معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۶۰ -


مقصد دوم: بعضى از اسرار و آداب باطنيه نماز

بدان كه: نماز، تركيبى است الهى و معجونى است آسمانى كه مركب است از اجزاى‏بسيار، كه بعضى از آنها به منزله روح، و بعضى به مثابه اعضاى رئيسه بدن، و بعضى به‏منزله ساير اعضا است.

و توضيح اين مطلب آن است كه: مثلا انسان كه حقيقت آن مركب است از: اجزاى‏معينه.انسان موجود كامل نيست مگر به معنى باطنى، كه روح او است.و اعضاى‏محسوسه كه در اندرون او و بعضى ديگر در ظاهرند.و اين اعضا مختلف‏اند:

بعضى از آنها چيزى است كه: به نبودن آنها انسان نيز معدوم است و به زوال آنهازندگى نيز زايل مى‏گردد، مثل دل و جگر و سر و امثال آنها.

و بعضى ديگر از اين قبيل است كه: آدمى به نبودن آنها نمى‏ميرد و ليكن ظاهرناقص مى‏گردد.و تماميت انسانيت از او زايل مى‏شود، مثل دست و پا و چشم و زبان ونحو اينها.

و بعضى ديگر از چيزى است كه: به برطرف شدن آنها حسن برطرف مى‏شود وآدمى قبيح منظر مى‏گردد، چون ابرو و مژه و ريش و گوش.

و بعضى ديگر از آنهاست كه تماميت‏حسن، به نبودن آنها برطرف مى‏گردد، مثل‏گشادى چشم و سياهى مو و سرخى رو و نحو اينها.

پس همچنان نماز، حقيقتى است مركبه كه شريعت مقدسه آن را از امور مختلفه‏مصور كرده و ما را به فعل آن مامور نموده.و روح آن، نيت قرب و اخلاص و حضورقلب، و اركان آن، كه تكبيرة الاحرام و ركوع و سجود و قيام باشد به منزله اعضاى رئيسه‏است كه به ترك آنها نماز فوت مى‏شود.و وجود آن بدون آنها صورت نمى‏بندد.

و ساير اعمال واجبه آن، از: فاتحه و سوره و ذكر ركوع و سجود و طمانينه و تشهدو غير اينها از واجبات، كه نماز به ترك آنها باطل مى‏شود - از روى عمد نه سهو - به‏منزله دست و پا و چشم و زبان و آلات تناسل و امثال اينهاست كه گاهى انسان به تلف‏آنها تلف مى‏شود، و گاه نمى‏شود.

و اعمال مستحبه و آداب مندوبه، از: قنوت و دعاى تكبيرة الافتتاح و تكبيرات‏زايده از قدر واجب از اذكار، به منزله ابرو و چشم و ريش و مژه و سياهى حدقه وسرخى رخسار و امثال اينهاست، كه فوات بعضى از اينها حسن را بر طرف مى‏كند.وفوات بعضى، كمال حسن را.و شخص نمازگزار به برطرف شدن آنها قبيح منظر و كريه‏صورت مى‏گردد.

و چون اين را دانستى پس اى جان برادر! بدان كه: نماز تو تحفه و هديه‏اى است كه به‏بارگاه مالك الملوك مى‏برى و به آن، به حضرت او تقرب مى‏جويى.مانند كنيزى كه‏كسى به عنوان هديه براى پادشاهى برد كه به واسطه آن به سلطان تقرب جويد.و اين‏تحفه را امروز به عرض پروردگار مى‏رساند و در روز عرض اكبر آن را به تو ردمى‏نمايند.پس ديگر اختيار به دست توست و ببين چه بايدت كرد؟ پس هر كه آن را به نحوى كه خدا مقرر فرموده است‏به جا آورد و اعمال واجبه ومندوبه آن را به عمل آورد، و شرايط ظاهريه و باطنيه آن را مراعات نمايد، و اخلاص‏و حضور قلب را از دست ندهد، مانند كسى است كه: بنده جوان صحيح مستوى الخلقه‏زيباروى و عاقل و كامل از براى پادشاهى مى‏برد.و هر كه همين اقتصار بر اعمال‏ظاهرى آن كند و از توجه دل و حضور قلب و قربت و اخلاص غافل گردد، مثل كسى‏است كه: بنده كورى يا كرى يا گنگى يا دست‏بريده‏اى يا پا بريده‏اى يا پيرى يا كريه‏منظرى را پيشكش كند.

پس اى غافل! آگاه شو و با خود تامل كن كه اگر خواهى تحفه به نزد پادشاه برى بلكه به نزد كسى كه بسيار از پادشاه پست‏تر باشد از امرا يا حكام يا عمال، چگونه سعى‏مى‏كنى در خوبى و پاكيزگى و حسن آن، تا به معرض قبول افتد.پس اى مغرور غافل‏بيچاره! تو را چه افتاده كه اين قدر غفلت و مسامحه مى‏ورزى در خوبى هديه‏اى كه‏مى‏فرستى به خدمت‏سلطان سلاطين، كه ابتداى تو از او و بازگشت تو به سوى او است.

و وارد شده است كه: «هر نمازى را كه آدمى ركوع و سجود آن را درست‏به جانياورد اول خصمى خواهد بود از براى او در روز عرض اكبر، و خواهد گفت: خدا تو راضايع كند چنان كه تو مرا ضايع كردى‏» . (1)

پس زنهار! از او غافل نگردى و آداب و شرايط آن را به جا آورى.

و بدان كه: آنچه از آداب و شرايط و احكام نماز كه متعلق به ظاهر آن است وظيفه‏علم فقه است.و در آنجا مبين است.و ما در اينجا در چند فصل اشاره مى‏كنيم به بعضى‏از اسرار باطنيه، كه حيات نماز به آنها بسته تا در وقت نماز آدمى متذكر آنها گردد.

فصل اول: چيزهايى كه حقيقت و روح نماز است

بدان كه: معانى باطنيه كه آنها روح نماز و حقيقت آن هستند هفت چيز است:

اول: «اخلاص و نيت قربت و خلو از شوائب ريا» ، و تفصيل آن مذكور شد.

دوم: «حضور قلب‏» ، و آن عبارت است از: فارغ ساختن دل از غير كارى كه آن‏مشغول است كه نماز باشد تا اينكه بداند كه چه مى‏كند و چه مى‏گويد.و فكر او به جايى‏ديگر نرود.و اقبال و توجه به نماز خود داشته باشد.و اين را «خشوع دل‏» نيز گويند،زيرا مطلوب در نماز دو نوع از خشوع است:

يكى «خشوع دل‏» ، كه عبارت است از اينكه: آدمى جميع حواس خود را متوجه‏نماز سازد.

و همه فكر و هم او نماز باشد.و در دل او بجز معبود او كسى ديگر نباشد.

و ديگرى «خشوع جوارح و ظاهر» .و آن عبارت از اين است كه: مقابل قبله راست‏بايستد با وقار و خضوع.و دستهاى خود را بر رانهاى خود مقابل زانو گذارد.و پاهاى‏خود را گشاده از يكديگر از سه انگشت گشاده تا يك وجب گذارد.و انگشتان پاى‏خود را رو به قبله بدارد.و چشم بر موضع سجده اندازد.و التفات به چيز ديگر نكند.وبا ريش و انگشت‏خود بازى نكند، و امثال اينها.

سوم: «اينكه معنى آنچه را مى‏گويد بفهمد» ، و اين امرى است غير از حضور قلب، زيرا مى‏شود كه: كسى معنى لفظ را نفهمد و حضور قلب داشته باشد.و مراد آن‏است كه: علاوه بر اينكه دل او مشغول نماز باشد بداند كه چه مى‏گويد و معنى آن رابفهمد.و حال مردم در اين مقام تفاوت بسيار دارد، زيرا همه كس در فهميدن معنى‏قرآن و اذكار به يك مرتبه نيستند.و بسا معانى باريك و شارات لطيف، كه بعضى درحال نماز بر مى‏خورند كه هرگز به خاطر او خطور نكرده بود، و ديگرى آن رانمى‏فهمد.

چهارم: «تعظيم‏» ، و آن امرى است غير از حضور قلب و غير از فهميدن معنى كلام،زيرا بسيار مى‏شود كه: آدمى سخن مى‏گويد و همه حواس او متوجه آن شخص است ومى‏فهمد كه چه مى‏گويد، و مطلقا تعظيم او را به جا نمى‏آورد.

پنجم: «هيبت‏» ، و آن غير تعظيم است، و عبارت است از: خوف و اضطرابى كه به‏سبب عظمت‏حاصل مى‏شود.و هر خوفى را هيبت نمى‏گويند، بلكه خوفى كه سبب آن‏عظمت و جلال باشد آن مهابت است.

ششم: «اميدوارى‏» ، و آن نيز امرى است زايد بر آنچه مذكور شد، زيرا بسا كسانى‏كه تعظيم پادشاهى در دل ايشان هست و مهابت و سطوت او در خاطرشان جاى كرده‏است اما اميد احسان و انعامى از او ندارند.و بنده بايد در حال نماز از تقصيرات خودخايف، و به ثواب الهى اميدوار باشد.

هفتم: «حيا» ، و سبب آن تصور گناهان خود و تذكر قصور و بى‏قدرى خود است.وملاحظه اينكه به اين حال در مقام مخاطبه و مكالمه حضرت ذو الجلال ايستاده و با اوسخن مى‏گويد و عرض مطالب خود مى‏نمايد.

فصل دوم: غفلت، مخالف روح و حقيقت نماز

بدان كه: در اينكه امور مذكوره، روح نماز و حقيقت آن و مقصود اصلى از آن‏هستند امرى است ظاهر، زيرا غرض كلى از عبادات و طاعات، حصول صفاى نفس وروشنى دل است.پس هر عملى كه تاثير آن در صفاى نفس و نورانيت دل بيشتر است‏افضل است.

و شبهه‏اى نيست در اينكه: آنچه از نماز، باعث پاك شدن نفس از كدورات و صفاو تجرد آن مى‏گردد امورى است كه مذكور شد.و محض حركات ظاهريه، چندان‏مدخليتى در آنها ندارد.و چگونه چنين نباشد و حال اينكه بنده در حال نماز، در مقام‏مناجات و عرض حاجات خود با پروردگار است.

و شكى نيست كه: كلامى كه از روى غفلت‏سر زند مناجات و عرض مطلب نيست. و اين خود امرى است ظاهر.و كسى كه با دل غافل و بدون فهم معنى بگويد:

«اهدنا الصراط المستقيم‏».

چه عرض مطلبى كرده و چه سؤال از خدا نموده؟ ! و مقصودكلى از حمد و سوره و ذكر ركوع و سجود، ثنا و ستايش پروردگار، و حمد او و تضرع ودعاست.

و شكى نيست كه: او خدا را نمى‏بيند و مشاهده او را نمى‏نمايد.پس هرگاه دل بنده‏را هم پرده غفلت گرفته باشد و غافل باشد از اينكه چه مى‏گويد و با كه مى‏گويد و همين‏زبان خود را بجنباند چه حمد و ثنايى خواهد بود؟ ! و چه تضرع و دعايى كرده‏خواهد بود؟ ! و همچنين مقصود از خود ركوع و سجود نيست مگر تعظيم و تمجيد الهى.و باوجود غفلت، چگونه تعظيم به عمل مى‏آيد؟ ! و اين افعال، هرگاه از تعظيم بودن‏بيرون روند ديگر چه مى‏ماند بجز جنبانيدن سر، و خم كردن پشت، كه چندان مشقت وصعوبتى ندارد؟ ! پس اگر نماز، مجرد اين حركات بودى چگونه ستون دين شدى؟ و فاصله ميان كفر واسلام گشتى؟ و سر جمله عبادات بودى؟ و خداوند - سبحانه - حكم به قتل‏تارك آن كردى؟ ! و از آنجا كه حضور قلب و خشوع و خوف و خشيت، عمده مقصود از نماز است‏آيات بسيار و اخبار بى‏شمار در ترغيب به آنها و بيان فضيلت آنها و مذمت اهل غفلت‏در حال نماز و مشغولين به فكر دنيا و وساوس باطله رسيده.

حق - سبحانه و تعالى - در بيان مؤمنانى كه حكم به رستگارى ايشان فرموده‏مى‏فرمايد:

«الذين هم فى صلاتهم خاشعون‏».

يعنى: «آن مؤمنان، كسانى هستند كه در نماز خودخاشع هستند» . (2)

و نيز مى‏فرمايد:

«و اقم الصلوة لذكرى‏».

يعنى: «به جا آوريد نماز را به جهت‏يادكردن من‏» . (3)

و خود ظاهر است كه: نمازى كه با غفلت‏باشد از ياد خدا خالى است.

و مى‏فرمايد:

«فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون‏».

يعنى: «واى از براى‏نماز كنندگانى كه در حال نماز خود غافل‏اند» . (4)

و مى‏فرمايد:

«لا تقربوا الصلوة و انتم سكارى حتى تعلموا ما تقولون‏».

يعنى: «درحالت‏بيهوشى و مستى، نزديك نماز مشويد تا بفهميد چه مى‏گوييد» . (5)

و رسيده است كه: «مراد، بيهوشى و مستى محبت دنيا با هموم و غموم دنيايى است‏» .

و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هر كه دو ركعت نمازكند كه در آن دو ركعت، چيزى از امور دنيا به خاطر خود نگذراند همه گناهان اوآمرزيده شود» . (6)

و نيز مروى است كه: «نماز، اظهار مسكينى و فروتنى و زارى و پشيمانى و تهيدستى‏خود است در نزد پروردگار.و دست‏خود را در پيش پروردگار دراز مى‏كنى ومى‏گويى: «اللهم‏» ، پس هر كه نفهمد اينها را نقصان كرده است‏» . (7)

و فرمود كه: «خدا نظر نمى‏افكند به نمازى كه آدمى دل خود را با بدن خود به نمازحاضر نكرده باشد» . (8)

و در اخبار داود - عليه السلام - وارد است كه: داود عرض كرد: «پروردگارا! كدام‏كس را در خانه خود جا مى‏دهى؟ و نماز كه را قبول مى‏كنى؟ خطاب رسيد: كسى را درخانه خود ساكن مى‏كنم و نماز او را قبول مى‏كنم كه: فروتنى كند از براى عظمت من.وروز خود را شام كند به ياد من.و نفس خود را از خواهشهاى آن باز دارد.و به جهت‏من سير كند گرسنه‏اى را.و جاى دهد غريبى را.و رحم كند بلا رسيده‏اى را.چنين‏شخصى نور او در آسمان مى‏درخشد مانند خورشيد تابان.چون مرا بخواند در جواب‏او «لبيك‏» گويم.و چون از من سؤال كند عطا مى‏نمايم.و مثل او در ميان مردم مانندفردوس است در بهشت، كه هرگز نهرهاى آن خشك نمى‏گردد و ميوه‏هاى آن‏نمى‏پوسد» . (9)

و در اخبار موسى - عليه السلام - وارد شده است كه: «اى موسى! چون مرا ياد كنى‏ياد كن و اعضاى تو مضطرب و لرزان باشد.و در وقت‏ياد من خاشع و با وقار و اطمينان‏باش.و چون مرا ياد كنى زبان خود را در عقب دل خود بدار، يعنى اول به دل ياد كن وبعد به زبان.و چون در حضور من بايستى بايست مانند بنده ذليل.و مناجات كن با من بادل ترسناك، و زبانى راستگو» . (10)

و در بعضى احاديث قدسيه وارد است كه: «خداى - تعالى - فرمود: من نماز هرنماز كننده را قبول نمى‏كنم، بلكه قبول مى‏كنم نماز كسى را كه فروتنى كند از براى‏عظمت من.و سر كشى بر من نكند.و فقير و گرسنه‏اى را به جهت‏خاطر من اطعام كند» . (11)

از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه: «خوشا به حال كسى كه‏خالص سازد دل و عبادت خود را از براى خدا.و مشغول نگردد در آن وقت‏به آنچه‏دو چشم او مى‏بيند.و فراموش نكند ياد خدا را به آنچه گوش او مى‏شنود.و تنگدل‏نگردد به واسطه آنچه خدا به ديگرى عطا فرموده‏» . (12)

از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «اميد و خوف در دل‏هيچ بنده‏اى جمع نمى‏شود مگر اينكه از براى او بهشت واجب مى‏شود.پس هرگاه نمازكنى، روى خود را به سوى خداوند رد و قبول كن، به درستى كه: هيچ بنده‏اى نيست كه‏در وقت نماز و دعا، روى خود را به سوى خدا كند مگر اينكه خدا دلهاى بندگان مؤمن‏خود را رو به او مى‏كند» . (13)

و حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود كه: «نمازهاى بنده، گاهى نصف آن‏بالا مى‏رود.و گاهى ثلث آن.و گاهى ربع آن.و گاهى همه آن.و بالا نمى‏رود مگر آنچه‏دل او رو به آن آورد.و امر به نماز نافله شد تا نقصانى كه به جهت عدم حضور قلب درنماز به هم‏رسد تمام كند» . (14)

و مروى است كه: «حضرت ابراهيم خليل الرحمن - عليه السلام - چون به نمازايستادى صداى دل او را از دو ميل راه مى‏شنيدند» . (15)

و همچنين: «از كانون سينه مبارك جناب رسول يزدان، صدايى مى‏شنيدند مثل‏صداى چوبهاى محمل در وقت‏حركت‏» . (16)

و بعضى از زوجات آن حضرت نقل مى‏كند كه: «حضرت رسول در نزد ما نشسته‏بود و با ما سخن مى‏فرمود و ما با او سخن مى‏گفتيم كه وقت نماز داخل مى‏شد از براى‏آن حضرت حالتى روى مى‏داد كه گويا ما را نمى‏شناختند و ما او را نمى‏شناختيم‏» . (17)

«و سيد اوليا چون شروع به وضو گرفتن مى‏نمود رنگ رخسار مبارك او از خوف الهى متغير مى‏گرديد.و چون وقت نماز داخل مى‏شد متزلزل و رنگ به رنگ مى‏شد.به‏آن حضرت عرض كردند كه: تو را چه روى مى‏دهد؟ فرمود: هنگام اداى امانتى رسيدكه خداوند آن را بر آسمانها و زمينها و كوهها عرضه كرد و همه از تحمل‏آن ابا كردند» . (18)

مروى است كه: «در يكى از جنگها پيكانى به پاى مبارك آن حضرت نشست و ازشدت الم آن بيرون كشيدن آن ممكن نبود حضرت بتول عذرا فرمود كه: آن را در حال‏نماز بيرون كشيد، زيرا در آن حالت، هيچ المى را احساس نمى‏كند.پس در نماز آن راكشيدند و آن حضرت احساس الم آن را نكرد». (19)

حضرت امام حسن - عليه السلام - چون از وضوى خود فارغ شدى رنگ مباركش‏متغير گشتى.شخصى از سبب آن پرسيد فرمود: «نه سزاوار است از براى كسى كه اراده‏حضور ملك ذى العرش نمايد كه رنگ او متغير نگردد؟ !» . (20)

و به حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - عرض كردند كه: «شما چرا هر وقت وضومى‏سازيد رنگ مبارك شما زرد مى‏شود؟ فرمود: آيا نمى‏دانيد كه در خدمت كه‏مى‏ايستم؟» . (21)

ابو حمزه ثمالى گويد كه: «آن حضرت را ديدم كه نماز مى‏كرد پس رداى مبارك‏آن حضرت از كتف همايونش افتاد و آن را درست نكرد تا از نماز فارغ شد من آن رابه حضرت عرض كردم.فرمود: آيا مى‏دانى كه در خدمت كه بودم؟ به درستى كه نمازبنده به درجه قبول نمى‏رسد مگر به قدرى كه دل او متوجه باشد» . (22)

و مروى است كه: «چون آن حضرت به نماز مى‏ايستاد رنگ مباركش متغير مى‏شد. و چون به سجده مى‏رفت‏سر بر نمى‏داشت تا به عرق مى‏نشست‏» . (23)

«و چون به نمازمى‏ايستاد مانند ساق درختى بود كه اصلا حركت نمى‏كرد مگر به قدرى كه باد او رامتحرك مى‏ساخت‏» . (24)

و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - را در حين نماز، حالتى روى مى‏داد كه: بيهوش بر روى زمين مى‏افتاد و از سبب آن سؤال كردند فرمود: «اين آيه را در دل خود مكرر كردم تا از گوينده آن، آن را شنيدم.پس چشم من تاب مشاهده آن را نياورد» . (25)

«يكى از نيكان در مسجد در حين نماز بود كه: يكى از ستونهاى مسجد خراب شد.مردم بر آن جمع شدند، چون آن شخص [از نماز] فارغ شد از سبب اجتماع مردم‏پرسيد، گفتند: ستون مسجد افتاد.گفت نفهميدم‏» . (26)

«و ديگرى مدتها به نماز جماعت‏حاضر شد و نشناخت كه در راست و چپ‏او كيست‏» .

و زنهار! تا امثال اينها را مستبعد نشمارى، زيرا كه اصناف اينها ملاحظه مى‏شود دركسى كه مشغول امر دنيا باشد.يا در حضور يكى از سلاطين دنيا باشد با وجود ضعف وعجز او.بسيار شده است كه كسى به حضور پادشاهى يا وزيرى رفته و بيرون آمده ونيافته كه رنگ جامه او چه بوده يا چه كسان در دور او بوده.

«يكى از بزرگان را سؤال كردند از كيفيت نماز او.گفت: چون وقت نماز داخل‏مى‏شود وضو مى‏سازم و به مصلاى خود مى‏روم و لحظه‏اى مى‏نشينم تا اعضا و جوارح‏من‏آرام گيرد پس به نماز بر مى‏خيزم و كعبه را ميان دو ابروى خود قرار مى‏دهم وصراط را در زير قدم خود مى‏بينم و بهشت را در طرف راست و جهنم را در طرف چپ‏و ملك الموت را در عقب سر، و چنان پندارم كه: اين آخر نمازهاى من است.پس درميان اميد و خوف مى‏ايستم و تكبير احرام مى‏گويم.و شمرده قرائت مى‏كنم.و به‏خضوع و خشوع ركوع و سجود مى‏كنم.و به اخلاص تمام، نماز را تمام مى‏كنم.ونمى‏دانم كه نماز من قبول شده يا نه‏» .

و مخفى نماند كه: آنچه از اخبار مذكوره مستفاد شد كه: «نماز بدون حضور قلب،قبول نيست‏» .

مراد از «قبول‏» ، حصول ثواب كامل آخرت و قرب حضرت رب العزة است.پس‏منافاتى نيست ميان آنچه مذكور شد و ميان آنچه فقها مى‏گويند كه: نماز، صحيح است‏اگر چه خالى از حضور قلب باشد.و معنى «صحيح‏» ، آن است كه: تكليف خود را به‏جا آورده و عقاب تارك نماز از او ساقط شده و اگر چه مرتبه قرب و ثواب ازبراى او نباشد.

بلى فى الجمله حضور قلبى اگر چه در حال نيت و تكبيرة الاحرام باشد مطلقاضرورى است.با وجود اين، اميد آن است كه: حال كسى كه نماز كند و در همه نمازخود غافل باشد مثل حال كسى نباشد كه بالمرة تارك الصلوة باشد، زيرا او فى الجمله قدم در راه بندگى نهاده.

شخصى از عوام را ديدند كه: نماز را بى‏شرايط و آداب به جا مى‏آورد و از طمانينه‏و ركوع و سجود صحيح خالى بود، به او گفتند كه: اين نماز فاسد است و كردن ونكردن آن مساوى است، پس چه فايده بر آن مترتب مى‏گردد؟ گفت: اگر صحت واقعى‏مى‏خواهيد، نماز اكثر به اين صورت است.و مقصود من از اين عمل آن است كه: بداندمن سركش و ياغى نيستم.

فصل: علل و اسباب آداب باطنيه نماز

بدان كه: از براى آداب باطنيه مذكوره اسبابى چند است كه حصول آن بدون آن‏ممكن نيست.

اما حضور قلب: سبب آن اهتمام به نماز است، زيرا هر كسى دل او تابع هم اواست و حاضر نيست مگر در امرى كه اهتمام به آن داشته باشد، خواهى نخواهى دل اومتوجه آن و ملتفت‏به آن است.

پس چاره از براى حضور دل در نماز نيست مگر صرف تمام همت را بر نماز.و آن‏حاصل نمى‏شود مگر به يقين كامل به اينكه: خانه آخرت بهتر از دنيا و پاينده‏تر، و نمازوسيله وصول به آن است.و چون به اين ضم [ضميمه و پيوند] شود علم به خوارى دنياو حقارت آن، حضور قلب در نماز حاصل مى‏شود.و چون باعث‏حضور قلب در هرامرى، اهتمام و اعتنا به شان آن است از اين جهت است كه: دل خود را ملاحظه مى‏كنى‏كه چون در حضور يكى از پادشاهان دنيا بلكه يكى از بزرگان رفتى از كسانى كه نه‏قدرت بر نفع تو دارند و نه تسلط بر ضرر تو چگونه دل تو حاضر مى‏شود و به تمام‏حواس، متوجه مى‏گردى، پس هرگاه قلب تو در وقت مناجات با ملك الملوك، كه‏ملك و ملكوت در يد قدرت اوست‏حاضر نباشد و به همه حواس متوجه نباشى گمان‏نكنى كه به غير از ضعف ايمان، ديگر سببى داشته باشد! پس بايد سعى در تقويت‏يقين وايمان خود كنى.

و اما فهم معانى آنچه مى‏گويد و متوجه معنى آن بودن: پس سبب آن بعد ازحضور قلب مداومت‏بر فكر آن و ذهن را متوجه فهميدن معانى كلام كردن، و علاج‏آن، علاج حضور قلب است‏با سعى در رفع افكارى كه باعث مشغولى دل مى‏شود وخاطر را پريشان مى‏سازد.

و اما تعظيم: پس آن حالتى است كه نتيجه دو معرفت است: يكى معرفت جلال وعظمت الهى، كه از اصول ايمان است.و ديگرى معرفت ذلت نفس خود و حقارت آن، و مسخر بودن آن در تحت قدرت پروردگار خود، و عجز آن از نفع و ضرر خود.و ازاين دو معرفت، مسكنت و خشوعى حاصل مى‏شود كه آن را «تعظيم‏» گويند.

و اما هيبت و خوف: پس آن حالتى است كه از براى نفس مى‏شود از شناختن‏قدرت خدا و نفاذ امر و بى‏نيازى او، و اينكه: اگر اولين و آخرين را هلاك سازد ذره‏اى‏از مملكت او نقصان نمى‏پذيرد.و تذكر آنچه بر انبيا و اوليا رسيد از انواع مصائب وبلايا با وجود قدرت خدا بر دفع آنها.و هر چه معرفت‏به خدا و صفات جلال و جمال‏او زياد مى‏شود خشيت و هيبت‏بيشتر مى‏گردد.

و اما اميد و رجا: پس سبب آن معرفت لطف و كرم خدا و كثرت انعام و احسان‏اوست.و شناختن صدق وعده او در عطاها و اجر و ثوابى كه از براى نماز گزاران‏مقرر فرموده.

و اما حيا: پس سبب آن قصور تقصير خود در عبادات، و دانستن عجز خويش ازاداى حق تعظيم الهى و معرفت عيوب نفس خود و آفتهاى آن و به خاطر آوردن‏خباثت‏باطن و ميل به حظوظ فانيه دنيا و علم به اينكه خدا بر همه بواطن امور وخطرات قلب عالم است.

و چون در آدمى اين معارف حاصل شد بالضرورة حالتى در او يافت مى‏شود كه: آن را «حيا» گويند.

و چون اسباب آداب باطنيه را دانستى بدان كه اين آداب، كه عبارت است از:حضور قلب و فهميدن معنى آنچه مى‏گويد و تعظيم و هيبت و اميد و حيا، حاصل‏نمى‏شود مگر به تحصيل اسباب اينها.

طريقه تحصيل اسباب و آداب باطنيه نماز:

اول: معرفت‏خدا و شناختن جلال و عظمت او، و انتهاى همه چيزها به او، و دانستن‏اينكه: علم او به همه ذرات كائنات و اسرار بندگان محيط است.و يقين‏داشتن به اين مراتب.

دوم: فراغ دل، و خالى بودن آن از جميع مشاغل دنيويه و وساوس باطله شيطانيه.وهيچ چيز دل را چنان از نماز غافل نمى‏كند كه افكار فاسده و پريشانى خاطر و غفلت‏جماعت مؤمنانى كه يقين به خدا و عظمت و جلال او دارند در حال نماز نيست مگر به‏سبب تفرق خاطر و پريشانى فكر.

پس دواى كلى از براى حضور قلب، دفع اين وساوس و خواطر است.و دفع اينهانمى‏شود مگر به دفع اسباب آنها.

پى‏نوشتها:


1. احياء العلوم، ج 1، ص 132

2. مؤمنون، (سوره 23)، آيه 2.

3. طه، (سوره 20)، آيه 14.

4. ماعون، (سوره 107)، آيه 5- 4

5. نساء، (سوره 4)، آيه 43.

6. بحار الانوار، ج 84، ص 249.

7. حقايق فيض (ره)، ص 221.و احياء العلوم، ج 1، ص 134.

8. حقايق فيض (ره)، ص 221.

9. محجة البيضاء، ج 1، ص 353.و بحار الانوار، ج 69، ص 391، ح 66. (با اندك تفاوتى) .

10. محجة البيضاء، ج 1، ص 372

11. جامع السعادات، ج 3، ص 327.

12. كافى، ج 2، ص 16، ح 3.

13. من لا يحضره الفقيه، ج 1، ص 209.

14. بحار الانوار، ج 84، ص 238، ح 18.

15. عدة الداعى، باب 4، ص 108.

16. عدة الداعى، ص 151.

17. محجة البيضاء، ج 1، 372

18. بحار الانوار، ج 41، ص 17.

19. محجة البيضاء، ج 1، ص 398.

20. بحار الانوار، ج 70، ص 400.

21. بحار الانوار، ج 46، ص 78، ح 75.

22. بحار الانوار، ج 84، ص 237.

23. كافى، ج 3، ص 300، ح 5- 4.

24. كافى، ج 3، ص 300، ح 4

25. محجة البيضاء، ج 1، ص 352.

26. محجة البيضاء، ج 1، ص 397