راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۲۹ -


فصل : سخنان بزرگان درباره دنيا 
ابوحامد گويد: در آثار گذشتگان آمده است : لقمان گفت : پسركم دنيا ژرف دريايى است كه مردم بسيارى در آن غرق شده اند پس بايد كشتى ات در آن دريا تقواى الهى باشد و درون كشتى ايمان به خدا و بادبان آن توكّل بر خدا باشد (1041) شايد كه نجات پيدا كنى و گمان ندارم كه نجات يابد.
يكى از حكيمان گويد: تو به هيچ بهره اى از دنيا نمى رسى مگر اين كه پيش از تو اهل آن بوده و بعد از تو نيز اهل آن خواهد بود و برايت از دنيا جز شام شبى يا نهارى نيست ، بنابراين براى يك وعده غذا خودت را هلاك مكن در دنيا روزه بگير و در آخرت افطار كن چرا كه در راءس مال دنيا خواهش هاى نفسانى است و بهره آن دوزخ است .
به يكى از زاهدان گفته شد: روزگار را چگونه مى بينى ؟ گفت : بدن ها را فرسوده مى كند، و آرزوها را تازه مى كند و مرگ را نزديك مى سازد، گفت : حال اهل دنيا چيست ؟ گفت : هر كس به آن دست يافت به رنج افتاد و هر كه آن را از دست داد دچار زحمت شد و در اين مورد گفته شده است :
(( و من يحمد الدنيا لعيش يسره
فسوف لعمرى عن قريب يلومها
اذا ادبرت كانت على المرء حسرة
و ان اقبلت كانت كثيرا همومها )) (1042)
يكى از حكيمان گويد: دنيا بود و من در آن نبودم و دنيا مى گذرد و من در آن نخواهم بود، بنابراين به آن آرامش نمى يابم ، زيرا زندگانى آن پست و ناچيز و صاف آن تيره است و اهل دنيا از آن به سه علت مى ترسند، زوال نعمت ، مصيبتى كه آنها برسد، يا مرگ حتمى .
يكى از حكيمان گويد: يكى از عيب هاى دنيا آن است به هيچ كس آنچه استحقاق دارد نمى دهد بلكه يا زايد بر آن مى دهد يا كمتر از آن .
ديگرى گفته است : هر آنچه را نعمت مى بينى گويى مورد خشم است و در جاى خود نهاده شده است .
يحيى بن معاذ گويد: دنيا دكان شيطان است پس از دكان او چيزى ندزد كه در پى آن بيايد و از تو بگيرد.
فضيل گويد: اگر دنيا از جنس طلا باشد نابود شدنى است و اگر آخرت از سفال باشد ماندنى است و بر ما لازم است كه سفال ماندنى را بر طلاى فانى برگزينيم . پس چگونه است حال ما كه سفال فانى را بر طلاى ماندنى برگزيده ايم .
ابوحازم گويد: از دنيا بپرهيزيد، زيرا به من خبر رسيده كه در روز قيامت بنده اى كه دنيا را مهم شمرده متوقف كنند و گفته شود: اين شخص آنچه را خدا كوچك شمرده بزرگ داشته است .
ابن مسعود گويد: هيچ يك از مردم داخل صبح نشود مگر اين كه مهمان است و مالش عاريه است بنابراين مهمان رفتنى و عاريه پس دادنى است و گفته شده است :
(( و ما المال و الاهلون الاوديعة
و لابد يوما ان ترد الودايعا )) (1043)
اصحاب رابعه او را ديدار كردند. پس از دنيا سخن گفتند و به نكوهش آن پرداختند رابعه به آنها گفت : از گفتگوى دنيا خاموش شويد و اگر دنيا در دلتان جايى نمى داشت بسيار از آن سخن نمى گفتيد، بهوش باشيد هر كس ‍ چيزى را دوست بدارد از آن بسيار سخن بگويد: به ابراهيم بن ادهم گفته شد: در چه حالى ؟ گفت :
(( نرقع دنيانا بتمزيق ديننا
فلا ديننا يبقى و لا نرقع
فطوبى لعبد آثر اللّه ربه
و جاد بدنياه لا يتوقع )) (1044)
و گفته شده است :
(( ارى طالب الدنيا و ان طال عمره
و نال من الدنيا سرورا و انعما
كبان بنى بنيانه فاتمه
فلما استوى ما قديناه تهدما )) (1045)
و نيز گفته شده :
(( هب الدنيا تساق اليك عفوا
اليس مصير ذاك الى انتقال
و ما دنياك الا مثل فئى
اضللك ثم آذن باالزوال )) (1046)
لقمان به پسرش گفت : پسركم دنياى خود را به آخرتت بفروش كه از هر دو بهره ببرى و آخرتت را به دنيايت نفروش كه از هر دو زبان ببرى .
مطرف بن شخير (1047) گفته است : به گوارايى زندگى شاهان و نرمى لباس هايشان منگر ليكن به زود كوچ كردنشان (از دنيا) و بدى عاقبتشان بنگر.
ابن عباس گويد: خدا دنيا را سه جزء قرار داده : يك بخش براى مؤ من ، و يك بخش براى منافق ، و يك بخش براى كافر، پس مؤ من توشه بر مى گيرد و منافق مى آرايد و كافر بهره مى برد.
يكى از بزرگان مى گويد: دنيا مردارى است و هر كس چيزى از آن بخواهد بايد بر همنشينى سگان و نزاعشان صبر كند، و گفته شده است :
(( يا خاطب الدنيا الى نفسها
تنح عن خطبتها تسلم
ان اللق تخطب غدارة
قريبة العرس من الماتم )) (1048)
ابودردا گويد، از پستى دنيا در نزد خدا اين است كه نسبت به خدا فقط در دنيا معصيت مى شود، و كسى به آنچه در نزد خداست نمى رسد جز بارها ساختن دنيا و گفته اند:
(( و ما الناس الا هالك و ابن هالك
و ذونشب فى الهالكين غريق
اذا امتحن الدنيا لبيب تكشفت
له عن عدو فى ثياب صديق )) (1049)
شاعرى گفته است :
(( يا راقد الليل مسرورا باوله
ان الحوادث قد يطرقن اسحارا
افنى القرون اللتى كانت منعمة
كر الجديدين اقبالا و ادبارا
يا من يعانق دنيا لابقاء لها
يمسى و يصبح فى دنياه سفارا
هلا تركت من الدنيا معانقه
حتى تعانق فى الفردوس ابكارا
ان كنت تبغى جنان الخلد تسكنها
فينبغى لك ان لا تامن النار )) (1050)
ابوامامه باهلى گويد: چون پيامبر صلّى اللّه عليه و آله برانگيخته شد ابليس ‍ پيش لشكريان خود آمد؛ به شيطان گفتند پيامبرى مبعوث شده و امتى پديد آمده است . شيطان پرسيد: آيا دنيا را دوست مى دارند؟ گفتند: آرى ، گفت اگر دنيا را دوست دارند اهميت نمى دهم كه بت نپرستند و همانا صبحگاهان و شامگاهان نزد آنها مى روم و سه چيز برايشان مى برم : گرفتن مال بنا حق ، و خرج كردن آن بنا حق و نبخشيدن آن بنا حق و تمام بدى ها از اينها نشاءت مى گيرد.
گفته اند: از دنيا سحر كننده بپرهيزيد، زيرا دل هاى علما را سحر مى كند.
وهب گويد: در بعضى از كتاب ها آمده است : دنيا غنيمت زيركان و مايه غفلت نادانان است ؛ آن را نمى شناسند تا از آن بيرون روند پس درخواست بازگشت مى كنند ولى بر نمى گردند.
لقمان به پسرش گفت : پسركم از روزى كه به دنيا آمدى به دنيا پشت كرده و به آخرت روى آورده اى ، پس تو به خانه اى كه به آن نزديك مى شوى نزديك تر از خانه اى هستى كه از آن دور مى شوى .
يكى از بزرگان گويد: شگفتا بر كسى كه مى داند مرگ حق است چگونه مى خندد، و شگفتا بر كسى كه دگرگونى دنيا را نسبت به اهل خود مى بيند چگونه به آن اطمينان مى كند و شگفتا بر كسى كه مى داند مقدّر (الهى ) حق است چگونه (در طلب رزق ) رنج مى كشد.
مردى از نجران كه دويست سال عمر داشت بر معاويه وارد شد معاويه از او پرسيد: دنيا را چگونه يافتى ؟ گفت : سال هايى در گرفتارى و سال هايى در رفاه ، روزى به روزى و شبى به شبى فرزندى زاده شود و ديگرى هلاك شود و اگر نوزادى نبود مردم فانى مى شدند و اگر كسى هلاك نمى شد دنيا بر اهلش تنگ مى شد. معاويه به او گفت : آنچه خواهى درخواست كن گفت : عمر گذشته را برگردان يا اجل حاضر را دفع كن معاويه گفت : اين كار در دست من نيست آن مرد گفت : پس به تو نيازى ندارم .
بشر گويد: هر كه از خدا درخواست دنيا كند از او درخواست كرده كه (روز قيامت ) بيشتر در مقابل خدا بايستد.
ابوحازم گويد: در دنيا چيزى نيست كه تو را خوشحال كند جز اين كه خدا چيزى همراه آن كرده است كه تو را بد حال كند.
ديگرى گفته است : نفس فرزند آدم از دنيا بيرون نرود جز با سه حسرت : از آنچه گرد آورده سير نشده ، و به آنچه آرزو مى كرده نرسيده ، و براى خانه اى كه وارد آن مى شود نيكو توشه اى برنگرفته است .
به يكى از عابدان گفته شد: به ثروت رسيده اى ، گفت : كسى به ثروت رسيده كه از بردگى دنيا آزاد شده باشد.
ابوحازم گويد: خرج دنيا و آخرت سنگين است ، امّا خرج آخرت براى اين كه در آن ياورى ندارى ، و امّا خرج دنيا براى اين كه به هر چيزى دست بزنى مى يابى كه پيش از تو گنهكارى به آن رسيده است .
به حكيمى گفته شد: دنيا از آن كيست ؟ گفت : از آن كسى كه آن را رها كند به او گفته شد: آخرت از آن كيست ؟ گفت : از آن كسى كه آن را بطلبد.
حكيمى گفت : دنيا خانه اى است ويران و از آن ويران تر دل كسى است كه آن را آباد مى كند، و بهشت خانه اى است آباد و آبادتر از آن دل كسى است كه در جستجوى آن است .
ابراهيم بن ادهم به مردى گفت : آيا يك درهم در خواب نزدت محبوب تر است يا دينارى در بيدارى ؟ گفت : دينارى در بيدارى ، گفت : دروغ مى گويى زيرا آنچه را در دنيا دوست دارى گويى آن را در خواب دوست دارى و آنچه را در آخرت دوست دارى گويى آن را در بيدارى دوست دارى .
يحيى بن معاذ گويد: خردمندان سه گروهند: كسى كه دنيا را رها سازد پيش ‍ از آن كه دنيا او را رها سازد، و قبرش را بسازد پيش از آن كه در آن وارد شود، و كسى كه خالق خود را خشنود سازد پيش از آن كه او را ديدار كند.
و نيز گفته است : از بدى دنيا كه به تو مى رسد اين است كه آرزويى در دلت مى افكند كه تو را از بندگى خدا باز مى دارد پس چگونه است حال كسى كه به دنيا گرفتار آمده است ؟
و گفته اند: هر كس به دنيا روى بياورد، آتش آن حرص است كه او را بسوزاند تا خاكستر شود و هر كس به آخرت روى بياورد به آتش آن خالص شود، پس ‍ قطعه اى طلاى سودمند شود؛ و هر كس به خداى متعال روى بياورد آتش ‍ توحيد او را بسوزاند پس گوهرى شود كه قيمت آن را نمى توان تعيين كرد.

fehrest page

back page