معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۶۳ -


مقصد چهارم: بعضى از شرايط و آداب تلاوت قرآن

بدان كه: ثواب تلاوت قرآن، از حد بيرون، و قدر فضيلت آن از حدبيان افزون است.

از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هيچ شفيعى در روزقيامت‏بلند مرتبه‏تر از قرآن نيست، نه پيغمبرى و نه ملكى و نه غير اينها» . (1)

و فرمود كه: «خداى - تعالى - هزار سال پيش از آنكه عالم را خلق كند سوره طه ويس را خواند، چون ملائكه آن را شنيدند گفتند: خوشا به حال امتى كه اين بر ايشان‏نازل شود.و خوشا به حال سينه‏هايى كه اينها را حفظ كند.و خوشا به حال زبانهايى كه‏اينها را بخواند» . (2)

و فرمود كه: «هرگاه قرآن در پوستى باشد آتش به آن نمى‏رسد» . (3)

يعنى: هر كس قرآن را حفظ نموده باشد آتش پوست‏بدن او را مس نمى‏كند.

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «دلها زنگ مى‏گيرد همچنان كه آهن زنگ‏مى‏گيرد.شخصى عرض كرد: يا رسول الله! جلاى آن از چه چيز است؟ فرمود: تلاوت‏قرآن و ياد مرگ‏» . (4)

و احاديث در خصوص ثواب آن بى‏حد و حصر است.و چگونه چنين نباشد؟ وحال اينكه آن كلام پروردگار است كه حضرت روح الامين حامل آن، و برسيد المرسلين نازل شده است.

و تامل كن كلامى كه بلا واسطه از خدا صادر شده باشد، و لفظ آن از غايت فصاحت‏به حد اعجاز رسيده باشد.و معنى آن به نحوى باشد كه: مشتمل بر اصول‏حقايق معارف و مواعظ و احكام، و متضمن بيان دقايق صنع پروردگار - متعال - ومغيبات احوال تاثير او در دلها چگونه است و نفس را از آن، چقدر صفا حاصل‏مى‏شود؟ ! پس بر كسى كه از اهل ايمان باشد مواظبت‏بر تلاوت آن لازم، و ملاحظه‏آداب و شرايط تلاوت، متحتم است.و از براى آن، آداب ظاهريه‏اى و آداب باطنيه است.

فصل: آداب ظاهريه قرائت قرآن

اما آداب ظاهريه آن، آن است كه: با وضو باشد.و به طريق ادب، با سكون و وقارنشسته باشد، يا ايستاده رو به قبله و سر پيش افكنده و تكيه نزده و چهار زانو ننشسته‏باشد، و پاى خود را نكشيده باشد.بلكه مانند كسى باشد كه: در نزد جليل الشان‏مى‏نشيند، يا مى‏ايستد.و شمرده و به تانى بخواند.

و از اين جهت است كه: در احاديث رسيده است كه: «هرگاه كسى در كمتر از سه‏روز، قرآن را ختم كند دانا نيست‏» . (5)

در حديث ديگر است كه: «خوش ندارم كه كسى در كمتر از يك ماه، يك ختم قرآن‏كند» . (6)

بلى در ماه مبارك رمضان، احاديث وارد است كه: «در هر سه روز، يك ختم‏بكند» . (7)

و از جمله آداب، آن است كه: گريه كند.و اگر او را گريه نيامد خود را به گريه‏بدارد.و اندكى بلند بخواند، اگر از ريا كردن ايمن باشد.و اگر تواند صداى خود را زينت‏دهد، اما نه به نحوى كه: مشتمل بر ترجيع باشد.و حق آيات را مراعات كند، بدين نحوكه: چون به آيه سجده رسد سجده كند.و چون به آيه عذاب رسد پناه به خدا گيرد.وچون به آيه رحمت و ذكر نعيم بهشت رسد، آن را از خدا مسئلت نمايد.و چون به‏آيه‏اى رسد كه: مشتمل بر تسبيح يا تكبير پروردگار باشد تسبيح و تكبير او كند.و چون‏به آيه دعا و استغفار رسد دعا و استغفار كند.

و در ابتداى قرائت‏بگويد:

«اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم‏».

و از هرسوره كه فارغ شود بگويد:

«صدق الله العلى العظيم و بلغ رسوله الكريم اللهم انفعنا به و بارك لنا فيه الحمد لله رب العالمين‏» .

آداب باطنيه قرائت قرآن

و اما آداب باطنيه آن پس چند چيز است:

اول: تذكر عظمت كلام و علو مرتبه آن و ياد آوردن فضل الهى و لطف او را برخلق خود، كه چنين كلامى را از عرش جلال، امر به نزول اجلال فرموده و آن را به فهم‏بندگان خود نزديك ساخته و كلام خود را لباس حروف پوشانيده تا مخلوقان را طاقت‏شنيدن آنها باشد.و اگر حقيقت جمال كمال كلام خود را به لباس حروف نپوشانيدى نه‏عرش را توانايى شنيدن آن بودى و نه ما تحت الثرى را.بلكه اجزاء ايشان متلاشى شدى.

«لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشية الله‏».

يعنى: «اگر ما اين‏قرآن را بر كوهى فرو مى‏فرستاديم مى‏ديدى آن را كه ذليل مى‏شد و از هم‏شكافته مى‏گرديد» . (8)

بلى: مخلوق ضعيف را كجا طاقت عظمت كلام الهى و ياراى تحمل تلالؤ ودرخشندگى نور اوست؟ ! و رسانيدن خداى - تعالى - كلام را با وجود علو درجه آن به‏فهم قاصر انسانى به واسطه بيان آن را از براى ايشان به كسوت حروف و الفاظ، شبيه‏است‏به صدا كردن انسان از براى بهايم و مرغان، زيرا انسان چون بخواهد چهارپا يامرغى را تفهيم كند كه بيايد يا برود نظر به اينكه فهم آنها از فهميدن كلام انسانى كه ازروى شعور و عقل صادر است و با ترتيب تمام در غايت انتظام به آن تكلم مى‏شودقاصر است، لهذا آدمى در سخن گفتن از مرتبه انسانيت تنزل مى‏كند و در تكلم با آن‏حيوانات به آنچه لايق آنهاست صدا مى‏كند.

پس همچنين انسان چون از حمل كلام الهى قاصر و عاجز بود، لهذا سلطان كلام اواز عرش عظمت و جلال به درجه فهم انسان نزول كرد.و در مظاهر حروف و اصوات‏تجلى نمود.و صورت حروف به واسطه آن مشرف گرديد.همچنان كه بدن انسانى به‏واسطه تعلق روح مجرد به آن به مرتبه شرافت رسيد.

دوم: در وقت قرآن خواندن، متذكر تعظيم صاحب كلام گردد و ياد آورد كه:

آنچه مى‏خواند كلام بشر نيست‏بلكه كلام خداوند علام و خالق شمس و قمر است.ودر خواندن كلام او نهايت‏خطر است.و همچنان كه سزاوار نيست كه بى‏طهارت دست‏بر جلد و ورق و كلمات آن مالند، همچنين زبانهاى ناپاك را كه به كلمات ناشايست‏متكلم مى‏گردند سزاوار نيست كه آن را بخوانند.و دلهاى ملوث به رذايل اخلاق را نمى‏شايد كه به حول معانى آن بگردند.

و بالجمله بايد در آن وقت، متذكر تعظيم كلام و متكلم باشد.و اگر به جهت غفلت‏دل، در آن وقت، تعظيم متكلم را مستحضر نباشد ساعتى قبل از تلاوت، تفكر درصفات و افعال الهى نمايد و مستحضر گردد كه: اين كلام كسى است كه به مجرد اراده‏مقدسه و محض مشيت كامله، جميع آنچه مى‏بيند و مى‏شنود از عرش و كرسى وآسمان و زمين و آنچه در ميان آنها و در زير و بالاى نهاست‏به وجود آمده و خالق ورزاق كل اوست.و همه موجودات، و كافه مخلوقات از ثرى تا به ثريا در قبضه قدرت اومسخر و اسيرند. برخى غريق فضل و رحمت او و بعضى گرفتار سخط و سطوت او.وجميع اينها را هيچ قدر نيست در نزد آنچه محسوس نيست از عوالم مجردات.و چون‏در امثال اينها تفكر كند قلب او مستغرق [مستشعر] عظمت الهى مى‏گردد.

و يكى از اكابر دين، چون قرآن را از براى تلاوت گشودى گفتى:

«هذا كلام ربى هذا كلام ربى‏».

يعنى: اين كلام پروردگار من است.اين كلام پروردگار من است، وبيهوش گشتى.

سوم: با حزن و رقت قلب تلاوت نمايد.

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «قارى قرآن، محتاج‏به سه چيز است: دلى خاشع، و بدنى فارغ، و مكانى خلوت، زيرا هرگاه دل او خاشع‏باشد شيطان از او مى‏گريزد.و چون بدن او از مشاغل فارغ باشد دل او متوجه قرآن‏خواندن مى‏شود و عارضه‏اى عارضش نمى‏شود كه او را از نور قرآن و فوايد آن‏محروم سازد.و چون در مكان خلوتى باشد و از خلق كناره گرفته باشد، باطن او با خداانس مى‏گيرد و حلاوت خطابهاى الهى را كه با بندگان صالحين خود كرده مى‏يابد، ولطف او را به ايشان مى‏داند.و چون از اين مشرب جامى نوشيد هيچ حالى را بر اين‏اختيار نمى‏كند.و هيچ وقتى را از اين خوشتر نمى‏دارد، زيرا در آن وقت‏بى‏واسطه درمناجات با پروردگار است‏» . (9)

چهارم: حضور قلب و ترك افكار دنيويه و وساوس باطله در آن وقت.

پنجم: تدبر در معانى قرآن.و آن امرى است غير از حضور قلب.

خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«افلا يتدبرون القرآن ام على قلوب اقفالها».

يعنى: «آياتفكر و تدبر در معانى قرآن نمى‏كنند يا بر دلهاى ايشان قفلها زده‏اند؟ !» . (10)

و اگر نتواند تدبر كند مگر اينكه آيه را مكرر كند سزاوار آن است كه: مكرر نمايد.

و به اين سبب بسيار بوده است كه اكابر دين آيات را تكرار مى‏كرده‏اند.بسا بوده كه: دريك آيه، مدتى توقف مى‏كرده‏اند.

ششم: به محض تدبر در فهم معنى ظاهر اكتفا نكند، بلكه سعى كند تا حقيقت معنى‏بر او روشن شود.پس چون به آيه‏اى رسد كه مشتمل بر صفات الهى است مثل:

«و هو السميع البصير». (11)

مثل:

«هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر». (12)

در معانى اين اسماء و صفات نيكو تامل كند و شايد كه اسرار آنها بر اومنكشف گردد.

و چون به آياتى رسد كه: ذكر افعال الهى در آنها شده از: خلقت آسمانها و زمينها وملائكه و ستارگان و كوهها و حيوانات و نباتات و ابر و باد و باران و غير اينها پس ازاينها عظمت و جلال الهى را ياد آورد.و در هر فعلى، فاعل آن را ملاحظه كند.

و چون به آيه‏اى رسد كه: مشتمل بر وصف بهشت‏يا دوزخ يا غير اينها از احوال‏آخرت است، متذكر اين گردد كه: آنچه در اين عالم است از نعمتها و بلاها در پيش‏نعمت و بلاى آخرت قدر محسوسى ندارد.پس از آن به عظمت‏خدا پى‏برد.و در دل،منقطع به او شود، كه او را از عقوبات آن عالم نجات بخشد.و به نعيم ولذات آن برساند.

و چون به احوال انبيا، و آنچه بر ايشان وارد شده از ايذاى امت و قتل و ضرب‏ايشان، رسد متذكر بى‏نيازى و استغناى الهى گردد.و مستشعر اين گردد كه: اگر همه‏ايشان با امتهايشان هلاك مى‏شدند به قدر ذره‏اى در ملك او اثرى ظاهر نمى‏شد.

و چون به آيه‏اى رسد كه: بيان نصرت و يارى اهل حق در آن است متذكر قدرت‏الهى و علو حق او گردد.

و همچنين در جميع آيات وعده و وعيد و امر و نهى.

هفتم: خود را از آنچه مانع فهم معانى قرآن است نگاهدارد.و آن چند امر است:

از آن جمله: تقليد و تعصب از براى مذهبى بدون اينكه طالب حق باشد در آن، زيراآن به منزله پرده‏اى است از براى آئينه دل، كه منع مى‏كند از تابيدن آنچه غير اعتقاد اواست در آن.

و از آن جمله: جمود بر تفسير ظاهر قرآن به اعتقاداتى كه غير از اين تفسيرى براى‏آن نيست.و از اين روست كه در اخبار از آن منع شده است.

و از آن جمله: صرف همت و ذهن و فهم خود را در تحقيق حروف و مخارج آن‏و ساير امورى كه متداول ميان قاريان است، زيرا همه تامل را مقصور بر اين كردن، مانع‏از فهميدن معانى آن است.

و از آن جمله: اصرار بر گناهان ظاهريه و باطنيه و پيروى شهوات، كه باعث تاريكى‏دل و محرومى از كشف اسرار حقايق و تابيدن انوار معارف حقه است در آن.

هشتم: هر خطابى كه در قرآن ملاحظه كند چنان تصور كند كه: خطاب به اوست واو مقصود از آن خطاب است.و هر قصه از قصص انبياى سابقين را مشاهده نمايد جزم‏كند كه: مقصود از آن، عبرت گرفتن اوست نه محض قصه خوانى و حكايات، زيرا كه: جميع قرآن، هدايت و ارشاد و رحمت و شفا و موعظه و نور و راهنمايى عالميان است.

پس هر كه آن را بخواند بايد كه خواندن او به نحوى باشد كه: بنده، فرمان آقاى خود راكه به او نوشته كه آن را بفهمد و به مقتضاى آن عمل كند بخواند.

نهم: دل او متاثر شود به آثار آيات مختلفه.پس در هنگام تلاوت قرآن، حالات‏متفاوته از براى او حاصل شود به حسب هر آيه، از: خوف و حزن و شادى و بهجت وبيم و اميد و دلتنگى و گشادگى.به اين نحو كه: چون به آيه‏اى رسد كه مشتمل بر تهديد وو عيد است، دل او مضطرب گردد و از خوف مرتعش شود و صيحه زند كه گويا ازشدت بيم، قالب تهى مى‏كند.

و چون به آيه‏اى رسد كه دلالت‏بر وسعت رحمت و وعده مغفرت كند شاد وفرحناك گردد و شكفتگى و انبساط در او به هم رسد.

و چون به وصف بهشت رسد اثر شوق به آن در دل او ظاهر شود.

و چون به شرح دوزخ رسد علامات خوف در او پيدا گردد.

و چون به ذكر صفات جلال و نعوت جمال و اسماى خداوند - متعال - رسد تخضع‏و فروتنى كند و به ياد عظمت و كبرياى او افتد و امثال اينها.و مقصود كلى از تلاوت‏قرآن، حصول اين حالات است در دل و عمل به آن، و الا مجرد جنبانيدن زبان، امرسهلى است.

دهم: در تلاوت قرآن، حال او در ترقى باشد، زيرا درجات تلاوت كنندگان، كه ازغافلين نيستند و از مرتبه غفلت‏بيرون آمده‏اند سه گونه است:

اول: - و آن مرتبه پست‏تر است - آن است كه: خود را چنان تصور كند كه درحضور پروردگار ايستاده و قرآن مى‏خواند و خداى - تعالى - به او نظر مى‏كند و كلام او را مى‏شنود.و در اين وقت، حال او تملق و سؤال و تضرع و ابتهال است.

دوم: چنان در قلب خود مشاهده نمايد كه: گويا خداوند عظيم به لطف و كرم خودبه او خطاب مى‏كند و سخن مى‏گويد و امر و نهى مى‏كند.و مقام او در اين وقت، مقام‏هيبت و حيا و گوش دادن و شنيدن است.

سوم: مطلقا ملتفت‏خود و تلاوت خود نباشد، بلكه همه همت او مقصور برصاحب كلام باشد.و فكر او منحصر در او باشد.به نحوى كه: گويا مستغرق مشاهده‏جمال او است و او را پرواى غير او نيست.

و اين، درجه «مقربين‏» و «صديقين‏» است.و دو درجه سابق، درجه «اصحاب‏يمين‏» است.و آنچه غير اينها باشد درجات غافلين است.

و حضرت سيد الشهداء - عليه السلام - روحى فداه اشاره به مرتبه سيم فرموده است:

«الذى تجلى لعباده فى كتابه بل فى كل شى‏ء.و اراهم نفسه فى خطابه بل فى كل نور وفى‏ء»

يعنى: «تجلى كرد از براى بندگان خود در كتاب خود، بلكه در هر چيزى.و نمودخود را به ايشان در خطاب خود، بلكه در هر نور و سايه‏» . (13)

مروى است كه: «حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - را در نماز، حالتى روى‏داد كه بيهوش بر زمين افتاد، و چون به هوش آمد از سبب آن پرسيدند فرمود: آيه رامكرر كردم بر دل خود تا گويا آن را از صاحب كلام شنيدم و چشمم را طاقت معاينه قدرت او نماند» . (14)

و اگر كسى به اين درجه رسيد بهجت او بى‏حد، و لذت و حلاوت تلاوت اوبى‏پايان مى‏گردد.

و يكى از بزرگان گفته است كه: «من قرآن مى‏خواندم و مطلقا شيرينى آن را نمى‏فهميدم تا آنكه به نحوى شد كه گويا قرآن را از پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مى‏شنوم كه بر صحابه كبار مى‏خواند.و بعد از آن، از اين مقام ترقى كردم، پس‏مى‏خواندم آن را تا گويا از جبرئيل مى‏شنيدم كه تلقين حضرت پيغمبر - صلى الله عليه‏و آله - مى‏نمود.پس خدا لطف وجود به من فرمود كه به مقام بالا ترقى نمودم كه گوياآن را از صاحب كلام مى‏شنوم.و در آن وقت نعيم و لذتى يافتم كه: از آن صبر نمى‏توانم كرد» . (15)

و بعضى از صحابه گفته است كه: «هرگاه دلها پاك گردد هرگز از قرائت قرآن سير نمى‏گردد» . (16)

يازدهم: از حول و قوه خود برى‏ء شود و چشم رضا و خوبى خود را نبيند.پس‏هرگاه به آيه‏اى رسد كه: مشتمل بر وعد و مدح نيكان باشد خود را از زمره ايشان نبيند.

و از اهل آن وعده نشمارد، بلكه اهل صدق و يقين را از اهل آن وعده شمارد.و شوق‏نمايد كه: خدا او را به ايشان محلق سازد.و چون به آيه‏اى رسد كه: مشتمل بر مذمت‏گناهكاران و مقصرين باشد خود را به نظر در آورد و چنان تصور نمايد كه خود مخاطب‏به اين آيه است.

و به اين، اشاره فرموده است‏حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - كه در وصف‏متقين مى‏فرمايد كه: «چون به آيه‏اى رسيدند كه مشتمل است‏بر تهديد و تخويف،گوشهاى دل خود را بر آن مى‏دارند و چنان پندارند كه صداى فرياد غريدن جهنم به‏گوش‏هاى ايشان مى‏رسد» . (17)

پى‏نوشتها:


1. محجة البيضاء، ج 2، ص 210.و احياء العلوم، ج 1، ص 245.

2. محجة البيضاء، ج 2، ص 210.و احياء العلوم، ج 1، ص 245.

3. محجة البيضاء، ج 2، ص 210.و احياء العلوم، ج 1، ص 245.

4. محجة البيضاء، ج 2، ص 211.و احياء العلوم، ج 1، ص 245

5. محجة البيضاء، ج 2، ص 222.و احياء العلوم، ج 1، ص 248.

6. كافى، ج 2، ص 617، ح 1.

7. كافى، ج 2، ص 618، ح 5.

8. حشر، (سوره 59)، آيه 21.

9. مصباح الشريعة، باب 14، ص 100- 97.

10. محمد، (سوره 47)، آيه 24

11. يعنى: او شنوا و بيناست.شورى، (سوره 42)، آيه 11.

12. اوست‏خداى يكتايى كه غير او خدايى نيست‏سلطان مقتدر عالم، پاك از هر نقص و آلايش، منزه از هرعيب و ناشايست، ايمنى بخش، نگهبان جهان و جهانيان، غالب و قاهر با جبروت و بزرگوار منزه و پاك از هر چه براو شريك پندارند.حشر، (سوره 59)، آيه 23

13. جامع السعادات، ج 3، ص 377.

14. محجة البيضاء، ج 2، ص 248.و احياء العلوم، ج 1، ص 259.

15. محجة البيضاء، ج 2، ص 248.و احياء العلوم، ج 1، ص 256

16. محجة البيضاء، ج 2، ص 248.و احياء العلوم، ج 1، ص 256.

17. نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه 184 ص 613