راه روشن ، جلد چهارم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : محمّدرضا عطائى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۵ -


600- مكارم الاخلاق ، ص 41 آخر باب اول .
601- بصائر الدرجات ، ص 62.
602- جمعه / 2: او كسى است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت ، تا آياتش را بر آنها بخواند و آنها را پاكيزه كند و كتاب و حكمت به آنان بياموزد.
603- درباره امّى بودن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) سخن زياد گفته و نوشته شده و مقاله هاى فراوان به رشته تحرير در آمده كه از آن ميان نظر بسيارى از مفسران و متكلمان و متفكران اسلامى و شيعى با نظريه مرحوم فيض ‍ مخالف است و بويژه متاءخران از انديشمندان و محققان ما با رد اين دو حديث كه مرحوم فيض و همفكرانش به استناد آن احاديث خواندن و نوشتن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) را قطعى دانسته اند، به رد اين نظريه پرداخته اند. بنابراين شايد بيجا نباشد كه جهت روشن شدن مطلب به بررسى اين دو حديث و نظرات مختلف درباره آنها دست بزنيم اما چون در كتب مختلف امروز اين بحث مطرح شده و در كتاب مختصر استاد مطهرى - رضوان اللّه عليه - به نام ((پيامبر امّى )) به مقدار كفايت آمده و در دسترس نسل جوان است ، بر آن شديم تا آنچه را كه در تفسير نمونه ، ج 6 / ذيل آيه 157 سوره اعراف آمده است جهت توضيح مطلب عينا نقل ، و به همين مقدار بسنده كنيم :
چگونه پيامبر امّى بود؟
درباره مفهوم امّى ، سه احتمال معروف وجود دارد؛ نخست اين كه به معنى درس نخوانده است ، دوم اينكه به معنى كسى است كه در سرزمين مكه تولد يافته و از مكه برخاسته است . سوم به معنى كسى است كه از ميان امت و توده مردم قيام كرده است . ولى معروف تر از همه تفسير اول است كه با موارد استعمال اين كلمه نيز سازگارتر مى باشد، و همان گونه كه گفتيم ممكن است هر سه معنى با هم مراد باشد.
در اينكه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و اله ) به مكتب نرفت و خط ننوشت ، در ميان مورخان بحثى نيست و قرآن نيز صريحا در آيه 48 سوره عنكبوت درباره وضع پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) قبل از بعثت مى گويد: و ما كنت تتلو من قبله من كتاب و لا تخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون : پيش از اين نه كتابى مى خواندى و نه با دست خود چيزى مى نوشتى تا موجب ترديد دشمنانى كه مى خواهد سخنان تو را ابطال كنند، گردد.
اصولا در محيط حجاز به اندازه اى با سواد كم بود كه افراد با سواد كاملا معروف و شناخته شده بودند، در مكه كه مركز حجاز منسوب مى شد تعداد كسانى كه از مردان مى توانستند بخوانند و بنويسند از 17 نفر تجاوز نمى كرد و از زنان تنها يك زن بود كه سواد خواندن و نوشتن داشت فتوح البلدان بلاذرى مصر ص 459.
مسلما در چنين محيطى اگر پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نزد معلمى خواندن و نوشتن را آموخته بود كاملا معروف و مشهور مى شد. و به فرض اينكه نبوتش را نپذيريم او چگونه مى توانست با صراحت در كتاب خويش اين موضوع را نفى كند؟ آيا مردم او اعتراض نمى كردند كه درس خواندن تو مسلم است ، اين قريه روشنى بر امّى بودن اوست .
و در هر حال وجود اين صفت در پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) تاءكيدى در زمينه نبوت او بود تا هرگونه احتمالى جز ارتباط با خداوند و جهان ماوراء طبيعت در زمينه دعوت او منتفى گردد.
اين مورد دوران قبل از نبوت و اما پس از بعثت نيز در هيچ يك از تواريخ نقل نشده است كه او خواندن و نوشتن را از كسى فرا گرفته باشد، بنابراين به همان حال امّى بودن تا پايان عمر باقى ماند.
ولى اشتباه بزرگى كه بايد در اينجا از آن اجتناب كرد اين است كه درس نخواندن غير از بى سواد بودن است و كسانى كه كلمه ((امّى )) را به معنى ((بى سواد)) تفسير مى كنند، گويا توجه به اين تفاوت ندارند.
هيچ مانعى ندارد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به تعليم الهى ((خواندن )) - يا - ((خواندن و نوشتن )) را بداند بى آنكه نزد انسانى فرا گرفته باشد، زيرا چنين اطلاعى بدون ترديد از كمالات انسانى است و مكمل مقام نبوت است .
شاهد اين سخن آن است كه در رواياتى كه از امامان اهل بيت عليهم السلام نقل شده مى خوانيم پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) مى توانست بخواند و يا هم توانايى خواندن داشت و هم توانايى نوشتن (تفسير برهان ج 4 / 232 ذيل آيات اول سوره جمعه ).
اما براى اينكه جايى براى كوچكترين ترديد براى دعوت او نماند از اين توانايى استفاده نمى كرد. و اينكه بعضى گفته اند توانايى بر خواندن و نوشتن ، كمالى محسوب نمى شود، بلكه اين دو علم كليدى براى رسيدن به كمالات علمى هستند، نه علم واقعى و كمال حقيقى ، پاسخش در خودش نهفته است ، زيرا آگاهى از وسيله كمالات خود نيز كمالى است روشن .
ممكن است گفته شود در دو روايت كه از ائمه اهل بيت عليهم السلام نقل شد، صريحا تفسير ((امى )) به درس نخوانده ، نفى گرديده است ، و تنها به معنى كسى كه به ام القرى مكه - منسوب است ، تفسير شده (تفسير برهان ج 4، ص 332 و نورالثقلين ج 2، ص 78 ذيل آيه مورد بحث - ضمنا اين احاديث همان احاديثى هستند كه مرحوم فيض نقل كرده و به استناد آنها نسبت خواندن و نوشتن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) قطعى دانسته است .
در پاسخ مى گوييم يكى از اين دو روايت به اصطلاح مرفوعه است و سند آن فاقد ارزش ، و روايت دوم از ((جعفر بن محمّد صوفى )) نقل شده كه از نظر علم رجال شخصى مجهول و ناشناخته است .
و اما اينكه بعضى تصور كرده اند كه آيه دوم سوره جمعه : يتلو عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ، و آيات ديگرى كه به اين مضمون است ، دليل بر آن است كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) قرآن را از روى نوشته بر مردم مى خواند كاملا اشتباه است ، زيرا تلاوت هم به خواندن از روى نوشته گفته مى شود و هم به خواندن از حفظ، كسانى كه قرآن يا اشعار يا ادعيه را از حفظ مى خوانند، تعبير به تلاوت در مورد آنها بسيار فراوان است .
از مجموع آنچه گفتيم چنين نتيجه مى گيريم :
1 - پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به طور قطع ، نزد كسى خواندن و نوشتن را فرا نگرفته بود، و به اين ترتيب يكى از صفات او اين است كه نزد استادى درس ‍ نخوانده است .
2 - هيچ گونه دليل معتبرى در دست نداريم كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) قبل از نبوت يا بعد از آن عملا چيزى را خوانده يا نوشته باشد.
3 - اين موضوع منافاتى با آن ندارد كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به تعليم پروردگار بر خواندن يا نوشتن قادر بوده باشد. نقل از تفسير نمونه ج 6، ص ‍ 403 - 400 - م .
604- بصائر الدرجات ص 62 و صدوق در علل الشرايع ج 1، ص 118 و معانى ص 54 اين حديث را نقل كرده است . اما آيه : انعام / 92: براى اين كه (مردم ) امّ القرى (مكه ) و آنهايى را كه اطراف آن هستند بترسانى .
605- اين حديث را بخارى در ج 4، ص 251 و مسلم در ج 8، ص 132 صحيح خود از قول عبداللّه بن مسعود و انس نقل كرده است .
606- به صحيح بخارى ج 5، ص 138 و مجمع الزوائد، ج 6، ص ‍ 131 و مسند احمد ج 2، ص 377 مراجعه كنيد.
607- اين حديث را احمد در ج 3، ص 147 و طبرانى - چنانكه در مجمع الزوائد، ج 8، ص 306 آمده - در الكبير به سند ضعيف و دارمى در ج 1، ص 22 كتاب خود نقل كرده اند.
608- اين حديث را دارمى در ج 1، ص 24 آورده است .
609- اين حديث را بخارى در ج 4، ص 234 نقل كرده است .
610- اين حديث را بيهقى در الدلائل از طريق ابن اسحاق نقل كرده است . المغنى .
611- اين حديث را دارمى در سنن خود در ج 1، ص 14 و احمد در ج 3، ص 329 نقل كرده اند.
612- اين حديث را بخارى در ج 4، ص 234 نقل كرده است .
613- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 60 از قول معاذ و احمد در ج 5، ص ‍ 237 و ابن سعد در الطبقات ج 1 بخش اول ص 118 و ج 2 بخش ‍ اول ص 70 و طيالسى در ص 239 به شماره 1729 روايت كرده اند.
614- اين مطلب را احمد در ج 4، ص 174 به اسناد صحيح نقل كرده است .
615- اين حديث را مسلم ، در ج 5، ص 169 از سخن سلمة بن اكوع بدون نقل آيه آورده است و ابوالشيخ و ابن مردويه از جابر و ابن عباس با ذكر آيه - همان طور كه درالمنثور ج 3، ص 75 آمده - نقل كرده اند. اما آيه از سوره انفال / 17 است : اين تو نبودى (كه خاك و ريگ به صورت آنها) پاشيدى بلكه خدا پاشيد.
616- خرائطى از سخنان مرداس بن قيس سدوسى نقل كرده كه گويد: به حضور پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) شرفياب شدم و مساءله كهانت را با دگرگونى كه در زمان بعثت ، پيدا شد خدمت آن حضرت يادآور شدم . المغنى .
617- اين داستان را بخارى ، در ج 4، ص 237 و ترمذى در ج 13، ص 111 و دارمى در ج 1، ص 16 كتاب خود نقل كرده اند.
618- اين مطلب را ابن منذر و ابن جريح - به طورى كه در درالمنثور، ج 6، ص 217 آمده - نقل كرده اند.
619- اين مطلب را حاكم در ج 3، ص 386 و مسلم در ج 8، ص 185 نقل كرده اند. به شهادت تاريخ جناب عمار در جنگ صفين توسط معاويه و يارانش به شهادت رسيد. - م .
620- اين مطلب را بخارى در ج 5، ص 32 آورده و طبراين در الاوسط و الكبير و بزاز در مسند خود با سند خوب از جابر و ابوبكره - به طورى كه در مجمع الزوائد ج 9، ص 178 آمده - نقل كرده اند.
621- اين حديث را بخارى در ج 5، ص 168 نقل كرده است .
622- اين داستان را كلينى در كافى ج 8، ص 263 و بخارى در ج 5، ص 76 ضمن داستان هجرت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به مدينه آورده است .
623- بخارى در ج 5، ص 216 از ابوهريره نقل كرده است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: در آن ميان كه خوابيده بودم دو دستبند از طلا به دو دستم ديدم و اين مطلب مهم به نظرم رسيد، تا اين كه در همان عالم خواب ديدم كه خداوند به من وحى كرد، به آنها بِدَم پس دميدم هر دو پريدند آنها را به دو كذّاب تاءويل كردم - يكى عنسى و ديگر مسيلمه - كه پس از من خروج مى كنند. در خبر ديگرى آمده : (صاحب صنعاء و صاحب يمامه ). مى گويم : اين داستان در بيشتر كتب تاريخ و سيره آمده است .
624- اين مطلب را ابونعيم در الدلائل و ابن مردويه از ابن عباس در ذيل آيه غار بدون ذكر شماره نقل كرده است . به درالمنثور ج 3، ص 240 مراجعه كنيد.
625- اين داستان را دارمى در مقدمه سنن خود، ج 1، ص 11 و ابن سعد در الطبقات ، ج 1، بخش اول ص 124 و احمد در مسند ج 3، ص ‍ 158 و ج 4، ص 170 و هيتمى در مجمع الزوائد ج 9، ص 5 ضمن حديث طولانى از احمد نقل كرده اند و طبرانى نظير آن را و در اعلام الورى طبرسى ص 39 به طور مرسل نقل شده است .
626- عراقى گويد: اين داستان را دارقطنى در مؤ تلف و مختلف بدون سند از قول ابوهريره ضمن شرح حال رجال بن عنفره كه مرتد شد، نقل كرده است . رجال با جيم است اما عبدالغنى آن را با حاء بدون نقطه نوشته است و پيش از او واقدى و مداينى چنين ضبط كرده اند ولى اولى درست تر است چنانكه دارقطنى و ابن ماكولا نقل كرده اند، طبرانى از قول رافع بن خديج به دنبال آن اين عبارت را آورده : يكى از اينها در دوزخ است . در اين روايت واقدى از عبارت عبداللّه بن نوح نقل كرده كه روايت وى متبرك است .
627- ابن عبدالبر در استيعاب ضمن شرح حال سمرة بن جندب آورده است : سمره از جمله حافظان احاديث بسيار از رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) بوده است ، وفاتش در بصره زمان خلافت معاويه به سال 58 اتفاق افتاد. در ديگ پر از آب داغ سقوط كرد؛ وى كه به كُزاز سختى مبتلا بود، ناگزير براى معالجه روى ديگ مى نشست ، پس ميان ديگ افتاد و مرد، اين دليل صدق گفتار رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) است كه به او و ابوهريره و سومين فرد گفت : آخرين شما در آتش است .
628- اين حديث را دارمى ، در ج 1، ص 13 از سنن به نقل از ابن عباس ‍ آورده است و صفار نيز آن را در بصائر ص 71 نقل كرده است .
629- به فتوح البلدان بلاذرى ، ص 75 و 76 و به تفسير الدرالمنثور، ج 2، ص 38 مراجعه كنيد.
630- اين حديث را طبرانى در الكبير و الا وسط از قول ابن عباس - به طورى كه در المغنى آمده - نقل كرده است ، و در سعد السعود، ص 218 از تفسير كلبى و در مجمع طبرسى ، ج 6، ص 283 نظير آن نقل شده است .
631- اين حديث را ابونعيم در الدلائل ص 174 و طبرى در تاريخ ج 2، ص 201 به اسناد خود از سدى نقل كرده است .
632- ابن عبدالبر در استيعاب ضمن شرح حال بشر بن براء بن معرور آورده است كه وى در جنگ خيبر به هنگام فتح خيبر سال هفتم هجرى به خاطر غذايى كه با رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) از گوشت زهر آلوده گوسفند خورد، درگذشت . بعضى گفته اند: از جا بلند نشد تا مرد، و به قولى تا يك سال درد مى كشيد سپس مرد. و دارمى در سنن خود ج 1، ص ‍ 33 اخبار مربوط به سردست مسموم گوسفند را نقل كرده است .
633- اين حديث را مسلم در صحيح خود ج 5، ص 170 از حديث انس ‍ نقل كرده است .
634- اين حديث را بخارى در صحيح ج 4، ص 39 و احمد در مسند خود ج 6، ص 423 و ابونعيم در الدلائل ، ص 203 از حديث امّ حرام بنت ملحان نقل كرده اند.
635- اين حديث را ابن ماجه به شماره 3952 و مسلم در ج 8، ص 171 و احمد در ج 5، ص 278 از حديث ثوبان خادم رسول اللّه (صلى اللّه عليه و اله ) روايت كرده اند.
636- اين حديث را بخارى در ج 4، ص 248 از قول فاطمه عليهاالسلام و عايشه نقل كرده و ترمذى آن را در ج 13، ص 261 از حديث ام سلمه عليهاالسلام آورده است .
637- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 144 از قول عايشه و بزاز به اسناد صحيح - به طورى كه در مجمع الزوائد، ص 248 آمده است - و حاكم در مستدرك ج 4، ص 25، نقل كرده اند.
638- به مسند احمد، ج 1، ص 379 و 462، طبقات ابن سعد ج 1 بخش اول ص 123 و مستدرك حاكم ج 3، ص 11 مراجعه كنيد.
639- اين حديث را ابن سعد در طبقات ج 1 بخش اول ص 125 و ابن عبدالبر در استيعاب ضمن شرح حال قتادة بن نعمان آورده و طبرانى و ابويعلى - چنانكه در مجمع الزوائد ج 9 / 297 آمده - روايت كرده اند.
640- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 121 و بخارى در ج 5، ص 171 نقل كرده اند.
641- اين حديث را بخارى و احمد در مسند ج 1، ص 460 از قول ابن سعد و ابن شهر آشوب در مناقب - بخش مربوط به معجزات پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) - روايت كرده است .
642- اين حديث را احمد در ج 4، ص 48 از حديث سلمة بن اكوع ، نقل كرده است .
643- اين حديث را مسلم در ج 1، ص 42 و بخارى در ج 3، ص 171 و احمد در ج 3، ص 417 نقل كرده است .
644- اين حديث را بيهقى در الدلائل از حديث هند بن خديج با اسناد نيكو نقل كرده است . المغنى .
645- در هيچ ماءخذى به اين داستان برخورد نكردم .
646- اين داستان را ابن جوزى در التفتيح نقل كرده و نام آن زن را جمرة بنت حرث بن عوف مازنى دانسته و دمياطى نيز از او پيروى كرده است . در قاموس آمده است كه برصا لقب امّ شبيب شاعر است كه اسمش ‍ امامه يا قرصافه بوده است .
647- اين خبر را صدوق در امالى ضمن خبرى طولانى در ص 69 روايت كرده و حاكم در مستدرك ج 3، ص 113 و طبرانى و ابويعلى - به طورى كه در مجمع الزوائد ج 9 / 136 آمده - نقل كرده اند.
648- اين مطالب را صدوق در امالى ، ص 71 و در مجمع الزوائد، ج 9، ص 188 از طبرانى در الكبير و الاوسط روايت كرده است . و نيز در امالى صدوق ص 70 و مستدرك حاكم ج 4، ص 398 و الدلائل ابونعيم ص 202 خبر دادن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از شهادت امام حسين عليه السلام آمده است .
649- اين حديث را صدوق در عيون ، ص 362 روايت كرده است .
650- اين مطلب را شيخ سليمان حنفى در ينابيع ، باب 76 از كتاب فرائد السمطين حموينى به نقل از مجاهد، و ابن عباس ضمن حديث آمدن نعثل يهودى خدمت پيامبر و سؤ الش از وى نقل كرده است و در كمال الدين صدوق ، ص 150 نقل شده است .
651- اين خبر را محبّ الدّين طبرى در ذخائر العقبى و حسام الدين متقى هندى در منتخب كنزالعمال با سند (حاشيه مسند احمد ج 5، ص 39) و حموينى در فرايد و سيوطى در ذيل اللالى ، ص 65 و بغوى در شرح السنه و صدوق در معانى نقل كرده اند.
652- اين خبر را ابن قتيبه در الامامة و السياسة و ابن ابى الحديد از كتاب غريب الحديث ، تاءليف ابومحمّد عبداللّه بن مسلم بن قتيبه نقل كرده است ، به شرح نهج البلاغه ، ج 2، ص 79 چاپ اول و كتاب الجمل ، ص 112 تاءليف مفيد و المعانى ، ص 375 مراجعه كنيد، و ابن عبدربه در عقد الفريد ج 2، ص 227 آن را نقل كرده است . حواءب نام چاهى است در نزديكى بصره كه بر امّ المؤمنين - در وقت رفتن به جنگ جمل - سگهاى آنجا پارس كردند (لسان العرب ج 1، فصل حاء مهمله ) - م .
653- به مجمع الزوائد، ج 9، ص 231 مراجعه كنيد، اين مطلب را از احمد و بزاز روايت كرده است .
654- اين خبر را حاكم در مستدرك ج 2، ص 385 نقل كرده است .
655- قاضى در كتاب الشفاء، آن گونه كه در شرح شفا ج 1، ص ‍ 589 آمده ، مى گويد: طحاوى در مشكل الحديث از اسماء بنت عميس از دو طريق نقل كرده است ، همچنين طبرانى با سندهاى رجالى كه بعضى ثقه اند به اين عبارت نقل كرده است : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) كه در حال دريافت وحى بود، سرش به دامن على (عليه السلام) قرار داشت و آن حضرت نماز عصر به جا نياورده بود، خورشيد غروب كرد، پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: يا على نماز خوانده اى ؟ گفت : نه ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) عرض كرد: ((خداوندا! على در طاعت تو و طاعت رسول تو بوده است ، خورشيد را بر او بازگردان )) اسماء مى گويد: من ديدم كه خورشيد غروب كرده بود، سپس ديدم بعد از غروب دوباره طلوع كرد و بر زمين تابيد. اين رويداد در صهباء خيبر اتفاق افتاد. قاضى گويد: اين دو حديث ثابت و راويانش ثقه هستند، و طحاوى نقل كرده است كه احمد بن صالح (يعنى ابوجعفر طبرى مصرى حافظ از ابن عيينه و امثال او شنيده و بخارى و ديگران از او نقل كرده اند) وى مى گفت : شايسته نيست آن كه در راه دانش است از حفظ حديث اسماء تخلف كند زيرا كه آن از نشانه هاى نبوت است . اگر تفصيل بيشترى خواستيد به الغدير ج 3 / 126 تا 141 به شرح مطلب در اطراف اين موضوع مراجعه كنيد.
در چند صفحه بعد (ص 200) خواهد آمد كه على (عليه السلام) نمازش را در حال نشسته و به ايماء خواند، در پاسخ پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نيز همين طور گفت ، نه آن كه اصلا نخوانده باشد - م .
656- خطبه قاصعه .
657- اسراء / 88: اگر انسانها و پريان اتفاق كنند كه همانند قرآن را بياورند، همانند آن را نخواهند آورد هر چند يك ديگر را در اين كار كمك كنند.
658- در زمانى كه غزالى اين مطلب را مى نوشته ، از نزول قرآن مجيد پانصد سال گذشته بوده است . - م .
659- از طريق شيعه ، در كتاب كافى ج 1، ص 376 و بصائرالدرجات صفار و كمال الدين و كتابهاى ديگر صدوق و كتابهاى شيخ طوسى و شيخ مفيد و ديگران با سندهاى فراوان آمده است و اما از طريق عامه با اين عبارت و عباراتى ديگر نقل شده است ، به صحيح مسلم ج 5، ص 22 و مجمع الزوائد ج 6، ص 224 مراجعه كنيد، اين حديث را بزاز و طبرانى روايت كرده اند و در ربيع الابرار زمخشرى تعدادى از احاديث به اين مضمون نقل شده است .
660- كافى ج 1، ص 198 باب نادر جامع فى فضل الامام و صفاته به طور مرفوع نقل كرده و نيز صدوق در عيون ص 120 با سند متصل روايت كرده است .
661- انعام / 38: ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم .
662- مائده / 3: امروز دين شما را كامل كردم و نعمت خود را بر شما تكميل نمودم و اسلام را به عنوان آيين (جاودان ) شما پذيرفتم .
663- بقره / 124: فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم ، ابراهيم عرض كرد: از دودمان من (نيز امامانى قرار ده !) فرمود: پيمان من به ستمگران نمى رسد.
664- انبياء / 72 و 73: اسحاق و علاوه بر او يعقوب را به وى بخشيديم و همه آنها را مردانى صالح قرار داديم و پيشوايانى كه به فرمان ما (مردم ) را هدايت مى كردند و انجام كارهاى نيك و بپاداشتن نماز و اداى زكات را به آنها وحى كرديم و آنها فقط ما را عبادت مى كردند.
665- آل عمران / 68: سزاوارترين مردم به ابراهيم آنها هستند كه از او پيروى كردند و اين پيامبر و كسانى كه به او ايمان آورده اند، و خداوند ولى و سرپرست مؤمنان است .
666- روم / 56: كسانى كه علم و ايمان به آنها داده شده ، مى گويند: شما به فرمان خدا تا روز قيامت (در عالم برزخ ) درنگ كرديد.
667- قصص / 68: و پروردگار تو هرچه را بخواهد مى آفريند، و هرچه را بخواهد برمى گزيند، آنها (در برابر او) اختيارى ندارند، منزه است خداوند از شريكهايى كه براى او قائل مى شوند.
668- احزاب / 36: هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند اختيارى از خود (در برابر فرمان خدا) داشته باشد.
669- قلم / 36 - 41: شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟ آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد؟ كه آنچه را شما انتخاب مى كنيد از آن شما است ؟ يا اين كه عهد و پيمان مؤ كد تا روز قيامت بر ما داريد كه هر چه را به نفع خود اختيار مى كنيد براى شما قرار مى دهد؟ از آنها بپرس كدام يك از آنان چنين چيزى را تضمين مى كند؟ يا اين كه معبودانى داريد (كه شريك خدا قرار داده اند) اگر راست مى گويند معبودان خود را ارائه دهند؟
670- محمّد / 24: آيا آنها در قرآن تدبر نمى كنند؟ يا بر دلهايشان قفل نهاده شده است ؟
671- توبه / 87: و بر دلهايشان مهر نهاده شده ، لذا نمى فهمند.
672- انفال / 21 - 23: مى گفتند: شنيديم ولى در حقيقت نمى شنيدند، بدترين جنبندگان نزد خدا افراد كر و لالى هستند كه انديشه نمى كنند و اگر خداوند خيرى در آنها مى دانست (حرف حق را) به گوش آنها مى رساند. ولى (با اين حال ) اگر حق را به گوش آنها برساند سرپيچى كرده و روگردان مى شوند.
673- بقره / 93: گفتند: شنيديم و مخالفت كرديم .
674- يونس / 38: آيا كسى كه به حق هدايت مى كند براى پيروى شايسته تر است يا آن كس كه خود هدايت نمى شود مگر هدايتش كنند، شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟
675- بقره / 269: و به هركس دانش داده شد خير فراوانى داده شده است .
676- بقره / 247: گفت : خدا او را بر شما برگزيده و علم و (قدرت ) جسم او را وسعت بخشيده ، خداوند ملكش را به هر كس بخواهد مى بخشد و احسان خداوند وسيع و او آگاه است .
677- نساء / 113: خداوند كتاب و حكمت را بر تو نازل كرد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت و فضل خدا بر تو بزرگ بود.
678- نساء / 54 و 55: يا اين كه مردم (به پيامبر و خاندانش ) در برابر آنچه خدا از فضلش به ايشان بخشيده حسد مى ورزند با اين كه به آل ابراهيم (كه يهود از خاندان آنها هستند) كتاب و حكمت داديم و حكومت عظيمى در اختيار آنها قرار داديم ، ولى جمعى از آنها به آن ايمان آوردند و جمعى ايجاد مانع در راه آن نمودند و شعله فروزان آتش دوزخ براى آنها كافى است .
679- قصص / 50: و آيا گمراه تر از آن كسى كه پيروى هواى نفس خويش ‍ كرده و هيچ هدايت الهى را نپذيرفته است كسى پيدا مى شود؟ مسلما خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند؟
680- محمّد / 8: مرگ بر آنها و اعمالشان نابود باد!
681- مؤمن / 35: كارى كه خشم عظيمى نزد خداوند و كسانى كه ايمان آوردند به بار مى آورد، اين گونه خداوند بر قلب هر متكبر جبارى مهر مى زند.
682- كافى ج 1، ص 203.
683- نساء / 59: اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را.
684- چون در آن زمان از ائمه عليهم السلام ، اين سه بزرگوار حضور داشتند. - م .
685- احزاب / 33: خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملا شما را پاك سازد.
686- احزاب / 6: و خويشاوندان در كتاب خدا به همديگر (از ديگران ) سزاوارترند.
687- كافى ، ج 1، ص 286.
688- نساء / 59: اى كسانى كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان امر را.
689- نساء / 41: حال آنها چگونه است ، آن روز كه براى هر امتى گواهى بر اعمالشان مى طلببيم ؟
690- رعد / 8: و براى هر گروهى هدايت كننده اى است .
691- نساء / 52: با اين كه مردم (به پيامبر و خاندانش ) در برابر آنچه خدا از فضلش به آنها بخشيد، حسد مى ورزند.
692- نحل / 16: و (نيز) علاماتى قرار داد و (شب هنگام ) به وسيله ستارگان هدايت مى شوند.
693- يونس / 101، اما اين آيات و انذارها به حال كسانى كه ايمان نمى آورند (و لجوجند) مفيد نخواهد بود.
694- قمر / 42: اما آنها همه آيات ما را تكذيب كردند.
695- توبه / 119: و با راستگويان باشيد.
696- نحل / 43: اگر نمى دانيد از اهل اطلاع سؤ ال كنيد.
697- آل عمران / 7: در حالى كه تفسير آنها را جز خدا و راسخان در علم نمى دانند.
698- عنكبوت / 49: بلكه اين كتاب آسمانى مجموعه اى از آيات روشن است كه در سينه صاحبان علم جا دارد.
699- حجر / 75: در اين (سرگذشت عبرت انگيز) نشانه هايى است براى هوشياران .