راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۲۷ -


شرح دارويى كه بيمارى حسد را از دل مى برد 
بدان كه حسد از بيمارى هاى مهم دلهاست و بيمارى هاى دل جز با علم و عمل درمان نمى پذيرد.
علمى كه براى بيمارى حسد مفيد است اين است كه انسان يقين كند حسد در دنيا و آخرت برايش ضرر دارد و هرگاه با بينش به اين حقيقت برسد و دشمن نفس خود و دوست دشمنش نباشد ناگزير از حسد فاصله مى گيرد، امّا اين كه حسد از نظر دينى به ضرر انسان است بدين سبب است كه حسود با حسد خود در برابر قضاى الهى خشمگين شده و نعمت خدا را كه در ميان بندگانش تقسيم كرده و عدالت او را كه در عالم با حكمت پنهان خود ايجاد كرده نمى پسندد و آن را زشت مى شمارد و اين جنايتى در كاسه چشم توحيد و خار و خاشاكى در چشم انسان است زيرا جنايتى كه حسود به وسيله حسد بر دين وارد مى كند او را بسنده است علاوه بر آن نسبت به يكى از مردان مؤ من نيز خيانت كرده و خيرخواهى او را رها ساخته است و از اولياى خدا و پيامبرانش كه خوبى را براى بندگان خدا دوست مى دارند مفارقت كرده است و با ابليس و ديگر كافران كه گرفتارى ها و زوال نعمت از مؤ منان را دوست دارند مشاركت كرده است ، و اين خلق ها پليدى هايى است در دل كه حسنات دل را مى خورد چنان كه آتش هيزم خشك را مى خورد و آن را از بين مى برد چنان كه شب روز را از بين مى برد.
امّا اين كه حسد بر ضرر دنياى انسان است : براى اين است كه انسان از حسد بردن خود رنج مى برد و از آن در عذاب است و همواره در رنج و اندوه است زيرا خدا نعمت هايى را به دشمنان حسود افاضه مى كند و او همچنان در برابر هر نعمت خدادادى كه مى بيند رنج مى برد و از هر بلايى كه از آنها دفع مى شود ناراحت مى شود بنابراين همواره اندوهگين است و دل او پراكنده و جانش در تنگناست همان طورى كه براى دشمنش مى خواهد و دشمن براى او مى خواهد پس وى رنج دشمنش را طالب است امّا براى خود رنج و اندوه نقد مهيا ساخته است و با حسدورزى حسود نعمت محسود از بين نمى رود و اگر وى به قيامت و حساب آن روز ايمان ندارد زيركى ايجاب مى كند كه اگر عقل دارد از حسد به خاطر ناراحتى قلب و بد بودن و نفع نداشتن آن بپرهيزد، و چگونه چنين نكند در حالى كه تو از عذاب هاى سخت ناشى از حسد در آخرت آگاه است و چه شگفت است كه شخص ‍ عاقل بدون فايده خود را در معرض خشم خدا قرار دهد با اين كه ضرر و رنج نيز دارد و بدون فايده دين و دنياى خود را تباه مى سازد امّا اين كه بر شخص محسود ضرر دينى و دنيوى ندارد روشن است زيرا نعمت با حسد حسود از او زوال نمى يابد بلكه اقبال و نعمتى كه خدا برايش مقدر فرموده تا هر زمان كه خدا خواسته بايد ادامه يابد بنابراين براى دفع آن چاره اى وجود ندارد بلكه : (( كل شى ء عنده بمقدار، و لكل اجل كتاب ، )) از اين رو پيامبرى از پيامبران از حكومت ستمگرى كه بر مردم مسلط شده و آنها را آزار مى داد به خدا شكايت كرد خداوند به آن پيامبر وحى كرد از پيش او بگريز تا دوران حكومتش سپرى شود يعنى دورانى كه من در ازل مقدر كرده ام تغييرپذير نيست پس صبر كن تا مدتى كه قضا دوام اقبال او را تعيين كرده بگذرد و تا به وسيله حسد نعمت از بين نرود بر محسود در دنيا ضررى نمى رسد و در آخرت نيز بر او گناهى نيست .
شايد بگويى : اى كاش با حسد من نعمت از شخص محسود زوال يابد، ولى اين شخص كمال نادانى است زيرا بلايى است كه در درجه اول براى خودت خواسته اى چرا كه تو نيز دشمنى دارى كه به تو حسد ورزد و اگر با حسد نعمت زوال يابد نعمت خدا براى تو و ديگران باقى نمى ماند و نعمت ايمان نيز باقى نمى ماند زيرا كافران نسبت به مؤ منان بر ايمانشان حسد مى برند خداى متعال مى فرمايد: (( ودت طائفة من اهل الكتاب لو يضلونكم و ما يضلون الا انفسهم و ما يشعرون )) (977) زيرا آنچه حسود مى خواهد نمى شود، آرى او به ميل خود براى ديگران گمراهى مى خواهد چرا كه اراده كفر نيز كفر است ، پس هر كه با حسد زوال نعمت را از محسود بخواهد گويى قصد كرده است كه نعمت ايمان با حسد كفار و همچنين ديگر نعمت ها زوال يابد، و اگر بخواهى كه با حسد تو نعمت از مردم زايل شود ولى نعمت با حسد ديگران از تو زوال نيابد چنين آرزويى كمال نادانى و حماقت است زيرا هر يك از حسودان احمق نيز مى خواهند كه چنين باشند (با حسد آنها نعمت ديگران از بين برود ولى نعمت خودشان با حسد ديگران از بين نرود) و تو از ديگران سزاوارتر نيستى بنابراين نعمت خدا بر تو در اين است كه نعمت هايى كه شكر آنها بر تو واجب است زوال نيابد و تو بر اثر نادانى خود از آن نعمت ها كراهت دارى ، امّا اين كه محسود از حسدى كه نسبت به او اعمال مى شود از نظر دين و دنيا بهره مى برد روشن است چون بهره دينى او اين است كه از سوى تو مظلوم واقع شده بويژه اگر حسد تو را به غيبت و عيبجويى و پرده درى قولى و عملى وادار كند و بدى هاى او را نقل كنى كه با اين كارها حسنات خود را به او هديه داده اى تا آنجا كه محسود را در قيامت ديدار مى كنى در حالى كه مفلس و از نعمت بى بهره است چنان كه تو در دنيا از نعمت محروم بودى و گويى تو خواسته اى كه نعمت از او زوال يابد ولى زوال نيافته است ، آرى خداوند بر تو نعمتى ارزانى داشته كه توفيق به دست آوردن حسنات به تو داده است و آن حسنات را به محسود منتقل ساخته اى و نعمتى بر نعمت او افزوده اى و شقاوتى بر شقاوت خويشتن . امّا بهره اى كه محسود در دنيا مى برد اين است كه مهمترين هدف مردم (در دنيا) بد حالى دشمنان و اندوهگين بودن آنها و شقاوت و در عذاب بودن آنهاست ، و هيچ عذابى مهم تر از عذاب حسد كه تو گرفتارش هستى وجود ندارد و نهايت آرزوى دشمنانت اين است كه از نعمت برخوردار باشند و تو از رفاه آنها در حسرت و اندوه باشى ، و تو شخصا مطابق دلخواه آنها عمل كرده اى از اين رو دشمنت به مرگت راضى نيست بلكه مى خواهد زندگى درازى داشته باشى ولى تواءم با عذاب حسد و اندوه تا به نعمت هايى كه خدا به محسودت داده بنگرى و دلت از حسد آكنده شود از اين رو شاعرى گفته است :
(( لامات اعداؤ ك بل خلدوا
حتى يروا فيك الذى يكمد
لا ذلت محسودا على نعمه
فانما الكامل من يحسد
و لا خلاك الدهر من حاسد
فانما الفاضل من يحسد )) (978)
بنابراين شادمانى دشمنت به اندوه توست و حسدورزى تو بيشتر از شادمانى او به نعمت خويش است ، و اگر محسود بداند كه از رنج حسد و عذاب آن رها شده اى براى او بزرگترين بلا و مصيبت است پس تو به دلخواه دشمنت ملازم اندوه حسد هستى ؛ و هرگاه در اين نكته بينديشى خواهى دانست كه دشمن خود و دوست دشمنت مى باشى چون كارى كرده اى كه خود در دنيا و آخرت ضرر كرده اى ، و دشمنت در دنيا و آخرت بهره برده است ، و تو در پيشگاه خدا و خلق نكوهيده ، و در دنيا و آخرت بدبختى در حالى كه نعمت محسود هميشگى است چه تو بخواهى يا نخواهى ، وانگهى تو تنها به برآوردن خواسته دشمنت اكتفا نكرده اى بلكه بيشترين شادى را در دل ابليس كه بدترين دشمن توست وارد ساخته اى چرا كه ابليس چون ديده كه تو از نعمت علم و دين و مقام و مال كه دشمنت از آن برخوردار است محروم شده اى بيم آن دارد كه نعمت را بر او دوست بدارى و به سبب محبت در ثواب با او شريك شوى ، زيرا كسى كه خير مسلمانان را بخواهد شريك در خير است و هر كس نمى تواند در دين به درجه بزرگان برسد نبايد ثواب محبت به آنها را از دست بدهد بنابراين ابليس مى ترسد كه برخوردارى بنده از نعمت هاى خدا كه صلاح دين و دنيا به او داده دوست بدارى و از ثواب دوستى خير برخوردار شوى از اين رو شيطان آن را مورد خشمت قرار مى دهد تا همان طور كه در عمل اهل صلاح نيستى محبت به اهل صلاح نيز نداشته باشى ، عربى بيابانى به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله عرض كرد: ((مرد گروهى را دوست مى دارد ولى (در عمل ) به آنها ملحق نمى شود؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: او با كسانى است كه دوستشان دارد.))(979)
عربى بيابانى در حالى كه رسول خدا مشغول ايراد خطبه بود به پا خاست و عرض كرد: قيامت كى بر پا مى شود؟ فرمود: چه مقدار براى آن مهيا شده اى ؟ اعرابى گفت : نماز و روزه زيادى براى قيامت مهيا نكرده ام امّا خدا و رسولش را دوست مى دارم پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: تو با آنها كه دوستشان دارى محشور مى شوى )) (980) پس مسلمانان (حاضر در مجلس ) پس از شادمانى از اسلامشان از هيچ چيز بيشتر از اين (بشارت ) شادمان نشدند. اين سخن اشاره است به اين كه بيشتر اطمينان مسلمين به دوستى خدا و رسولش بوده است .(981)
ابوموسى گويد عرض كردم : اى رسول خدا مرد نمازگزاران را دوست مى دارد ولى نماز نمى گزارد روزه گيران را دوست مى دارد ولى روزه نمى گيرد تا چند مورد را بر شمرد پس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((او با كسانى محشور مى شود كه آنها را دوست مى دارد.))(982)
گفته شده : اگر دانشمند و دانشجو نيستى پس آنها را دوست بدار وگرنه دشمن آنها مباش .
پس اكنون بينديش كه ابليس چگونه تو را به حسد وا داشته و ثواب محبت صالحان را از تو گرفته و به اين هم قناعت نكرده بلكه تو را دشمن صالحان قرار داده و تو را به كراهت از آنها وادار كرده است تا آنجا كه به گناه افتاده اى و چگونه چنين نيست ؟ در حالى كه اميد دارد كه تو به مردى دانشمند حسد بورزى و دوست بدارى كه آن عالم در دين خدا خطا كند و خطايش آشكار شود تا رسوا گردد، و دوست دارى كه زبانش لال شود و نتواند سخن بگويد يا بيمار شود تا نه بداند و نه بياموزد و كدام گناه از اين بيشتر است ، پس اى كاش هرگاه نتواند به عالم و صالح بپيوندى و به سبب آن غمگين شوى لااقل از گناه و عذاب آخرت در امان بمانى در حديث آمده است ((بهشتيان سه گروهند: نيكوكار و كسى كه نيكوكار را دوست بدارد و كسى كه از نيكوكار آزار و حسد و دشمنى و كراهت را منع كند.))(983) پس بينديش كه شيطان چگونه تو را از تمام راه هاى سه گانه ورود به بهشت دور ساخته تا هرگز پيرامون بهشت نگردى و حسد ابليس در تو اثر كرده ولى حسد تو در دشمنت اثر نكرده است بلكه در خودت اثر گذاشته است ، اگر حال تو اى حسود در خواب يا بيدارى بر تو كشف شود خود را به صورت كسى خواهى ديد كه سنگى را به طرف دشمن خود مى اندازد تا به جايى از بدنش برسد كه كشته شود ولى سنگ به او اصابت نمى كند بلكه به حدقه چشم راست خودش بر مى گردد و آن را از حدقه بيرون مى آورد پس بيشتر خشمگين مى شود. دوباره محكم تر از اول سنگ مى زند و به چشم چپ خودش بر مى گردد و آن را كور مى كند و بر خشمش افزوده مى شود. براى سومين بار سنگ مى زند و به سر خودش اصابت مى كند و آن را مجروح مى سازد در حالى كه دشمنش در هر حال سالم است و سنگش هر بار به خودش بر مى گردد و دشمنانش پيرامون او بر او مى خندند و شادى مى كنند. اين است حال حسود و ريشخند شيطان به او، نه بلكه حال شخص حسود زشت تر از اين است زيرا سنگى كه به پرت كننده اش بر مى گردد فقط چشمان شخص را از بين مى برد و اگر هم بماند ناگزير با مرگ از بين مى رود، ولى حسد به گناه بر مى گردد و گناه با مرگ از بين نمى رود و شايد گناه او را به خشم خدا و دوزخ بكشاند، پس اگر چشمش در دنيا از دست برود بهتر از آن است كه چشم داشته باشد و با چشم وارد دوزخ شود و شعله آتش آن را از حدقه بر كند.
پس ببين خدا از شخص حسود كه زوال نعمت را از محسود خواسته است چگونه كيفر مى گيرد و نعمت را از محسود نمى گيرد بلكه از شخص حسود مى گيرد، چرا كه در امان بودن از گناه خود نعمتى است و در امان بودن از غم و رنج نيز نعمتى ديگر، و هر دو نعمت از حسود زوال يافته است به تصديق گفته خداى متعال : (( و لا يحيق المكر السيى الا باهله )) (984) بسا كه شخص حسود خود به بلايى كه براى دشمنش مى خواهد گرفتار آيد، و كمتر اتفاق مى افتد كه كسى ديگرى را به بدى سرزنش كند و خود به آن بدى گرفتار نشود، تا آنجا كه عايشه گفت : هيچ چيزى را براى عثمان آرزو نكردم مگر اين كه بر خودم وارد شد و اگر كشته شدن را برايش آرزو مى كردم خود نيز كشته مى شدم . اين گناه خود حسد است ، پس چگونه است گناه اختلاف و انكار حق و رها ساختن دست و زبان در انتقام گرفتن از دشمنان كه از حسد نشاءت مى گيرد؟ و اختلاف مرضى است كه تمام امت هاى پيشين بدان هلاك شده اند.
درمان علمى حسد همين امورى بود كه ياد شد. پس هرگاه انسان با انديشه اى پاك و دلى آماده در آنها بينديشد آتش حسد در دلش خاموش ‍ شود و بداند كه حسود خود را هلاك و دشمنش را شاد و پروردگارش را خشمگين و زندگى خود را تيره مى كند.
امّا درمان علمى كه براى دفع حسد مفيد واقع مى شود اين است كه بر حسد حاكم شود و خود را موظف بداند كه در برابر هر گفتار و كردارى كه حسد تقاضاى انجام آن را دارد خلاف و عكس آنرا انجام دهد، پس اگر حسد او را تحريك مى كند كه از محسود بد بگويد زبان خود را به مدح و ثناى او وادارد و اگر حسد او را به تكبر ورزيدن بر محسود وا مى دارد نفس خويش را به تواضع نسبت به محسود ملزم سازد و از او عذر بخواهد، و اگر او را از بخشش به محسود منع مى كند خود را ملزم سازد كه بيشتر به او ببخشد؛ و هرگاه با زحمت اين كار را بكند و محسود از آن آگاه شود دلش پاك شود و او را (حسود را) دوست بدارد و هرگاه محبت محسود آشكار شود شخص ‍ حسود نيز به محبت گرايد و حسود را دوست بدارد و ميانشان سازشى پديد آيد كه ريشه حسد را قطع كند، زيرا فروتنى و ستايش و اظهار شادى به نعمت ، دل صاحب نعمت را به حسود متمايل ساخته و آن را نرم مى كند و او را ملزم مى سازد كه عمل حسود را با نيكى جبران كند. آنگاه احسان و نيكى كه از روى تكلف انجام داده با پاكى دل محسود به صورت طبيعت در مى آيد، و ديگر اين گفتار شيطان به او مانع از احسان او به محسود نمى شود كه مى گويد: اى محسود اگر نسبت به شخص حسود تواضع كنى و او را بستايى دشمن حسود اين عمل را حمل بر ناتوانى و ترس يا نفاق مى كند و اين براى تو خوارى و ذلت است . پس اين گونه سخنان از حيله هاى شيطان است ، بلكه رفتار نيك خواه طبيعى باشد يا ساختگى شدت دشمنى را ازهر دو سو در هم مى شكند و از قدرت آن مى كاهد و دل به دوستى و الفت باز مى گردد و به وسيله آن دل از رنج حسد و اندوه دشمنى ورزيدن آسوده مى شود، اين است درمان حسد كه سخت سودمند است ، جز اين كه بسيار تلخ است ، ولى در دواى تلخ منفعت است و هر كس تلخى دوا را تحمل نكند به شيرينى درمان نمى رسد. تلخى دوا يعنى تواضع در برابر دشمنان و ستودن دشمن به منظور نزديك شدن به وى از طريق توجه عميق به مطالب ياد شده ، رغبت به ثواب ، راضى بودن به رضاى خدا و دوست داشتن آنچه خدا دوست دارد آسان مى شود امّا اين كه نفس او امتناع داشته باشد و خود را والاتر از آن بداند كه چيزى در جهان بر خلاف خواسته او باشد، نادانى است . در اين صورت است كه آنچه انجام مى شود مى خواهد، زيرا انتطار ندارد كه هر چه او مى خواهد، بشود و از دست دادن هدف نوميدى و خوارى است و براى رهايى از اين خوارى دو راه وجود دارد: يا آنچه او مى خواهد بشود يا آنچه مى شود (روى مى دهد) بخواهد. حالت اول كه در اختيار انسان نيست و راهى هم براى تكلف و تلاش در آن نيست . امّا ورود به راه دوم امكان پذير است و مى توان آن را با تمرين به دست آورد. بنابراين به دست آوردنش بر هر خردمندى واجب است و درمان اساسى همين است .
امّا درمان اساسى حسد با ريشه كن ساختن عوامل حسد ممكن مى شود كه عبارتند از تكبر، عزت طلبى ، حرص زياد بر آنچه به انسان مربوط نيست . بزودى شرح درمان اين عوامل در جاى خودش خواهد آمد، چرا كه اين عوامل ريشه هاى بيمارى حسداند و بيمارى جز با قطع ريشه بيمارى ممكن نمى شود و اگر ريشه از بيخ و بن كنده نشود آنچه بيان كرديم فقط مسكّن خواهد بود و بيمارى حسد همچنان عود مى كند و با بودن ريشه هاى مرض ‍ حسد تلاش در آرام ساختن آن به طول مى انجامد، زيرا تا آدمى مقام را دوست بدارد نسبت به هر كسى كه در برابر او در دل هاى مردم مقام و منزلتى كسب كند حسد مى ورزد و ناگزير از آن غمگين مى شود و تنها كارى كه از او ساخته است اين است كه اندوه را بر خود آسان سازد و با دست و زبانش آشكار نكند، امّا اين كه دلش بكلى از حسد تهى شود برايش ممكن نيست .
شرح آن مقدار از حسد كه واجب است از دل زدوده شود 
بدان كه شخص آزار دهنده طبيعتا مورد خشم واقع مى شود و غالبا هر كسى را كه به تو آزار برساند دشمن مى دارى و هرگاه به نعمتى دست يابد نمى توانى بى تفاوت باشى و ناراحت نشوى به گونه اى كه خوبى و بدى حال دشمنت در نظرت يكسان باشد، بلكه در نفس خويش ميان اين دو حالت فرق مى گذارى ، و همواره شيطان در حسدورزى نسبت به دشمن با تو مى ستيزد ولى اگر عامل حسد در تو قوى شود و شيطان تو را بر اظهار حسد شفاهى و عملى برانگيزد به طورى كه حسد از ظاهر تو با افعال اختياريت معلوم شود، در اين صورت تو حسودى و با حسد خود معصيت كرده اى ؛ و اگر بكلى ظاهر خود را از حسد بازدارى و در باطن زوال نعمت محسود را بخواهى و در نفست از اين حالت كه دارى خشنود باشى در اين صورت نيز حسود معصيت كارى ، زيرا حسد صفت قلبى است نه صفت فعل و عمل . خداى متعال مى فرمايد: (( و لا يجدون فى صدورهم حاجة مما اوتوا )) (985) و نيز فرمود: (( ودوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء )) (986) و فرمود: (( ان تمسسكم حسنة تسئوهم . )) (987) امّا حسد عملى غيبت و دروغ است يعنى عملى است كه از حسد سر مى زند و عين حسد نيست بلكه محل حسد قلب است نه اعضاى بدن . آرى حسد قلبى گناهى نيست كه لازم باشد از آن حليت بخواهى ، بلكه معصيتى ميان بنده خداست ؛ و تنها حليت طلبى از حسد در موردى است كه حسد به وسيله اعضاى بدن ظاهر شود. امّا اگر اعضاى ظاهر خود را از حسدورزى منع كنى و با اين حال دلت را ملزم سازى كه از ترشحات طبيعى حس يعنى زوال نعمت از محسود خوددارى كند، به طورى كه گويى با طبيعت خود دشمنى مى ورزى و اين دورى از صفت حسد از ناحيه عقل در مقابل ميل طبيعى است ، در اين صورت آنچه را در مبارزه با حسد بر تو واجب است انجام داده اى و غالبا بيش از اين مقدار از اختيارت بيرون است ، امّا دگرگون شدن طبيعت به گونه اى كه آزار دهنده و نيكوكار در نظر انسان برابر باشند و شادمانى و اندوه انسان در مقابل نعمتى كه براى محسود مهيا شده يا گرفتارى كه به او وارد آمده برابر باشد، از امورى است كه طبيعت انسان تا توجه به لذت هاى دنيوى دارد آن را نمى پذيرد، مگر آدمى غرق در محبت خدا شود مانند شخص واله و شيدا كه كار چنين شخصى به آن جا مى انجامد كه دلش به جزئيات احوال بندگان توجهى نمى كند، بلكه به همه با يك چشم كه چشم رحمت است مى نگرد و تمام آنها را بندگان خدا مى داند و كارهايشان را نيز كار خدا و مسخّر قدرت او مى بيند؛ و اگر اين حالت در انسان پديد آيد مانند برق درخشنده است و دوام ندارد و دل پس ‍ از اين حالت به طبيعت (اولى ) خود بر مى گردد و دشمن يعنى شيطان به ستيز خود و وسوسه اش باز مى گردد، و هرگاه به وسيله كراهت قلبى (از حسد) با وسوسه شيطان مقابله كند تكليف الهى خود را به انجام رسانده و گروهى معتقدند كه گناهكار نيست چرا كه حسد در اعضاى بدن او ظاهر نشده است .
به صورت مرفوع روايت شده : ((سه خصلت است كه براى مؤ من راه خروج از آنها وجود دارد، راه خروج او از حسد اين است كه ستم نكشد)) (988) و سزاوارتر آن است كه اين روايت بر آنچه بيان كرديم حمل شود و آن اين كه انسان به سبب پاى بندى به دين و عقل زوال نعمت دشمن را نخواهد و اين امر او را از ستم و آزار دادن باز دارد زيرا ظاهر تمام رواياتى كه در نكوهش حسد وارد شده دلالت دارد كه حسد ورزنده گنهكار است ، و حسد صفت قلب است نه فعل و هر كس بدى مسلمانى را بخواهد حسود است بنابراين هرگاه تنها با حسد قلبى بى آن كه كارى كند گنهكار باشد اين مطلبى است كه در محل استنباط (به جاى خود) قابل قبول است .
از اين مطالب دانستيد كه انسان در مورد دشمنانش سه حالت دارد: يكى اين كه انسان بر حسب سرشت خود بدبختى مسلمانان را دوست بدارد ولى به حكم عقلش از آن بيزار باشد، و با نفس خود در آن مورد دشمنى كند و دوست بدارد كه اگر راهى داشته باشد آن ميل (بدبختى مسلمانان ) را از خود زايل سازد. چنين حسدى يقينا مورد عفو است چرا كه در مبارزه با حسد بيشتر از اين وسيله اى در اختيار انسان نيست ؛ دوم اين كه آن (بدبختى مسلمانان ) را دوست بدارد و با زبان يا اعضاى بدنش از آن اظهار شادمانى كند و قطعا اين همان حسد ممنوع است ؛ سوم كه حد ميانى اولى و دومى است اين است كه دل دل حسدورزى ، بى آن كه نفس خود را بر حسدورزى اش دشمن بدارى و بدون اين كه انكار قلبى داشته باشى ولى اعضاى بدن خود را از عمل كردن به مقتضاى حسد حفظ كنى اين قسم سوم از نظر گناه داشتن مورد اختلاف است ، و ظاهرا بر اين نوع حسد به تناسب زيادى و كمى ميل به زوال نعمت از محسود گناه مترتّب مى شود.
اين پايان كتاب نكوهش خشم و كينه و حسد از بخشش مهلكات (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) است . به خواست خدا بعد از آن كتاب نكوهش دنيا مى آيد. و ستايش در آغاز و انجام از آن خداست و درود و سلام بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله و خاندانش نثار باد.
كتاب نكوهش دنيا 
مقدّمه 
اين ششمين كتاب از بخش مهلكات كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) است
(( بسم اللّه الرحمن الرحيم ))
ستايش از آن خداوندى است كه به اولياى خود گرفتارى ها و آفت هاى دنيا را شناساند و عيب هاى دنيا را براى آنان آشكار ساخت ، تا در شواهد و نشانه هاى آن بنگرند و خوبى ها و بدى هاى دنيا را بسنجند، و بدانند كه زشتى هاى دنيا بيش از زيبايى هاى آن است . و اميد به دنيا با بيم از آن برابرى نمى كند و طلوع آن از كسوف در امان نيست ، ولى دنيا به صورت زنى نمكين است كه مردم به زيبايى آن تمايل دارند، در حالى كه دنيا در درون بدى هايى دارد كه رغبت كنندگان به وصال خود را هلاك مى كند، و در عين حال از جويندگان خود مى گريزد و نسبت به كسانى كه به او روى مى آورند بخل مى ورزد، و هرگاه به كسى روى بياورد آن كس از شرّ و وبال آن در امان نيست . اگر ساعتى نيكى كند يك سال بدى كند، و اگر يك بار بدى كند آن را سنّت قرار مى دهد. بنابراين دايره هاى اقبال دنيا به بلاها نزديك است و تجارت دنيا طلبان زيان و ضرر است و آفت هاى دنيا پياپى سينه هاى طالبان آن را هدف تير قرار مى دهد و جريان احوال دنيا از خوارى طالبانش سخن مى گويد پس هر كه عزت دنيوى دارد و به خوارى دچار مى شود و هر كس ‍ در دنيا مال بسيار دارد به اندوه و حسرت گرفتار آيد. كار دنيا فرار از طالبان خود است و آن كه از دنيا مى گريزد دنيا وى را مى طلبد، هر كه به دنيا خدمت كند دنيا را از دست بدهد و هر كه از آن روى بگرداند با او همراهى كند. خالصى هاى آن از كدورت ها و تيرگى ها خالى نيست و شادى آن از تيرگى ها جدا نمى باشد؛ در پى سلامتى دنيا بيمارى است و جوانى دنيا به سوى پيرى در حركت است ، و نعمت هاى آن نتيجه اى جز اندوه و پشيمانى ندارد، بنابراين دنيا بسيار حيله گر و فريبكار بسيار گريزان و پرنده است ، همواره خود را براى طالبانش مى آرايد و هرگاه از دوستان دنيا شوند دندان هاى خود را به آنها نشان دهد و اسباب منظم را بر آنها پريشان سازد، و شگفتى هاى پنهان خود را بر ايشان آشكار كند و زهر كشنده خود را به آنان بچشاند، و تيرهاى خود را كه خطا نمى كند به طرف آنها نشانه رود. در همان حال كه دنياداران در رفاه و از دنيا شادمانند ناگهان به آنها پشت كند و گويى خوابى آشفته بود كه مى ديدند آنگاه با بلاها و مصيبت هايش به آنان حمله ور شود و آنها را همانند كشته هاى درو شده پايمال كند (نابود سازد) و با كفن هايشان در زير خاك دفن كند، اگر كسى تمام روى زمين را مالك شود بزودى او را نابود مى سازد به طورى كه گويى چنين شخصى وجود نداشته است ؛ دنياداران آرزوى شادمانى دارند و دنيا به آنها وعده دروغ مى دهد تا بسيار آرزوى شادمانى دارند و دنيا به آنها وعده دروغ مى دهد تا بسيار آرزو كنند و قصرها بسازند امّا قصرهايشان قبرها شود، و جمعشان پراكنده و سعى آنها هدر گردد و براى كار خدا اندازه معينى است .
و درود بر محمّد بنده و رسولش كه مژده و بيم دهنده براى جهانيان فرستاده شده است و درود و سلام بسيار بر خاندان و يارانش كه در دين پشتيبان او بودند و در برابر ستمگران ياور او.
امّا بعد، دنيا دشمن خدا و دوستان خدا و دشمن دشمنان خداست . امّا دشمنى دنيا به خدا به اين است كه راه را بر بندگان خدا مى بندد. از اين رو خدا از آن زمان كه دنيا را آفريده به آن نگاه نكرده است . (989) امّا دشمنى دنيا به دوستان خدا اين است كه خود را براى آنها آراسته است و درخشندگى و تازگى خود را شامل آنها ساخته تا تلخى صبر در بريدن از آن را بچشند و امّا دشمنى دنيا نسبت به دشمنان خدا اين است كه آنها را با مكر و حيله خود بتدريج زير نظر مى گيرد و با تورهاى خود شكارشان مى كند تا به آن اعتماد كنند. آنگاه آنها را خوار و از اول محتاج تر سازد پس از دنيا ميوه حسرت بچينند كه در برابر آن جگرها پاره مى شود، آن گاه براى هميشه آنان را از سعادت محروم مى سازد و آنها در فراق دنيا حسرت مى خورند و از حيله گرى هايش مى نالند و كسى به فريادشان نمى رسد بلكه به آنها گفته مى شود: (( قال اخسئوا فيها و لا تكلمون ؛ (990) اولئك الذين الشتروا الحياة الدنيا باالا خرة فلا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينصرون )) (991) و هرگاه گرفتارى ها و بدى هاى دنيا بسيار باشد ناگزير باى حقيقت دنيا و ماهيت آن را شناخت ؛ و از حكمت آفرينش آن با توجه به دشمن بودنش آگاه شد، و راه هاى فريبكارى و بدى هاى آن را درك كرد زيرا كسى كه بدى را نمى شناسد از آن نمى پرهيزد و احتمال مى رود كه بدان گرفتار شود، و ما نكوهش دنيا و مثال هايش و حقيقت دنيا و شرح معانى آنها و انواع شغل هاى مربوط به دنيا و دليل نياز به شغل هاى اصولى ، و علت روى گرداندن مردم از خدا به سبب سرگرمى به امور زايد دنيا را به خواست خدا شرح مى دهيم .

next page

fehrest page

back page