راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۱۷ -


آفت ششم 
ششمين آفت زبان آن است كه كلمات را از مخرج ادا كند و بى پروا سخن بگويد و با زحمت سعى كند كه مسجع و فصيح حرف بزند و به وسيله تشبيهات و مقدمات سخن خود را فصيح وانمود كند و به عادت فصيح نماها كه مدعى تسلط بر فن خطابه اند سخن بگويد و تمام اين كارها ظاهر سازى است و نكوهيده و مورد خشم مى باشد به طورى كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در آن مورد فرمود: ((من و تقواپيشگان امتم از تكلف و ظاهر سازى به دور هستيم ))(515)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((مبغوض ترين و دورترين شما از من در نشستن ياوه گويان ، فقيه نماها و سخن گويان بى پروايند.))(516)
فاطمه زهرا سلام اللّه عليها مى گويد: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بدترين امتم كسانى هستند كه از نعمت ها تغذيه مى كنند و غذاهاى رنگارنگ مى خورند و لباس هاى رنگين مى پوشند و بى پروا سخن مى گويند.))(517)
و نيز پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سه بار فرمود: ((آگاه باشيد كسانى كه در گفتار و كردار غلوّ و زياده روى مى كنند در هلاكتند.))(518)
هر نوع سخن موزونى كه از روى تكلف ادا شود و نيز فصيح نمايى كه از حد عادت خارج است و در مكالمات روزمره به تكلف سخن مسجع گفتن از آفات زبان است ، زيرا پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره چنين حكم كرد (ديه معين فرمود) و يكى از قبيله جنايتكار گفت : چگونه براى كسى كه نمى آشامد و نمى خورد و فرياد نمى زند و آشكار نشده (او را نديده ايم ) ديه بدهيم و چنين جنينى خونش هدر است . پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((آيا مانند كاهنان و پيشگويان سخنان موزون مى گويى ؟)) (519) پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله چنين سخن گفتن را زشت دانست چرا كه اثر تكلف و تصنع در آن آشكار بود. بنابراين شايسته است در هر موردى به مقصود اكتفا شود. و مقصود از سخن گفتن فهماندن غرض به ديگرى است و بيش از آن ساختگى و نكوهيده است ولى اگر سخنان خطابه و موعظه را نيكو ادا كند و از افراط و گفتن كلمات ناماءنوس بپرهيزد جزء تكلف نكوهيده نيست چرا كه مقصود از خطابه و موعظه تكان دادن دل ها و تشويق و قبض ‍ و بسط آنهاست ، و شيوايى سخن در اين مورد مؤ ثر و شايسته است . امّا در مكالمات عادى به منظور برآوردن نيازها تظاهر به فصاحت و موزون سخن گفتن ضرورتى ندارد و سرگرم شدن به آن تكلفى نكوهيده است و انگيزه آن رياكارى ، اظهار فصاحت و ممتاز شدن (از ديگران ) به علم است و تمامش ‍ نكوهيده و از نظر شرع ناپسند و ممنوع است .
آفت هفتم دشنام و بدزبانى است 
دشنام نكوهيده است و در شريعت از آن نهى شده و سرچشمه اش پليدى و پستى است . پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((از دشنام دادن بپرهيزيد، چرا كه خدا گفتار و كردار زشت و دشنام دادن را دوست نمى دارد.))(520)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از دشنام دادن به كشته شدگان مشركان در بدر نهى كرد و فرمود: ((اينان را دشنام ندهيد، زيرا چيزى از گفته هاى شما به آنان نمى رسد، در حالى كه زندگان را مى آزاريد. بهوش باشيد كه دشنام (نشانه ) پستى است ))(521)
همچنين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((مؤ من طعنه نمى زند و دشنام نمى دهد و بد زبان نيست )) (522)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((چهار گروهند كه دوزخيان از رنج آنها رنج مى برند آنها در ميان دوزخ و آب جوش جهنم تلاش مى كنند. و فرياد مى زنند: مردى است كه از دهانش چرك و خون سرازير است و به او گفته مى شود: اين شخص دور از رحمت خدا را چه شده كه علاوه بر رنجى كه خود داريم ما را مى آزارد وى مى گويد: اين شخص دور از رحمت خدا به هر سخن پليد و دردآورى توجه مى كرد، و از آن لذت مى برده چنان كه از دشنام لذت مى برده است .))(523)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((اى عايشه اگر فحش به صورت مردى مجسم مى شد، مرد بدى بود.))(524)
و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بد زبانى و زبان آورى دو شعبه از شعبه هاى نفاق است )) (525) و ممكن است مقصود از اين بيان آشكار ساختن چيزى باشد كه اظهار كردنش جايز نيست ، و نيز مى تواند زياده روى در توضيح مطلبى باشد تا آن اندازه كه به حد تكلف برسد، و احتمال مى رود سخن گفتن در امور مربوط به دين و در صفات خداى متعال باشد، چرا كه بيان صفات خدا به اجمال و رساندن به گوش و عوام سزاوارتر از مبالغه در شرح آن است ، زيرا گاه از مبالغه در توضيح آن ترديد و وسوسه هايى ايجاد مى شود، و هرگاه به اجمال بگويد دل ها مى پذيرند و پريشان نمى شوند؛ ولى اين كه بيان همراه با بذاء ذكر شده مى تواند قرينه اى باشد كه مقصود از بيان آشكار گفتن مطلبى است كه آدمى از گفتن آن شرم دارد، و در چنين مواردى بهتر است از آن سخنان چشم پوشى شود و مورد غفلت قرار گيرد نه آن كه آشكار گردد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خداى متعال كسى را كه گفتار و كردار بد دارد و دشنام مى دهد و در بازارها فرياد مى زند دوست ندارد.))(526)
جابر بن سمره گفت : در محضر رسول خدا با پدر و مادرم نشسته بودم كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((گفتار و كردار بد و دشنام گويى در اسلام جايى ندارد، و در ميان مردم ، اسلام كسى بهتر از همه است كه خوشخوترين آنها باشد.))(527)
اين بود نكوهش فحش . امّا تعريف و حقيقت فحش عبارت است از اين كه آدمى كارهاى زشت را صريح و آشكار به زبان بياورد و بيشتر الفاظ مربوط به آميزش با زنان و آنچه پيرامون آن است بر زبان راند. تبهكاران عبارت هاى آشكار و زشتى دارند كه در اين مورد به كار مى برند و درستكاران از بيان آن كلمات امتناع مى كنند، بلكه از آنها به كنايه و رمز و كلماتى كه به معانى آنها نزديك است ياد مى كنند. ابن عباس گويد: خدا بسيار پر آزرم و بزرگوار است ، كلمات زشت را به كنايه بيان مى كند و ملامسه (دست زدن ) را در آميزش با زنان به صورت كنايه آورده است . بنابراين مس و لمس ، دخول و صحبت همه كنايه از آميزش با زنان است و زشت محسوب نمى شود ولى عبارات زشتى وجود دارد كه گفتن آن زشت است و بيشتر در مورد دشنام و سرزنش به كار مى رود و اين عبارات نيز در فحش بودن متفاوتند و بعضى از بعض ديگر زشت ترند و بسا كه بر حسب عادت در شهرهاى مختلف گوناگون باشند.
كلمات زشتى كه فحش به شمار مى آيد منحصر به الفاظ مربوط به آميزش با زنان نيست ، بلكه به جاى گفتن بول و غايط به طور كنايه گفتن قضاى حاجت شايسته تر است ، چرا كه اين گونه كلمات نيز بايد مخفى بماند و هر چه آدمى از آن شرم دارد و مخفى مى سازد نبايد الفاظ آنها صريح گفته شود، زيرا فحش است از اين روست كه بر حسب عادت نام برد زنان به كنايه نيكوست و نمى گويند: زنت چنين گفت ، بلكه گويند: در حجره گفته شد يا از پشت پرده چنين گفته شد، يا مادر فرزندان چنين گفت و ظرافت و كنايه در اين الفاظ ستوده است و صراحت در آنها به فحش كشانده مى شود. همچنين نبايد از عيب هايى كه در ديگرى است و انسان از آن شرم دارد بصراحت نام برد مانند برص ، كچلى ، بواسير بلكه گفته مى شود دردى كه فلانى از آن شكايت مى كند و نظير آن ، و آشكار گفتن آن فحش محسوب مى شود و تمام آنها از آفات زبان است .
انگيزه فحش يا قصد آزار دادن است يا عادتى است كه از همنشينى با فاسقان و افراد پليد و پست حاصل مى شود زيرا عادت آنها دشنام دادن است .
يكى از عرب هاى بدوى به پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله گفت : به من سفارشى كن فرمود: ((تقواى خدا پيشه كن و اگر كسى به عيبى كه در توست سرزنش كرد، تو او را به عيبى كه در او سراغ دارى سرزنش مكن تا گناهش بر او و اجرش بر تو باشد، و هيچ يك از آفريدگان خدا را دشنام نده .)) گفت : پس از سفارش پيامبر هيچ گاه دشنام ندادم .(528)
عياض بن حمار (529) گفت : به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله عرض كردم : مردى از بستگانم مرا دشنام مى دهد در حالى كه فروتر از من است ؛ اگر جواب دهم خلافكارم ؟ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((دو شخص كه به هم دشنام مى دهند دو شيطانند كه به يكديگر كمك مى كنند و سخن بيهوده و باطل مى گويند.))(530)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((دو شخص كه به هم فحش مى دهد گناه بر آغازگر است ، مگر اين كه فحش به مظلوم (نفر دوم ) سرايت كند و او جواب دهد.))(531)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((دشنام دادن به مؤ من گناه و پيكار با او كفر است .))(532)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((ملعون است كسى كه والدينش را دشنام دهد.))(533)
در روايتى است : ((جزء بزرگترين گناهان است كه كسى والدينش را دشنام دهد، عرض كردند: اى رسول خدا چگونه كسى والدينش را دشنام مى دهد؟ كسى به پدر ديگرى دشنام مى دهد و آن ديگرى پدر او را دشنام مى دهد.(534)
مى گويم : از طريق شيعه روايتى در كافى (535) از امام باقر عليه السّلام نقل شده كه فرمود: ((پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به قصد اسب دوانى بيرون شد و از قبر ابواحيحه (536) گذشت ابوبكر گفت : خدا صاحب اين قبر را لعنت كند. به خدا اگر مى بود مانع راه خدا مى شد و پيامبر خدا را تكذيب مى كرد. خالد، پسر (ابواحيحه ) گفت : خدا ابوقحافه (پدر ابوبكر) را لعنت كند به خدا از مهمان پذيرايى نمى كرد و با دشمن روبرو نمى شد، خدا لعنت كند هر كدام را كه تحمل فقدانش بر قبيله اش آسان تر است . پس پيامبر خدا افسار مركبش را بر روى شانه آن انداخت و فرمود: هرگاه به مشركان رسيديد همه را در نظر بگيريد نه شخصى خاصى را. آنگاه ايستاد و اسب دوانى شد. سپس سخن ادامه يافت تا اين كه از گروهى ياد شد كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله آنها را لعن كرد و از آنان شمرد كسى را كه به والدينش دشنام دهد. امام فرمود: مردى عرض كرد: اى پيامبر خدا، آيا كسى كه والدينش را لعن كند وجود دارد فرمود: آرى پدر و مادر اشخاص را لعن مى كند و آنها نيز والدينش را لعن مى كنند.))(537)
مى گويم : اين جمله پيامبر صلّى اللّه عليه و آله : (( ((و من لعن ابويه )) )) ابوبكر بن ابى قحافه را شامل مى شود چرا كه او ((ابواحيحه )) را لعن كرد و پسرش (خالد) پدر ابوبكر را لعن كرد و روشن است كسى كه مورد لعن پيامبر خدا واقع شود شايستگى خلافت او را ندارد.
آفت هشتم لعن حيوان ، جماد، يا انسان است 
لعن كردن نكوهيده است . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((مؤ من لعن كننده نيست .))(538)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((به لعنت خدا و غصب او و جهنم يكديگر را مورد لعن قرار ندهيد.))(539)
حذيفه گويد: ((هيچ قومى يكديگر را لعن نكردند مگر اين كه سخن حق بر آنها ثابت شد.))
عمران بن حصين گويد: پيامبر در يكى از سفرهايش بود. ناگاه زنى از انصار كه بر روى شترى در زحمت بود شتر را لعن كرد. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((جهاز از روى شتر برگيريد و برهنه اش كنيد چرا كه اين زن ملعونه است عمران گويد: من آن شتر را ديدم كه در ميان مردم راه مى رفت و هيچ كس مزاحم او نمى شد.))(540)
ابودردا مى گويد: هيچ كس زمين را لعن نمى كند، مگر اين كه آن زمين گويد: خدا هر يك از ما را كه بيشتر معصيت خدا مى كنيم لعنت كند.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((لعن كنندگان در روز قيامت نه مورد شفاعتند و نه شهادت .))(541) انس گويد: مردى بر روى اشترى همراه پيامبر بود. پس شترش را لعن كرد پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بنده خدا بر روى اشترى ملعون همراه ما حركت مكن .)) (542) پيامبر اين سخن را به سبب زشت شمردن كار او فرمود.
لعن عبارت است از رانده شدن و دورى از خداى متعال ، و آن جايز نيست مگر انسان كسى را لعن كند كه صفتى دور كننده از خدا داشته باشد، به اين معنى كه كافر و ظالم باشد؛ و بگويد لعنت خدا بر كافران و ظالمان باد، و سزاوار است در لعن از لفظى كه در دين وارد شده پيروى كند، چرا كه در لعن كردن خطر بزرگى است ، زيرا بر خدا حكم كرده كه ملعون را از خود دور ساخته است ، و آن امرى غيبى است كه فقط خدا مى داند و اگر خدا به پيامبر خبر دهد پيامبر نيز مى داند. سه صفت موجب لعن مى شود: كفر، بدعت ، فسق و گناه و لعن در هر يك از اين صفات سه درجه دارد: 1-لعن با صفات عام كه بگوييم : لعنت خدا بر كافران و بدعت گذاران و فاسقان باد؛ 2-لعن با صفاتى اخص از اول كه بگوييم : لعنت خدا بر يهوديان ، ترسايان ، مجوس ، قدريه ، خوارج ، زنديقان ، ظالمان و رباخوارن باد و تمام اينها جايز است ولى لعن كردن اصناف بدعت گذاران موجب هلاكت است ، چرا كه شناخت بدعت دشوار است و در آن مورد روايتى نرسيده كه لفظ لعن را مشخص كرده باشد. از اين رو شايسته است كه عوام از آن منع شوند، زيرا نتيجه اش مقابله به مثل است و در ميان مردم نزاع و فساد ايجاد مى كند؛ 3-لعن كردن شخص است كه چنين لعنتى جاى ترديد و اشكال است مثلا بگوييم : خدا زيد را لعنت كند او كافر يا فاسق يا بدعت گذار است و شرح مطلب اين است كه لعنت هر كسى از نظر شرع ثابت شود جايز است ، مانند اين كه بگوييم : خدا فرعون ، ابوجهل را لعنت كند چرا كه در شرع ثابت شده كه آنها كافر مرده اند. امّا لعن يك شخص معين در زمان ما مانند اين كه گفته شود خدا زيد را لعنت كند او يهودى است موجب هلاكت است چه بسا كه مسلمان شده و در حالى مرده باشد كه در نزد خدا مقرب بوده . پس چگونه حكم به ملعون بودنش مى كنيم .
مى گويم : از سوى اهل بيت عليهم السّلام ثابت شده لعن كسانى كه به ستم و تجاوز بر اميرالمؤ منين )) مسلط شده و به او ستم كرده اند جايز است و نيز لعن كسانى كه خود را به زور و دروغ جانشينان رسول خدا ناميدند و كسانى كه آنها را در اين كار حمايت و يارى كردند با تعيين شخص آنها جايز است ، و آنچه از سوى اهل بيت عليهم السّلام ثابت شده از طرف خدا و رسولش نيز در نزد ما ثابت شده بر ما جايز است ، سپس مى گويم : ذكر لعن در سخن خداى سبحان و رسولش و سخنان اهل بيت عليهم السّلام به گونه اى تكرار شده كه برداشتمان اين است كه لعن (اشخاص ياد شده ) جزء عباداتى است كه انسان را به خداى سبحان نزديك مى كند و در صورتى كه شخص معينى كفر يا نفاق و فسق شناخته شد مى توان او را لعن كرد. خداى سبحان فرمود: (( اولئك عليهم لعنة اللّه و الملائكة و الناس اجمعين . )) (543) از اين آيه معناى امر (به لعن ) فهميده مى شود.
خداى متعال مى فرمايد: (( اولئك يلعنهم اللّه و يلعنهم اللاعنون )) (544) و خداى متعال در جريان مباهله نصاراى نجران لعنت را وسيله اى براى اثبات ادعاى نبوت (پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ) و دليلى بر رد منكران آن قرار داده ، آن جا كه فرمود: (( ثم نبتهل فنجعل لعنة اللّه على الكاذبين )) (545) از اين رو آنها محكوم شده و به صلح و پرداخت جزيه متوسل شدند و راهى به بازگو كردن گفتار خود نيافتند. همچنين لعن ميان زن و شوهر موجب ساقط شدن حد از آنها و نفى فرزند است ، به گونه اى كه فرزند هرگز به لعن كننده منسوب نشود و بسا كه موجب اجراى حد بر زن هم بشود اگر بدون شهود و دليل نكول كند، از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: ((خدا دروغگو را لعنت كند اگر چه به شوخى دروغ بگويد.))(546) و ديگر روايات رسيده .
اميرالمؤ منين عليه السّلام گروهى را لعن كرده و روايت شده كه آن حضرت در قنوت نماز واجب معاويه و عمرو بن عاص و ابوموسى (اشعرى ) و ابو اعور سلمى (547) را لعن مى كرد. با اين كه آن حضرت در برابر گناه گنهكار بردبارترين مردم به شمار مى آيد و برتر از آن بود كه نفس مقدس او مانند نفوس بشرى بلغزد، و اگر معتقد نبود كه لعن آنها از بهترين وسايل تقرب به خداست در نمازهاى واجب آن را بر نمى گزيد.
علماى عامه روايت كرده اند كه عايشه عثمان را لعن كرد و عثمان نيز او را لعن كرد و عايشه در حالى كه از او خشمگين بود به مكه رفت .(548)
اصحاب ما (اماميه ) روايت كرده اند كه اميرالمؤ منين عليه السّلام در قنوت بعضى از نمازهاى مستحبى خود دو بت قريشى را لعن مى كرد و قصدش از دو بت ابوبكر و عمر بود.(549)
شيخ طوسى (ره ) در تهذيب (550) روايت كرده است كه حضرت صادق عليه السّلام از نماز كه برمى گشت چهار نفر را لعن مى كرد. از آن جمله ابوبكر و عمر بودند، و هر كس بينديشد در آنچه ميان امام حسن عليه السّلام و معاويه و يارانش روى داد و چگونه بنا به روايت عامه امام آنها را لعن كرد و دشنام داد و اگر در روايات رسيده از ائمّه اطهار عليهم السّلام در اصول كافى و ديگر كتب حديث و دعاها تفحص كنيد كه آن بزرگواران سران گمراهان را كه استحقاق لعن داشتند با تصريح به اسم آنها لعن مى كردند خواهد دانست كه لعن چنين افراد جزء دين و شعائر آن است ، بطورى كه برايش جاى شك و ترديد باقى نمى ماند.
در كافى (551) از امام هفتم عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((خدا ابوحنيفه را لعنت كند كه مى گفت : على گفت و من مى گويم و در روايتى است صحابه گفتند و من مى گويم .))
امّا حديث ((لعنت كننده نباشيد))، شايد نهى كرده به سبب اين كه دشنام بر اثر زياده روى در آن افراط در لعنت براى انسان عادت و اخلاق شود، بطورى هر كسى را لعن كنند چنان كه لعانين به صورت صيغه مبالغه بر اين مطلب دلالت دارد و منظور جمله منع از لعن كردن افراد شايسته لعن نيست وگرنه مى فرمود: (( لا تكونوا لاعنين )) چرا كه ميان اين دو تعبير تفاوت است و افراد مسلط بر نكات دقيق عربى از آن آگاهند.
امّا ((روايتى كه از اميرالمؤ منين عليه السّلام رسيده و آن حضرت از لعن مردم شام نهى فرموده )) اگر صحيح باشد اين احتمال مى رود كه آن حضرت اميد داشته شاميان مسلمان شوند و به اسلام رجوع كنند، چنان كه كار رئيس مهربان نسبت به رعيت همين است . از اين رو فرمود: ((ليكن بگوييد خدايا ميان ما اصلاح فرما)) و اين سخن حضرت به گفتار خداى متعال در داستان فرعون نزديك است : (( فقولا له قولا لينا. )) (552)
امّا سخنى كه ابوحامد در اين باب در مورد لعن يزيد بيان كرده سزاوار است پوشيده بماند و نقل روايت نشود.
غزالى گويد: جايز نيست بدون تحقيق مسلمانى را به كفر و فسق نسبت دهد، پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((اگر مردى ديگرى را به كفر و فسق نسبت دهد و او چنين نباشد خود مرتد شود.))(553)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((اگر مردى بر كافر بودن مرد ديگر شهادت دهد كفر به يكى از آن دو باز مى گردد، در صورتى كه (او واقعا) كافر باشد و به مفاد اين سخن ، اگر شخص منسوب به كفر كافر نباشد نسبت دهنده به سبب تكفير او كافر مى شود.))(554) معناى سخن اين است كه ديگرى را تكفير كند در حالى كه مى داند مسلمان است ؛ بنابراين ، اگر گمان كند به سبب بدعت گذارى يا غير آن كافر است و او را تكفير كند خطاكار و كافر خواهد بود.
لعن و دشنام به مردگان گناهش بيشتر است . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((مردگان را دشنام ندهيد چرا كه آنان از دنيا رفته و در گرو اعمال از پيش فرستاده خويشند.))(555)
نفرين كردن بر انسان حتى بر شخص ستمگر، به لعن نزديك است ؛ مثلا گفته است : تنش سالم مباد، خدا او را تندرست قرار ندهد، و نفرين هايى از اين قبيل تماما نكوهيده است . در حديث است : ((ستم رسيده بر ظالم نفرين مى كند تا ظلمش را جبران كند آنگاه براى ستمگر در برابر ستم رسيده روز قيامت فضيلت خواهد بود.(556)
آفت نهم غنا و شعر است 
ما در كتاب سماع غناى حرام و حلال را بيان كرديم و ديگر تكرار نمى كنيم .
مى گويم : خلاصه گفتار ابوحامد در كتاب سماع كه در آخر آن كتاب ايراد شده اين است كه حكم سماع از چهار صورت بيرون نيست : حرام محض ، مباح ، مستحب ، مكروه .
سماع حرام شامل بيشتر مردم يعنى جوانان و دنيا پرستان مى شود چرا كه سماع ، صفات نكوهيده اى را كه بر دل هاى اينان غالب است تحريك مى كند.
سماع مكروه شامل كسانى است كه از حالت عادى و انسانى خارج نمى شوند ولى به عنوان لهو آن را عادت خود قرار مى دهند.
سماع مباح براى كسى است كه از آن هيچ لذتى جز آواى خوش نمى برد.
سماع مستحب براى كسى است كه محبت خدا بر دل او مسلط است و صفات پسنديده او را تحريك مى كند. اين بود سخن ابوحامد.
در كافى از امام صادق عليه السّلام درباره اين آيه شريفه روايت شده كه منظور از قول زور، غناست (557) (( فاجتنبوا الرجس من الا وثان و اجتنبوا قول الزور.))
و از آن حضرت در مورد اين آيه : (( لا يشهدون الزور )) روايت شده كه منظور غناست . (558)
و از آن حضرت عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((غنا يك دهم نفاق است )).(559)
از حضرت باقر عليه السّلام روايت شده : غنا از امورى است كه خداوند بر آن وعده دوزخ داده است و اين آيه را تلاوت فرمود: (( و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه . )) (560)
و از آن حضرت روايت شده : ((در صورتى كه خدا حق را از باطل جدا ساخته غنا جايى ندارد.(561) در تهذيب از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده كه راجع به فروش ‍ كنيزان آواز خوان از آن حضرت سؤ ال شد فرمود: ((خريد و فروش آنها حرام و تعليم دادنشان كفر و گوش دادن به آوازشان نفاق است .))(562)
از آن حضرت روايت شده است : ((زن آوازه خوان ملعون است و هر كه از درآمد كسب او بخورد ملعون است .))(563)
از آن حضرت عليه السّلام روايت شده است : ((مزد زن آوازه خوانى كه عروس ها را مى آرايد بى اشكال است و جزء زنانى نيست كه مردان بر او وارد مى شوند.))(564)
از امام باقر عليه السّلام درباره كسب زنان آوازه خوان سؤ ال شد فرمود: ((اگر زنى است كه مردان بر او وارد مى شوند كسب او حرام است ولى در كسب زنى كه به مجلس عروس ها دعوت مى شود اشكالى نيست و آن مفاد گفتار خداست : (( و من الناس من يشترى لهو الحديث ليضل عن سبيل اللّه . )) (565)
در كتاب (( من لا يحضره الفقيه )) است كه : ((مردى از امام چهارم عليه السّلام درباره خريدن كنيز خوش آواز پرسيد، فرمود: ((اگر او را بخرى و بهشت را به يادت بياورد بر تو باكى نيست .)) (566) منظور اين است كه آن كنيز با خواندن قرآن و فضيلت هايى كه غنا نيست بهشت را يادآور شود، چرا كه غنا ممنوع است . پايان
در كافى از حضرت باقر عليه السّلام روايت شده كه فرمود: ((در قرآن خواندن صدايت را در گلو بگردان چرا كه خداى متعال صداى خوب را دوست مى دارد، صدايت را در فضاى دهان بگردان .))(567)
امام صادق عليه السّلام روايت شده كه بگويد: ((پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: قرآن را با لحن عرب ها و صداى آنها بخوانيد، و از آواز فاسقان و مرتكبان كبيره بپرهيزيد، زيرا پس از من گروهى بيايند كه قرآن را مانند آواى غنا در گلو بگردانند و كسانى كه در قرآن را به غنا و نوحه و مانند رهبانان بخوانند جايز نيست و اين عمل مقبول درگاه خدا نمى شود، ((دلهاى آنان و دلهاى كسانى كه كار آنان را خوش دارند وارونه است .))(568)
ما در كتاب آداب تلاوت قرآن از بخش عبادات (569) روايات ديگرى در اين مورد نقل كرده ايم و از مجموع آنها استنباط مى شود كه حرام بودن غنا و شنيدن آن و آموختن و اجرت گرفتن و غيره آن غنايى است كه در زمان امويان و عباسيان رايج بوده كه مردان بر زنان وارد مى شدند و زنان به شوخى و ياوه گويى مى پرداختند و با آلات لهو و چوب ها بازى مى كردند، امّا غير از اين نوع غنا يا مستحب است ، چون تلاوت قرآن با آواز و هر چه وسيله اى براى ياد خدا و قيامت باشد، يا مكروه و مباح است ، چنان كه ابوحامد بيان كرد و بعيد نيست كه حكم غنا در مورد بعضى از مصاديقش ‍ نسبت به تفاوت درجات مردم مختلف باشد، زيرا غنايى كه شايسته فرومايگان است لايق صاحبان مروت نيست .
ابوحامد مى گويد: امّا شعر سخنى است كه خوبش خوب و بدش بد است ، جز اين كه تمام وقت سرگرمى به شعر نكوهيده است . و رسول خدا فرمود: ((اگر شكم يكى از شما پر از چرك و خون شود تا آن را ببيند برايش به از آن است كه پر از شعر شود.))(570)
از بعضى بزرگان درباره شعر سؤ ال شد. در جواب گفت : به جاى آن ذكر خدا بگو چرا كه ذكر خدا بهتر از شعر است . خلاصه خواندن شعر و نظم آن حرام نيست ، اگر در آن سخن ناپسندى نباشد.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله : ((بعضى از شعرها حكمت است .)) (571) آرى مقصود از شعر (مكروه ) ستايش و نكوهش و سرودن غزل هاى عشقى است كه گاه دروغ در آن وارد مى شود. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((حسان (بن ثابت ) را به هجو كردن كفار امر فرمود.)) (572) ستايش بسيار (در شعر) اگر چه دروغ باش در حرام بودن مانند دروغ نيست مانند گفته حبيب شاعر:
(( و لو لم يكن فى كفه غير روحه
لجادبها فليتق اللّه سالئله )) (573)
شاعر درجه اعلاى بخشندگى را وصف كرده است اگر فرد ممدوح بخشنده نباشد دروغ است و اگر بخشنده باشد مبالغه و از صنايع ادبى در شعر است و قصد شاعر اظهار اعتقاد به آن نيست . در محضر رسول خدا اشعارى خوانده شده كه اگر بررسى شود نظير شعر مبالغه آميز ياد شده در آنها يافت مى شود و پيامبر صلّى اللّه عليه و آله از آن منع نفرمود. عايشه مى گويد: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله كفش خود را تعمير مى كرد و من آواز مى خواندم . عايشه گفت به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى نگريستم پس پيشانى آن حضرت غرق كرده و از آن دورى پديد آمد، من مبهوت شدم كه حضرت به من نگاه كرد و فرمود: چرا مبهوت شده اى ؟ عرض كردم : اى رسول خدا به شما نگريستم كه در پيشانى تان عرق نشسته و از آن نورى پديد آمده است و اگر ابوكثير هذلى شما را مى ديد و مى دانست كه شما سزاوارتر به شعر و هستيد. پيامبر فرمود: اى عايشه ابوكثير هذلى چه مى گفت ؟ عرض كردم : او مى گفت :
(( و مبراء من كل غبر رحيضه
و فساد مرضعه وداء مغيل
و اذا نظرت اسرة وجهه
برقت كبرق العارض المتهلل ))(574)
عايشه گفت : پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله كفش خود را بر زمين گذاشت و به طرف من آمد و پيشانى مرا بوسيد و فرمود: اى عايشه خدا به تو جزاى خير دهد هيچ روزى مثل امروز از تو شادمان نشدم .))(575)
وقتى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله غنايم جنگى را تقسيم مى كرد، دستور داد به عباس بن مرداس چهار ماده شتر جوان بدهند. عباس بسرعت برخاست و در شعر خود به شكايت پرداخت و در شعر ديگر گفت :
(( و ما كان بدر و لا حابس
يفوقان مرداس فى المجمع
و ما كنت دون امرى منهما

و من تضع اليوم لا يرفع
و قد كنت فى الحرب ذاتدراء
و لم اعط شيئا و لم امنع )) (576)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: شرّ زبان او را از من قطع كنيد پس ابوبكر او را برد و صد شتر براى وى انتخاب كرد. آنگاه برگشت در حالى كه از خشنودترين مردم بود. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به او فرمود: آيا درباره من شعر مى گويى ، او پوزش خواست و مى گفت : پدر و مادرم به فدايت شعر را در زبان خود مانند حركت مورچه احساس مى كنم . آنگاه شعر زبان مرا مى گزد چنان كه مورچه (انسان را) مى گزد. و مرا از گفتن شعر گزيرى نيست . پيامبر صلّى اللّه عليه و آله تبسم كرد و فرمود: ((عرب شعر را رها نمى كند تا شتر ناله را رها كند)) (577) يعنى عرب دست از شعر بر نمى دارد.
مى گويم : ابوحامد معناى شعر را و اين كه بر كدامين سخن اطلاق مى شود بيان نكرد و چنان كه آفات نظير آن را شرح مى داد.
پس بايد دانست كه شعر بر دو معنى اطلاق مى شود: يكى سخن هماهنگ و با قافيه چه حق باشد و چه باطل و بر سخن هماهنگ حق حمل مى شود. حديث پيامبر صلّى اللّه عليه و آله : ((بعضى از اشعار حكمت است )) و نيز حديث ((براى خدا گنجينه هايى در زير عرش است و كليد آنها در زبان شاعران است )) بر شعر حق ، صادق است ، و همچنين تمام رواياتى كه در ستايش شعر رسيده است چنان كه بيان خواهيم كرد زيرا مقصود از سخن حق و موزون سخنى است كه از دروغ خالى باشد. دوم سخنى است كه داراى تخيلات آزار دهنده و دروغ هاى بى اساس باشد، چه وزن و قافيه داشته باشد يا نداشته باشد و تمام رواياتى كه در نكوهش شعر رسيده است بر اين نوع شعر حمل مى شود و قريش كه قرآن را شعر خواندند و به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله شاعر گفتند منظور همين نوع شعر بوده است . چرا كه قرآن موزون نيست همچنين از اين قبيل است مجادلات متكلمان و شبهه هاى بيهوده و گمراه كننده در مورد مذهب ها. امام باقر عليه السّلام در مورد اين آيه شريفه (( و الشعراء يتبعهم الغاوون ، )) فرمود: ((آيا ديده ايد كسى از شاعرى پيروى كند؟ مقصود آيه گروهى هستند كه فقيه شده اند براى غير خدا كه آنان خود گمراهند و ديگران را نيز گمراه مى كنند.)) (578) امام صادق عليه السّلام فرمود: ((منظور از شعرا در آيه ، گروهى هستند كه دانش و فقه آموختند بى آن كه عالم باشد، پس خود گمراهند و ديگران را گمراه كردند.))(579) بعضى از علماى اماميه (580) (طاب ثراهم ) گفته اند: آيه در مورد كسانى نازل شده است كه دين خدا را تغيير داده و با امر خدا مخالفت كرده اند. آيا هرگز ديده ايد كه كسى از شاعرى پيروى كند همانا مقصود از شعرا در آيه كسانى هستند كه به راءى خود دينى جعل كرده اند و مردم از آنها پيروى مى كنند فرمود: (( ((الم تر انهم فى كل واد يهيمون . )) يعنى شاعران با سخنان باطل مناظره مى كنند و با دلايل باطل گرايان استدلال نموده و به هر راهى مى روند به اين معنى كه دين خدا را تغيير مى دهد (( و انهم يقولون ما لا يفعلون . )) مردم را پند مى دهند و خود پند نمى گيرند، نهى از منكر مى كنند و خود كار زشت انجام مى دهند، امر به معروف مى كنند و خود اهل معروف نيستند. فرمود: ((آنها كسانى هستند كه حق آن محمّد صلّى اللّه عليه و آله را غصب كردند.))
امّا از جمله رواياتى كه در ستايش شعر به معناى اول (شعر حق ) از طريق شيعه رسيده روايت صدوق (ره ) در كتاب (( عيون اخبار الرضا (ع ) به اسنادى از حسن از عبداللّه بن فضل هاشمى است كه گفت : امام صادق عليه السّلام فرمود: ((هر كس درباره ما شعرى بگويد خدا برايش در بهشت خانه اى بنا كند.))(581)
و به اسنادش از همان حضرت عليه السّلام روايت كرده كه فرمود: ((هيچ شاعرى درباره ما شعرى نگويد مگر اين كه روح القدس او را تاءييد و كمك مى كند.))(582)
و به اسنادش از حسن بن جهم روايت كرده كه گفت : شنيدم حضرت رضا عليه السّلام مى فرمود: ((هيچ مؤ منى در مدح ما شعرى نگويد، جز اين كه خدا در بهشت شهرى كه بيش از هفت برابر دنيا وسعت دارد برايش بسازد و در آن شهر هر فرشته مقرب و هر پيامبر مرسلى او را زيارت مى كنند.))(583)
و به اسنادش از اميرالمؤ منين عليه السّلام روايت شده كه : ((مردى از على عليه السّلام در مورد نخستين گوينده شعر سؤ ال كرد، فرمود: آدم ، پرسيد: شعرش چه بود؟ فرمود: چون آدم از آسمان به زمين فرو فرستاده شد و زمين و فراخى زمين و هواى آن را ديد و هابيل كشته شد، آدم عليه السّلام گفت :
(( تغيرت البلاد و من عليها
فوجه الارض مغبر قبيح
تغير كل ذى لون و طعم
و قل بشاشه الوجه المليح ، )) تا آخر، حديث )) (584)
مؤ لف تهذيب (585) به اسنادش از خلف به حماد از حضرت رضا عليه السّلام روايت كرده گويد: عرض كردم : ((ياران ما از پدرانت (ع ) روايت مى كنند كه شعر در شب و روز جمعه و ماه رمضان و در شبانگاه مكروه است و من قصد كردم كه در رثاى ابوالحسن (موسى بن جعفر عليهما السّلام ) شعر بگويم ولى ماه رمضان بود. حضرت فرمود در شب جمعه ماه رمضان ، شبانگاه و ديگر ايام در رثاى ابوالحسن عليه السّلام شعر بگو كه خداوند بر اين كار به تو پاداش خواهد داد.))
در حديث صحيح از على بن يقطين از امام هفتم عليه السّلام روايت كرده گويد: ((از حضرت راجع به خواندن شعر در طواف پرسيدم فرمود: هر شعرى كه شرعا مجاز شمرده شده اشكال ندارد.))(586)
در حديث صحيح از على بن جعفر از برادرش امام هفتم عليه السّلام روايت شده كه گفت : ((از آن حضرت راجع به شعر خواندن در مسجد پرسيدم ؟ فرمود: اشكالى ندارد.))(587)
امّا از جمله رواياتى كه در نكوهش شعر به معناى باطل (معناى اول ) رسيده روايت جعفر بن ابراهيم در حديث صحيح از امام چهارم عليه السّلام است كه فرمود: پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرموده است : ((هر كس را كه شنيديد در مسجد شعر مى خواند بگوييد: خدا دهانت را بشكند. مسجدها را براى تلاوت قرآن ساخته شده است .)) (588) اين حديث بر شعر باطل حمل مى شود.
همچنين است روايتى كه سماعه در حديث موثق نقل كرده گويد: ((از امام سجاد در مورد خواندن شعر پرسيدم كه آيا وضو را مى شكند يا شخص به رفيقش ستم كند يا دروغ بگويد. حضرت فرمود: ((آرى مگر شعرى باشد كه در آن سخن راست بگويد يا كم باشد سه بيت يا چهار بيت ، امّا اگر شعر بسيار و باطل بخواند وضو را مى شكند.))(589)
ممكن است مقصود از شكسته شدن وضو كاسته شدن ثواب آن به خاطر شعر و مستحب بودن تجديد وضو باشد نه اين كه اعاده وضو واجب شود.
امّا روايتى كه حمّاد بن عثمان و ديگران در حديث صحيح از امام صادق عليه السّلام نقل كرده اند كه فرمود: ((شعر در شب ، و ماه رمضان در شب و روز خوانده نشود، اسماعيل از او سؤ ال كرد: پدرم اگر چه در مدح ما باشد، فرمود: اگر چه در مدح ما باشد.))(590)
همچنين روايت حمّاد در حديث صحيح از آن حضرت عليه السّلام كه فرمود: ((بر شخص محرم و روزه دار و در حرم و روز جمعه و شب نقل شعر مكروه است ، حمّاد گفت : عرض كردم : اگر چه شعر حق باشد؟ فرمود: اگر چه شعر حق باشد)). (591) بر شعر موزونى حمل مى شود كه شامل تخيلات باطل و دروغ باشد، چون حق بودن موضوع شعر مانند حكمت و پند يا مدح ائمّه عليهم السّلام موجب نمى شود كه از مبالغه شعر دروغ آن را خارج سازد. بنابراين اگر تهى از مبالغه دروغ باشد موزون بودنش اشكال ندارد.

next page

fehrest page

back page