راه روشن ، جلد پنجم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : عبدالعلى صاحبى

- ۷ -


سرعت دگرگون شدن دل و تقسيم شدن دلها به ثابت و متغيّر 
بايد بدانى چنان كه ذكر كرديم صفات ياد شده دل را در بر مى گيرد و حالات و آثار از درهايى كه وصف كرديم به آن وارد مى شود. گويى دل هدفى است كه همواره از هر سو مورد اصابت است و هرگاه چيزى به آن اصابت كند و متاءثر شود ضد آن از سوى ديگر به آن مى رسد و صفت دل را تغيير مى دهد. پس اگر شيطان در آن فرود آيد و آن را به انجام خواهشهاى نفسانى دعوت كند و دل به آن توجه كند فرشته در آن نازل شود و او را از آن كار منع كند و اگر شيطان او را به كار شرى بكشاند شيطان ديگرى او را به كار ديگرى بكشاند. و اگر فرشته اى او را به كار خيرى بكشاند فرشته ديگرى او را به كار خير ديگر بكشاند. پس گاه ميان دو ملك در نزاع است و گاه ميان دو شيطان و گاه ميان يك شيطان و يك فرشته و هرگز بيكار نمى ماند. خداى متعال در قرآن به آن اشاره كرده است : (( و نقلب افئدتهم و ابصارهم . )) (191) و چون پيامبر خدا از عظمت صنع الهى در مورد شگفتيهاى دل و زير و رو شدن آن آگاه بود به آن سوگند ياد مى كرد و مى گفت : ((نه ، سوگند به زير و رو كننده دلها)).(192)
بيشتر اوقات آن حضرت مى گفت : ((اى زير و رو كننده دلها دلم را بر دينت ثابت بدار. عرض كردند اى رسول خدا آيا مى ترسى ؟ فرمود: چه چيز به من اطمينان مى دهد در حالى كه دل ميان دو انگشت از انگشتان قدرت خداست و هر طور بخواهد زير و رو مى كند)) و در تعبير ديگر دارد ((اگر بخواهد دل را بر حق استوار دارد استوار نگاه مى دارد و اگر بخواهد از حق منحرف سازد چنان كند)).(193)
پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله براى دل سه مثل زده و فرموده است : ((قلب مانند گنجشك است و هر ساعتى جابجا مى شود)).(194)
و نيز فرمود: ((قلب در زير و رو شدن مانند ديگى است كه همه جاى آن جوش بيايد)).(195)
همچنين فرمود: ((قلب مانند يك پر (مرغ ) در سرزمين هموار است كه بادها آن را زير و رو مى كنند)).(196)
اين دگرگونيها امر شگفتى از امور الهى است و از شگفتيهاى كار الهى در زير و رو شدن دل فقط افرادى آگاه مى شوند كه مراقب دلهاى خود هستند و به حالات خودشان با خدا توجه خاص دارند.
دلها را در ثابت بودن بر كار خير و شرّ و مردد ماندن ميان آن دو سه بخش ‍ كرده اند: دلى كه به تقوا آباد و به رياضت تزكيه شده و از آلودگيهاى اخلاق پاك شده است . پس خطورها قلبى خير از خزانه هاى غيب و ملكوت بر دل او وارد مى شود و عقل به انديشيدن در آن خطورها روى مى آورد تا كارهاى خير ظريف را در آن بشناسد و بر اسرار فوايد آن آگاه شود و با نور بصيرت چهره آن برايش گشوده شود و حكم به انجام آن كند و بر آن اصرار ورزد و بر عمل كردن به آن اهتمام ورزد. پس فرشته به آن دل مى نگرد و جوهر آن را به تقوا طاهر و پاك و به نور عقل منور و به نور معرفت آباد مى بيند و آن را شايسته مستقر شدن و فرود آمدن خود مى يابد. در اين هنگام او را به لشكريان نامريى كمك مى كند و به خيرات ديگر هدايت مى نمايد تا كار خير به خير ديگر منتهى شود و همچنان در تشويق به كار خير كمك مى كند و كار را بر او آسان مى سازد و خداوند بدان اشاره فرموده است : (( فاما من اعطى و اتقى و صدق باالحسنى فسنيسره لليسرى . )) (197) و بر چنين قلبى است كه نور چراغ از چراغدان ربوبى مى تابد تا در آن شرك خفى باقى نماند كه اين شرك پوشيده تر از حركت مورچه سياه در شب تاريك است ، و بر اين نور هيچ چيز پنهانى پنهان نمى ماند و هيچ حيله اى از حيله هاى شيطان پيرامون آن نمى چرخد بلكه شيطان متوقف مى شود و سخن باطل را از روى فريب به آن وحى مى كند، ولى او به سخنان شيطان توجه نمى كند. اين دل پس از پاك شدن از هلاك كننده ها بزودى به وسيله صفات نجات دهنده اى كه بيان مى كنيم آباد مى شود و آنها عبارتند از: شكر، صبر، بيم و اميد تهيدستى و بى ميلى به دنيا و محبت و رضايت و شوق و توكل و انديشيدن و محاسبه و مراقبت و ديگر صفات نجات دهنده ، و آن دلى است كه خداى به آن توجه مى فرمايد و آن دل آرامش يافته است كه در اين آيه مقصود است : (( الا بذكر اللّه تطمئن القلوب . )) (198) و در گفتار خداى متعال : (( يا ايتها النفس المطمئنة . )) (199)
دومين نوع دل ، دلى است مخذول و پر از خواهشهاى نفسانى كه به پليديها و اخلاق نكوهيده آلوده است ، و درهاى ورود شيطان در آن باز و درهاى ورود فرشتگان بسته است ، و سرآغاز شرّ در آن اين است كه خواهشهاى نفسانى در آن وارد شود و در آن خطور كند از اين رو دل به عقل كه حاكم است مى نگرد تا از آن نظر و حكم بخواهد و چهره حق را بر آن بگشايد. امّا عقل به خدمت كردن هوى خو گرفته و در راه كمك به هواى نفس همچنان به فكر يافتن راه چاره است . از اين رو نفس ، هوى را مى آرايد و به آن كمك مى كند در نتيجه سينه به سبب هواى نفس گشاده مى شود و تاريكيهايش در آن گسترده مى گردد چرا كه لشكريان عقل از دور كردن شيطان سرپيچى كرده اند و چون هوى در دل پراكنده شود جاى شيطان وسعت مى يابد و سرانجام شيطان در كمال قدرت بر دل مسلط مى شود. پس به دل روى مى آورد و آرزوها و غرور و زينت را در نظرش مى آرايد و از روى فريب سخن باطل را به دل وحى مى كند و با وعده و وعيد قدرت ايمان را ضعيف مى سازد و نور يقين به ترس از آخرت خاموش مى شود، زيرا از خواهشهاى نفسانى دودى تاريك به طرف دل بلند مى شود كه تمام اطراف دل را پر مى كند تا تمام نورهايش را خاموش سازد، و عقل همانند چشمى مى شود كه دود پلكهايش را پر كرده است و توان نگاه كردن ندارد. همچنين شهوت بر دل غالب مى شود تا ديگر براى قلب امكان توقف و بينش نماند و اگر پند دهنده اى او را بينا سازد و حق را به گوش او برساند از درك حقيقت كر و كور مى شود و شهوت به هيجان مى آيد و شيطان با نشاط مى شود و اعضاى بدن بر طبق خواهش نفس به حركت در مى آيد و گناه از خزينه هاى عيب بنابر قضا و قدر الهى در عالم دنيا آشكار مى شود و به چنين قلبى خداى متعال فرموده است : (( اءراءيت من اتخذ الهه هواه . )) تا آخر هر دو آيه (200) و به گفته خود: (( لقد حق القول على اكثرهم فهم لا يؤ منون . )) (201) و به گفته خود: (( سواء عليهم اءاءنذرتهم ام لم تنذرهم لا يؤ منون . )) (202) (بسا دلى كه حالش نسبت به شهوتها اين است ) و بسا دلى كه حالش ‍ نسبت به بعضى شهوتها اين است . مانند كسى كه از بعضى چيزها پرهيز مى كند ولى هرگاه صورت نيكويى ببيند نمى تواند چشم و دلش را حفظ كند و عقلش سبك مى شود و خوددارى قلبى اش را از دست مى دهد؛ يا مانند كسى كه در برابر مقام و رياست و تكبر نمى تواند نفس خود را نگاه دارد و آنگاه كه عوامل رياست آشكار شود توان مقاومت ندارد؛ يا مانند كسى كه در موقع خشم بر نفس خود مسلط نيست آنگاه كه يكى از عيبهايش گفته شود يا تحقير گردد؛ يا مثل كسى كه در موقع قدرت داشتن بر گرفتن پول نمى تواند خود را نگاه دارد بلكه مانند انسان دلداده غرق در ماديات خود را به هلاكت مى افكند و مروت و تقوا را از ياد مى برد و تمام اين امور به سبب بلند شدن دود هوى به طرف قلب است تا آنجا كه دل تاريك مى شود و نور بصيرت آن خاموش مى گردد و نور حيا و مروت و ايمان در آن به خاموشى مى گرايد و در فراهم ساختن خواسته شيطان سعى مى كند.
سومين نوع دل ، دلى است كه در آن خطورهاى هوى آشكار مى شود و آن را به كار بد دعوت مى كند امّا خطور ايمان به آن ملحق مى شود و او را به كار خير مى خواند. پس نفس به سبب شهوتش به يارى خطور شرّ بر مى خيزد و شهوت قدرت مى گيرد و بهره ورى و برخوردارى از نعمت را نيكو مى شمارد. آنگاه عقل به طرف خطور خير بر مى خيزد و شهوت را دور مى سازد و كارش را زشت مى شمارد و آن را به جهل نسبت مى هد، و نيز در هجوم به كار شرّ و كم اعتنايى به فرجام كارها به حيوان و درنده تشبيه مى كند. پس نفس به خيرخواهى عقل مايل مى شود. در اين حال شيطان به عقل حمله ور مى شود و انگيزه هواى را تقويت مى كند و مى گويد: اين پرهيز خنك چيست چرا مانع خواهشهاى نفست مى شوى و نفست را آزار مى دهى آيا يك نفر از معاصران خود را مى بينى كه با خواسته هاى نفسش ‍ مخالفت كند؟ يا هدفش را رها سازد؟ آيا لذتهاى دنيا را براى آنها مى گذارى كه از آن بهره مند شوند؟ و نفست را منع كنى تا محروم و بدبخت و در رنج بمانى و مردم زمانت بر تو بخندند؟ آيا مى خواهى مقام تو از فلان و فلان بيشتر شود در حالى كه آنچه تو مى خواهى ترك كنى انجام داده اند و از آن امتناع نكرده اند؟ آيا فلان عالم را نمى بينى كه از اين كار خوددارى نكرده است و اگر بد بود خوددارى مى كرد. پس نفس به شيطان مايل شده و به آن روى مى آورد. اينجا فرشته به شيطان حمله مى كند و مى گويد: آيا جز كسانى كه از لذت دنيا پيروى كرده و آخرت را فراموش كرده اند، به هلاكت رسيده اند؟ آيا به لذتى اندك قناعت مى كنى و لذت و نعمتهاى بهشت را براى هميشه رها مى سازى ؟ و يا درد شكيب بر شهوت خود را سنگين و درد دوزخ را سبك مى شمارى ؟ آيا به غفلت مردم از خودشان و پيروى آنها از خواسته هاى نفسانى شان و همراهى آنها با شيطان فريب مى خورى ؟ با اين كه عذاب دوزخ به معصيت ديگران از تو كاسته مى شود؟ آيا معتقدى كه اگر در تابستان باشى و تمام مردم در برابر آفتاب ايستاده باشند و تو خانه اى سرد داشته باشى به مردم كمك مى كنى يا خودت را نجات مى دهى ؟ پس ‍ چگونه با مردم از ترس گرماى آفتاب مخالفت مى كنى ولى از ترس گرماى دوزخ با آنها مخالفت نمى كنى ؟ در اين وقت نفس به قول فرشت متمايل مى شود و همچنان دل ميان دو لشكر فرشته و شيطان در تردد است و به سوى يكى از دو گروه كشانده مى شود تا آن كه هر كدام سزاوارتر است بر دل غالب مى شود. پس اگر صفاتى كه بر دل غالب مى شود صفات شيطانى باشد كه قبلا از آنها ياد كرديم ، شيطان بر آن غالب آيد و دل به حزب شيطان مايل شود و از حزب خدا و دوستان خدا روى بگرداند و به حزب شيطان و دشمنان خدا كمك كند و به وسيله اعضاى او بنابر آنچه قبلا مقدر شده كارهايى انجام مى شود كه او را از خدا دور مى سازد. حال اگر صفات فرشته اى بر قلب غالب آيد، دل به فريب شيطان و تشويق او به دنيا و سبك شمردن كار آخرت گوش نمى دهد، بلكه به حزب خدا مايل مى شود و بندگى به موجب قضا و قدر پيشين بر اعضايش ظاهر مى شود ((دل مؤ من ميان دو انگشت از انگشتهاى قدرت الهى است )) يعنى در ميان كشش اين دو حزب است و گرايش از حزبى به حزبى بر دلها غالب است ، امّا پايدارى دائمى با حزب فرشتگان يا حزب شيطان از هر دو طرف اندك است .
اين عبادتها و معصيتها از خزينه هاى غيب در عالم دنيا به وسيله خزانه دل آشكار مى شود، زيرا دل از خزينه هاى ملكوت است و اين عبادات و معاصى هرگاه ظاهر شود نشانه هايى است كه صاحبدلان قضا و قدر پيشين را مى شناسند. پس كسى كه براى بهشت آفريده شده عبادت و اسباب آن برايش فراهم مى آيد و هر كس براى دوزخ آفريده شده برايش اسباب گناه ميسر مى شود و همنشينان بد بر او مسلط مى شوند و حكم شيطان در دلش ‍ قرار مى گيرد. زيرا شيطان نادانان را با انواع حكمهايش مى فريبد مانند اين گفتار شيطان : براستى خدا مهربان است پس (به گناه ) اهميت نده و همانا تمام مردم از خدا نمى ترسند. پس (در گناه ) با مردم مخالفت نكن ، زيرا عمر دراز است پس صبر كن تا فردا توبه كنى (( بعدهم و يمنيهم و ما يعدهم الشيطان الا غرورا )) (203) شيطان انسان ها را به توبه وعده مى دهد و به آمرزش آرزومند مى سازد و به اذن خدا با اين حيله ها و نظايرش آنها را مى فريبد، و دل او را براى پذيرش فريب وسعت مى دهد و از پذيرش اسلام تنگ مى كند و تمام اين كارها به قضا و قدر الهى است . (( فمن يرد اللّه ان يهديه يشرح صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء. (204) ان ينصركم اللّه فلا غالب لكم و ان يخذلكم فمن ذاالذى ينصركم من بعده . )) (205) پس خدا هدايتگر و گمراه كننده است ، هر كار بخواهد انجام مى دهد هر حكمى بخواهد صادر مى كند، هيچ كس حكمش را نتواند برگرداند و نتواند حكمش را به تاءخير اندازد؛ بهشت را آفريد و براى آن اهلى آفريده است و آنها را در عبادت به كار گماشته است ، دوزخ را آفريده و براى آن اهلى آفريده است و به گناه واداشته است و به مردم نشانه هاى اهل بهشت و اهل دوزخ را شناسانده و فرموده است : (( ان الابرار لفى نعيم و ان الفجار لفى جحيم . (206) : فتعالى اللّه الملك الحق ، لا يساءل عما يفعل و هم يساءلون . )) (207) اكنون به اين مقدار اندك از ذكر شگفتيهاى دل اكتفا مى كنيم زيرا بررسى آن بطور كامل به علم معامله ارتباط ندارد و تنها قسمتى از آن شگفتيها را ذكر كرديم كه براى شناخت پيچيدگيهاى علوم معامله و اسرار آن لازم است تا كسانى كه به ظواهر قناعت ندارند و بجاى مغز به پوست اكتفا نمى كنند بهره مند شوند، بلكه علاقمند به شناخت عوامل دقيق شوند و آنچه ذكر كرديم به خواست خدا او را كافى است .
اين پايان كتاب شرح شگفتيهاى قلب از كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) است . به خواست خداى متعال در پى آن كتاب رياضت نفس و تهذيب اخلاق و درمان بيماريهاى دل خواهد آمد. سپاس از آن خداست در آغاز و انجام .
كتاب رياضت نفس و تهذيب اخلاق و درمان بيماريهاىدل
مقدّمه 
اين دومين كتاب از بخش مهلكات كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء )) است
(( بسم اللّه الرحمن الرحيم ))
سپاس خدايى را سزد كه با تدبير خود امور را متحول و تركيب آفريدگان را معتدل ساخت و به بهترين صورت تصوير كرد و صورت انسان را با نيكوترين اندام و اندازه گيرى بياراست و آن را از فزونى و كاستى در شكل و مقدار در امان داشت ، و نيكو ساختن اخلاق را به كوشش و اراده بنده واگذاشت ، و با انذار و هشدار او را به پاكسازى اخلاق تشويق كرد و با توفيق خود تهذيب اخلاق را بر بندگان خاصش آسان ساخت و به خاطر اين كار بر آنان منت نهاد.
و درود بر محمّد صلّى اللّه عليه و آله كه بنده و پيامبر و دوست و برگزيده خدا و بشير و نذير است ؛ پيامبرى كه نور نبوت از چهره زيبايش ظاهر و حقيقت حق از ظاهر او آشكار است ؛ و بر خاندان و اصحابش درود باد كه چهره اسلام را از تاريكيهاى كفر پاك و ريشه باطل را قطع كردند و به كم و زياد آن آلوده نشدند.
امّا بعد خلق خوب صفت سيد المرسلين و بهترين كار صديقان و به يقين جزء دين و نتيجه تلاش تقوا پيشگان ، و رياضت خداپرستان است ؛ و خلق بد زهر كشنده و از هلاك كننده هاى مغز و خواريهاى رسوا كننده و رذيلتهاى آشكار و پليديهايى است كه انسان را از جوار رحمت پروردگار دور مى سازد و دارنده خود را در زمره (پيروان ) شيطان لعين قرار مى دهد، و از درهايى است كه از دل به آتش برافروخته حق گشوده شده ، آتشى كه بر دلها چيره مى شود چنان كه اخلاق خوب درهايى است كه از دل به نعمتهاى بهشت و جوار رحمت پروردگار گشوده شده است . اخلاق پليد بيمارى دلها و نفوس ‍ است و زندگى جاويد را نابود مى سازد و با بيمارى تن كه زندگى مادى را نابود مى كند قابل مقايسه نيست . در صورتى كه پزشكان سخت به حفظ قوانين درمان بدنها توجه دارند با آن كه در آن بيمارى از دست دادن زندگى (دنياى ) فانى است ، پس توجه به حفظ قوانين درمان بيماريهاى دل كه زندگى جاويد را از بين مى برد سزاوارتر است ، و آموختن اين نوع طبابت بر هر عاقلى لازم است ، زيرا هيچ دلى خالى از بيمارى نيست و اگر به حال خود رها شود بيماريها انباشته گردد و بر آدمى چيره شود. از اين رو بنده نيازمند است كه در شناخت علتها و عوامل آن جستجو كند، آنگاه به درمان و اصلاح آنها بپردازد و مقصود خداى متعال در اين آيه : (( قد افلح من زكيها. )) (208) همين درمان است و مقصود در آيه شريفه : (( و قد خاب من دسيها. )) (209) به حال خود رها كردن بيماريهاست .
ما در اين كتاب به بخشى از بيمارى دل و چگونگى معالجه آنها به اختصار اشاره مى كنيم و به شرح درمان بيماريها نمى پردازيم ، زيرا در بقيه كتابهاى اين بخش خواهد آمد. اكنون هدف ما نگرش كلى به تهذيب اخلاق و آماده سازى راه هاى آن است و درمان بدن را مثالى براى آن قرار مى دهيم تا درك آن به فهم (انسانها) نزديك شود و يا شرح برترى خوشخويى آن را روشن مى سازيم . سپس بيان حقيقت حسن خلق ، پس از آن بيان پذيرش اخلاق و تغيير آن با رياضت ، آنگاه عاملى را كه با آن به خوشخويى مى رسيم شرح مى دهيم . سپس به شرح راه هاى تهذيب اخلاق و رياضت نفوس ‍ مى پردازيم ، و نشانه هايى را كه با آن بيمارى دلها شناخته مى شود توضيح مى دهيم ، آنگاه راه هايى را كه با آن انسان عيبهاى نفس خود را مى شناسد شرح مى دهيم و شواهدى نقل مى آوريم كه راه درمان دلها فقط به ترك كردن شهوتهاست . سپس نشانه هاى خوشخويى را بيان مى كنيم و راه تمرين كودكان در آغاز رشد را شرح مى دهيم و سرانجام شروط اراده و مقدمات مجاهده را بيان مى كنيم .
مجموع اين مطلب يازده فصل است كه به خواست خدا مقاصد اين كتاب را در بر خواهد داشت .
شرح برترى خوشخويى و نكوهش بدخويى 
خداى متعال به پيامبر و حبيب خود صلّى اللّه عليه و آله در حالى كه او را مى ستايد و نعمتش را بر او آشكار مى كند فرموده است : (( و انك لعلى خلق عظيم . )) (210)
عايشه گويد: ((خلق و خوى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله قرآن بود.))(211)
مردى از پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله درباره خوشخويى پرسيد. حضرت اين آيه را تلاوت فرمود: (( خذ العفو واءمر باالعرف و اعرض عن الجاهلين . )) (212) آنگاه پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: و آن اين است كه بپيوندى به كسى كه با تو قطع رابطه كرده و عطا كنى به كسى كه تو را محروم ساخته و درگذرى از كسى كه به تو ستم كرده است .
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((همانا برانگيخته شدم تا كرامتهاى اخلاقى را كامل كنم .))(213)
همچنين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((سنگين ترين عملى كه در ميزان نهاده مى شود تقواى الهى و خوشخويى است .))(214)
((مردى از روبرو خدمت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله آمد و عرض كرد: دين چيست ؟ حضرت فرمود: خوشخويى . سپس از پشت سر پيامبر آمد و عرض كرد: دين چيست ؟ حضرت به او رو كرد و فرمود: آيا نمى فهمى ؟ دين ، خشم نكردن است .))(215)
از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سؤ ال شد: ((شوم چيست ؟)) فرمود: ((بدخويى )).(216)
مردى عرض كرد: ((اى رسول خدا به من سفارشى كن ؛ فرمود: هر جا هستى از خدا بترس ، عرض كرد: بيشتر بفرما؛ فرمود: در پى هر گناهى ثوابى كن كه گناه را محو كنى . عرض كرد: بيشتر بفرما؛ فرمود: با مردم خوشخو باش )).(217)
از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله سؤ ال شد: ((كدامين كار بهتر است ؟ فرمود: خوشخويى .))(218)
و فرمود: ((خدا آفرينش و خوى كسى را كه نيكو قرار داده است ، آتش او را نمى خورد.))(219)
فضيل گويد: ((به پيامبر خدا عرض شد: فلان زن در روز روزه مى گيرد و شب عبادت مى كند ولى بد خلق است و با زبانش همسايگانش را مى آزارد، فرمود: خيرى در او نيست و اهل دوزخ است .))(220)
ابودردا مى گويد: ((شنيدم پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: بهترين عملى كه در ميزان نهاده شود خوشخويى و بخشش است ، و چون خدا ايمان را آفريد عرض كرد: خدايا تقويتم فرما. پس خدا آن را به خوشخويى و بخشندگى تقويت كرد، و چون كفر را آفريد عرض كرد: خدايا نيرويم بده پس خداوند كفر را با بخل و بدخويى نيرو بخشيد.))(221)
پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((براستى خدا اين دين (اسلام ) را خالص براى خود قرار داد و دين شما را جز بخشندگى و خوشخويى اصلاح نمى كند. پس دينتان را به آن (دو صفت ) بياراييد.))(222)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خوشخويى بزرگترين آفريده خداست .))(223)
عرض شد: ((اى رسول خدا كدام يك از مؤ منان از نظر ايمان برترند؟ فرمود: خوشخوترين آنها.))(224)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((شما نمى توانيد مردم را با ثروت خود در وسعت قرار دهيد پس آنها را با روى باز و خوشخويى در وسعت قرار دهيد (خوشخو باشيد).))(225)
همچنين پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بدخويى عمل را تباه مى كند، چنان كه سركه عسل را.))(226)
از حرير بن عبداللّه روايت شده گفت : پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله به من فرمود: ((تو مردى هستى كه خدا خلقتت را نيكو كرده پس خلقت را نيكو كن .))(227)
از براء بن عازب روايت شده كه گفت : ((پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله نيكوترين مردم بود از نظر صورت و بهترين مردم بود از نظر اخلاق .))(228)
از ابومسعود بدرى روايت شده كه گفت : پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله مى فرمود: ((خدايا آفرينشم را نيكو ساختى پس اخلاقم را نيكو كن .))(229)
از عبداللّه بن عمر روايت شده گفت : ((پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله بسيار نيايش مى كرد و مى گفت : خدايا از تو درخواست سلامتى و تندرستى و خوشخويى دارم .))(230)
از ابوهريره از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله روايت شده كه فرمود: ((بزرگوارى مرد دين اوست ، و مروت او عقل اوست و تبارش خوشخويى اوست .))(231)
از اسامة بن شريك روايت شده گفت : در حضور عربها بودم كه از پيامبر سؤ ال كرده مى گفتند: بهترين چيزى كه خدا به بنده داده چيست ؟ فرمود: خوشخويى .))(232)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((محبوبترين شما نزد من و نزديكترينتان در نشستن با من در روز قيامت خوشخوترين شماست .))(233)
از ابن عباس روايت شده كه گفت : پيامبر خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((سه چيز است كه اگر آنها يا يكى از آنها در كسى نباشد، عملش ارزش ‍ ندارد: تقوايى كه او را از محرمات خدا منع كند، و علمى كه سفاهت را از او باز دارد و اخلاقى كه با آن در ميان مردم زندگى كند.))(234)
از جمله دعاهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله در شروع نماز اين دعا بود: ((خدايا مرا به بهترين اخلاق راهنمايى فرما كه جز تو كسى به بهترين خوها هدايت نمى كند و بدترين خوها را از من دور ساز كه جز تو بدترين خوها را از من دور نمى كند.))(235)
انس گويد: در حالى كه روزى با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بوديم فرمود: ((خوشخويى گناه را آب مى كند همانطور كه آفتاب يخ را آب مى كند.))(236)
و نيز فرمود: ((از نشانه هاى خوشبختى شخص خوشخويى است .))(237)
و حضرت صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((خوشخويى ميمنت است )).(238)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به ابوذر فرمود: ((اى ابوذر، خردى چون تدبير نيست و تبارى چون خوشخويى .))(239)
از انس روايت شده كه گفت : ((ام حبيبه عرض كرد: اى رسول خدا چه عقيده دارى درباره زنى از ما زنان كه در دنيا دو شوى داشته باشد. پس آن زن با شوهايش بميرند و به بهشت روند آن زن از كدامين شوى خواهد بود؟ فرمود: از آن شوهرى است كه در دنيا نزد او خوشخوترينشان بوده است ، اى ام حبيبه شخص خوشخو خير دنيا و آخرت را برده است .))(240)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((براستى مسلمان درستكار با خوشخويى و طبيعت بزرگوار خود درجه شخص روزه دار و نمازگزار را دريافت مى كند.)) (241) و در روايت ديگرى است : ((درجه شخص تشنه در بيابانهاى سوزان را مى برد))(242)
انس گويد: پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بنده با خوشخويى خود به بزرگترين درجات آخرت و مقامات شريف مى رسد در حالى كه در عبادت ضعيف است .))(243)
و نيز فرمود: ((بدخويى گناهى نابخشودنى است و بدگمانى گناهى است گسترده .))(244)
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: ((بنده از بدخويى خود به پايين ترين درجه دوزخ مى رسد.))(245)
مى گويم : رواياتى در فضيلت خوشخويى و نكوهش بدخويى از طريق شيعه در آغاز كتاب آداب همنشينى از بخش عادت ها نقل كرده ايم و با ذكر مجدد آنها سخن را طولانى نمى كنيم .
سخنان بزرگان 
پسر لقمان حكيم به پدرش گفت : اى پدر كدامين خصلت آدمى بهتر است ؟ گفت : ديندارى ، پسر گفت : اگر دو خصلت باشد؟ گفت : ديندارى و ثروت . گفت : اگر سه خصلت باشد؟ گفت : ديندارى ، ثروت و شرم . گفت : اگر چهار خصلت باشد؟ گفت : ديندارى و ثروت و شرم و خوشخويى . گفت : اگر پنج خصلت باشد؟ گفت : ديندارى و ثروت و شرم و خوشخويى و بخشندگى ، گفت : اگر شش خصلت باشد؟ جواب داد: پسركم هرگاه اين پنج خصلت در انسان گرد آيد او فردى با تقوا، پاك و دوست خدا و از شيطان بيزار است .
گفته شده است : هر كه بدخو باشد نفسش در رنج باشد.
يحيى بن معاذ گفت : گنجهاى روزى در اخلاق خوب است .
وهب بن منبه گويد: مثل شخص بدخو مانند كوزه (سفالين ) شكسته است كه نه قابل ترميم است و نه دوباره به صورت گل (رس ) در مى آيد.
فضيل گويد: اگر گنهكارى خوشخو با من همنشين شود، نزد من محبوب تر است كه خداپرستى بدخو.
ابن مبارك در مسافرتش با مرد بدخويى رفيق شد و بدخويى او را تحمل و با او مدارا مى كرد و چون از او جدا شد گريست از علت گريه اش سؤ ال شد. گفت بر او ترحم كردم . من از او جدا شدم ولى خلقش با اوست و از وى جدا نمى شود.
جنيد گويد: چهار چيز است كه بنده را به بالاترين درجات مى رساند، اگر چه علم و عملش كم باشد: بردبارى ، فروتنى ، بخشندگى ، خوشخويى ، و اين (آخرى ) نشان كامل بودن ايمان است .
يحيى بن معاذ گفت : بدخويى گناهى است كه ثوابهاى زياد با وجود آن سودى نبخشد و خوشخويى حسنه و ثوابى است كه گناه زياد با وجود آن زيانى ندارد.
از ابن عباس سؤ ال شد كرامت و بزرگوارى چيست ؟ گفت : همان است كه خداى متعال در قرآن بيان فرموده است : (( ان اكرمكم عنداللّه اتقيكم . )) (246) از او سؤ ال شد تبار چيست ؟ گفت : خوشخوترين شما بهترين شما از نظر تبار.
گفته شده : هر ساختمانى پايه اى دارد و پايه ايمان خوشخويى است .
ابن عطا گفت : آن كه رفعت و بلندى يافت تنها به خوشخويى بود و هيچ كس به خوشخويى كامل و نهايى نرسيد جز محمّد مصطفى صلّى اللّه عليه و آله و نزديكترين مردم به خداى متعال آنهايند كه با خوشخويى خود راه پيامبر را پيمودند.

next page

fehrest page

back page