معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۵۶ -


صفت‏سى‏ام: مذمت‏بى‏اعتمادى به خدا و اعتماد به غير خدا

و اين صفت‏خبيثه از جمله مهلكات عظيمه و منافى ايمان، بلكه شعبه‏اى است ازشرك به خداوند رحمن.دنيا و آخرت بنده از آن ويران و پريشان مى‏گردد.و از اين‏جهت‏خداوند منان در مذمت كسانى كه چشم به غير او دارند مى‏فرمايد:

«و لله خزائن السموات و الارض و لكن المنافقين لا يفقهون‏».

يعنى: «خزانه‏هاى آسمان و زمين، ملك خدا است.و ليكن منافقين بر نمى‏خورند و طمع از اين و آن‏دارند» . (1)

و مى‏فرمايد:

«ان الذين تدعون من دون الله عباد امثالكم‏».

«به درستى كه: آنچنان‏كسانى را كه مى‏خوانيد غير از خدا جماعتى هستند مانند شما عاجز و بى‏دست و پا» . (2)

و نيز مى‏فرمايد:

«ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه‏».

به درستى كه: «كسانى را كه غير از خدا مى‏خوانيد روزى شما در دست‏ايشان نيست.پس روزى را از نزد خدا بطلبيد و بندگى او را كنيد» . (3)

و در اخبار داود - عليه السلام - وارد است كه: «اى داود! هيچ بنده‏اى از بندگان من‏دست‏به دامن كسى از بندگان من نزد كه من بدانم كه از دل به او اميدوار است مگراينكه اسباب آسمانها را از پيش روى او قطع مى‏كنم.و زمينى كه در زير قدم او است‏براو خشمناك مى‏گردانم.و باك ندارم به هر وادى كه هلاك شود» . (4)

حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود: «هر كه طلب عزت كند به واسطه‏بندگان، خدا او را ذيل مى‏سازد» . (5)

و منقول است كه: «در تورات نوشته است: ملعون است هركه اعتماد او به انسانى‏مثل خود باشد» . (6) پس سزاوار مؤمن آن است كه: دامن همت‏بر ميان زند.و نفس خود را از اين صفت‏خبيثه خلاص سازد.و به تحصيل ضد آن، كه توكل است پردازد.

فصل: توكل بر خدا و فضيلت آن

ضد بى‏اعتمادى به خدا، توكل بر او است.و آن عبارت است از: اعتماد كردن ومطمئن بودن دل بنده در جميع امور خود به خدا.و حواله كردن همه كارهاى خود را به‏پروردگار.و بيزار شدن از هر حول و قوه.و تكيه بر حول و قوه الهى نمودن.

و حصول اين صفت‏شريفه موقوف است‏بر اعتقاد جازم به اينكه: هر كارى كه دركارخانه هستى رو مى‏دهد همه از جانب پروردگار است.و هيچ كس را جز او قدرت برهيچ امرى نيست.و حول و قوه‏اى نيست مگر به واسطه او.و تمام علم و قدرت بركفايت امور بندگان از براى اوست.و غايت رحمت و عطوفت و مهربانى به هر فرد از افراد بندگان خود دارد.و اعتقاد به اينكه: بالاتر از قدرت او قدرتى نيست و فوق علم اوعلمى نه و عنايت و مهربانى از عنايت و مهربانى او افزون‏تر نيست.پس كسى كه اين‏اعتقاد را داشته باشد البته دل او اعتماد به خدا مى‏دارد و بس.و التفات به غيرى نمى‏كند،بلكه در امور خود ملتفت‏به خود نيز نيست.و كسى كه اين حالت را در خود نيابد يا يقين‏او سست است‏يا دل او ضعيف، و مرض جبن بر او مستولى است.و به سبب غلبه اوهام،مضطرب و لرزان است، زيرا نفس ضعيف به متابعت و هم، مضطرب مى‏شود اگر چه دريقين او قصورى نباشد.مثل اضطراب و تشويش او از خوابيدن با ميت در قبر يا در خانه‏تنها يا در يك فراش با وجود اينكه يقين دارد كه: بدن او حال جمادى است كه هيچ‏ضررى از آن متمشى نمى‏شود و نبايد از او ترسيد.و بسا باشد كه عسلى در نهايت صفا درنزد كسى مهيا و آماده باشد ديگرى گويد: اين عسل به فضله فلان شخص شباهت دارد،يا به قى كرده فلان كس، پس كسى كه ضعيف النفس باشد طبع او از آن عسل نفرت‏مى‏كند با وجود اينكه يقين دارد اين عسل است و مدخليتى به فضله يا قى ندارد.

پس گاه است كسى اعتقاد او صحيح و كامل باشد و ليكن به جهت ضعف نفسى كه‏دارد توكل او ناقص و در امور مضطرب مى‏گردد.

پس توكل تمام نمى‏شود مگر به قوت يقين و قوت نفس هر دو.و به اين دو، سكون‏و اطمينان دل حاصل مى‏گردد.

و چون اين را دانستى بدان كه: توكل يكى از منازل راهروان راه سعادت و يكى ازمقامات اهل توحيد حضرت رب العزة است و افضل درجات اهل ايمان.بلكه به‏مقتضاى آيات قرآنيه از جمله واجبات بر مؤمنين و مؤمنات است.

چنان كه خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«و على الله فتوكلوا ان كنتم مؤمنين‏».

يعنى:

«بر خدا توكل نماييد اگر ايمان داريد» . (7)

و مى‏فرمايد:

«و على الله فليتوكل المتوكلون‏».

يعنى: «و بايد بر خدا توكل كنند توكل‏كنندگان‏» . (8)

و نيز مى‏فرمايد:

«ان الله يحب المتوكلين‏».

يعنى: «خدا دوست دارد صاحبان‏توكل را» . (9)

و ايضا فرموده:

«و من يتوكل على الله فهو حسبه‏».

يعنى: «هر كه توكل بر خدا كند خدا كفايت مى‏كند او را» . (10)

از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هر كه به خدا منقطع شودو امور خود را به او واگذارد خدا او را از هر امرى كفايت مى‏كند.و روزى او را از جايى‏برساند كه به گمان او نرسد.و هر كه به دنيا منقطع شود خدا او را به دنيا وا مى‏گذارد» . (11)

و فرمود: «هر كه خواهد غنى ترين مردمان شود بايد اعتماد او به آنچه نزد خداست‏بيشتر باشد از اعتماد او به آنچه در دست‏خود اوست‏» . (12)

و فرمود: «اگر شما توكل كنيد بر خدا به نحوى كه: حق توكل او است هر آينه روزى‏شما خواهد رسيد، چنان كه روزى مرغان مى‏رسد كه صبح از آشيانهاى خود بر مى‏آيندبا شكمهاى خالى و گرسنه و شام مى‏كنند و حال آنكه شكمهاى ايشان سير و مملو است‏» . (13)

از حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - منقول است كه: «روزى از خانه بر آمدم ورفتم تا به فلان ديوار رسيدم، بر آن تكيه كردم ناگاه مردى را در برابر خود ديدم دوجامه سفيد پوشيده و در مقابل روى من به من نگاه مى‏كند، پس گفت: يا على بن الحسين! - عليه السلام - چرا تو را غمناك و محزون مى‏بينم؟ اگر از براى دنياست از براى‏نيك و بد، روزى خدا آماده است؟ ! گفتم: بلى چنين است كه مى‏گويى و حزن من نه از براى اين است.

گفت: پس اگر از براى آخرت است آن وعده‏اى است راست كه پادشاه قاهر و قادردر آن حكم خواهد فرمود.

گفتم: آن نيز چنين است و حزن من از براى آن هم نيست.

گفت: پس حزن تو از چيست؟ گفتم: بر مردم از فتنه «عبد الله بن زبير» (14) مى‏ترسم.پس آن شخص خنديد و گفت:

يا على بن الحسين! آيا احدى را ديده‏اى كه خدا را بخواند و او را اجابت نكند؟ گفتم: نه.

گفت: آيا احدى را ديده‏اى كه بر خدا توكل كند و خدا كفايت او را نكند؟ گفتم: نه.

گفت: آيا احدى را ديده‏اى كه از خدا سؤال كند و خدا به او عطا نفرمايد؟ گفتم: نه.

پس آن شخص از نظر من غائب شد.و گويا كه او خضر - عليه السلام - بوده است‏» . (15)

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «پروردگار عالم به‏داود پيغمبر وحى فرستاد كه: هيچ بنده‏اى از بندگان من دست‏به دامن من نزد و دست ازمخلوقات برنداشت كه بشناسم كه نيت آن بر اين است كه همه آسمانها و زمين و هر كه‏در آنهاست‏به او مكرر و كيد كنند مگر اينكه از ميان آنها او را به سلامت‏بيرون مى‏برم وراه بيرون شدن به او مى‏نمايم‏» . (16)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «هر كه را سه چيز عطا كردند سه چيز از او بازنگرفتند: كسى را كه دعا عطا كردند اجابت هم دادند.و كسى را كه شكر عطا نمودند اورا زيادتى دادند.و كسى را كه توكل عطا فرمودند امر او را كفايت كردند خداى - تعالى - فرموده است: «و من يتوكل على الله فهو حسبه‏».

يعنى: «هر كه بر خدا توكل كندخدا او را كافى است‏» .و فرموده است:

«لئن شكرتم لازيدنكم‏».

يعنى: «اگر شكر كنيدنعمت‏شما را زياد مى‏كنم‏».

و فرمود است:

«ادعونى استجب لكم‏».

يعنى: «مرا بخوانيد تامن شما را اجابت كنم‏» . (17)

و نيز از آن حضرت منقول است كه: «هر بنده‏اى كه رو آورد به آنچه خدا دوست‏دارد خدا رو به او آورد.و هر كه طلب نگاهدارى از خدا كند خدا او را نگاهدارد.وكسى كه خدا رو به او آورد و او را نگاه دارد با كى از براى او نيست اگر آسمان بر زمين‏افتد يا بلايى نازل شود كه همه اهل زمين را فرو گيرد» . (18)

و نيز از آن جناب مروى است كه: «خداى - تعالى - فرمود: قسم به عزت و جلال ومجد و ارتفاع مكان خودم كه قطع مى‏كنم اميد هر اميدوار به غير خودم را و او را درنزد مردم جامه خوارى و ذلت مى‏پوشانم.و از درگاه خود او را دور مى‏كنم.آيا دررفع شدايد، چشم به غير من دارد و حال آنكه همه شدتها در دست من است؟ ! و اميد به‏غير من دارد و در خانه غير مرا مى‏كوبد و حال آنكه كليد همه درها در كف من است؟ ! همه درها بسته است‏بجز در من، كه گشوده است از براى هر كه مرا بخواند.پس كيست‏كه در بلاها اميد به من داشته باشد و من او را به بلا واگذارم! آرزوهاى بندگان خود رادر نزد خود محافظت مى‏كنم.پس راضى به محافظت من نيستند.آسمانهاى خود رامملو گردانيده‏ام از كسانى كه از تسبيح و تقديس من باز نمى‏ايستند.و به ايشان فرموده‏ام‏كه: درها را ميان من و بندگان من نبندند.پس بندگان به قول من اعتماد نكردند.آيا كسى‏كه بلايى از بلاهاى من به او وارد شود نمى‏داند كه جز من كسى رفع آن را نمى‏تواند كرد؟ آيا نمى‏بيند كه من پيش از سؤال كردن عطا مى‏كنم؟ پس كسى كه از من سؤال‏كرد او را اجابت نمى‏كنم، آيا من بخيلم؟ و بنده مرا بخيل مى‏داند؟ يا وجود و كرم ازبراى من نيست؟ يا عفو و رحمت در دست من نيست؟ يا من محل اميدها نيستم؟ آيااميدواران، نمى‏ترسند كه: اميد به غير من دارند؟ پس اگر اهل همه آسمانهاى من و اهل زمين من اميدوار به من باشند و هر يك از آنهارا آن قدر كه همه آنها اميدوارند بدهم به قدر ذره‏اى از مملكت من كم نمى‏شود.

چگونه كم مى‏شود مملكتى كه من قيم و صاحب اختيار آن هستم‏» . (19)

فصل: تقسيم امور بندگان

بدان كه: كارهاى بندگان و امورى كه بر ايشان وارد مى‏گردد بر دو قسم است:

اول آنكه: امرى كه از قدرت و وسع ايشان بيرون است.

دوم آنكه: بيرون از قدرت ايشان نيست.به اين معنى كه: براى آن امر، اسبابى چندهست كه بنده متمكن از تحصيل آن اسباب و وصول به آن امر يا دفع آن امر هست.

پس آنچه از قسم اول باشد مقتضاى توكل، آن است كه: آن را حواله به رب الارباب‏نمايى و فكرهاى دقيقه و تدبيرات خفيه و سعى بى‏جا در خصوص آن نكنى.

و اما آنچه از قسم دوم باشد پس سعى در خصوص آن با توكل منافات ندارد، به‏شرط آنكه اعتماد او به سعى خود و اسباب و وسايط نباشد.بلكه اطمينان و وثوق او به‏خدا بوده باشد.

پس هر كه همچنين گمان كند كه: معنى «توكل‏» ، ترك كسب و عمل، و ترك فكر وتدبير در امور خود است مطلقا و خود را مهمل و بيكاره بر زمين افكند بسيار خطا كرده‏است، زيرا اين عمل، در شريعت مقدسه حرام است.و شارع امر فرموده است: ايشان رابه طلب روزى به اسبابى كه خداى - تعالى - از براى آن مقرر فرموده و ايشان را به آن‏هدايت كرده.از قبيل تجارت، زراعت و صناعت و غير اينها.و امر نموده است مردمان‏را كه دفع اذيت را از خود كنند و خود را از چيزهاى موذى محافظت نمايند.

گفت پيغمبر به آواز بلند: با توكل زانوى اشتر ببند

گر توكل مى‏كنى در كار كن كشت كن پس تكيه بر جبار كن

و همچنان كه عبادات، امورى هستند كه: خدا بندگان خود را به آنها امر كرده و سعى‏در تحصيل آنها را از ايشان خواسته تا به سعادت جاويد رسند، همچنين از ايشان طلب روزى حلال و محافظت نفس و اهل و عيال را از آنها خواسته است تا به واسطه آن‏متمكن از عبادت و بندگى باشند.

بلى ايشان را امر فرموده كه: اعتماد و اطمينان ايشان به خدا باشد نه به اسباب.

همچنان كه تكليف فرموده است كه: در نجات از عذاب و وصول به ثواب، اعتماد براعمال خود نكنند، بلكه تكيه بر فضل و رحمت الهى نمايند.پس معنى توكلى كه درشريعت مقدسه امر به آن شده است‏خاطر جمعى است در جميع امور خود به خدا، وتحصيل اسباب، منافاتى با آن ندارد و بعد از آنكه اطمينان او به خدا باشد نه به اسباب،و احتمال دهد كه خدا مطلوب او را از جايى ديگر برساند نه از اين اسباب، و تجويز كندكه هيچ فايده بر اين اسباب مترتب نگردد.

عدم منافات اسباب با توكل

و مخفى نماند كه: اسبابى كه تحصيل و مزاولت آنها منافاتى با توكل ندارد اسبابى‏است كه وصول به مطلوب يا دفع ضرر به واسطه آنها مقطوع يا مظنون باشد، و اكثراوقات تخلف واقع نشود.مانند دست دراز كردن به طعام از براى دهان گذاردن.و توشه‏برداشتن از براى سفر.و سرمايه اندوختن به جهت تجارت.و جماع از براى حصول‏اولاد.و اسلحه برداشتن به جهت‏حفظ از دشمن.و ذخيره نهادن، از براى حال اضطرار.

و مداوا نمودن، به جهت رفع مرض.و نشستن در خانه و امثال اينها.

و اما پيروى اسبابى كه به محض توهم و احتمال هستند مثل بعضى افسونها و احترازاز فال بد و از كسى كه احتمال برود چشم او مؤثر باشد و تدبيرات دقيقه كردن ومكرها انگيختن و امثال اينها پس منافى توكل است، زيرا امثال اينها در نزد عقلا اسباب‏نيستند. و خدا امر به تحصيل آنها نفرموده.و نهى از بسيارى از آنها وارد شده.بلكه‏آنچه در طلب روزى امر به آن شده اجمال و سهل انگارى در طلب است.

حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «روح الامين در دل من دميد كه: هيچ نفسى نمى‏ميرد تا روزى خود را نخورد. پس بپرهيزيد از خدا و در طلب روزى،اجمال كنيد، يعنى: فى الجمله سعى كنيد» . (20)

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «بايد طلب كردن تو ازبراى معيشت، بالاتر از عمل شخص بيكار، و كمتر از طلب حريصى باشد كه به دنياى‏خود راضى و مطمئن گشته‏» . (21)

و بدان كه: آنچه مذكور شد، كه سعى در تحصيل اسباب و وسايطى كه از آنها مظنه‏وصول به مطلوب است توكل را باطل نمى‏كند به جهت آن است كه: خداى - تعالى - اسباب را به مسببات بسته و امور را به وسايل ربط داده و امر به تحصيل آنها فرموده، باوجود قدرت او بر اينكه آدمى را بدون اسباب به مطلوب برساند.

از اين جهت‏بود كه شخصى اعرابى شتر خود را رها كرد و گفت: «توكلت على الله‏» .

حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود: «آن را ببند و توكل بر خدا كن‏» . (22)

و از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه: «خدا از براى بندگان خود دوست‏دارد كه مطالب خود را از او طلب كنند به اسبابى كه از براى آنها مهيا فرموده و به‏تحصيل آنها امر نموده‏» . (23)

در اسرائيليات وارد شده است كه: «موسى بن عمران - عليه السلام - را مرضى روى‏داد، بنى‏اسرائيل به نزد او آمدند و علت آن را شناختند و گفتند: فلان دوا علاج آن‏است.موسى - عليه السلام - گفت: معالجه نمى‏كنم تا خدا بى‏واسطه دوا، مرا عافيت‏بخشد.پس ناخوشى او به طول انجاميد و خدا به او وحى فرستاد كه: به عزت و جلال‏خودم قسم كه تو را شفا نمى‏دهم تا به دوايى كه گفته‏اند معالجه نكنى.پس بنى اسرائيل‏را فرمودند: به دوايى كه گفتيد معالجه من نماييد.او را معالجه نمودند عافيت‏يافت.

پس خدا او را وحى فرستاد كه: مى‏خواستى به توكل خود حكمت مرا باطل كنى؟ آياچه كسى غير از من در دواها و گياهها منفعتها را قرار داده؟» . (24)

مروى است كه: «يكى از زهاد، ترك آبادانيها را كرده در قله كوهى مقيم شد وگفت: از احدى چيزى نمى‏طلبم تا خدا روزى بفرستد. پس يك هفته نشست، چيزى به‏او نرسيد و نزديك به مردن رسيد، گفت: بار پروردگارا! اگر مرا زنده خواهى داشت‏روزى مرا برسان و الا قبض روح مرا كن.وحى به او رسيد كه: به عزت و جلال خودم‏قسم كه: روزى به تو نمى‏دهم تا داخل آبادانى نشوى و ميان مردم ننشينى.پس به شهرآمد و نشست‏يكى از براى او طعام آورد، و يكى آب آورد، خورد و آشاميد و در دل‏او گذشت كه: چرا خدا چنين كرد؟ وحى به او رسيد كه: تو مى‏خواهى به زهد خودحكمت مرا بر هم‏زنى؟ آيا نمى‏دانى كه: من بنده خود را از دست‏بندگان ديگر خودروزى دهم دوست‏تر دارم از اينكه به دست قدرت خود روزى او را رسانم؟ !» . (25)

فصل: درجات توكل

بدان كه: از براى صفت «توكل‏» ، در ضعف و قوت، سه درجه است:

اول آنكه: حال او در حق خدا و وثوق او به عنايت، و اطمينان او به كفايت او، مثل‏حال او باشد نسبت‏به كسى كه وكيل او باشد.و اين ضعيف ترين درجات توكل است.ومنافاتى با سعى و تدبير خود ندارد.گويا بعضى تدبيرات، منافى باشد.همچنان كه كسى‏ديگرى را در امرى وكيل مى‏كند، هر سعى و تدبيرى را كه وكيل بگويد، ارتكاب آن‏منافاتى با توكيل ندارد.همچنين هر سعى كه عادت و طريقه وكيل بر آن جارى است كه‏موكل خود بكند، گو صريحا نگويد.اما ساير تدبيرات منافى توكيل است.

دوم آنكه: حال او با خدا مثل حال طفل باشد با مادر خود، زيرا او جز مادرنمى‏شناسد.و به سوى غير او اعتماد ندارد.چون او را ببيند در هر حال به دامن اومى‏آويزد.و اگر حاضر نباشد چون امرى به او رو دهد اول چيزى كه بر زبان اومى‏گذرد: «اى مادر!» است. و صاحب اين مرتبه چنان غرق توكل است كه از توكل خودنيز غافل است.و همه تدبيرات و سعيها منافى اين مرتبه است مگر تدبير گريختن به خداو پناه جستن به او به واسطه دعا و تضرع.

سوم اينكه: آدمى در نزد خدا مانند ميت در نزد غسال باشد، يعنى: خود را در پيش‏قدرت حق، ميت‏ببيند.و جميع حركات و سكنات خود را از قدرت ازليه داند.و اين‏بالاترين درجات است.و صاحب اين مرتبه، بسا باشد ترك دعا و سؤال را كند از راه‏وثوق به كرم و عنايت‏حضرت حق - تعالى - .و اين شخص، مانند طفلى است كه: بدانداگر از سوى مادر بگريزد مادر او را بجويد.و اگر به دامن مادر بياويزد مادر او را درآغوش مى‏كشد.

و از اين قسم است توكل حضرت خليل الرحمن در هنگامى كه او را در منجنيق‏نهادند كه به آتش افكنند و حضرت روح الامين به او گفت: آيا حاجتى دارى؟ گفت: باتو نه.گفت: پس با آنكه حاجت دارى بخواه و نجات خود را از او طلب كن.گفت:

«حسبى من سؤالى علمه بحالى‏».

يعنى: «علم خدا به حال من، كفايت‏سؤال مرا مى‏كند» . (26)

و اين مرتبه بسيار نادر و عزيز الوجود و مرتبه صديقين است.و صاحب اين مرتبه تادر اين مرتبه است از هر سعى و تدبيرى بيزار است، زيرا وصول به اين درجات، منافى‏همه تدبيرات است، و صاحب آن واله و مبهوت است.

و بدان كه: آنچه مذكور شد كه: توسل به اسباب، لازم، و در شرع اقدس امر به آن‏شده است نسبت‏به كسى است كه: در درجه اول از توكل باشد.اما كسى كه يقين و ايمان‏او به سرحد كمال رسيد به حيثيتى كه بالكليه اعتماد او از اسباب و وسايل و وسايطزايل شد و دل او چنان مستغرق جناب حق گرديد كه بجز او مؤثرى نمى‏بيند، و غيرى‏اصلا در نظر او نيست و چنان دل او به عنايت الهى مطمئن است كه: احتمال نمى‏دهد كه‏او را به غير واگذارد، و اصلا اضطرابى از براى او هم نمى‏رسد.از براى چنين كسى باكى‏نيست اگر روى از همه اسباب برتابد، زيرا البته حق - سبحانه و تعالى - محافظت او رامى‏كند.و روزى او را بى‏گمان مى‏رساند، خواه اسباب را تحصيل كند يا نه.و خواه سعى‏و كسب نمايد يا نه.

بلى اين چنين شخصى گاه باشد كه: متوجه كسب شود و از پى اسباب رود به جهت‏اينكه امر خدايى چنين صادر شده.و الا مطلقا به سعى و كسب خود وثوق و اعتمادى‏نمى‏دارد.و آنچه شنيده، از حكايات بعضى از كاملين اوليا كه بى‏زاد و راحله به بيابانهامسافرت مى‏كرده‏اند و روزى ايشان مى‏رسيده و از سباع و درنده احتراز نمى‏كردند ونسبت‏به پادشاهان ذوالاقتدار سخنان ناهموار مى‏گفته‏اند و خدا ايشان را نجات مى‏داده‏از اين فرقه بوده‏اند. «ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء». (27)

فصل: طريقه تحصيل صفت توكل و علامت‏حصول آن

طريقه تحصيل صفت توكل آن است كه: آدمى سعى در قوت اعتقاد خود نمايد تاهمه امور را مستند به حضرت آفريدگار داند.و از براى ديگرى در هيچ امرى مدخليتى‏نداند.و بعد از آن، تامل كند و متذكر شود كه: پروردگار عالم بى‏سابقه سعى و تدبير او،او را از عالم نيستى به فضاى هستى درآورد.و خلعت وجود، كه اصل همه نعمتها است‏در او پوشانيد.و در صلب پدر و رحم مادر، كه آن بيچاره از همه جا بى‏خبر بود او راحفظ و حراست نمود.و آنچه در هر حالى ضرورى بود از براى او آماده ساخت و اعضاو جوارح او را كه مايه بقا و معيشت او در دنياست‏بدون آگاهى آن، به او عطا فرمود.

و بعد از آمدن او به فضاى دنيا، خون حيض را از مجراى پستان، بعد از آنكه آن راصاف و سفيد نموده جارى ساخت، و كيفيت مكيدن را به او تعليم نمود.و سايرضروريات معيشت او را در دنيا از زمين و آسمان و آب و آتش و هوايى كه به آن نفس‏كشد - و صنعتها و علمها و گياهها و ميوه‏ها و حيوانات، مهيا گردانيد.و قواى باطنيه وظاهريه را به امور خود مشغول گردانيد.

و با وجود اينها، همه لطف و محبت و عنايت و رافت او به هر كسى از هر نزديكى‏بيشتر، و به هر احدى از مادر، مهربان و مشفق‏تر است.

و با اين همه، تعهد كفايت اهل توكل را نموده و ضامن مطلب ايشان در كتاب كريم‏خود گرديده.و بندگان ضعيف را امر به واگذاردن امور خود به او كرده.

آيا ديگر امكان دارد كه كسى كه امر خود را به او محول كند و او را وكيل درمهمات خود سازد و از حول و قوه خود و ديگران برى‏ء و بيزار، و به حول و قوه اوپناه جويد، او را ضايع و مهمل گذارد؟ و كفايت امر او را نكند؟ و او را به مطلوب‏خودش نرساند؟ محال است كه هيچ عقلى چنين احتمالى دهد، زيرا اين شغل شخص عاجز يادروغ‏گويى است.و ساحت كبرياى الهى از عجز و نقص و تخلف و سهو و كذب وفريب، پاك و منزه است.

و بايد مطالعه حكايات كسانى را كند كه امر خود را به پروردگار واگذارده‏اند، كه‏چگونه امر ايشان به انجام رسيده.و متذكر آثار و قصصى گردد كه: متضمن عجايب‏صنع آفريدگار است در روزى دادن بسيارى از بندگان خود از جاهايى كه اصلا گمان‏نمى كرده‏اند.و دفع بلاها و ناخوشيها از جمعى كثير، كه مظنه خلاصى نداشته‏اند.وملاحظه حكاياتى را كند كه مشتمل بر بيان هلاكت اموال اغنيا، و شرح ذليل ساختن‏اقوياست.

بلى، چقدر بينواى بى‏مال و بضاعت را كه خداوند عزت، به آسانى و سهولت روزى‏مى‏رساند، چقدر صاحبان مال و ثروت را كه در طرفة العينى بيچاره و تهيدست مى‏سازد.

بسى ارباب حشم و لشكر و سپاه افزون از حد و مرز و قوت و شوكت و توانايى وسطوت كه به يك چشم برهم زدن، بى‏سببى عاجز و درمانده گشته و ذليل و خوار مانده.

و بسا عاجز بى‏دست و پا كه به معاونت‏خداوند يكتا صاحب قوت و شوكت‏شده و برملك و مال استيلا يافته.

آرى:

يكى را به سر تاج شاهى نهى يكى را به دريا به ماهى دهى

يكى را بر آرى و قارون كنى يكى را به نانى جگر خون كنى

پس زمام اختيار همه امور در دست اوست.و بست و گشاد هر كارى در يد قدرت او.

هيچ كس بى‏امر او در ملك او در نيفزايد سر يك تار مو

واحد اندر ملك و او را يار نى بندگانش را جز او سالار نى

پس عاقل اگر او را وكيل كار خود نكند، كه را خواهد كرد؟ و اگر امر خود را به او وانگذارد به كه خواهد واگذاشت؟ و اگر يارى از او نجويد از كه خواهد جست؟

دامن آن گير اى يار دلير كو منزه باشد از بالا و زير

با تو باشد در مكان و لا مكان چون بمانى از سر آزادگان

غير هفتاد و دو ملت كيش او تخت‏شاهان تخته بندى پيش او

حبذا آن مطبخ پر نوش و قند كاين سلاطين كاسه ليسان وى‏اند

گر بسوزد باغت انگورت دهد در ميان ماتمى سورت دهد

و بدان كه: آثار و اخبار متواتر و تجربه و عيان شاهدند بر اينكه: هر كه توكل به خداكرد و منقطع شد و امر خود را به او واگذاشت، البته خدا كفايت او را مى‏كند.و چگونه‏چنين نباشد؟ و حال آنكه خود را ببين اگر كسى در امرى تو را وكيل خود كند و امرخود را به تو محول نمايد تو به قدر قوه در مصلحت‏بينى و انجام امر اوكوتاهى نمى‏كنى.

آيا خدا را از خود عاجزتر يا جاهل‏تر مى‏دانى؟ يا لطف او را نسبت‏به بندگان، كمتراز محبت‏خود به كسى كه تو را وكيل مى‏سازد مى‏بينى؟

«تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا» .

و بدان كه: علامت‏حصول صفت توكل از براى كسى آن است كه: اصلا و مطلقااضطراب از براى او نباشد.و از زوال اسباب نفع، و حصول واسطه مضرت،متزلزل نگردد.

پس اگر سرمايه او را بدزدند، يا تجارت او زيان كند، يا امرى از او معوق بماند، ياباران كم آيد و زرع او نمو ننمايد، راضى و خوشنود، و در كمال آرام دل و اطمينان‏خاطر باشد.و آرام و سكون دل او در حال پيش از حدوث آن واقعه و بعد ازآن يكى باشد.

پى‏نوشتها:


1. منافقون، (سوره 63)، آيه 7.

2. اعراف، (سوره 7)، آيه 194.

3. عنكبوت، (سوره 29)، آيه 16.

4. اصول كافى، ج 2، ص 63، ح 1.

5. احياء العلوم، ج 4، ص 224.و محجة البيضاء، ج 7، ص 408.

6. جامع السعادات، ج 3، ص 218

7. مائده، (سوره 5)، آيه 23.

8. ابراهيم، (سوره 14)، آيه 12.

9. آل عمران، (سوره 3)، آيه 159.

10. طلاق، (سوره 65)، آيه 3.

11. مصباح الشريعة، باب 85، ص 414.

12. مصباح الشريعة، باب 85، ص 414.

13. بحار الانوار، ج 71، ص 151، ح 51.

14. «عبد الله بن زبير» از منافقين و دشمنان اهل بيت - عليهم السلام - بود و در ايام ادعاى خلافت در نماز جمعه برحضرت رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - صلوات نمى‏فرستاد و حضرت امير - عليه السلام - را سب مى‏كرد.و عاقبت‏به‏دستور عبد الملك مروان خليفه اموى به دست‏حجاج بن يوسف در مكه معظمه به هلاكت رسيد.رك: تنقيح المقال، ج‏2، ص 18 و قاموس الرجال، ج 5، ص 448.

15. كافى، ج 2، ص 63، ح 2

16. كافى، ج 2، ص 63، ح 1.

17. كافى، ج 2، ص 65، ح 6.

18. كافى، ج 2، ص 65، ح 4

19. كافى، ج 2، ص 66، ح 7

20. جامع السعادات، ج 3، ص 227.

21. جامع السعادات، ج 3، ص 227

22. احياء العلوم، ج 4، ص 240، و محجة البيضاء، ج 7، ص 426.

23. جامع السعادات، ج 3، ص 228.

24. محجة البيضاء، ج 7، ص 432.و احياء العلوم، ج 4، ص 245.

25. جامع السعادات، ج 3، ص 229.

26. محجة البيضاء، ج 7، ص 379.و احياء العلوم، ج 4، ص 211

27. جمعه، (سوره 62)، آيه 4