راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۱۱ -


شروط اراده و مقدمات پيكار با نفس و اين كه مريد راه ارادت را بتدريج بايد بپيمايد
بايد دانست هر كس كه آخرت را با قلب خود به يقين مشاهده كند بالضرورة به فكر كشت آخرت خواهد بود، و به آن مشتاق مى شود و راهش را مى پيمايد، و نعمت ها و لذت هاى دنيا را خوار مى شمارد؛ زيرا هر كس ‍ خرمهره اى داشته باشد و گوهر گرانبهايى را ببيند به خرمهره رغبت نمى كند و عزم خود را بر خريدن گوهر جزم مى كند. پس هر كه به فكر كشت آخرت نباشد و ديدار خدا را نخواهد براى اين است كه به خدا و رسول خدا و روز جزا ايمان ندارد. مقصود از ايمان بر زبان راندن شهادتين و حديث دل كه در آن صداقت و خلوص نباشد نيست زيرا چنين اقرارى شبيه به گفتار كسى است كه اقرار دارد گوهر از خرمهره بهتر است ولى از حقيقت گوهر آگاه نيست و تنها با لفظ آن آشناست . چنين تصديق كننده اى هرگاه به خرمهره انس بگيرد گاه آن را رها نمى كند و به گوهر مشتاق نمى شود. در اين صورت مانع از رسيدن به خدا نپيمودن راه راست و مانع از پيمودن راه خدا نداشتن اراده است و مانع از اراده نبودن ايمان است و عامل نبودن ايمان نبودن هدايتگرانى است كه به او تذكر دهند و نيز نبودن عالمان به خدا و هدايت كنندگان به راه خدا و هشدار دهندگان به پست بودن دنيا و زوال آن و اهميت كار آخرت و دوام آن است . بنابراين مردم بى خبرانى هستند كه در شهوتها و زندگى خوش خود فرو رفته اند و در ميان عالمان دين كسى نيست كه به آنها هشدار دهد؛ و اگر كسى از آنها بيدار شود، بر اثر نادانى از پيمودن راه (خدا) ناتوان است ، زيرا طلب كردن راه (خدا) از علمايى كه به هوى و هوس مايل و از راه منحرفند موجب ضعف اراده و ناآگاهى از راه حق مى شود و سخنهاى آنان كه از روى هوى و هوس گفته مى شود موجب خالى شدن راه خدا از رهروان گشته است ، و هرگاه آنچه مطلوب است ناشناخته باشد و دليل و راهنما نيز نباشد و هواى نفس چيره و طالب (راه ) غافل باشد رسيدن به خدا محال و ناچار راه ، بى رهرو خواهد ماند. پس اگر كسى خودش بيدار شود يا ديگرى او را بيدار كند و تصميم بگيرد كه براى آخرت كشت و تجارت كند اين كار شروطى دارد كه بايد در آغاز تصميم ، آن شروط را فراهم سازد و وسيله اى است كه بايد به آن چنگ زند و دژى دارد كه بايد بدان پناه ببرد تا از دشمنانى كه راهزنى مى كنند در امان باشد، و در هنگام پيمودن راه وظايفى دارد كه بايد انجام دهد، امّا مجموعه شروطى كه لازم است در هنگام تصميم آنها را فراهم آورد اين است كه مانع و حجابى را كه ميان او و حق است بر طرف سازد، چرا كه علت دور ماندن مردم از راه حق ، انباشته شدن موانع و قرار گرفتن آنها بر سر راه است . خداوند متعال فرموده : (( و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا )) تا آخر آيه . (312) مانع ميان مريد و حق چهار چيز است : مال ، مقام ، تقليد و گناه . حجاب مال چنين برطرف مى شود كه مال را ببخشد و از ملك خويش ‍ بيرون كند تا فقط به اندازه رفع حجاب برايش بماند، زيرا تا زمانى كه يك درهم برايش باقى است دلش به آن توجه دارد و شخص به آن گرفتار و از خداى متعال محجوب است و رفع حجاب مقام با دور شدن از محل مقام و تواضع و برگزيدن گمنامى و فرار از عوامل يادآورى (مقام ) و انجام كارهايى كه دلهاى مردم از او متنفر شود حاصل مى شود؛ و حجاب تقليد با دست داشتن از تعصب نسبت به مذهبها برطرف مى شود و اين كه معناى اين گفته خود: (( ((لا اله الا اللّه محمّد رسول اللّه )) )) را از روى ايمان تصديق كند و در تحقق بخشيدن صدق آن با برطرف ساختن هر معبود جز خدا عميقانه بينديشد و اگر به اين كار توفيق يابد حقيقت بر او كشف مى شود كه اعتقاد تقليدى او هواپرستى است و بزرگترين معبودش هواى نفس است . پس سزاوار است كه از طريق مجاهده در طلب كشف آن باشد نه از راه مجادله ، و اگر در اعتقادى تعصب بر او غالب شود و در دل او جايى براى ديگر عقايد نماند اين تعصب برايش قيد و حجابى خواهد شد، زيرا از شروط مريد نيست كه هرگز به مذهب معينى منتسب شود
مى گويم : اين مطلب بنابر مذاهب اهل تسنن صحيح است ، چون آنها در اصول نسبت به اشعرى و معتزلى و نظير آنها از صاحبنظران تعصب مى ورزند و در فروع نسبت به ابوحنيفه و شافعى و نظير آنان از هواپرستان تعصب نشان مى دهند. امّا بنابر مذهب حق (شيعه ) چنگ زدن به رشته محكم اهل بيت عليهم السّلام كه اساتيد و پناهگاههاى ما هستند، واجب است ، زيرا شرط هدايت يافتن به احكام دين انتساب به آنان است و تعصب نسبت به آنها بر يقين رهرو راه (خدا) مى افزايد.
غزالى گويد: امّا معصيت يك حجاب است ، و جز توبه و بيرون شدن از مظلمه ها و تصميم گرفتن بر عدم بازگشت به آن و پشيمانى حقيقى بر گذشته و رد كردن مظلمه ها و راضى كردن طرفهاى نزاع برطرف نمى شود، زيرا كسى كه درست توبه نكرده و از گناهان ظاهرى دورى نجسته ، و مى خواهد با مكاشفه از اسرار دين آگاه شود مانند كسى است كه بخواهد بر اسرار قرآن و تفسير آن بدون آگاهى به لغت عرب آگاه شود، چرا كه ترجمه عربى قرآن نخست مستلزم دانستن لغت عربى است و پس از اين مرحله است كه مى توان به اسرار معانى قرآن دست يافت . همچنين انسان بايد ظاهر دين خود را با اطاعت از دستورات و دورى جستن از نواهى آن تصحيح كند، آنگاه به درك اسرار و ژرفاى آن بكوشد، و هرگاه اين چهار شرط را جلوتر آماده سازد همانند كسى است كه خود را پاك كرده و وضو گرفته است و شايسته نمازگزاردن شده است و به امامى محتاج است كه به آن اقتدا كند. همچنين مريد احتياج به شيخ و استادى دارد كه ناگزير به آن اقتدا كند تا او را به راه راست رهنمون شود، زيرا راه دين دشوار است و راه هاى شيطان بسيار و آشكار؛ و هر كس استادى نداشته باشد كه هدايتش ‍ كند بناچار شيطان او را به راه هاى خود براند. پس هر كس بيابانهاى هلاك كننده را بدون راهنما و محافظ بپيمايد خود را به خطر انداخته و بسا كه هلاك شود و كسى كه مستقل و تنهاست مانند درخت خود روست كه زود خشك مى شود و اگر مدتى بماند و برگ كند ميوه نمى دهد، بنابراين پس از اين كه مريد شروط ياد شده را آماده كرد پناه او استاد اوست و بايد همانند نابينا در كناره رودخانه به راهنما چنگ مى زند به استاد چنگ بزند بطورى كه نابينا تمام كارهايش را به راهنما واگذار مى كند و با او در ورود و خروجش ‍ از آب مخالفت نمى كند و هيچ چيز را در پيروى از او رها نمى سازد، و بايد بداند كه نفع او در اشتباه استادش اگر اشتباه كند بيشتر از نفعى است كه از عمل درست خود مى برد اگر درست عمل كند.
مى گويم : در صورتى كه استاد جايزالخطا باشد ممكن است مريد را تباه سازد و فساد او بيش از اصلاحش باشد و حق اين است كه در اعتقاد و عمل جز به شخص معصوم از خطا و لغزش نمى توان اعتماد كرد، معصومى كه عصمتش از سوى خداى سبحان تاءييد شده باشد و جز امامان ما كسى چنين عصمتى ندارد و پس از معصومين كسانى از شيعيان مورد اعتمادند كه احكام دين را از آنان و سخنان استوارشان دريافت كرده اند و به ما اجازه داده اند احكام را از آنها بگيريم (فقها). امام صادق عليه السّلام فرمود:(( بپرهيز از اين كه مردى را در برابر حجت (خدا) نصب كنى و هر چه را مى گويد تصديق كنى .)) (313) از ائمّه عليهم السّلام در آداب و سنت ها و چگونگى سلوك در هر موردى رواياتى وارد شده است كه ما را از بيشتر رواياتى كه ابوحامد نقل كرده است بى نياز مى كند و ستايش از آن خداست .
غزالى گويد: هرگاه چنين پناهگاهى بيابد بر شخصى كه به او پناه برده واجب است او را حمايت كند و در دژى استوار او را پناه دهد و راهزنان را از او دور سازد و آن دژ محكم چهار چيز است : خلوت ، سكوت ، گرسنگى و شب زنده دارى . پس اين دژ انسان را از راهزنان حفظ مى كند، زيرا مقصود مريد اصلاح قلب خويش است تا در آينه آن پروردگارش را مشاهده و شايستگى تقرب او را كسب كند. امّا گرسنگى از خون دل مى كاهد و آن را سفيد مى كند و نورانيت دل در سفيدى آن است ، و پيه دل را آب مى كند و نتيجه آن نازك شدن دل است و نازكى دل كليد مكاشفه است چنان كه سنگدلى موجب محجوب شدن آن است ، و هر زمان كه خون دل كاهش ‍ يابد راه ورود دشمن تنگ شود زيرا راه هاى ورود آن رگ هايى است كه پر از شهوت است . حضرت عيسى عليه السّلام فرمود: ((اى حواريون شكم هايتان را گرسنگى دهيد شايد دل هايتان پروردگارتان را ببيند)).
سهل گويد: ابدال (314) به چهار خصلت ابدال شدند: تهى بودن شكم ها (از طعام )، شب زنده دارى ، سكوت و كناره گيرى از مردم . فايده گرسنگى در منوّر ساختن دل امرى است آشكار و تجربه گواه آن است و بزودى شرح خواهيم داد كه چگونه دل بتدريج نورانى مى شود. و اين مطلب در كتاب (( ((كسر الشهوتين )) )) خواهد آمد. امّا شب زنده دارى آئينه دل را چون ستاره اى درخشان جلا و صفا و نورانيت مى بخشد و بر صفايى كه گرسنگى حاصل شده مى افزايد در نتيجه جمال ذات حق در آن آشكار مى شود و در آن درجات بلند آخرت و پستى دنيا و بلاهاى آن را مى بيند و بى ميلى او به دنيا و روى آوردنش به آخرت كامل مى شود.
شب زنده دارى نيز نتيجه گرسنگى است ، زيرا بيدارى با سيرى غير ممكن است و خواب موجب سنگدلى و دلمردگى است مگر به اندازه لازم باشد. بيدارى در شب ، موجب آشكار شدن اسرار غيب مى شود. پس در صفت ابدال گفته شده است : همانا غذا خوردن آنها بر حسب نياز است و خوابشان بر اثر غالب شدن (خواب ) است و سخن گفتن آنها به مقدار ضرورت و احتياج است . ابراهيم خواص گويد: به اعتقاد هفتاد صديق پرخوابى از آب نوشيدن بسيار نشاءت مى گيرد.
امّا سكوت را كناره گيرى از مردم آسان مى كند، ولى شخص منزوى كسى را كه برايش خوردنى و نوشيدنى فراهم مى سازد يا به كارهايش مى پردازد مى بيند و سزاوار است كه جز به مقدار نياز سخن نگويد، زيرا سخن گفتن دل را مشغول مى كند و حرص دلها به سخن گفتن بسيار است . دل به حرف زدن آسايش مى يابد و تنها انديشيدن و ذكر گفتن را سنگين مى شمارد، لذا با حرف زدن راحتى مى طلبد؛ بنابراين سكوت موجب بارور شدن عقل است و دمى را به طرف ورع مى كشاند و تقوا را آشكار مى كند.
امّا خلوت فايده اش كنار گذاشتن كارها و حفظ چشم و گوش است ، زيرا اين دو عضو دالان قلب است و قلبه به منزله حوضى است كه از نهرهاى حواس ‍ آبهاى تيره در آن مى ريزد و هدف رياضت خالى كردن حوض از آن آبها و از گلى است كه از آنها به وجود آمده تا اصل حوض بجوشد و آب پاك و تميز از آن بيرون آيد. بنابراين چگونه ممكن است آب حوض تمام شود با آن كه نهرها به طرف آن باز است . پس در هر حالتى بيش از آن كه از آب (كدر) كاسته شود آب تازه مى جوشد، بنابراين ناگزيريم حواس را جز به مقدار نياز نگاه داريم و حفظ آنها بطور كامل ممكن نيست مگر با خلوت كردن در جاى تاريك ؛ و اگر جاى تاريكى ندارد، پس سر را در گريبان فرو برد يا زير عبا برود. در چنين حالتى نداى ذات حق را مى شنود و جمال حضرت ربوبى را در آينه دل مشاهده مى كند. مگر نديده اى كه نداى ذات حق به پيامبر صلّى اللّه عليه و آله رسيد در حالى كه پيامبر عبا يا گليم به خود پيچيده بود (( يا ايها المدثر، يا ايها المزمل . )) (315) بنابراين چهار خصلت ياد شده سپر و دژى است كه با آنها راهزنان را از خود دور مى كند و جلو عوارضى را كه مانع راه است مى گيرد، و هرگاه چنان كند پس از آن به پيمودن راه سرگرم مى شود و آن با پيمودن گردنه هاست و در راه خدا گردنه اى نيست جز آن صفات دل كه عاملش توجه به دنياست ، و بعضى از اين گردنه ها مهمتر از بعض ديگر است ، و ترتيب پيمودن آنها اين است كه با رعايت ترتيب از آسان تر شروع كند و آن صفات دل علايقى است كه در آغاز قصد سلوك بايد آنها را رها سازد و آثار آنها مال و مقام و دوستى دنيا و توجه به مردم علاقه به گناهان است . پس بناچار بايد درون را از آثار آنها تهى سازد، چنان كه برون را از اسباب ظاهرى آن خالى كرده است . مجاهده در اين كار به طول مى انجامد و برحسب حالات (افراد) متفاوت مى شود. چه بسا شخصى بيشتر صفات را به دست آورده باشد و مجاهده او طولانى نشود. پيش از اين گفتيم راه مجاهده مخالفت با شهوت و خواهش نفسانى است در هر صفتى كه بر نفس مريد غالب آيد و هرگاه اين حالت را به دست بياورد يا از طريق مجاهده آن صفت غالب شده بر نفس ، ضعيف شود در دلش ‍ علاقه اى نمى ماند كه پس از آن او را سرگرم سازد به ذكرى كه همواره در دلش باشد و او را از وردهاى ظاهرى باز مى دارد، بلكه به واجبات و رواتب اكتفا مى كند و ورد او فقط يك ورد است كه عصاره تمام وردهاست و نتيجه آن همواره به ياد خدا بودن است پس از آن كه دل از ياد غير خدا خالى شده باشد و تا دل به ذكر خدا توجه دارد، چيزى او را از اين كار باز نمى دارد.
شبلى به حصرى گفت : از اين جمعه تا جمعه ديگر كه نزدم مى آيى اگر به دلت جز خدا چيزى خطور كند، آمدنت نزد من حرام است ؛ و چنين تجردى از غير خدا جز با اراده راستين و سيطره محبت خدا بر دل ، حاصل نمى شود تا آنجا كه انسان به صورت عاشق دلداده اى در مى آيد كه فقط به يك چيز مى انديشد و هرگاه (مريد) به چنان حالتى رسيد استاد او را در گوشه اى تنها مى گمارد و كسى را بر او نگاهبان قرار مى دهد كه مقدار كمى غذاى حلال به او بدهد، زيرا اصل راه دين غذاى حلال است و در اين حال يكى از ذكرها را به او تلقين مى كند تا دل و زبانش به آن مشغول شود. پس ‍ بنشيند و (( لا اله الا اللّه يا اللّه اللّه اللّه يا سبحان اللّه )) بگويد يا كلماتى را بر زبان بياورد كه استاد به او دستور مى دهد و همواره آنها را تكرار مى كند تا زبان از حركت بازماند و بدون حركت زبان ، گويى آن كلمات بر زبان جارى مى شود آنگاه پيوسته مراقب است تا اثر ذكر از زبان نيز بيفتد و شكل آن ذكر در دل بماند و همچنان باقى باشد تا حروف كلمات ذكر و صورت آن را از دل برود و حقيقت معناى آن در دل بماند و آنجا حاضر باشد و بر دل غالب شود، و دل از هر چه جز خداست خالى شود، زيرا دل هرگاه به چيزى مشغول شود از ديگر اشيا هرچه باشد خالى مى گردد. پس ‍ هرگاه به ياد خدا مشغول شود كه هدف (اصلى ) است ناچار از غير خدا تهى مى شود، در اين صورت لازم است كه مراقب وسوسه هاى دل و ديگر امورى باشد كه به دل خطور مى كند و مربوط به دنياست و نيز مواظب ديگر چيزهايى باشد كه به ياد مى آورد از قبيل حالاتى كه بر خود او و ديگران گذشته است زيرا هرگاه لحظه اى به آن امور سرگرم شود در همان لحظه دلش از ياد خالى مى شود و اين نقصيه اى است كه بايد در دور كردن آن بكوشد و هر زمان كه تمام وسوسه ها را دفع كرد نفس به كلمه اى روى مى آورد كه وسوسه ها از آن كلمه سرچشمه گرفته است ، و مى گويد اين كلمه چيست و معناى گفته ما اللّه چيست ؟ و به چه معنى خدا و معبود است ؟ و در اين زمان خاطره هايى بر او عارض مى شود كه در انديشيدن را بر روى او مى گشايد، و بسا كه از شيطان وسوسه هايى بر دلش وارد شود كه كفر يا بدعت باشد، و هرگاه از آن وسوسه ها بدش بيايد و همت گمارد كه آنها را از دل برطرف سازد ضررى به او نرسد و خاطره ها تقسيم مى شود به آنهايى كه بطور قطع روشن است كه خدا از آن منزه است ، ولى شيطان آن خاطره را در دلش افكنده و بر خاطرش جارى ساخته . بنابراين شرط آن (رهايى از اين خاطره ) اين است كه به آن اهميت ندهد و به خداى پناه ببرد و به درگاهش ‍ زارى كند تا شيطان را از او دور سازد، چنان كه خداى متعال فرمود: (( و امّا ينزغنك من الشيطان نزغ فاستعذ بااللّه انه سميع عليم )) (316) و فرمود: (( ان الذين اتقوا اذا مسهم طائف من الشيطان تذكروا فاذا هم مبصرون . )) (317) لازم است در آنچه دچار ترديد مى شود و بر استاد خود عرضه كند، بلكه هر حالتى را كه در قلب خود احساس مى كند، چه سستى و چه نشاط و چه توجه و دلبستگى يا ارادت صادق آن را با استاد در ميان بگذارد و از ديگران پنهان بدارد بطورى كه هيچ كس از آن آگاه نشود. آنگاه بر استادش لازم است كه به حال مريد بنگرد و در زيركى و هوشيارى او بينديشد و چون دانست كه اگر او را رها كند و به فكر وادارد خود از حقيقت آگاه مى شود، در اين صورت لازم است او را به فكر وادار سازد و به مداومت در فكر فرمانش بدهد تا نورى به دلش بتابد كه حقيقت حق برايش ‍ آشكار شود و اگر استاد دانست كه مريد توان اين كار را ندارد به وسيله پند و ذكر و دليلى است به درك او نزديك باشد او را به اعتقاد صحيح قطعى برگرداند و لازم است كه استاد استوار باشد و به مريد مهربانى ورزد، زيرا امور ياد شده خطرهاى مهلك و مواضع پرخطر راهند و چه بسا مريدانى كه مشغول رياضت شوند و خيال فاسد بر آنها غالب گردد و نتوانند به حالت كشف برسند و از راه بمانند و سرگرم امور بيهوده شوند و همه چيز را بر خود مباح سازند كه اين بزرگترين هلاكت است ؛ و هر كس خود را براى ذكر و ياد خدا خالص كند و دلبستگيهايى را كه موجب سرگرمى او مى شود از خود دور سازد از انديشه ها و خيالات فاسد در امان نيست چرا كه بر كشتى پر خطر (سير و سلوك ) سوار شده است . بنابراين اگر از اشتباه در امان بماند در دين به مقام بلندى مى رسد و اگر اشتباه كند هلاك مى شود. از اين رو پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بر شما باد به دين پيرزنان .))(318)
منظور روايت پذيرفتن اصل ايمان و اعتقاد طاهرى از راه تقليد و سرگرم شدن به كارهاى خوب است چرا كه خطر منحرف شدن از اين راه بسيار است . از اين رو بر استاد لازم است كه مريد را با زيركى زير نظر بگيرد و اگر باهوش و زيرك نيست و نمى تواند اعتقاد ظاهرى پيدا كند به ذكر و فكر سرگرمش نكند بلكه او را به كارهاى ظاهرى و وردهاى مشهور برگرداند يا به خدمت كسانى بگمارد كه فقط مشغول انديشه اند تا بركت آنها به او هم برسد؛ زيرا كسى كه در ميدان جنگ نمى تواند بجنگد لازم است سقّاى لشكر شود و مركبهاى آنها را تيمار كند تا روز قيامت در مره آنان محشور شود و بركت آنها او را هم در برگيرد، اگر چه به درجه آنها نمى رسد. سپس ‍ مريدى كه فقط براى ذكر و فكر (خدا) آماده شده است آگاهى موانع بسيارى در راه او پيدا مى شود از قبيل : خودپسندى ، رياكارى ، و شادمانى از حالاتى كه برايش كشف مى شود و كرامت هاى اوليه كه برايش ظاهر مى گردد و هرگاه به اين امور توجه كند و نفسش به آن مشغول شود سستى و توقفى در راهش پديد مى آيد، بلكه لازم است در تمام عمر خود حالت را داشته باشد مانند شخص تشنه اى كه درياها او را سيراب نمى سازد اگر چه تمامى آب ها بر او ريزش كند و دائمى باشد، و سرمايه اصلى (رهرو راه خدا) بريدن از آفريدگان و خلوت كردن است . يكى از سياح ها گويد: به يكى از ابدال كه از مردم بريده بود گفتم : راه يافتن به حقيقت چگونه است ؟ گفت : در دنيا چنان باشى كه گويى رهگذر هستى . و گفت : دوباره به او گفتم : مرا به كارى راهنمايى كن كه در آن كار دلم را در هر زمان و هميشه با خدا بيابم ؛ پس به من گفت : به مردم نگاه نكن كه تاريكى است ، گفتم به آنها محتاجم گفت : به سخنشان گوش مكن زيرا سخن آنها موجب سنگدلى است ، گفتم : از استماع آن ناگزيرم گفت : با آنها داد و ستد نكن زيرا داد و ستد با آنها موجب وحشت است ، گفتم : من در ميان آنهايم و ناگزيرم با آنها داد و ستد كنم گفت : به آنها اعتماد نكن زيرا اعتماد به آنها موجب هلاكت است . گفتم : شايد اين كار را بتوانم . گفت : فلانى آيا به غافلان مى نگرى و سخن نادانان را مى شنوى و با بيهوده كاران داد و ستد مى كنى و مى خواهى كه همواره دلت را با خدا بيابى اين از امورى است كه هرگز صورت نپذيرد.(319)
مى گويم : ابوحامد در سخن طولانى خود فرو رفتن در دره هاى گمراهى را مطرح كرده و مدعى امكان چيزى شده كه تقريبا محال است . بعلاوه آنچه مطرح ساخته اظهار دين جديد و پديد آوردن بدعتى زشت است كه از ميان يك ميليون نفر يكى نجات نمى يابد، و اگر راهى وجود مى داشت كه به دين پيامبر ما بهتر هدايت مى كرد البته پيامبر آن را مى آورد، زيرا دين او بهترين دينهاست ، چنان كه آن حضرت بهترين پيامبران است . در قرآن آمده است : (( و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فنفرق بكم عن سبيله . )) (320) پس بناچار آنچه پيامبر آورده است براى هدايت كافى است و در مقررات آن حضرت كارهايى كه سالكان خود را به تكلف به آن وادار مى كنند وجود ندارد، بلكه نصوص اسلامى كه به ما رسيده است بر خلاف دستوراتى است كه آنها جعل كرده اند به ما رسيده است . امّا در اين مورد كه سالكان بكلى مال و ثروت و مقام را طرد كرده اند اسلام بر به دست آوردن روزى حلال و مقدار خوراك سال سخت تشويق كرده است ، و اين كه هركس سربار مردم شود (در روزى ) ملعون است (321) ((و هر كه خود را خوار سازد مورد نكوهش است )) (322) و تنها چيزى كه نكوهيده است دوستى مال و مقام است نه به دست آوردن مال به اندازه لازم بدون دوستى مال و تعصب نداشتن . در روايات اسلامى وارد شده است كه : ((همانا بهترين وسايل نزديكى به خدا، دوستى براى خدا و دشمنى براى خداست .))(323) ((و همانا دين دوستى و دشمنى است .)) (324) و روايات ديگرى كه به اين مضمون رسيده است . امّا راجع به شب زنده دارى در تنهايى روايت شده كه ((شيطان در وقتى كه آدمى تنهاست بر او جرى تر است و بيشتر به او مى پردازد.))(325) و امّا در مورد اكتفا كردن به يك كلمه در وردها پس در فضيلت تلاوت قرآن و دعا وارد شده است كه ((هسته عبادت خالص نيايش است .)) (326) و حاجت را بايد از خدا خواست . علاوه بر آن رواياتى در فضيلت نماز جمعه و جماعت و بركت ديد و بازديد و اجتماعات وارد شده است و در حديثى كه شيعه و سنى بر آن اتفاق نظر دارند آمده است : ((رهبانيت و گوشه گيرى در اسلام نيست .)) (327) و اين كه ((رهبانيت امت من روزه است .))(328) و در حديث ديگرى است : ((رهبانيت امتم نشستن در مسجدهاست .)) (329) و ديگر رواياتى كه مخالف با راه و روش اين گروه است . پس اين بدعت گذاران جهل و بى ادبى نسبت به خدا و رسول خدا را باهم جمع كرده اند، امّا نادانى آنها از آن جهت است كه حكمت اوامر و نواهى الهى را كه خداوند به بندگان خود تكليف كرده و بر حسب لياقتشان و موافق با درك و مزاجشان بوده است ، درنيافته اند. امّا بى ادبى آنها به سبب مخالفتشان با خدا و رسول اين است كه به پندار خودشان راهى به معرفت خدا جعل كرده اند و آنها كسانى هستند كه از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت كرده اند كه فرمود است : ((هر كه در دين ما چيزى پديد بياورد كه در دين نيست اين عمل مخالف سنت و مردود است .))(330) و در حديث ديگرى است : ((هر كه به امتم غش كند نفرين كند نفرين خدا و فرشتگان و تمام مردم بر اوست ، عرض ‍ شد اى رسول خدا: غش نسبت به امتت چيست ؟ فرمود: بدعتى پديد آورد و مردم را بر آن وادار كند)) (331) و در روايت ديگر است : ((همانا براى خدا فرشته اى است كه هر روز فرياد مى كند هر كه با سنت رسول خدا مخالفت كند شفاعت پيامبر به او نمى رسد)) (332) بدعت گذاران همان كسانى هستند كه گفته اند: مثل كسى كه با ابداع چيزى مخالف سنت رسول خدا در دين جنايت مى كند به كسى كه گناهى مى كند، همانند كسى است كه با شاه در قلب دولتش نافرمانى كند نسبت به كسى كه در خدمت معينى با شاه مخالفت كند، گاه اين گناه آمرزيده مى شود امّا مخالفت در قلب دولت بخشوده نمى شود، پس گفتار اين سالكان تنها با رهايى از اميال نفسانى مى تواند صحيح باشد و اين عمل در توان بشر نيست بويژه مردم عوام . شخصى به مولايمان امام صادق عليه السّلام گفت : ((من خاندانى قدريّه دارم كه مى گويند مى توانيم چنين و چنان كنيم و مى توانيم كارى نكنيم حضرت فرمود: به او بگو آيا مى توانى از آنچه به دست مى آيد ياد نكنى و آنچه دوست دارى فراموش نكنى ؟ پس اگر گفت : نه گفتار خود را رها كرده ، و اگر گفت : آرى هرگز با او سخن مگو كه مدعى خدايى شده است )) و نيز سلوك كامل نمى شود جز به پيروى از استاد و مخالفت نكردن با او در كارهايى كه انجام مى دهد و ترك مى كند چنان كه مى گويند، در حالى كه به اعتراف خودشان استاد جايزالخطاست چون در استاد عصمت را شرط نمى دانند بنابراين ممكن است مريد را به كارى مكلف سازد كه نابودى دين و دنيايش در آن كار باشد چنان كه به اين نيز اعتراف كرده اند و ما آن را ديده ايم . بعضى از مريدان بر اثر رياضت مرده و دين بعضى از آنها تباه شده است ، از اين رو مولايمان امام صادق عليه السّلام فرمود: ((بپرهيز از اين كه مردى را در مقابل حجت خدا منصوب نمايى و در تمام گفته هايش او را تصديق كنى .))(333) و اين يكى از معانى گفتار ذات حق است : (( و الذين اجتنبوا الطاغوت ان يعبدوها. )) (334) زيرا پيروى كردن از چنين استاد بدعت گذار كه از خدا سخن نمى گويد و جايزالخطاست پرستش طاغوت است ، بعلاوه كه مى بينيم بيشتر اساتيد اين سالكان كه همين راه زشت را پيموده اند و مردم را به آن راه واداشته اند خود در شناخت امام كور و سرگشته بودند، با اين كه شناخت دين از نظر علم و عمل بر شناخت امام منصوب به وحى از سوى خدا مبتنى است .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در حديثى كه مورد اتفاق شيعه و سنى است فرموده : ((هر كس بميرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهليت مرده است ))(335) ؛ (( و من اضل ممن اتبع هواه بغير هدى من اللّه ان اللّه لا يهدى القوم الظالمين . )) (336)
از امام باقر عليه السّلام روايت شده : ((هر كس به خدا نزديك شود با عبادتى كه خود را در آن به زحمت اندازد و امامى را كه خدا تعيين كرده قبول نداشته باشد، سعيش مقبول نيست و گمراه و سرگشته است و خدا از كارهايش در خشم است ؛ و مثل او همچون گوسفندى است كه گله و چوپان خود را گم كند و سرگردان از اين سو به آن سو رود و روز بر او بگذرد و چون تاريكى شب او را فرا بگيرد گله گوسفندى ببيند ولى چوپان را نبيند. پس فريفته شود و با اشتياق داخل آنها شود و در آغل با آن گله بخوابد و چون شبان گله اش را از آغل به چرا برد شبان و گله را بيگانه بيابد و سرگشته در جست و جوى شبان و گله خود حركت كند. پس گوسفندانى را با شبانى ديده با علاقه به آنها ملحق شود. پس شبان فرياد بزند: به شبان و گله خود بپيوند زيرا تو گله و شبان خود را گم كرده اى و سرگشته اى ، پس ترسان و حيران بگريزد و آواره شود در حالى كه شبانى ندارد كه راهنمايش شود و او را به چراگاهش برگرداند. در همان حال گرگ از فرصت استفاده كند و او را بخورد. بخدا همچنين گمراه و حيران است كسى از اين امت كه از سوى خدا امامى عادل و ظاهر نداشته باشد، و اگر بدين حال بميرد به كفر و نفاق مرده است ، بايد دانست كه پيشوايان ستم و پيروانشان كه از دين خدا بدورند خود گمراه و ديگران را نيز گمراه كرده اند و كارهايى كه انجام مى دهد مانند خاكسترى است كه در روزى سخت تندباد بر آن بوزد و نتوانند چيزى از آنچه فراهم كرده اند (برداريد) اين همان گمراهى آشكار است .))(337)
از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده : ((به خدا اگر شيطان پس از نافرمانى و تكبر خدا را در تمام عمر دنيا سجده مى كرد سودى به حالش نداشت و تا بر طبق فرمان خدا به آدم سجده نمى كرد خداوند اعمالش را نمى پذيرفت ؛ همچنين اعمال اين امت عصيانگر را پس از آن كه بعد از پيامبر خدا مورد آزمون قرار گرفتند و پس از آن كه امام منصوب از سوى پيامبر خود را رها كردند نمى پذيرد و هيچ حسنه اى از جانب آنها بالا نمى رود مگر از همان راهى كه خدا به آنها امر كرده است به در خانه خدا بروند و امامى را كه به دوستى او ماءمور شده اند دوست بدارند و از درى كه خدا و رسولش بر ايشان گشوده است )).
اگر بگويى : راه شناخت اسرار دين و به دست آوردن يقين چيست ؟ پس ‍ بدان كه خداى سبحان ما را جفت هايى قرار داده و براى هر يك از ما راه و روشى مقرر داشته است ، و عامه مردم نمى توانند به راه حكماى عاقل يا راه علماى ربانى بروند، زيرا پيشگاه ذات حق برتر از اين است كه محل ورود هر كسى باشد يا جز يك نفر يك نفر به آن جا روى بياورند، و مؤ منى كه به يقين رسيده از درّ كمياب تر است . پس كسى كه مى خواهد به تحصيل علمى شروع كند كه در نزد اهلش مكنون است از تعليم آن به غير اهلش دريغ و خوددارى مى شود لازم است جوان ، صحيح المزاج ، باهوش ، امين و پاكدامن و راستگو، و آراسته خو به دور از ريا و نفاق باشد. و به جيفه دنيا فريفته نشود و از حيله و فريب و خيانت و مانند آن روى بگرداند، علم و علما را بزرگ بدارد و به تكاليف شرعى واجب و مستحب روى بياورد، پس ‍ از آن احكام دينى را بياموزد و حلال و حرام آن را بشناسد و آنها را از اهل دين و امام دين بياموزد. حضرت صادق عليه السّلام فرمود: ((نشان دروغگو اين است كه از آسمان و زمين به تو خبر دهد و چون از مسائل حلال و حرام سؤ ال مى كنى چيزى نمى داند.))(338)
آنگاه پس از تمام اين كارها به تحصيل اين علم از راهش بپردازد به اين طريق كه واجبات را مقدم بدارد، آنگاه مستحبات را به جاى آورد سپس آداب و سنت ها را رعايت كند، و بر گرفتارى ها و رنج ها صبر كند و بر اندازه ممكن به فكر ادامه دهد و ملازم ذكر باشد؛ به مقدار توان خود را از شهوت هاى نفسانى و خيالات شيطانى تهى سازد و تمام غم ها را يك غم قرار دهد و نيت را خالص و صاف كند و به آنچه اندك اندك مى آموزد عمل كند، و لحظه به لحظه مواظب نفس باشد تا علم پس از يقين برايش آشكار شود و از مرحله (( علم اليقين )) به (( عين اليقين )) و به (( حق اليقين )) برسد؛ آنچه در اين راه مهم است بى ميلى به دنيا و پيروى دين از طريق امامان ، هدايت و ملازمت تقواست ؛ خداى متعال فرمود: (( و اتقواللّه و يعلمكم اللّه . )) (339)
و فرمود: (( ان تتقوااللّه يجعل لكم فرقانا. )) (340)
و فرمود: (( و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض . )) (341)
و فرمود: (( و من يتق اللّه يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث و لا يحتسب . )) (342)
و فرمود: (( و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا. )) (343)
اميرالمؤ منين عليه السّلام فرمود: ((همانا محبوبترين بندگان خدا در پيشگاه خدا بنده اى است كه خدا او را پشتيبانى و تقويت كند تا بر نفس خود غالب شود. پس اندوه را دريابد و لباس خوف از خدا را بر خود بپوشاند، در نتيجه چراغ هدايت در قلبش روشن شود))؛ تا اين كه فرمود: ((جامه هاى شهوت را بكند و از تمام غم ها جز يك غم تهى شود. سپس از حالت نابينايى و مشاركت با اهل هوى و هوس بيرون رود و درهاى هدايت را به روى خود بگشايد و درهاى پستى را ببندد تا راهش را ببيند و برود و نشانه هايش بشناسد و از گرداب هاى دنيا (به وسيله كشتى هاى نجات ) بيرون برود و به مطمئن ترين رشته ها و محكم ترين ريسمان ها چنگ بزند، پس او در يقين خود مانند نور خورشيد است )).(344)
غزالى گويد: در اين هنگام آخرين درجه رياضت اين است كه مريد قلب خود را همواره با خدا بيند، و اين ممكن نيست مگر دل را از ديگران تهى كند و آن تنها با مجاهدت طولانى ميسر شود. پس هرگاه دلش با خدا شد، شكوه دربار ربوبى برايش آشكار شود و حق برايش تجلى كند، و از لطائف رحمت خدا چيزهايى بر او ظاهر شود كه اصلا قابل وصف نباشد و چون چيزى از امور ياد شده بر مريد كشف شود بزرگ ترين موانع براى وى اين است كه به تذكر و موعظه و پند دادن ديگران بپردازند و لذتى از آن در نفس ‍ خود احساس كند كه جز آن لذتى نباشد و آن لذت او را فرا بخواند كه در چگونگى ايراد آن مطالب و نيكو ساختن الفاظى كه از آن (موعظه و پند) تعبير مى كند و ترتيب نقل آنها و آراستن آن به داستان ها و شاهدهاى قرآن و حديث بينديشد و براى اين كه دل ها و گوش ها به او تمايل نشان دهند صورت سخن را زيبا سازد، و بسا كه شيطان اين توهم را در او ايجاد كند كه اين پند دادن تو زنده كردن دل هاى مردگانى است كه از خدا بى خبرند، و تو واسطه ميان خدا و خلقى تا بندگان خدا را به او دعوت كنى و تو در آن بهره اى ندارى و نفست از آن لذتى نمى برد و حيله گرى شيطان روشن مى شود به اين كه در ميان همگنان او كسى پيدا شود كه از او بهتر و شيرين تر سخن بگويد و بيشتر بتواند دل هاى عوام را جذب كند، در اين صورت كژدم حسد ناگزير در درونش به حركت مى آيد اگر محرك او (در موعظه ) لذت قبول مردم باشد، و اگر محرك او فقط خدا باشد از آن نظر كه بر دعوت بندگان خدا به راه راست حريص است پس با پيدا شدن واعظى زيردست سخت خوشحال مى شود و مى گويد: سپاس خدا را كه مرا كمك كرد و به كسى كه در اصلاح بندگان خدا پشتيبان من است مرا تاءييد فرمود مانند كسى كه بر او واجب است مرده اى را دفن كند و شرعا دفن بر عهده او قرار گرفته است پس اگر كسى به كمكش بيايد قطعا خوشحال مى شود و به ياور و خود حسد نمى برد، بنابراين بى خبران از خدا مردگانند و واعظان ، هشداردهنده و زنده كننده آنهايند پس اگر واعظان بسيار باشند موجب آسايش و پيروزى است ، و سزاوار است كه از وجود آنها سخت شادمان شود و چنين واعظى براستى كمياب است ، پس لازم است مريد از اين حالت (لذت بردن از موعظه ) بپرهيزد زيرا از بزرگترين ريسمان هاى شيطان است كه با آن راه كسانى را كه تازه راه بر آنها گشوده شده است مى بندد زيرا برگزيدن زندگى دنيا طبيعتى است كه بر انسان غلبه دارد از اين رو خداى متعال فرمود: (( بل تؤ مرون الحيوة الدنيا. )) (345) سپس خداى سبحان بيان فرموده است كه شرّ در طبيعت انسان ها قديم است و بر انسان غالب و در كتب پيشين نيز ياد شده است . پس از آن خداى سبحان فرمود: (( ان هذا لفى الصحف الاولى صحف ابراهيم و موسى . )) (346)
اين بود راه رياضت مريدها و ترتيب آن در اين جا كه تدريجا به ديدار خداى سبحان نايل شوند. امّا شرح رياضت در هر صفتى بزودى خواهد آمد، زيرا بيشتر صفاتى كه بر انسان غالب است مربوط به شكم و غريزه جنسى و زبان و پس از آن خشم است كه آن در حمايت شهوت ها همانند لشكرى است و آنگاه كه انسان شهوت شكمبارگى و همخوابگى را دوست بدارد و به آن انس بگيرد دنيا را دوست بدارد و جز با مال و مقام به دنيا نمى رسد و هرگاه مال و جاه به دست بياورد خودپسندى و تكبر و رياست طلبى در او به وجود مى آيد، و هرگاه اين امور ظاهر شود و نفسشس به او اجازه ندهد كه بكلى دين را رها سازد به چيزهايى از دين چنگ مى زند كه در آن رياست باشد و غرور بر او غالب مى شود.
از اين رو بر ما واجب است پس از تقديم اين دو كتاب ، بخش مهلكات را با هشت كتاب كامل كنيم .
كتابى در سركوب كردن شكمبارگى و همخوابگى ، كتابى در بلاى زبان ، كتابى در شكستن خشم و حسد و كينه ، كتابى در نكوهش دنيا و شرح نيرنگ هاى آن ، كتابى در شكستن محبت مال و نكوهش بخل ، كتابى در نكوهش ريا و مقام دوستى ، كتابى در تكبر و خودپسندى ، و كتابى در شرح مواضع غرور و گول خوردن .
با ذكر اين هلاك كننده ها و آموختن راه درمان آنها مقصود ما از اين بخش ، يعنى بخش هلاك كننده به پايان مى رسد (( ان شاء اللّه ، )) زيرا آنچه در كتاب اول ياد كرديم شرح صفات دل بود كه منشاء هلاك كننده ها و نجات دهنده ها بود، و آنچه در كتاب دوم ياد كرديم اشاره اى كلى به راه مهذب ساختن اخلاق و درمان بيمارى هاى دل بود. امّا شرح آنها به خواست خدا در اين كتاب ها خواهد آمد (( و الحمدللّه رب العالمين . ))
اين است آخر كتاب رياضت نفس و تهذيب اخلاق و درمان بيمارى هاى دل از كتاب (( محجة البيضاء در تهذيب احيا )) و به خواست خداى متعال در پى آن كتاب سركوب كردن و شهوت شكمبارگى و همخوابگى مى آيد. سپاس از آن خداست در آغاز و انجام ، و ظاهر و باطن .
كتاب سركوب كردن شكمبارگى و شهوت همخوابگى 
مقدّمه 
اين سومين كتاب از بخش مهلكات كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) است
(( بسم اللّه الرحمن الرحيم ))
سپاس از آن خدايى است كه در بزرگى و بلندى مقام و شكوه يگانه است ، شايسته سپاس و تقديس و تنزيه است ، و در آنچه قضاوت و بطور قطع حكم مى كند عادل است ، و بخشش و انعامش شامل همه مى شود، و در تمام موارد و جريانات امور سرپرست و حافظ بندگان خويش است ، و بيش ‍ از نيازهاى مهم بنده بلكه آن اندازه كه آرزوهايش را كفايت كند به بنده خود انعام مى كند، هدايت بنده و مرگ و زندگى او به دست پروردگار است ، و هرگاه بيمار شود او را شفا مى دهد، و چون ضعيف شود او را نيرو مى بخشد، و اوست كه بنده را به بندگى موفق مى دارد، آنگاه او را مورد عنايت قرار مى دهد، و اوست كه بنده را غذا مى دهد و سيراب مى كند، و اوست كه بنده را از نابودى حفظ مى كند، و در خوردنى و نوشيدنى از آنچه او را به نابودى مى كشاند حراست مى كند، و توان قناعت به غذاى كم به او مى دهد و نيرومندش مى سازد تا بدان وسيله راه هاى ورود شيطان را كه با او دشمنى مى كند، ببندد، و قدرت نفس را كه با او دشمنى مى ورزد درهم مى شكند، پس بنده شرّ آن دو (شيطان و نفس ) را دفع مى كند آنگاه به پرستش و تقواى پروردگار مى پردازد. اين كارها پس از آن است كه در آنچه مى خواهد و لذت مى برد بر او توسعه مى دهد، و آنچه انگيزه هاى لذت را در او به هيجان مى آورد زياد مى كند و تمام اين كارها براى آزمايش اوست ، تا بنگرد چگونه خدا را بر خواسته هاى خود بر مى گزيند و چگونه اوامر او را انجام و نواهيش را ترك مى كند و مواظبت بندگى اوست و از معصيت او منع مى شود.
و بر محمّد بنده شريف و پيامبر والامقام او درود باد؛ درودى كه بر قرب و منزلت او بيفزايد و مقام او را بالا ببرد، و درود بر خاندان نيكوكار و خويشاوندان و صحابه خوب و تابعينش .
امّا بعد، از بزرگترين هلاك كنندهاى فرزند آدم شهوت شكمبارگى است ، و آدم و حوا به همين علت از بهشت به خانه ذلت و احتياج يعنى دنيا بيرون رانده شدند، زيرا از خوردن ميوه آن درخت بهشتى نهى شدند پس شهوت بر آن دو غالب آمد تا از درخت ممنوع خوردند و عورتشان آشكار شد، و بدون ترديد شكمبارگى سرچشمه شهوتها و منشاء بلاها و دردهاست ، زيرا در پى آن شهوت همخوابگى و شهوت مجامعت زياد مى شود و در پى شهوت غذا و زناشويى ميل به مال و مقام افزون مى گردد و آن دو وسيله اى براى توسعه در خوراك و مجامعت مى شود و در پى افزايش مال و مقام انواع نادانى ها و نزاع ها و حسدها به وجود مى آيد، سپس از امور ياد شده ريا و مباهات و افزون طلبى به وجود مى آيد، و اين امور آدمى را به بخل و كينه و دشمنى مى كشاند و نتيجه اش آن است كه صاحب اين صفات دست به ستم و كارهاى زشت مى زند.
تمام امور ياد شده نتيجه پر كردن معده و مستى سيرى است ، و اگر بنده نفس خود را با گرسنگى خوار سازد و راه هاى ورود شيطان را ببندد به بندگى خدا اقرار مى كند و راه مستى و طغيان را نمى پيمايد و به سبب آن در لذات دنيوى غرق نمى شود، و دنيا را بر آخرت ترجيح نمى دهد و به خاطر دنيا به ديگران دشمنى نمى ورزد.
حال كه آفت شكمبارگى تا اين اندازه مهم است شرح آفات آن به منظور پرهيز از آنها لازم است و نيز روشن ساختن راه مبارزه با آن آفات و هشدار بر فضيلت مبارزه به منظور پرداختن به آن ضرورى مى باشد. همچنين شرح شهوت همخوابگى لازم است چون اين شهوت تابع شكمبارگى است و به يارى خداى متعال آن را در فصل هايى كه همه را در بر داشته باشد شرح مى دهيم و آن شرح فضيلت گرسنگى و سپس فوايد آن و راه رياضت و سركوب شهوت شكمبارگى با كاستن از غذا و به تاءخير انداختن آن است ، آنگاه مختلف بودن حكم گرسنگى و فضيلت آن را به اختلاف حالات مردم شرح مى دهيم ، و نيز رياضت در ترك شهوت را توضيح خواهيم داد، و سپس به شرح شهوت همخوابگى مى پردازيم ، آنگاه ترك ازدواج را كه وظيفه مريد است بيان مى كنيم ، و سرانجام فضيلت كسى را كه با شكمبارگى و شهوت همخوابگى و چشم چرانى مخالفت مى كند شرح مى دهيم .

next page

fehrest page

back page