاوتى ميان ارباب و بنده نمى گذاشت .
او به طورى از وضع رقت بار يتيمان و فقيران متاءثر و غمگين مى گشت كه حالت وحشتناكى به خود مى گرفت . او به چشم مى ديد كه مردم شيفته تجملات ظاهرى زندگى شده اند. او به چشم مى ديد كه آنچه دنيا به آن مى انديشد جز سرابى نيست ، و مردم درد و رنج دنيا را، مانند هماهنگى شعر، حس مى كنند. تعداد كمى هستند كه به روح حقيقى و معنويت توجه دارند و تعداد بيشترى هميشه متوجه ماديات هستند.
(پس از شرح شهادت حضرت على عليه السلام شاعر با اين بيان زيبا سوگوارى مى كند.)
اى داماد پيغمبر! شخصيت تو، مرتفع تر از مدار ستارگان است . اين از خصايص نور است كه پاك و منزه باقى مى ماند. گرد و غبار نمى تواند آن را لكه دار و كثيف كند. آن كس كه از حيث شخصيت ، ثروتمند است هرگز نمى تواند فقير باشد. نجابت و شرافت او با غم ديگران ، عاليتر و بزرگتر شده است . شهيد راه ديندارى و با ايمان ، با لبخند رضايت ، درد و مشقت را مى پذيرد.
اى استاد ادب و سخن ! شيوه گفتار تو مانند اقيانوسى است كه در عرصه پهناور آن ، روحها به هم مى رسند و به يكديگر مى پيوندند...
بولس سلامه

fehrest page

back page