داستان باستان

آية الله حسين نورى

- ۲ -


آيا اسكندر همان ذوالقرنين است ؟

قرآن سه بار از ذوالقرنين نام برده است

قرآن در سوره كهف سه بار از ذوالقرنين نام برده (26) و اين خصوصيات را براى او بيان نموده است :

1 - ما ذوالقرنين را بر زمين تسلط و تمكين بخشيديم و آنچه را كه براى استوارى حكومت و اكمال فتوحات خود لازم داشت در اختيارش ‍ نهاديم (27)

2 - سه پيشروى مهم نصيب دوالقرنين شد، اول

نفوذ (و لشكر كشى ) در سمت غرب ، دوم نفوذ (و لشكركشى ) در سمت شرق ، سوم هجوم به طرف بلاد كوهستانى و دشتهاى شمال شرقى براى جلوگيرى از ياءجوج و ماءجوج (قبايل وحشى بيابانى كه در شمال شرقى مى زيسته اند) و ساختن سد بخاطر مسدود كردن راه تجاوز آنها(28).

3 - ذوالقرنين طرفدار عدالت بود و از ظلم و ستم دورى مى كرد و از ضعفا و ناتوانان حمايت مى نمود(29).

4 - او به خدا و آخرت ايمان داشت (30).

5 - او حرص به ثروت اندوزى نداشت از اينرو پس از ساختن سد، مغلوبين خواستند مالى فراهم كنند و به او بدهند، او نپذيرفت و گفت :

آنچه خدا به من عطا كرده مرا از اموال شما بى نياز خواهد كرد(31).

اينك در اين باره سؤ ال مى شود كه آيا ذوالقرنين با اين خصوصيات چه كسى بوده است؟

اختلاف نظر بين مفسران و علماى تاريخ درباره ذوالقرنين

بين مفسران و علماى تاريخ ، آراء و گفتگوهاى بسيار به ميان آمده است و در رواياتى كه مربوط به ذوالقرنين هست نيز اختلاف وجود دارد.

در مورد اسم ذوالقرنين ، در بعضى از روايات آمده ، نام او عياش بود و در بعضى ديگر آمده اسم او اسكندر بود، و در پاره اى اسم او مرز يابن مرز به يونانى و در برخى ديگر اسم او مصعب بن عبدالله بن قحطان و در بعضى صعب بن ذى المراثد و در بعضى ديگر عبدالله بن ضحاك و... آمده است (32).

فخر رازى در تفسير خود اصرار دارد كه ذوالقرنين همان اسكندر مقدونى است ، و در اين باره گفتارى دارد كه خلاصه اش اين است :

قرآن دلالت مى كند كه قلمرو حكومت ذوالقرنين تا به آخر غرب و شرق و سمت شمال رسيد و بنابر شهرت تاريخى كسى كه حكومتش به اين حد رسيد، جز اسكندر شخص ديگرى نيست ، چه آنكه اسكندر بر تمام كشورها مسلط شد سپس به مصر رفت اسكندريه را ساخت و سپس وارد شام شد و هر جا قدم مى نهاد آنجا را فتح مى كرد، بر ايران و هند و چين و... تسلط يافت ، وقتى كه قرآن ذوالقرنين را چنين معرفى مى كند كه بر همه جا تسلط يافت و در تاريخ ثابت شده كه اسكندر قاف تا فاف عالم را گرفت پس ‍ ذوالقرنين همان اسكندر است (33)

در گفتار فخر رازى چند اشكال وجود دارد:

نخست اينكه كسى كه از نظر تاريخ بر مشرق و مغرب و شمال و جنوب تسلط يافته باشد، تنها اسكندر نيست ، بلكه افرادى نيز مثل كورش ، بخت النصر و... چنين استيلاء پيدا كردند.

دوم اينكه قرآن ، ذوالقرنين را مؤ من به خدا و روز قيامت و يگانه پرست معرفى مى كند، در صورتى كه اسكندر از ستاره پرستان بود و نقل كرده اند كه حيوانى را براى ستاره مشترى ذبح نمود(34).

سوم اينكه : در هيچيك از تواريخ ذكر نشده كه اسكندر مقدونى سد ياءجوج و ماءجوج را ساخته باشد.

چهارم اينكه : اسكندر در راه كشورگشائى ، افراد بسيارى را كشت و خونريزى در عالم بپا كرد، در صورتى كه قرآن ، ذوالقرنين را عادل و مهربان و مخالف ظلم معرفى كرده است ...

علامه سيد هبة الدين شهرستانى مى گويد: ذوالقرنين يكى از پادشاهان تبابعه (35) يمن بوده است ، و چون يمن با حجاز مجاور هم بوده اند مردم حجاز از پيغمبر (ص ) جوياى جريان و داستان او گرديدند، و قرآن به خواست آنها پاسخ مثبت داد و شرح حال او را بيان كرد(36).

اخيرا آقاى ابوالكام آزاد، وزير اسبق فرهنگ هندوستان با تحقيقات دامنه دار و ذكر قرائنى در مقام اثبات اين نكته برآمده است كه منظور از ذوالقرنين ، كورش كبير(37) است ، و تمام علائم و اوصافى كه قرآن در مورد ذوالقرنين گفته با اوصاف كورش تطبيق مى كند(38).

آقاى علامه طباطبائى نيز اين قول را قابل انطباقتر از اقوال ديگر با قرآن و قابل قبولتر مى داند(39).

وارث ملك كيان

دنيا با تحولات و دگرگونيهائى كه در اوضاع خود دارد، راستى عجيب است ، و عجيب تر آنكه انسانها با ديدن اين سراى رنگارنگ دل به آن مى بندند و احيانا در راه آن ، دين هم مى فروشند.

اينك براى ترسيم اين معنا باز تاريخ را ورق مى زنيم و در اين آئينه عبرت ، چهره ديگرى را مى بينيم :

دارا فرزند بهمن بن گشتاسب بن سهراب بن كيخسرو كه يكى از سلاطين بزرگ و معروف ايران است ، در اوج شكوه مى زيست ، آوازه كشورگشائى و اقتدار و عظمت او به همه جا رسيده و در اندك زمانى همه گردن فرازان آن عصر را تحت فرمان آورد، پادشاهان قدرتمند خدمت آستانش را موجب افتخار و سرافرازى مى دانستند.

در پهنه گيتى فقط فيلقوس كه قيصر و فرمانفرماى كشور مقتدر روم بود با وى از در مبارزه وارد شد، و سر از فرمان او تافت ، وقتى كه اين مطلب را گزارشگران به دار گزارش دادند، او مانند تنوره آتش فشان مشتعل گرديد، و فورا با سپاه بيكران خود فرمان داد تا براى سركوبى وى متوجه روم شوند

قيصر پس از اطلاع از اين امر با تجهيز سپاه ، براى مقابله ، حركت كرد.

دو سپاه مجهز و نيرومند دارا و قيصر در برابر هم صف آرائى كردند و بى امان به جنگ پرداختند، طولى نكشيد كه سپاه قيصر درهم شكسته شد، تا آنجا كه خود قيصر، ناگزير جبهه جنگ را پشت سر گذارده ، به قلعه اى پناهنده گرديد دارا قيصر را اجبارا از قلعه بيرون كشيد، ولى كشور روم را به او بخشيد، اما با اين قرارداد كه هر سال هزار تخم طلا كه هر تخمى به وزن چهل مثقال باشد، به خزانه ايران تسليم نمايد.

مدت چهارده سال اين خراج سنگين مرتبا از طرف فيلقوس امپراطور روم به خزانه دولتى دار تسليم مى شد، ولى در طى اين مدت دار فرزند خود را كه او نيز دار ناميده مى شد و معمولا آن را داراى اصغر مى گفتند و بسيار نزد پدر محبوب بود، به عنوان وليعهدى به جاى خود برگزيد، از آنطرف فيلقوس نيز داراى فرزندى به نام اسكندر گرديد.

بالاخره پيمانه عمر دارا پر شد و همچون ديگران كه روزگارى خاكپايش ‍ زينت بخش چهره مردم بود، اسير خاك زير پاى مردم گرديد.

فرزندش دارا كه او را چنانكه گفتيم داراء اصغر مى خواندند بجاى او نشست ، از آن سوى فيلقوس قيصر روم نيز با جهان وداع كرد، پسرش ‍ اسكندر به جاى او زمام امور را بدست گرفت ، اسكندر تخمهاى زرين را كه هر سال پدرش به خزانه دارا مى فرستاد قطع كرد و از دادن اين باج ، سر برتافت .

وقتى كه براى داراء اصغر مخالفت اسكندر، آشكار شد، نخست قاصدى نزد اسكندر فرستاد و مطالبه باج معهود كرد، اسكندر در پاسخ او گفت : از قول من به دار بگوئيد آن مرغى كه تخمهاى طلا به وجود مى آورد از دنيا رفت ، دارا از اين سخن سخت ناراحت شده يك گوى و چوگان (40) و مقدارى كنجد براى اسكندر فرستاد و در ضمن پيغام داد كه تو هنوز كودكى ، و لذا شايسته است كه با اين گوى و چوگان چون طفلان بازى كنى و پنجه در پنجه مردان نيندازى و اين مقدار كنجد نمونه اى است از عدد لشكر و شماره سپاه من كه معادل هر دانه آن هزار مرد صف شكن دارم ، بنابراين اگر در ايصال باج كاهلى كنى خاطر و اطمينان داشته باش كه همچون گوى در خم چوگان ترا حيران و بى سر و سامان خواهم ساخت .

به محض رسيدن اين پيام به اسكندر، اسكندر در پاسخ او چنين نوشت :

اى دارا! از پيام تو فال نيك به خاطر من رسيد، چه آنكه اميدوار شدم كه به توفيق الهى همانطور كه گوى در خم چوگان مقهور است ، و چوگان بر آن مسلط مى باشد، كشور و آب و خاك تو نيز مقهور و مسخر اراده قدرت من خواهد شد و چوگان اراده من بر كشور تو مسلط خواهد گشت ، سپس در برابر كنجد، مقدارى حنظل (41) فرستاد يعنى : بزودى مذاق تو از چاشنى حنظل قهر و غلبه من تلخ خواهد شد، بارى به حكم و ان الحرب اولها الكلام يعنى جنگ از سخن آغاز مى شود، كم كم ميان دارا و اسكندر، آتش ‍ جنگ فروزان گرديد، سپاه روم و ايران در برابر هم قرار گرفتند، در يكى از روزهاى جنگ دارا از اردوگاه خود برگشته ، خسته و كوفته ، در بارگاه استراحت كرده بود، كه ناگهان دو نفر از دربانان او كه در دربار او تقرب زياد داشتند، با خنجرهاى بران بر او حمله كرده و سينه اش را شكافتند و پس از انجام اين كار با عجله تمام به ميان سپاه اسكندر گريختند.

اسكندر از اين حادثه مطلع شد با تعجيل هر چه بيشتر، خود را به بالين دارا رساند، وارث ملك كيان هنوز رمقى از حيات داشت ، چشمش به چهره دشمن كه بر روى سينه او خم شده بود افتاد. آه جانكاه و سردى كشيد.

اسكندر سر دار را به بالين گرفته و بوسيد و سوگند ياد كرد كه من به اين موضوع امر نكرده ام ، دارا از اسكندر التماس و خواهش كرد كه قاتلان را به كيفر برساند، و دخترش را همسر خود گرداند، و بيگانه را حاكم ايران قرار ندهد.

اسكندر اطمينان داد كه وصاياى دارا را اجرا خواهد كرد.

و به اين ترتيب طومار زندگى و سلطنت دارا درهم نورديده شد و مدت پادشاهى او چهارده سال بود.

او در لحظات آخر عمر گفت : اى اف بر اين دنيا! به شاه شاهان و صاحب هفت اقليم بنگر كه مجروح و تنها دور از ياران و دوستان بر روى خاك افتاده در حالى كه شوكتش پايان يافته و هلاكتش نزديك شده است ، از آنچه مى بينى عبرت بگير، پيش از آنكه خود عبرت ناظران ديگر گردى !

و به گفته نظامى در اسكندرنامه ، وقتى كه اسكندر به بالين دارا آمد، دارا گفت :

اگر تاج خواهى ربود از سرم *** يكى لحظه بگذار تا بگذرم

چو من زين ولايت گشودم كمر *** تو خواه افسر از من ستان خواه سر

پس از درگذشت دارا، قلمرو فرمانروايى اسكندر، توسعه يافت ولى ديرى نپائيد كه پيمانه اسكندر نيز پر شد كه شرح آنرا مستقلا خاطرنشان ساختيم .

سخنى چند درباره اهرام مصر

بشر گاهى بر اثر مستى غرور و طغيان ، آنچنان روح تكبر بر مغزش مسلط مى شود كه حتى مى خواهد پس از مرگش عالى ترين و پرشكوهترين قبرها را داشته باشد، حال اگر براى ساختن اين قبرها حق ميليونها نفر حيف و ميل شود، و هزاران نفر در اين راه كشته شوند و يا به سختى و مرگ تدريجى بيفتند. هيچ مانعى نخواهد داشت .

يكى از شواهد معروف براى اين موضوع ، اهرام سه گانه مصر است ، اين سه اهرام ، در نزديكى قاهره در 8 كيلومتر و سيصد مترى رود نيل در محلى موسوم به جيره قرار دارند، و از بزرگترين ابنيه و آثار باستانى كشور مصر به شمار مى روند.

انگيزه ساختن اين اهرام اين بوده كه ، فراعنه و ملوك مصر، همانگونه كه در زندگى با ساير مردم امتياز داشتند، و حتى بعضى از آنها خود را خداى مردم مى دانستند، خواستند پس از مرگشان ، قبرشان نيز با قبور ساير مردم فرق داشته باشد از اين رو به ساختن اهرام مشغول شدند.(42)

اين اهرام در عهد زوسر امپراطور مصر باستان از فراعنه سلسله سوم بنا گرديد. در اين دوره اولين قبر از آجر بنام مستبه و قبر سنگى بنام پيراميده كه همان اهرام باشد بوجود آمد.

اين اهرام كه براى خصوص دفن فراعنه مصر بوجود آمده از راهروهاى تودر تو و خطرناكى تشكيل شده است كه فقط يكى از آنها بمقبره ختم مى شود(43).

بگفته دانشمند معروف فريد وجدى در دائرة المعارف : بزرگترين هرم از سه هرم نامبرده ، بلنديش از سطح زمين 150 متر است و هر ضلع (پهلو) آن معادل با 235 متر مى باشد و بطور كلى 250 مليون متر مكعب ساختمان در آن بكار رفته است

و بگفته مفسر معروف طنطاوى ، سنگهائيكه براى بناى هرم اول بكار رفته براى ساختن ديوارى در اطراف همه زمين كشور مصر، كافى است !

در دائرة المعارف فرهنگ و هنر(44) درباره هرم بزرگ جيره آمده : هرم بزرگى كه نزديك قاهره ديده مى شود، از اولين عجائب هفتگانه دنيا است ، كه تا اين زمان وجود دارد و گذشت زمان و حوادث ، نتوانسته است خللى در اركانش ايجاد كند، سطح قاعده هرم جيره ، مربعى است كه هر ضلع آن 233 متر است و اين هيولاى حيرت انگيز، متكى به سطحى است كه مساحتش بالغ بر 54 هزار متر است و ارتفاعش 147 متر مى باشد.

بر اثر عوامل جوى تاكنون 12 متر از ارتفاعش كاسته شده ، حجم اين توده عظيم سنگ ، سابقا دوميليون و هفتصد هزار متر مكعب كه شامل وزنى معادل 8 ميليارد كيلو بود.

بناى عظيم روى قاعده سنگى هرم بسيار دقيق است ، به طورى كه معماران امروز حيرانند كه در آن زمان با چه وسائلى به اين دقت ترازو و اندازه گيرى شده است .

راهرو ورودى هرم ، مختصر خميدگى دارد كه يك راست بطرف شمال مى رود، اگر يك خط فرضى از آخر راهرو ادامه يابد با چند درجه اختلاف ، پائين تر به قطب منتهى مى شود، اين اختلاف به علت محور زمين است كه در طول اين مدت پيدا شده است .

يكى از دانشمندانى كه درباره اهرام تحقيق كرده است مى گويد: 800 ميليون قطعه سنگ را از فاصله 980 كيلومترى آورده و روى هم چيده اند و بنائى ساخته اند تا جسد موميائى شده فرعون و ملكه را در زير آن دفن كنند، و خود دخمه كه مدفن اصلى است و محلى است بزرگ ، فقط از 5 قطعه سنگ يك پارچه رخام و مرمر كه چهار قطعه سنگ بزرگ به عنوان ديوار و يك قطعه ديگر به عنوان سقف اين دخمه برپا شده است .

براى تصور قطر و وزن سنگى كه سقف را تشكيل مى دهد، كافى است بدانيم كه چندين ميليون قطعه سنگ بزرگ را تا نوك اهرام روى همين سقف چيده اند و اين سقف در حدود 5 هزار سال است كه اين وزن را تحمل مى كند. (45)

درباره شگفتى بنا و ساختمان اهرام ، مطالب بسيارى گفته شده است كه از جمله اينكه به روايت مرحوم صدوق ، حمادويه بن احمد بن طولون تصميم گرفت كه دو هرم از اهرام سه گانه را خراب كند، هزار نفر كارگر را ماءمور آن كرد، آنان يكسال در اطراف آن دو هرم به كار ويران كردن ادامه دادند، بى آنكه نتيجه بگيرند، خسته شدند و از آن دست كشيدند. (46)

به نظر ما اين تمدن نيست ، بلكه آثار جنايت و استعمال و استثمار طاغوتها در طول تاريخ است ، و اكنون نيز بايد به اين عنوان به آن نگريست ، با توجه به اينكه براى ساختن آن ، هزارها نفر كشته و بدبخت و بى خانمان گشتند.

بدن فرعون ، مايه عبرت آيندگان

منفتاح پسر رامسيس دوم ، فرعون زمان موسى (ع ) است ، اين فرعون همان است كه موسى و هارون براى دعوت و ارشادش از طرف خدا ماءمور شدند(47)اين همان است كه ادعاى خدائى مى كرد و همواره با موسى مبارزه مى نمود.

تا آن هنگام كه دنبال موسى و بنى اسرائيل (كه موسى آنانرا از چنگال فرعون خارج كرده از مصر بيرون مى برد) با سپاه بيكران خود از شهر بيرون رفت و سرانجام او و سپاهش در درياى احمر، غرق شدند ولى خداوند بدن فرعون را براى عبرت ديگران ، به كرانه دريا افكند(48).

چنانكه در قرآن مى خوانيم : امروز بدن ترا به بيرون مى افكنيم تا براى آيندگان مايه عبرت باشد. (49)

از معجزات قرآن كريم اينكه : همانگونه كه فرموده ، بدن فرعون مايه عبرت آيندگان شده است .

توضيح اينكه : بدن منفتاح (فرعون موسى ) در اقصر (در سرزمين مصر) كشف شده و هم اكنون در موزه مصر موجود است .

مفسر معروف طنطاوى در تفسير آيه مذكور (يونس - 92) در جلد ششم تفسير خود صفحه 78 مى نويسد:

بسال 1900 ميلادى با حضور عده اى از دانشمندان حفارى باستان شناس ، تابوت فرعون را گشودند، و بدنش را (كه در ميان موميائى بود) از تابوت بيرون آوردند، طول قامت او از فرق سر تا پا يك متر و 62 سانت بود، و عرض بدن در قسمت شانه 40 سانت بود.

مردى بنام هوارد كارتر پس از 32 سال تفحص و تلاش در نقاط مصر، بدن فرعون را كشف كرد.

آرى شايد عبرتى از اين بالاتر نباشد كه فرعون يعنى آن كسى كه آوازه قدرت و شوكتش به عرش فلك رسيده بود، و خود را خداى بزرگ زمين مى دانست ، بدنش هزاران سال بهمان وضع در ميان موميائى بماند، و مردم هر زمان به موزه مصر بروند، و بدن بى حركت او را بنگرند، و درس عبرت بگيرند، از اين رو كه همين شخص آنچنان سرمست غرور بود كه ادعاى خدائى مى كرد و مردم را به دور خود جمع نموده و فرياد مى زد: من پروردگار شما هستم (50) ولى اينك همانطور كه مردم را تحت فشار استعمارش قرار داده بود، هزاران سال است بدنش در ميان فشار موميائى قرار گرفته و مايه عبرت مردم شده است .

به مصر رفتم و آثار باستان ديدم *** بچشم آنچه شنيدم زداستان ديدم

بسى چنين و چنان خوانده بودم از تاريخ *** چنان فتاد نصيبم كه آنچنان ديدم

گواه قدرت شاهان آسمان درگاه *** بسى هرم ز زمين سر به آسمان ديدم

تو كاخ ديدى و من خفتگان در دل خاك *** تو نقش قدرت و من نعش ناتوان ديدم

تو تخت ديدى و من بخت واژگونبر تخت *** تو صخره ديدى و من سخره زمان ديدم

تو تاج ديدى و تخت رفته بر تاراج *** تو عاج ديدى و من مشت استخوان ديدم

تو عكس ديدى و من گردش جهان برعكس *** تو شكل ظاهر و من صورت نهان ديدم

تو چشم ديدى و من ديده حريصان باز *** هنوز در طمع عيش جاودان ديدم

تو سكه ديدى و من در رواح سكه ، سكوت *** تو حلقه من به نگين نام بى نشان ديدم

ميان اينهمه آثار خوب و بد به مثل *** دو چيز از بدو از خوب تواءمان ديدم

يكى نشانه قدرت يكى نشانه حرص *** دو بازمانده زديوان خسروان ديدم

آيا ديوار چين به پديد آورندگانش پناه داد؟!

وه ...!! براستى گاهى كه انسان تاريخ را ورق مى زند، با ملاحظه بعضى از فرازها در شگفتى فرو مى رود، براى اينكه شاهدى در اين مورد ارائه دهيم ، موضوع ديوار چين را از تاريخ بيرون مى آوريم و در اين باره مى انديشيم :

بلندى اين ديوار از 9 تا 12متر است .

عرض پايه آن 10 متر است .

طول ديوار به عقيده چينى ها، چهار هزار كيلومتر (670 فرسخ ) است !

در فاصله هر چند متر، برجى بر روى ديوار به منظور دفع دشمن و حفظ تسلط كامل بر كشور پهناور چين بنا گرديده است .

اين ديوار از آن تونك واقع در قسمت علياى خليج لياتوتونك شروع شده و مانند حصار دايره اى ، گردش كرده و در نزديكى بندر فعلى يونك ينك به دريا متصل شده و باز از آنجا شروع شده و از شمال پكن به دو قوس تقسيم شده و كشورى را در درون خود قرار داده است ، و در نزديكى رود زرد دو قوس يكديگر را قطع كرده و در يك رشته به ساحل رود زرد در مغرب چين ، پايان يافته است .

اين ديوار در عبور خود از كوههائى كه در 3 هزار متر ارتفاع دارد و از دره هاى عميق نشيب و فراز گرفته است .

ديوار مذكور داراى دو دروازه است ، يكى از آنها طرف چين فعلى كه اختيارش بدست چينى ها است قرار گرفته و ديگرى سمت تون كن كه در اختيار تون كنى ها است مى باشد(51)

عجيب اينكه : در مدت ساختمان اين ديوار، چهارصد هزار كارگر تلف شده اند و تنها پانصد هزار نفر ماءمور ساختمان سنگرهاى آن در مدت ده سال بوده اند. براى حفظ آن ديوار، تا چندى قبل يك ميليون نفر سرباز، دست به كار حفاظت و حراست بودند.

و در تقويمهاى چينى ، فرمانى كه در آن زمان بوده ، ترسيم شده و متن فرمان اين است : اگر ميخى لاى درز سنگى ، قابل كوبيدن باشد گردن سازنده آن قسمت بايد قطع شود . (52)

آنانكه با ساختن چنين ديوارى - گرچه تواءم با تلف شدن هزاران بينوا باشداحساس آرامش و پناه مى كردند، اينك آيا مى توانند جلو حشره كوچكى را كه از سوراخ بينيشان بالا مى رود بگيرند؟ آرى حتى يك حشره كوچك فرمان آنها را نمى برد، اين است وضع دنيا، روزگار قدرتها چقدر زود سپرى مى شود؟(53)

نگاهى به تخت جمشيد اقامتگاه سلاطين

يكى از بناهاى بسيار عظيم و باشكوه كه براى ساختن آن نيروهاى زيادى مصرف شده ، و مصالح ساختمانى بسيار عظيم و فوق العاده در آن بكار رفته و شايد ده ها سال براى ساختن آن ، معماران و كارگران زيادى بطورى پيگير مشغول بوده اند، بناى تخت جمشيد است .

تخت جمشيد همانگونه كه از آثار آن (در 57 كيلومترى شيراز) پيدا است ، از لحاظ عظمت بنا و زيبائى آنچنان باشكوه است كه هر بيننده را به حيرت مى آورد، و انسان را در اين فكر فرو مى برد كه معناى آن چيست ؟ و چرا آنهمه گنجها و رنجها نثار آن شده است ؟!

ما وقتى به اين واقعيت پى مى بريم ، كه سفرى به تخت جمشيد كنيم و از نزديك تالارهاى عظيم و كاخهاى بزرگ و سردرها و پلكانها و دالانهاى آن را ببينيم .

كورش كبير سر سلسله پادشاهان هخامنشى ، نخستين پايتخت خود را در چمنزارهاى پهناور پاسارگاد(54) بنا نهاد، او در پاسارگاد كاخهاى بزرگ ساخت كه اكنون جز ستونهاى آن چيز ديگرى باقى نمانده است .

گسترش سريع امپراطورى هخامنشى باعث شد كه پايگاه ديگرى درست شود، وقتى كه داريوش كبير(55) سومين پادشاه هخامنشى روى كار آمد، به بناى شهر ديگرى به عنوان پايتخت دست زد كه اكنون آن را تخت جمشيد مى گويند، و يونانيان آنرا پرسپوليس خوانده اند، داريوش ‍ و سپس پسرش خشايارشا، در اين شهر كاخهاى باشكوه ساختند كه اينك آثار آنها بخوبى نمايانگر عظمت آن كاخها است .

بناى تخت جمشيد بسال 518 قبل از ميلاد شروع شده است ، اين بناى عظيم باستانى پس از دوره هخامنشى چندان مورد توجه نبود تا آنكه كاوشهاى علمى و گسترده در اواخر قرن 15 ميلادى در مورد اين بن شروع شد، و از اين تاريخ به بعد بود، مردم جهان متوجه اين آثار عظيم شدند.

اينك براى پى بردن به عظمت اين بنا كافى است كه به طور فهرست ، به ذكر آثار و مشخصات آن بپردازيم .

قسمتهاى مختلف تخت جمشيد از اين قرارند:

1 - پلكان ورودى .

2 - دروازه خشايارشا معروف به دروازه همه ملتها.

3 - پلكان شمالى آپادانا(56).

4 - آپادانا.

5 - پلكان شرقى آپادانا.

6 - تالار شورا.

7 - كاخ داريوش (تالار پذيرائى ).

8 - كاخ خشايارشا(تالار پذيرائى ).

9 - تالار صد ستون يا تالار تخت .

10 - دروازه ناتمام .

11 - 12 - 13 - منطقه نظامى .

14 - تالار صد ستون .

15 - تالار 99 ستون .

16 - خزائن شاهى .

17 - جبهه جنوبى صفه مشرف به دشت (57).

صفه (58) تخت جمشيد در حدود 450 متر درازا و 300 متر پهنا و تقريبا 18 متر ارتفاع دارد.

صفه را حصارى مستحكم در ميان گرفته ، و در گوشه شمال غربى آن ، پلكان تاريخى 106 پله اى به عرض تقريبا 8 متر واقع است كه به دروازه خشايارشا منتهى مى شود، اين دروازه داراى سه درگاه هر كدام به ارتفاع 11 متر است كه به جانب غرب و شرق و جنوب باز مى شوند، درگاه جنوبى رو به تالارى است كه از آنجا به كاخ آپادانا مى توان رسيد.

آپادانا كاخ بزرگ مربع شكلى است به ضلع 85 متر با 36 ستون ، دو راه پله ، يكى در شمال و ديگرى در مشرق آپادانا قرار دارد، كه با نقوش خراج (ماليات ) آوران تزيين شده است . در گوشه جنوب شرقى آپادانا، تالار شور واقع است كه پلكان ورودى آن با نقوش برجسته ، تزئين شده است .

سه درگاه تزئين شده و تالار مربع شكلى با چهار ستون ديده مى شود، و در مغرب تالار شور قسمتى است كه به علت خرابى زياد كه به آن راه يافته ، ناشناخته مانده است .

و باز در سوى مغرب كاخ داريوش ، به نام كاخ تچر ، تالارى با درگاههاى تزئين شده ، ايوان و تعدادى اطاقهاى كوچك واقع است .

در جنوب اين سه بنا، كاخ خشايارشا كه ساختمانش از لحاظ نقشه شبيه به كاخ تچر است با بالكونى مشرف به دشت قرار دارد، از آنجا پلكانى به حرم منتهى مى شود كه شامل ساختمانهاى هم شكل و درگاههاى تزئين شده و دالانى است ، اين بناها با خزانه شاهى مركب از چندين تالار هم شكل ، تمام قسمت جنوبى صفه را تشكيل مى دهد.

گوشه شمال شرقى صفه ، بيشتر به تالار تخت خشايارشا و يا كاخ صد ستون ، اختصاص دارد، كه داراى سر در بزرگ ، حياط! دالان و تزئينات بسيار بوده و از آنها فقط پايه هاى ستونها برجاى مانده است .

در مشرق صفه ، تالارى است ، داراى ايوان ، و در جنوب تالار چندين اطاق ديده مى شود، بيرون صفه در ضلع جنوبى ، مقبره ناتمام داريوش سوم (331 - 336 ق .م ) قرار دارد، و در شمال غربى آثار پنجره اى با نقوش ‍ برجسته و نزديك آن ، پايه و ستونهائى كه شايد بقاياى معبدى از عهد سلوكيها باشد ديده مى شود، و در شمال شرقى ، سردرى با تزئينات و در جنوب ، پايه ستونها، استخر و آثار يك كاخ با دالان و كتيبه اى از خشايارشا به سه زبان وجود دارد.

اين ترسيم و دورنمائى فشرده و مختصر از تخت جمشيد بود، مجسمه ها و عكسهاى مختلف و تزيينها و نقش هاى برجسته و ظريف كاريها، هر يك نياز به شرحهاى مفصلى دارد(59) با توجه به اينكه آنچه گفته شد، از بقايا و خرابه هاى آنست و به اصطلاح يكى از هزار مى باشد.

آنچه كه در اينجا لازم به تذكر است اين است كه درباره اين بناى عظيم هر كسى يكنوع مى انديشد و قضاوت مى كند، فعلا آنچه ما در اينجا درصدد آن هستيم ، عبرت از نكات تاريخى است ، عبرت از اين نظر كه آيا ساكنان اين تالارهاى سنگى و عظيم و صاحبان اين همه تزئينات و نقش ها و آنهمه تجملات چه مقدار از زمان در اين تالارها ساكن بودند؟ و با اين همه گنجها و وقتها كه صرف آن شده آيا براى صاحبانش ، اقامتگاه هميشگى بود؟ يا عاريه اى ؟ آرى آنچه كه جاويد و باقى مى ماند، عدالت و معنويت است خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل .

جمشيد كو سكندر گيتى ستان كجا است *** آن حشمت جلال ملوك كيان كجا است ؟

تاج قباد و تخت فريدون نگين جم *** طبل سكندر و علم كاويان كجا است ؟

اين بانك از مزار سكندر رسد بگوش *** دارا چه شد سكندر گردون مكان كجا است ؟

واكرده است طاق مدائن دهن بدام *** فرياد مى كشد كه انوشيروان كجا است ؟

گردد زگنبد هرمان اين صدا بلند *** آنكو بنا نهاده مرا در جهان كجا است ؟

گر بگذرى بخيمه سلجوقيان بگوى *** سنجر چگونه گشت و ملك شاهيان كجا است ؟

ايدل رهت بخاك سپاهان اگرفتد *** آنجا سؤ ال كن كه الب ارسلان كجا است ؟

فردا است بلبلان همه با صد فغان و شور *** خواهند گفت واعظ شيرين زبان كجا است ؟

ايوان مدائن يا آينه عبرت

يكى از بناهاى نمونه و بسيار پر شكوه ايران قديم ، ايوان مدائن است ، كه امروز خرابه آن نزديك بغداد قرار دارد و از قلمرو حكومت ايرانيان خارج شده است .

اين ايوان و تالار عظيم و بى نظير، نمايانگر عظمت تمدن شهر مدائن پايتخت ايران قديم مى باشد، كه بر اثر استحكام و استوارى ساختمان آن ، تاكنون در وسط خرابه هاى شهر مدائن باقى مانده و قرنها در برابر باد و باران و عوامل ويرانى ، همچنان ايستادگى كرده است .

به عقيده جمعى از مورخين اين بناى عظيم را شاپور دوم (نهمين پادشاه ساسانى ) در حدود قرن چهارم ميلادى ساخته است و مدت بيست و اندى سال ، ساختن آن طول كشيده است .(60)

ولى بنابر معروف ، در زمان شاهان ساسانى ، به عظمت و آبادى شهر تيسفون (مدائن ) افزوده گشت ، به طورى كه يكى از شهرهاى بزرگ جهان گرديد، خسرو اول انوشيروان (61) در اين شهر كاخى بزرگ ساخت ، اين كاخ كاخ سفيد نام داشت ، ايوان مدائن يا طاق كسرى خرابه همان كاخ بزرگ است ، اما ايوان شاپور ايوان ديگرى بوده كه منصور عباسى آن را خراب كرده است .

سبك ساختمان پر شكوه اين ايوان ، از نظر معمارى و مهندسى به قدرى جالب و چشمگير است كه با آن همه قدمت و عدم توجه در نگاه دارى آن ، هنوز با تالارهاى مهم فعلى جهان از نظر استحكام برابرى مى كند.(62)

نماى خارجى اين كاخ را با آجر ساخته بودند ولى ستونها و كنگره هاى آن پوشيده از ورقهاى مس بود كه به طلا و نقره اندود شده بود.

در داخل كاخ تخت سلطنتى ساسانى قرار داشت ، در بالاى تخت تاج شاهى آويخته شده بود.

فرش اين بارگاه قالى بزرگى بود كه بيش از 350 متر طول داشت و قالى بافان ايرانى ، آن را از ابريشم و گلابتون و تارهاى طلا و نقره بافته بودند، اين قالى را مورخان ، بهارستان كسرى ناميده اند.

پس از 700 سال كه تيسفون ، پايتخت ايران بود، اين شهر در زمان خلافت عمر به دست عربها افتاد، در اين زمان آن قالى نفيس پاره پاره شد، از آن پس ‍ مقدمات ويرانى شهر تيسفون و ايوان كسرى شروع شد و امروز، جز خرابه طاق كسرى اثرى از آن شهر بزرگ و تاريخى بجاى نمانده است .

مطابق تحقيقات دانشمندان و مورخان ، ديوارهاى ايوان و كتيبه هاى آن با ظريف ترين نقاشى ها مزين بوده و مقدار طلاى خالصى را كه براى طلاكارى اين ايوان در آنزمان به كار برده اند، اگر با پول امروز حساب كنيم از چند ميليون تومان تجاوز مى كند، نقاشى هائى كه در داخل ايوان ترسيم گرديده است ، صورت انوشيروان همراه سپاه ايران است كه به شهر انطاكيه يورش ‍ برده و آنجا را از دست سپاه روم گرفته و پرچم ايران را در آنجا باهتزاز در آورده اند.

جالب اينكه اين ايوان در وسط شهر عظيم مدائن واقع بوده و در جلو ايوان ، ميدان وسيعى بوده است و از آخر ايوان تا لب دجله ، باغها و بوستانهاى شهر مدائن به يكديگر اتصال داشته و اين امر نمايانگر يك منظره رويائى معطرى بوده است .

در دو طرف ايوان دو رشته عمارتهاى چند طبقه ، شبيه يكديگر ساخته شده كه بواسطه غرفه ها به هم متصل مى شده و همه ستونهاى آن از سنگهاى مرمر نفيس و برنز بوده است . (63)

از هنگامى كه اين ايوان پر شكوه ساكنان سرمست خود را از دست داده و جاى آن مغروران جاه و جلال و مال خالى مانده است ، كمتر كسى است كه از كنار آن گذشته و كلمات عبرت انگيزى نگفته باشد منتهى هر قدر هشيارتر به همان نسبت كلماتش هم حكمت آميزتر و عبرت انگيزتر بوده است .

روزى امير مؤ منان (ع ) به قصد سرزمين تاريخ ساز صفين براى مبارزه با قهرمانان ظلم و جنايت معاويه ، از كنار اين ايوان گذشت .

بقاياى عظيم ساختمانهاى ساسانيان را مشاهده كرد، يكى از همراهان از روى عبرت اين شعر را خواند:

جرت الرياح على رسوم ديارهم *** فكانهم كانوا على ميعاد

يعنى : باد بر ويرانه هاى خانه هايشان مى وزد، گويا آنها فقط چند روزى نوبت داشتند كه در اين تالار بنشينند و نشستند و گذاشتند و گذشتند.على (ع ) فرمود چرا اين آيات را نخواندى :

كم تركوا من جنات و عيون و زروع و مقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين كذلك و اورثناها قوما آخرين فما بكت عليهم السماء والارض و ما كانوا منظرين .

چه بسيار باغها و چشمه سارها و كشتزارها و جايگاهى ارجمند و نعمتى كه در آن شادمان بودند، بجا گذاشتند، اين چنين است رسم روزگار كه ما آنها را به قومى ديگر ميراث داديم ، آنگاه آسمان و زمين بر آنها نگريست و از مهلت دادگان نبودند (64)

سپس فرمود:

براستى كه اينها وارث پيشينيان بودند، ولى طولى نكشيد كه ديگران وارث آنها شدند، نعمتهاى الهى را سپاسگزارى نكردند، در حال معصيت ، دنيا از آنان ربوده شد، اى مردم ! كفران نعمت نكنيد تا مبادا بر شما نقمت (و بلا) فرود آيد. (65)

از جمله كسانى كه هنگام عبور از كنار اين ايوان خاطره عبرت آميز خود را در ضمن قصيده اى مجسم ساخته است ، حكيم خاقانى شروانى شاعر معروف قرن ششم است ، وى همراه كاروان حج ، هنگام مراجعت از كعبه به شروان ، وقت عبور از مدائن اين قصيده را در وقت مشاهده اين ايوان سروده است :

هان اى دل عبرت بين از ديده نظر كن هان *** ايوان مدائن را آئينه عبرت دان

يكره زره دجله منزل به مدائن كن *** وز ديده دم دجله بر خاك مدائن ران

از آتش حسرت بين بريان جگر دجله *** خود آب شنيدستى كآتش كندش بريان

گه گه به زبان اشگ ، آواز ده ايوان را *** تا آنكه بگوش دل پاسخ شنوى زايوان

دندانه هر قصرى پندى دهدت نونو *** پند سر دندانه ، بشنو زبن دندان

گويد كه تو از خاكى ما خاك توايم اكنون *** گامى دو سه بر ما نه اشكى دو سه هم بفشان

از نوحه جغد الحق مائيم بدردسر *** از ديده گلابى كن دردسر ما بنشان

آرى چه عجب دارى كاندر چمن گيتى *** جغد است پى بلبل نوحه است پس از الحان

اين است همان درگه كو راز شهان بودى *** حاجب ملك بابل هند و شه تركستان

اين است همان ايوان كز نقش رخ مردم *** خاك در او بودى ايوان نگارستان

از است پياده شو بر نطع زمين رخ نه *** زير پى پيلش بين شه مات شده نعمان

مستست زمين زيرا كه خورده است بجاى مى *** در كاءس سر هرمز خون دل نوشروان

كسرى و ترنج زر، پرويز و به زرين *** بر باد شده يكسر با خاك شده يكسان

پرويز به هر بزمى زرين تره گستردى *** كردى زبساط خود زرين تره را بستان

پرويز كنون گمشد زان گمشده كمتر گوى *** زرين تره كو بر گور رو كم تركو برخوان

گوئى كه كجا رفتند اين تاجوران يكيك *** زايشان شكم خاكست آبستن جاويدان

خون دل شيرين است آن مى كه دهد رزبان *** زآب و گل پرويز است آن خم كه نهد دهقان

از خون دل طفلان سرخاب ، رخ آميزد *** اين زال سفيد ابرو وين بام سيه پستان