بررسی مشخصات اخلاقی روانی

سید مجتبی موسوی لاری

- ۹ -


بُخل

تعاون و همكارى

انسان از نظر ساختمان طبيعى داراى استعداد مخصوصى است و براى رشد و تكامل و به ثمر رساندن آن به كمك و مساعدت صميمانه ديگران نياز دارد. بنابراين، اصل «تعاون» هميشه به صورت يك عامل مؤثّر در راه پيشرفت و موفقيتهاى شخص، خودنمايى مى كند.

دستگاه آفرينش، انسان را براى زندگى اجتماعى آفريده و وى فطرتاً علاقه منداست درحل مشكلات زندگى باهمنوعان خودتشريكمساعى كند.

هر كدام از رويدادهاى جهان و خواسته هاى نفس، مشكلاتى براى آدمى ايجاد مى كند و هر دم انسان در صحنه زندگى با حوادث تلخ و ناگوارى رو به رو مى شود و به دشواريهاى متنوع و گوناگونى برمى خورد; خلاصه در نشيب و فرازها و كشاكش گرفتاريهاى زندگى هرگز از استعانت جستن از ديگران بى نياز نخواهد بود، براساس همين ناموس عمومى و سنّت تغييرناپذير، تكاليف از حالت تمركز بر دوش يك فرد خارج و در ميان افراد و طبقات گوناگون تقسيم شده است، مساعدتهاى يك فرد به هر اندازه ناچيز باشد، باز براى پيشرفت اجتماع مفيد است و قسمتى از نواقص اجتماعى ترميم مى شود.

چون حالات اجتماع در فرد موجود است، لذا از جهاتى مى توان جامعه را به بدن انسان تشبيه كرد، همانطورى كه سازمان بدن از واحدهاى مختلفى تركيب يافته و بين آنها رابطه طبيعى وجود دارد و بقاى آدمى وابسته به اين است كه هريك از اعضا وظيفه و فعاليت مخصوص خود را انجام دهد و از حدود وظايف خويش تخطى و تجاوز ننمايد، جامعه نيز از واحدهاى افراد تشكيل شده و حفظ موجوديت و بقاى اجتماع مستلزم اين است كه هريك از اعضاى تشكيل دهنده اجتماع به وظايف اساسى و اصلى خويش كه بسى خطير و قابل توجه است، آشنا باشد و صميمانه به انجام تكاليفى كه به عهده اش محول گشته، بپردازد و در مقابل برخوردارى از مزاياى اجتماع و سهمى كه از نتايج اعمال دسته جمعى مى برد، در قلمرو مسؤوليت و منطقه صلاحيت خويش و به مقتضاى استعداد و فن خاصى كه در آن مهارت پيدا كرده، ذخاير وجودى خود را اعم از مادى و معنوى در راه اداره امور و اصلاح اجتماع به كار اندازد.

تعميم رفاه و تأمين آسايش و پيروزى بر موانعى كه دايم بر سر راه انسان وجود دارد، هنگامى امكان پذير است كه «حس تعاون» بر روابط مردم حاكم باشد; زيرا در سايه همكارى است كه زندگى رونق مى گيرد، فعاليتها به ثمر مى رسد و چرخهاى اجتماع در مسير رشد و ترقى خود با هماهنگى خاص به گردش مى افتد.

تأثير منفى بخل بر عواطف

از اعماق روح انسان احساسات لطيفى مى جوشد كه نتايج و ثمرات آن فوق العاده گرانبهاست; عواطفى كه منشأ «تعاون» و كمك به ابناى نوع قرار مى گيرد; احساسات پاكى كه به صورت مساعدتها تجلى مى كند، از عاليترين مزاياى روحى و خواسته هاى انسانى است، احساسات است كه انسان را از مشاهده بدبختيها و رنجها متأثر ساخته و براى هرگونه فداكارى و از خودگذشتگى آماده مى سازد و سبب مى شود كه انسان بدون انتظار كمترين پاداشى از منافع شخصى خود به خاطر كاستن رنجهاى ديگران چشم بپوشد.

دكتر «كارل» مى گويد:«هيچ چيز جز به بهاى فداكارى پيشرفت نمى كند و بدون گذشت، عظمت روحى بدست نمى آيد. گذشت از هستى و شهرت و زندگى، به خاطر عشق به همنوع و وطن و يا يك ايده آل بزرگ فداكارى سربازى است كه با اراده خود در ميان ميدانهاى دهشتناك نبردهاى امروزى قدم مى گذارد، «نوكوشى» است كه به تنهايى، مريض و ناتوان لابراتور خود را در انستيتو روكفلر نيويورك ترك مى كند تا در آفريقا از تب زرد بميرد، روش آنها است كه با جمال و حقيقت آشنا شده اند و با تمام نيروى خود به سوى خداوند مى گروند و به خاطر حكومت عدل و عشق در جهان جان خود را فدا مى كنند، آنچه آدمى را به اوج سرنوشتش مى رساند احساسات است نه عقل، روان بوسيله رنج و شوق، بيشتر تعالى مى پذيرد تا به كمك عقل و در اين سير جايى عقل را كه بار گرانى شده است به پشت سر مى گذارد و به جوهره روان كه عشق است منحصر مى گردد; همه كس مى تواند در اين راه قدم بگذارد كه در ماوراى تيرگى ابرها به روشنايى قلل بلند مى رسد».

گاهى در ضمير آدمى صفتى جايگير مى شود كه ريشه عواطف و وجدان را مى سوزاند و طبع را براى از دست دادن همه گونه فضايل آماده مى سازد; «بخل» صفت نكوهيده اى است كه ملازم با پشت پا زدن به تعهدات وجدانى و اخلاقى و بى اعتنايى به اصول انسانى است و علاوه بر اينكه به محدوديت و تنگى افق فكر مى انجامد، شخص را در معرض تحقير و نكوهش قرار مى دهد و نوعى حس تنفر در افكار عمومى پديد مى آورد. انديشه بخيل به مقتضاى بخل ولئامتى كه در اعماق روحش نفوذ كرده است، پيوسته پيرامون ماديات دور مى زند و روى نقطه ثروت متمركز مى گردد و به همين علت «بخيل» از داشتن فكر آزاد و درك حقايق و واقعيتهاى زندگى و ارزشهاى معنوى و اخلاقى بى بهره و محروم است. ثروت هدف و اصل نيست، بلكه براى تأمين احتياجات است و به خودى خود جنبه وسيله اى دارد و پس از تأمين نيازمنديهاى اساسى و اصلى در آسايش و رفاه اشخاص نقش مؤثرى ندارد و هرگز نمى تواند ناآراميها و رنجهاى درونى را درمان بخشد.

«وحشت بينوايى و فقر موهوم» آفتى است كه گريبانگير «بخيل» مى شود و از اندوه و غم تلخى كه از اين راه بر جانش سايه مى گسترد، خلاصى ندارد و لذا بر روى دارايى و توده ذخاير خود از آسايش و فراغت محروم، و جز رنج و محنت ثمرى نمى برد.

«آويبورى»، دانشمند انگليسى مى گويد: «مردم، آرزوى ثروت دارند و غير از آن چيزى نمى خواهند گويى ماوراء ثروت هيچ چيز قابل خواستن نيست خيلى از اشخاص از معرفت، لذتى نمى برند و روز و شب مانند يهودى سرگردان در جستجوى مال و منال، خور و خواب و راحت و آرام را بر خود حرام مى كنند آنانكه زندگى را براى جمع مال مى خواهند از حقيقت دور افتاده اند و نمى دانند كه ثروت وسيله لذت است نه عين لذت، مال پلى است كه ما را از ورطه فلاكت مادّى رهايى مى دهد، چه بيچاره اند آنهايى كه عمر خود را به استوار كردن پل مى گذرانند، نبايد حيات خود را در راه ثروت تلف كنيم بايد مال را براى خودمان بخواهيم نه خودمان را براى مال. بيچارگانى كه چون تشنه سوخته در ريگزار دنيا دايم در جستجوى مال مى دوند به حقيقت بدبختند كه از ثروت خود جز رنج و محنت ثمرى نمى برند يك عمر به كسب مال مى كوشند عمرى ديگر بايد تا از اندوخته خود تمتعى برگيرند ولى هيهات! نه سخن گفته باز مى آيد و نه عمر رفته!».

گويا ميان «ثروت» و «بخل» يك نوع رابطه و همبستگى برقرار است! چه، مى بينيم بسيارى از متمكنين، بخيل از كار درمى آيند، اندك مطالعه در امور اجتماعى اين حقيقت را بر ما روشن مى سازد كه تأمين هزينه بينوايان و رسيدگى به وضع زندگى طبقات محروم، غالباً از ناحيه طبقه متوسط صورت مى گيرد.

توانگران بخيل كه پيوسته مورد عناد و كينه بينوايان قرار مى گيرند، خود سبب پاره اى از مفاسد اجتماعى هستند; زيرا عقده هاى فشرده محرومين و ناراحتى و رنجى كه بر خاطرشان سنگينى مى كند، يكى از عوامل گسترش فساد و پيدايش انحرافات گوناگون است و كسى نيست كه تأثير اين سركوفتگى و نارضايتى را در تكثير جرايم و انواع انحرافات منكر باشد، چه بسيار از متمكنين كه در اثر علاقه مفرط به مال و ثروت از مدار انسانيت و اخلاق منحرف گرديده و با پايمال ساختن حقوق افراد جامعه هرچه بيشتر بر بى عدالتى و ستمگرى خود مى افزايند، گويى شعله عواطف در كانون وجود آنها رو به خاموشى گذاشته و از بين رفته است!

«جود وسخاوت» هم از عوامل تعالى و ترقى انسان و حاكى از عاطفه عميق و ريشه دار است و هم نشانه ثبات فكر و بلندى روح و بهترين معرف يك انسانواقعى وآزاده ودر ميان صفات پسنديده قيافه ممتازترى دارد. هنوز از ماوراى قرنها و در دل ظلمتكده تاريخ چهره «حاتم» تابان است و مردم به پاس انسانيت و همت بلندش او را تجليل مى كنند.

«بذل و بخشش» وقتى قابل ستايش و گرانبهاست كه «تقرب به خدا» و تسكين آلام رنجديدگان، يگانه «هدف» شخص قرار گيرد و از تظاهر و ريا كمترين اثرى در آن هويدا نباشد.

بخل از نظر رهبران دين(عليهم السلام)

اسلام به اندازه كافى به شؤون اجتماع توجه كرده و براى تحكيم مبانى الفت و مهر ميان طبقات غنى و مستمند، بر «بذل و بخشش» تأكيد زيادى كرده و «بخل و لئامت» را به شدت مورد نكوهش قرار داده است.

اسلام با پرورش دادن عواطف انسانى و تقويت روح همكارى و معاونت در جامعه مسلمين اصل «محبت» و «وداد» را عميق و پايدار مى سازد و هرگز اجازه نمى دهد كه يك مسلمان متمكن و ثروتمند، از حال مستمندان غفلت ورزد و طبع او به جانب خسّت و لئامت متمايل شود، چه بخل و لئامت سبب مى شود كه متمكنين از زيربار وظايف مذهبى و حقوقى كه اسلام در ثروت آنها براى طبقات محروم سهمى اختصاص داده است، شانه خالى كنند.

قرآن مجيد اين حقيقت را صريحاً بيان مى كند:«آنانكه بخل نمودند و حقوق مستمندان را از ثروتى كه خداوند به فضل خويش به آنها داده نمى پردازند تصور نكنند كه اين خسّت طبع و بخل به نفع آنها خواهد بود، بلكه به زيان آنها تمام مى شود; زيرا آن مالى كه در آن بخل ورزيده اند، در روز رستاخيز زنجير گردن آنها شود (و در آن روز) تنها خداوند وارث آسمانها و زمين خواهد بود» .(138)

مسلمين بايد به اصول مهر و مودت و همدردى كاملاً پاى بند بوده و زندگى آنها براساس كمك و مساعدت يكديگر استوار باشد و كانون قلبشان از عواطف و احساسات موج زند، از آنجايى كه «بخل» و «لئامت» كوبنده عواطف است، لذا با روح اسلام به هيچوجه سازگارى ندارد. رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) فرمود:«ما مَحِقَ الإِسْلامَ مَحْقَ الشُّحِ شَىْءٌ(139)؛ هيچ چيز اسلام را چون «بخل» پايمال نمى كند».

بخل صفتى است كه آسايش و راحتى را از انسان مى گيرد و روح را در عذاب و شكنجه قرار مى دهد. نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:«اَقَلُّ النّاسِ راحَةً الْبَخيلُ(140)؛ شخص بخيل كمتر از هركسى از آسايش خاطر و راحتى برخوردار است».

«آدم مهر طلب غالباً خود را ملامت و سرزنش مى كند و از اعمال خود ناراضى است و از اين رو است كه در بين ما اغلب اشخاص حسرت زندگى ديگران را مى خورند و نسبت به يكديگر به شدت بخل مىورزند و اين مربوط به چگونگى ثروت و مقام نيست، هركس در هروضعى باشد باز از مشاهده زندگانى ديگران موضوع و مستمسكى پيدا مى كند كه شعله بخلش را تيزتر نمايد مثلاً اگر كسى خانه و زندگى و مقام خوب و زن و بچه عزيز دارد باز نسبت به دوست خود كه هيچ يك از اينها را به قدر او ندارد بخل مىورزد كه چرا بهتر از او لباس مى پوشد يا جوان تر است يا اگر هيچ يك از اينها نبود باز بخل مىورزد و مى گويد خوشا به حالش كه اين همه موجبات گرفتارى مرا ندارد خوشا به حالش كه بچه ندارد يا ملك و ده ندارد يا از مقام و تمام دردسرهايش بى خبر است. به اين طريق شخص مهر طلب غالباً مستمسك و دليلى براى خود مى تراشد تا خود را حقير و قابل ملامت بخواند و از حقارت خود رنج ببرد و نسبت به ديگرى بخل بورزد». «روانكاوى»

پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) رحمت و عنايت خداوند را براى كسى مسئلت مى كند كه پاى بند به عشق مال نباشد و مازاد بر احتياجات خود را به نيازمندان بذل نمايد:«رَحِمَ اللهُ امرَءاً أَمْسَكَ الْفَضْلَ مِنْ قَولِهِ وَأَنْفَقَ الْفَضْلَ مِنْ مالِهِ(141)؛ رحمت و لطف پروردگار شامل حال كسى باد كه مازاد گفتار خود را نگه دارد و زيادتى اموال و دارايى خود را ببخشد و انفاق نمايد».

همچنين آن حضرت مى فرمايد:«اِتَّقُوا الشُّحَّ فَاِنَ الشُّحَّ اَهْلَكَ مَنْ كانَ قَبْلَكُمْ وَحَمَلَهُمْ عَلى اَنْ سَفَكُوا دِمائَهُمْ وَاسْتَحَلُّوا مَحارِمَهُمْ(142)؛ از بخل بپرهيزيد; زيرا كه بخل پيشينيان را هلاك كرد و آنها را وادار ساخت كه به خون يكديگر دست بيالايند و محرمات را حلال شمارند».

حضرت على(عليه السلام) فرمود:«عَجِبْتُ لِلشَّقِىِّ الْبَخيلِ يَتَعَجَّلُ الْفَقْرَ الَّذى مِنْهُ هَرَبَ وَيفُوتُهُ الْغِنَى الَّذى اِيّاهُ طَلَبَ فَيَعيشُ فِى الدُّنْيا عَيْشَ الْفُقَراءِ وَيُحاسَبُ فِى الاْخِرَةَ حِسابَ الاَْغْنِياءِ(143)؛ جاى شگفت است از آن بخيل بدبختى كه با سرعت به دنبال فقرى مى دود كه از آن گريزان است و امّا ثروت و دارايى كه دايم در جستجوى آن است، از دست مى دهد و عاقبت وامى گذارد، پس زندگى او در دنيا، زندگى مستمندان و فقرا و حسابش در آخرت، حساب اغنيا و توانگران است».

«بعضى اشخاص به ظاهر ثروتمند و به باطن فقيرند كه مالك مال خود نيستند و از فرط خساست قدرت خرج كردن آن را ندارند مالشان چون زنجير طلا به گردنشان بسته و جز رنج و عذاب از آن نتيجه اى نمى گيرند; اينجاست كه مال وبال مى شود و ثروت مايه نكبت». «آويبورى»

«بخل» رذيلتى است كه اگر كسى به آن مبتلا شود، حتى مورد تنفر و انزجار فرزندان خود نيز واقع مى گردد.

اميرمؤمنان(عليه السلام) فرمود:

ـ «جُودُ الرَّجُلِ يُحَبِّبُهُ اِلى اَضْدادِهِ وَبُخْلُهُ يُبَغِّضُهُ اِلى اَوْلادِهِ(144)؛ مرد كه بخشنده شد، دشمنانش او را دوست مى دارند و امّا اگر به بخل و لئامت آلوده گرديد، مورد دشمنى و بيزارى فرزندانش نيز واقع مى شود».

ـ «عَلَى الشَّكّ وَقلَّة الثّقَةِ مَبْنَى الْحِرْصِ وَالشُّح(145)؛ بناى حرص و بخل بر پايه شك و عدم اعتماد و اطمينان قرار گرفته است».

«دو صفت سخاوت و استقلال كه ناشى از اطمينان و اعتماد به ديگران وخودمامى باشد وقتى متحد و توأم شوند سبب تكميل اخلاق اجتماعى و لذت و تمتع كامل از عالم اجتماع مى گردند و تا اين دو صفت متحد نشوند اخلاق اجتماعى صورت كمال نپذيرفته و استفاده كامل از اجتماع تحقق نخواهد يافت». «د. فارمر»

امام موسى بن جعفر(عليهما السلام) ارزش «سخاوت» و «جود» را اينگونه شرح مى دهد: «السَّخِىُّ اَلْحَسَنُ الْخُلْقِ فِى كَنَفِ اللهِ لا يَسْتَخْلى اللهُ مِنْه حَتّى يَدْخُلَهُ الجَنَّةَ وَما بَعَثَ اللهُ عَزَّوَجلّ نَبِيّاً وَلا وَصِيّاً اِلاّ سَخِيّاً وَما كانَ اَحَدٌ مِن الصّالِحينَ الاّسَخِيّاً وَما زالَ اَبى يُوصِينى بِالسّخاءِ حَتى مَضى(146)؛ سخاوتمند خوش خلق در پناه خداوند است، سرانجام او را وارد بهشت سازد، خداوند، هرگز پيغمبر و وصى پيغمبرى را به هدايت خلق گسيل نداشت، مگر آنكه «سخى الطبع» بود. هيچكس در صف نيكان قرار نگرفت، جز آنكه بدين صفت آراسته بود. پدرم پيوسته در زمان حيات خود مرا به جود و بخشش سفارش مى كرد».

در يكى از جنگهاى اسلامى هنگامى كه سپاه اسلام و مشركين در برابر يكديگر قرار گرفتند، حضرت على(عليه السلام) با يكى از جنگجويان مشرك در ميدان مشغول پيكار شد، مرد مشرك در حين نبرد از حضرت على(عليه السلام)درخواست كرد شمشيرش را به او ببخشد، حضرت على(عليه السلام) بى درنگ به دنبال اين تقاضا شمشير خود را به وى تسليم كرد. آن مرد در حالى كه سخت تحت تأثير علوّ همت آن حضرت قرار گرفته بود، گفت: اى فرزند ابوطالب براى من مايه نهايت اعجاب و حيرت است كه در چنين لحظات خطرناكى اسلحه خود را به دشمن مى بخشى و خود بدون سلاح مى مانى. حضرت على(عليه السلام) در پاسخ فرمود: اين بخشش طبق درخواست و تقاضاى تو صورت گرفت; زيرا من در هر شرايطى رد تقاضا و خواهش را از شيوه كرم و جوانمردى دور مى دانم! مرد مشرك در برابر عظمت روح و بزرگوارى حضرت على(عليه السلام) به زانو درآمد، جانش دستخوش تحول و دگرگونى شد، بلافاصله اسلام را پذيرفت و به صفوف مسلمين پيوست!

«بخيل»بيش ازهرچيزنيازمند به رهبرى فكرى است واگرازاين رهبرى محروم گردد، براى هميشه در لجنزار ماديت و بدبختى باقى خواهد ماند.

حرص

بررسى نيازمنديهاى زندگى

از نخستين روزى كه بشر بر اين كره خاكى قدم مى گذارد و زندگى را آغاز مى كند، «نيازمنديهاى» گوناگونى پيرامون وجودش را احاطه نموده، او را در يك محاصره شديد قرار مى دهند; يك دسته از نيازمنديها ضروريات ابتدايى زندگى است كه بقا وحفظ نظام حياتى انسان با آنها پيوند ناگسستنى دارد; مثلاً، غذا و لباس و مسكن از چيزهايى است كه هرگز نمى توان جلو اينگونه نيازمنديهاى طبيعى را سد كرد; دسته ديگر حوايج غيرضرورى است، دامنه اين قبيل توقّعات و خواسته ها به اندازه اى وسيع و نامحدود و همچنين در حال تغيير و تحول و تنوع است كه دسترسى به تمام آنها غيرمقدور و در حقيقت رؤياى پرهيجانى بيش نيست.

هرفردى طبق انگيزه طبيعى و حس احتياج به دنبال تحصيل مال مى رود و در پرتو استعداد خويش با مشكلات و موانع به مبارزه مى پردازد، چون قوام رونق زندگى به مال بستگى كامل دارد، قهراً حالات گوناگونى در انسان پديد مى آيد; اگر معيشت آدمى به سختى افتاد و موقعيتهاى خاصى او را در شرايط جانفرسا و فشار خرد كننده فقر گرفتار ساخت، زبونى و ناتوانى را در خود احساس مى كند، در پى خواستنى ها آشفته و پريشان گرديده به هروسيله اى براى برطرف ساختن فقر توسل مى جويد. از طرفى غنا و ثروت فراوان نيز غالباً با «كبر» و آلوده شدن به معصيت همراه است، بين آنها يك نوع رابطه و همبستگى خاصى برقرار مى باشد. وقتى ثروت بى حدّ و كليه ابزار و تسهيلات كافى در اختيار انسان قرار بگيرد، از باده غرور و نخوت سرمست مى شود و هوسهاى بى پايان در مغز وى راه پيدا مى كند.

زندگى تجليات و اشكال گوناگون دارد و هركس با نظر خاصى به آن مى نگرد; زيرا سطح استعداد فكرى و عقلى مردم يكسان نيست و افكار توده مردم به آن مرحله از كمال نرسيده است كه حقيقت زندگى را درك كنند و «منطقه سلامت» و نجات را از «منطقه خطر» تميز دهند; درك اين واقعيت و عروج به پايگاه عالى سعادت و نيكبختى مستلزم مطالعه پيرامون اسرار وجود و بالأخره «خودشناسى» است و آن هم جز در قلمرو عقل و منطق مقدور نيست.

انسان بايد بداند براى چه منظورى به «بازار وجود» آمده است تا به مقتضاى اين شناسايى، تلاش در راه سعادت را آغاز و طريق تعالى را بر وفق حوايج روانى و سرشت خود برگزيند و از آنچه كه با تكامل روحى متباين است و رشد شخصيت را متوقف مى سازد، احتراز كند.

«رستگارى» آن نيست كه آدمى در راه استفاده از منابع مادى گوى سبقت را از سايرين بربايد; زيرا امور مالى هرگز قطب اساسى زندگى نيست و نبايد به خاطر نيل به آن حصار تقوا و فضيلت را شكست و شرايط انسانيت را در بوته فراموشى گذارد.

دانشمند نامى، دكتر «كارل» مى گويد:«در محيط فكرى كه ليبراليسم بوجود آورده انديشه سود، تمام ميدان شعور ما را فراگرفته و ثروت; چون بزرگترين مواهب در نظر آمده است، ميزان توفيق در زندگى با واحد پولى سنجيده مى شود. جستجوى سود مادى از بانك و صنعت و تجارت در تمام فعاليتهاى ديگر بشرى راه يافته است. محرك اعمال ما نيل به يك پيشرفت شخصى و قبل از همه امتيازات مالى است. اجتماعى كه اولويت را براى اقتصاد مى شناسد به فضيلت نمى گرايد; زيرا فضيلت، خواهان اطاعت از قوانين زندگى است و هنگامى كه انسان خود را در فعاليتهاى اقتصادى محدود كرد كاملاً از قوانين طبيعى پيروى نمى كند بى آنكه سخن بگزاف گفته شده باشد فضيلت، ما را به حقيقت مى رساند و تمام فعاليتهاى جسمى و روانى ما را بر وفق نظم ساختمانى آنها اداره مى كند يك فرد با فضيلت شبيه به موتورى است كه مرتب كار مى كند. اختلالات و آشفتگيها و ضعف اجتماع امروزى معلول فقدان فضيلت است».

كسب سرمايه هاى معنوى و روحى هدف اصلى زندگى و مهمترين و پرارزش ترين دارايى بشر محسوب مى شود; كسى كه خزانه روحش از ثروتهاى معنوى لبريز گردد، كمتر احساس احتياج به دنياى خارج مى كند و در سايه سرمايه هاى معنوى يك نوع استغناى طبع به دست مى آورد كه در تمام مراحل عمر با وى همراه است، و چنين شخصى هيچگاه شخصيت و دارايى خود را با مال و تجملات مبادله نخواهد كرد.

حريص را نكند نعمت دو عالم سير

«حرص» يا «آز» يك حالت درونى است كه انسان را به تجسس دايمى ثروت و نفع مادى وامى دارد، به طورى كه امور مالى همچون قطبى مى شود كه افكار و تلاشها و كوششها برمحور آن دور مى زند.

«حرص»، اين تمايل شوم افراطى ازنيروى خطرناك«شهوت» سرچشمه مى گيرد و از عوامل تيره روزى و بدبختى انسان به شمار مى آيد و پيوسته رؤياى سعادت موهومى كليه حواسش را به خود معطوف مى دارد و بالأخره به قدرى پاى بند عشق «مال» مى شود كه حتى حاضر است فضايل اخلاقى و اصول انسانيت را در آستان آن قربانى كند! و هرچه بيشتر بر دامنه فعاليت و سرعت حركت خود مى افزايد، احساس احتياج در او عميق تر مى شود. «شوپنهاور» مى گويد:«تعيين حدود اميالى كه برآوردن آنها مربوط به پول و دارايى باشد بسيار مشكل است; زيرا قناعت افراد بشر يكسان نيست و ميل مردم ميزان ثابتى ندارد و حرص و آز افراد بشر متغير و متفاوت مى باشد، برخى از دارائى مختصرى كه وسايل زندگانى را تأمين نمايد خرسند و راضى اند و حال آنكه بعضى ديگر كه مال و مكنت فراوان دارند و درآمد آنها مازاد احتياجاتشان مى باشد همواره شكايت مى كنند; زيرا هنوز اميال آنها كاملاً برآورده نشده است.

بنابر اين، اميال و آرزوهاى هركسى حدّ خاصى دارد و موقعى كه شخص مطمئن شد، آرزوهايش تا اين حد برآورده خواهد شد احساس رضايت وخرسندى مى كند ولى موقعى كه موانعى براى نيل به مقصود خود مشاهده نمود خويشتن را مأيوس و متألم مى يابد. ثروت هنگفت اغنيا چندان فقرا را نمى فريبد و حال آنكه شخص غنى و مالدار با وجود ثروت و دارايى زياد خود هيچوقت راضى نيست و همواره در صدد بدست آوردن مال ديگرى است، ثروت و دارايى اثر آب شور را دارد هرچه انسان زيادتر ازاين آب بياشامد بيشتر درخويشتن احساس تشنگى مى كند».

آرى!

حريص را نكند نعمت دو عالم سير
هميشه آتش سوزنده اشتها دارد!

اگر اين انديشه بر روح ملتى مستولى شود، به جاى استقرار امنيت و عدالت، صحنه زندگى اجتماعى به ميدان نبرد و تنازع تبديل مى شود و تصادمات سختى ميان افراد جامعه درمى گيرد، بديهى است در چنين شرايطى بسط اخلاق و معنويات نيز امكان پذير نخواهد بود.

البته بايد به اين نكته توجه داشت كه مسأله ترقى و تكامل در شؤون مختلف زندگى بااصول«پول پرستى»تفاوت كلى دارد، لذا بايد خط فاصلى درميان آن دوكشيد وحساب هريك را از ديگرى جدا ساخت; زيرا انسان در سير اجتماعات بشرى مانعى براى تحول و پيشروى ندارد، بلكه لازم است در پناه ادراكات فطرى و استعداد ذاتى خويش، برق آسا پيش رود.

اصولاً نحوه فعاليت و تكاپوى آزمندان يك رشته بدبختيها و ناكاميها را نيز در اجتماع به بار مى آورد; آنان بدون پيروى از اصول عدالت مى خواهند حوايج خود را به بهاى فلاكت افراد ديگر تأمين كنند، به همين سبب به منظور دستيابى به منافع بيشتر، كليه منابع توليد ثروت را قبضه مى كنند و در ايجاد بحرانهاى شديد اقتصادى و «فقر عمومى» عامل فوق العاده مؤثرى هستند.

عده زيادى «ثروت» را منشأ بسيارى از كارها پنداشته، براى آن اهميت فوق العاده اى قايل هستند، در حالى كه بيشتر كارهاى بزرگ و عظيم دنيا را فقرا انجام داده اند; اكثر مردان بزرگ، مصنفين و صاحبان اختراع از ميان «طبقه فقير» و «متوسط» برخاسته اند.

اصولاً وسعت معيشت براى بسيارى از مردم مضر و زيان آور است و آلوده شدن به رذايل اخلاقى را كه اكثر اوقات از لوازم ثروت و دارايى است در پى دارد; مثلاً، يك جوان اگر به ثروت و تمول از طريق ارث دست يابد، ممكن است نيروى فعاليت و سعى در او ضعيف شود، در اين صورت محركى براى تلاش وكوشش نخواهدداشت و همين دارايى سرشار ممكن است اورابه جاده معاصى بكشاند و اوقات وى به جاى اينكه صرف كسب علم و دانش شود، بيهوده در راه لهو و لعب تلف خواهد شد.

روزى يكى از معاريف به ملاقات «اپيكتتوس» فيلسوف معروف يونانى رفت، اپيكتتوس; چون به صدق نيت وى اعتماد نداشت، او را با سردى پذيرفت و به وى گفت: تو نمى خواهى واقعاً اصول و قواعدى كسب كنى فقط قصد انتقاد از مسلك من را دارى آن مرد گفت:«اگر من بخواهم پيرو اينگونه مسلكها بشوم آنوقت من هم مثل تو گدايى خواهم بود كه نه ظروف طلا و نقره خواهم داشت و نه مركب و نه خدم و نه زمين و نه ملك،» اپيكتتوس پاسخ داد«من نمى خواهم اين چيزها را داشته باشم و با وجود فقر ظاهرى من، تو از من فقيرترى، فرق من و تو اين است كه من اعتنا و احتياجى به حامى و منعم ندارم و تو برخلاف من دارى پس من از تو غنى تر و توانگرترم، من اعتنا نمى كنم كه قيصر انديشه نيك درباره من مى كند يا تصور بد، به اين جهت درصدد تملق گويى و مداهنه از وى نيستم; من بجاى ظروف طلا و نقره تو، استقلال نفس و بى نيازى دارم تو ظروف طلا و نقره دارى و افكار و عقايد سفالين، فكر من براى من بمنزله كشور پهناورى است كه با كمال خوشى و خرمى عمر خود را به اشتغال با آن مى گذرانم امّا تو جز بطالت و اضطراب و بى قرارى دايم چه دارى؟ تمام دارايى تو در نظر من كم و كوچك است ولى مايملك من بنظرم زياد و بزرگ است اميال و آرزوهاى تو هرگز برآوردنى نيست ليكن آرزوهاى من تمام برآورده و حاجاتم اجابت شده است!».

تكيه بر علم و خردكن نه بسيم و زر خويش
كز سر بى خردى تكيه به زر جاهل كرد!

شكى نيست كه مسرت و محنت، هريك به نوبه خود قسمتى از زندگى انسان را فرامى گيرد و هركس در دنيا اعم از فقير و توانگر دچار ملالت و اندوه مى شود، ولى ثروتى كه از دايره احتياجات تجاوز كند، مسلماً در خوشبختى انسان مؤثر نيست. سقراط مى گويد: «برخى از مردم نه جواهرات دارند نه دارايى و نه لباسهاى فاخر و نه كاخهاى مشيد و با وجود اين زندگانى را هزار بار خوشتر از ثروتمندان بسر مى برند».

«حريص» در حقيقت اسير مال و دربند زنجير نامرئى افكار ناپخته خويش است و تصور مى كند اين ثروت هنگفت كه حتى طبقات بعد از خودش را نيز بى نياز مى كند، يك ذخيره احتياطى است كه براى روز مبادا تهيه ديده! اما هنگامى به اشتباه خود پى مى برد كه ساعت عمر زنگ خطر را مى زند و پايان دقايق زندگى دردانگيز را اعلام مى كند، در آن لحظات حساس با يأس و نااميدى به اندوخته هايى كه محصول يك عمر رنج و مشقت است، مى نگرد و سرانجام با يك دنيا حسرت و ندامت، آرزوها و رؤياهاى طلايى را با خود به گور مى برد.

حريص از ديدگاه اسلام

اسلام در عين حال كه پيشرفت و ترقى در جميع شؤون زندگى را مبتنى بر ميزان فعاليت انسان مى داند، ضمن ترغيب و دعوت مردم به جدّيت و كوشش، آنان را از دلبستگى و توجّه بيش از حد به دنيا و ماديّات نيز كه مايه بدبختى و محروميت از حريم سعادت جاودانه و هدف واقعى زندگى مى شود، شديداً منع كرده است.

امام محمد باقر(عليه السلام) حقيقت زندگى «حريص» را با تشبيه جالبى مجسم مى كند: «مَثَلُ الْحَرِيصِ عَلَى الدُّنْيا مَثَلُ دُودَةِ الْقَزِّ كُلَّما ازدادَتْ مِنَ القَزِّ عَلى نَفْسِها لَفّاً كانَ اَبْعَدُ لها مِن الخُرُوجِ حَتّى تَمُوتَ غَمّاً(147)؛ آزمند و حريص نسبت به دنيا به كرم ابريشم شباهت دارد، هرچه بيشتر پيرامون خود مى تند، راه نجات خويش را دشوارتر مى نمايد تا آنگاه كه از فرط اندوه در آن ميان جان مى سپارد».

پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايد:«اِيّاكُمْ وَالشُّحَّ فَاِنَّما هَلَكَ مَنْ كانَ قَبْلَكُمْ بِالشُّحِّ اَمَرَهُمْ بِالْبُخْلِ فَبَخِلُوا وَاَمَرَهُمْ بِالْقَطيعَةِ فَقَطَعُوا وَاَمَرَهُمْ بِالْفُجُورِ فَفَجَرُوا(148)؛ از حرص بپرهيزيد كه گذشتگان شما در نتيجه حرص هلاك شدند; حرص آنها را به بخل وادار كرد و بخيل شدند، به بريدن از خويشاوندان وادار كرد و از خويشاوندان بريدند، به بدكارى وادارشان كرد و بدكار شدند».

اميرمؤمنان(عليه السلام) بدبختى ناشى از حرص را گوشزد مى فرمايد:«اِتَّقُوا الْحِرْصَ فَاِنَّ صاحِبَهُ رَهينُ ذُلٍّ وَعَناء(149)؛ از حرص و آزمندى بپرهيزيد; زيرا زندگى حريص، توأم با خوارى و بدبختى است».

«در زندگى، ثروت عبارت از همه چيز نيست و سعادت واقعى در جمع مال نمى باشد ولى بسيارى از جوانان دچار اين اشتباه مى شوند و معتقد هستند كه مهمترين چيزها مال است به همين جهت گرانبهاترين ايام عمر را در راه آن صرف مى كنند و از هرچيز ديگر محروم مى مانند، اين يك فكر خطا و اشتباهى است و علت بدبختى بيشتر مردم همين است، ما براى كاخهاى عالى و اتومبيلها و املاك و لباس و موجبات تفريح تلاش و فعاليت مى كنيم و گمان مى كنيم وسيله رسيدن ما به خوشبختى هستند در صورتى كه مايه ناكامى ما مى باشند.

اشتباه است كه شخص براى گردآوردن ثروت زندگى كندو آن را يگانه معبود خود قرار دهد و مانند بنى اسرائيل گوساله زرين پرست باشد. اگر به تصور باطل خود باقى باشيم و گمان كنيم اين مال كه معبود قديمى ما است يگانه راه رسيدن به سعادت است بايد مطمئن باشيم كه راه را گم كرده و از جاده سعادت و موفقيت دور افتاده ايم». «دكتر ماردن»

حضرت على(عليه السلام) فرمود:«اَلْحَريصُ اَسيرُ مَهانَة لا يُفَكُّ اَسْرُهُ(150)؛ حريص گرفتار خوارى است و بند گرفتارى اش هرگز گشوده نمى شود».

دين مقدس اسلام كه با «نداى فطرت» هماهنگ است، اصل تعادل را بين جنبه مادى و معنوى در نظر گرفته و راهى را براى پيروان خود برگزيده است كه سعادت جسمى و روحى آنان را تضمين مى كند; پيروان مكتب اسلام; چون به حقايق عالى ترى توجه دارند، داراى روح تزلزل ناپذيروغيرقابل شكستند، هرگاه درميدان نبرد زندگى بهواسطه فقدان شرايط، پيشروى نكنند، فقر و تهيدستى خود را به بهترين وجه با ذخاير عالى معنوى جبران مى كنند; از ناسازگاريها درمانده و پريشان نمى شوند، همين نيروى ايمان به آنان آرامش و شكيبايى خاصى مى بخشد.

«قناعت» از اوصافى است كه صاحب آن به ميزان تأمين هزينه زندگى و رفع نيازمنديهاى اصلى خود به تلاش و تكاپو مى افتد و با عقل و تدبير امور زندگى اش را تنظيم و تعديل مى كند و سعادت خود را با تلاشهاى بيهوده لكه دار نمى سازد و به آنچه از راه مشروع به دست مى آورد، دلخوش است، همين شيوه خردمندانه به وى فرصت مى دهد كه براى رسيدن به هدف عالى ترى بذل مساعى نموده و از فضايل و انسانيت بهره گيرد. قناعت پيشه به بزرگترين ثروت مى رسد; زيرا با تحصيل رضايت باطنى، در خويشتن احساس بى نيازى مى كند و «حقيقت ثروت» و مكنت نيز همان «بى نيازى» است، اميرمؤمنان على(عليه السلام) با بيانى نغز و شيوا اين مطلب را گوشزد مى كند:

«اِنَّ اَكْرَمَ النّاسِ مَنِ اقْتَنَى الْيَأْسَ وَلَزِمَ الْقُنُوعَ وَالْوَرَعَ وَبَرِئَ مِنَ الْحِرْصِ وَالطَّمَعِ فَإِنَّ الطَّمَعَ وَالْحِرْصَ اَلْفَقْرُ الْحاضِرُ وَاِنَّ الْيَأْسَ وَالْقَناعَةَ الْغِنَى الظّاهِرُ(151)؛ يعنى براستى كه گرامى ترين افراد كسى است كه نوميدى از مردم را سرمايه خود سازد، قناعت و پارسايى را پيشه كند و از حرص و طمع بيزارى جويد; زيرا حرص و طمع برابر با فقر و نادارى است و نوميدى از خلق و قناعت توانگرى آشكار است».

كسى كه اسير «حرص» و افزون طلبى مى شود جسم و جانش بيمار مى گردد. حضرت على(عليه السلام) فرمود:

ـ «كُلُّ شَرَه مُعَنًّى(152)؛ هر حريص و آزمندى مبتلاى به درد و بيمارى است».

ـ «اَلشَّرَهُ يَشينُ النَّفْسَ وَيُفْسِدُ الدّينَ وَيُزْرى بِالْفُتُوَّةِ(153)؛ حرص و آزمندى روح را پليد و ايمان را نابود مى كند و فتوّت و جوانمردى را از انسان مى گيرد».

«افكارديگرى نيزهستندكه ازحرص وآز و ساير انفعالات پست بوجود مى آيند و اين قبيل افكار نه تنها در جسم موثر هستند بلكه به نفس و روح نيز سرايت مى كنند و آنها را بيمار مى نمايند وزندگى رابرماحرام نموده مجراى آن راتغيير مى دهند و بهترين صفات عالى طبيعت بشرى را نابود مى سازند». «دكتر ماردن»

رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) گرفتاريها و بدبختيهاى ناشى از حرص را چنين بيان مى فرمايد: «وَالْحَرِيصُ بَيْنَ سَبْعَ آفات صَعْبَة فكْرٌ يَضُرُّ بَدَنَهُ وَلا يَنْفَعُهُ وَهَمٌّ لا يُتِمُّ لَهُ اَقْصاهُ وَتَعَبٌ لا يَسْتَرِيحُ منه اِلاّ عِندَ الْمَوْتِ ويكُونُ عِنْدَ الرّاحةِ اَشَدُّ تَعَباً وخَوْفٌ لا يُورِثهُ الاّ الوُقوعَ فيه وحُزنٌ قَدْ كَدَرَ عَليه عَيْشَهُ بلا فائِدَة وحِساب لا يُخَلِّصُهُ مِن عذابِ اللهِ اِلاّ اَنْ يَعْفُوَ الله عَنْهُ وعِقابٌ لا مَفرَّ لَهُ منه ولا حيلَة(154)؛ حريص و آزمند ميان هفت آفت دشوار گرفتار است: افكار و انديشه هاى دايمى كه به جسمش زيان مى رساند; كوشش و تلاشى كه هرگز پايان نمى پذيرد; رنج و مشقتى كه جز با مقراض مرگ قطع نمى شود و حتى هنگام استراحت نيز به شدت در عذاب و شكنجه است; بيم و هراس از امورى كه ناگزير به آنها مبتلا مى گردد; نگرانى عميقى كه زندگى را بر او تلخ و ناگوار مى سازد بدون اينكه از اين نگرانيها نتيجه اى بگيرد; در پيشگاه خداوند دقيقاً از او حساب كشيده مى شود مگر آنكه فضل و رحمت خداوندى او را نجات دهد; كيفر دردناكى كه راه چاره و خلاصى به رويش مسدود خواهد بود».

آزمندى تمايل شومى است كه انسان را به سوى رذايل و پستيها مى كشاند. حضرت على(عليه السلام) فرمود:

ـ «اَلشَّرَهُ داعِيَةُ الشَّرِّ(155)؛ آزمندى و حرص انسان را به ارتكاب بديها و پليديها وامى دارد».

ـ «ثَمَرَةُ الشَّرَهِ اَلتَّهَجُّمُ عَلَى الْعُيُوبِ(156)؛ تمايل و هجوم به طرف مفاسد و پليديها نتيجه و ثمره حرص و آزمندى است».

«وضع روحى دزد خيلى كمتر از ساير جنايتكاران پيچيدگى دارد چيزى را مى دزدند كه ندارند و آرزوى تصاحب آن را مى كنند سرقت از تمايلات آزمندانه سرچشمه مى گيرد كسى كه جنون دزدى دارد و مثلاً از دستگاه دستفروشها در بازار يك جفت جوراب، كش مى رود يا امانت دارى كه دوچرخه كسى را كه نزدش به امانت گذارده اند مى خورد در حقيقت تحت تأثير جلوه گرى اين اشياء قرار گرفته و همان تمايل آزمندى محرك اصلى او است». «ژان ماركويست»

با توجه به مطالب فوق به اين نتيجه مى رسيم كه بيمارى خطرناك «حرص» جز در سايه ايمان درمان پذير نبوده و تحصيل آرامش خاطر و رضايت باطنى تنها با تقويت نيروهاى معنوى ميسر است.