معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۵۲ -


صفت‏بيست و ششم: فراموشى از اعمال خود، و غفلت از محاسبه آنها

و اين سبب كلى هلاكت اكثر مردمان و خسران ايشان است، زيرا تاجر اگر هر چندى‏يك دفعه به حساب خود نرسد و دخل و خرج خود را موازنه ننمايد و سود و زيان خودرا مقابله نكند و محاسبه كاركنان و شركاى خود را نجويد، در اندك وقتى همه سرمايه‏او برباد مى‏رود و تهى دست و بيچاره مى‏ماند.

پس همچنين آدمى اگر هر چندى يك مرتبه به محاسبه اعمال اعضا و جوارح خودنپردازد و طاعات و حسنات خود را موازنه نكند و سود و زيان عمر خود را كه سرمايه‏اوست ملاحظه ننمايد عاقبت امر او به او هلاكت منجر مى‏شود.

فصل: محاسبه و مراقبه

ضد اين فراموشى و غفلت، محاسبه و مراقبه است.و «محاسبه‏» آن است كه: در هرشبانه روزى وقتى را معين نمايد كه در آن وقت‏به حساب نفس خود برسد، و طاعات ومعاصى خود را موازنه نمايد.پس اگر آن را مقصر يافت در مقام عتاب و خطاب‏در آورد و الا شكر پروردگار نمايد.و «مراقبه‏» آن است كه: هميشه متوجه خود و مراقب‏ظاهر و باطن خود باشد كه معصيتى از او صادر نشود و واجبى را ترك ننمايد.

و بدان كه: اجماع امت منعقد است و از كتاب الهى و اخبار ثابت است كه در روزقيامت محاسبه بندگان به دقت‏خواهد شد و مطالبه حبه و مثقال از اعمال را خواهند كرد.

چنانچه خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«و نضع الموازين القسط ليوم القيمة فلا تظلم نفس شيئا».

يعنى: «مى‏گذاريم ترازوهاى عدل را در روز قيامت، پس هيچ نفسى ظلم‏كرده نمى‏شود به هيچ چيز» . (1)

و مى‏فرمايد:

«و ان كان مثقال حبة من خردل اتينا بها و كفى بنا حاسبين‏».

يعنى: «و اگربه قدر خردلى از اعمال ايشان بوده باشد آن را به حساب خواهيم آورد» . (2)

و ديگر فرموده است:

«فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره‏».

يعنى: «هر كه به قدر ذره‏اى عمل خير كند آن را خواهد ديد و به قدر ذره‏اى ازهر كه عمل شر سرزند به آن خواهد رسيد» . (3)

و ديگر مى‏فرمايد:

«فو ربك لنسئلنهم اجمعين عما كانوا يعملون‏».

يعنى: «قسم به‏پروردگار تو از همه ايشان سؤال خواهيم كرد از آنچه مى‏كنند» . (4)

و در احاديث‏بسيار وارد شده است كه: «در روز قيامت از هر كسى سؤال مى‏كنند:

عمرى كه به تو داده شد در چه آن را صرف نموده؟ و ديگر از بدنى كه به او عطا شده‏است كه آن را در چه كار كهنه كرده؟ و از مالى كه داشته است از كجا تحصيل كرده؟ وبه چه مصرف رسانيده؟» . (5)

و بالجمله آيات و اخبار در محاسبه اعمال از قليل و كثير و «نقير» (6) و «قطمير» (7) درروز شمار بى‏شمار است.و حساب در آن روز، با مستوفيان عرصه قيامت و محاسبان‏آن وادى پر هول و وحشت است.و محاسبه ديگر نيز هست كه در اين دنيا امر به آن‏شده و آن را سبب نجات از وقت‏حساب در آخرت قرار داده‏اند و آن محاسبه هر كس‏است‏با خود، كه آدمى پيش از حضور در دفتر خانه محشر به حساب خود برسد، ونفس خود را محاسبه نمايد.و از آن هر نفسى را مطالبه كند.و اعمال و افعال و حركات‏و سكنات خود را به ميزان شرع بسنجد تا در روز قيامت، حساب او آسان، و جواب اوحاضر باشد.

و اشاره به اين محاسبه است آنچه خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«و لتنظر نفس ما قدمت لغد».

يعنى: «بايد ببيند هر كسى آنچه را كه پيش فرستاده است از براى فرداى خود» . (8)

و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «محاسبه خود را برسيد پيش ازآنكه حساب شما را بكنند.و اعمال خود را بسنجيد پيش از آنكه به ترازوى عرصه‏محشر آنها را بسنجند» . (9)

و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «محاسبه نفس خود را بكنيدپيش از آنكه از شما مطالبه حساب آن را بكنند. به درستى كه: از براى قيامت، پنجاه‏موقف است كه در هر موقفى هزار سال آدمى را نگاه مى‏دارند و حساب از اومى‏جويند» . (10)

و مستفاد از اين حديث، آن است كه: محاسبه در دنيا كفايت‏حساب اين موقفها رامى‏كند.

و نيز از آن حضرت منقول است كه: «اگر در محاسبه روز قيامت هيچ هولى نمى‏بودمگر حيا و خجلت عرضه اعمال به ملك متعال، و بر افتادن پرده از روى كار، و رسوايى‏در حضور جميع مخلوقات، سزاوار اين بود كه آدمى در سر كوهها مقام سازد و به‏آبادانيها نيايد و نياشامد و نخورد و نخوابد، مگر به قدرى كه او را از تلف شدن‏محافظت نمايد.و چنين رفتار مى‏كند هر كه را اعتقاد كامل است، و احوال قيامت رامطلع است.و هر كسى را مى‏بيند كه قيامت او برپا شده و در دل مشاهده مى‏كند كه درآن هنگام در حضور پروردگار جبار ايستاده پس چون اينها را تصور نمود مشغول‏محاسبه نفس خود مى‏شود كه گويا آن را به عرصات خوانده‏اند و در موقف سؤال‏باز داشته‏اند» . (11)

و از حضرت امام موسى كاظم - عليه السلام - مروى است كه: «شيعه ما نيست هر كه‏هر روز محاسبه خود را نكند.پس اگر عمل نيك از او سر زده باشد از خدا طلب زيادتى‏كند.و اگر عمل بدى سرزده باشد توبه و استغفار نمايد» . (12)

فصل: عقل، تاجر راه آخرت

بدان كه: عقل در بدن آدمى به منزله تاجر راه آخرت است.و سرمايه او عمر است.

و نفس، معين و ياور اوست در اين تجارت.پس آن به جاى شريك يا غلام او است كه‏به سرمايه او تجارت مى‏كند.و نفع اين تجارت، تحصيل اخلاق حسنه و صفات فاضله‏و اعمال صالحه است، كه وسيله رسيدن به نعيم ابدى و سعادت سرمدى است.و نقصان‏او كسب اوصاف رذيله و ارتكاب معاصى است كه باعث وصول دركات جحيم وعذاب اليم است.و موسم اين تجارت، ايام زندگانى است. و بازار آن، دنيا است.

همچنان كه هر تاجرى ابتدا با شريك يا غلام خود شرط و پيمان مى‏كند كه چه معامله بكند و چه نكند.و به چه قيمت‏بخرد و به چه قيمت‏بفروشد.و بعد از آن خود مراقب‏احوال او مى‏گردد.و از هر طرف مترصد و متوجه اوست كه از شرط تجاوز نكند وپيمان را نشكند و مايه را تلف نكند.و اگر جايى خطايى از او ديد او را آگاه مى‏سازد ومنع او مى‏كند.و بعد از اينها حساب او را مى‏رسد و نفع و نقصان او را ملاحظه مى‏كند.

و بعد از اينها اگر در تجارت تقصير كرده است و خيانتى از او سرزده است و سرمايه راتلف كرده است او را مؤاخذه مى‏كند و غرامت از او مى‏ستاند.همچنين عقل انسانى بايددر شركت نفس و تجارت به آن، اين اعمال را به جا آورد.و مجموع اين اعمال را «مرابطه‏» گويند، كه مركب است از چهار امر:

مرابطه و اجزاى آن

اول مشارطه است: و آن عبارت از اين است كه: در هر شبانه روزى يك دفعه بانفس، شرط كند و از آن عهد و پيمان گيرد كه پيرامون معاصى نگردد.و چيزى كه‏موجب سخط الهى باشد از او صادر نشود.و در طاعات واجبه كوتاهى نكند.و هر عمل‏خيرى كه از براى او ميسر شود ترك نكند.و بهتر آن است كه: اين عمل را در ابتداى‏روز، بعد از فراغ از نماز صبح و تعقيبات آن كند.به اين نوع كه نفس خود را در مقابل‏خود فرض كند و به آن خطاب كند و بگويد: اى نفس! سرمايه و بضاعتى به غير از اين‏چند روز ندارم اگر اين از دست من در رود سرمايه من برباد رفته و امروز روز تازه‏اى‏است كه خدا مرا در آن مهلت داده و اگر امروز مرده بودم آرزو مى‏كردم كه كاش يك‏روز ديگر خدا مرا به دنيا برگرداند كه در آن توشه تحصيل كنم.

پس اى نفس! چنان تصور كن كه مرده بودى و آرزوى مراجعت‏به دنيا مى‏كردى وتو را به دنيا بازگردانيدند.پس زنهار، زنهار، كه اين روز را ضايع نكنى كه هر نفسى ازآن گوهرى است گرانمايه كه عوض ندارد.و مى‏توان به آن گنجى خريد كه ابد الآبادراحت آن نمايد.

قدر وقت ارنشناسى تو و كارى نكنى بس خجالت كه از اين حاصل اوقات ببرى

اى نفس! هر شبانه روزى بيست و چهار ساعت است.و همچنان كه در احاديث معتبررسيده: «به ازاى هر شبانه روزى در آن عالم، بيست و چهار خزانه خلق شده، در عقب‏يكديگر، هر خزانه در مقابل ساعتى و چون آدمى بميرد آن خزانه‏ها بر او گشوده خواهدشد و داخل آنها خواهد گرديد.پس چون به خزانه‏اى رسد كه به ازاى ساعتى است كه درآن طاعت‏خدا را نموده خواهد ديد كه از نور اعمال حسنه مملو گرديده و شعاع آن به اطراف و اكناف تتق كشيده و در آن وقت از فرح و شادى و نشاط و شكفتگى چندان ازبراى او حاصل شود كه اگر آن را بر همه اهل دوزخ قسمت نمايند چندان فرح به ايشان‏رسد كه ادراك الم آتش را نكنند.و چون به خزانه‏اى رسد كه به ازاى ساعتى است كه درآن معصيت‏خدا را نموده، خواهد ديد كه: از ظلمت معصيت، سياه و تاريك و موحش‏گشته و تعفن، او را فرو گرفته، چنان خوف و بيم و الم در آن وقت از براى او مى‏رسد كه‏اگر آن را بر اهل بهشت تقسيم كنند نعمتهاى بهشت‏بر ايشان ناگوار گردد.و چون داخل‏خزانه‏اى شود كه به ازاى ساعتى باشد كه از طاعت و معصيت‏خالى باشد و مشغول امرمباحى از خواب و خور و غفلت‏بوده حسرت از براى او هم خواهد رسيد كه چرا آن راخالى گذارده و چنين غبنى او را دريافته‏» . (13)

پس اى نفس! جهد كن تا خزانه‏هاى ساعات امروزه را معمور كنى و آن را خالى‏نگذارى از گنجهاى بى‏پايان.و كسالت نورزى و به بطالت‏به سرنبرى تا از درجات عاليه‏محروم گردى و گرفتار حسرت و تاسف شوى.

و بعد از آن در خصوص هفت عضو خود كه چشم و زبان و گوش و دست و پا وشكم و فرج است‏به نفس خود سفارش كند و وصيت نمايد و آنها را به او بسپارد، زيراآنها رعايا و خدمتكاران نفس‏اند در تجارت، و بدون آنها تجارت نفس صورت‏نمى‏گيرد.پس سفارش كند آن را به محافظت آنها از معاصى كه به آنها تعلق دارد و به‏كار بردن آنها در آنچه از براى آن خلق شده‏اند.و سفارش بليغ نمايد به نفس خود درخصوص به جا آوردن طاعاتى كه هر شبانه روزى بايد كرد.و اينها همه سفارش وعهدى است كه هر روز با نفس بايد كرد.و ليكن بعد از آنكه به كثرت شرط و مراقبه،عملى عادت آن شد يا به ترك معصيتى عادت كرد كه ديگر مظنه ترك آن عادت ياارتكاب آن معصيت در حق آن نمى‏رود احتياج به سفارش و شرط در آن عمل نيست.

و بايد در آنچه احتمال خلاف از نفس مى‏رود عهد و پيمان از او گرفت.و هر شغلى ازمشاغل دنيويه يا دينيه در دست او باشد كه بايد آن را به جا آورد از رياستى و تجارتى‏يا حكمى يا تدريسى يا امثال اينها كه هر روز مهم تازه و كار جديدى از براى او در آن‏شغل هم مى‏رسد بايد در حين شرط با نفس آن شغل را به نظر در آورد و نفس را وصيت‏ايستادن به جاده حق در همه جزئيات آن شغل نمايد.

پس سفارش بسيار به نفس كند در خصوص اينكه هر امرى كه در آن شبانه روز مى‏خواهد بكند، عاقبت آن را نيك ملاحظه كند.و اين، عمده سفارشها و بالاترين همه است.

مردى از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - طلب وصيتى و نصيحتى نمود.

حضرت تا سه مرتبه به او فرمود: «اگر من تو را نصيحتى كنم به جا خواهى آورد؟ و هردفعه آن شخص عرض كرد: بلى.پس حضرت فرمود كه: هر وقت اراده امرى مى‏كنى‏در عاقبت آن تامل كن اگر نيك باشد بكن و الا ترك كن و پيرامون آن نگرد» . (14)

پس در اين خصوص عهد و ميثاقى مؤكد از نفس بگيرد و چون اين خطاب به انجام‏رسيد از اول اجزاى مرابطه فارغ است.

دوم مراقبه است: و آن عبارت از اين است كه: در تمام شبانه روز متوجه نفس خودباشد و در هر كارى كه مى‏خواهد بكند مراقب احوال آن باشد، زيرا اگر آن را به خودواگذارى، همه آن سفارشهاى گذشته را فراموش مى‏كند و عهد و پيمان را مى‏شكند. پس بايد در هيچ حالى از آن غافل نشده و در لحظه‏اى آن را به خود وانگذاشت.

و حالات آن از سه قسم بيرون نيست: يا مشغول طاعتى است، يا معصيتى، يا به امرمباحى، چون اكل و شرب و امثال اينها پرداخته.

پس در حال طاعت‏بايد مراقب آن بود كه نيت آن فاسد نشود.و ميل به ريا واغراض ديگر نكند.و حضور قلب را دست‏برندارد.و ادب پروردگار را نگاهدارد.وآن طاعت را ناقص نسازد.و در حال معصيت‏بايد متوجه آن بود كه مرتكب نگردد وآن را ترك كند.و اگر از آن سرزده باشد دفعة او را به توبه و انابه بدارد.و او را امر كندكه كفاره آن را به جا آورد.و در حال اشتغال به امر مباحى متوجه آن باشد كه آداب‏شرعيه آن را به جا آورد.مثل اينكه: چيزى اگر بخورد دستها را بشويد و بسم الله بگويد.

و همچنين ساير آدابى كه از براى اكل رسيده - چنانچه بعضى از آن گذشت - .و اگربنشيند، مراقب آن باشد كه رو به قبله باشد.و اگر بلايى و مصيبتى حادث شودمتوجه باشد كه صبر كند و جزع و فزع ننمايد.و اگر نعمتى به او رسد امر كند او را كه‏شكر آن نعمت را به جا آورد.و او را از غضب و كج‏خلقى و سخنان ناشايست محافظت‏نمايد.و بسيار متوجه نفس باشد كه دل را در ميدان هوا و هوس نتازد و آن را به فكرهاى‏بيهوده و آرزوهاى بى‏حاصل مشغول نسازد.و وساوس شيطانيه و افكار باطله را در آن‏راه ندهد.بلكه فكر آن در چيزى باشد كه به كار دنيا يا آخرت آن آيد.و در امرى باشدكه ثمره بر آن مترتب شود.و اگر تواند به نوعى متوجه و مراقب آن باشد كه بجز ياد خداو فكر در عجايب و صنايع او را در آنجا داخل نشود.و به غير از ذكر او در آن خانه راه نيابد.چنانكه گفته‏اند.

پاسبان حرم دل شده‏ام شب همه شب تا در اين پرده جز انديشه او نگذارم

و به هر شغلى كه مى‏پردازد دل را در آن مشغول فكر در حكمتهاى خدا و صنع وعجايب صنعت او در ادوات و آلات آن كند.مثلا در حالت اكل، به نظر بصيرت وعبرت بنگرد كه چگونه خدا قوام بدن حيوانات را در آن قرار داده و اسباب آن را مهيانموده و انواع ماكولات را آفريده.در حيوانات قواى چند خلق كرده كه به آنها امرخوردن منتظم مى‏گردد.و غير اينها از عجايب حكمت و غرائب صنعت.

و از جمله امورى كه در مراقبه لازم است آن است كه: در هر حالى از احوال، ازحركت و سكون ملتفت‏به جانب خدا باشد و او را مراقب خود داند.و بداند كه: خداى - تعالى - بر ضمير همه كس آگاه، و به جميع اعمال و افعالشان بيناست.و اسرار دل درنزد او مكشوف و ظاهر است‏بيشتر از آنچه ظاهر بدن بر مردمان بيدار واضح است.

و خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«الم يعلم بان الله يرى‏».

يعنى: «آيا انسان عالم نيست‏به‏اينكه خدا همه چيز را مى‏بيند» . (15)

و در حديث قدسى رسيده است كه: «اين است و جز اين نيست كه در بهشت عدن‏ساكن مى‏شوند كسانى كه چون قصد معصيتى كردند عظمت مرا ياد آورند و متوجه من‏باشند.و به اين جهت آن را ترك كنند.و كسانى كه قدهاى ايشان از خوف من خم شد» . (16)

منقول است كه: «چون زليخا يوسف را به خلوت طلبيد بتى در آنجا بود برخاست وپرده بر آن افكند.يوسف گفت: زليخا تو را چه رسيده است آيا تو از حضور جمادى حيا مى‏كنى و من از حضور پادشاه جبار حيا نكنم‏» . (17)

و از براى مراقبه حق - سبحانه و تعالى - مراتب بسيار است.اول درجه آن اين است‏كه: در همه حال او را مطلع بداند.و از ترس او از معاصى او احتراز نمايد.و مى‏رسد به‏جايى كه نور عظمت و جلال الهى چنان بر دل بنده تابيده شود كه در همه اوقات او رااز ياد دنيا و ما فيها، بلكه از وجود خود غافل ساخته باشد و پيوسته مستغرق ملاحظه‏جمال و جلال و عظمت‏بوده باشد.

سوم محاسبه است: بعد از عمل، همچنان كه بنده بايد در اول هر روز وقتى را معين‏سازد از براى شرط عهد با نفس، همچنين بايد در آخر هر روز وقتى را معين كند ازبراى محاسبه، تا در آن وقت از نفس حساب وصيتهايى را كه در اول روز كرده بود و عهدهايى را كه گرفته بود بكشد.و حساب جميع حركات و سكنات را از آن بجويد.

همچنان كه تاجر در آخر هر سالى با شركاى خود حساب مى‏كند.و اين امرى است كه برهر كه معتقد روز حساب، و سالك راه آخرت باشد لازم است.

و در اخبار وارد شده است كه: «از براى عاقل بايد در شبانه روزى چهار وقت‏باشد. يك وقت كه با پروردگار خود خلوت كند و راز گويد.و يك وقت كه در آن حساب‏نفس خود را كند.و يك وقت كه تفكر در عجائب صنع پروردگار نمايد.و يك وقت كه‏مشغول ربيت‏بدن و اكل و شرب باشد» . (18)

و از اين جهت‏بزرگان دين، و سلف صالحين، در محاسبه نفس خود نهايت‏سعى واهتمام را داشته‏اند، به نحوى كه اين را از جمله امور واجبه خود مى‏شمرده‏اند.و درمحاسبه با نفس خود از پادشاه خشمناك شديدتر، و از شريك لئيم بخيل‏تر و دقيق‏تربوده‏اند.و چنين مى‏دانستند كه: كسى كه محاسبه نفس خود را دقيق‏تر از محاسبه شريك، و عامل خود نكند از اهل تقوى و ورع نيست‏بلكه يا اعتقاد به روز حساب ندارد ويا احمق است، زيرا كه عاقلى كه: اعتقاد به شدايد عذاب آن روز و رسوايى و فضيحت‏و حيا و خجلت آن داشته باشد و بداند كه محاسبه نفس در دنيا آن را ساقط مى‏كند ياسبكتر مى‏سازد و چگونه آن را ترك مى‏نمايد!

كيفيت محاسبه نفس

مخفى نماند كه: كيفيت محاسبه نفس، آن است كه: در وقتى كه آخر روز معين كرده‏بنشيند و نفس خود را مصور سازد و ابتدا محاسبه واجبات را از آن بجويد.پس اگرهمه آنها را درست‏به جا آورده باشد او را دعا كند و شكر خدا به جا آورد و او راترغيب بر مثل آن نمايد.و اگر چيزى از آنها را ترك نموده باشد از او قضاى آن رامطالبه كند و به وعده او فريب نخورد كه بسيار بد حساب است.و بايد دفعة او را بر قضابدارد.و اگر نقصانى در آداب و شرايط آنها باشد تدارك آن را به نافله و امثال آن‏بكند.و بعد از آن، حساب معاصى آن را برسد كه اگر معصيتى مرتكب نشده باشد شكرخدا را كند و اگر مرتكب شده باشد در مقام نكوهش و عتاب نفس برآيد.و آن را به‏عذاب افكند و زجر كند و تلافى آن را از آن مطالبه كند.و همچنان كه در حساب دنيادقت مى‏كند و از حبه و دينار و «قيراط‏» (19) و نفير و قطمير، تفتيش مى‏نمايد و باريك مى‏شود كه مغبون نگردد.همچنين بايد دقت و تفتيش كند از افعال نفس، و بر آن تنگ‏بگيرد و از حيله و مكر آن احتياط كند، زيرا كه: آن مكاره‏اى است كه خدعه مى‏كند ومشتبه مى‏نمايد.

پس بايد جواب صحيح از جميع كردار و گفتار آن مطالبه كند و خود به حساب‏خود برسد پيش از آنكه در صحراى قيامت ديگرى به حساب او برسد.و بايد هيچ چيزرا مهمل نگذارد.و حساب جميع آنچه گفته و كرده و ديده و شنيده از نگاه كردن ونشستن و برخاستن و خوردن و خوابيدن و آشاميدن، حتى از سكوت آن سؤال كند، كه‏چرا ساكت‏شد، و از افكار و خواطر قلبيه و صفات و اخلاق.پس اگر از عهده جواب‏جميع برآمد به نحوى كه از حق تجاوز نكرده باشد و چيزى از واجبات را ترك نكرده‏باشد و مرتكب معصيتى نشده باشد، از حساب آن روز فارغ است.و هيچ چيز باقى‏ندارد.و اگر در چيزى كوتاهى كرده و از جواب صحيح آن عاجز ماند آن را در دل‏خود ثبت نمايد همچنان كه تاجر باقى شريك را در دفتر حساب خود ثبت مى‏كند و بعداز ثبت آن، در مقام «معاتبه‏» (20) و مطالبه غرامت آن برآيد.

چهارم معاتبه و استيفاست: و آن آخر اعمال مرابطه است و عبارت از آن است‏كه: بعد از آنكه در آخر روز، حساب نفس خود را رسيد و آن را خيانتكار و مقصريافت، سزاوار نيست كه مسامحه كند و آن را مهمل گذارد، زيرا اين باعث جرات نفس‏مى‏شود و معتاد به خيانت و تقصير مى‏گردد.و بعد از آن بازداشتن آن در نهايت‏صعوبت مى‏شود.پس بايد ابتدا در مقام عتاب نفس برآيد و بگويد: اف بر تو اى نفس‏خبيث.

به غفلت تابه كى عمرى چنين تنگ به منزل كى رسى پائى چنين لنگ

آخر اى دشمن خود و من! مرا هلاك ساختى و به ورطه شقاوت انداختى، عن قريب‏است كه: در دركات جحيم با شيطان رجيم معذب به عذاب اليم خواهى بود.اى نفس‏اماره خبيثه! بى‏شرمى تا كى! و بى‏حيايى تا چند! جهل و غفلت تا كجا! حمق و سفاهت تاچه حد! پيش روى تو بهشت و دوزخ آماده است و ناچار يكى از اينها منزل تو خواهدبود و نمى‏دانى كدام است.تو را با خنده و شادى چكار، و با لهو و بازى چه افتاده است.

نمى‏بينى كه ناگاه مرگ، بى‏خبر مى‏رسد و تا مى‏نگرى فرصت از دست رفته است.واى برتو اى نفس خبيث! پس واى بر تو! مى‏دانى كه خداوند عليم بر امور تو مطلع و آگاه‏است و با وجود اين، در حضور او جرات بر عصيان او مى‏كنى؟ ! و اگر چنين مى‏دانى كه‏او ترا نمى‏بيند تو از زمره كفار، و دين اسلام را از تو ننگ و عار است.اى نفس منافق تو دعواى اسلام مى‏كنى و دم از اسلام مى‏زنى و خدا را حاضر و ناظر مى‏دانى، گرفتم كه ازعذاب او انديشه ندارى و به رحم او اميدوارى، آخر حيا و شرم تو چه شد كسى را كه‏اميدگاه توست هر روز در حضور او عصيان مى‏كنى و به خلاف فرموده او رفتارمى‏نمايى! اى نفس خبيث! و اى بى‏شرم و منافق! اگر طعام لذيذى حاضر باشد كه توبسيار راغب به آن باشى و يك يهودى تو را خبر دهد كه: زهر در آن طعام است ترك‏آن مى‏كنى.يا طبيب فاسقى گويد كه: فلان غذا كشنده است دست از آن مى‏كشى ونمى‏گويى كه گاه است اين شخص دورغ بگويد، يا خطا كرده باشد، يا قوت مزاج من‏دفع آن كند، يا خدا به قدرت كامله خود دفع اذيت او نمايد.

و همچنين اگر طفلى گويد عقربى به جامه تو داخل شد «سپند» (21) آسا از جا مى جهى وجامه را مى‏كنى و حال آنكه گاه است آن طفل دروغ گفته باشد، يا عقرب تو را نگزد.

پس چگونه شد كه قول خدا و پيغمبران مرسل او و گفته اوليا و حكما و علما در نزد تواز قول يهودى يا فاسقى يا طفلى كمتر است؟ ! و اگر به احتمال عفو و كرم در معاصى نظرمى‏كنى چرا به احتمالاتى كه مذكور شد در گفته ايشان التفات نمى‏نمايى؟ پس مكرر امثال اين معاتبات را با نفس خود كند و بعد از آن، در مقام زجر و تنبيه‏آن برآيد و آن را به عبادات شاقه، و تصدق اموال مرغوبه خود، و تلافى تقصيرات‏خود بدارد.چنانكه اگر لقمه مشتبه يا حرام خورده باشد آن را گرسنگى دهد.و اگر زبان‏به غيبت مسلمانى گشوده باشد مدح او را كند.يا زبان را به سكوت تنبيه كند.يا به ذكربسيار، غرامت از او بكشد.و اگر در نمازى سهل انگارى كرده باشد نماز بسيار به جاآورد.و اگر به فقيرى استخفاف نموده باشد مال بسيارى به او بدهد.و همچنين در سايرمعاصى و تقصيرات.

اسبابى كه اعمال مرابطه با آنها آسان مى‏شود

مخفى نماند كه: نفس سركش را به زير بار اين عقوبتها و زحمتها كشيدن به دو چيزآسان مى‏شود:

اول: ملاحظه اخبارى كه وارد شده است در فضيلت رياضت نفس و مجاهده با آن‏و ثواب طاعات و خيرات.

همچنان كه از امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه فرمودند: «خوشا به‏حال بنده‏اى كه با نفس و هوا و هوس خود جهاد كند و هر كه لشكر هواى خود را بشكند به رضاى پروردگار ظفر مى‏يابد.و هر كه عقل او بر نفس اماره‏اش غالب شود به‏جهد و طاعت، پس به تحقيق كه به فوز عظيم فايز گشته است و پرده‏اى تيره‏تر وموحش‏تر از نفس و هوا، ميان بنده و خدا نيست.و هيچ حربه‏اى از براى قتل و قطع اين‏دو، مثل خشوع و گرسنگى و تشنگى روز و بيدارى شب نيست.پس اگر كسى چنين كندو بميرد در زمره شهدا است.و اگر زنده ماند و بر اين جاده مستقيم باشد عاقبت او به‏رضوان اكبر مى‏رسد.و سيد انبيا كه باعث ايجاد ارض و سماء است اين قدر نفس مطهرو مقدس خود را زحمت مى‏داد كه از بسيارى ايستادن به نماز، قدمهاى مبارك او ورم‏مى‏كرد و مى‏فرمود: «افلا اكون عبدا شكورا» يعنى: «آيا من بنده شاكر خدا نباشم‏» .ومقصود آن سرور، اين بود كه: امت او به او اقتدا نمايند. پس هان، هان، كه در هيچ‏حالى از رياضت و مجاهده نفس و سعى در طاعات و عبادات، غافل نشويد.اى جان‏برادر! اگر لذت عبادت پروردگار را بيابى، و حلاوت مناجات با آفريدگار را بچشى، وبركات و انوار آن را ببينى اگر اعضاى ترا پاره سازند يك دقيقه از آن غافل نگردى‏» . (22)

گرش ببينى و دست از «ترنج‏» (23) بشناسى روا بود كه ملامت كنى زليخا را

دوم: همنشينى اهل عبادت و رياضت، و هم صحبتى كسانى كه ساعتى از زحمت‏طاعت، خود را فارغ نمى‏گذارند و نفس خود را به انواع زحمات مشقت مى‏دهند، زيراملاحظه احوال و اعمال ايشان باعث‏شوق و رغبت مى‏گردد.و سبب اقتدا و پيروى‏ايشان مى‏شود.

يكى از نيكان مى‏گويد كه: «هر وقت در عبادت، سستى از براى من حاصل مى‏شدمى‏رفتم به ديدن بعضى از عبادت كنندگان و چون او را مى‏ديدم، تا يك هفته با شوق‏تمام به عبادت و طاعت اقدام مى‏نمودم‏» .

و ليكن در امثال اين زمان، اين امر دست نمى‏دهد، زيرا در اين عصر يافت نمى‏شودكسى كه چون پيشينيان دامن همت‏بر كمر زده وقت‏خود را وقف عبادت الهى نموده‏باشد.بلكه اگر در همه عالم تفحص كنى كسى را نمى‏يابى كه به ادنى مرتبه عبادت‏كنندگان گذشته برسد.و به شخصى بر نمى‏خورى كه در مقام جهاد نفس بوده آن را دربوته رياضات شرعيه بگدازد.

صحبت نيكان زجهان دور گشت خوان عسل خانه زنبور گشت

سايه كس، فر «همائى‏» (24) نداشت صحبت كس، بوى وفائى نداشت

با نفس هر كه برآميختم مصلحت آن بود كه بگريختم

مطالعه احوال صالحين سلف

پس بايد در اين زمان اكتفا نمود به مطالعه احوال گذشتگان و خواندن حكايات‏ايشان.و هر كه حكايات ايشان را بشنود و بر كيفيت اعمال ايشان مطلع گردد مى‏داندكه: ايشان بندگان خدا و در دعوى بندگى صادق بوده‏اند.و ايشانند پادشاهان حقيقى وسلاطين واقعى.

يكى از اصحاب سيد اوليا و سرور اصفيا مى‏گويد كه: «روزى نماز صبح را در عقب‏آن بزرگوار گزاردم چون آن حضرت سلام داد به دست راست گشت و اثر حزن و ملال‏بر رخسار مبارك آن برگزيده ملك متعال، هويدا بود و چنين نشستند تا آفتاب طلوع‏كرد.پس دست مبارك خود را حركت دادند و فرمودند كه: و الله هر آينه ديدم اصحاب‏محمد - صلى الله عليه و آله - را كه امروز يكى مثل ايشان نمى‏بينم.داخل صبح مى‏شدندپريشان مو و غبار آلود، با چهره‏هاى زرد.شب را به بيدارى به سر برده، گاهى در سجده،و زمانى ايستاده، چون نام خدا مى‏بردند بر خود مى‏لرزيدند چنان كه درخت در روز باباد تند مى‏لرزد.و اشكهاى ايشان چنان جارى مى‏شد كه جامه‏هاى ايشان را ترمى‏نمود» . (25)

«و اويس قرنى (26) كه يكى از اصحاب جناب امير المؤمنين - عليه السلام - بود شبها رانخفتى، يك شب گفتى اين، شب ركوع است و آن شب به ركوع ايستادى تا صبح.و يك‏شب گفتى كه اين، شب سجود است و به سجده مى‏رفتى تا طلوع صبح‏» . (27)

ربيع بن خثيم گويد كه: «به نزد اويس رفتم ديدم نماز صبح را خوانده و نشسته‏مشغول دعا بود.با خود گفتم: در گوشه‏اى بنشينم تا از دعا فارغ شود.پس مشغول دعابود تا ظهر داخل شد برخاست و نماز ظهر را ادا كرد بعد از آن مشغول تسبيح و تهليل‏شد تا نماز عصر، و بعد از نماز عصر به اوراد مشغول شد تا نماز مغرب و عشا را بجا آورد و به عبادت اشتغال نمود تا طلوع صبح، و نماز صبح را خواند و نشست‏به دعاخواندن، كه اندكى چشم او ميل به خواب كرد گفت: خدايا پناه مى‏برم به تو از چشمى‏كه پر خواب مى‏كند» . (28)

و در آثار رسيده كه: «مردى با زنى تكلم كرد و دست‏بر ران او گذاشت و دفعة‏هشيار شده ندامت‏به او روى داد دست‏خود را بر آتش نهاد تا همه گوشت آن برفت‏» . (29)

«و ديگرى به زنى نگاه كرد، همان دم آگاه شد چنان مشتى بر چشم خود زد كه كورشد» . (30)

«و شخصى ديگر نگاه به نامحرمى نمود پس با خود قرار داد بست كه تا زنده است‏آب سرد نياشامد پس آب را گرم كردى و نوشيدى‏» . (31)

يكى از بزرگان به غرفه‏اى گذشت، از كسى پرسيد كه: «اين غرفه را كى ساخته‏اند؟ پس با خود عتاب كرد كه اى نفس! تو را با سئوالى كه از براى تو فايده ندارد چكار؟ وبه عقوبت اين سؤال يك سال متوالى روزه گرفت‏» . (32)

و ديگرى پرسيد كه: «فلان شخص چرا خوابيده است؟ و به اين سبب يك سال،خواب را بر خود حرام كرد» . (33)

«ابو طلحه انصارى (34) باغى داشت روزى در آنجا نماز مى‏كرد در آن حال، مرغى‏شروع به خواندن كرد و دل او مشغول آواز آن شد. گفت: باغى كه مرا از حضور قلب‏در نماز باز دارد به كار من نمى‏آيد آن را فروخت و قيمت آن را تصدق كرد» . (35)

«شخصى مشغول امرى شد تا جماعت نماز عصر از او فوت شد به اين سبب دويست‏هزار درهم تصدق نمود» . (36)

«شخصى ديگر نماز مغرب را تاخير كرد تا دو ستاره نمايان شد، بدان جهت دو بنده در راه خدا آزاد كرد» . (37)

«و يكى از اكابر دين روزى هزار ركعت نماز مى‏كرد تا پاهاى او خشك شد بعد از آن‏هزار ركعت را نشسته كردى.و چون از نماز عصر فارغ شدى جامه خود را بر خودپيچيدى و گفتى به خدا، عجب دارم از خلق كه چگونه غير تو را بر تو اختيار كردند! وعجب دارم از خلق، كه چگونه به غير از تو انس گرفتند.و عجب دارم از خلق، كه‏چگونه دل ايشان به ياد تو روشن نمى‏شود!» . (38)

«گويند بزرگى عمر او نزديك به صد سال رسيد و در اين مدت پاى خود را به جهت‏خوابيدن نكشيد مگر در مرض موت‏» . (39)

«و ديگرى چون سن او به چهل سالگى رسيد بستر خواب خود را پيچيد و ديگر درشب نخوابيد» . (40)

«و ديگرى چهل سال پهلو بر بستر خواب ننهاد تا يك چشم او آب آورد و بيست‏سال چنين بود اهل و عيال خود را از آن مطلع نساخت‏» . (41)

«و ديگرى تازيانه در برابر خود آويخته بود چون در عبادت سستى در خودمى‏يافت آن را برمى‏داشت و به پاى خود مى‏زد» . (42)

«و ديگرى در زمستان بر بام خفتى و تابستان در اندرون خانه تا او را خواب نبرد وبه جهت عبادت بيدار شود» . (43)

«شخصى را يك پاى خشك شد و به يك پاى به وضوى مغرب، نماز كردى تا صبح‏» . (44)

شخصى مى‏گويد كه: «حاج در «محصب‏» (45) فرود آمده بودند يكى از اهل الله با زن ودختران خود در نزد ما فرود آمد هر شب از اول شب به نماز به پاى مى‏ايستاد تا وقت‏صبح، و چون سحر مى‏شد به آواز بلند فرياد بر مى‏كشيد كه اى كاروانيان! همه شما دراين شب خوابيديد پس كى كوچ خواهيد كرد؟ و چون صداى او بلند مى‏شد هر كه درمحصب مى‏بود از جاى بر مى‏جست.بعضى به گريه مى‏افتادند و جمعى به دعا مشغول مى‏شدند و طايفه‏اى به تلاوت قرآن مى‏پرداختند تا صبح‏» . (46)

عبد الواحد رازى گويد كه: «سالى با جمعى به سفر دريا رفتيم چون به ميان دريارسيديم باد كشتى ما را به جزيره‏اى انداخت.در آنجا غلام سياهى را ديديم نشسته،ميمونى را قبله خود ساخته و معبود را ضايع گذاشته.گفتم: اى غلام! ميمون، خدايى رانشايد. گفت: پس خدا كيست؟ گفتم:

«الذى فى السماء آياته و فى البر ملكه و فى البحر سبيله لا يعزب عن علمه مثقال ذرة‏» .

يعنى: «خدا كسى است كه مملكت او آسمان و زمين را فرو گرفته.و علم او به همه چيزاحاطه كرده‏» .

گفت: آخر، اين خدا را نامى نيست؟ گفتم:

«هو الله الذى لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهيمن العزيز الجبار المتكبر». (47)

من اين مى‏گفتم و غلامك مى‏گريست آنگاه اسلام آورد و با ما داخل كشتى شد ودر همه روز مشغول عبادت بود.چون شب در آمد هر يك از ما بعد از اداى واجب،روى به خوابگاه خود نهاد، غلام به نظر تعجب بر ما نگاه كرد و گفت: اى قوم! خداى‏شما مى‏خوابد؟ گفتم: حاشا

«لا تاخذه سنة و لا نوم‏». (48)

گفت: «بئس العبيد انتم‏».يعنى: بد بندگانى بوده‏ايد.آقاى شما بيدار است و شمامى‏خوابيد! پس آن غلام همه شب تضرع و زارى مى‏كرد چون صبح دميد حال اوبگرديد و جان به جان آفرين سپرد.شب وى را خواب ديدم در قصرى از ياقوت سرخ‏بر تختى از زمرد سبز نشسته و چند هزار فرشته در برابر وى صف زده و روى سياه اوسفيد چون ماه چهارده شبه شده‏» .

بلى راهروان راه آخرت چنين بوده‏اند.و جاده عبادت را به اين طريق پيموده‏اند نه‏مانند غفلت زدگان بى‏خبر.پس اى برادر! گاهى احوال ايشان را مطالعه كن و حكايات‏ايشان را ملاحظه نماى و زنهار و زنهار، از هم صحبتى اهل اين عصر، پاى كش.و به‏رفتار ايشان نظر مكن كه در ميان ايشان كسى نيست كه ديدار او تو را سودى بخشد.وكلام او تو را به ياد خدا افكند.

آه از اين صفرائيان (49) بى‏هنر چه هنر زايد زصفرا؟ دردسر!

اين نه مردان‏اند اينها صورت‏اند مرده نانند و كشته شهوت‏اند

پى‏نوشتها:


1. انبياء، (سوره 21) آيه 47

2. انبياء، (سوره 21) آيه 47.

3. زلزال، (سوره 99) آيه 8- 7.

4. حجر، (سوره 15) آيه 93- 92.

5. بحار الانوار، ج 7، ص 261، ح 11.

6. فرورفتگى يا شكاف روى هسته خرما.

7. پوست نازكى كه بين خرما و هسته آن است.

8. حشر، (سوره 59)، آيه 18.

9. بحار الانوار، ج 70، ص 73، ح 26

10. بحار الانوار، ج 70، ص 64، ح 4.

11. محجة البيضاء، ج 8، ص 166.

12. كافى، ج 2، ص 453، ح 2.و بحار الانوار، ج 70، ص 72، ح 24

13. جامع السعادات، ج 3، ص 94

14. بحار الانوار، ج 71، ص 338، ح 4

15. علق، (سوره 96) آيه 14.

16. جامع السعادات، ج 3، ص 96.

17. جامع السعادات، ج 3، ص 96.

18. جامع السعادات، ج 3، ص 99.و بحار الانوار، ج 78، ص 321. (با اندك تفاوتى) .

19. ماخوذ از يونانى، نيمدانگ كه تقريبا به وزن چهار جو باشد، اكنون واحد سنجش وزن الماس را مى‏گويند كه‏تقريبا معادل 2/0 گرم است

20. به كسى خشم كردن و او را سرزنش كردن

21. تيز، سريع

22. بحار الانوار، ج 70، ص 69، ح 15.

23. بالنگ (نوعى ميوه)

24. «هما» مرغ افسانه‏اى و موهوم را گويند كه: سايه‏اش بر سر هر كس بيفتد به سعادت خواهد رسيد.

25. محجة البيضاء، ج 8، ص 173.و احياء العلوم، ج 4، ص 350.

26. او از اكابر تابعين و يكى از چهار تن اتقياى زهاد ثمانيه و موصوف به «سيد التابعين‏» است.كه در سال 37يا 39 هجرى در جنگ صفين در ركاب حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - به شهادت رسيد.رك: ريحانة الادب،ج 4، ص 444.

27. محجة البيضاء، ج 8، ص 173.و احياء العلوم، ج 4، ص 350

28. احياء العلوم، ج 4، ص 350.

29. احياء العلوم، ج 4، ص 347.

30. احياء العلوم، ج 4، ص 347.

31. احياء العلوم، ج 4، ص 347.

32. احياء العلوم، ج 4، ص 347.

33. احياء العلوم، ج 4، ص 347.

34. «ابو طلحه‏» زيد بن سهل انصارى، از اعاظم و نقباى اصحاب مى‏باشد كه بسيار شجاع و دلير بود و درجنگ بدر، احد، عقبه و ديگر غزوات حضرت رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - شركت نمود.و همين ابو طلحه قبرشريف حضرت رسالت (ص) را حفر نموده و جسد مبارك را در لحد گذاشت.و در سال 51 هجرى از دنيا رفت.

رك: ريحانة الادب، ج 7، ص 175.و تنقيح المقال، ج 1، ص 465.

35. احياء العلوم، ج 4، ص 347.

36. احياء العلوم، ج 4، ص 348

37. احياء العلوم، ج 4، ص 348.

38. احياء العلوم، ج 4، ص 349.

39. احياء العلوم، ج 4، ص 349.

40. احياء العلوم، ج 4، ص 350.

41. احياء العلوم، ج 4، ص 351.

42. احياء العلوم، ج 4، ص 351.

43. احياء العلوم، ج 4، ص 351.

44. احياء العلوم، ج 4، ص 351.

45. نام مكانى است ميان مكه و منى كه آنرا «بطحاى مكه‏» و «خيف بنى كنانه‏» مى‏نامند و همچنين محل رمى‏جمره را نيز «محصب‏» مى‏گويند.رك: معجم البلدان، ج 5، ص 62

46. احياء العلوم، ج 4، ص 352.

47. حشر، (سوره 59)، آيه 23.

48. بقره، (سوره 2) آيه 255

49. اهل هوى و هوس