معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۶۱ -


اقسام اسباب مشغولى دل:

قسم اول: امور خارجيه ظاهريه.مثل اينكه: در حال نماز، چشم، مشغول ديدن‏بعضى چيزها مى‏شود.يا گوش، متوجه شنيدن بعضى آوازها مى‏گردد، زيرا امثال اين‏امور بسيار مى‏شود كه آدمى را مشغول مى‏سازد.و دل را به واسطه اينها به فكرهاى‏ديگر مى‏اندازد.و از فكرى به فكرى ديگر مى‏رود.و به جايى منتهى نمى‏شود.

بايد قطع اين اسباب را نمايد، به اين نوع كه: در حال نماز، چشم را بر هم نهد.يا درخانه تاريكى نماز كند.يا نزديك ديوارى بايستد و چيزى كه او را مشغول سازد در وقت‏نماز نزد خود نگذارد.و در موضعى كه جمعيت مردم است نماز نكند، و همچنين درخانه‏هاى منقش و عمرات عاليه.

و از اين جهت‏بود كه: بسيارى از عبادت كنندگان، خانه تاريك و كوچكى را اختيارمى‏كردند كه به قدر جاى سجود بيش نبود.

قسم دوم: اسباب باطنيه است.يعنى: امورى كه در دل آدمى است كه او را ازحضور قلب باز مى‏دارد، زيرا هر كه را دل پريشان و خاطر او گرفتار مشاغل دنيويه‏است، دل او به يك جاى قرار نمى‏گيرد.و فكر او منحصر در يك چيز نيست.و دل او ازاين طرف به آن طرف پرواز مى‏كند.و چشم بر هم نهادن و خانه تاريك هم‏نفعى نمى‏بخشد.

و علاج آن منحصر است در اينكه: دل را به قهر، مشغول معانى آنچه مى‏گويد كند.

و خواهى نخواهى دل را متوجه نماز سازد.و پيش از آنكه داخل نماز شود مهياى آن‏گردد.به اين نحو كه: به فكر آخرت و درجات بهشت و دركات دوزخ افتد.و ايستادن‏خود را در روز قيامت در حضور حضرت پروردگار به ياد آورد.و مهمات دنيويه را ازخانه دل خود بيرون كند.

پس هرگاه دل او به واسطه اين معالجات ساكن شد و از وساوس خواطر باز ايستادفهو المطلوب.و الا چاره‏اى از براى او نيست مگر اينكه: به مسهل قوى معالجه كند كه‏ريشه مرض را از رگ و پى بكند.

و آن اين است كه: نظر كند در امورى كه باعث مشغولى دل او و مانع او از حضورقلب است.و شهوات و علايقى كه او را از ياد خدا باز دارد.

پس دل را از آن شهوات قطع كند.و آن علايق را از خود دفع نمايد، زيرا هرچيزى كه او را از حضور قلب در نماز و ياد خدا باز مى‏دارد دشمن دين او و لشكرشيطان و عدو او است.پس استخلاص خود از آن لازم، و رهايى از قيد او متحتم است. و آنچه اول مذكور شد از اينكه: دل خود را خواهى نخواهى متذكر معانى الفاظسازد، در وقتى مفيد است كه دل مشغول فكر جزئى و گرفتار انديشه اندكى باشد.

و اما امور عظيمه و گرفتاريهاى قويه، پس مجرد همين كفايت مى‏كند.بلكه تو رانمى‏گذارد كه به فكر حضور قلب بيفتى.و اگر احيانا به فكر آن افتادى و در صدد آن‏بر آمدى آن گرفتاريها به معارضه تو بر مى‏خيزد.و دل تو در ميان جدال مى‏افتد تومى‏خواهى آن را مشغول نماز كنى، ولى علايق، آن را به سوى خود مى‏كشند تا نماز توتمام شود، يا در اثناى نماز، آنها غالب مى‏شوند.

و مثال آن مانند مردى است كه: در زير درختى نشسته باشد و خواهد ساعتى‏بخوابد يا در امرى از امور خود فكرى نمايد و گنجشكان بسيار در آنجا جمع باشند وآواز آنها او را از خواب باز دارد، يا ذهن او را مشوش كند.و او بر خيزد و با چوبى آنهارا براند و بخوابد يا مشغول فكر شود باز گنجشكان بر گردند.و او باز برخيزد به راندن‏آنها، و چون بنشيند باز عود كنند.پس هرگز خواب راحت‏يا فكر صحيح از براى آن‏شخص در زير آن درخت ميسر نمى‏شود.بلكه بايد از آن مكان به جاى ديگر رود يادرخت را قطع كند.

پس همچنين درخت‏شهوت، چون نمو كرد و شاخ و برگ آن از اطراف و جوانب،خانه دل را فرو گرفت، گنجشكان افكار باطله و هواهاى فاسده بر آن جاى مى‏گيرندچنانكه گنجشكان بر درخت جمع مى‏شوند، مانند مگسانى كه بر گرد كثافات‏مجتمع مى‏گردند.

و اين افكار و خواهشها را نهايتى متصور نه.و كم كسى از آنها خالى مى‏شود.همه‏آنها مجتمع‏اند در تحت‏يك امر كه دوستى دنيا باشد، كه منبع هر فساد، و سرچشمه هرقصور و نقصان، و اساس هر شقاوت و هلاكتى است.و هر دلى كه در آن، محبت دنياباشد بايد طمع از لذت مناجات با خدا ببرد، زيرا دلى كه محل قاذورات و كثافات دنياباشد چگونه اهل عالم قدس، آنجا داخل شوند؟ ! و چگونه انوار لامعه محبت‏خداوندپاك در آنجا تابد؟ !

عشق آمد و بر ملك دل زد حلقه گفتم كيست اين گفتا قرقچى گشته‏ام ييلاق سلطانى است اين

گفتم قرقچى گشته‏اى اى عشق اما ملك دل ييلاق سلطان كى سزد قشلاق چوپانيست اين

بلى همت هر كسى در پى آن چيزى است كه به آن شاد است.پس كسى كه شادى‏آن به دنيا باشد چگونه دل او مشغول نماز مى‏گردد؟ و ليكن باز بايد نوميد نباشد و دست از مجاهده بر ندارد و به قدر امكان دل خود را در نماز به ياد خدا برگرداند.و تا بتواندموانع و علايق را دور افكند.و اين «دواى حضور قلب‏» است.و چون بر طبع اكثر اهل‏روزگار ناگوار است، از آن نفرت مى‏كنند تا مرض ايشان مزمن مى‏گردد.و از اين روست‏كه: اكابر دين، سعيها كردند كه دو ركعت نماز كنند كه از آن در دل ايشان هيچ از اموردنيا نگذرد، نتوانستند.با وجود اين، ديگر ما را چه طمع در اين باقى مى‏ماند، اى كاش‏ثلث نماز يا ربع آن از وساوس و افكار باطله سالم بماندى.

و مخفى نماند كه: جميع آنچه مذكور شد در افكارى است كه متعلق به امور مهمه‏دنياست كه هرگاه دست از امور دنيويه برداشته شود آن افكار نيز تمام شود.و بسا باشدكه: افكار آدمى و وساوس باطله و افكار فاسده چند است كه اصلا تعلق به شغل و عمل‏دنيايى كه از براى او باشد ندارد بلكه به محض توهمات باطل و تصورات لا طائل است.

و امر آنها مشكل‏تر است، اگر چه رفع محبت دنيا از دل مدخليتى بسيار درزوال آنها دارد.

فصل چهارم: اسرار و اشارات متعلقه به شروط و افعال و اركان نماز

بدان كه: از براى هر يكى از شروط نماز و افعال و اركان آن، اسرار و اشاراتى‏است كه: هر كه طالب آخرت و شايق رتبه سعادت باشد بايد از آنها غافل نگردد.و مادر اين كتاب شمه‏اى از آنها را ذكر مى‏كنيم.

پس مى‏گوييم كه: اما از آن اسرار آن است كه: چون بانگ مؤذن را بشنوى به يادهول نداى منادى روز محشر افتى كه به آواز مهيب، خلايق را به عرصه عرصات‏خواند.پس بشتاب به سوى آوردن آنچه اذان به جهت آن است، كه نماز باشد.و درظاهر و باطن، تعجيل به آن كن، زيرا رسيده است كه:

«شتاب كنندگان در دنيا به سوى اين ندا، كسانى خواهند بود كه: در روز قيامت‏به‏لطف و مدارا ايشان را خواهند خواند» . (1)

و اين ندا را بر دل خود عرضه كن، پس اگر از شنيدن اين ندا شاد و فرحناك گردى‏و رغبت‏شتاب به سوى آن دارى بدان كه: فرداى قيامت نداى بشارت و رستگارى به توخواهد رسيد.و از اين جهت‏بود كه سيد انبيا - صلى الله عليه و آله - در وقت صلوة‏مى‏فرمود:

«ارحنا يا بلال‏».

يعنى: «اى بلال! ما را به راحت‏انداز به ندا كردن به سوى نماز» . (2)

پس ملاحظه كن هر يك از اين كلمات اذان را و ببين كه: ابتدا و انتهاى آن «الله اكبر» يعنى: نام بزرگ خداست.و اين اشاره به آن است كه: او اول است و آخر است و ظاهراست و باطن.و دل خود را مستعد ساز كه چون تكبير را بشنوى تعظيم خداى رابه جا آورى، و دنيا و ما فيها را پست و حقير شمارى.

و چون «اشهد ان لا اله الا الله‏» را استماع كنى هر معبودى غير از خدا را نابود وباطل انگارى.

و چون «اشهد ان محمدا رسول الله‏» را بشنوى پيغمبر - صلى الله عليه و آله - راحاضر دانى.و به ادب تمام، نام او را بر زبان آرى.و شهادت به رسالت او دهى.وصلوات بر او و آل او بفرستى.

و به گفتن: «حى على الصلوة و حى على الفلاح و حى على خير العمل‏» متذكر آن‏شوى كه: نماز باعث رستگارى و بهترين اعمال است.پس با شوق و رغبت‏متوجه آن گردى.

بعد از آن، عود به تكبير «الله كبر» و تهليل «لا اله الا الله‏» پروردگار كنى همچنان كه‏ابتدا به آن كردى.و مبدا و معاد خود را خدا دانى و بس.و اعتماد و قوام خود را به‏حول و قوه او دانى.و بدانى كه: هيچ حول و قوه‏اى نيست مگر به واسطه خداوند على‏عظيم.

و چون وقت نماز داخل شود متذكر شو كه: اين وقتى است كه خداوند عالم آن راقرار داده است از براى تو كه در آن وقت‏به خدمت او بايستى و به طاعت او فايز گردى.

و بايد در اين وقت‏سرور و خرمى در دل تو و بشاشت و شكفتگى در رخسار تو ظاهرگردد.نه مانند اكثر اهل اين روزگار، كه چون وقت نماز رسد گويا زحمتى بر ايشان‏وارد شده.

پس بايد مستعد پاكيزگى و نظافت گردى، و لباسى كه لايق مناجات پروردگار باشدبپوشى.همچنان كه هر وقت‏به حضور يكى از سلاطين دنيا مى‏روى تغيير لباس خودمى‏كنى.و به سكينه و وقار و ميان خوف و رجاء به مصلاى خود روى و عظمت و جلال‏الهى و قدرت غير متناهى او را ياد آورى.و عدم قابليت و پستى ذات خود را درنظر گيرى.و مكان پاكيزه به جهت نماز اختيار كنى.و چون مكان و لباس و بدن خود راطاهر ساختى از دل خود كه اصل و حقيقت است غافل نگردى و آن را به آب توبه وپشيمانى از گذشته، و عزم بر ترك معاصى در آينده پاك سازى.

و چون عيوب و قبايح بدن خود را به واسطه لباس، از نظر خلق پوشاندى بياد آورعيوب باطن خود را كه به جز پروردگار تو ديگرى بر آنها مطلع نيست.و آنها را به‏پشيمانى و حيا و شرمسارى بپوشان.و همه معايب خود را در پيش خود حاضر ساز.ودل خود را به زير بار خجالت در آور، در آن وقت‏برخيز و در حضور پروردگار عظيم‏بايست، چون بنده گناهكار به دفعاتى كه از آقاى خود گريخته باشد و با خجالت‏برگشته‏سر در پيش در حضور آقاى خود ايستاده باشد.

و چون در مصلاى خود ايستادى به خاطر آور كه: تو در اين وقت در حضور پادشاه‏همه پادشاهان ايستاده‏اى و اراده راز گفتن با او و تضرع در خدمت او و التماس رضا وخوشنودى او و نظر لطف و مرحمت او دارى.

و بهتر آن است كه: در صورت امكان، از براى محل نماز، مكان شريف اختيارنمايى مثل مساجد و روضات مطهره معصومين - عليهم السلام - ، زيرا كه خداوند - عز شانه - اين مواضع شريفه را محل استجابت دعا و موضع نزول فيض و رحمت‏خودقرار داده. پس با سكينه و وقار و خشوع و انكسار داخل آنها شو.

از حضرت امام صادق - عليه السلام - مروى است، آن چه خلاصه آن اين است كه:

«چون بر در مسجد رسى بدان كه قصد پادشاه عظيمى نموده‏اى كه به جز پاكان، قدم‏بر بساط او نمى‏نهند.و به غير صديقين، اذن همنشينى او را نيافته‏اند.و هيبت پاگذاردن‏بر بساط خدمت او را از دست مده به درستى كه تو اراده امر عظيمى در پيش دارى. وبدان كه: او قادر است‏بر هر چه خواهد از عدل و فضل.پس اگر با تو به فضل و رحمت‏خود مهربانى كند طاعتى از تو قبول مى‏كند و ثواب بسيار به تو عطا مى‏فرمايد.و اگر ازتو مطالبه اخلاص كند طاعت‏بسيار تو را كم مى‏كند.و او هر چه خواهد مى‏كند و كسى‏را بر او دستى نيست.پس در حضور او اعتراف به عجز و تقصير و بيچارگى خود كن ورازهاى خود را بر او عرض كن اگر چه هيچ راز و آشكارى از او پنهان نيست.و دل‏خود را از هر چه تو را از خدا مشغول مى‏كند خالى ساز.و بعد از آن ببين كه: اسم تو ازديوان چه طايفه بيرون مى‏آيد.پس اگر شيرينى مناجات او را يافتى و به لذت سخن گفتن‏با او رسيدى و از جام رحمت و كرامت او شربت عنايت نوشيدى و يافتى كه: او رو به توآورده است پس در مهد امن و امان داخل شو.و اگر نيافتى بايست ايستادن مضطرى كه‏چاره او از همه جا منقطع، و اميد او از هر چيز بريده شده و اجل او نزديك شده باشد.

و چون خداوند رؤوف از دل تو بفهمد كه پناه به او آورده‏اى نظر رحمت و رافت‏به تو مى‏افكند.و توفيق به تو كرامت مى‏فرمايد، زيرا كه او خداوند كريم است كه دوست‏دارد كرم كند به بندگان مضطر خود.پس چون رو به قبله ايستادى بدان كه: روى خود را از هر سمتى گردانيده‏اى و رو به خانه خدا آورده‏اى.و اين اشاره به آن است كه: بايدروى دل را از هر چه ما سوى الله است‏بگردانى و رو به خدا كنى، و همچنان كه روى‏ظاهر را به خانه خدا كرده‏اى روى دل را به صاحب خانه كنى‏» . (3)

حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «چون بنده به نماز خود بايستد ورغبت و دل او با خدا باشد از نماز خارج مى‏شود مانند روزى كه از مادر متولد شده باشد» . (4)

و فرمود: «آيا نمى‏ترسد كسى كه روى خود را از نماز مى‏گرداند كه خدا روى او راچون روى خر كند؟ !» . (5)

بعضى گفته‏اند كه مراد اين است كه: «هر كه در نماز، روى دل خود را از ياد خدا وملاحظه عظمت و جلال او بگرداند، بيم آن است كه: خدا روى دل او را چون روى خركند، يعنى: غفلت را بر او مستولى گرداند و او را از تعقل امور عاليه ممنوع گرداند» .

و چون ايستادى بايد سر خود را به زير اندازى و گردن كج كنى و به اين عمل، ذلت‏و انكسار خود را متذكر شوى.و از تكبر و سركشى بيزارى جويى.و ياد آورى هول آن‏زمانى را كه در عرصه عرض اكبر در حضور خالق دادگر در معرض پرسش ايستاده‏خواهى بود.پس ياد آور كه در اين وقت، در حضور پروردگار ايستاده و او مطلع براحوال توست.و مالك ملك و ملكوت را پست تر از يكى از پادشاهان دنيا مگردان.ولا اقل در حضور چنين پادشاه لم يزل و لا يزال چنان بايست كه در حضور يكى ازسلاطين دنيا بايستى.يا چنان بايست كه در حضور يكى از صلحاى شهر، يا كسى كه‏مى‏خواهى ترا به صلاح و تقدس بشناسد به نماز بايستى.و خاك بر سر كسى كه: ادعاى‏خداشناسى و عظمت و جلال و محبت و خوف او را كند و با وجود اين، از يكى ازبندگان مسكين او كه قدرت بر هيچ چيز ندارد حيا و شرم كند و بترسد و از خداوندعظيم، شرم نكند و نترسد! ! !

فصل پنجم: آداب دخول در نماز

چون كه: از اين مقدمات فارغ شدى و اراده دخول در نماز نمايى ابتدا كن به هفت‏تكبير و دعاى آنها.پس چون تكبير گويى متذكر عظمت الهى شو و ياد جلال او نماى وذلت‏خود را در جنب عظمت او به نظر در آور.

و چون گويى: «اللهم انت الملك الحق‏» .يعنى: پروردگارا! تويى پادشاه به حق - ،قدرت نامتناهى خداوندى را و استيلا و تسلط او را بر همه عوالم متذكر باش.

و چون گويى: «لبيك و سعديك و الخير فى يديك و الشر ليس اليك‏» .يعنى: اجابت‏كردم تو را.و به طاعت تو حاضر شدم.و همه خيرات در دست توست.و شر و بدى رادر ساحت كبريائى تو راه نيست، متذكر فرمان بردارى او شو و همه خيرات را از او بدان.

و چون گويى: «عبدك و ابن عبدك منك و بك و لك و اليك‏» .يعنى: من بنده وبنده زاده توام.و وجود من از توست و به سبب توست، و از براى طاعت تو خلق شده‏ام.

و بازگشت من به سوى توست، ذلت و بندگى خود و پدر و مادر خود را ياد آور واعتراف كن به اينكه: اوست‏خالق تو و مالك تو و تو اثرى از آثار او هستى.و وجود تواز اوست.و قوام تو به اوست.و ملكيت تو از براى اوست.پس تو از او هستى و او تو راو انخواهد گذاشت و رحمت‏خود را از تو دريغ نخواهد داشت.پس نفس ضعيف وعاجز خود را بر آستانه مرحمت او بيفكن و امر دنيا و آخرت خود را به او واگذار.

و همچنين در امثال اين فقرات انواع اين معانى را ياد آور و منتظر فيوضات عالم‏اعلى باش.و خود را محافظت كن از اينكه به وساوس فاسده افتى.

و چون نيت كنى بايد متذكر گردى كه: حال به موقف حضور پروردگار رسيدى.

و چون تكبيرة الاحرام گويى بايد بدانى كه معنى اين است كه: خدا بزرگ‏تر و بالاتراست از اينكه وصف كرده شود.يا از هر چيزى كه تصور شود بزرگ‏تر است.يا از آن‏بالاتر است كه: ادراك عظمت او كرده شود.پس در آن وقت، تفكر عظمت و جلال اوكن و به ياد آور كه همه اشيا را به قدرت كامله خود از كتم عدم به صحراى وجود آورد.

حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «چون تكبير گويى بايد حقيرشمارى در نزد كبريايى خدا هر چيزى كه ميان عرش اعلى و تحت الثراى است.به درستى‏كه: خداى - تعالى - چون مطلع شود بر بنده‏اى كه تكبير مى‏گويد و دل او غافل است، مى‏گويد: اى كاذب! آيا مرا مى‏فريبى؟ قسم به عزت و جلال خودم كه تو را از شيرينى‏ياد خود محروم مى‏سازم.و از نزديكى خود و شادى به مناجات خود تو رادور مى‏كنم‏» . (6)

پس هان اى برادر! وقت نماز، دل خود را ملاحظه كن اگر شيرينى نماز را مى‏يابى ودر نفس خود از نماز بهجت و سرورى ملاحظه مى‏كنى و دل خود را به مناجات خداشاد و خرم مى‏بينى بدان كه: تكبير تو را قبول فرمود.و اگر از لذت مناجات و شيرينى‏عبادت محرومى بدان كه: خدا تو را دروغگو شناخته و از درگاه خود تو را رانده و از آستانه خود تو را دور افكنده.پس بر حال خود گريه كن مانند زنى كه فرزند عزيز اومرده باشد.و به علاج خود پرداز پيش از آنكه حسرت و ندامت‏بينى.

و چون تكبيرة الاحرام را گفتى و مشغول دعاى استفتاح گرديدى كه اول كلمات آن‏اين است:

«وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض‏».

يعنى: «روى خود را كردم به‏جانب آنكه آسمانها و زمينها را آفريده است‏» . (7)

و معلوم است كه مراد روى ظاهرنيست، زيرا خدا از جهت و مكان منزه است تا رو به او شود.پس مراد اين است كه: روى‏دل خود را به سوى او كردم زنهار، كه در اول مكالمه خود با پروردگار، در مقام دروغ‏نباشى، زيرا هرگاه دل در فكر خانه و ديار و بازار و كسب و كار متوجه هوا و هوس‏خود باشد متوجه خدا نخواهد بود و رو به او نياورده خواهد بود.و تو در اول سخنى كه‏با پروردگار خود عرض مى‏كنى كاذب خواهى بود.سعى كن كه: دل خود را در اين وقت‏از ماسوى الله خالى سازى تا لا اقل اول كلام تو دروغ نباشد.

و چون بگويى: «حنيفا مسلما» .بدان كه: مسلم كسى است كه مسلمانان از دست وزبان او در امان باشند.پس اگر چنين نباشى دروغگو خواهى بود.پس سعى كن كه قصدآن داشته باشى كه بعد از اين، چنين باشى.

و چون گويى: «و ما انا من المشركين‏».

يعنى: «من نيستم از جمله مشركين‏» . (8)

شرك‏خفى را به نظر درآور و بدان كه: اگر در نماز خود رياكار باشى و مدح مردمان راخواهى، مشرك خواهى بود و از تو دروغ سر زده خواهد بود.

و چون گويى: «محياى و مماتى لله رب العالمين‏».

يعنى: «حيات و موت من از براى‏پروردگار عالميان است‏» . (9)

بدان كه: اين سخن بنده‏اى است كه خود را هيچ داند و اصلااز براى خود قدرتى و قوتى نبيند.پس اگر گوينده اين كلام، خود را منشا اثرى داندكاذب خواهد بود.

فصل ششم: آداب قرائت و بقيه اعمال نماز

چون از ذكر استفتاح فارغ شدى و مشغول قرائت گشتى ابتدا مى‏گويى: «اعوذ بالله‏من الشيطان الرجيم‏» بايد بدانى كه: شيطان دشمن‏ترين همه دشمنان تو است.و از راه‏حسد با تو در كمين نشسته است كه دل تو را از خدا بگرداند و تو را از مناجات با خدا وسجده او باز دارد، زيرا كه: او به واسطه ترك سجده به لعن ابدى گرفتار شد و رانده درگاه الهى گرديد.و بايد پناه گرفتن به خدا از شر شيطان، مجرد قول نباشد.يا مثل كسى‏باشى كه شير درنده يا دشمن كشنده رو به او آورد كه او را هلاك سازد او گويد: پناه‏مى‏برم از شر تو به اين قلعه محكم، و بر جاى خود ايستاده باشد، زيرا اين خود ظاهراست كه: محض گفتن، او را سودى نمى‏بخشد تا داخل قلعه نشود.همچنين پناه گرفتن به‏خدا از شر شيطان، به محض قول، سودى ندهد و فايده نبخشد، تا دست از فرمانبردارى‏او بردارد و ترك شهوت خود نمايد.و خود را به قلعه محكم الهى كه گفتن «لا اله الا الله‏» باشد با شرايطى كه دارد داخل نمايد.

و چون بگويى: «بسم الله الرحمن الرحيم‏» بايد قصد تيمن و تبرك به نام پروردگارخود كنى.

و چون گويى:

«الحمد لله رب العالمين‏»

يعنى: «جميع انواع حمد و شكر، مختص‏ذات پاك پروردگار عالميان است‏» ، بايد به نظر در آورى كه: هر نعمتى كه موجود است‏از سرچشمه عنايت و احسان اوست.و اگر ديگرى احسانى نمايد به تسخير مشيت اوست.

و چون بگويى:

«الرحمن الرحيم‏»

بايد انواع لطف و احسان را به نظر در آورى.

و چون بگويى:

«مالك يوم الدين‏»

يعنى: «پادشاه روز جزا و حساب‏» ، بايد متذكرهول آن روز گردى.

بعد از آن در مقام اخلاص درآيى و بگويى:

«اياك نعبد و اياك نستعين‏»

يعنى: «تورا پرستش مى‏كنيم و از تو يارى و استعانت مى‏جوييم‏» ، پس در اظهار عجز و بيچارگى‏خود باشى.

و همچنين در هر فقره از فقرات حمد و سوره كه مى‏خوانى بايد متذكر معانى آنهاگردى و اشاراتى كه در آنها است‏به نظر در آورى.و چون به امرى يا نهيى رسى عزم برامتثال آن كنى.و چون به وعده رسى اميدوار گردى.و چون تهديد بينى، خايف وترسان گردى.و چون به ذكر نعمتى رسى شكر الهى را به دل بگذرانى.

و همچنين در اذكار ركوع و سجود و تسبيحات، متذكر معانى آنها گردى، و آنچه‏مناسب آنهاست‏به خاطر بگذرانى.و چون از قرائت فارغ شدى و اراده ركوع كردى‏بايد در آن وقت، متذكر عظمت و كبرياى الهى گردى و به جهت تكبير، دستهاى خودرا بلند كنى و اشاره كنى به اينكه: دست عقول و اوهام از دامن عظمت و جلال او كوتاه‏است.پس به قصد تعظيم، سر به ركوع فرود آورى و شت‏خود را در نزد جلال او خم‏كنى و متذكر عزت او و ذلت‏خود، و قوت او و ضعف خود، و قدرت او و عجز خود،و علو او و پستى خود گردى.

پس اين مراتب را به زبان آورى و تسبيح او كنى و شهادت بر عظمت او دهى و بگويى: «سبحان ربى العظيم و بحمده‏» يعنى: «تسبيح و تنزيه مى‏كنم پروردگار خود راكه عظيم و بزرگ است و متلبسم به حمد و ستايش او» .

پس راست‏بايست و متذكر شو احسان و پاداش دادن و انعام فرمودن آفريدگارخود را و بگو:

«سمع الله لمن حمده‏»

يعنى: «شنيد خدا حمد كسى را كه حمد او كرد.واجابت كرد كسى را كه شكر او كرد» .

پس شكر اين مطلب را كنى و گويى:

«الحمد لله رب العالمين‏»

پس بر اظهار عظمت‏و كبريايى او افزايى و گويى:

«اهل الكبرياء و العظمة و الجود و الجبروت‏» .

از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - پرسيدند كه: «كشيدن گردن در حالت ركوع‏اشاره به چه چيز است؟ فرمود: اشاره به اين است كه من گردن اطاعت نهاده‏ام اگر چه به‏شمشير گردنم را بزنى‏» . (10)

گر تيغ بارد در كوى آن ماه گردن نهاديم الحكم لله

و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «هيچ بنده، ركوع حقيقى ازبراى خدا نمى‏كند مگر اينكه خدا زينت مى‏دهد او را به نور بهاء خود.و جاى مى‏دهداو را در سايه كبرياى خود.و مى‏پوشاند او را خلعت اصفياى خود» . (11)

منقول است كه: «ربيع بن خثيم همه شب به يك ركوع به صبح مى‏رسانيد و چون‏صبح مى‏شد ناله دردناك از دل مى‏كشيد و مى‏گفت: آه! پيش افتادند اهل اخلاص وگذشتند و راه ما بريده شده‏» . (12)

چون از ركوع فارغ شدى و اراده سجود نمودى باز در دل خود تجديد كن نهايت‏ذلت و عجز و انكسار خود را و به ياد آور كه: به جهت غايت عجز و مسكنت‏خودعزيزترين اعضاى خود را كه روى تو باشد به پست‏ترين چيزها كه خاك است‏مى‏گذارى.پس از غايت ذلت و خاكسارى بعد از تكبير و تعظيم حضرت بارى جسدگناهكار خود را در خدمت پادشاه على الاطلاق بر خاك مسكنت انداز و روى خود رابر خاك گذارده و متذكر اين شو كه: از خاك خلق شده و سزاوار بر خاك افتادنى.وپستى خود و علو رتبه او را يادآور و بگو:

«سبحان ربى الاعلى و بحمده‏» .

پس اگر در آن وقت رقت قلبى از براى تو حاصل شد اميدوار به رحمت الهى باش‏كه در آن وقت نظر رحمت‏بر تو افكنده و سجده تو را قبول فرموده.آرى تو خود رادر موضع ذلت و خاكسارى افكندى و اين موضع رحمت و عنايت او است.

در كوى دوست‏شوكت‏شاهى نمى‏خرند اقرار بندگى كن و دعوى چاكرى

پس سر از سجده بردار و تكبير گوى و از گناهان استغفار كن و ثانيا به سجده برو.

و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - پرسيدند از معنى سجده، فرمود: «سجده‏اول اشاره به آن است كه: اول ما خاك بود.و سر برداشتن اشاره به خلق شدن از خاك‏است.و سجده دوم اشاره است‏به اينكه: باز عود به خاك خواهيم كرد.و سربرداشتن ازآن اشاره به آن است كه: باز از آن بيرون خواهيم آمد» . (13)

و چون از سجده فارغ شدى بايد تشهد به جا آورى.

پس بدان كه: تشهد كه عبارت است از: شهادت به وحدانيت الهى و رسالت‏حضرت‏رسالت پناهى، اشاره به آن است كه: آنچه اعمالى كه كرده‏ام از قرائت و قيام و ركوع وسجود و ذكر و تسبيح، هيچ يك را قابليت قبول نيست و بجز شرمندگى و خجلت از آنهاچيزى حاصل نه.و گويا هيچ عملى از من سر نزده پس تهيدست‏به درگاه الهى روآورده‏ام.و چون خدا فرموده است كه: «لا اله الا الله‏» قلعه محكم من است پس هركسى داخل شود از عذاب من ايمن مى‏گردد» (14) پناه به اين قلعه مى‏آورم و بجز شهادت‏بر وحدانيت‏خداى و رسالت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - عملى و دست آويزى ندارم.

پس اصل ايمان را وسيله خود سازى و متوسل به پيغمبر - صلى الله عليه و آله - و آل‏او گردى و صلوات بر او و آل او فرستى و اميد ده صلوات از او داشته باشى.

- همچنان‏كه در اخبار وارد شده - و اگر يكى از آنها به تو عايد شود به رستگارى ابدى‏فايز گردى.

و چون متوجه سلام دادن شوى بايد خود را در حضور سيد المرسلين و ملائكه‏مقربين و بقيه انبياى سابقين و ائمه طاهرين و كرام الكاتبين فرض كنى و همه ايشان را دردل خود حاضر سازى.پس ابتدا سلام كنى بر پيغمبر - صلى الله عليه و آله و سلم - خودكه سالار همه و واسطه هدايت و ايمان توست و بگويى: «السلام عليك ايها النبى و رحمة الله و بركاته‏» .پس متوجه جميع شوى و بر ايشان سلام كنى.

و زنهار! كه چون بازى كنندگان، بدون حضور ايشان در دل خود زبان به سلام‏نگشايى.و چون مقتداى جماعتى باشى در سلام خود ايشان را نيز قصد نمايى.و چون‏متذكر اين معانى گردى اميد قبول نماز خود را داشته باش.

و زنهار! كه به غفلت و بازيچه داخل نماز نشوى.

و بعضى از بزرگان در بيان اسرار نماز گفته است كه: «نماز نمونه‏اى است از كيفيت‏حضور عرصه قيامت، پس بايد آدمى در نماز متذكر آن حالت گردد.پس اذان اشاره به‏صور دوم و زنده شدن مردگان است.و اقامه به جاى منادى پروردگار است كه بندگان رابه موقف حضور مى‏طلبد.و ايستادن رو به قبله اشاره به ايستادن در حضور حضرت‏رب العزة به جهت پرسش اعمال و جواب و سؤال است.

و چون بنده در موقف عرض ايستاد ابتدا شروع به تكبير و تمجيد و تحميد و ثنا وستايش حضرت مالك الملوك مى‏كند، و تكبيرات و قرائت اشاره به آنها است.پس به‏ركوع در مقام تعظيم بر مى‏آيد و در آن وقت گويا خطاب الهى مى‏رسد كه: اى بنده! توفلان عمل را كردى و فلان معصيت را مرتكب شدى و چرا چنين كردى؟ و ثنا و تعظيم‏تو امروز چه فايده از براى تو دارد؟ پس راه ذلت و عجز و لابه و خاكسارى پيش‏مى‏گيرد و خود را بر خاك مى‏افكند و به سجده مى‏ورد.و گويا خطاب مى‏رسدكه: سر بردار! و جواب و سؤال گوى و از عهده اعمال خود برآى.

پس سر بر مى‏دارد و زبان به توبه و استغفار مى‏گشايد، و اظهار ندامت و پشيمانى‏مى‏كند.

باز گويا خطاب مى‏رسد كه: چه سود از توبه اين روز! چه اثر بر استغفار در اين‏حالت! پس باز آن بيچاره خود را بر زمين مى‏افكند و به سجده دوم مى‏رود و عجز وزارى و مسكنت و خاكسارى مى‏كند.باز خطاب مى‏رسد كه: عجز امروز را چه اثر! باوجود عصيان تو در دنيا، سر از زمين بردار و جواب صحيح بيار.آن بنده مسكين سربر دارد و به زبان حال گويد:

نام گنه مبر كه زبان جواب نيست.

پس چون دست‏خود را از همه جا كوتاه بيند دست در دامن اسلام زنده و عرض كندكه: خداوندا! مقر و معترفم و به جز اينكه به يگانگى تو مقر بودم و به رسالت پيغمبر تواعتراف داشتم عملى ندارم.

پس گويد:

«اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله‏» .

پس تحفه صلوات بر پيغمبر و آل او را به خدمت ايشان فرستد و گويد:

«اللهم صل على محمد و آل محمد».

كه شايد به وسيله آن نجات يابد.

باز گويا خطاب رسد كه: اى بنده گنهكار! و اى نامه سياه! تبه روزگار! همين را از تونخواسته بوديم.

پس در آن وقت آن بيچاره حيران ماند و به راست و چپ خود نظر افكند و ديده‏به عرصات محشر گشايد، رو به شفيع عرصه محشر و ساير انبياى مرسلين و ملائكه مقربين و ائمه طاهرين و بندگان صالحين خدا آورد و گويد:

«السلام عليك ايها النبى ورحمة الله و بركاته.السلام علينا و على عباد الله الصالحين.السلام عليكم و رحمة الله وبركاته‏».

امروز روز دستگيرى و شفاعت است.و هنگام رحم و عنايت است.پس سه‏مرتبه دستهاى خود را بلند كند و اشاره كند كه: دست مرا بگيريد، اى دست گيران‏روز باز خواست.

و بدان كه: هر بنده‏اى كه نماز خود را از آفات خالى سازد و به نيت‏خالص داخل‏آن شود و آداب باطنيه آن را كه مذكور شد از خضوع و خشوع و تعظيم و هيبت و حياو رجاء و خوف و خشيت و ساير اينها را مراعات كند، انوارى چند در دل او ظاهرمى‏شود كه كليد معارف باطنيه و علوم حقيقيه گردند.و هر بنده را به قدر صفاى نفس اواز كدورات دنيا، در معارف گشوده مى‏شود.

و اشاره به اين است آنچه حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «چون‏بنده به نماز ايستد حجاب ميان خدا و او رفع مى‏شود، و خدا رو به او مى‏آورد، وملائكه از كتفهاى او تا هوا مى‏نشينند و با نماز او نماز مى‏كنند.و بر دعاى او آمين‏مى‏گويند.و از اطراف آسمان، نيكويى بر سر او نثار مى‏شود.و منادى ندا مى‏كند كه: اگربداند با كه مناجات مى‏كند به هيچ طرفى التفات نمى‏كند» .

و آنچه فرمود كه: «درهاى آسمان از براى نماز كنندگان گشوده مى‏شود» . (15)

فصل هفتم: آداب و شرايط امام جماعت

كسى كه امام جماعت‏باشد و قومى به او اقتدا كنند سزاوار آن است كه: از ميان‏ايشان به صفاى قلب و اقبال به نماز و خضوع و خشوع و ساير شرايط باطنيه ممتاز باشد،زيرا او «قدوه‏» (16) ايشان و نفوس آن جماعت را جانب خدا جذب مى‏كند.و چه بسيارقبيح است كه: دل او غافل، يا در وادى فكر باطل بوده باشد، و بعضى از مامومين اوحاضر القلب، با دل خاشع، و بدن خاضع، مشغول نماز باشند.

و از اين شنيع‏تر آنكه: دل او ملتفت‏به كسانى كه در عقب او هستند از مردمى كه نه‏نفع مى‏توانند رسانيد و نه ضرر، بيشتر باشد از التفات به جانب حضرت مالك الملكى كه‏به محض اراده او ملك و ملكوت و عوالم علويه و سفليه موجود شده‏اند.و آيا چنين‏شخصى از حضرت علام الغيوب حيا نمى‏كند كه خود را مقتداى امت‏سيد پيغمبران‏مى‏كند؟ ! و در جاى رسول خدا و خلفاى راشدين او مى‏ايستد و نيابت ايشان را مى‏كند؟ و حال اينكه دل او از مشتى عوام ضعيف النفس، كه در عقب او هستند متاثر مى‏شودزياده از آنچه از عظمت و جلال خدا متاثر مى‏گردد.و آيا خجالت نمى‏كشد از خدا وپيغمبر او كه حال او به بسيارى مامومين و كمى ايشان مختلف مى‏گردد؟ ! ! پس هر كه خواهد امامت جماعت كند اگر نفس او به اين صفات خبيثه ملوث نباشدامامت كند و الا ترك كند و خود را هلاك نسازد.

و علامت‏بر آن، اين است كه: امامت‏خود و غير خود از امثال خود نزد او مساوى‏باشد و از هيچ يك از امام بودن و ماموم بودن مضايقه نداشته باشد.و بايد محرك او وباعث امامت او محض قربت و اميد ثواب باشد.پس اگر در بعضى از زاويه‏هاى دل اواثرى از حب جاه و شهرت و حصول مرتبه در دلهاى مردم يا تحصيل چيزى كه باعث‏انتظام معاش و گذران او باشد پس واى از براى او كه خود را به هلاكت افكند.و بايدكسى كه به نماز جمعه يا عيد حاضر مى‏شود متذكر اين گردد كه: اين روزها از ايام‏شريفه و عيدهاى مباركه اى است كه خداى - تعالى - آنها را مخصوص اين امت‏مرحومه گردانيده است و آنها را اوقات عبادت ايشان كرده تا به واسطه آن به درجه‏قرب فايز گردند و از عذاب و غضب او دور شوند.پس اهتمام به عبادات مخصوصه‏اين روزها كند.و مستعد خدمت الهى گردد.و آداب ظاهريه را كه در اين روزهاى‏مبارك ترغيب به آنها شده از پاكيزگى و بوى خوش به كار بردن و سرتراشيدن و ناخن‏چيدن و شارب گرفتن و امثال اينها به جا آورد.و چون مشاهده كسوف يا خسوف يازلزله و امثال اينها را كند سزاوار اين است كه: به فكر احوال آخرت و زلزله‏هاى آن‏روز پروحشت و ظلمت صحراى قيامت و گرفتن ماه و خورشيد آن روز افتد، پس پناه‏به خدا برد.

و در احاديث وارد شده است كه: «خوف و وحشت در وقت‏حصول اين آيات، ازشعار شيعيان و اهل ايمان است‏» . (17)

پى‏نوشتها:


1. محجة البيضاء، ج 1، ص 377

2. احياء العلوم، ج 1، ص 148.و محجة البيضاء، ج 1، ص 377

3. مصباح الشريعة باب 12.و اول باب 13، ص 91- 86.

4. بحار الانوار، ج 84، ص 261، در ضمن ح 59.

5. بحار الانوار، ج 84، ص 259، ح 58

6. بحار الانوار، ج 84، ص 230، ح 3

7. انعام، (سوره 6)، آيه 79.

8. انعام، (سوره 6)، آيه 79.

9. انعام، (سوره 6) آيه 162

10. مستدرك الوسائل، ج 1، ص 325، ح 6.

11. مستدرك الوسائل، ج 1، ص 325، ح 4.

12. محجة البيضاء، ج 1، ص 390.

13. مستدرك الوسائل، ج 1، ص 331، باب 14، ح 1.

14. بحار الانوار، ج 3، ص 6

15. محجة البيضاء، ج 1، ص 396- 395.

16. پيشوا، مقتدا

17. من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 540، خ 1506.