داستان غدير

جمعى از دبيران

- ۴ -


نظر پيغمبر اكرم در تاءمين بقاى دين 
(... ناگزير پيغمبر بايد براى بقاى سنن و شريعتى كه براى مصالح امور انسان آورده است ، تدبيرى عظيم بينديشد.
...و جانشين قرار دادن با نص (تعيين صريح ) به صوابديد نزديكتر است .)
ابن سينا
فلسفه نص  
بنيان گذار هر مكتب و مرامى به پايدار بودن و ثمر بخشيدن آن مكتب و مرام علاقه مند است . و بهترين تدبير براى تاءمين اين منظور، آن است كه رهبرى بينا و دلسوز بر آن گمارد، و او را به وضعى روشن در ميان توده مردم ، براى اين مقام پر اهميت معرفى كند.
اين ، عملى خردمندانه و روشى فطرى است كه خداوند حكيم نيز پيامبران را به آن ماءمور ساخته است . در بسيارى از آيات (قرآن كريم ) (82) حقايقى در اين باره به تعبيرهاى گوناگون ذكر شده است كه پيامبران پيشين نيز، پس ‍ از نشر دعوت توحيد و روشن كردن افكار، براى استوار ماندن دين خدا به پا مى خاستند، و به اين وظيفه گرانبار توجهى به سزا مى كردند، و مى كوشيدند تا شالوده ريخته شده و نتايج رنجهاى تربيتى خود را به دست پيشروى وارسته و لايق بسپارند و سرنوشت انقلاب پر ارجى را كه به بهاى هستى و حاصل عمرشان تمام شده است ، به پيشامدهاى تاريخ كه پر از لغزش و خطاست وانگذارند.
اين بود كه به هرگونه پيش بينى و تلاشى كه شرايط كارشان اجازه مى داد، اقدام مى كردند، و جاى دار خود را به قوم خويش مى شناساندند؛ و چراغ راه هدايت و تقوى را در كف مردان خدا مى نهادند. (83)
اين تدبير و مآل سنجى در فلاسفه و حكما نيز مشهود بود، كه با ترشيح و نام بردن شاگرد اول خود به حفظ ميراث علمى و سنن فكرى خويش ‍ مى پرداختند و مكتب علمى و فلسفيى را كه بنياد نهاده بودند، به جلودارى شايستگان به سوى ادوار آينده سوق مى دادند.
با مطالعه در تاريخ و سرگذشت علم و احوال نوابغ و متفكران ، مى بينيم كه حتى دانشمندان و مخترعان اخير جهان نيز نتايج آزمايشهاى فنى و حاصل پيروزيهاى علمى خود را در اختيار افرادى شايسته مى گذارند و مى گذرند. چنانكه علماى اخلاق و جامعه شناسان و مصلحان نيز از اين راه روشن عبور كرده براى به پا داشتن روشهاى اصلاحى و سازمانهاى اجتماعى خود بيدريغ مى كوشند.
اصولا شناساندن افكار صحيح و رهنمايان كامل ، پر فايده ترين كمك به سعادت انسانهاست و مثبت ترين قدمى است كه در راه به وجود آوردن نيكبختى اجتماعات بشرى برداشته مى شود. و اين وظيفه اى است لازم بر دوش نجات دهنده اى كه در صدد عملى ساختن برنامه هاى اصلاحى خويش است ، و به هيچ گونه فرو گذاشته نمى شود.
ابن سينا در كتاب (شفا)، پس از اثبات نبوت و تشريح وظايف دقيق بازدارنده اين مقام ، مى گويد:
... سپس اين شخص كه پيغمبر است ، چنين است كه مانند اويى مكرر به وجود آيد، و در هر زمانى بدو دسترسى باشد، زيرا ماده اى كه شايسته پذيرش وحى است كمتر در مزاجها به وقوع مى پيوندد. پس ناگزير واجب است كه پيغمبر، براى بقاى سنن و شريعتى كه براى مصالح امور انسان آورده است ، تدبيرى عظيم بينديشد.
پس از اين بيان ، حكمت عبادات و ساير دستورات اسلامى را تذكر مى دهد و پاره اى از قوانين مدنى را، كه به گفته خود او شارع اسلام به بهترين وجه مقرر كرده است ، ياد مى كند، سپس در مورد مسئله خلافت و امامت مى گويد:
... آنگاه بر سنت گذار (پيامبر) واجب است اطاعت كسى را كه جانشين خود قرار مى دهد، فرض و لازم گرداند.
بعد به شرح اجماع مى پردازد، و با بيانى پر مغز و گفتارى حكيمانه درباره چگونگى و كميت اجماع كنندگان سخن مى گويد؛ و معنى اجماع حقيقى و مقصود از آن را توضيح مى دهد؛ و شرايط كسى را كه بايد بر او اجماع و اتفاق آرا شود، ذكر مى كند؛ و با استدلالى محكم و الزام آور به بطلان اجماعى كه در تاريخ اسلام گفته و شنيده مى شود اشاره مى كند. سپس ‍ مى گويد:
خليفه و جانشين قرار دادن با نص ، به صوابداد نزديكتر است .) (84)
پس يقين است كه پيامبرى كه برنامه جامعى آورده است ، بايد از ميان تربيت يافتگان خود (با در نظر گرفتن صفاتى را كه در خود پيغمبر وجود دارد و بايد در جانشينش نيز باشد، مانند سوابق پاك و درخشان ؛ دانش و بينش قرآنى ، ملكات عاليه و انساندوستى محض ) هر كس را در خور رهبرى و تربيت بشرى مى بيند كه همگان بشناساند و اين نياز بزرگ اجتماع را برطرف سازد. چون كاروان بشريت هميشه نيازمند پيشوايى است كه بتواند افكار توده هاى مختلف را به هدف واحدى متوجه سازد و فضايل و معنويات را به وسيله دارا بودن و به كار بستن به انسانها بياموزد. اكنون كدام فرد يا دسته اى ، از خود پيغمبر سزاوارتر است كه با روشن بينى الاهى و تشخيص بى شائبه خويش به اداى اين وظيفه خطير بپردازد و اين انتخاب دقيق را، كه با سرنوشت دين همبستگى دارد، عملى سازد و پايگاه عالى هدايت را از چشمداشت مقاصد هوس انگيز مصون دارد؟ اين كارى است كه خرد آن را از آغاز بر عهده پيغمبر مى بيند، تا چه رسد به جايى كه رنگ الهام به خود گيرد و فرشته وحى با قيافه ملكوتى خود بر سر راه پيامبر بايستد و او را براى مبادرت بدان بايستاند.
از اينجا اهميت موضوع را درك مى كنيم ، و مى فهميم كه پيگيرى دانشمندان و متفكران شيعه در داستان خلافت ، بى جهت نبوده است . اين موضوعى اساسى است كه ارزش جهانى اسلام وابسته به آن است . زيرا بديهى است وقتى كه رهبرى دنياى اسلام به شخصى واگذار شود كه نمونه افكار پيغمبر اكرم و به كار آورنده برنامه اوست ، احكام دين خودبخود صورت عمل مى گيرد و هر يك براى ديگرى زمينه مى سازد. و كم كم برنامه حياتى (قرآن ) بر سراسر افق انسانيت پرتو مى افكند. در اين هنگام اين رهبر و اين اجتماع ، شاهد زنده اى براى عملى بودن نظام اسلام خواهد بود.
ارزش مناقب  
اكنون سبب اهتمامى كه هم از روزگاران قديم ، دانشمندان اسلامى به ضبط و بيان مناقب داشته اند، به خوبى روزگار مى گردد.
بيان مناقب (85) براى دستيابى به اين نتيجه گرانبها بوده است كه مردم بتوانند پيشوايى كه حافظ نواميس انسانيت و نگهدارنده حقوق ملل و اقوام است ، بشناسند؛ و با تاييد نيروى او از مقاصد بلند زندگى دنيوى نيز بهره ور گردند؛ و از تهاجمات خانمان سوز و انحرافات فضايل بر باد ده برهند، و از زندگانى مذلت بار به روزگارى سراسر مجد و عظمت بگرايند.
از اين رو در آثار اسلامى ، كه دين اجتماعى است . به اين موضوع توجه فوق العاده اى شده ، و اين امر از گفتار خود پيامبر اكرم سرچشمه گرفته است . پيامبر(ص ) در موارد بسيارى مناقب و شايستگيهاى على (ع ) را بيان كرده ، عظمت روح و شخصيتهاى كامل او را ستوده است . و همواره درك سرشارش را نسبت به حقايق آسمانى كه لازمه جانشين نبى است ، يادآور شده ، و برتريش را بر همگان با صراحت تمام ابلاغ كرده است .
چنانكه بقيه امامان را نيز فراوان نام برده ، و صفات و خصوصياتشان را بر شمرده است (86)؛ تا بشر، در سرتاسر ادوار، از گمراهى مصون ماند؛ و حيرتزده عمر خود را با گذشت قهرى زمان از كف ندهد؛ و از تماس با افكار محدود و به دام جاه طلبان افتادن برهد. و با شناختن آموزندگان الاهى ، حاصل عبور از گذرگاه رنجبار طبيعت را به دست آورد؛ و به سرچشمه فياضى كه از كرانه درياى وحى مى جوشد راه برد، و با آموختن حقايق ، از تحير افكار كه بدترين حالات روانى است رهايى يابد. و خلاصه معلمى را كه زيبنده جانشين كرسى وحى است بشناسد؛ و با بيان و دانشى آموزش و پرورش يابد كه گفته شريف رضى : (آميزه آن اثرى پديد از علم الاهى و بوى خوشى از سخنان پيغمبر است .) (87)
اگر به منطق آموزنده و تربيت عميق اسلامى توجه كنيم و نكته هاى دقيق تعليماتى دين را در نظر بگيريم ، مى يابيم كه ائمه طاهرين (ع ) با روشى استوار، بشر را به راههاى روشن زندگى راهنمايى كرده اند، و آنان را به كردار و رفتار سعادتزا سوق داده اند. و در اسلوب اجتماعى و تربيتى خود، موضوع حراست حقوق و بالا بردن سطح شخصيت انسان را در نظر داشته اند. از اين رو مبارزه مى كردند تا آزادى و عظمت وى دستخوش ‍ هوسها نگردد. و مى ديدند بايد خودشان ، كه سراپا وقف مجاهده در راه دين خدا و تربيت صحيح انسانها هستند، زمام تربيت اجتماعات را به دست گيرند و معنى رهبرى را در قاموس دين به همگان بفهمانند و مثل اعلاى انساندوستى را در معرض افكار قرار دهند.
رهبرانى كه شب خوراك يتيمان را به دوش خود به كلبه تاريك و دورافتاده آنان مى رساندند؛ و روز اگر حقى پايمال مى شد؛ اگر سنتى از بين مى رفت ، اگر در بنيه معنوى و پيشرفت اخلاقى مردم رخنه مى افتاد، اگر شرافت اجتماعى آلوده مى گشت ، با از دست دادن آسايش و هستى خود؛ با ريختن خون خود، با هدف تير قرار دادن كودكان خردسال خود، سير نظامهاى غلط را متوقف ساخته افكار افسرده را به شور اصلاح بر مى انگيختند.
از اينجا بود كه آن همه نويدهاى مقدس و پاداشهاى فراوان ، براى شنيدن و بازگوكردن و نوشتن فضائل اميرالمؤ منين (ع ) و فرزندانش ذكر شد و در كتب مسلمين درج گرديد و نشر و پراكندن مناقب را پيش برد.
مثلا يكى از مناقب على (ع ) اين حديث است كه علماى اسلام از نبى اكرم روايت كرده اند: (اقضاكم على ) - بهترين داور در بين شما على است .(88)
وقتى اين حديث انتشار يافت ، همه مى فهمند كه در قضاوتها، كه تنها وسيله حفظ حقوق فردى و اجتماعى است ، بايد به چه كس رجوع كنند و حق خود را در پرتو داوريهاى حيرت انگيز كه دريابند. و پيداست كه حفظ حقوق ، يگانه وسيله پايدار ساختن پيوندهاى اجتماع و زنده دل نگهداشتن ابناى آن است . و بدين وسيله حالات پليد روحى : كينه توزيها، انتقام كشيها، بدبينى ها پر دامنه برطرف مى شود و افسردگى افراد از ميان مى رود و رشد حياتى جامعه افزون مى شود.
باز از رسول خدا(ص ) ضمن روايتى نقل كرده اند:
هر كس خرسند است كه چون من زندگى كند و بسان من از جهان درگذرد و در مينوى جاويد كه پروردگارم ساخته است جاى گيرد، بايد على را پس از من دوست بدارد و دوستانش را دوست خود گيرد و به امامان بعد از من اقتدا كند، چه ، آنان خاندان منند، كه از سرشت من آفريده شده اند، و دانش ‍ و علم الاهى به آنان داده شده است . (89)
اين نوع فضايل ، هرگاه پخش شد و با روان جامعه در آميخت ، مردم راه آموزش سنن اسلامى را مى يابند، و از عاليترين مسائل علمى و الاهى تا ساده ترين آداب معاشرت ، همه را از منابع اصيل مى آموزند؛ و در تربيت روح و تهذيب عواطف و وصول به كمالات انسانى با سيرى عجيب پيش ‍ مى روند.
امروزه جامعه شناسان مى كوشند كه از برنامه هاى آزمايش شده اجتماعى استفاده كنند، و از مواد تجربى تاريخ در تاءمين سعادت اجتماع نتيجه بگيرند، و نزديكترين راه را براى نشر اخلاق نيك نشان دهند؛ و در اين منظور از گفتار و رفتار مصلحان و اخلاقيون بزرگ كمك مى گيرند، و با استنباط و حاصل گيرى از طرز فكر و اقدامات اصلاحى آنان به تكميل مقاصد خويش مى پردازند. با آنكه ساير آموزندگان اخلاق و بزرگان تاريخ ، هركدام به بخشى از نيازمنديهاى معنوى بشر پى برده اند، و تا حدودى دستورات رستگارى بخش را بيان كرده اند.
ولى رهبران دينى ما در آموزش اخلاق (اگر چه متاءسفانه هنوز فلسفه اخلاقى آنان كاملا تحليل نگشته و به طرزى كه به استفاده مردم اين عصر نزديك باشد، در دسترس اجتماعات قرار داده نشده است ) كوچكترين موضوع را از نظر دور نداشته و ساده ترين نيازى به جاى نگذاشته اند. پس ‍ سزاوار است كه ما از سرمايه معنوى خويش بيشتر بهره مند شويم ، و در تشكيل يك جهان سعادتمند اخلاقى ، كه تنها وسيله اش به كار بستن گفتار رهبران است ، بكوشيم .
اينك مى گوييم :
ملتى كه به ترقى و كاميابى خود علاقه دارد؛ جامعه اى كه سعادت فرزندان خود را آرزومند است ؛ و قومى كه براى فضيلت ارزش قائل است ، وظيفه دارد كه مناقب و فضايل بزرگان دين را انتشار دهد؛ و در شناساندن رجال وارسته و بزرگ بكوشد؛ و پيوسته دستورات آموزنده آنان را در نظر جامعه مجسم كند، تا در اين ميان فضيلتها شناخته شود، و خودبخود روح توده به نيكى و نيكان بگرايد. و به وضعيتى نافذ، كه از ايمان مردم سرچشمه مى گيرد، فضائل اخلاقى برنامه عمل گردد؛ و اين خود وسيله اى براى جاويد ماندن مقدسات و تغذيه روح بزرگان و پرورش نوباوگان و جوانان گردد. پس بايد به كارهاى زنده و جهانى همچون :
1 - پخش نگارشهاى صحيح و متقن درباره زندگانى و رفتار آنان .
2 - تحليل و تشريح تعاليم اخلاقى و اجتماعى و اقتصادى و سياسى آنان .
3 - آموزش سخنان و اندرزهاى آنان .
4 - تاءسيس مراكز علمى : دانشگاه ، كتابخانه ، رصدخانه ، لابراتوار و... و سازمانهاى اصلاحى و تعاونى به افتخار آنان .
5 - بزرگداشت ايام فداكارى و درگذشت و ميلاد آنان .
6 - ساختن بناهاى مذهبى به نام نامى آنان . (90)
دست زد. و اين واجب اخلاقى و فرهنگى را؛ به ويژه با روش جديد تعليم و تربيت (سمعى و بصرى )، انجام داد تا با سرعتى محسوس ، رشد و صلاح در اجتماع نمودار گردد؛ و گامى مؤ ثر در راه محكم ساختن اعصاب و توليد نيروى اراده و تصميم برداشته شود. و افكار به اين افق نورانى توجه كند و در نتيجه هماى سعادت بر فراز صحنه زندگى بال گشايد، و حكومت اخلاق و فضايل پايدار گردد.
امواج غدير 
... و در تاريخ جهان موجى نوسان خيز افكند؛ موجى كه از سرچشمه الهام به دست او به حركت درآمد؛ و كشتيى را كه بادبان عدل و دادگسترى و شجاعت و ايمان رهبريش مى كرد، بر اقيانوس بيكران زمان به سوى سواحل خوشبختى و سعادت روان ساخت ...
سطح آب از نوازش نسيم مى لرزيد؛ نسيمى كه آهسته از روى ريگها مى گذشت و از لابلاى سنگها عبور مى كرد.
كرانه بركه از هجوم موج طراوتى يافته بود. گاهى برگى نيز دستخوش لرزش ‍ آب مى شد.
صخره ها با اندك سايه اى كه افكنده بودند، شكوه و جلال طبيعت را مجسم مى كردند. تپه ها...، سر به درون يكديگر نهاده در كرانه هاى ابهام آميز صحرا ناپديد مى گشتند. قطعه ابرى در افق دوردست ديده مى شد، و پرندگانى بر فراز ريگزارهاى وسيع در پرواز بودند.
سكوتى عميق همه چيز را فراگرفته بود. آسمان نيز عكسى از آرامش صحرا بود. جز زمزمه هستى ، آوايى به گوش نمى رسيد.
زمان در انتظار حادثه اى شورانگيز بود؛ و طبيعت به استقبال آهنگى خوشنوا مى شتافت ...
لحظاتى دقيق گذشت ...
ارتعاشات صوتى سينه فضا را شكافت ؛ در دل كوهسار طنين افكند؛ با اشعه آفتاب در آميخت و به روى بركه فرود آمد.
آب مى لرزيد، و امواج دلپذيرش را گسترش مى داد؛ امواجى جاويد و هميشگى ...
مسير اين امواج تنها آن بركه نبود. فضاى صحرا تا آخرين چشم انداز دشتها، تا درون دره هاى عميق و فراز بيابانهاى خاموش ، قبه نيلگون سپهر تا سراپرده هاى افلاك كه جايگاه فرشتگان است ، زواياى انديشه ها، اعماق روانها، و خلاصه امتداد تاريخ انسان دستخوش اين امواج گشت ....
چه تاءثيرى !
چه نفوذ عميق و پر دامنه اى !
چه فروغ رخشنده اى !
چه انعكاس تابناك و بى پايانى !
نغمه هاى پاك و الفاظ جذابى كه در آن روز، در آن دشت ساكت ، در آن اجتماع پهناور صحرايى ، چون روحى مصفا با جانها درآميخت ؛ و چون فروغى مرموز در دلها پرتو افكند.
گفتارى كه در تاريخ تعليم و تربيت ، فروزانترين سطرهاى برنامه رهبران بود. مآل انديشيى كه به سود حقوق انسان از دلى آكنده از عشق به هدايت سرچشمه گرفت . كلماتى كه مبانى اصلاح و سعادت جاويد را در خود نهفته داشت و فروغى بود كه از ملكوت اعلى جدا گرديد و از كرانه آسمان وحى بدرخشيد، تا مسير بى پايان هستى را به تلاءلؤ درآورد.
از فراز منبرى طبيعى از جهاز شتران ، از روى تخته سنگهاى استوار، در هواى صاف ظهر بيابان ، همراه نوايى آسمانى و دل انگيز، در دامان آرامش ‍ دهنده صحرا، جايى كه سكوت مطلق طبيعت ، انديشه ها را متمركز مى سازد و هدف وجود، بشر غافل را به خود مى آورد؛ جايى كه عظمت آفرينش از رازهاى خود پرده مى افكند، و شكوه كاينات و مظاهر هستى ، انسان سهل انگار را به تاءمل و تدبر وامى دارد.
آنجا... آنجا كه از محيط محدود شهرها و آباديها اثرى نيست ؛ و از در و ديوارهاى عمارتهاى ماءنوس يادى به جاى نمانده است ؛ و روان انسان چون صفحه سپيدى آماده پذيرش هر حقيقتى است .
از زبان برگزيده كائنات ، كه به گفته كارلايل (91): (راز هستى برابر دو چشمش فروغ مى كشيد، و آوايش چنان بود كه گويى از دل طبيعت برمى خاست ) (92)
از رهبرى ملكوتى كه عمرى را در شور تربيت ، و رنج گرانبار تعليم به سر آورده در تهذيب و تعديل عواطف اجتماع ، كوششهاى فراوان كرده است . و بيست و سه سال محبت بيدريغش را بر همه مبذول داشته تا برنامه حيات بخش آسمانى را گسترش دهد.
از مصلحى مهربان ، از آموزگارى عزيزتر از جان .
آرى ، از محمد(ص )، از اين رهنماى گرامى و كانون مهر و فضيلت ، از اين مربى رنجديده و فداكار كه هم اكنون روزهاى عمر پر انقلاب خود را پس از اداى وظايف پيامبرى به پايان مى برد.
به ياران و اصحاب ، به مسلمانانى كه مناسك حج را به جا آورده اند، و آن صحنه عبادت اجتماعى را برگزار كرده اند؛ و هنوز خاطرات حج را، كه زايل كننده غرور و خودخواهى است ، از ياد نبرده اند؛ و صفايى از پرستش و نيايش ، روحشان را در پرتو خود گرفته است .
آن هم در چنان موقعيتى حساس ، كه براى ابد جامعترين طرح سعادت و تعالى اخلاقى ريخته مى شود؛ و در دقايقى كه راز بقاى دين و تربيت آشكار مى گردد؛ و نتيجه نهايى آفرينش (حكومت دين كامل در جوامع بشر) در آشكارترين صورت ، خودنمايى مى كند؛ و هسته مركزى سازمان هدايت يكجا به بشريت رو مى آورد؛ زبان وحى سخن مى گويد و فروغ الهامى را كه در سينه پاكش درخشيده است به صفحات افكار و روانها مى تاباند؛ و زحمات طاقت فرساى پيامبران ، همراه مجاهدات بيست و سه ساله او هم اكنون در اين چند ساعت خلاصه مى شود، و برنامه هدايت و سعادت بشر تا دامنه رستاخيز تنظيم مى گردد.
پس تاريخ انسانيت است و اين لحظات ...
و آسمان هدايت است و اين تشعشع عالمگير...
و پياپى رسيدن علل كائنات است و اين دقايق تابناك ...
معرفى انسان الاهى و برتر از انسانها، روى دست بزرگ معلم انسانيت ، در گرماى سوزان غدير، در منظر توده انبوهى از انسانها و زبده مسلمانان ، موضوعى ساده نبود. اينجا بود كه نيروى انقلاب معنوى مى رفت كه مسير تاريخ را دگرگون سازد. و مكتب يكتاپرستى و انساندوستى ، سراسر گيتى را زير نفوذ تعليمات خود گيرد...
بارى در اين وضع حساس و در اين هنگامه شورانگيز تاريخ ، چنانكه در صفحات گذشته ديديم ، پيامبر عظيم الشاءن اسلام ، پيشواى سعادت جاويد را به آن اجتماع پهناور، در حالى كه چند تن از مردان قوى الصوت گفتارش را تكرار مى كردند، معرفى كرد. به طورى كه هركس در آن صحرا بود، حتى آنان كه در گرداگرد جمعيت ايستاده بودند، يا از ازدحام و سوز گرما به خيمه هاى خود پناهنده شده بودند، آن گفتار را شنيدند و على (ع ) را بر سر دست رسول الله (ص ) ديدند.
محمد(ص ) با اين معرفى بارز و تعليم زنده ، كارنامه آموزش و پرورش را كامل ساخت . و وظيفه گران و نهائى خويش را به پايان برد. و در تاريخ جهان موجى نوسان خيز افكند؛ موجى كه به دست او از سرچشمه الهام به حركت درآمد و كشتيى را كه بادبان عدل و دادگسترى و شجاعت و ايمان ، رهبريش ‍ مى كرد بر اقيانوس بيكران زمان ، به سوى سواحل خوشبختى و سعادت روان ساخت .
اين كلمات و گفتار و پيشواى بزرگ مسلمانان ، درباره حضرت على ، كه در چنين شرايط بى سابقه و پراهميتى ادا گشت ، ارواح و قلوب را به خود جذب كرد؛ و در اعماق روانها نقش گرديد؛ مخصوصا با تاءكيد پيامبر، كه به ديگران بگويند و ارمغان ولايت على را به ديار خود باز رسانند. و همواره اين سان اثر داشت ، و روز به روز، به رغم عواملى كه در كار بود، انعكاس آن افزون مى گشت ؛ و اين امواج دامن گستر پياپى به پيشروى خود ادامه مى داد.
كاروان همسفر پيغمبر، پس از اقامت سه روزه (93)، از بيابان غدير حركت كرد؛ و مردم را به وطنهاى خود باز رسانيد. مردم در انجمنها و محفلها نشستند؛ و حديث غدير را بازگو كردند، و به كوچك و بزرگ و قبايل و طوايف رساندند.
كاروانيان مدينه نيز به سرمنزل خويش فرود آمدند. در اين ميان ، چند روزه ديگر عمر پيغمبر سپرى گشت . اشعه وحى گسستگى يافت ، و چهره منجى بزرگ جهان در خاكهاى مدينه پاك پنهان شد. محمد جهان را بدرود گفت ؛ درود خدا بر او و خاندانش باد.
در اثر اين حادثه سهمگين ، اوضاع مركز اسلام برآشفت . على و آل هاشم به ضرورى ترين وظيفه خود، يعنى برگزارى مراسم تكفين و دفن بدن رسول الله ، اشتغال ورزيدند. در انتظار عموم ، خلافت و امامت على جاى ترديد نداشت . و كسى فكر نمى كرد كه عرب اين امر را از خاندان نبوت بيرون برد؛ و از پرورش يافتگان دامن وحى ، راهى جدا گيرد؛ و در مركز حكومت اسلام و قرآن ، شخصى مانند على بن ابيطالب را يك ربع قرن خانه نشين سازد.
ولى اشتغال على و آل هاشم به مصيبت بزرگ و تجهيز پيامبر(ص ) اندوه عمومى ، فضاى غم آلوده ، تاءثر و ركود افكار، سكوت اجتماع ، از ميان رفتن پيغمبر، آشفتگى مدينه ، و... به گروهى فرصت داد تا افكار ضد غدير را انتشار دهند؛ و با شعارهاى مرموز، احساسات عمومى را پريشان كنند.
ما از اينجا مى خواهيم گسترش امواج خروشان غدير را بنگريم كه چگونه سدها را مى شكافت ؛ و با نوسانات طبيعى و نفوذ معنوى خود به كرانه هاى تاريخ اسلام هجوم مى آورد.
در همين گير و دار، كه معلوم است شخصيتهاى اصيل و آبرومند نمى توانند با توده هرج و مرج طلب روبرو شوند و با آشوبگران به ستيز بايستند؛ و قهرا عناصر لايق جامعه در جنجال مردم جاهل ، هضم مى گردند؛ به خوبى مى بينيم كه امواج غدير و تاءثير سخنان رسول الله ، خواص اصحاب را مى خروشاند و در برابر توطئه ها به پا مى داشت . و آنان را به سوى جلوگيرى از انحرافى كه در آستانه وقوع بود سوق مى داد.
حباب بن منذر، صحابى بدرى بزرگ ، با شمشيرى كشيده و با جملاتى تهديدآميز شعار مى داد.
سعدبن عباده ، رئيس قبيله خزرج و مهتر انصار، فرياد مى كشيد: تيرهايى كه با خود دارم به سويتان مى افكنم ، و شمشيرم را به خونتان مى آلايم .
زبير شمشير كشيده مى گفت : اين تيغ را در نيام نبرم تا با على بيعت كنيد.
مقداد - نمونه عالى ايمان و استقامت - با جوش و خروشى فوق العاده از حقوق امام دفاع مى كرد؛ و در برابر پيشامدها پاى مى فشرد؛ و از پيشبرد مقاصد ديگران سخت ممانعت مى كرد، تا سينه اش را شكستند؛ و گويا آنگاه كه خون جوشان سينه اش نقش خاك سقيفه گشت اندكى آرام گرفت .
انصار، جبهه مسلمانان مجاهد، با اين جمله مهيج شورآور: (لا نبايع الا عليا با كسى جز علىبيعت نمى كنيم )، شعارها مى دادند.
هنگامه عجيب و پيشامد غم بارى بود. اصحاب دلسوز با نگرانى فراوان به سر مى بردند؛ و اضطرابى روح فرسا آنان را فراگرفته بود، و حاضر نمى شدند كه حق مسلم على - كه مساوى با حق انسان و عدالت و آزادى بود - پايمال و نابود گردد.
در اينجا سخن را دامنه نمى دهيم ؛ و با نقل چند جمله از نويسنده مشهور مصرى (عبدالفتاح عبدالمقصود)، استاد دانشگاه اسكندريه ، مى گذريم :
دسته دسته اصحاب ، گاه پنهان و گاه آشكار، گرد هم جمع مى شدند و مردم را به طرف فرزند ابوطالب دعوت مى كردند؛ زيرا او سزاوارتر از همه به تصرف در امور ديده بودند. بعد گرداگرد خانه على اجتماع كردند. به نام او شعار مى دادند و مى خواستند بيرون آيد تا ميراث گرفته شده اش را به او بازگردانند. اين امور زمينه ساز شد كه مسلمين در برابر اين پيشامد، پاره اى مددگار شدند، و برخى سر مخالفت برداشتند؛ و ناگاه در مدينه دو دستگى برپا شد و آن وحدت و يگانگى كه محل اميد بود شكاف برداشت ؛ بطورى كه نزديك بود از هم بپاشد و جز خدا كسى نمى دانست عاقبت اين اوضاع چه خواهد بود....(94)
باز امواج طوفانى غدير بود كه روزى خاندان پيامبر را به دفاع از حقوق امامت برانگيخت و براى اصلاح مبانى اقتصادى و سياسى به قيام واداشت . آن روز كه فاطمه (س )، پس از صدماتى جانكاه ، با كالبدى آزرده و روحى پر تاءلم به مسجد پيغمبر در آمد، و در پس پرده اى كه در زاويه مسجد آويخته بودند با شكوهى كه خاص نواميس نبوت است ، ميان زنان آل هاشم به پاخاست ، و خطبه شورانگيز مسجد مدينه را بر اجتماع مسلمين فروخواند. او در خلال آن كلمات سوزان ، كه اركان مدينه را لرزاند و در تار و پود تاريخ زمزمه اى غم انگيز افكند، خطاب به جوانان غيور مسلمان چنين فرمود:
اى گروه جوانان !
اى بازوان ملت و ياوران اسلام !
اى انصار!
اين چه سستى است درباره گرفتن حق من ؟!
اين چه چشم پوشى است از ستمزدگى من ؟! شما نيرو و توانايى داريد كه حق مرا بازگردانيد!
- تا آنجا كه فرمود: -
چه شد كه پس از واضح بودن امر، حيران گشتيد؟! چطور بعد از آشكار ساختن پنهان كرديد؟! چرا پس از آن همه اقدام و فعاليت باز ايستاديد؟! آيا با آن مردمى كه پيمانها را شكستند نمى جنگيد؟...
بدانيد! من درست درك كردم كه شما به طرف خوشگذرانى روآورديد، و آن كس را كه حق قبض و بسط امور داشت واگذارديد! به راحتى گراييديد، و از محدوديت وظايف (و حكومت دقيق على ) شانه تهى كرديد! آنچه را فراگرفته بوديد (اشاره به بيعت روز غدير است )، كنار گذاشتيد؛ و آب گوارايى را كه نوشيده بوديد بازگردانديد! اگر شما و همه مردم گيتى كافر شوند، پروردگار بى نياز و حميد است .
من آنچه گفتم با شناخت اين خذلانى بود كه با شما دست بگريبان شده و اين پيمان شكنيى كه به دلهاتان راه جسته است . اين گفتار، از جوشش روان و شعله سوزان خشم و ناتوانى اندام و بيرون افكندن اندوه نهانم سرچشمه گرفت ؛ و هم خواستم حجت را پيش چشمتان گذارده باشم .
آرى ، چشم بيدار خدا آنچه را انجام دهيد مى بيند.
و روزى ديگر، در بستر بيمارى ، به وسيله بانوان عيادت كننده اش ، پيامى آتشين به مسلمانان فرستاد و در آن فرمود:
شگفتا از اينان !
خلافت را از مراكز استوار رسالت و پايگاههاى عالى نبوت به كجا انتقال دادند! تربيت و رهبرى را از جايى كه محل فرود آمدن فرشته وحى بود، از كنار مردى كه دانا و آموزنده امور دنيا و دين بود، دور كردند.
بدانيد كه زيان روشن و نمايان ، خود همين است ...
- تا آنكه فرمود: -
آيندگان ، نتيجه اين كار را كه اينك انجام گرفت ، خواهند دانست . اكنون برويد و دل خوش داريد! وليكن براى فتنه آماده باشيد! و به شمشير بران و آشوب پياپى و استيلاى هر متجاوز بيدادگر و استبداد ظالمان به خود مژده دهيد!... اندوخته شما نابود گردد و كشته شما را ديگران درو كنند و براى شما حسرت و افسوس بماند و بس ...(95)
بانوى اسلام از آزادى و مرز عالى حقوق انسان اين گونه دفاع كرد، و در راه جلوگيرى از انحراف برنامه هدايت تا از دست دادن جان خويش ايستاد. و معنى دفاع از آزادى واقعى انسان را، كه آرزوى مقدس جامعه شناسان (96) و انسان دوستان است ، به ثبوت رسانيد. و به گفته استاد عقاد مصرى : (شخصيت مستقل خويش را، كه جامعه اسلام حسابش را ساده نمى گرفت ، در راه تاءمين امور اجتماعى و سياست مالى و اقتصادى به كار برد...) (97)
اين خطبه و سخنان را گروهى از دانشمندان شرح و ترجمه كرده اند، و آثارى ارجدار پيرامون آن به وجود آورده اند. ولى باز بايد درباره اين اثر جاويد كار كرد. خطبه اى كه از لحاظ سبك و روش در سطح (نهج البلاغه ) است و بر مواد بيشتر از بيست علم از علوم الاهى ، اجتماعى ، حقوقى ، فلسفه احكام و شرايع ، روانشناسى اجتماعى ، مبانى اقتصادى و عدالت معيشتى و... اشتمال دارد؛ آن هم از بانويى آزرده و در محيطى خفقان بار و در تاريكى سوگهايى كه روز روشن را چون شب تار كرده بود.
بايد آن را به زبانهاى زنده جهان برگرداند؛ و با بيان و تحليل فزونتر و تطبيق با مسائل اجتماعى و علمى و اقتصادى و انقلابى و تربيتى روز، در دسترس ‍ جوامع بشر قرار داد. و مخصوصا نكات حساس آن را به جوانان معاصر آموخت .
با امواج پر تلاطم غدير را، كه به صورت احتجاجها طغيان مى كرد، مى نگريم ، چه ، اصحاب و خاندان رسول ، پس از آن چشم پوشى عمدى گروهى نسبت به (واقعه غدير)، صحنه مهيج غدير را همراه ساير مناقب على (ع ) به ياد مردم مى آوردند. و بدين وسيله نبى اكرم (ص ) و خواسته هايش را از خلال كلمات و احاديث در نظر جامعه مجسم مى كردند.
در مواردى خود امام على بن ابيطالب به حديث غدير احتجاج و استدلال كرده است . از آن جمله در مسجد مدينه ، پس از درگذشت پيامبر؛ و روزى كه عثمان به وسيله عبدالرحمان عوف خليفه گشت ؛ و در ميدانگاه وسيع كوفه (رحبه ) كه محل اجتماع همگان بود و... (98)
دانشمندان اهل تسنن روايت كرده اند كه يكى از موارد استدلال امام ، روزى بود كه در كوفه خطبه اى خواند، و پس از ستايش آفريدگار هستى فرمود:
من شما را به خدا سوگند مى دهم هر كس در غدير حاضر بوده بايستد. تنها كسانى بايستند كه به گوش خود شنيدند و فراگرفتند؛ نه آنان كه مى گويند: به ما خبر رسيده و دانسته ايم ...
آنگاه جمعى از بزرگان اصحاب به پاخاستند؛ كه احمد حنبل محدث متبحر و پيشواى مذهب حنبلى در كتاب (مناقب ) مى گويد: (آن جمع سى نفر بودند كه به شنيدن حديث غدير گواهى دادند.) (99)
در اينجا علامه امينى مى گويد:
مى دانيد كه تاريخ اين (مناشده ) (100) سال سى و پنجم هجرى بوده ، كه بيش از بيست و پنج سال از روز غدير و داستان آن مى گذشته است ؛ و در فاصله اين مدت ، بسيارى از اصحاب كه شاهد واقعه غدير بودند، عمرشان سپرى گشته بود و گروهى در جنگها كشته شده و جمع فراوانى پراكنده شهرها بودند، و كوفه كه اين احتجاج در آن واقع شده از محل اجتماع اصحاب (مدينه ) دور بوده ، و جز عده كمى ، كه به هوادارى حق مهاجرت كرده بودند و در عهد على (ع ) به كوفه آمده بودند، كسى از اصحاب در آن سامان نبوده است .
نيز اين داستان بر حسب اتفاق به وقوع پيوسته ، بدون آنكه به مردم اطلاع دهند تا همه بيايند و گواهان افزون شوند و راويان زيادتى يابند. بعلاوه از اشخاصى كه حاضر بودند، برخى شهادت خود را، از در كينه و سفاهت ، كتمان كردند. با اين حال سى نفر روايت كردند و گواه بودند. پس اگر موانعى كه براى نقل اين حديث بود از بين مى رفت وضع انتشارش چگونه بود! و از اينجا توان دانست كه تا چه اندازه اين حديث در عصرهاى پيشين اشتهار داشته است . (101)
امام حسن مجتبى (ع ) نيز غدير را يادآور گشت ؛ و در ضمن خطبه اى فرمود:
همين امت از جدم شنيدند كه مى گفت : (مردمى كه امرشان را به شخصى سپارند كه داناتر از او هم در ميانشان باشد، همواره روزگارشان به پستى و سفلگى گرايد).... و هم شنيدند هنگامى كه دست پدرم را در غدير خم گرفت و گفت : ( من كنت مولاه فهذا على مولاه ... ) و فرمود تا هر كه شاهد آن مراسم بود به ديگران ابلاغ كند....(102)
امام حسين (ع ) نيز، هنگامى كه در اجتماع اسلامى مكه سخنرانى كرد، حديث غدير را در ميان گذارد. امام دو سال پيش از مرگ معاويه حج گزارد، عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر (103) نيز همراهش بودند. در مكه بنى هاشم و شيعيان و انصار و زهاد و صلحاى اصحاب و تابعان (104) را گرد آورد، تا افزون از هفتصد نفر از تابعان در منى در خيمه امام حضور يافتند، و دويست نفر از اصحاب پيغمبر نيز بودند. آنگاه در ميان آنان به پا خاست ، و خطبه خواند و پس از ستايش خداوند فرمود:
كارهايى كه اين مرد سركش (معاويه ) نسبت به ما و شيعيانمان انجام داده است ، همه را مشاهده كرده ايد؛ شنيده ايد؛ مى دانيد. من اكنون مى خواهم چيزى بپرسم ؛ شما در تصديق و تكذيب من به حقيقت موضوع نگاه كنيد! گفتارم را بشنويد! سخنم را بنويسيد! سپس به شهرها و قبايل خود كه رسيديد و مردمى را كه مورد اعتمادند ملاقات كرديد، آنان را به حق ما فراخوانيد! زيرا ما بيم داريم كه اين حق پايمال گشته از بين برود. گرچه خداوند تجلى فروغ خود را به پايان مى برد، هرچند كافران نخواهند.
بعد هر آيه كه درباره اهل بيت رسول بود خواند و تفسير كرد؛ و هر چه پيغمبر درباره پدر و مادر و خودش و خاندانشان گفته بود نقل كرد. و همه مى گفتند: (بار خدايا، شنيده ايم و حضور داشته ايم )، و تابعان مى گفتند: (اصحاب راستين به ما خبر داده اند). تا آنجا كه امام فرمود:
شما را به خدا سوگند مى دهم ، آيا مى دانيد كه در غدير خم على را به خلافت نصب كرد و به ولايت او ندا درداد و فرمود تا حاضران به كسانى كه نبودند برسانند؟
همه گفتند: خدا گواه است كه چنين بوده است ....(105)
بجز على عليه السلام و خاندانش ، ساير شخصيتهاى برجسته اسلام نيز به داستان غدير استدلال كرده اند. و در فرصتهاى مناسب ، افكار را به اين واقعه و اهميتى كه از نظر دينى و اجتماعى دارد توجه داده اند. دانشمندان اهل تسنن ، آن احتجاجات را نقل كرده اند. علامه امينى ، نيز در نخستين جلد (الغدير)، فصلى در 54 صفحه به اين عنوان اختصاص داده است .
باز امواج نشاطانگيز غدير را مى بينيم كه در چهره سرودن مناقب و نشر فضايل جلوه گر مى شد؛ و دلها را روشن كرده به روان مردم سرورى روحانى مى بخشيد؛ و بر تاليفات و ادبيات اسلامى ، موادى ارزنده مى افزود؛ تا جايى كه سرودن اشعارى كه از مكارم عاليه سرچشمه گرفته بود، به ادبيات و شعر، حياتى پر طراوت و نشاطبخش داد.
كاروان ادب ، داستان غدير و ساير مناقب على (ع ) را بر دوش خود، و در امتداد مواج زمان حمل مى كرد، و زبان شعر ترجمان صفات ملكوتى على بود. ادبيات و شعر، با اثر نافذى كه دارد به سوى اين هدف مقدس پيش ‍ مى رفت ، و مشعل فروزان على شناسى را فرا راه عواطف حساس و ذوقهاى سليم اجتماعات قرار مى داد و دل و جان شنوندگان را تسخير مى كرد. از اين رو شعراى مناقب سرا كه خوش قريحه ترين شاعران اسلامى بودند، با پخش ‍ فضايل على و اولاد على ، در كالبد اجتماع روحى تازه مى دميدند و محبتى پاك و پرشور به وجود مى آوردند و در تحكيم مبانى دين خدا به پيروزيهايى بزرگ دست مى يافتند.
اين اشعار، آن سان كه در معابر و محافل خوانده مى شد و تا زواياى شهرها گوش به گوش مى رسيد، براى تجسيم فضيلتها و تشويق اجتماع به كسب افتخارات ، وسيله اى بس مؤ ثر بود.
اگر دانشمندانى چون مرحوم (فروغى ) جوش مى زنند كه جوانان اين آب و خاك بايد (شاهنامه ) بخوانند تا نجابت ايرانى بودن و حس مليت و رادمردى و مكارم نژادى در آنان زنده شود، و حق هم دارند، پس نشر و گسترش فضايل و عظمتهاى على و آل على (ع ) چه اثرى در افكار خواهد گذارد و چه بزرگى و علو و پايدارى به روح انسان خواهد بخشيد!
بارى مواد اصلى اين برنامه مقدس از احاديث نبوى اقتباس شده بود. چون پيامبر در مواردى كه تعداد آن ها از حوصله شمارش بيرون است ، مناقب على را تذكار مى داد. از اين رو شاعران از عصر خود پيامبر(ص ) و در حضور او به سرودن مناقب و فضايل على (ع )، مخصوصا داستان غدير، مبادرت كردند و به گفته شاعر قصايد خود را عبيرآميز ساختند). شرح حال شعراى غدير و مطالب وابسته به آن ، به كلى از حوصله اين رساله بيرون است . ادبا و دانشمندان بايد به صفحات روح نواز كتاب (الغدير) روآورند و (غديريات ) شعراى فرق و طوايف مختلف را بنگرند، تا بيابند كه شاعران و سرايندگان چگونه به پيشگاه اميرالمؤ منين على (ع ) اظهار اخلاص و ارادت كرده اند؛ و حديث غدير را بر دوش وزن و قافيه و لطايف ذوقى و ريزه كاريهاى فنى حمل كرده بر سر ميدان جامعه و ادب آورده اند.
آنگاه از خلال آن چكامه ها، نغمه هاى دلربايى ، كه چون زمزمه مرغان چمن شور و نوا به پا كرده است ، بشنوند. و گاهى نيز به ناله مرغ شباهنگى گوش ‍ فرادهند؛ آنجا كه شاعرى ضمن مديحه سرايى ، به تظلم گراييده ، و با سوز و گداز از ستم و تطاول روزگار شكايت كرده ، و پرده اى از مصائب خاندان رسالت را نشان داده است .
باز طغيان امواج غدير را در كانون عواطف و سينه هاى پرخروش دوستان على مى بينيم ؛ آن آزادمردانى كه تا جان شيرين خود را بى باكانه نيفشاندند از پاى ننشستند. و على را چنان شناختند كه در راه يارى او جان باختند، و مهر او در دلشان با شير اندرون شد و با جان بدر رفت .
اصولا مسلمانان غيور صدر اسلام به پيشگاه مقدس على (ع ) ارادتى بسزا مى ورزيدند؛ و در دفاع از حقوق او روشى پيگير و استوار داشتند. چه او را جامع همه فضائل عالى انسانى يافته بودند؛ و غيورترين مدافع و سرسخت ترين مجاهد راه دين و حق و عدالتش مى دانستند. و از اينجا بدين نكته مهم ، درست پى مى بريم كه چرا دوستى على (ع ) مقياس سنجش ‍ ايمان است ، كه هر كس على را دوست بدارد مؤ من ، وگرنه منافق و بى حقيقت است . (106)

next page

fehrest page

back page