داستان غدير

جمعى از دبيران

- ۶ -


هدف عالى وجود 
به جهان آمديد و در اين تالار مجلل ، كه از گنبد فيروزه آسمان ، سقف بسته و با پرنيان سبز چمن فرش شده است ، منزل گرفتيد. شمعهاى دل افروز اختران بر طاق خانه شما مى درخشد و از پرتو خورشيد و ماه ، كانون حياتتان گرم و روشن است .
از روشندلان سپهر گرفته تا كرمهاى مستمند و عاجزى كه در دل تيره خاك جاى دارند، يعنى كليه عوامل طبيعت ، همه فرمانبردار شما شده اند؛ و اين طبايع تندخو و سركش در مقابل بنى آدم سر تسليم پيش آورده و به زانو در افتاده اند؛
آيا هيچ در اين فكر افتاده ايد كه به آدميزاده ، اين همه اقتدار و تسلط براى چه اعطا شده است ؟
آيا مى دانيد كه بشر در مقابل اين همه لطف و موهبت به چه چيز وامدار است ؟ آرى ، وظيفه .
در راه وظيفه شناسى ، نخستين قدم خودشناسى است . هركس به ارزش ‍ خود پى نبرد، حتما نمى تواند وظايف خود را در زندگى ايفا كند. و آنان كه به تكليف خود آشنايند و در اجراى وظيفه ، اندك مسامحه و سستى روا نمى دارند، مى توان گفت كه شخصيت خود را شناخته و از اسرار آفرينش ‍ سرى در آورده اند.
مرام پيغمبران و نواميس آسمانى اصولا بر هدايت توده به وظايف فردى و اجتماعى قرار دارد، و قرآن مجيد بدين مطلب شاهدى صادق است ؛ آنجا كه مى فرمايد: (هدف ما از آفرينش جن و انس ، جز عبادت آنها چيز ديگرى نيست )، يعنى اداى وظيفه و در نتيجه طى تكامل . (162)
ره آموزان  
پيامبران را در بين ملتها برانگيخت و آنان را پى در پى به سوى اقوام فرستاد، تا پيمان فطرى توحيد را باز طلبند. نعمت فراموش شده اش را به ياد آرند. براى مردم با تبليغ حقايق ، اقامه دليل كنند. معارف فطرى و غريزه خداجويى را كه در گنجينه خردها نهان بود به منصه ظهور رسانند. و دقايق آيات خلقت را كه با نظامى عجيب استوار شده است . به آنان بنمايانند... (163)
منجى بزرگ  
- پاس چندين سال پرورش و تعليم ، بزرگداشت سفير الاهى ، و آورنده قرآن ، ياد خاطرات هماهنگى پيگير در برافراشتن پرچم توحيد و تجديد عظمت حق پرستى ، و تشريح بزرگى و نبوغ روح حضرت محمد(ص )، عناصر گفتار امام پيرامون مقام والاى نبوت است .
هم در آن روز، ستاره نبوغ و عظمت بر پيشانى بلندش مى درخشيد، و با چشمان سياه و گيرنده خود، جهان را خردمندانه مى نگريست ، كه گويى مقدرات مذهبى و اجتماعى گيتى را در انقلابى عظيم مى بيند.
نسبش به پيغمبران بزرگ مى پيوست ، و در آغوش زنان پاكدامن و پرهيزگار جهان ، آن دردانه عزيز، نوازش مى شد. در خانواده كهنسال و نجيب قريش ، عمويش ابوطالب افتخار پرستاريش را دريافته بود. و آن پيرمرد مهربان ، يگانه يادگار برادرش را همچون جان شيرين ، گرامى و عزيز مى داشت ، تا اندك اندك قدم در ميدان زندگى گذاشت و با جامعه آن روز، كه فاقد هرگونه فضيلت و اخلاق بودند بيشتر تماس پيدا كرد.
در آن وقت ، جهان در درياى آشوب غرق بود؛ و توده بشر به ويژه اعراب در آتش فساد و فجور مى سوختند. براى نخستين مرتبه كه آن فرشته رحمت ، اين نداى آسمانى را كه (خداى يگانه را بپرستيد تا رستگار باشيد) به نيروى خدا در فضاى خاموش گيتى طنين انداز ساخت ، معلوم است كه اعراب جاهل و خونخوار صحرانشين با چه قيافه تلقيش كردند، زيرا اين كلمه از هر چيز تازه براى آنها تازه تر و از هر هولناكى هولناكتر مى نمود.
ولى روح پشتكار و استقامت ، كه بر بالاى سر پر شورش آشيانه داشت ، از سنگباران قوم و زبان بدگوى دشمن بترك آشيان خويش نگفت ، و همچنان بر اراده خود متكى بود؛ تا آنكه پايه اسلام را مانند كوه در جهان ، استوار و محكم كرد.
به روح پاك و تواناى محمد آفرين باد، كه بر آسمان فضايل درخشيدن گرفت ، و آثار انبياى گذشته را در پرتو خيره كننده خود پنهان و محو ساخت .
خداوندا! همى خواهيم كه در اين جهان به زير سايه پرچم محمد(ص ) به سر بريم ، و در آن جهان با وى همسايه باشيم ؛ و از آن آسايش و اطمينان كه جان او را نوازش مى دهد بهره مند گرديم ... (164)
راهنامه جاويد  
آن چراغ راه كه فروزندگيش به تاريكى نگرايد،
آن درياى ژرف كه كسى به قعرش دست نيابد،
آن شعاع كه فروغش تاريك نگردد،
آن حقيقت كه هوادارانش بى مددگار نمانند، قرآن است .
قرآن ، هسته مركزى ايمان و چشمه سار دانش است . قرآن ، مرغزار شاداب عدالت و دادگرى است . قرآن ، سنگ بنا و پايه اساسى اسلام است .
خداوند چنانش قرار داده كه براى عطش روان دانشمندان ، زلالى گواراست ؛ و براى دل و جان دانايان ، بهارى صفابخش است ؛ و براى برنامه صالحان و نيكان ، روشى روشن و محكم است ... (165)
آل محمد(ص )  
آل محمد، خود منشاء حيات علم و از بين رفتن جهل و نادانيند. آنان استوانه هاى استوار اسلام و طرفداران خاص و شايسته دين و اتحادند. حقايق گرامى قرآن نزد آنان است و خود گنجوران علوم خداى مهربانند.
با آنان هيچك از افراد اين امت مقايسه نمى شود. و مردمى كه هماره نعمت دانش و نجات بخشى خاندان رسول بر سرشان افكنده است با ايشان برابر نخواهند بود. آنان همان پايه اساسى دين و تكيه گاه ايمان و يقينند كه خودسران بايد به سويشان بازگردند، و آيندگان به دستوراتشان بگرايند. با اين همه ، حق اختصاصى ولايت براى ايشان ثابت است و وصيت و وراثت رسول الله ميانشان محفوظ. (166)
گر راه را ز چاه شناسند رهروان
از پرتو هدايت آل محمد است
آيت اگر ز آل محمد طلب كنند
دانش ، شگفت آيت آل محمد است
روزى رسان خداست ولكن كليد رزق
در كف با كفايت آل محمد است
كسب رضاى حق به عمل مى شود وليك
شرط عمل ، رضايت آل محمد است (167)
عدل 
به خدا دوست مى دارم كه بستر آسايشم را بر خارهاى جانگزاى بيابان بگذارم و شب همه شب ، بر آن بالين ناهموار بيدار بمانم .
راضيم كه مرا با زنجير آهنين ، سخت ببندند و در همان كوه و دشت بر سنگ و خاك بكشانند، ولى هرگز رضا نيستم كه دلى از كردار من آزرده و خاطرى پريشان گردد.
چگونه خداى خود را با آلايش وجدان و دامن آلوده ديدار كنم ؟ من از روز بازپرس و محضر عدل خداوند سخت بيمناك و هراسانم !
من و ظلم ؟! على و ستمكارى !؟ باورشدنى نيست ! برادرم عقيل ، كه پيرمردى ناتوان و نابيناست ، وقتى به سراغم آمده و كودكان معصوم خود را - كه از فرط گرسنگى و بينوايى چهره اى نيلگون داشتند - با همان وضع رقت آور در پيشگاه من به شفاعت حاضر كرده بود، بلكه بتواند يك صاع (168) گندم بيش از مقررى خود، از بيت المال استفاده كند.
نمى توانم بگويم كه با چه زبان ، شرح فقر و تهيدستى خود را مى داد، و چگونه براى اجابت شدن تقاضاى خود را مى داد، و چگونه براى اجابت شدن تقاضاى خود، تضرع و ناله مى كرد. چه روزها كه با اصرار و تكرار، خواهش خود را تجديد مى كرد. من در پاسخ او هميشه خاموش بودم و ناله هاى جگر خراشش را به خونسردى و بى اعتنايى گوش مى دادم .
از سكوت من چنين نتيجه گرفت كه ممكن است دينم را به دنياى او بفروشم ، و براى رفاه و آسايش برادرم در مال ديگران خيانت كنم . تا روزى آهن پاره اى را در آتش سرخ كرده به انتظار عقيل آن شراره جانگداز را گرم نگاه داشتم . همين كه براى آخرين دفعه از تيره بختى خود سخن راند و تهيدستى خويش را عذر خيانت من قرار داد، آن پاره آتش را به جاى سكه طلا در دستش گذاشتم . چنان فرياد كرد كه پنداشتم هم اكنون بدرود زندگى خواهد گفت ؛ و سراپاى وجودش از گرمى مشتعل خواهد گرديد. مانند شترى كه در قربانگاه ميان خون خود مى غلطد، فريادهاى سهمناك مى كشيد. گفتم : اى عقيل ! مادر به عزاى تو گريه مى كند. تو از اين پاره آهن كه انسانى آن را به بازيچه در آتش گرم كرده ، چنين مى نالى ، ولى من ، من آتشى را كه از خشم و غضب پروردگار شعله مى زند چگونه تحمل كنم !؟
آيا سزاوار است كه تو از تاءثر جسم ، فرياد و خروش بر آورى ، ولى من بر عذاب وجدان و آلايش روح صبر كنم ؟... (169)
دين و مليت  
پيراهن سربازى ، زرهى آهنين است كه دست فداكارى و مليت ، آن را بر اندام جوانمردان خونگرم و فعال مى پوشاند. اين جامه فاخر در زندگى ، لباس شرافت و پس از مرگ ، حرير بهشت خواهد بود. آرى گلگون كفنان يعنى آنهايى كه در راه دين و عدالت به خون گلوى خود رنگين شده اند، در اين جهان جز نام و افتخار نخواهند داشت ، و در آن جهان جز در فردوس ‍ برين خانه نخواهند كرد.
من شب و روز، شما را به جهاد و مبارزه دعوت مى كنم و پيوسته نغمه جانبازى و فداكارى را در گوشهاى سنگين شما مى نوازم ، ولى افسوس كه دم گرم من در آهن سرد شما اثر نمى كند.
هم اكنون گفتار خود را يك بار ديگر تكرار مى كنم ؛ باشد كه خون افسرده و سرد در شريانتان به جريان افتاده از حقوق و حيات خود دفاع كنيد. بايد بگويم ذليل ترين اقوام جهان مردمى است كه كوچه هاى شهرشان ميدان تاخت و تاز بيگانگان قرار گيرد.
اين شما هستيد كه بايد محيط استقلال و ناموس كشورى را به حصار سرهاى نترس و بى باك خود حفظ كنيد... (170)
شگفتا! 
چطور ممكن است از اين فرقه ها، كه در دينشان دليلهاى گوناگون به خطا مى گرايند، به شگفت نيفتم ؟ در جاى پاى پيغمبر مى گذارند و نه به كردار وصى پيغمبر رفتار مى كنند. نه به غيب مى گروند و نه از عيب چشم مى پوشند. كارهاى شبهه ناك انجام مى دهند و در راه شهوات گام مى نهند. در نظر اين اشخاص ، كار خوب همان است كه خودشان خوب بدانند و كار بد همان است كه در نظر آنان بد باشد، در مشكلات به خود رجوع مى كنند و در امور مبهم و پيچيده تكيه بر راءيهاى خود دارند.
گويى هر يك از اينان خود، امام خود است . گويا هر راى و نظرى كه دارند از محكمترين دليل اخذ كرده و به مطمئن ترين رشته چنگ زده اند. (171)
غوغاى زندگى 
جان را به دانش و حكمت بياراييد و زنگ اين آيينه را با صيقل اخلاق ستوده و پندار پاك بزداييد.
تن را به كار و كوشش واداريد و هرگز به سستى و خمود نگراييد؛ تا به قوه فعاليت و عمل ، همچون روح ، با نشاط و سبك باشيد و پرنده وار شايسته پرواز و طيران گرديد. آرى در غوغاى زندگى بيش از آنچه شكست و فساد پديد مى آيد، صلاح و عمران صورت مى گيرد.
من نمى گويم كه لجام گسيخته و خيره خيره خود را به جامعه زنيد و بيهوده آشوب و انقلاب بر پا كنيد. اين عمل را نمى ستايم و آن را روا نمى شمارم . اما گوشه نگيريد و خموش ننشينيد و آسايش خود را بر رفع مظالم بندگان خداى و تصفيه اختلافات مردم ترجيح مدهيد! پس برخيزيد و دامن همت بر كمر زنيد! بكوشيد و بجوشيد! غوغاى زندگى را برپا داريد! مرد باشيد و با دامن پاك و پندار عالى در صحنه نبرد قدم گذاريد! تا هم از لذت حقيقى حيات بهره بريد و هم به وظايف انسانيت خويش قيام نماييد. (172)
پرهيزگاران  
پرهيزگاران كسانى هستند داراى فضايل اخلاقى ؛ در گفتار راست و در جامعه ميانه رو و در راه رفتن فروتن ديدگانش از حرام بسته و گوشهايشان وقف دانشهاى سودمند است . نشانه پرهيزگار اين است كه در ديانت استوار، در كارها دورانديش ، در ايمان صاحب يقين ، و در كسب دانش ‍ حريص است . پرهيزگار در عين دانشمندى بردبار، و يا توانگرى مقتصد، و در حال فقر با مناعت و در سختى شكيبا، و در پرستش خداوند، خاضع است .
پرهيزگار كسى است كه راه راست را با نشاط مى پيمايد؛ حلال را طلب مى كند؛ از طمع دورى مى جويد؛ اعمال نيك بجا مى آورد؛ شب را در شكرگزارى به روز مى رساند. روز را با ياد خدا به شام مى برد. دانش را با بردبارى مى آميزد. گفتار را با كردار قرين مى سازد. آرزوى دراز ندارد. خطا كمتر از او سر مى زند. دلش از خدا مى ترسد. نفسش قانع و خوراكش اندك است ، و كارهاى دنيا را آسان مى گيرد.
دينش محفوظ، شهوتش مرده ، و خشمش فرو خورده است . بدى اش به كسى نمى رسد و به نيكى و احسانش اميد مى رود. از كسى كه با وى خشم كرده مى گذرد. به آنكه او را نوميد داشته عطا مى كند.
با كسى كه از وى گسسته است مى پيوندد. در شدايد سراسيمه نمى شود و در فشارهاى زندگى صبور است . مردم را به نامهاى زشت نمى خواند. همسايه را آزار نمى كند. خوبى را از ياد نمى برد. از دشنام دور است . در موقع خنده آوازش بلند نمى شود. هنگامى كه خاموش است ، در اندوه فرو نمى رود. به خودبينى و تكبر از كسى دورى نمى كند و به فريب و نيرنگ با احدى نزديك نمى گردد.(173)
ستارگان 
آفريدگار مدار اختران را در جو آسمان قرار داد و با ستارگان درخشنده - از دور - و چراغهاى فروزان كواكب ، آسمان را زيبايى و جمال بخشيد. و چنان قرار داد كه سرگشتگان ، در درون دره ها و اطراف بيابانها، به وسيله اين اجرام روشن ، ره را بيابند، كه نه تاريكى پرده آويخته شب ، از تابش نورشان مانع مى شود، و نه پيراهن تيره رنگ ظلمت از پخش شدن فروغ مهتاب بر سطح آسمان جلوگيرى مى گردد... (174)
پايان مسير  
دين شاهراهى است بس روشن ، و چراغى است بس فروزان . ايمان است كه به كردار شايسته رهنمون مى گردد، و از راه كردار شايسته است كه به چگونگى و مقدار ايمان مردم بى پرده مى شود.
با نيروى ايمان است كه كاخ با عظمت دانش آباد مى شود. فروغ دانشى است كه انسان را از مرگ و پايان كار بيم مى دهد، و در همين دنياست كه بايد پاداش جاويد آن جهان به دست آورده شود.
مردم را از رسيدن به رستاخيز، راه فرارى نيست . در اين ميدان به شتاب وارد مى شوند، تا به آخرين منزل خود برسند. مردگان از جايگاه كالبدهاى خويش بيرون مى آيند و تا پايان اين مسير مرموز مى روند، و به آن بازگشتگاه - بهشت يا دوزخ - كه نتيجه كردار آنان است مى رسند. آرى ، هر سرايى را اهلى است كه نتوانند آن را تبديل كنند و از آن انتقال نيز نيابند.
- امام در اينجا جامعه را به تكليفى اخلاقى ، اجتماعى ، دينى كه بس بزرگ است ، توجه داده مى فرمايد:
همانا در امر به معروف و نهى از منكر دو صفت از صفات خداوند پاك است . و يقينا امر به معروف و نهى از منكر، مرگ كسى را نزديك و روزى كسى را كم نمى كند. پس بر شما باد به كتاب خدا كه رشته اى محكم و فروغى تابناك است و شفادهنده دردهاست ؛ كه هر كس از آن سخن گويد راست گويد، و هر كس به دستوراتش رفتار كند پيش افتد...(175)
مسئوليت  
كاروان سير مى كند و منزلگاه نزديك مى شود:
مردمانى پيش از شما اين راه را پيموده و جلو افتاده اند. قيام رستاخيز كه حتمى است شما را نيز چون كاروان عقب افتاده مى راند. پس بار خويش ‍ سبك گيريد، تا زود برسيد. نخستين كسانى كه طى طريق كرده اند، در انتظار آيندگان به سر مى برند (تا در محكمه عدل الاهى گرد آيند، و به پاداش يا كيفر خود برسند.)
پس ، از خداوند درباره بندگان و شهرهايش بپرهيزيد (نه به كسى ستم كنيد و نه سامانى را ويران سازيد!)، شما يقينا مسؤ وليد، حتى نسبت به زمينها و چهارپايان . هان ! به اطاعت خدا در آييد و به نافرمانيش نگراييد! از كار نيك استفاده كنيد و از كار نكوهيده روى بگردانيد!(176)
- سالها پيش از تقسيم شدن علوم به شعبه هاى تخصصى ، كه بشر در انديشه حيوان شناسى ، گياه شناسى ، حشره شناسى ، تحقيق در اعماق اقيانوسها، كوههاى آتش فشان ، زندگى پرندگان ، زندگى ماهيان و جانوران دريا، كيفيت تناسل و توالد حيوانات گوناگون و... نبوده ، و هنوز به اين مسائل سودمند توجه كاملى نمى كرده است ، امام اين موضوعات اسرارآميز طبيعت را به ياد مى آورد. و افكار را به اين سلسله مطالعات پر فايده و علمى وادار مى كند (177)؛ حتى به چگونگى آشيانه ساختن پرندگان كه بحثى شيرين و فكرت انگيز است (178) اشاره مى كند، و خداشناسى در طبيعت را كه مكتب متفكران الاهى است مى گشايد. -
زندگى حيوانات  
اگر انسانها در قدرت عظيم خداوند و بخشش سترگ او بينديشند، يقينا به راه راست مى گرايند و از عذاب سوزان بيمناك مى شوند...
به همين مورچه نگاه كنيد! به اين پيكر كوچك و اندام نازك ، كه كمتر چشم بدو مى نگرد، و كمتر مورد انديشه و فكر قرار مى گيرد.
ببينيد چگونه راه مى رود و به سوى روزيش سوق داده مى شود، دانه را به لانه مى كشد و در جايش مى نهد. در تابستان در انديشه برگ زمستانى است . خداوند بخشايشگر هم او را از بهره اش دور نمى دارد؛ اگرچه در دل سنگ خشك و خاراى سختى باشد.
اگر در مجارى خوراكش ، قسمتهاى مختلف بدنش ، استخوانهاى دنده اش ‍ (179)، شكم و اندرونش ، در چشم و گوشش كه در سر او جا دارد (180)، بينديشيد، از آفرينش اين حيوان بسى به شگفت مى آييد؛ و از بازگفتن و تشريح آن خسته مى مانيد. پس آن آفريننده برتر و بلندپايه است كه اين حيوان را بر دست و پايش به پا داشت و سازمان كالبدش را بر پايه هاى محكم قرار داد... (181)
ايثار در راه خدا 
پيغمبر چنان بود كه هرگاه پيكار، سخت و خونين مى شد، و مردم را بيم و هراس فرامى گرفت ، خاندان خود را پيش مى انداخت ، و به وسيله آنان اصحابش را از شراره شمشير و نيزه نگهدارى مى كرد. عبيدة بن حارث (182) در جبهه بدر، و حمزه (183) در احد، و جعفر (184) در كارزار موته كشته شدند.
ديگرى هم كه نامش را نمى برم . (185) مانند ايشان خواهان شهادت بود ولى عمر آنان به پايان رسيد و مرگ وى به تاءخير افتاد...(186)
- مالك اشتر در تاريخ سرداران اسلام يادگارهايى برجسته دارد. و مى توان گفت فتوحات اسلام در شام و آسياى صغير، مرهون فعاليت و فداكارى او بوده است .
مالك را در خدمت اميرالمؤ منين (ع ) مقامى ارجمند و عزيز بود؛ بدان سان كه پس از مرگش گريست و فرمود: (مالك براى من چنان بود كه من براى رسول خدا بودم ). و باز مى فرمود: (مالك ! كيست كه چون مالك تواند بود؟ او بازوى من بود كه در مرز كشور مصر از دوشم بيفتاد؛ و در خاك نهان شد.)
اينك جملاتى چند از ترجمه فرمانى (187) كه اميرالمؤ منين على (ع ) هنگام اعزام او به مصر صادر فرموده است ، و جامعترين دستورات را براى حاكميت دينى در بر دارد، بازگو مى كنيم : -
عهدنامه مالك اشتر 
ما در اين فرمان ، پيش از همه چيز، پسر حارث را به پرهيزگارى و اطاعت خداوند متعال وصيت مى كنيم ، و از او انتظار داريم كه در اجراى اوامر الهى دقيقه اى فروگذار نكند.
ما به او خاطرنشان مى كنيم كه سعادت هر دو جهان در گرو رضاى خداوند است ؛ آنچنانكه بى خشنودى خدا هيچ طاعت ، پسنديده و مقبول نخواهد افتاد.
فرماندار مصر موظف است كه از احكام مقدس اسلام با همه وسايلى كه در دست دارد طرفدارى مى كند، تا در مقابل به يارى و نصرت ايزد متعال اميدوار باشد.
فرماندار مصر بايد ديو هوس و مشتهيات خود را همچون پارسايان ، پيوسته به زنجير زهد و عبادت مقهور و محبوس دارد. زيرا عفونت نفس ، آتشى است خاموش نشدنى و فروزان ، كه اگر دمى انسان را غفلت زده بيند، ناگهان دوزخ ‌آسا شعله ور گردد و خرمن سعادت و حيات او را خاكستر كند.
اى مالك ! براى روزگار سختى چه ذخيره اى بهتر از نيكوكارى مى توانى بگذارد؟ آيا كدام پس انداز، از عدل و داد براى ملوك و حكمرانها بهادارتر تواند بود؟
دانى كه نفس پرهيزگار كدام است ؟ آنكه در تمام حوادث زندگى بر هوس ‍ خويش پاى گذارد و در داورى كاملا بى طرف و ميانه رو باشد.
اى مالك ! مهربان باش و رعيت را با چشمى پر عاطفه و سينه اى لبريز از محبت بنگر. زنهار! نكند اى چوپان كه در جامه شبانى ، گرگى خونخوار باشى و در لابه لاى پنجه هاى لطيف ، چنگالهاى دلخراش و جانفرسا پنهان دارى !
الا اى فرمانفرما! فرمانبران تو از دو صنف بيرون نيستند؛ يا مسلمانانند كه يا تو يك كيش و يك دين دارند؛ و يا پيرو مذاهب بيگانه كه با تو همنوع و هم جنسند. اى بشر، آنها هم بشرند.
اى مالك ! تو بر مصر حكومت مى كنى و اميرالمؤ منين بر تو، ولى پروردگار بى همتا بر همه ما.
هرگز مگو كه من ماءمورم و معذور. هرگز مگو كه به من دستور داده اند و بايد كوركورانه اطاعت كنم . هرگز طمع مدار كه تو را كوركورانه اطاعت كنند.
تو اكنون بر تخت فراعنه خواهى نشست ، و كشور مصر را به زير فرمان خواهى آورد، و سپاه بيكران اسلام را در صحراى وسيع آفريقا سان خواهى ديد. نكند اين ابهت حشمت تو را فراموشى آورد. يعنى فراموش كنى كه تو مالكى و پدرت حارث نام داشته است ، او بدرود جهان گفته و تو نيز امروز و فردا بدرود جهان خواهى گفت ، و به كاروان مرموز ارواح متصل خواهى شد.
مالكا! انصاف و عدل ، سرلوحه برنامه حكومت است . دادگاه ، خانه ملت است و قانون ، حق عموم . در مقابل (قرآن ) خويشاوندى و علاقه خصوصى هرگز موقعيت و احترام نخواهد داشت .
اى مالك ! مبادا در حكومت تو خادم و خائن يكسان باشند.
الا اى پسر حارث ! بدان كه در هيچ كشور، مردم يكسان نتوانند بود. هم اكنون سازمان رعيت آن ديار را براى تو تشريح مى كنم :
گروهى سرباز و سپاهيند، عده اى حكام و امرا، جمعى قضات ، و طبقه اى بازرگان و پيشه ور، و پايين تر از همه اين طوائف ، مستمندان و تهيدستان جاى دارند كه بلا مى كشند و محنت مى بينند. همواره شكسته دل و خسته پيكرند.
اين طبقات مختلف را كه مى نگرى ، دمى كه به اعضاى پيكر خويش بنگر! همان طور كه دست غير از پاست ، و چشم از گوش جدا و به دور است ، و در عين حال وظائف زندگى را به كمك و معاضدت يكديگر ايفا مى كنند، دسته هاى متعدد ملت نيز در عين جدايى باز به سوى مقصدى واحد پيش ‍ مى روند، و به پشتيبانى يكديگر يك هدف را تعقيب مى كنند.
خداوند مهربان در قرآن مجيد براى همه طبقات ، حدود و مقرراتى وضع فرمود و همگان را از بركت قانون و مساوات برخوردار كرد.
احكام پروردگار هميشه در حكومت با محترم ، رفتار پسنديده پيشواى عظيم الشاءن ما حضرت محمد بن عبدالله (ص ) تا به دامنه محشر سرمشق امت اسلام است ، ما نمى توانيم از آن اسلوب مقدس ، كوچكترين اغماض و تخطى روا داريم .
افسر من ! تو سربازى و بيش از همه به عظمت مقام سربازى آشنايى دارى ، و به حرارت خونى كه در زير حلقه هاى زره و كاسه كله خود جوش مى زند، پى مى برى .
تو خوب مى دانى كه سپاهى را از چه ساخته اند، و قلب گرم و شجاعى كه در پشت پيراهن سربازى كار مى كند چقدر حساس و غيور است . سرباز، دژ محكم و حصار پولادينى است كه همچون سلسله جبال ، حيات و ناموس ‍ محيط خويش را در پناه گرفته است و با قدرتى بهت آور، از پناهندگان خود دفاع مى كند.
سرباز، زينت كشور و دژ مستحكم خلق است .
سرباز، نگهبان دين و پاسدار شرف و حرمت قانون است .
سرباز، مدار امنيت راهها و حافظ كاروانيان شب پيماست ...
اما دل شكستگان تهيدست و مستمندان تيره بخت ، همانهايى كه پسر ابوطالب پيوسته به ياد ايشان است و همواره تيمار آنان مى برد و غم آنان مى خورد، آنها مرغان بى بال و پرى هستند كه در عين ناتوانى ، شراره آه را مى توانند تا دامن سرادق الوهيت شعله ور سازند.
آنها شب زنده داران پارسا و سحرخيزان پرهيزگارند، كه در محضر مردم ضعيفند ولى در پيشگاه خدا، مقامى محترم و بزرگ دارند. آنها را خداوند به دست تو اى فرماندار سپرده ...
اكنون كه دولت ما دست دور باش بر سينه اراذل و نانجيبان زد، و از عظمت و غرورشان به حضيض تيره بختى فرو كشيد، نكند كه بار ديگر چنگ توسل به دامن عدالت زنند و قضات را به وعده و وعيد، از احقاق حق منحرف سازند...
اى مالك ! اكنون درباره حكام و عمال ، كه در مصر انجام وظيفه مى كنند سخن مى گويم :
همچنانكه در سازمان ارتش و دادگسترى تو را مكرر به انتخاب مردم آزموده و شريف سفارش كردم ، راجع به فرمانداران آن كشور نيز پيش از همه چيز همان سفارش را تجديد مى كنم . يعنى مى گويم كه حكام و نمايندگان تو در شهرستانها و ايالات سرزمين كهنسال مصر، بايد از احرار و نجبا انتخاب شوند. عمال تو بايد از نظر تاريخ خانوادگى نجيب و شرافتمند باشند. بايد در محيط عصمت و تقوى پرورش يافته باشند.
الا اى مالك ! هرگز از جريان امور كشور و طرز سلوك حكام با رعيت ، لحظه اى غافل مباش ! به جزئيات امور شخصا رسيدگى كن و گزارشهاى كشور را تا آخرين كلمه با دقت بشنو! اين عمل چنان فرمانداران تو را در ايفاى تكليف ، محتاط و دقيق خواهد كرد كه از بيم بازرسان پنهان ، در غياب و حضور به هيچ حركت مخالف اقدام نكنند.
به تو و همه فرماندارانم امر مى كنم كه قبل از اقدام در استفاده از ماليات كشور، به عمران و آبادى بپردازند. اى فرماندار! از بارگران ملت ، لختى بردار! و بگذار كه پرتگاه حوادث و ظلمات انقلاب را كاروان ما آسانتر طى كند، و بار وظيفه را سالمتر به منزل رساند.
در بين كارمندان حكومت مصر، گروهى را كه بر امانت و ديانتشان خاطر استوار دارى برگزين ، و آن گروه را به ويژه جهت رسيدگى به عرايض ‍ مستمندان برگمار! و با اين وصف ، خود در كوى و برزن به جستجوى ارباب حاجت برخيز! و مخصوصا پريشانان را كه در هر محيط، از همه مظلومتر و از همه خاموشترند هنگام تشكيل دادگاه بر همه مقدم دار!
الا اى مالك ! يتيمان را مى شناسى ؟
كودكان خردسالى كه در حساسترين سنين عمر، پرستار را از دست مى دهند و همچون نونهالى كه در آغاز رستن بى باغبان ماند پژمرده مى شوند، در هر كشور كه باشند، پدرى جز حكومت وقت ندارند.
وصيتهاى من بر مقام محترم حكومت بس گران مى آيد ولى چه بايد كرد! اجراى اوامر پروردگار و ايفاى تكاليف انسانيت ، مشكل است .
مالكا! با همه سفارشها كه در اين فرمان به منظور حكمرانان و قضات ايراد شده ، باز هم مطمئن نتوانم بود، مگر در موقعى كه در برنامه شخصى خود هر ماهه يك روز بارعام دهى و عموم مردم را يكجاى ملاقات كنى ، و مخصوصا حاجتمندان و دادخواهان را به نام پيش خوانى و به اصرار از تظلم و عرايض آنها تحقيق كنى ؟
الا اى پسر حارث ! حكومتهاى كسرى و قيصر از مردم روى همى پوشانيدند و از مجامع عمومى و غمكده هاى مستمندان گريزان همى بودند. اما تو اى حاكم مسلمان ، نبايد از ملت خود محجوب و پنهان باشى .
الا اى پسر حارث ! در اجراى اوامر الاهى بين خويش و بيگانه فرق مگذار! و پسر خود را بر سياهان صحراى مصر رجحان مده ! حق سنگين است و برداشتن آن دشوار.
شما اى حكومتها چه گمان مى كنيد؟ آن شمشير كه بر كمرتان بستيم و آن كرسى كه به افتخار شما گذاشتيم ، براى آن نيست كه خون مردم بريزيد، يا دسترنج بيچارگان بخوريد.
مالكا! بكوش كه مضامين اين فرمان را به دقت انجام دهى ! من و تو هر دو سربازيم و سزاوار است به نام عزيزترين آرزوهاى خود، از مقام الوهيت درخواست كنيم كه عمر ما را در خاك و خون ميدان پيكار به پايان رساند و فضيلت شهادت نصيبمان كند، تا در آن جهان گلگون كفن و سپيدروى از خاك برخيزيم ...(188)

next page

fehrest page

back page