معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۵۷ -


صفت‏سى و يكم: كفران نعمت و شكر آن

و آن عبارت است از: نشناختن نعمت كسى و شاد نبودن به آن و صرف نكردن آن‏در مصرفى كه منعم به آن راضى است.و كفران نعمت الهى از صفات مهلكه‏اى است‏كه: آدمى را در آخرت به شقاوت سرمدى مى‏رساند و در دنيا باعث عقوبت و حرمان‏و سلب نعمت مى‏گردد.چنان كه خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف‏».

خلاصه مضمون آنكه: «كفران‏كردند نعمتهاى خدا را، پس خدا ايشان را به گرسنگى و بيم و تشويش مبتلا ساخت‏» . (1)

و نيز مى‏فرمايد:

«ان الله لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم‏».

خلاصه معنى آنكه:

«خدا تغيير نمى‏دهد و باز نمى‏گيرد نعمتى را كه به قومى عطا فرموده است تا ايشان نفوس‏خود را تغيير ندهند و نيتهاى خود را بر نگردانند» . (2)

و ضد كفران، شكر است.و آن عبارت است از: شناختن نعمت از منعم.و آن را از اودانستن.و به آن شاد و خرم بودن.و به مقتضاى آن شادى عمل كردن.به اين معنى كه:

خير منعم را در دل گرفتن و حمد او را كردن و نعمت را به مصرفى كه اوراضى باشد رسانيدن.

پس شكر منعم حقيقى، كه حضرت آفريدگار و مقصود از بيان است آن است كه‏همه نعمتها را از او دانى.و او را منعم و ولى خود شناسى.و همه وسائط را مسخر ومقهور او يقين داشته باشى.و اگر كسى ديگر با تو نيكى كند چنين دانى كه: خداى - تعالى - دل او را مسخر فرموده كه به آن نيكى اقدام نموده و او را خواهى نخواهى‏بر اين داشته.و كسى كه اين را فهميد و اعتقاد كرد، يك ركن شكر را به جا آورده.بلكه‏بسا باشد كه: همين را شكر گويند.و اين «شكر قلبى‏» است.

همچنان كه مروى است كه: «موسى - عليه السلام - در مناجات گفت: الهى! آدم را به‏يد قدرت خود آفريدى و او را در بهشت‏خود جاى دادى و حوا را به او تزويج نمودى‏چگونه شكر تو را كرد؟ خداى - تعالى - فرمود كه: دانست اينها از من است‏» . (3)

و ركن ديگر شكر خدا آن است كه: به نعمتهاى الهى كه به او عطا كرده شاد و خرم‏باشد، اما نه از اين راه كه: باعث لذت و كامرانى او در دنياست، بلكه از اين راه كه: به‏واسطه آنها مى‏تواند تحصيل رضاى منعم را كند.و خود را به قرب و جوار ولقاى او برساند.

و علامت اين، آن است كه: از نعمتهاى دنيويه شاد نشود مگر به چيزى كه اعانت‏برتحصيل آخرت نمايد.و از هر نعمتى كه او را از ياد خدا باز دارد و از راه حق مانع،محزون و غمناك گردد.و چون اين صفت را نيز تحصيل كرد ركن دوم شكر رابه جا آورده.

و ركن سيم آن است كه: در دل و زبان، حمد و ثناى او را به جا آورد.

و حمد دل آن است كه: خيرخواه كافه مخلوقات الهى بوده، نيكويى ايشان را جويد.

و حمد زبان، آن است كه: اظهار شكر گزارى او را كند.

و ركن چهارم آن است كه: نعمتهاى الهيه را صرف رضا و مقصود او نمايد.مثلا: اعضا و جوارح، كه از نعمتهاى الهى است در طاعات و عبادات او به كار برد و ازاستعمال آنها در عصيان او، احتراز واجب شمارد.حتى اينكه از جمله شكر چشمها آن‏است كه: هر عيبى از مسلمى بيند نديده پندارد.و از جمله شكر گوشها آنكه: هر نقصى كه‏از مسلمى بشنود نشنيده انگارد، و امثال آنها.

و بعضى گفته‏اند كه: هر كه چشم را در معصيت استعمال كند كفران نعمت ديگر راكه خورشيد باشد نيز كرده، زيرا بدون آن، ديدن ميسر نيست.بلكه چون همه آنچه دردنيا موجود است‏بعضى به بعضى ديگر بسته و همه به يكديگر موقوف و مربوط است.

پس هر كه يك چيز را در معصيت الهى استعمال نمايد همه چيزها و نعمتهايى كه دردنيا خلق شده كفران كرده است.

و از آنچه مذكور شد معلوم شد كه: حقيقت‏شكر، مركب از چهار امر است.و ليكن‏بسا باشد كه هر يك را نيز شكر گويند.

همچنان كه حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «شكر هر نعمتى‏اگر چه بزرگ باشد آن است كه: حمد خداى را كند» . (4)

و فرمود كه: «شكر نعمتها، اجتناب از محرمات است.و تمام شكر، گفتن الحمد لله‏است‏» . (5)

و فرمود كه: «چون صبح و شام كنى ده مرتبه بگو: «اللهم ما اصبحت‏بى من نعمة او عافية فى دين او دنيا فمنك وحدك لا شريك لك، لك الحمد و لك الشكر بها على يا رب حتى ترضى و بعد الرضا».و در شام به جاى «اصبحت‏» «امسيت‏» بگويد.پس چون اين‏را بگويى شكر نعمتهاى آن روز و آن شب را كرده خواهى بود» . (6)

و در روايتى وارد شده است كه: «حضرت نوح - عليه السلام - در هر صبحى اين ذكررا مى‏كرد.به اين جهت او را خداى - تعالى - بنده شكور ناميده‏» . (7)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «هرگاه يكى از شما متذكر نعمت‏خدا گردد پس‏رخسار خود را بر خاك گذارد، شكر خدا را كرده است.و اگر سوار باشد فرود آيد ورخسار خود را بر خاك گذارد.و اگر نتواند فرود آيد از آنجا كه ترسد مردم ببينند وباعث‏خود نمايى شود رخسار خود را بر «قرپوس‏» (8) زين گذارد.و اگر نتواند، كف دست‏خود را بلند كند رخسار بر آن نهد.پس حمد خدا را كند بر نعمتى كه بر او عطا فرموده‏است‏» . (9)

و مخفى نماند كه: فايده شكر بر زبان، اظهار رضامندى از منعم خود است.و از اين‏جهت‏به آن امر شده است.و نيكان سلف چون به هم ملاقات مى‏كردند احوال يكديگررا مى‏پرسيدند.و غرض ايشان اين بود كه: اظهار شكر خدا بشود تا هر دو به اجرى برسند.

روزى حضرت نبوى - صلى الله عليه و آله - به مردى فرمود: «چگونه صبح كردى؟ عرض كرد: به خير.دوباره سؤال كرد.باز چنين گفت.مرتبه سيم همان سؤال فرمود،گفت: به خير، و حمد مى‏كنم خدا را.و شكر او را به جا مى‏آورم.حضرت فرمود: اين‏را از تو مى‏خواستم‏» . (10)

فصل: فضيلت‏شكر نعمت

شكر، افضل منازل اهل سعادت، و عمده توشه مسافرين به عالم نور و بهجت است.

سبب دفع بلا، و باعث زيادتى نعماء است.و به اين جهت امر و ترغيب به آن شده است.

خداى - تعالى - در كتاب كريم خود فرموده:

«ما يفعل الله بعذابكم ان شكرتم و آمنتم‏».

يعنى: «چه مى‏كند خدا به عذاب شما اگرشكر او را كنيد و ايمان به او آوريد» . (11)

و مى‏فرمايد: «لئن شكرتم لازيدنكم‏».

يعنى: «اگر شكر كنيد نعمت‏شما را زيادمى‏كنم‏» . (12)

و از آنجا كه عمده مطالب نفسانيه و نخبه مقامات راهروان سعادت است هر كسى راوصول به آن ميسر نه.

و از اين جهت پادشاه عالم مى‏فرمايد: «و قليل من عبادى الشكور».

يعنى: «و كم ازبندگان من شكرگزارند» . (13)

و در شرف و فضيلت آن همين كافى است كه: يكى از صفات خداوند است.چنان كه‏فرموده: «و الله شكور حليم‏». (14)

و آن اول كلام اهل بهشت.و آخر سخن ايشان حمد وثناى خداست.

و از حضرت پيغمبر مروى است كه: «كسى كه چيزى خورد و شكر كند، اجر او مثل‏اجر كسى است كه از براى خدا روزه گيرد.و كسى كه بدن او صحيح باشد و شكر نمايداجر او مثل اجر مريضى است كه صبر كند.و اجر غنى شاكر مثل اجر فقير قانع است‏» . (15)

و فرمود كه: «در روز قيامت منادى ندا مى‏كند كه: حمد كنندگان برخيزند.پس‏طايفه‏اى برخيزند.و لوايى از براى ايشان نصب مى‏كنند و ايشان داخل بهشت‏شوند. عرض كردند كه: كيستند حمد كنندگان؟ فرمود: كسانى كه خدا را در هر حال شكرمى‏كنند» . (16)

و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «پيغمبر در حجره عايشه‏بود در شبى كه نوبت او بود پس عايشه گفت: يا رسول الله! چرا اين قدر خود را درعبادت تعب مى‏دهى و رنج مى‏رسانى و حال آنكه خدا همه گناهان تو را آمرزيده؟ فرمود: اى عايشه! آيا من بنده شاكر خدا نباشم؟ .» و آن حضرت شبها را به پاى مى‏داشت.

و بر انگشتان پاهاى خود مى‏ايستاد.و عبادت خدا مى‏كرد.پس خدا اين آيه را فرستاد:

«طه ما انزلنا عليك القرآن لتشقى‏».

يعنى: «ما قرآن را نفرستاديم بر تو كه خود راهلاك كنى‏» . (17)

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «هيچ نعمتى خدا به‏بندگان عطا نمى‏فرمايد كه آن بنده آن نعمت را در دل بشناسد و در ظاهر به زبان حمدخدا را كند مگر اينكه خداى - تعالى - به جهت آن به زيادتى امر مى‏فرمايد» . (18)

و آن حضرت فرمود: «سه چيز است كه با وجود آنها هيچ چيز ضرر نمى‏رساند:

دعا، در وقت اندوه و بلا.و استغفار، در نزد گناه.و شكر، در هنگام نعمت‏» . (19)

و نيز از آن حضرت حديثى مروى است كه ملخص آن اين است كه: «در هر نفسى ازنفسهاى تو شكرى بر تو لازم است، بلكه هزار شكر يا بيشتر.و اقل شكر آن است كه:

نعمت‏خدا را از خدا ببينى و راضى به داده او باشى و به واسطه نعمت او معصيت او رانكنى.و در هر حال بنده شاكر خدا باشى تا خدا را رب كريم يابى در همه حال.و اگر نزدخدا عبادتى كه بندگان مخلص او آن عبادت را مى‏كنند افضل از شكر در هر حال بودى، لفظ آن را بر ايشان اطلاق كردى.و چون افضل از آن نبودى آن را در ميان عبادات تخصيص داد.و فرمود:

«و قليل من عبادى الشكور». (20)

و تمام شكر، اعتراف به زبان دل‏است‏به عجز رسيدن به ادنى مرتبه شكر او، زيرا توفيق شكر هم، نعمت تازه‏اى است كه‏شكرى از براى آن واجب است.و قدر آن بالاتر از نعمتى است كه به سبب آن توفيق‏شكر يافته.پس بر هر شكرى بالاتر از شكر اول بر تو لازم است، الى غير النهاية‏» . (21)

و كجا شكر بنده به نعمت‏خدا مى‏رسد! و عمل او مقابل عمل الهى مى‏شود! و حال‏اينكه بنده ضعيفى است كه: هرگز او را هيچ توانايى نيست مگر به واسطه خداوند.و خدااز اطاعت‏بنده بى‏نياز است.و بر زياد كردن نعمت توانا و قادر است تا ابد.

پس به اين طريق، بنده شاكر خدا باش تا امور عجيبه بر تو ظاهر گردد.و آنچه آن‏جناب فرموده: «بر هر شكرى، شكرى لازم الى غير النهايه‏» ، امرى است ظاهر و مبين،زيرا مذكور شد كه: شكر هر نعمتى آن است كه: بشناسى كه آن از خداست و آن را درراه اطاعت او صرف كنى.

و شكى نيست كه: اين شناختن و صرف كردن نيز نعمتى است از خدا، زيرا كه: آنچه‏را ما به اختيار خود مى‏كنيم آن نيز از نعمتهاى الهيه است.چون جميع اعضا و جوارح ماو قدرت و اراده ما و توفيق معرفت و ساير امورى كه واسطه حركات ماست، بلكه خودحركات ما از جانب خداوند - سبحانه - است.

پس شكر بر هر نعمتى، نعمتى ديگر است از خدا كه محتاج به شكرى ديگر است كه‏بداند اين شكر نيز نعمت الهيه است و به آن شاد شود.و اين دانستن و شادى، نعمتى‏ديگر است و شكرى ديگر مى‏خواهد.و همچنين الى غير النهايه.

و ممكن نيست كه: سلسله شكر در حالى به جايى رسد كه ديگر شكرى نخواهد.پس‏غايت‏شكر بنده، آن است كه: بداند از اداى حق شكر الهى عاجز است.

از دست و زبان كه بر آيد كز عهده شكرش به در آيد

مروى است كه: «خداوند - سبحانه - به موسى - عليه السلام - وحى فرستاد كه: اى‏موسى! حق شكر مرا به جاى آور.عرض كرد: پروردگار! چگونه شكر كنم تو را حق‏شكر تو و حال آنكه هيچ شكرى نيست كه به آن تو را شكر كنم مگر آنكه آن نيز نعمت‏توست؟ خطاب رسيد كه: اى موسى! حال مرا شكر كردى كه دانستى اين هم از من است‏» . (22)

فصل: شناختن اشيائى كه رضاى خدا در آنهاست

دانستى كه: يكى از اركان شكر، صرف نعمت است در مصرفى كه در آن رضاى منعم است.پس بنابر اين، از براى بنده شاكر، لابد است از شناختن چيزهايى كه رضاى‏الهى در آنها و محبوب او هستند.و دانستن امورى كه مكروه و خلاف رضاى او است‏تا متمكن از اداى شكر و ترك كفران بوده باشد.

و از براى شناختن اينها دو راه است: يكى عقل.و ديگرى شرع.و ليكن عقل، اگر چه‏تواند بعضى حكمتها و مصالح را از بعضى موجودات درك كند و همان حكمتهامقصود از خلق آنها، و استعمال آنها در آن حكمتها محبوب الهى است، اما آن را راه‏شناختن حكمتهاى هر چيزى و جميع حكمتها نيست، زيرا جميع اجزاء عالم، از آسمان‏و ستارگان و حركات و اتصالات آنها و عناصر اربع، از: آتش و هوا و خاك و آب ودرياها و كوهها و باد و باران و معادن و حيوانات و نباتات، و بالجمله هر ذره از ذرات‏عالم، خالى نيست از حكمتهاى بى‏شمار و مصالح بسيار.و بعضى از حكمتهاى قليلى ازآنها ظاهر و روشن است كه هر كس اندك عقلى داشته باشد مى‏فهمد.و بعضى ديگرخفى است كه هر كس درك آن را نمى‏كند.

و ليكن ارباب علم، و اهل تفكر در خلق سماوات و ارضين مى‏توانند آنها را فهميد.

اكثر آنها امورى است كه به جز خالق آنها كسى راه به فهميدن آنها ندارد.پس راهى كه به‏آن توان جميع محبوبات الهى و مكروهات او را يافت و به واسطه آن به مرتبه شاكران‏رسيد و از كفران رهايى يافت طريقه شرع مقدس است، زيرا آنچه جميع رضاى الهى درآن يا خلاف رضاى او است‏بيان كرده.و از اولى، به واجبات و مستحبات تعبير كرده.واز دومى، به مكروهات و محرمات.پس هر كه را اطلاع بر جميع احكام شريعت در همه‏افعال خود نباشد متمكن از اداى حق شكر الهى نيست.

فصل: شكر نعمت و كفران نعمت‏به امورى كه در اختيار انسان است

مذكور شد كه: هر ذره از ذرات عالم، متضمن مصالح و حكمتهاى بسيار است كه‏بايد به مقتضاى آنها جارى باشند.پس بدان كه: هر موجودى از موجودات عالم به غير ازانسان، از مجردات و ماديات و روحانيات و جسمانيات همه بر وفق حكمت جارى، وجميع اجزا و متعلقات آنها كه بر مقتضاى مصلحتى كه مقصود از آنهاست مشتمل‏اند.

و اما انسان چون محل امانت و اختيار و خود او را در بعضى امور تصرف و تدبيرى‏داده‏اند لهذا مى‏شود امورى را كه در دست او هست‏بر وفق حكمت و مقتضاى‏مصلحتى كه خواسته‏اند مصروف دارد تا شكر آنها را به جا آورده باشد.و بسا مى‏شودكه: كفران آنها را كرده و در خلاف مصلحت و مطلوب، آنها را استعمال نمايد.

پس بر انسان لازم است كه: سعى بليغ نمايد در دانستن مصالح و حكمت امورى كه در دست اوست.

مثلا كسى كه به دست‏خود ديگرى را بزند كفران نعمت دست را نموده، زيرا غرض‏از خلقت دست، دفع اذيت از خود و برداشتن چيزهاى ضروريه است، نه اذيت رسانيدن‏به ديگران.

و هر كه نظر به نامحرم كند نعمت چشم را كفران نموده.

و هر كه طلا و نقره را حبس كند و ذخيره نمايد، كفران نعمت‏خدا را در آنها نموده،زيرا مطلوب از خلق آنها آن است كه: بندگان به آنها منتفع گردند و تعديل و مساوات درمعاوضه و معامله به واسطه آنها به عمل آيد.

پس هر كه آنها را حبس نمايد كفران نعمت‏خدا را كرده و ظلم و ستم به آنها نموده.

و مانند كسى است كه حاكم عادل مسلمين را در زندان نمايد.

و كسى كه به قدر ضرورت را در مايحتاج خود صرف، و زايد را در راه خدا ميان‏بندگان به نحو مقرر در شرع تقسيم نمايد پس آنها را بر وفق حكمت مصروف، و شكرآنها را به جا آورد.

و چون اكثر مردم از فهميدن حكمتهاى آنها غافل بودند.خداى - تعالى - خبر دادايشان را و فرمود:

«و الذين يكنزون الذهب و الفضة و لا ينفقونها فى سبيل الله فبشرهم بعذاب اليم‏».

يعنى: «كسانى كه طلا و نقره را جمع مى‏كنند و آنها را ذخيره مى‏سازند و در راه خداانفاق نمى‏كنند، پس بشارت ده ايشان را به عذاب دردناك‏» . (23)

و از آنچه گفتيم معلوم شد كه: هر كه ظرف طلا و نقره سازد نيز كفران اين دو نعمت‏را كرده، زيرا آنها را بر وفق حكمت و مصلحت صرف نكرده است.و همچنين هر كه باطلا و نقره، معامله ربايى كند ظلم به آنها كرده، زيرا غرض از خلق آنها آن است كه: به‏واسطه آنها تحصيل غير آنها را كنند، نه اينكه از خود آنها منتفع شوند.

و همچنين حكمت در خلق اطعمه آن است كه: غذا و قوت مردم باشد پس مقتضاى‏حكمت آنها آن است كه: هر كه از آنها بى‏نياز است‏به دست اهل احتياج برساند.و ازاين جهت در شريعت، از احتكار و حبس اطعمه، نهى وارد شده است.و همچنين در غيراينها.

و بر اينها قياس كن جميع اعمال و افعال و حركات و سكنات خود را، زيرا هر عملى‏كه از تو صادر مى‏گردد يا شكر است‏يا كفران، و واسطه‏اى ميان اين دو نيست.

مثلا: اگر با دست راست «استنجا» (24) كنى كفران نعمت دست راست را كرده‏اى، زيراخداوند - سبحانه - دو دست را خلق كرده و يكى را اقوى آفريده و آن را افضل نموده.

و موافق حكمت و عدالت آن است كه: اقوى و افضل را صرف افعال شريفه نمايى، مثل‏برداشتن قرآن و چيزى خوردن.واضعف را در امور پست، چون ازاله نجاست و امثال‏آن استعمال كنى.پس هر كه خلاف اين را كند از عدل، عدول كرده و حكمت را باطل‏نموده.

و همچنين اگر در هنگام قضاى حاجت رو به قبله نشينى نعمت‏خدا را در وسعت‏عالم و خلق جهان كفران كرده‏اى، زيرا خداى - تعالى - عالم را وسعت داده و جهان راخلق نموده و بعضى از جهات را بر بعضى شرافت داده از براى اعمال شريفه‏اى چون:

نماز و غسل و وضو و نشستن از براى ذكر، نه از جهت افعال پست، مثل: قضاى حاجت‏و آب دهان انداختن و امثال اينها.

و اگر كسى شاخه درخت را بدون حاجتى بشكند كفران نعمت‏خدا را در خلق‏درخت و خلق دست‏خود كرده، زيرا دست را از براى لغو و عبث نيافريده.و غرض ازخلق درخت آن است كه: نمو كند و به مرتبه‏اى كه بايد برسد [برسد] تا بندگان خدا از آن‏منتفع گردند.پس شكستن آن پيش از آنكه به منتهاى نمو برسد به جهت امرى كه‏موجب انقطاع باشد مخالف حكمت آن است.ولى با وجود غرض صحيح، شكستن آن‏جايز است، زيرا درخت و حيوان را خداوند - سبحانه - فداى غرض انسان كرده وفرموده:

«و سخر لكم ما فى السموات و ما فى الارض جميعا». (25)

و مخفى نماند كه: اين افعال و اعمال كه موجب كفران نعمت هستند بعضى باعث‏نقصان قرب به خدا و پستى منزلت مى‏شوند.و بعضى ديگر بالمره آدمى را از حدودقرب الهى مى‏رانند و به عالم بعد مى‏كشانند و داخل افق شياطين مى‏نمايند.و از ين‏جهت‏بعضى را در زبان شرع، مكروه و بعضى را حرام شمرده‏اند.و حقيقت امر آن است‏كه: همه آنها كفران نعمت و مخالف مصلحت و عدول از عدالت‏اند.و ليكن چون‏خطاب تكليف، شامل عوام نيز هست، كه درجه ايشان نزديك به درجه چهار پايان‏است.و ظلماتى بالاتر از ظلمت‏بسيارى از اين اعمال كه ظلمت ميل به دنيا و ركون به آن‏و جهل و نادانى باشد ايشان را فرو گرفته.لهذا ظلمت‏بعضى از اين اعمال در انسان‏چندان ظهورى نمى‏كند، به اين جهت آن را مكروه شمرده‏اند، زيرا معاصى و كفران نعمتهاى الهى ظلمتهايى هستند كه بعضى در جنب بعضى ديگر مضمحل است.

آيا نمى‏بينى كه هرگاه بنده‏اى شمشير آقاى خود را بى‏اذن او از غلاف كشيده و ازخانه بيرون آورد گاه است او را عتاب مى‏كند.بلكه او را مى‏زند به جهت اين عمل.اماهرگاه به آن شمشير يكى از فرزندان عزيز آقاى خود را بكشد ديگر به جهت‏بيرون‏كشيدن شمشير از غلاف بدون اذن، اثرى و حكمتى باقى نمى‏ماند كه به آن جهت‏عتاب كند.

و از اين جهت است كه: اهل بصيرت و معرفت جميع مكروهات را بر خود حرام مى‏دانند.و در جزئى چيزى از آداب كه انبيا و اوليا ملاحظه مى‏نموده‏اند مسامحه‏نمى‏كنند.

حتى اينكه نقل شده است كه: «يكى از نيكان را ديدند كه گندمى تحصيل نموده و آن‏را تصدق مى‏كند از سبب آن پرسيدند.گفت: يك دفعه كفش پا مى‏كردم سهوا ابتدا پاى‏چپ را داخل كفش كردم خواستم تلافى آن را به تصدق كنم‏» .

فصل: شناختن نعمتهاى الهى

چون شكر نعمت موقوف است‏بر شناختن آن، در اينجا فى الجمله اشاره به بعضى‏نعم الهيه مى‏شود تا صاحب بصيرت را تفكر در ساير نعمتها آسان شود.پس مى‏گوييم‏بدان كه: «نعمت‏» ، عبارت است از: هر خير و لذت و سعادتى، بلكه هر مطلوبى.و آن بردو نوع است:

اول آنكه: آنچه لذاته مطلوب است، نه به جهت تحصيل چيز ديگر، يعنى: غرض ازآن، وصول به مطلوبى ديگر نيست.و اين نوع، مخصوص به لذات عالم آخرت است.

يعنى: لذت مشاهده جمال الهى و سعادت لقاى او و ساير لذات بهشت از: بقايى كه فناندارد.و شادى اى كه غم با آن نيست.و علمى كه جهل پيرامون آن نمى‏گردد.و غنايى‏كه فقر از پى ندارد.و غير اينها از آنچه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و به‏هيچ خاطرى خطور نكرده.و اين نوع، نعمت‏حقيقى و لذت واقعى است.

و از اين جهت‏حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «عيشى نيست مگر عيش آخرت‏» . (26)

دوم آنكه: وسيله خير و لذتى ديگر مى‏شود، خواه به خودى خود هم مطلوب باشديا نه.و آن بر چهار قسم است:

قسم اول: اخلاق فاضله و صفات حسنه، - كه در اين كتاب مذكورند - و جامع همه‏چهار صفت، علم و عفت و شجاعت و عدالت است. - چنانكه در اوايل كتاب‏مذكور شد - .و آنها با وجود اينكه خود، موجب لذت و بهجت‏اند وسيله رسيدن به‏لذات حقيقيه اخرويه نيز هستند.و خود اين اخلاق و صفات، لذيذاند در دنيا و آخرت.

و نافع‏اند در هر دو عالم.و باعث راحت‏اند در هر دو سراى.و مستحسن‏انددر جميع احوال.

و ضد آنها كه صفات بد باشد مضر و موجب المند در هر دو نشاة.و اين قسم ازنعمت، نعمت است در دنيا و آخرت.و ادراك آن مخصوص به انسان است، به خلاف‏ساير اقسام، كه در بعضى از آنها غير انسان نيز با انسان شريك است.مثل لذت غلبه واستيلا، كه در بعضى حيوانات ديگر نيز يافت مى‏شود.و مثل لذت شكم و فرج، كه‏پست‏ترين لذات است كه همه حيوانات در آن شريك‏اند، حتى كرم و حشرات.

قسم دوم: فضايلى كه متعلق به بدن انسان است.و آن چهار چيز است: صحت وقوت و طول عمر و جمال.يعنى: خالى بودن از نقص و زيادتى و عيب و استقامت‏قامت و تناسب اعضا.

قسم سوم: نعمتهاى دنيويه خارجه از بدن است، كه عبارت از: مال و جاه و اهل وقبيله است.

قسم چهارم: اسبابى كه فى الجمله مناسبتى با اخلاق حسنه و فضايل ربانيه دارد، كه‏هدايت از جانب خدا و رشد او و تسديد و تاييد از او باشد.و جمله اين چهار قسم‏از نعمت، بعضى به بعضى ديگر موقوف است.تا منتهى شود به سعادت حقيقيه كه لذت‏آخرت باشد.

و نوع اول كه نعمتهاى عالم آخرت باشد كه مطلوب حقيقى هستند تفصيل و اسباب‏آنها چيزى است كه عقول ما از ادراك اندكى از آنها قاصر، و قوه بشريه از شرح و بيان‏آن عاجز است.

و اما آن چهار قسم ديگر - همچنان كه بيان شد - هر يك از آنها به چهار قسم منقسم‏مى‏شود كه مجموع شانزده قسم بوده باشد.

پس هر يك از آن شانزده قسم، موقوف است‏بر اسباب بسيار، و از براى آن اسباب‏نيز اسباب بى‏شمار است تا منتهى شود به حضرت مسبب الاسباب.و كسى كه اندك تفكرنمايد مى‏داند كه: هر يك از اين اسباب موقوف است‏بر اسباب و نعمتهاى به هم پيوسته‏كه از شماره بيرون و از حد شرح و بيان افزون است.

مثلا: يكى از نعمتهايى كه در مراتب اخيره واقع است نعمت صحت است، و تحقق آن موقوف است‏بر نعمتها و سببهاى بى‏نهايت، كه يكى از آنها چيزى خوردن است.وآن موقوف است‏بر نعمتهاى بسيار، كه شرح آن در قوه بشر نيست.و ليكن در اينجابعضى از نعمتهايى را كه اكل بر آنها منوط است‏بر سبيل اجمال ذكر مى‏كنيم تا متامل،تتمه را بر آن قياس نمايد.

پس مى‏گوييم: نعمت چيزى خوردن، محتاج است‏به فهميدن غذا، و ميل و رغبت‏به‏آن، و اراده و عزم بر خوردن و بر تحصيل آن، و بر يافت‏شدن غذايى كه توان خورد، وبه اصلاح آن و به اسبابى كه آن را به هر شخصى برساند، و بر قوت خائيدن و فرو بردن وهضم نمودن و دفع كردن، و به ساير اعمالى كه از قواى باطنيه صادر مى‏شود تا جزء بدن‏گردد.و به ملائكه چند كه موكل‏اند بر هر يك از اين افعال مذكوره.و ما فى الجمله‏تفصيل اين افعال را در چند فصل بيان مى‏نماييم.

فصل: فهميدن و درك غذا قبل از خوردن

امورى كه چيز خوردن بر آن موقوف است فهميدن غذاى خوردنى است، به اينكه:

آن را بار ديگر خود ببيند و بچشد و ببويد و لمس نمايد، يا تميز بعضى از اوصاف آن‏را كه محتاج بر اين امور است‏بكند.و موافق طبع را از مخالف، امتياز دهد.پس «نعمت اكل‏» ، محتاج است‏به: قوه باصره و ذائقه و شامه و لامسه.

پس خداوند - سبحانه - اين قوا را آفريده.و اسبابى كه خلق اين حواس موقوف است‏بر آنها بى‏حد و نهايت است.و متعرض بيان آنها شدن مقدور ما نيست.

و بعد از آنكه غذا را فهميد و نيك و بد آن را تميز داد محتاج است‏به قوه ديگر كه‏اوصاف غذايى را كه فهميده در خاطر خود ضبط كند كه چون دوباره آن غذا حاضرشود بداند كه: اين همان غذايى است كه موافق طبع يا مخالف آن است كه سابق آن رافهميده.كه قوه حس مشترك است كه خلق آن نيز به اسباب بى‏نهايتى موقوف، كه شرح‏آنها در اين مقام غير مقدور است.

و اگر فهميدن انسان منحصر بودى به حواس ظاهريه و حس مشترك، مانند سايرحيوانات فهم او ناقص بودى.و ادراك او منحصر در چيز حاضر بودى.و راهى به‏ادراك عواقب امور نداشتى، مانند بهايم.و از اين جهت است كه آنها هر چيزى كه لذت‏حالى بخشد مى‏خورند اگر چه كشنده آنها باشد.پس تميز صلاح و عافيت و فساد آن‏موقوف به قوه ديگر بود.

پس حق - سبحانه و تعالى - از براى انسان قوه عاقله را آفريد كه: به واسطه آن مضرت‏و عافيت و منفعت آنها را درك نمايد.و همچنين با آن، درك كند كيفيت تركيب اطعمه و پختن آنها و مهيا كردن اسباب آنها را.پس عاقل منتفع مى‏شود از چيزى خوردن كه‏سبب صحت است.و اين پست‏ترين فايده‏هاى آفريدن عقل است.و اسبابى كه خلق عقل‏بر آنها موقوف است، ادراك آنها در قوه بشر نيست.و اين بيان قليلى از نعمتهايى است‏كه در ادراك غذا، آدمى را احتياج به آنهاست.

فصل: رغبت آدمى به غذا

چون نعمتهايى را كه ادراك غذا بر آنها توقف دارد مجملا دانستى بدان كه: ادراك‏غذا و فهميدن آن مطلقا فايده نمى‏بخشد مادامى كه خواهش به آن نباشد.و آدمى شوق‏و رغبت‏به آن نداشته باشد.همچنان كه بيمار طعام را مى‏بيند و مى‏داند كه آن بهترين‏چيزهاست از براى او و ليكن چون رغبت او ساقط شده است از آن كناره مى‏كند.

پس چيزى خوردن بعد از فهميدن غذا، به رغبت آن موقوف است.لهذا خداى - تعالى - گرسنگى را خلق كرده و بر انسان مسلط ساخت، مثل طلبكارى كه او رامضطرب سازد.و اگر اين رغبت، بعد از خوردن قدر ضرورت، زايل نشدى هر آينه‏آدمى خوردى تا هلاك شدى.پس سيرى و كراهت طبع از طعام را آفريد تا بعد ازخوردن قدر حاجت، چيزى خوردن را ترك نمايد.

و آدمى را مانند زرع قرار نداد كه هرگاه آب در بيخ آن جارى باشد به خودمى‏كشد تا فاسد گردد.و از اين جهت محتاج به شخصى است كه گاهى آن را آب دهدو زمانى سد كند.

و چون محض رغبت و خواهش، بدون عزم و اراده برداشتن طعام، و خوردن، ثمره‏نداشت‏حق - جل و على - در آدمى اراده را آفريد.

و بسا باشد كه محتاج به قوه غضبيه باشد تا كسى را كه خواهد غذاى او را بگيرد ازخود مندفع سازد.پس قوه غضب را در او خلق كرد.و هر يك از اين گرسنگى و سيرى‏و اراده و غضب، بر اسباب بى‏نهايت محتاج است.و چون مجرد فهميدن غذا و گرسنگى‏و اراده غذا خوردن فايده ندارد مادامى كه قدرت بر تحصيل غذا و بر داشتن آن نداشته‏باشد پس اكل غذا موقوف است‏بر آلات و اعضايى كه آدمى آن را طلب كند.و برجوارحى كه آن را بردارد.

پس به اين جهت پروردگار حكيم اعضايى از براى حيوانات آفريد كه تو ظاهر آنهارا مى‏بينى و از اسرار و حكمتهاى آن غافل و بى‏خبرى.

بعضى از آنها را به جهت طلب غذا خلق فرمود، چون: دو پا از براى انسان، وبال و پر از براى مرغان و چهار دست و پا از براى چهار پايان. و بعضى ديگر را به جهت دفع كسى كه مانع از تحصيل غذا باشد آفريد.پس بعضى‏حيوانات را شاخ داد.و برخى را دندان عطا فرموده.و پاره‏اى را چنگال ارزانى داشت.وبعضى ديگر را نيش كرامت كرد.و از براى انسان، اسلحه آفريد.

و بعضى ديگر از اعضا را به جهت‏بر گرفتن غذا مقرر فرمود، چون: دست از براى‏انسان.و منقار از جهت مرغان.و دهان از براى ساير حيوانات، - فسبحانه سبحانه جل‏شانه - .و از براى هر يك از اين اعضا، اسباب بى‏نهايت و حكمتهاى بى‏غايت است كه‏بيان آنها در قوه احدى نيست.

فصل: حكمتهاى نهفته در دانه گندم

عمده آنچه چيزى خوردن بر آن موقوف است غذاهاى خوردنى است.و در خلق‏آنها عجايب بسيار، و اسباب بى‏شمار است، كه از حيز شرح بيرون.و اطعمه‏اى كه‏خداوند رؤوف آفريده عدد آنها از حد و حصر افزون است.و ما همه را مى‏گذاريم ودست‏به يك دانه گندم مى‏زنيم و اندكى از اسباب و حكمتهاى آن را بيان مى‏كنيم.

پس بدان كه: حكيم على الاطلاق، در دانه گندم قوه‏اى آفريد كه مانند انسان غذاى‏خود را كه آب باشد به خود مى‏كشد.پس نمو آن موقوف است‏بر اينكه: در زمينى باشدكه در آن باشد.و بايد زمين سستى باشد كه هوا در خلل و فرج آن داخل شود.پس اگرتخم آن را در زمين سخت‏بريزند سبز نمى‏شود.و چون نمو آن به هوا موقوف بود و هوابه خودى خود به سوى آن حركت نمى‏نمود و در آن نفوذ نمى‏كرد لهذا باد را آفريد تاهوا را حركت داده خواهى نخواهى آن را در گياهها نفوذ دهد.و چون محض همين درنمو آن كافى نبود، زيرا سرماى مفرط مانع از نمو كامل آن بود لهذا بهار و تابستان را خلق‏كرد تا به حرارت اين دو فصل، زرع و ثمر نمو نمايد.

پس اين چهار سبب است كه: نمو دانه گندم به آنها محتاج است.و چون سير آبى‏زمين زراعت از آب درياها و رودخانه‏ها و چشمه‏ها، به كشيده شدن آن از نهرها وجويها موقوف بود، اسباب همه را آفريد و ما يحتاج همه را خلق كرد.و چون بسيارى اززمينها بلند بود كه آب چشمه و كاريز به آن نمى‏نشست، ابرهاى آبكش را به وجود آوردو بادهاى راننده را بر آنها گماشت تا آنها را به اطراف عالم بدوانند.و در اوقات خاصه‏به قدر حاجت آبهاى خود را به زمينها افشانند.و بر روى زمين كوههاى بسيار قرار داد تاچشمه‏هاى آن را محافظت كنند كه به تدريج‏به قدر ضرورت بيرون آيند، كه اگر نه‏چنين بودى همه آبها به يك دفعه بر روى زمين جارى شدى، و عالم را ويران وخراب ساختى. و نعمتهاى الهى و حكمتهاى غير متناهى، كه در خلقت ابر و باد و باران و دريا وكوه هست از حد بيان خارج است.

و چون آب و زمين هر دو به حسب مزاج، سرد بودند و ضرورى بود در نموزراعت از حرارتى، پس خداوند حكيم خورشيد را آفريد و آن را با وجود دورى اززمين، سبب حرارت گردانيد تا به حرارت آن زراعات به سر حد كمال خود رسند.و درماه، خاصيت ترطيب قرار داد تا به رطوبت آن، ميوه‏ها از سختى و صلابتى كه در ابتدادارند نرم شوند.و اينها پست‏ترين حكمتهاى خورشيد و ماه است.و از براى ايشان فوايدو مصالح بى‏نهايت است، كه شرح آن متصور نيست.بلكه هر ستاره‏اى كه در آسمان‏است از براى فوايد بى‏پايان خلق شده كه تعداد آنها در قوه بشر نيست.

و از آنچه گفتيم به ظهور پيوست كه: نمو زراعات و نباتات تمام نمى‏شود مگر به‏آب و هوا و ماه و خورشيد.و وجود تاثير اينها موقوف بر وجود آسمانها و حركات‏آنها.و حركات افلاك موقوف است‏به ملائكه كه آنها را برگردانند.و همچنين اسباب‏به هم پيوسته است تا منتهى به مسبب الاسباب گردد.

«خور» (27) و ماه و پروين، براى تواند قناديل سقف سراى تواند

فصل: تصرفات لازم براى تحصيل نان

و شكى نيست كه: همه آنچه از زمين مى‏رويد و از حيوانات حاصل مى‏شود خوردن‏آن ممكن نيست مگر به تصرفى در آن، از جدا كردن لب آن از قشر.و پختن و پاك‏كردن و تركيب نمودن و غير اينها.و اصلاح هر يك از اطعمه موقوف است‏بر افعال واعمال خاصى بى‏شمار.و چون بيان آن در هر غذايى به جايى منتهى نمى‏شود لهذا دست‏به يك گرده نانى مى‏زنى، زيرا بيان جميع آنچه يك گروه نان به آن موقوف است‏ممكن نيست.

پس مى‏گوييم: اول چيزى كه اين نان به آن موقوف است زمين است.بعد از آن‏افكندن تخم در آن.بعد از آن، گاوى كه آن را شيار كند، و آلات شيار.سپس پاك‏كردن زمين از خس و خار، و آن را آب دادن در اوقات خاصه تا دانه آن بسته گردد.

آنگاه محتاج است‏به درويدن و دسته كردن و پاك كردن و صاف نمودن.و چون اين‏امور به انجام رسيد ضرورى است آرد كردن آن و خمير نمودن و پختن.

و نظر كن در شماره اين افعال و متذكر شو ساير اعمالى را كه مذكور نشده است.و به خاطر آور عدد اشخاصى كه متوجه اين امور مى‏گردند.و آلاتى كه در تمام اين امورضرورى است از چوب و آهن و سنگ و غير اينها.

و تامل كن در افعال و اعمال اهل صنعت در ساختن آلات زراعت و درو كردن وگندم پاك كردن و آسيا ساختن و خمير كردن و نان پختن.و احتياج هر كدام به‏آلات بى‏حد است.

و بعد از اينها ديده بصيرت بگشا و ببين كه: خداوند عالم چگونه الفت ميان اهل‏همه اين صنعتها افكنده و انس و محبت ميان ايشان قرار داده تا در يك جا جمع شوند وشهرها و ده‏ها برپا كنند.و خانه‏هاى خود را در جوار يكديگر ترتيب دهند.و بازارها وكاروانسراها بنا نهند، تا از يكديگر منتفع شوند.

و اگر چون وحوش، طبع ايشان از يكديگر متنفر، و آراى ايشان متفرق بودى، سلسله‏جمعيت ايشان انجام نپذيرفتى.و امر معيشت ايشان منتظم نگرديدى.و چون در جبلت‏ايشان عداوت و كينه و حسد و طمع و انحراف از طريق حق حاصل است و به اين جهت‏بسا بودى كه به واسطه اغراض و هواهاى خود در مقام ايذاى يكديگر بر مى‏آمدند و به‏تدريج منجر به دورى و منافرت، كه باعث‏خرابى بلاد است مى‏شد.

پس خداوندگار، پيغمبران صاحب شوكت را با كتاب و شريعت‏به ميان ايشان فرستادتا رفع نزاع از ميان ايشان نمايد.

و اوصيا را جانشين پيغمبر گردانيد تا نشر شرايع ايشان را كند.

و علما را ورثه ايشان ساخت تا در مدتهاى طولانى شريعت ايشان را محافظت نمايد.

و پادشاهان ذو الاقتدار را بر انگيزانيد تا قهرا و جبرا مردم را بر شريعت آنها بدارند.وهر كه اراده تخلف نمايد او را سياست كنند.و هيبت و خوف پادشاهان را در دل مردم‏افكند تا سر از اطاعت ايشان نپيچند.

پس آبادانى شهرها و ولايتها به صلاح حال رعايا و زراع و اهل حرفت و صناعت وتجارت موقوف، و اصلاح ايشان به سلاطين است.و اصلاح سلاطين به علما.و اصلاح‏علما به انبيا.و اصلاح انبيا به ملائكه.و اصلاح ملائكه به ملائكه بالاتر.و همچنين تامنتهى گردد به حضرت ربوبيت، كه سرچشمه هر انتظام و مشرق هر حسن و جمال است.

و از آنچه گفتيم معلوم شد كه: هر كه تفتيش نمايد مى‏داند كه: امر يك گرده نان‏اصلاح نمى‏پذيرد مگر به واسطه عمل چندين هزار هزار ملائكه و اهل صنعت ازآدميان.و چون جميع اطعمه در هر مكانى به وجود نمى‏آمد.و جميع آلات ضروريه‏از براى اصلاح طعامى در يك شهر يافت نمى‏شد، زيرا از براى وجود هر يك شرايطى‏بود كه: ممكن نبود در همه اماكن ميسر گردد.و بندگان در روى بسيط زمين متفرق و منتشر بودند و از هر طايفه بسيارى از آنچه به آن محتاج‏اند دور بود، بلكه بيابانها ودرياها و كوههاى عظيمه فاصله بود.لهذا خداوند حكيم حرص مال و شوق سود را برارباب تجارت مسلط ساخت.و ايشان را مسخر گردانيد تا متحمل زحمتها و محنتهاگردند.و سفرهاى دور و دراز كنند.و سرما و گرما را بر خود قرار دهند.و بيابانها ودرياها را قطع نمايند، و ما يحتاج مردمان را از مشرق تا به مغرب و از مغرب تا به مشرق‏نقل كنند.و چون پياده رفتن در قوه ايشان نبود و بار بر دوش كشيدن ايشان را ميسر نه،پس حيوانات باركش را آفريد و ايشان را مسخر انسان گردانيد تا متحمل بارهاى گران‏ايشان شده و تن به زير احمال و اثقال ايشان داده و بر گرسنگى و تشنگى صبر نموده وبارهاى ايشان را به مقصد مى‏رسانند.و كيفيت‏ساختن كشتيها را به ايشان تعليم نمود.وباد موافق را امر فرمود تا آنها را به سلامت از درياهاى هولناك به ساحل رسانند.

فصل: طبقات و اصناف ملائكه و اعمال ايشان

چون محض وجود غذا و حضور آن و اصلاح آن فايده نمى‏بخشد، مادامى كه‏خورده نمى‏شد و جزو بدن نمى‏گرديد.و اين موقوف بود بر اعمال بسيار و اسباب‏بى‏شمار از خائيدن و فرو بردن و هضم در معده و در جگر و دفع فضلات آن و غيراينها از افعالى كه هر يك به اسباب بسيار موقوف بود.لهذا خداى - تعالى - همه را به‏حكمت‏بالغه چنانچه شايد و بايد خلق كرد. - همچنان كه اندكى از آنها در اوايل كتاب‏مذكور شد - و چون همه اين اعمال از ملائكه موكلين به آنها صادر مى‏گردد در اينجا به‏نمونه‏اى از خلق ملائكه اشاره مى‏كنيم.

پس مى‏گوييم: طبقات ملائكه از كثرت نه به حدى است كه: تصور تفصيلى يا اجمالى‏آنها ممكن باشد، و ايشان را اصناف بسيار و طبقات بى‏شمار است.يك صنف از آنهاملائكه زمين، و صنفى ديگر ملائكه هوا.و از آن جمله طبقه ملائكه آسمانهاست، وملائكه حمله عرش عظيم، و طبقه ملائكه مسلسلين، و ملائكه مهيمين، و ملائكه‏بهشت، و موكلين دوزخ و غير اينها (28) از طبقاتى كه نه اسم ايشان را شنيده‏ايم و نه از شغل‏ايشان خبر داريم.و به جز خالق ايشان، احاطه به ايشان نكرده است.و هر عملى ازاعمال، چه در آسمان و چه در زمين خالى نيست از ملكى يا ملائكه‏اى چند كه به آن‏موكل هستند.مثلا: چيزى خوردن - كه كلام ما در آن است - محتاج است‏به اين قدر ازفرشتگان كه تعداد و بيان آنها را نمى‏توان نمود.

از جمله آنكه: بعد از آنكه غذا را به دهان نهادى و خائيدى و فرو بردى، هضم آن‏و مستحيل شدن به خون و گوشت و استخوان، موقوف است‏به عمل ملائكه بسيار، زيرامعلوم است كه: غذا و خون گوشت، جسمى هستند كه: نه قدرتى دارند و نه شعورى ونه اختيارى و نه ادراكى تا آنكه به خودى خود مبدل شوند و از حالى به حالى بگردند.

همچنان كه گندم به خودى خود آرد، و خمير نان نمى‏شود، بلكه محتاج به اهل صنايعى‏چند هست كه ايشان كاركنان ظاهرى هستند و اهل صنعت‏باطن، فرشتگان‏اند.

پس از فرو بردن غذا تا اينكه خون شود لا بد است از ملائكه‏اى چند كه آن را ازحالاتى به حالاتى ديگر بگردانند.

و بعد از آنكه خون شد تا جزو بدن گردد محتاج به هفت ملك است، زيرا كه ناچاراست از ملكى كه: خون را به جوار گوشت رساند، چون خون به خودى خود حركت‏نمى‏كند و به بالا ميل نمى‏نمايد.

و ملكى ديگر مى‏خواهد كه: آن را در جوار گوشت نگاهدارد كه از آنجا دور نگردد.

و ملك سيم بايد كه: صورت خون را از او بگيرد.

و چهارم بايد كه: تا هيئت گوشت و استخوان را به او پوشاند.

و پنجم ضرورى است كه: تا قدر زايد آن را به رگها دفع كند.

ششم بايد كه: تا آنچه را كه گوشت‏شده به گوشت‏سابق بچسباند.و آنچه را استخوان‏شده به استخوان متصل سازد.و آنچه رگ و پى شده به آنها منضم نمايد.

هفتم بايد كه: تا ملاحظه مقدار لازم را كند و به هر عضوى آنچه مناسب ولايق است رساند.

پس غذاى بينى را به قدر لايق آن دهد.و غذاى ران را به قدر مناسب آن.و اگرگوشتى كه مناسب ران است در بينى جمع شدى خلقت آدمى فاسد گشتى.بلكه بايدملكى باشد كه بداند كه: پلك چشم به آن نازكى چه قدر مى‏خواهد.و ران به آن قطر،چه قدر.و حدقه به آن صفا چه چيز مى‏خواهد.و استخوان به آن صلابت چه چيز.وغذاى بدن را به موافق عدل قسمت كند.و اين ملائكه از جانب خداوند يكتا موكل به اين‏افعال‏اند و در كار تو مشغول‏اند.و تو گاهى در خواب و استراحتى و زمانى دربطالت و غفلت.

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

بلكه بر هر جزئى از اجزاء، بدن، ملائكه بسيارى موكل‏اند.و مدد اين ملائكه و سايرملائكه زمين و هوا از ملائكه آسمانهاست‏بر ترتيبى خاص.و مدد ملائكه آسمانها از حمله عرش است.و تاييد و توفيق و هدايت جميع ايشان از حضرت مهيمن قدوس است‏كه متفرد است‏به ملك و ملكوت و عزت و جبروت.و هر كه خواهد كثرت ملائكه‏موكلين به آسمانها و زمينها و نباتات و حيوانات و ابرها و بادها و درياها و بارانها وكوهها و غير اينها را بداند ملاحظه اخبارى را كه از ائمه طاهرين - عليهم السلام - در اين‏باب رسيده بنمايد.

و چنانچه مذكور شد لابد است كه: هر عملى از اين اعمال به ملكى جداگانه مفوض‏باشد.و ممكن نيست كه همه اين اعمال، رجوع به يك ملك باشد، زيرا ملك مانندانسان نيست كه در آن تركيب و تخليط باشد، و از اجزاى متضاده مركب بوده باشد، بلكه‏وحدانى الصفة است كه از او جز يك فعل سر نمى‏تواند زد.

چنان كه خداى - تعالى - به آن اشاره فرموده است:

«و ما منا الا له مقام معلوم‏».

يعنى:

«هيچ يك از ما نيست مگر او را مقامى معين و امرى مشخص است‏» . (29)

و از اين جهت ميان فرشتگان، حسد و عدوان نيست.و مثال ايشان در تعيين مرتبه هريك مثل حواس پنجگانه است كه هيچ يك حسد به شغل ديگرى نمى‏برند و به شغل اونمى‏پردازند.و از اين جهت است كه: ايشان مانند آدميان نيستند كه گاهى اعت‏خداكنند و زمانى عصيان او نمايند، بلكه بر طاعت، مجبول، و معصيت در حق ايشان متصورنيست.و هر كدام از ايشان را طاعت‏خاصى و عبادت مخصوصى است.

پس راكع ايشان هميشه راكع، و ساجدشان پيوسته ساجد.نه در افعال ايشان‏اختلافى، و نه از براى ايشان در عبادت و طاعت‏سستى و كسالتى.و چون فى الجمله عددملائكه ارضيه كه همين موكل بعضى از افعال يك لقمه غذا خوردن و ساير اعمال باطنيه‏و ظاهريه خود را دانستى، بعد از آن بر اينها بر سبيل اجمال قياس كن ساير صنايع الهيه وافعال ربوبيه را، كه در همه عوالم پروردگار از جبروت و ملكوت و عالم ملك وشهادت از آسمانها و زمينها و آنچه در بالا و زير و ما بين آنهاست.و يقين بدان كه: عددملائكه موكلين به آنها از نهايت‏بيرون است.

و از آنچه مذكور شد كه: هر نعمتى بر نعمتهاى غير متناهيه بلكه بر اكثر نعمتهايى كه‏خدا آفريده موقوف است، ظاهر مى‏شود كه: هر كه كفران يك نعمت را كند كفران هرنعمت را كه موجود است كرده.مثلا اگر كسى به غير محرمى نظر كند، به گشودن چشم، كفران نعمت پلكها نموده.و چون چشم و پلك وابسته به سر است و خود سر وابسته به‏جميع بدن است و قوام بدن موقوف به غذاست و وجود غذا موقوف به آب و زمين وهوا و باد و ابر و باران و خورشيد و ماه است و تحقق اينها موقوف به آسمانها، و حركت آسمانها موقوف و محتاج به فرشتگان است و همه اينها مانند يك شخص‏اند كه بعضى به‏بعضى ديگر وابسته است.پس اين چنين كسى كفران هر نعمتى كه موجود است از ثرى تاثريا كرده خواهد بود.و در اين هنگام، هيچ نبات و جماد و حيوان و آب و زمين و هواو ستاره و فلك و ملكى نخواهد بود مگر اينكه بر او لعنت مى‏كنند.

و از اين جهت است كه: در اخبار وارد شده است كه: «ملائكه، لعنت‏بر گناهكاران مى‏كنند» . (30)

و رسيده است كه: «هر چيزى حتى ماهيان دريا از براى عالم، استغفار مى‏كنند» . (31)

و چون آنچه را اشاره به آن شد دانستى، تامل كن كه: آيا از براى احدى ممكن است‏كه از عهده شكر پروردگار خود برآيد؟ و چگونه اين ممكن مى‏شود؟ و حال آنكه درهر چشم بر هم زدنى از براى هر بنده‏اى نعمتهاى بسيار بيرون از حد و شمار است.

از آن جمله: «هر نفسى كه فرو مى‏رود ممد حيات است و چون بر مى‏آيد مفرح‏ذات.پس در هر نفسى دو نعمت موجود، و بر هر نعمتى شكرى واجب‏» .

و هر شبانه روزى بيست و چهار ساعت، و هر ساعتى ظرف نزديك هزار نفس است.

پس در هر ساعتى هزار شكر به همين جهت لازم است.و چون اين را ملاحظه نمايى وساير نعمتها را به نظر در آورى مى‏دانى كه: در هر روزى در هر جزئى از اجزاء بدن توچندين هزار هزار نعمت‏حاصل.

«و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها».

يعنى: «اگر بخواهيد نعمت‏هاى خدا را بشماريدنمى‏توانيد» . (32)

گر سر هر موى من يابد زبان شكرهاى تو نيايد در بيان

موسى بن عمران گفت: «الهى! چگونه شكر تو را كنم و حال اينكه از براى تو بر من‏در هر موى جسد من دو نعمت است: يكى آنكه بيخ آن را نرم ساختى و ديگر آنكه‏آن را خوشبو گردانيدى‏» . (33)

فصل: سبب تقصير مردم در شكر گزارى

بدان كه: سبب تقصير اكثر مردم در شكر گزارى حضرت بارى - تعالى - يا كمى‏معرفت ايشان است‏به اينكه همه نعمتها از خداوند - سبحانه - است.يا كمى معرفتشان به اقسام نعمتها و افراد آنها.يا از جهت جهل ايشان است‏به حقيقت‏شكر.و گمانشان به‏اينكه: حقيقت‏شكر، گفتن «الحمد لله‏» يا «الشكر لله‏» است‏يا از راه غفلت و بى‏التفاتى‏است كه: به فكر اداى شكر منعم خود نمى‏افتند.يا بعضى چيزها را به سبب عموم آن ازبراى هر كس و الفت و عادت به آن، آن را نعمت نمى‏شمارند.چنانكه مى‏بينيم كه: اگر ازشكر نعمت هوا كه: باعث تنفس، و زمين كه: محل آرام است غافل‏اند.و صحت چشم وگوش خود را نعمت نمى‏شمارند، و اگر ساعتى راه نفس ايشان قطع شود و بعد به راحت‏افتند يا چشم يكى از آنها كور شود و بعد بينا گردد بسا باشد كه در مقام شكر آنهابرآيند.و اين از غايت نادانى است، زيرا شكر چنين شخصى موقوف بر زوال نعمت ورسيدن به آن است ثانيا.و حال اينكه نعمت دائمى به شكر كردن سزاوارتر است.

و كسى كه تامل كند مى‏داند كه: نعمت‏خدا در شربت آبى در حالت تشنگى بهتراست از مملكت همه روى زمين.

همچنان كه منقول است كه: «بعضى از علما بر يكى از پادشاهان وارد شد در وقتى كه‏در دست او كوزه آبى بود و مى‏خواست‏بياشامد، پس به آن عالم گفت كه: مرا موعظه‏اى‏فرماى.

گفت: اگر اين شربت آب را از تو بازگيرند و به تو ندهند مگر آنكه دربهاى آن همه‏ملك تو را از تو بگيرند تو چه خواهى كرد؟ گفت: ملك خود را مى‏دهم.

گفت: پس چگونه شاد مى‏شوى به ملكى كه قيمت‏يك جرعه آبى بيش نيست؟» . (34)

و اگر از براى كسى از نعمتهاى خدا هيچ چيز به غير از امنيت و صحت و قوت نباشدهر آينه نعمت‏بر او عظيم است و از عهده شكر آن بر نمى‏آيد.

و اگر در سراپاى احوال مردم نظر كنى مى‏بينى كه از اين سه نعمت، غافل، و فكرايشان در چيزهاى ديگر است كه وبال ايشان است. بلكه حقيقت آن است كه: اگر از براى‏كسى به غير از نعمت ايمان، هيچ چيز ديگر نباشد بايد عمر خود را به شكر، صرف نمايد.

و نعمت‏خدا را بر خود كامل بداند.بلكه عاقل بايد بجز معرفت‏خداى و ايمان به‏او شاد نگردد.

و از علما و ارباب معرفت كسانى هستند كه: اگر جميع آنچه در تحت تصرف همه‏پادشاهان روى زمين است از حشم و خدم و خزانه و اموال و ممالك مشارق و مغارب‏به او بدهند به ازاى آنكه يك جزء از صد جزء علم و معرفت او را بگيرندراضى نمى‏شود.

فصل: طريقه تحصيل شكر گزارى حضرت بارى

طريقه تحصيل شكر گزارى به چند امر است:

اول: معرفت و تفكر در صنايع الهيه و انواع نعمت‏هاى ظاهريه و باطنيه او.

دوم: نظر كردن به پست‏تر از خود در امور متعلقه به دنيا، و به بالاتر از خود در امر دين.

سيم اينكه: مردگان و اهل گورستان را به نظر در آورد و متذكر اين گردد كه نهايت‏مطلب ايشان آن است كه: آنها را به دنيا برگردانند تا در اينجا متحمل رياضت و مشقت‏عبادات گردند تا از عذاب آخرت مستخلص يا ثواب ايشان مضاعف گردد.پس خود رااز ايشان فرض كند و چنان تصور نمايد كه: مطلب او بر آمده و دوباره به دنيارجوع نموده.

پس عمر خود را صرف امورى كند كه: مردگان به جهت آنها طالب عودبه دنيا هستند.

چهارم: ياد نمايد آنچه را كه بر او روى داده از مصايب عظيمه و مرضهاى مهلكه‏كه اميد نجات از آنها نداشت.پس چنان فرض كند كه: هلاك شده و حيات حال، وخلاصى از آن بليه را غنيمت‏شمارد و شكر خداى را به جاآورد.و از آنچه بر او واردمى‏شود محزون و متالم نگردد.

پنجم: هر مصيبت و بلايى از بلاهاى دنيا كه بر او وارد شود شكر كند كه مصيبتى‏بالاتر از آن به او نرسيده، و بر اينكه بلايى به دين او وارد نشده.

چنان‏كه منقول است كه: «مردى به بعضى از نيكان گفت كه: دزد به خانه من در آمدو متاع مرا برگرفت.گفت: شكر خدا كن اگر به جاى آن دزد، شيطان به خانه تو مى‏آمد وايمان تو را فاسد مى‏كرد چه مى‏كردى؟» . (35)

و نيز هر مصيبتى كه در دنيا به او مى‏رسد عقوبت گناهى است كه از او صادر شده.

پس شكر بر آن لازم است، زيرا بعد از آنكه در دنيا عقوبت گناه به او رسيد ازعقوبت اخروى نجات مى‏يابد.

چنانكه از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هرگاه بنده گناهى‏كند پس سختى يا بلايى در دنيا به او برسد، خدا از آن كريم‏تر است كه دوباره او راعذاب كند» . (36)

پس بايد شكر كند كه از عقوبت آن گناه فارغ شده.

و نيز شكى نيست كه: هر بلايى كه به كسى مى‏رسد سر نوشت او بوده و البته به اومى‏رسد.پس بايد شكر كند كه: آمد و گذشت و از او خلاص گرديد.

و نيز هر مصيبت و بلايى را اجر و ثوابى در مقابل است كه به اضعاف مضاعف از آن‏بلا بيشتر است. - چنان كه بعد از اين مذكور خواهد شد - .پس شكر كند كه: مصيبت‏اندك را متحمل شد و به اجر عظيم رسيد.

و نيز هر مصيبتى كه به آدمى مى‏رسد محبت دنيا را از دل او كم مى‏كند.و ميل وعلاقه به آن را اندك مى‏سازد.و شوق به آخرت و لقاى حضرت بارى را زيادمى‏گرداند، زيرا شكى نيست كه: اگر همه امور دنياى آدمى بر وفق مراد او بود سبب انس‏او به دنيا مى‏گردد، و دنيا مانند بهشت او مى‏شود.پس در وقت مرگ، حسرت او عظيم،و الم او بى‏نهايت مى‏گردد.و چون مصائب دنيويه بر آدمى نازل شود دل او از دنيا سردمى‏شود.و دنيا بر او چون زندان مى‏گردد، و طلب خلاص از آن را مى‏نمايد.و اين، يكى‏از اسباب نجات آدمى است.پس شكر بر چيزى كه باعث آن مى‏شود لازم است.

و هان، تا نگويى كه: چگونه شكر بر بلا و مصيبت متصور است و حال اينكه: لازمه‏شكر، فرح و شادى است‏بر آنچه شكر آن كرده مى‏شود.و لازمه مصيبت، الم و اندوه‏است، زيرا كه مى‏شود امرى از راهى سبب الم و حزن باشد و از راهى ديگر باعث فرح وشادى. مانند حجامتى كه آدمى از براى دفع ضرر مى‏كند.

و بدان كه: با وجود آنچه مذكور شد از فضيلت‏بلاى دنيا و باعث‏شدن از براى‏سعادت ابديه، چنان نيست كه: بلا و مصيبت از براى همه كس بهتر از عافيت‏باشد.پس‏نبايد كسى از خدا طلب مصيبت و بلا كند.

و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - پيوسته به خدا پناه مى‏جست از بلاى دنيا وآخرت.و او و ساير انبيا و اوصيا، نيكويى دنيا و آخرت را از خدا مى‏طلبيدند ومى‏گفتند: «ربنا اتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة‏». (37)

و از شماتت اعداء و بدى قضا،پناه مى‏گرفتند به خدا. (38)

و پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مى‏فرمود: «از خدا عافيت را طلب كنيد كه به غير ازمعرفت و يقين هيچ چيز افضل از عافيت نيست‏» . (39)

و آنچه از بعضى از عرفا نقل شده كه: از خدا مصيبت و بلا سؤال مى‏كردند، همچنان كه «سمنون محب‏» گفته:

و ليس لى فى سواك حظ فكيفما شئت فاختبرنى

يعنى: مرا لذتى در غير تو نيست، پس هر نوع كه خواهى مرا آزمايش كن.از راه غلبه‏محبت و شوق است، زيرا كثرت محبت‏بسا باشد كه به گمان مى‏اندازد كه: بلا را طالب‏است و ليكن حقيقت ندارد.

آرى، هر كه از جام محبت جرعه‏اى كشيد مستى از براى او حاصل مى‏شود.وسخنان مستان را چندان حقيقتى نيست.

پس هر چه از اين قبيل كلام شنوى سخنان عاشقان است كه از فرط محبت صادرشده.و شنيدن كلام عاشقان اگر چه لذتى بخشد و ليكن اعتماد را نشايد.

و منقول است كه: «سمنون بعد از آنكه شعر مذكور را گفت مبتلا به درد دل شد به‏شدتى هر چه تمام‏تر.پس فرياد مى‏زد و جزع مى‏كرد و از خدا عافيت مى‏طلبيد.و بر درمكتب خانه‏ها مى‏رفت و به كودكان مى‏گفت: دعا كنيد از براى دروغگوى خود» . (40)

بلى هرگاه صاحب نفس قوى باشد كه در قوت نفس به مرتبه قصوى رسيده و اعلى‏مرتبه صبر و شكر از براى او حاصل شده باشد و بلاهاى دنيويه، او را از فكر و ذكر وحضور قلب و انس به خدا و طاعت و عبادت باز ندارد و باعث نقصان دوستى او ازبراى خدا نشود بلا در بعضى از اوقات از براى او بهتر است، زيرا اهل بلا را در عالم‏آخرت درجات رفيعه و منازل منيعه است كه مخصوص اهل مصيبت و بلاست و بدون‏آن رسيدن به آن ميسر نه.

و از اين جهت‏بود كه اعاظم بنى نوع انسان از انبيا و اوليا پيوسته به انواع مصائب‏مبتلا بودند.

و به اين سبب وارد شده است كه: «اعظم بلاها موكل انبيا و اوليا است.و بعد از ايشان‏هر كه مرتبه او بيشتر، مصيبت او افزون‏تر است‏» . (41)

پس بنابر اين، اصلح به حال مردمان از جهت‏بلا و عافيت‏به اختلاف حالات ايشان‏مختلف مى‏شود.

و مؤيد اين مطلب است آنچه در بسيارى از اخبار وارد شده است كه: «آنچه برمؤمن وارد مى‏شود از بلا، يا عافيت، يا نعمت، يا محنت، خير و صلاح او است‏» . (42)

و در بعضى از اخبار قدسيه رسيده است كه: «بعضى از بندگان من صلاح ايشان نيست مگر فقر و مرض، پس من هم همان را به ايشان عطا مى‏كنم.و بعضى را صلاح نيست‏مگر صحت و غنا، پس من آن را به ايشان مى‏دهم‏» . (43)

پى‏نوشتها:


1. نحل، (سوره 16)، آيه 112

2. رعد، (سوره 13)، آيه 11.

3. محجة البيضاء، ج 7، ص 146.و احياء العلوم، ج 4، ص 72.

4. كافى، ج 2، ص 95، ح 11.

5. كافى، ج 2، ص 95، ح 10.

6. كافى، ج 2، ص 99، ح 28.

7. كافى، ج 2، ص 99، ح 29.

8. كوهه زين

9. كافى، ج 2، ص 98، ح 25.

10. محجة البيضاء، ج 7، ص 148.و احياء العلوم، ج 4، ص 73.

11. نساء، (سوره 4)، آيه 147.

12. ابراهيم، (سوره 14)، آيه 7.

13. سبا، (سوره 34) آيه 13.

14. يعنى: خدا بر شكر و احسان خلق نيكو پاداش دهنده و بر گناهانشان بسيار بردبار است.تغابن، (سوره 64) آيه 17

15. كافى، ج 2، ص 94، ح 1.

16. محجة البيضاء، ج 7، ص 143.و احياء العلوم، ج 4، ص 70.

17. كافى، ج 2، ص 95، ح 6.

18. كافى، ج 2، ص 95، ح 9.

19. كافى، ج 2، ص 95، ح 7

20. يعنى: از بندگان من عده قليلى شكر گذارند.سبا، (سوره 34)، آيه 13.

21. مصباح الشريعة، باب 6، ص 53.

22. كافى، ج 2، ص 98، ح 27

23. توبه، (سوره 9)، آيه 34

24. موضع بول و غايط را با آب يا كلوخ پاك كردن.

25. يعنى: و آنچه در آسمانها و زمين بود تمام را مسخر شما گردانيد.جاثيه، (سوره 45)، آيه 13

26. جامع السعادات، ج 3، ص 248

27. مخفف خورشيد

28. جهت اطلاع از اصناف ملائكه مراجعه شود به: دعاى سوم صحيفه سجاديه و منهاج البراعة، ج 2، ص 5

29. صافات، (سوره 37)، آيه 164

30. جامع السعادات، ج 3، ص 268.

31. جامع السعادات، ج 3، ص 268.

32. ابراهيم، (سوره 14)، آيه 34.

33. محجة البيضاء، ج 7، ص 217.و احياء العلوم، ج 4، ص 107

34. محجة البيضاء، ج 7، ص 219.و احياء العلوم، ج 4، ص 108.

35. محجة البيضاء، ج 7، ص 227.و احياء العلوم، ج 4، ص 112.

36. محجة البيضاء، ج 7، ص 228.و احياء العلوم، ج 4، ص 112.

37. يعنى: خدايا ما را از نعمتهاى دنيا و آخرت هر دو بهره‏مند گردان.بقره، (سوره 2)، آيه 201.

38. رك: محجة البيضاء، ج 7، ص 235 و سنن نسائى، ج 8، ص 285- 250.

39. محجة البيضاء، ج 7، ص 235.و احياء العلوم، ج 4، ص 116

40. محجة البيضاء، ج 7، ص 236.و احياء العلوم، ج 4، ص 117.

41. كافى، ج 2، ص 252، ح 1.

42. رك: بحار الانوار، ج 71، ص 151، ح 52 و كافى، ج 2، ص 246، ح 5

43. رك: بحار الانوار، ج 71، ص 140، ح 31.