راه روشن ، جلد چهارم
ترجمه كتاب المحجة البيضاء فى تهذيب الا حياء

ملامحسن فيض كاشانى رحمه اللّه عليه
ترجمه : محمّدرضا عطائى

- ۱ -


كتاب گوشه نشينى
مقدمه
ششمين كتاب از بخش عادات محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء.
بسم اللّه الرحمن الرحيم
سپاس خداى را كه نعمت را بر بهترين بندگان و برگزيدگان خلقش ارزانى و همت آنان را به انس و الفت با خود مصروف داشت و بهره ايشان را از لذت بردن به وسيله مشاهده نعمتها و عظمت ذات مقدسش فراوان ساخت و دلهاى ايشان را به مناجات و نوازش خود آرامش بخشيد و در قلب آنان ، آراستگى و زيبايى زودگذر دنيا را ناچيز جلوه داد تا آن جا كه تمام كسانى كه پرده ها از جلو روزنه هاى انديشه شان برچيده شد به گوشه گيرى علاقه مند گشتند و در خلوت با خدا، به مطالعه انوار و آثار جلال و عظمت ذات مقدسش انس گرفتند و بدان وسيله از انس با آدميان ، هر چند كه از نزديكترين نزديكانشان بود، گريزان شدند.
و درود و رحمت بر محمّد (صلى اللّه عليه و اله ) سرور و نيكوترين انبياى الهى و بر خاندان و يارانش ، سرور و پيشوايان خلق باد.
بارى ، مردمان درباره گوشه گيرى و معاشرت و برترى يكى بر ديگرى ، اختلاف نظر فراوانى دارند، با اين كه هر كدام مفاسدى دارد كه باعث نفرت مى گردد و فوايدى دارد كه نظرها را به خود جلب مى كند، ولى گرايش اكثر عابدان و پارسايان به اختيار عزلت و برترى دادن آن بر معاشرت است و آنچه را كه ما در بخش مصاحبت راجع به امتياز معاشرت و برادرى و انس و الفت با يكديگر گفتيم متناقض به آن چيزى است كه اكثريت در انتخاب تنهايى و خلوت بدان گرايش دارند. بنابراين ، روشن ساختن حقيقت اين مطلب ، داراى اهميت است و حل اين مهم با طرح دو باب ميسر است :
باب اول : در نقل نظرات و اقوال مختلف و بيان دلايل دو گروه در اين باره
اما نظرات ، مردمان در آن باره اختلاف نظر دارند، ابتدا اين اختلاف در ميان تابعان (1) پديد آمد؛ جمعى از آنان به انتخاب عزلت و برترى آن بر معاشرت معتقد شدند ولى اكثر ايشان به استحباب معاشرت و هر چه بيشتر افزودن بر معارف و افزايش دوستان براى انس با يكديگر و محبت به مؤمنان و يارى به ايشان در راه دين از باب هميارى بر نيكى و تقوا قائل شدند. آنچه از سخنان دانشمندان به ما رسيده است به دو دسته تقسيم مى شود: يك دسته عبارات مطلق كه بر گرايش به يكى از دو نظريه بالا دلالت مى كند و دسته ديگر، سخنانى است كه بر دليل گرايش خاص اشاره دارد؛ اكنون ما آن دسته مطلق از سخنان دانشمندان را نقل مى كنيم تا نظرات مختلف در آن باره روشن شود و اما سخنانى را كه مقرون به ذكر علت است در جايى كه مفاسد و فوايد را مطرح مى كنيم ايراد خواهيم كرد.
نخست ، سخن را با ذكر كلام مولايمان ، امام صادق (عليه السلام) در اين باره آغاز مى كنيم و آنگاه گفته ابوحامد را مطرح مى سازيم .
امام صادق (عليه السلام) بنابر آنچه در مصباح الشريعه (2) روايت شده است مى فرمايد: ((شخص گوشه گير در دژ الهى سنگر گرفته و در حفظ و نگهبانى خدا محفوظ است ، پس خوشا به حال كسى كه در نهان و آشكار، تنها با او باشد، چنين كسى به ده خصلت نياز دارد: شناخت حق و باطل ، دلبستگى به فقر، انتخاب سختى و پارسايى ، مغتنم شمردن خلوت ، انديشه در عواقب كار، احساس تقصير در بندگى در عين كوشيدن ، ترك خودپسندى ، ذكر فراوان بدون غفلت ، زيرا غفلت شكارگاه شيطان و آغاز هر گرفتارى و باعث هرگونه حجاب (مانع ارتباط با خدا) است و پيراستن خانه از آنچه مورد نياز فورى نيست . عيسى بن مريم فرمود: زبانت را براى آبادانى دلت و به منظور فراخسازى خانه ات به كام بگير و از رياكارى و ولخرجى گريزان باش و بر گناهت گريه كن و از مردم بگريز چنان كه از شير واقعى مى گريزى زيرا آنان كه دارو بوده اند، امروز درد شده اند از آن پس ‍ خداوند را ديدار خواهى كرد، هرگاه كه بخواهى .
ربيع بن خُثيم مى گويد: اگر مى توانى در جايى اقامت كنى كه هيچ كس تو را نشناسد و تو نيز كسى را نشناسى ، چنان كن . در گوشه نشينى ايمنى اندامها سبكبارى و سلامت زندگى ، شكستن سلاح شيطان ، دورى از هر بدى و آرامش دل ، ميسر است و هيچ پيامبرى و وصيى نيست مگر اين كه در دوران زندگى اش ؛ در آغاز و يا در پايان كار، عزلت گزيده است .(3)
از امام صادق (عليه السلام) است كه فرمود: ((روزگار فاسد و برادران دگرگون شده اند، تنهايى براى دلها آرام بخش تر است .))
روايت شده است كه معروف كرخى به آن حضرت عرض كرد: يابن رسول اللّه مرا نصيحت كن . فرمود: ((آشنايانت را كمتر كن . عرض كرد: بيشتر بفرماييد. فرمود: كسانى را كه مى شناسى ناشناخته انگار.))(4)
روايت شده است : فضيل مى گفت : همين قدر بس كه خدا دوست انسان و قرآن مونس ، و مرگ پند دهنده باشد؛ خدا را همراه داشته باش و مردم را به سويى واگذار.
ابوربيع به داوود طايى گفت : مرا موعظه كن . او گفت : از دنيا روزه دار و در آخرت روزه ات را باز كن و از مردم بگريز چنان كه از شير درنده اى مى گريزى .
مى گويند در تورات آمده است : فرزند آدم قناعت كرد، بى نياز شد؛ از مردم كناره گرفت ، سالم ماند؛ شهوات را ترك گفت ، آزاده گشت ؛ حسد را فرو گذارد، جوانمردى اش آشكار شد؛ مدت كمى تحمل كرد، مدت درازى بهره برد.
وهيب بن ورد گويد: دانستم كه حكمت ده جزء دارد، نه جزء آن در خاموشى و جزء دهم در كناره گيرى از مردم است .
يكى از بزرگان گويد: سوار كشتى بودم و جوانى علوى همراه ما بود. در هفت روزى كه با ما بود، يك كلام از او نشنيدم . به او گفتم : اى مرد! خداوند هفت روز است كه ما را در اين جا جمع كرده است ، همواره تو با ما معاشرت كردى ولى حرفى نزدى ، در جواب من اين شعر را خواند:

قليل الهم لاولد يموت   ولا امر يحاذر ان يفوت
قضى و طرالصبا و اءفاد علما   فغايته التّفرّد و السّكوت (5)

ابراهيم نخعى گويد: فقيه شو، آنگاه گوشه گيرى اختيار كن . ربيع بن خثيم نيز اين سخن را گفته است .
فضيل مى گويد: همانا احساس مى كنم ، آن كسى بر من مسلط است كه هنگام رو در رويى تو بر من سلام نمى دهد و هنگام بيمارى به عيادتم نمى آيد.
ابوسليمان دارانى مى گويد: روزى ربيع بن خثيم جلو خانه اش نشسته بود، ناگاه سنگى آمد، به پيشانى اش خورد و مجروحش ساخت . ربيع ، همچنان كه خون از چهره مى سترد گفت : ربيع ! پند گرفتى ؟ آنگاه برخاست و وارد خانه شد و بعد از آن هرگز بيرون خانه ننشست تا وقتى كه جنازه اش را از آن جا بيرون بردند.
بشر بن عبداللّه مى گويد: كمتر خود را به مردم بشناسان . تو از آنچه در روز رستاخيز خواهد شد خبر ندارى ، پس اگر رسوايى در كار باشد، آنان كه تو را مى شناسند اندك خواهند بود.
يكى از فرمانروايان بر حاتم اصمّ وارد شد و گفت : آيا به من نيازى دارى ؟ حاتم گفت : آرى ، گفت : حاجتت چيست ؟ حاتم گفت : آن است كه نه من تو را ببينم و نه تو مرا ببينى .
مردى به سهل گفت : من مايلم با تو همراه باشم ، سهل گفت : وقتى كه يكى از ما بميرد، چه كسى با آن ديگرى همراه مى شود؟ گفت : خداى سبحان . سهل گفت : پس هم اكنون با خدا همراهى كن .
فضيل گويد: نشانه سبك عقلى مرد، آشنايان زياد اوست .
ابن عباس مى گويد: برترين نشستن ، جايى است در اندرون خانه ات كه نه تو كسى را ببينى و نه كسى تو را ببيند.
اين بود سخنان گروندگان به گوشه نشينى .
ذكر دلائل گروندگان به معاشرت و علت ضعف اين دلايل
اين گروه به آيات شريفه و لا تكونوا كالذين تفرقوا و اختلفوا(6) و الف بين قلوبهم (7) استدلال كرده اند و گفته اند كه خداى متعال به سبب فراهم كردن انس و الفت بر بشر منت نهاده است .
اين دليل ضعيفى است ، زيرا در اين آيات مقصود از پراكندگى و اختلاف ، پراكندگى آرا و اختلاف مذاهب درباره معانى كتاب خدا و اصول شريعت ، و مقصود از الفت ، كندن ريشه هاى فساد از دلهاست ؛ ريشه هايى كه عامل به وجود آورنده فتنه ها و برانگيزنده دشمنيها مى باشند و گوشه گيرى با اين مطلب منافاتى ندارد و نيز به اين سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) استدلال كرده اند كه مى فرمايد: ((مؤمن با ديگران انس مى گيرد و ديگران با او ماءنوسند و خيرى نيست در شخصى كه نه با كسى انس دارد و نه كسى با او.))(8)
اين دليل نيز ضعيف است ، زيرا اين حديث اشاره به نكوهش شخص بد خلق دارد كه به علت كج خلقى از انس با ديگران باز مى ماند و شامل آدم خوشخو نمى شود كه اگر معاشرت كند، انس مى گيرد و ديگران هم با او ماءنوس مى شوند، ولى به دليل پرداختن به احوال خويشتن و يا به منظور ايمن بودن از ديگران ، معاشرت را ترك گفته است .
به اين حديث نبوى استدلال كرده اند: ((هر كه از اجتماع مردم جدا شود و با اين حال بميرد، به مرگ جاهليت مرده است .))(9) و به اين حديث پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) نيز كه فرمود: ((هر كه با مسلمين خلاف بورزد، در حالى كه مسلمانان پيرو اسلام توانمند هستند، از جرگه اسلام بيرون رفته است .))(10)
اين دليل نيز بى اساس است ؛ زيرا مقصود از آن ، جماعتى است كه بر محور امامى اتفاق و وحدت دارند، و در اين حديث چيزى درباره عزلت نيست .
و بر اين مطلب استدلال كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) دورى گزيدن بيش از سه روز را نهى فرموده است آن جا كه مى فرمايد: ((هر كه بيش از سه روز از برادرش دورى كند و بميرد، وارد دوزخ شود))(11) و مى فرمايد: ((براى هيچ مسلمانى روا نيست كه بيش ‍ از سه روز (به عنوان قهر) برادرش را ترك گويد و هر كدام زودتر آشتى كند، وارد بهشت مى شود))(12) و مى فرمايد: ((هر كه يك سال برادرش ‍ را ترك گويد، مانند كسى است كه خون او را ريخته باشد.))(13)
اينان مى گويند: عزلت ، به طور كلى ، همان هجرت است ، اين دليل نيز سست و بى اساس است زيرا مقصود از هجرت خشم گرفتن بر مردم و لجاجت با ايشان است با قطع كلام و سلام و معاشرت معمولى ؛ بنابراين ترك كلى معاشرت بدون خشم ورود در هجرت نيست ، با اين كه در هجرت ، ترك معاشرت بيش از سه روز در دو مورد جايز است : يكى آن كه ببيند ترك ديدار باعث اصلاح طرف مى شود و مورد دوم آن جا كه سلامت خود را در ترك معاشرت ببيند نهى از هجرت هر چند كه عام است بر غير از اين دو مورد مخصوص حمل شده ، به دليل آنچه از عايشه نقل شده است كه : پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) در ذيحجه و محرم و بخشى از ماه صفر او را ترك گفت .(14) اين حديث صراحت بر تخصيص دارد، بنابراين اين گفته وارد است كه : ((دورى از احمق باعث نزديكى به خداست ، زيرا حماقت تا هنگام مرگ ، پايدار است و اميدى به درمان آن نيست .))
طرفداران معاشرت به اين روايت استناد كرده اند: مردى به كوهستان رفت تا در آن جا به عبادت مشغول شود. او را خدمت رسول (صلى اللّه عليه و اله ) آوردند؛ پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((اين كار را نه انجام بده و نه ديگرى ، زيرا بردبارى هر يك از شما در برخى از ميدانهاى جنگ مسلمين بهتر از چهل سال عبادت است .))(15) ظاهرا اين مطلب از اين رو بيان شده كه در ابتداى اسلام بعضيها به علت عزلت گزينى جهاد را با همه شدت وجوبى كه داشت ترك مى گفتند؛ دليل اين امر روايتى است كه به اين شرح از ابوهريره رسيده است : ما در زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) به ميدان جنگ مى رفتيم به دره اى رسيديم كه در آن چشمه كوچكى با آب گوارا جريان داشت . يكى از ميان جمع گفت : چه خوب است كه من در اين دره از مردم كناره بگيرم و البته تا به رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) نگويم ، اين كار را نمى كنم ؛ پس مطلب را خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) عرض ‍ كرد. آن حضرت فرمود: ((اين كار را نكن زيرا بودن هر يك از شما در راه خدا بهتر از شصت سال نمازى است كه در ميان خانواده به جاى آوريد، مگر شما دوست نداريد كه خداوند شما را بيامرزد و وارد بهشت شويد؟ پس در راه خدا بجنگيد زيرا كسى كه در راه خدا به قدر فاصله دوبار دوشيدن شتر بجنگد خداوند او را وارد بهشت كند.))(16)
همچنين براى رجحان معاشرت به روايت معاذ بن جبل استدلال كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرمود: ((همانا شيطان گرگ آدمى است و همانند گرگ گوسفندان ؛ كناره گيران و گوشه نشينان و فراريان را مى گيرد. زنهار از دره ها (و عزلت گزيدن در آن مكانها) و بر شما باد پيوستن به عموم مردم و جماعت و مساجد!))(17). البته مقصود اين روايت تنها كسى است كه پيش از علم كامل عزلت مى گزيند و در آينده خواهيم گفت كه اين عمل جز در موارد ضرورى ، نهى شده است .
نقل دلايل طرفداران برترى عزلت
اين گروه به قول خداى تعالى به نقل از حضرت ابراهيم (صلى اللّه عليه و اله ) استدلال كرده اند كه مى گويد: و اعتزلكم و ما تدعون من دون اللّه سپس فرمود: فلما اعتزلهم و ما يعبدون من دون اللّه و هبناله اسحاق و يعقوب و كلا جعلنا نبيا(18)، اعتقاد دارند كه اين همه موهبت از بركت عزلت است ، اين استدلال بى اساس است چون در معاشرت كافران بجز دعوت آنان به دين فايده اى وجود ندارد و در صورت نااميدى از اجابت ايشان ، راهى جز دورى از آنان نمى ماند و البته در اين جا سخن تنها راجع به معاشرت با مسلمانان و بركتى است كه در اين معاشرت وجود دارد؛ زيرا نقل كرده اند كه خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) عرض شد: آيا وضو از آب سبوهاى سربسته نزد شما دلخواه تر است يا از آب اين آفتابه هايى كه مردم از آنها تطهير مى كنند؟ فرمود: ((از آب اين آفتابه ها به خاطر بهره جستن از بركت دستهاى مسلمين .))(19)
نقل شده است كه ((چون پيامبر (صلى اللّه عليه و اله )، بيت (اللّه الحرام ) را طواف كرد به سمت زمزم رهسپار شد تا از آب آن بنوشد، ناگاه ديد، خرماهايى ميان آبگيرهاى پوستى خيس شده كه مردم آن را با دستانشان مخلوط كرده اند و از آن مى خورند و مى نوشند، خواست از آن بنوشد، فرمود: مرا سيراب كنيد، عباس عرض كرد: اين آب خرما شربتى است كه به دست مردم درهم و مخلوط شده است ؛ اجازه نمى فرماييد تا شربتى پاكيزه تر از اين را كه در سبوى سربسته در خانه است بياورم ؟ فرمود: از همين كه مردم مى آشامند به من بنوشانيد، من خواهان بركت دست مسلمين هستم ، سپس ، از آن شربت آشاميد.))(20)
پس در اين صورت چگونه به وسيله (لزوم ) دورى جستن از كفار و بتها، بر اعتزال از مسلمانان با بركت فراوانى كه در آنان وجود دارد، استدلال مى كنند؟!
و نيز به قول موسى (عليه السلام) استدلال كرده اند: و ان لم تؤ منوا الى فاعتزلون (21) كه آن حضرت پس از نااميدى از قومش به عزلت پناه برده است . و اصحاب كهف ، گفتند: و اذا اعتزلتموهم و ما يعبدون الا اللّه فاءووا الى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمته (22) ايشان از امر به عزلت كرده اند و پيامبر ما (صلى اللّه عليه و اله ) هنگامى كه قريش او را آزردند و به او جفا كردند، از آنان كناره مى گرفت ، و وارد شعب ابى طالب شد و به يارانش دستور داد تا از قريش دورى جويند و به سرزمين حبشه مهاجرت كنند. بعدها كه خداوند كلمة اللّه را بلند كرد آنان به مدينه برگشتند و به پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) ملحق شدند. اين نيز اعتزال از كافران ، پس از ياءس از ايشان ، است ، زيرا پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) از مسلمانان و از كفارى كه اميد اسلامشان مى رفت كناره گيرى نفرموده است و اصحاب كهف نيز از يكديگر كه مؤمن بودند، دورى نجستند، بلكه از كافران دورى جستند، و بحث ما تنها در كناره گيرى از مؤمنان است .
و به اين قول پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به عبداللّه بن عامر جهنى استدلال كرده اند، وقتى كه عرض كرد: ((يا رسول اللّه ، نجات و رستگارى چيست ؟ فرمود: آن كه خانه ات را فراخ كرده باشى ، دينت را محكم نگه داشته باشى و بر گناه خود اشك بريزى .))(23)
روايت شده است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و اله ) عرض كردند: ((كدام يك از مردم از همه برتر است ؟ فرمود: مؤمنى كه با جان و مالش در راه خدا جهاد كند. عرض شد: بعد از او چه كسى برتر است ؟ فرمود: مردى كه در دره اى از دره هاى كوهستانى گوشه گرفته ، پروردگارش را عبادت مى كند و شر خود را از مردم دور كرده است .))(24)
آن حضرت فرمود: ((همانا خداوند بنده پرهيزگار و بدور از انظار ديگران و بى نياز (از مردم ) را دوست مى دارد.))(25)
در استدلال به اين احاديث اشكال است ؛ اما سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به عبداللّه بن عامر را بر چيزى نمى توان حمل كرد مگر آن كه بگوييم پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) با نور نبوت از حال وى آگاه بوده و مى دانسته كه خانه نشينى براى او شايسته تر و از معاشرت سلامت بخش تر مى باشد. از اين روست آن حضرت به تمام اصحاب چنين چيزى را امر نفرمود چه بسا كسى سلامتى اش در گوشه گيرى است نه در معاشرت ، همچنان كه گاهى سلامت شخص در اثر ماندن در خانه و بيرون نيامدن براى جهاد تحقق مى يابد ولى اين دليل بر فضيلت ترك جهاد نيست ، در حالى كه در معاشرت با مردم مجاهدت و تحمل رنج وجود دارد.
از اين رو پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) فرموده است : ((كسى كه با مردم معاشرت دارد و آزار آنها را تحمل مى كند، بهتر از كسى است كه با مردم معاشرت ندارد و آزارشان را تحمل نمى كند.))(26) بر اين اساس آن سخن پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) توجيه مى شود كه فرمود:(27) ((همانا خداوند بنده پرهيزگار به دور از انظار را دوست مى دارد)) كه مقصود گمنامى اختيار كردن و پرهيز از شهوت است و اين حديث مربوط به گوشه گيرى نيست زيرا چه بسيار رهبان گوشه نشينى كه مردم او را مى شناسند و چه بسا فردى كه معاشرت دارد ولى گمنام است و نام و شهرتى ندارد. بنابراين در اين جا موضوع ديگرى مطرح است كه به عزلت مربوط نمى شود.
طرفداران عزلت به اين روايت استدلال كرده اند كه پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) به اصحابش فرمود: ((آيا نمى خواهيد بهترين مردم را به شما معرفى كنم ؟ عرض كردند: چرا، آنگاه با دستش به سمت مغرب اشاره كرد و فرمود: مردى كه لجام اسبش را در راه خدا به دست گرفته و منتظر است كه حمله ببرد و يا ديگران بر او حمله كنند. آيا بهترين مردم را پس از او، به شما معرفى نكنم ؟ و با دست مباركش به سمت حجاز اشاره كرد و فرمود مردى در ميان گوسفندانش ، نماز مى خواند و زكات مى دهد و به حق اللّه در مالش توجه دارد و از مردم شرور دورى مى كند.))(28)
پس چون معلوم شد كه اين دلايل از دو طرف كافى نيست ، ناگزير بايد فوايد و مفاسد عزلت را بوضوح بيان كرد و هر دو وجه را با يكديگر سنجيد تا ان شاء اللّه تعالى حقيقت مطلب در آن باره روشن شود.
باب دوم : در فوايد و مفاسد گوشه گيرى و بيان حقيقت فضايل آن
بدان كه اختلاف نظر مردم در اين باره شبيه اختلاف در فضيلت نكاح و عزوبت است . در آن جا گفتيم كه با گوناگونى احوال و اشخاص - بر حسب آنچه راجع به زبانها و فايده هاى نكاح بر شمرديم - مطلب فرق مى كند، اين مورد نيز به همان منوال است ؛ بنابراين نخست بايد فايده هاى گوشه گيرى را بيان كنيم كه خود به دو بخش دينى و دنيوى تقسيم مى شود. فوايد دينى نيز تقسيم مى شود به امكان حصول طاعات از طريق مواظبت بر عبادت در خلوت و تفكر و تربيت علمى و امكان نجات انسان از ارتكاب گناهانى كه شخص در حال معاشرت مرتكب مى شود؛ مانند ريا، غيبت ، خوددارى از امر به معروف و نهى از منكر و تاءثيرپذيرى طبيعت انسانى از اخلاق پست و اعمال پليد همنشينان بد. فوايد دنيوى نيز به دو صورت تقسيم مى شود: 1 - صورتى كه انسان مى تواند در خلوت دنيا را تحصيل كند مثل كسى كه در خلوتش مى تواند شغلى داشته باشد. 2 - امكان رهايى از تنگناهايى كه در اثر آميزش با ديگران پيش مى آيد مانند چشم دوختن به زيبايى دنيا و توجه به مردم آن و طمع شخص به مال مردم و طمع مردم به مال او و زايل شدن جوانمردى شخص در اثر حشر و نشر و آزار ديدن از بدخويى همنشينان ستيزه جو يا بدگمان يا سخن چين و يا حسود و رنجش از سرشت سخت يا طبع آشفته آنان . تمام فوايد گوشه گيرى به اين مطالب برمى گردد كه ما آنها را در شش فايده به شرح ذيل منحصر كرده ايم :
فايده اول :
فراغت براى عبادت و تفكر و انس با مناجات خداى تعالى به جاى گفتگو با مردم و پرداختن به كشف اسرار الهى در كار دنيا و آخرت و ملكوت آسمانها و زمين ، زيرا تمام اينها فراغتى را مى طلبد كه با وجود معاشرت چنان فراغتى حاصل نمى شود. پس گوشه گيرى موجبى است براى رسيدن به آن : از اين رو، يكى از حكما گفته است : هيچ كس را خلوت به دست نمى آيد مگر با تمسك به كتاب خداى عزوجل و تمسك كنندگان به كتاب خدا آنانى هستند كه به وسيله ذكر خدا از دنيا رستند و با توفيق خدا به ياد بودند؛ با ياد خدا زندگى كردند، با ياد خدا مردند و با ياد خدا به لقاى الهى رسيدند. ترديدى نيست كه معاشرت ، آنان را از فكر و ذكر باز مى دارد، بنابر اين گوشه نشينى براى ايشان بهتر است . از اين رو پيامبر (صلى اللّه عليه و اله ) در آغاز كار از دنيا بريد و در كوه حرا عزلت گزيد تا نور نبوت در وجود گرامى اش قوى گشت و ديگر حضور مردم پرده ميان آن حضرت و خدا نبود. از آن پس پيكر مقدسش در ميان مردم و دل پاكش رو به سوى خدا بود و چنين جمع كردنى بين معاشرت آشكارا با مردم و توجه نهانى به خدا، براى هيچ كس ، جز به نيروى نبوت هرگز ميسر نيست ؛ بنابراين سزاوار نيست كه هر ناتوانى به خود مغرور شود و به اين حال طمع ببندد. البته بعيد نيست كه بعضى از اوليا در نهايت به آن مرتبه برسند. از جنيد بغدادى نقل شده است كه مى گفت : من سى سال است كه با خدا سخن مى گويم در حالى كه مردم گمان مى كنند كه روى سخنم با آنهاست . بى ترديد اين مقام تنها براى كسى ميسر است كه در حب الهى چنان غرق شده باشد كه در دلش جايى براى ديگران باقى نباشد. در ميان دلباختگان به خلق كسانى هستند كه در ميان مردم حضور دارند اما از فرط دلبستگى به معشوق نمى دانند چه مى گويند و چه مى شنوند، مانند كسى كه رويدادى دردناك بخشى از امور دنياى او را آشفته كرده و او را آنچنان در اندوه فرو برده است كه با مردمان مى آميزد بى آن كه وجودشان را احساس كند يا صدايشان را بشنود. در حالى كه امر آخرت در نظر عقلا مهمتر است ، پس چنين چيزى در آن جا محال نيست بلكه براى اكثريت مردم كمك گرفتن ، از گوشه گيرى سزاوارتر است . از اين رو به يكى از دانايان گفتند: هدف از خلوت و عزلت گزيدن چيست ؟ گفت : آن است كه با مداومت فكرى خود استمرار بخشند و علوم در دلهايشان استوار شود تا زندگى پاكيزه اى داشته باشند و شيرينى معرفت را بچشند.
به يكى از رهبانان گفتند: چقدر بر تنهايى پايدارى !؟ جواب داد: من تنها نيستم ، من همنشين خدايم ، هرگاه بخواهم او با من سخن گويد، قرآن مى خوانم و هرگاه بخواهم من با او سخن بگويم ، نماز مى خوانم .
به يكى از دانايان گفتند: پارسايى و خلوت شما را به چه چيز كشانيده است ؟ گفت : به انس با خدا.
سفيان بن عيينه مى گويد: ابراهيم بن ادهم را در بلاد شام ديدم ، به او گفتم : ابراهيم ! چرا خراسان را ترك كردى ؟ گفت : جز اين جا زندگى بر من گوارا نبود، براى حفظ دينم از قله كوهى به قله كوهى فرار مى كنم به طورى كه هر كس مرا ببيند مى گويد: يا دچار وسوسه شده يا باربر است يا ملوان .