رساله سه اصل

صدرالدين محمد بن ابراهيم بن يحيي شيرازي
معروف بـه صدر المتألهين (ملا صدرا) قدس اللّه سره العزيز

- ۳ -


[باب ششم‏] فصل سيم در نتيجه و ثمره اصل سيم از رؤساى شياطين كه اسباب و دواعى شيطانى‏اند

(82) بدان كه نتيجه تسويلات نفس اماره و مكايد قوت شيطانيه نيز بسيارست از آن جمله عذاب ابدى و خسران سرمديست و سوختن بنار جحيم و مقيد گشتن بعذاب اليم. و اين آتشيست كه اكنون در درون متكبران و خودپسندان زبانه مى‏كشد چنانچه اهل بينش و صاحبان كشف بحسب وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِمَنْ يَرى‏ امروز مشاهده آن ازيشان مى‏كنند و بعلم اليقين و عين اليقين آتشى را كه در روز آخرت در ايشان در مى‏گيرد و بدان سوخته مى‏شوند اليوم افروخته مى‏يابند. كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقِينِ چنانچه از اين ابيات معلوم مى‏گردد.

از آن نورى كه در جانم نهانست       كه حال آن جهان از وى عيانست‏

به بينم دوزخى را من نگون سر       فتاده آتش اندر جان و در بر

جهد برقى در و هر دم ز گلخن       بسوزد زآتش جان در دمش تن‏

بيندازد بهر وقتى يكى پوست       بيفتد هر دم از چشمش يكى دوست‏

نگون سر اوفتاده در جهنم       بصد زنجير آتش بسته درهم‏

بچندين سلسله بسته تن او       ز آتش غلها در گردن او

بهر دم مى‏فتد برقى بسويش       از آن برق آتشى افتد برويش‏

(83) و از مضمون ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ معلوم مى‏شود كه اين نعمتهاى دنياست و لذتهاى دنياست و لذتهاى نفس و آرزوهاى هوا كه فردا منشا نعمتها و عقوبتهاى اخرى مى‏گردد. چه خوش گفت از الهى نامه عطار كه جانم بنده تحقيق آن يار:

از اين آتش كه ما را در نهادست       مسلمان در جهان كمتر فتادست‏

حريصى بر سرت كرده فسارى       ترا حرص است و اشتر را مهارى‏

شكم كزتو بر آورد آتش و دود       از اين دوزخ بدان دوزخ رسى زود

(84) كُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِيراً. هر گاه بسبب گرسنگى يا خواب آن آتش فتنه و فساد فرو مى‏نشيند باز بسبب ورود اسباب وى آن ماده شر و عناد بهيجان مى‏آيد و خرمن انديشه عاقبت را مى‏سوزد. فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرِينَ.

درونت آتشى شد پر شراره       كه ميسوزد زوى ناس و حجاره‏

ز نفس آتش فتاده در جهنم       زوى سوزد همى ابليس و آدم‏

(85) اين آتشيست كه امروزش باب توبه و قطره‏اى چند اشك از روى ابتهال و تضرع مى‏توان نشانيد و فردا كه شروع در شعله زدن و زبانه كشيدن كند بصد هزار دريا يك شراره‏اش را نمى‏توان پوشانيد. و از جمله نتائج غرور شيطانى و تسويلات نفسانى آنست كه اكثر متكلمان و ظاهر پرستان مى‏خواهند كه بدين عقل مزخرف و نقل منحرف حق را دريابند و در اسماء و صفات الهى سخن گويند و سر معاد و حشر اجساد را از راه حواس دريابند و بى متابعت مسلك اهل رياضت و اصحاب قلوب احكام الهى را بنقل و قياس ثابت كنند. يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ. ندانسته‏اند كه اين علوم جز بتصفيه باطن و رياضت بدن و ترك جاه و شهرت وصيت و جمعيت دنيا و تجريد از رسوم و عادت خلق ميسر نمى‏شود و بى‏پيروى اهل دل در متابعت انبياء و اولياء (عليهم السلام) و اقتباس نور معرفت از مشكوة ابواب خاتم نبوت و خاتم ولايت عليهما و آلهما السلام ذره‏اى نور يقين بر دل هيچ سالكى نمى‏تابد.

دير شد تا هيچكس را از عزيزان نامده است *** بى زوال ملك صورت ملك معنى در كنار

(86) چه شرط سالك آنست كه از راه دل تنها نه از راه زبان طلب حق كند و از راه باطن پيروى قرآن و اهل پيغمبر آخر الزمان (صلوات الله عليهم اجمعين) نمايد نه بمجرد نقل و داستان از راه زبان. پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرموده إنى تارك فيكم الثقلين ما إن تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى أبدا أولهما كتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الارض و عترتى أهل بيتى همچنانكه در قرآن و كتاب متشابهات هست كه آن را بغير از علماى راسخين ادراك نميكنند. و همچنين در حديث و خبر الفاظ مشترك و متشابه هست كه او را بغير از اهل بصيرت و يقين در نمى‏يابند.

ز انكه از قرآن بسى گمره شدند       ز ان رسن قومى درون چه شدند

مر رسن را نيست جرمى اى عنود       چون ترا سوداى سر بالا نبود

هر كه را روى به بهبود نبود       ديدن روى نبى سود نبود

(87) هر گاه ديدن شخص نبى بى آگاهى ضمير و معرفت باطن مر كسى را سود نداشته باشد شنيدن حديث وى از راه روايت بى‏درايت بطريق اولى فايده نخواهد داشت بلكه باعث چندين غرور و اعوجاج و ضلال ميگردد.

يُضِلُّ بِهِ كَثِيراً وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيراً. اكثر متكلمين و ارباب رسوم اعتماد بر مجرد سماع و روايت نهاده از راه بدر مى‏افتند و مى‏خواهند كه تصحيح احكام الهى بى نور عرفان از راه حواسى كه مثار غلط و التباس‏اند كنند و هر سالكى را كه مخالف طور عقل ظاهر بين خود دريافتند منكر وى مى‏شوند و شروع در ايذاء و عناد و استهزاء مى‏نمايند.

فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد       شرمنده رهروى كه عمل بر مجاز كرد

(88) اين حواس اگر چه بوجهى محتاج اليهااند بوجهى حجاب راهند. حاجت نفس بدين حواس بجهت آنست كه وى در اول كون بغايت ناقص و بالقوه است و خالى از جميع علومست و اين حواس بجاى لوح مكتب طفوليت وى‏اند زيرا كه بدينها نقوش و صور موجودات را ادراك مى‏كنند و از صورت بمعنى راه مى‏يابد و منتقل مى‏شود كه من فقد حسا فقد علما و از معنى بسوى حقيقت.

(89) هر شيئى [را] سير آخرت از قوت بفعل مى‏آورد و ليكن بنور حدس و كشف ساطع راه را مى‏بيند و بپاى سلوك و برهان قاطع قطع و طى آن راه مى‏كند.

غازيان طفل خويش را پيوست       تيغ چوبين از آن دهند بدست‏

كه چون اين طفل مرد كار شود       تيغ چوبينش ذوالفقار شود

عالم حس و وهم و فكر و خيال       همه بازيچه‏اند و ما اطفال‏

(90) چه هر كه بر ادراك حواس كه مثار غلط و التباس است اعتماد نمايد و سير آخرت را همچو سير دنيا شمرد و عقل ظاهر بينش از ثقبه اصطرلاب تن و اين آلات جسمانيات خواهد كه در ارتفاع آفتاب قيامت بنگرد و كواكب حقائق ملكوت اعلى را بدان بشمرد جز كلال بصر و اضمحال چشم و گوش و ملال طبع و زوال عقل و هوش حاصلى نمى‏اندوزد.

يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسِيرٌ.

ز بينندگان آفريننده را       نه بينى مرنجان دوبيننده را

(91) و چه جاى حواس كه عقل نيز تا بنور عشق منور نگردد راه بمطلوب اصلى نمى‏برد و همچنانكه حواس از ادراك مدركات قوت نظر عاجزند عقل نظرى از ادراك اوليات امور اخروى عاجزست. و ازين قبيل است معرفت روز قيامت كه بقدر پنجاه هزار سال دنياست و سر حشر و رجوع جميع خلائق بپروردگار عالم و حشر ارواح و اجساد و نشر صحايف و نظائر كتب و معنى صراط و ميزان و فرق ميانه كتاب و قرآن و سر شفاعت و معنى كوثر و انهار اربعه و درخت طوبى و بهشت و دوزخ و طبقات هر يك و معنى اعراف و نزول ملائكه و شياطين و حفظه و كرام الكاتبين و سر معراج روحانى و هم جسمانى كه مخصوص خاتم انبياست عليه و آله و الصلوة و ساير احوال آخرت و نشاه قبر و هر چه ازين مقوله از انبياء (عليهم السلام) حكايت كرده‏اند همه از علوم و مكاشفاتيست كه عقل نظرى در ادراك آن اعجمى است و جز بنور متابعت وحى سيد عربى و اهل بيت نبوت و ولايتش عليه و (عليهم السلام) و الثناء ادراك نمى‏توان كرد و اهل حكمت و كلام را از آن نصيبى چندان نيست.

اى دوست حديث عشق ديگر گونست       وز گفت و شنيد اين سخن بيرونست‏

گر ديده دل باز گشائى نفسى       معلوم شود كه اين حكايت چونست‏

(92) لوح اين كتاب جز در مكتب تقديس بقلم ابداع عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ نوشته نمى‏شود و خواندن آن كتاب جز بسعى وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحى‏ ميسر نگشته و سواد اين خط جز بتاييد عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوى‏ از قوت بفعل نمى‏آيد و علم بوى جز بتعليم وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً دانسته نمى‏گردد.

من رامه بالعقل مسترشدا       اسرجه فى حيرة [يلهوا]

و شاب بالتلبيس أسراره       يقول من حيرته هل هو

راه توحيد را بعقل مجو       ديده روح را بخار مخار

ز انكه كرده است قهر الا الله       روح را بر دو شاخ لا بردار

من چون تو هزار عاشق از غم كشتم       كز خون كس آلوده نشد انگشتم‏

[باب هفتم‏] فصل ديگر در بيان نصيحت و تنبيه بر طريق سعادت و شقاوت

(93) اى صورت پرست غافل آنچه گفته شد همه از راه نصيحت و سلامت قلب بود از آفت خشم و غيظ و حقد و حسد مشفقا عليك نه از راه عداوت و خصومت. و چون دانستى بدين بيان روشن كه حب و جاه و منصب و لذت مال و رياست و غرور نفس اماره بمكر و حيلت و آنچه بدان ماند از امراض نفسانى و از مهلكاتست و از اصول جهنمست كه همين كه رسوخ در نفس پيدا كرد و مزمن گشت اطباء روحانى از علاج آن عاجزند و حسم ماده آن را نمى‏توانند كرد چنانكه اطباء جسمانى از علاج اكمه و ابرص عاجزند. از حضرت عيسى على نبينا و آله (عليه السلام) منقولست كه گفت من از علاج اكمه و ابرص عاجز نيستم و از علاج جهل مركب عاجزم زيرا كه از جمله امراض نفسانيست و همه امراض نفسانى چنانست كه چون راسخ گشت موجب هلاك ابدست و زوالش محالست.

(94) اكنون اگر سنگ نيستى و اين صفتها در تو راسخ نگشته خود زود اثرش ظاهر خواهد شد و اگر نه خود مدتيست كه تعزيت تو و همگان سنگانت بداشته‏ام أَمْواتٌ غَيْرُ أَحْياءٍ وَ ما يَشْعُرُونَ بر سر گورت خوانده اگر كار آخرت را در تو نهاده بودى بچندين ادبار مبتلا نگرديدى و اگر آزادگى دنيا و آخرت از تو مقصود بودى بچندين سلاسل و اغلال مقيد نگشته مى‏بودى و العلم عند الله.

و چون دانستى كه اين سه اصل از اصول جهنمست و همه شاخهاى شقاوت و بدبختى ازين سه بيخ رسته است و از نتائج و ثمرات و لوازم و تبعان اين بيخهاست اكنون ساعتى بخود رجوع كن و در خود لحظه‏اى فرو رو و ببين كه اين سه اصل در تو موجود هست يا نه.

(95) اگر بيابى كه اين سه يا بعضى ازين در باطن تو موجودست پس خود را مريض النفس مى‏دان و در صدد علاج آن مرض سعى كن كه از مهلكاتست و بدانچه اطباء ارواح و نفوس از قوانين علاج در دفع و ازاله هر مرضى ازين امراض نفسانى قرار داده‏اند عمل مى‏كن و در هر بدى كه بمردم نسبت مى‏دهى خود را بدان متهم ميشناس و همچنين در اعتقادات و اعمال رأى خود را باطل و عليل مى‏دان كه رأى العليل عليل. ليكن مشكل آنست كه خود را بدين صفات سليما جهل موصوف نمى‏دانى و لحاف غرور شيطان را در سر كشيده پندارى كه مگر كسب دانشى يا هنرى كرده‏اى زيرا كه مشغول بوده‏اى چندگاه بخواندن و نوشتن درس و مقالات شيوخ و حفظ اقوال و تحصيل اساتيد عاليه و علاوه آن كشته تحسين عوام و تعظيم ناقصان.

هيهات كاشكى آنچه خوانده بودى و دانسته نمى‏خواندى و نمى دانستى.

اين خرمن دانش كه تو اندوخته‏اى       سرمايه مرد خوشه چينى به از اوست‏

(96) دولتى مى‏بود اگر لوح انديشه‏ات ازين نقشها ساده مى‏بود يا بر سذاجت اصلى خود كه البلاهة أدنى إلى الخلاص من فطانة تبراء عود مى‏نمودى. حكايت تو و كسب علوم كردن و نفس خود را بصور فاصده مصور ساختن حكايت آن نقاشيست كه در بلاد يونان بوده بيكى از حكماء ميگفت كه حصص بيتك لاصوره. آن حكيم در جواب گفت صوره لا حصصه. معلوماتى كه تو خانه دل را كه در اصل لايق آنست كه محل معرفت دو حكمت بوده باشد بدان منقش و مصور ساخته‏اى سزاوار آنست كه باب نسيان شسته و بسفيد آب سذاجت اندوده شود تا يكبار ديگر اگر خدا خواسته باشد چيزى كه بكار آيد در وى ثبت گردد بعد از محو كه يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ.

دل را كه مهين خزانه معرفتست       بازيگه نقشهاى طفلان كردى‏

خاطرت كى رقم فيض پذيرد هيهات       مگر از نقش پراكنده ورق ساده كنى‏

(97) لكن چه فايده كه اكثر جاهلان خود را كامل مى‏دانند و اكثر اهل تلبيس و غرور خود را محق و مصيب مى‏شمرند و بسيارى از بيماران نفس و هوا خود را صحيح مى‏پندارند. اما چه گوئى در باب حب جاه و رياست و محبت دنيا و مال و عزت اين را چه گونه انكار خواهى كرد و بچه حيلت و غرور خود را معذور خواهى داشت.

نمى‏بينى كه در جمع اسباب و تحصيل مستلذات چگونه سعى بجاى مى‏آورى و در خدمت اهل ثروت و منصب چه عمر ضايع مى‏كنى و در عبوديت حكام و سلاطين چگونه اوقات را مستغرق مى‏سازى و بفنون حيل و مكر چگونه در توسيع اسباب عيش مى‏كوشى و على الدوام در فكر زيب و زينت خود و پيوستگان جان و ايمان صرف مى‏كنى.

(98) اگر اين را نيز ندانى زهى غرور و جهالت كه اكثر عوام و جهال دنيا بر تو شرف خواهند داشت زيرا كه ايشان معترفند باين مرض محبت دنيا و تو نيستى و اگر اين علت در خود معلوم كرده‏اى پس ساعتى بخود پرداز و بدان كه سر جميع بدبختى همين است چنانچه پيغمبر فرموده است كه حب الدنيا رأس كل خطيئة.

و همين علتست كه منشا عداوت تو و همسرانت با فقيران و گوشه نشينان شده است زيرا كه تو و ايشان مى‏خواهيد كه از راه شيد و ريا و تشبه بعلماء و كسب جاه و عزت و تحصيل مال و ثروت كنيد و عوام را بزور حيله و تلبيس صيد خود سازيد و اسباب تمتع دنيا را از راه صورت صلاح و تقوى فراهم آوريد. و اگر از كسى استشعار آن نموديد كه بحسب باطن آگاه و مطلعست بر مكر و غدر و نقص و جهالت و كيد و بطالت امثال شما مى‏خواهيد كه بنيادش در روى زمين نباشد كه مبادا چيزى از وى سر زند از فعل و قول و عمل كه منافى مسلك هوا پرستى و غرور باشد. و اگر خود احيانا در مقام نصيحت در آيد يا شيوه جاهلان و منافقان را مذمت نمايد يا كلمه‏اى از روى حقيقت بر زبان آرد كه مضاد طبيعت اهل شيد و مكر باشد فى الحال دود كبر و نخوت از مهوى ديگدان غضب و شهوت غليان پذيرفته بمصعد دماغ مرتفع گردد و درون گنبد دماغ را چنان تيره و سياه سازد كه جاى هيچ انديشه صحيح در آن نماند و چنان گرد و غبار حقد و حسد صفحه آئينه ادراك را فرو گيرد كه گنجايش صورت نصيحت نماند و چراغ عقل كه باندك سببى از غايت كم نورى مخفى ميگردد از باد نخوت دماغ فرو ميرود:

شمع دلشان نشانده پيوست       آن باد كه در دماغشان هست‏

(99) فى الحال در مقام خصومت و جدال يا مكر و احتيال در آمده بچندين وجه رد سخنانش نمايند و قدرش را در نظرها بشكنند.

قدر من كند كند عدو گه گه       چون دبيران ز نقش بسم الله‏

كى شود زآفت دبير و قلم       قدر بسم الله از دو [بدرة] كم‏

(100) گاهى از راه تفقه و لباس صلاح چنانچه شيوه متقشفان و اهل شيد است و گاهى از راه حيله و مكر چنانچه شبحه اهل غدرو كيدست و گاهى بطريق بحث و عناد و لجاج و لداد چنانچه عادت متكلمان و ارباب جحود و انكار و استكبارست و گاهى بطريق بى التفاتى و علوشان و افتخار چنانچه صفت رعنايان و متكبرانست. و ازين قبيل بوده‏اند جمعى منافقان دين و دشمنان راه يقين كه در زمان رسول الله و ائمه طاهرين (سلام الله عليهم اجمعين) بوده‏اند از احبار يهود و منافقان كه دائما دشمنى با اهل حق از راه اغترار بخدا و رسول و بسبب انتحال دين و مذهب مى‏كرده‏اند.

(101) و همچنين‏اند جمعى كه انكار علوم حقيقيه و معارف يقينيه مى‏نمايند و مذمت طريق اهل حقيقت و عرفان مى‏نمايند و تحسين شيوه تن پرستان و جاهلان بنا بر تعارف اصلى و تناسب و تشابه جبلى كه نفوس معطله و عبده الهه هوا و عباد هياكل و اصنام دنيا و تبعه و خدمه شياطين و اهل بدع و اهوا را با هم مى‏باشد مى‏كنند. أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى‏ عِلْمٍ. و از بعضى آيات قرآنى چنان معلوم ميگردد كه يهود منكر ملائكه مقدسين و نشاه روحانيات و ملكوتيين و عالم تجرد و تقديس بوده‏اند و عالم را منحصر در نشاه اجسام مى‏دانسته‏اند مثل اين آيه كه مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْكافِرِينَ و مثل مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى‏ قَلْبِكَ بِإِذْنِ اللَّهِ و مثل مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً.

(102) و هر گاه ببرهان عقلى و كشف قلبى بر طبق شواهد نقلى محقق و معين شده باشد وجود ملائكه روحانيه و عالم عقلى و ارواح مقدسه كه از لوث طبيعت پاك و از رجس آثار شهوت و غضب مبرا و از اكل و شرب منزه‏اند چنانچه در كلام امير المؤمنين و امام الموحدين (عليه السلام) در چندين موضع از خطب و كلمات حقيقت آياتش مذكور است پس هر كه منكر حقيقت ملائكه باشد و باطل داند و خود هر چه بيرون از مدركات حواس خمسه باشد نفى نمايد اين قسم كسى نزد عارف محقق و بصير محدق حكم كفار يهود خواهد داشت مثل ظاهريه و حشويه.

(103) و همچنين‏اند جماعتى كه بغير از حق تعالى بهيچ مجردى قائل نيستند و بيشتر معلوم شد كه هر كه عالم را منحصر در عالم حس و عالم شهادت داند وى از منكران نشاه قيامتست ضميرا و اعتقادا و از جمله كسانى نيست كه الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ بر ايشان صادق باشد.

و هر كه روز آخرت را از جنس روزهاى دنيا شمرد حقيقة از جمله يؤمنون باليوم الآخر نخواهد بود.

(104) پس معلوم شد كه فرق از زمين تا آسمان حاصلست ميانه اسلام زبانى و ايمان قلبى. نه هر كسى كه بلفظ اقرار نمايد به اركان دين وى مؤمنست اگر چه بظاهر احكام مسلمانان بر او جاريست. مؤمن حقيقى آن كسيست كه عارف بخدا و ملائكه خدا و كتابهاى خدا و رسولان خدا و روز آخرت باشد كه وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ و مَنْ يَكْفُرْ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا بَعِيداً. و اين ايمان عطائى نوريست كه خداى تعالى از خود بر دل مؤمن مى‏افكند كه بدان نور هر يك ازين نورهاى عالم غيب را ادراك مى‏كند.

يكى نوريست از حق پرتو افكن       زمين و آسمان زان گشته روشن‏

بنور حق توان راه يقين رفت       ازينجا تا بملك داد و دين رفت‏

تو اى محجوب ازان نور اى سيه‏دل       از ان ماندى بدنيا پاى در گل‏

چنان محبوس اين محسوس گشتى       كه از عقل و خرد مايوس گشتى‏

وجودى در جهان چون آدمى نيست       جز او كس را بايزد همدمى نيست‏

حقائق را بدو پيوند ازانست       كه جانش سايه خورشيد جانست‏

اگر نه جانش از حق نور تابست       چرا هر چيز را با وى حسابست‏

دل او چشمه آب حيات است       كه در وى زندگى كائناتست‏

ضميرش مردگانرا نفخ صورست       كه صورت هر حقيقت را چو كورست‏

ضميرش هست چون صحراى محشر       كه در وى حشر ميگردند يكسر

برون آرد زهر محسوس جانى       بسازد در خود از جانها جهانى‏

بيكدم طى كند هر دو جهان را       زمين بگذارد و هم آسمان را

[باب هشتم‏] فصل در پيدا كردن راه خداى كه مسلوك روندگان و مسلك بينندگانست

(105) قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُوا إِلَى اللَّهِ عَلى‏ بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي إِنَّا أَوْحَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنا إِلى‏ نُوحٍ وَ النَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ قَدْ جاءَكُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِيَ فَعَلَيْها. بدان كه آدمى اگر چه بجهت كثافت بدن از جنس بهائم و انعامست اما ازيشان ممتازست بدانكه روح نفسانيش مستعد فيضان روح قدسيست. و اگر چه بجهت لطافت نفس با ملائكه آسمانها مساهمست اما ازيشان بدين صفت ممتازست كه بهر طور مى‏تواند بر آمد و بهر صورت مى‏شايد كه گرايد و سير در مقامات كونى و تطور در اطوار ملكى و ملكوتى و معارج نفسانى و روحانى مى‏كند و تخلق باخلاق الهى و تعلم اسماء ربانى او را ممكنست كه وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها. و هر ملكى را بغير از يك مقام مقرر نيست كه وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ و هر يك ازيشان بيش از يك اسم تعليم نگرفته‏اند كه قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ. و اشاره بدين معنى در كلام امير المؤمنين (عليه السلام) است كه فمنهم سجود لا يركعون و ركوع لا يسجدون.

(106) و نيز انسان از جمله ممكنات مخصوص است بدانكه امتزاج حقيقت وى از دو روح گشته يكى روح حيوانى فانى و ديگرى روح ملكى باقى و ازين جهت وى را هر زمان خلقى و لبسى تازه و موتى و حياتى مجدد مى‏باشد و وى را ترقى از منزلى بمنزلى دست مى‏دهد و رحلت از مقامى بمقامى روى مى‏نمايد و از نشاه بنشاه تحول مى‏كند.

لقد صار قلبى قابلا كل صورة       فمرعى لغزلان و ديرا لرهبان‏

(107) تا وقتى كه بوسيله اين فناها از همه منازل كونى و مقامات خلقى در مى‏گذرد و شروع در منازل ملكوتى و سير در اسماء الهى و تخلق باخلاق الله مى‏نمايد تا بمقام فناى كلى و بقاى ابدى مى‏رسد و در موطن حقيقى إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ قرار مى‏گيرد.

از جمادى مردم و نامى شدم       وز نما مردم زحيوان سر زدم‏

مردم از حيوانى و آدم شدم       پس چه ترسم كى زمردن كم شدم‏

بار ديگر هم بميرم از بشر       تا بر آرم از ملائك بال و پر

بار ديگر از ملك قربان شوم       آنچه اندر وهم نايد آن شوم‏

پس عدم گردم عدم چون ارغنون       گويدم كانا اليه راجعون‏

از سر جان چه گذشتم رخ جانان ديدم       ترك سر كردم و سرتاسر تن جان ديدم‏

در بيابان فنا از پى تحصيل بقا       خويش زير قدم آوردم و آسان ديدم‏

هر حجابى كه مرا بود از ان بود كه خويش *** خسته چرخ فلك بسته اركان ديدم‏

(108) حاصل كلام آنكه آدمى بالقوه خليفه خداست كه إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً و قابل تعليم اسماء كه وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ.

تو بقوت خليفه‏اى زخدا       قوت خويش را بيار بجا

و مسجود ملائكه ارض و سماست كه فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ ساجِدِينَ.

گر آدمى صفتى از فرشته در گذرى       كه سجده‏گاه ملك خاك آدميزادست‏

و حمال بار امانتيست كه آسمان و زمين و كوهها از تحمل آن عاجزند كه إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولًا.

آسمان بار امانت نتوانست كشيد       قرعه فال بنام من ديوانه زدند

ظلومى و جهولى ضد نورند       و ليكن مظهر عين ظهورند

چو پشت آئينه باشد مكدر       نمايد روى شخص از عكس ديگر

تو بودى عكس معبود ملائك       از آن گشتى تو مسجود ملائك‏

بود از هر تنى پيش تو جانى       از آن در بسته با تو ريسمانى‏

از ان گشتند امرت را مسخر       كه جان هر يكى در تست مضمر

(109) و همچنين كه آدمى را ممكنست كه بسبب ترقى در علم و عمل و فنا و بقا از درجه پستى باعلى عليين و اشرف مقامات و درجات ملائكه مقربين عروج نمايد هم ممكن است كه بواسطه پيروى نفس و هوا و بحسب جنبش طبيعت و هيولى ازين مقام كه هست بادنى منازل خسائس و اسفل سافلين گرايد و بمنزل و مهوى دواب و حشرات نزول نمايد و با شياطين و سباع و وحوش محشور گردد.

(110) اكنون ازين مجالس ظلمانى خلاصى يافتن و بمقام رفيع مرتفع رسيدن جز بنور علم و قوت عمل ميسر نيست.

نردبان پايه به ز علم و عمل       نبود سوى آسمان ازل‏

و غرض از عمل تصفيه باطنست و تطهير قلبست و غرض از علم تنوير و تكميل و تصوير ويست بصور حقائق.

علم بالست مرغ جانت را       بر سپهر او برد روانت را

از عمل مرد علم باشد دور       مثل اين مهندس و مزدور

مزد آن كم زمزد اين زانست       كو بتن كرد و اين بجان دانست‏

(111) و آن علمى كه آن مقصود اصلى و كمال حقيقتست و موجب قرب حق تعاليست علم الهى و علم مكاشفاتست نه علم معاملات و جميع ابواب علوم. اعمال غايتش مجرد عملست و فايده عمل تصفيه و تهذيب ظاهر و باطنست و فايده تهذيب باطن حصول صور علوم حقيقيه است.

و اين دعوى از قرآن و حديث و كلمات اولياء و عرفاء بر وجه اتم مستفاد مى‏گردد. حق سبحانه فرموده كه شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ. از اين آيه معلوم مى‏شود كه خدا را به يگانگى و يكتائى ندانسته و شاهد نيست الا هم خدا و ملائكه و صاحبان علم يعنى علم توحيد نه علمهاى ديگر همچنانكه ازين آيه كه وَ يَرَى الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِي أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ هُوَ الْحَقَّ و ازين آيه كه قُلْ كَفى‏ بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ معلوم مى‏گردد كه پيغمبر خدا را برسالت و نبوت بغير از صاحبان علم نمى‏دانند و ارباب عمل و ديگر علوم جزئيه ازين باب دانش كه آن دانش حقيقتست معزولند.

علم جزئى نيست جز بهر عمل       چون عمل نبود نباشد جز دغل‏

ليك آن علمى كه وصف كبرياست       به بود از هر عمل كزتن بخاست‏

نسبت علم و عمل با يكدگر       همچو جان و تن بود اى بى‏خبر

علم جان از بهر روز دين بود       علم تن از بهر مهر و كين بود

(112) عزيز من ميان كار دل و كار گل فرق بسيارست و تفاوت بيشمار.

عمل كان از سرير حال باشد       بسى بهتر زعلم قال باشد

ولى كارى كه از آب و گل آيد       نه چون علمست كان كار دل آيد

ميان جسم و جان بنگر چه فرقست       كه اين را غرب گيرى و آن چوشرقست‏

ازينجا باز دان احوال اعمال       به نسبت با علوم قال با حال‏

(113) و از امام جعفر صادق (عليه السلام) منقولست كه از پيغمبر خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) روايت نموده كه وى فرمود كه من سلك طريقا يطلب فيه علما سلك الله به طريقا الى الجنة و إن الملائكة لتضع أجنحتها لطالب العلم رضا به و إنه يستغفر لطالب العلم من فى السماء و الارض حتى الحوت فى البحر و فضل العالم على العابد كفضل القمر على سائر النجوم ليلة البدر و إن العلماء ورثة الانبياء و إنهم لم يورثوا دينارا و لا درهما و لكن ورثوا العلم فمن أخذ منه أخذ بحظ وافر.

(114) اى دوست درياب اين حديث را و نيك تعمق كن در وى كه بحريست پر لالى اسرار معرفت و خزينه‏ايست پر از جواهر معادن حقيقت.

از شرح اين حديث صاحبان بصيرت را منكشف مى‏گردد كه روندگى راه خدا چه معنى دارد و سلوك بهشت عبارت از چيست و بال و پر ملائكه كدامست و شهپر جبرئيل چه معنى دارد و چگونه هر كه در آسمان و زمينست حتى ماهيان دريا طلب آمرزش مى‏كنند از جهت طلبكاران علم و اين وراثت پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) كه مستلزم سيادت حقيقى و فرزندى معنوى ويست بوسيله علم حاصل مى‏شود. درياب كه عجب حديثيست اما كو آن بصيرت باطن و گوش هوش كه بدان امثال اين حديث را توان يافت.

اين هوسناكان زقرآن و خبر       غير حرف و صوتشان نبود نظر

همچو كورى كش نصيب از آفتاب       جز حرارت نيست از پس احتجاب‏

(115) و از حضرت امام زين العابدين (عليه السلام) مرويست كه فرمود لو يعلم الناس ما فى العلم لطلبوه و لو بضك المهج و خوض اللحج. و از حضرت ابى عبد الله (عليه السلام) منقولست كه من تعلم العلم دعى فى ملكوت السموات عظيما و آثار و اخبار درين باب بيش از حد شمارست.

هر كه خواهد كه براستى معلوم نمايد رجوع بكتابهاى حديث نمايد بشرطى كه بسبب الفاظ مشتركه علم و فقه و حكمت غلط نكند و از راه نيفتد چه هر يك ازين الفاظ در زمان پيغمبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) و سادات طريقت (عليهم السلام) بمعنى ديگر غير ازين معنيها كه حالا مصطلح متاخران گشته اطلاق مى‏كرده‏اند و اكنون تصرف در آن شده بعضى را بتحريف و بعضى را بتخصيص. از آن جمله لفظ فقه است چنانچه بعضى از دانايان تصريح بدان نموده‏اند كه در ازمنه سابقه لفظ فقه را اطلاق مى‏كرده‏اند بر علم طريق آخرت و معرفت نفس و دقائق آفات و مكايد و امراض وى و تسويلات و غرور شيطانى فهم نمودن و اعراض نمودن از لذات دنيا و اغراض نفس و هوا و مشتاق بودن بنعيم آخرت و لقاء پروردگار و خوف داشتن از روز شمار.

(116) و اكنون پيش طالب علمان اين زمان فقه عبارتست از استحضار مسائل طلاق و عتاق و لعان و بيع و سلم و رهانت و مهارت در قسمت مواريث و مناسخات و معرفت حدود و جرائم و تعزيرات و كفارات و غير آن. و هر كه خوض درين مسائل بيشتر مى‏كند و اگر چه از علوم حقيقيه هيچ نداند او را افقه مى‏دانند و نزد ارباب بصيرت چنانچه از مؤداى إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ و از فحواى لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ معلوم مى‏گردد آنست كه فقيه كسيست كه پيش از همه كس از خداى ترسد و خوف و خشيت در دل وى بيشتر باشد. و معلومست كه ازين ابواب جرأت و جسارت بيشتر حاصل مى‏شود كه خوف و خشيت و علمى كه موجب انذار و تخويف است كى ازين اقسامست بلكه مواظبت و اقتصار برين ابواب اضداد آنچه گفته شد نتيجه ميدهد و منشاء انتزاع خوف و خشيت و استحكام اسباب قساوت و غلظت و ايمن بودن از مكر الهى مى‏شود چنانچه از مخاديم مشاهده مى‏گردد.

اين گروهى كه نور رسيدستند       عشوه جاه و زر خريدستند

سر باغ و دل و زمين دارند       كى سر شرع و عقل و دين دارند

همه در علم سامرى دارند       از برون موسى از درون مارند

از ره شرع و شرط برگشته       تشنه خون يكدگر گشته‏

پس روان كرده از هوا قرقر       كين فلان ملحد اين فلان كافر

همه زشتان آينه دشمن       همه خفاش چشمه روشن‏

نيست اينجا [چو] مر خرد را برگ       مرگ به با چنين حريفان مرگ‏

(117) در كتاب كلينى از امام جعفر صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود أوحى الله إلى داود (عليه السلام) يا داود لا تجعل بينى و بينك عالما مفتونا بالدنيا فيصدك عن طريق محبتى أولئك قطاع بطريق عبادى المريدين إن أدنى ما أنا صانع بهم أن أنزع حلاوة مناجاتى عن قلوبهم. لذت مناجات و مكالمه حقيقى كه آن عبارتست از افاضه علوم و استفاضه معارف از پروردگار از دلهاى ايشان بجهت آن نزع مى‏شود كه روى دل ايشان از جانب قدس و منبع فيض منصرف و متنكس شده بجانب خلق و جهت شغل دنيا و معدن جهل و ناكامى و ويل عذاب جهنم و هواى شقاوت ابدى و هلاك سرمدى. لا جرم اگر يك وقتى استعداد درك علوم حقيقى در ايشان بوده حاليا بسبب مزاولت اعمال دنيا و اغراض نفس و هوا ازين سلخ گشته و مسخ شده و از آسمان فطرت ملكى اصلى سرنگون بچاه جهالت و مذلت بهيمى و سبعى فرو رفته وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لا يَنْظُرُ إِلَيْهِمْ وصف الحال ايشان شده.