معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۵۱ -


صفت‏بيست پنجم: گناهكارى و اصرار بر معاصى و عدم پشيمانى از آن

از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هيچ صبحى طلوع‏نمى‏كند و هيچ شامى شفق غروب نمى‏نمايد مگر اينكه دو فرشته به چهار ندا جواب‏يكديگر را مى‏دهند: يكى از ايشان مى‏گويد كه: كاش اين خلق آفريده نمى‏شدند.وديگرى مى‏گويد كه: اى كاش كه چون آفريده شدند مى‏دانستند كه از براى چه آفريده‏شدند.باز اولى مى‏گويد: اى كاش، حال كه ندانستند از براى چه آفريده شدند هر قدرى‏كه دانستند به آن عمل مى‏كردند.باز دومى مى‏گويد كه: اى كاش، چون به آنچه دانستندو عمل نكردند توبه مى‏كردند از آنچه كرده‏اند» . (1)

«به درستى كه: بنده را به جهت‏يك گناه، از گناهانى كه كرده صد سال حبس مى‏كنند و او نگاه مى‏كند به حورانى كه در بهشت از براى او آماده شده است كه به ناز و نعمت مشغول‏اند و او حسرت مى‏برد» . (2)

و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمودند كه: «دندان خود را به خنده ظاهرمساز و حال آنكه اعمال قبيحه از تو صادر شده باشد.و شب ايمن مخواب و حال اينكه‏گناه از تو سر زده باشد» . (3)

و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «خداوند عالم حكمى‏فرموده است كه هيچ نعمتى را كه به بنده عطا فرمود از او زايل نسازد تا گناهى از اوسرزند كه مستحق سلب آن نعمت‏شود» . (4)

و فرمود: «به درستى كه بنده گناهى مى‏كند و به آن سبب روزى از او منع مى‏شود» . (5)

از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «خداى - تعالى - مى‏فرمايد: هر بنده كه خواهش نفس خود را بر طاعت من اختيار نمود كمتر چيزى كه به‏او مى‏كنم او را از لذت مناجات خود محروم مى‏سازم‏» . (6)

و فرمود: «كسى كه قصد معصيتى نمايد زنهار، كه پيرامون آن نگردد، زيرا باشد كه‏از بنده گناهى سرزند و پروردگار عالم او را ببيند پس بفرمايد قسم به عزت و جلال‏خودم كه بعد از اين هرگز تو را نمى‏آمرزم‏» . (7)

و فرمود: «هيچ رگى در بدن آدمى نمى‏جهد و هيچ مصيبت و درد سر و مرضى‏نيست مگر به واسطه گناهى كه صادر شده است‏» . (8)

و فرمود: «به درستى كه بنده گناه مى‏كند پس به سبب آن از نماز شب محروم‏مى‏گردد.و به درستى كه عمل بد زودتر بر صاحب خود اثر مى‏كند از كارد در گوشت‏» . (9)

و از حضرت امام موسى - عليه السلام - مروى است كه: «بر خدا حتم است كه در هرخانه كه معصيت او شود آن خانه را ويران سازد تا آفتاب بر زمين آن بتابد و آن راپاك سازد» . (10)

و آيات و اخبار در اين معنى بسيار است.و زنهار، كسى چنان گمان نكند كه: ممكن‏است اثر گناهى كه كرده باشد به او نرسد و به وبال آن گرفتار نشود، زيرا اين امرى است‏محال.و چگونه محال نباشد و حال اينكه خدا از ترك اولايى كه از پيغمبران سرزدنگذشت و از ايشان مؤاخذه فرمود.پس چگونه از گناهان عظيمه و معاصى كبيره كه ازديگران سرزند مى‏گذرد.بلى از سعادت پيامبران اين بود كه مؤاخذه ايشان را به عالم‏قيامت نيفكند و در دنيا ايشان را مؤاخذه فرمود، اما اشقيا را مهلت مى‏دهد تا بار خود راسنگين نمايند و ايشان را در آخرت به بدترين عذابها معذب سازد.آيا به گوشت نرسيده‏كه پدرت آدم كه طينت او به يد قدرت الهى سرشته و مسجود ملائكه ملكوت گشته‏بود به واسطه يك ترك اولايى او را از بهشت راندند.و چون از آنچه را كه از او نهى‏شده بود خورد همه «حلل‏» (11) و زيور بهشتى از بدن او افتاد و عورت او ظاهر شد.وهمان لحظه جبرئيل فرود آمده تاج از سر او بر گرفت و از بالاى عرش به او و حوا ندارسيد كه: از نزديك من دور شويد و از جوار من فرو رويد، زيرا كسى كه معصيت مرانمود لايق جوار من نيست.پس آدم با ديده پرنم به جانب حوا نگريست و گفت: اين‏اول شومى معصيت است كه ما را از جوار دوست دور افكند.

مروى است كه: «آدم بعد از آن الم، دويست‏سال بر گناه خود گريه كرد تا خدا توبه‏او را قبول فرمود و از ترك اولاى او گذشت‏» . (12)

پس هرگاه مؤاخذه او در مكروهى كه از يكى از برگزيدگان بارگاه او صادر شد چنين‏باشد پس چگونه خواهد بود حال ديگران كه هر روز گناهان بسيار از ايشان سر مى‏زند؟

فصل: توبه و پشيمانى و اسباب آن

بدان كه: ضد اصرار بر معاصى، توبه و پشيمانى است.و اصل «توبه‏» به معنى بازگشت‏و رجوع است.و مراد در اينجا بازگشت‏به خداست‏به خالى ساختن دل از قصدمعصيت، و رجوع از دورى از درگاه الهى به قرب و نزديكى.و حاصل آن ترك‏معاصى است در حال، و عزم بر ترك آنها در آينده، و تلافى تقصيرات.و حقيقت توبه‏به سه چيز متحقق مى‏گردد:

اول: به قوت ايمان و نور يقين، زيرا هرگاه بنده‏اى را ايمان به خدا و اعتقاد به پيغمبراو باشد و به فرموده ايشان اعتماد داشته باشد و بداند گناهى كه از او صادر شده حجابى است ميان او و آنچه خدا وعده فرموده است از سعادات دنيويه و اخرويه و مراتب‏عاليه و درجات متعاليه، البته آتش پشيمانى در دل او افروخته مى‏شود.و از ياد معاصى‏گذشته متالم مى‏گردد.و اگر ايمان او سست و اعتقاد او نادرست‏باشد از اين حالت،خالى، و پشيمانى كه يكى از اجزاى توبه است از براى او حاصل نمى‏گردد.

دوم: به پشيمانى و ندامت از كرده خود، به اين معنى كه: دل به ياد آنچه از او صادرشده از گناهان متالم و محزون شود و آرزو كند كه: اى كاش! آن عمل از او صادر نشده‏بود.و به سبب صدور آن قرين تاسف و الم باشد.و اين نتيجه يقين سابق است، زيرامادامى كه يقين به اين كه به واسطه معصيت‏به درجه هلاكت مى‏رسى نداشته باشى‏پشيمانى از براى تو حاصل نمى‏گردد.

سوم: ترك آنچه مرتكب آن است از معصيت در حال، و عزم بر ترك آن در تتمه‏عمر خود، و قصد تلافى تقصيرى كه از او صادر شده، و اين نتيجه پشيمانى مذكوراست.پس مادامى كه اين امر متحقق نشود توبه حاصل نمى‏گردد.

و بعضى توبه را عبارت از اين سه مى‏دانند.و جمعى ديگر مى‏گويند: توبه همان‏ندامت و پشيمانى است و يقين مذكور مقدمه آن و ترك در مستقبل ثمره آن است.

و بنابر اين قول، اشكالى لازم نمى‏آيد در خصوص كسى كه معصيتى از او صادر شده‏باشد و بعد از اين مقدور او نباشد مثل آن معصيت، مثل كسى كه زنا كرده باشد و بعدعنين شده باشد.يا چنان پير شده باشد كه ديگر صدور زنا از او متصور نباشد.يا گناهى‏ديگر كرده باشد كه بعد از توبه چندان زنده نماند كه ديگر تواند آن گناه را بكند.زيراكه اگر چنين شخصى را نتوان گفت كه در تتمه عمر، آن گناه را ترك كرده و ليكن ندامت‏و پشيمانى بر گذشته در حق او ممكن است.پس اگر توبه، همان پشيمانى باشد از براى‏چنين شخصى توبه ميسر باشد و توبه او مقبول خواهد شد.

و ليكن بنابر قول اول، كه ترك معصيت در مستقبل كرده باشد لازم نمى‏آيد كه ازبراى اين شخص توبه ميسر نباشد، زيرا ترك گناه در وقتى صورت مى‏پذيرد كه قدرت‏بر آن داشته باشد.و كسى كه نتواند گناهى را بكند نمى‏گويند آن را ترك كرد.و اين‏منافى ظاهر شرع است.

و از اخبار مستفاد مى‏شود كه: «توبه قبول مى‏شود اگر چه اين قدر زنده نماند كه‏ديگر نتواند آن معصيت را بكند» . (13)

و بعضى وجوهى چند در دفع اين اشكال بنابر اين قول گفته‏اند، كه چندان فايده‏اى‏در ذكر آنها نيست.و ظاهر اين است كه: توبه، همان ندامت و پشيمانى برگذشته است‏باعزم ترك در آينده، در صورت قدرت و امكان.و اما نفس ترك كردن آن، ثمره توبه است.

فصل: فضيلت توبه

بدان كه: توبه از معاصى، سرمايه سالكين و اول مقامات دين است.مشرق (14) و نورقرب پروردگار عالميان، و كليد استقامت در راه دين و ايمان است.موجب محبت‏حضرت بارى، و سبب نجات و رستگارى است.

خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«ان الله يحب التوابين‏».

يعنى: «به درستى كه خداتوبه كنندگان را دوست مى‏دارد» . (15)

و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «توبه كننده، دوست‏خدااست.و توبه كننده از گناه، مانند كسى است كه هيچ گناهى از براى او نباشد» . (16)

و حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود كه: «خداوند - تبارك و تعالى - خوشحال‏تر مى‏شود به توبه بنده خود از مردى كه در شب تار در بيابانى مركب و توشه‏خود را گم كرده باشد و ناگاه آن را بيابد» . (17)

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «به درستى كه خداى - تعالى - دوست دارد از بندگان پرگناه خود، توبه را» . (18)

و فرمود كه: «چون بنده، توبه نصوح و خالص كند خدا دوست مى‏دارد آن را.پس‏مى‏پوشاند آن گناه را از او.شخصى عرض كرد كه: چگونه مى‏پوشاند؟ فرمود: آن گناه‏را از ياد دو ملكى كه مى‏نويسند مى‏برد و وحى مى‏نمايد به اعضا و جوارح او و به زمينى‏كه آن گناه را در آن كرده كه بپوشانيد بر او گناهان او را.و هيچ چيز يافت نمى‏شود كه‏گواهى دهد بر او به هيچ گناهى‏» . (19)

و فرمود كه: «خداى - تعالى - سه چيز از براى توبه كنندگان قرار داده، است كه اگريكى از آنها را به جميع اهل آسمان و زمين عطا مى‏فرمود به سبب آن نجات مى‏يافتند:

اول آنكه: فرمود: خدا توبه كنندگان را دوست دارد.

دوم آنكه: خبر داده است كه: فرشتگان حاملين عرش، و فرشتگانى كه در حول‏عرش‏اند طلب آمرزش مى‏كنند از براى كسانى كه توبه كرده‏اند.

سوم آنكه: آمرزش و رحمت‏خود را از براى كسى كه توبه كند قرار داده است‏» . (20)

و حضرت امام موسى كاظم - عليه السلام - فرمود كه: «دوست‏ترين بندگان به سوى‏خدا، توبه كنندگان‏اند» . (21)

و مخفى نماند كه: توبه كردن از همه گناهان واجب است‏به اجماع جميع امت، وصريح آيات قرآنيه.چنان كه خداى - تعالى - فرمايد:

«و توبوا الى الله جميعا ايه المؤمنون لعلكم تفلحون‏».

يعنى: «اى مؤمنان! همه توبه كنيد و بازگشت نماييد به سوى‏خدا، شايد كه رستگار شويد» . (22)

و مى‏فرمايد:

«يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم‏».

يعنى: «اى گروهى كه ايمان آورده‏ايد توبه كنيد به سوى خدا توبه كردنى كه‏نصوح باشد، شايد كه پروردگار شما بپوشاند بديهاى شما را» . (23)

و مراد از «توبه نصوح‏» ، توبه خالص است، كه از جميع شوائب و اغراض، از حب‏جاه و مال و خوف از مردمان، يا عدم قدرت بر گناه، خالى بوده باشد.

و اخبار بى‏حد و حصر نيز در وجوب توبه از هر گناهى وارد شده. (24) و عقل سليم، وطبع مستقيم نيز دلالت‏بر وجوب آن مى‏كند، زيرا شكى نيست كه: هر چيزى كه رسيدن‏به سعادت ابديه و نجات از شقاوت سرمديه موقوف بر آن است، كه تحصيل آن واجب‏و لازم است.و شبهه‏اى نيست كه: سعادتى نيست‏بجز لقاى پروردگار، و انس به او.پس‏هر كه محروم از قرب وصال، و ممنوع از مشاهده جلال و جمال ايزد متعال باشد، ازجمله اشقيا، و به آتش دورى و آتش جهنم معذب است.و هيچ چيز باعث دورى وسبب مهجورى نمى‏گردد مگر معاصى و گناهان.و چاره آنها نيست مگر توبه و انابه.

پس به حكم عقل، توبه، واجب عينى است‏بر هر كسى كه مرتكب معصيتى شده باشد.

و چگونه توبه، واجب نباشد و حال آنكه اعتقاد به وجوب اجتناب از معاصى و مضرات‏آنها از جمله ايمان است.

همچنان كه حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود: «زناكار در حال زنا، زنانمى‏كند و حال آنكه او مؤمن است‏» . (25)

و غرض آن حضرت نفى اصل ايمان نيست‏بلكه بعضى از فروع آن است، زيرا از براى ايمان يك در نيست‏بلكه همچنان كه وارد شده است: «از هفتاد در زيادتر است كه‏بالاترين آنها شهادتين است و ادناى آن زايل كردن خار و خس از راه‏» . (26)

پس ايمان تام و كامل در وقتى حاصل است كه آدمى اصل ايمان را كه شهادتين است، و فرع آن را كه اعمال جوارح و صفات نفس است درست نموده باشد.وشهادتين، حكم روح ايمان را دارند و ساير اعمال، حكم اعضا و جوارح آن را.

پس كسى كه شهادت به وحدانيت‏خدا و نبوت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - او بدهدو ليكن اعمال او موافق اعمال مؤمنين نباشد ايمان او مانند انسانى است كه: دست و پاى‏او بريده باشد.و چشمهاى او كور شده باشد.و همه اجزاى ظاهره و باطنه او خلل‏پذيرفته باشد.و شكى نيست كه: حال چنين كسى به مرگ نزديك، و به اندك صدمه‏اى‏روح از او مفارقت مى‏نمايد.پس همچنين كسى كه اصل ايمان را داشته باشد و ليكن دراعمال خود تقصير و كوتاهى كند ايمان او به زوال نزديك، و به يك حمله شيطان درحين مرگ از دست مى‏رود.پس گناهكار و بى‏گناه اگر چه هر دو شريك‏اند در اسم‏ايمان، و ليكن شراكت ايشان چون شركت درخت كدو و چنار است، كه هر دو رادرخت گويند و ليكن فرق آنها وقتى معلوم مى‏شود كه بادهاى قوى به وزيدن آيد، زيرادر اين وقت، درخت كدو را از ريشه بر مى‏آورد و شاخ و برگ آن را متفرق مى‏سازدولى درخت چنار، محكم در جاى خود ايستاده و متاثر نمى‏گردد.

پس در وقت‏حمله شياطين، به خصوص در وقت مرگ، فرق ميان دو ايمان معلوم‏خواهد شد.و از اينجا معلوم مى‏شود كه تكيه و اعتماد معصيت كار بر ايمان خود و اميدخلاصى از آتش جهنم در آخر كار به واسطه ايمان نيز از فريب شيطان است، چرا كه‏ايمانى كه نمى‏داند تا وقت رفتن باقى خواهد بود يا نه شايسته اعتماد بر آن نيست.وگناهكارى كه از مخلد بودن در جهنم با وجود معصيت نمى‏ترسد، به اعتماد بر ايمان‏خود به يگانگى پروردگار و نبوت رسول مختار - صلى الله عليه و آله - ، مثل شخص‏تندرستى است كه غذاهاى ضرر دار و طعامهاى زهر آلوده بخورد و از مرگ نترسد به‏جهت اعتماد بر صحت و تندرستى خود.

و شكى نيست كه: مردن صحيح اگر چه بعيد و ليكن اين غذاها آخر منجر به مرض، ومرض سبب مردن مى‏شود.پس همچنين ايمان اگر باقى بماند اگر چه آدمى را از مخلدبودن در جهنم نگاهدارد و ليكن معاصى، منجر به سلب ايمان و سوء خاتمه مى‏شود. وآن نيز سبب خلود در آتش مى‏گردد.و نسبت معاصى و گناهان به ايمان، مثل نسبت‏غذاهاى مضره يا طعامهاى زهر آلوده است‏به بدن انسان.

و همچنان كه به تدريج، ضرر آن غذاها در اندرون جمع مى‏شود تا اخلاط را فاسدسازد و مزاج را متغير گرداند، و حال اينكه آن مسكين، از اين غافل است تا به ناگاه فسادمزاج ظاهر شود و مرض بر بدن عارض گردد و بميرد.و همچنين آثار معاصى،اندك اندك در نفس بر روى هم مى‏نشيند تا مزاج نفس را فاسد گرداند و اصل ايمان رازايل سازد.و روح را به هلاكت اندازد.

پس هرگاه به جهت محافظت‏بدن كثيف، در چند روزه دنيا اجتناب از خوراك‏مضر، واجب و لازم باشد، پس به سبب حفظ روح شريف، و نجات از هلاكت ابديه به‏طريق اولى اجتناب از معاصى و گناهان واجب خواهد بود.و همچنان كه كسى غذاى‏زهر آلود بخورد و پشيمان شود تا ممكن است آن را به قى دفع مى‏كند.همچنين گناهان‏كه به مثابه زهرند از براى ايمان، دفع آنها به توبه و تلافى بايد نمود.پس زنهار، زنهار،اى برادر:

چو پنجاه سالت‏برون شد ز دست غنيمت‏شمر پنج روزى كه هست

مخسب اى گنه كرده خفته، خيز به قدر گنه آب چشمى بريزدست

در دامن توبه و انابه زن پيش از آنكه زهر گناه روح ايمان را تباه سازد.و بعداز آنكه از تو پرهيزكارى نيايد و امر از دست طبيبان دلها به در رود كه نه نصيحت در تواثر كند و نه پند ترا سودى بخشد.هر چه از مواعظ و نصايح شنوى فسون و افسانه‏پندارى.و كلمه عذاب در حق تو ثابت‏شود.و پرده غفلت، چشم و گوش دل تو رافرو گيرد و داخل اين آيه گردى كه:

«و جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون‏».

يعنى: «قرارداديم در پيش روى ايشان سدى و پرده‏اى و همچنين از پس و پشت ايشان، پس‏پوشانيديم ايشان را و كور ساختيم پس ديگر چيزى نمى‏بينند» . (27)

و از اهل اين آيه شوى كه:

«ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة‏».

يعنى: «خدا پرده بر دل و گوش و چشم ايشان نهاده‏» . (28)

و غير اينها از آيات.

و لقمان به پسر خود گفت: «اى فرزند! توبه را تاخير مكن كه مرگ ناگاه مى‏رسد.وهر كه تاخير اندازد توبه را يكى از دو خطر عظيم به او مى‏رسد: اگر زنده ماند دل او رازنگ معصيت مى‏گيرد و سياه و تيره مى‏شود و ديگر از آن محو نمى‏گردد.و اگر مرگ اورا فراگرفت ديگر مهلت تلافى نمى‏يابد» . (29)

پس اى كه عمر خود را به عصيان پروردگار صرف نموده‏اى! از خواب غفلت‏برخيزو فكرى كن از براى روز رستخيز.

تاكنون كردى گنه ديگر مكن تيره كردى آب، افزون‏تر مكن

و بدان كه: وجوب توبه، تخصيص به شخصى دون شخصى، و وقتى دون وقتى‏ندارد.بلكه بر همه كس در همه وقت لازم است، زيرا هر بنده، خالى از معصيت و گناه‏نيست.و اگر در بعضى اوقات از معصيت جوارح و اعضا خالى باشد ظاهر اين است كه‏خالى از فت‏بدى از صفات نفسانيه، يا رغبت‏به گناهى در دل فارغ نباشد.و اگر فرض‏شود كه: از آن نيز خالى باشد، از وساوس شيطانيه و افكار متفرقه كه دل را از ياد خداغافل كند خالى نيست.و اگر از آن نيز خلاص باشد از غفلت و قصورى در معرفت‏حق - سبحانه و تعالى - و صفات و آثار او خالى نيست.و همه اينها نقصى است كه بازگشت‏از آنها كه توبه است در هر حال لازم است.پس بر هر بنده سالكى در هر نفسى توبه‏واجب است.

و از اين [جهت] است كه بعضى از اهل معرفت گفته‏اند كه: «هرگاه عاقل گريه نكنددر بقيه عمر خود مگر بر آنچه از عمر او در غير ياد خداوند - سبحانه - و در سواى‏طاعت او گذشته است، تا وقت مردن او را كم است چه جاى آنكه بقيه عمر خود را نيزچون گذشته و در جهل و غفلت‏به انجام رساند» . (30)

و كسى كه قدر عمر خود و فايده آن را دانست و فهميد كه چه چيز از آن تحصيل‏مى‏تواند نمود مى‏داند كه هر قدر از آنكه در معصيت ضايع شد چه حسرت و ندامتى دارد.

بلى، اگر عاقلى جوهرى گرانبها داشته باشد و به هرزه از دست او در رود بر آن‏مى‏گريد.و اگر تلف شدن آن باعث تلف خود آن كس شود گريه او بيشتر و اندوه اوافزون‏تر مى‏باشد.پس هر نفسى از عمر، جوهرى است گرانمايه كه عوض از براى آن‏نيست.و چه جوهرى گرانمايه‏تر از چيزى كه آدمى را به سلطنت ابد و پادشاهى سرمد مى‏رساند.

مروى است كه: «چون بنده را هنگام وفات در رسد و ملك الموت بر او وارد شود و او را اعلام نمايد كه: از عمر تو ساعتى بيش نمانده، در آن وقت از براى آن بنده اين قدرحزن و حسرت و تاسف حاصل مى‏شود كه اگر تمام مملكت روى زمين را از مشرق تامغرب مالك باشد مى‏دهد به عوض اينكه يك ساعت ديگر بر آن ساعت اضافه شود كه‏بلكه در آن ساعت تلافى مافات كند و راهى به آن نمى‏يابد» . (31)

و در روايات رسيده كه: «چون بنده را زمان رحلت رسد و پرده از پيش ديده اوبرداشته شود و يقين به مرگ خود نمايد در نزد ملك الموت تضرع و زارى كند كه مرايك روز ديگر مهلت ده به روز خود بگريم.و دست عذر خواهى به درگاه الهى بردارم،بلكه چاره‏اى در كار تباه خود كنم.ملك الموت گويد: هيهات، هيهات، روزهاى توسرآمد و ديگر روزى از براى تو نمانده است.گويد: يك ساعت مهلتم بده.گويد:

«فنيت الساعات‏».

يعنى: ساعتهاى تو به انجام رسيده و ديگر ساعتى ندارى.و در آن‏هنگام، درهاى قبول توبه بر او بسته مى‏گردد.و روح او به تلاطم مى‏آيد.و نفس او به‏شماره مى‏افتد.و غصه گلوى او را مى‏گيرد.و حسرت بر عمر ضايع شده خودمى‏خورد» . (32)

و آنچه مذكور شد از وجوب توبه از گناهان مذكور، توبه از بعضى از آنها واجب‏شرعى است، كه اگر كسى مرتكب آن شده باشد و بى‏توبه از دنيا برود مستحق عذاب‏الهى خواهد بود.و آن گناهانى است كه: در شريعت مقدسه بر همه كس حرام شده و نهى‏از آنها وارد شده.و همه خلق در وجوب توبه از آنها يكسان‏اند.و اما بعضى ديگر از آن‏گناهان چون وساوس نفسانيه و رغبت قلبى به معاصى، و قصور در معرفت و عظمت وجلال حضرت بارى و امثال اينها، پس توبه از آنها واجب شرعى نيست كه ترك آنهاموجب عذاب اخروى گردد.بلكه وجوب آن به معنى ديگر است كه عبارت از وجوب‏شرطى باشد، يعنى: كسى كه خواهد پا بر بساط قرب حضرت معبود نهد و به مقام‏محمود برسد بايد از آنها نيز توبه نمايد.

پس كسى كه به نجات از عذاب قناعت كند و طالب زيادتر از آن نباشد توبه از اين‏قسم گناه بر او واجب نيست.و وجوب آن از براى كسى است كه وصول به مراتب ودرجات ارجمند را طلبد.و آنچه وارد شده است از استغفار طوايف انبيا و اوصيا و توبه‏ايشان، از بعضى از اين اقسام بوده، زيرا به واسطه نزول ايشان در اين سراى جسمانى، وابتلاى ايشان به بدن «عنصرى‏» ، (33) لابد بود از براى ايشان از تربيت‏بدن و اكل و شرب ووقاع و خواب و التفات به اصحاب.و به آن سبب گاهى از مقام شهود و استغراق بازمى‏ماندند و اين، نسبت‏به مراتب ايشان، نوع گناهى بود.

همچنان كه رسيده است:

«حسنات الابرار، سيئات المقربين‏».

يعنى: «آنچه از براى‏طايفه ابرار و نيكان طاعت است، از براى مقربين، معصيت است‏» .

آرى: امثال ايشان هميشه در مقام قرب و عين شهودند و نمى‏بينى كه كسى كه پا بر بساط سلطان نهد و در حضور او باشد آنچه از براى محرومين از حضور پسنديده است‏از خوردن و خوابيدن، و به اين سو و آن سو ملتفت‏شدن، از براى ايشان عين عصيان‏است.و گناهان خيل انبيا و اوصيا از اين قبيل بوده نه مانند گناهان ما.

توبه از همه گناهان

و مخفى نماند كه: بعضى از علما گفته‏اند كه: توبه نيست، مگر از همه گناهان.پس‏نمى‏شود كه از بعضى گناهان توبه كند و از بعضى نكند.و حق - چنانچه والد ماجد حقير در جامع السعادات تصريح فرموده (34) - آن است كه: صحيح است توبه كردن از بعضى‏گناهان دون بعضى به شرطى كه از يك نوع نباشند.مثل اينكه از گناهان كبيره توبه كند نه‏از صغيره.يا از حق الناس توبه كند نه از حق الله. يا از قتل مسلمين توبه كند و بس.يا اززناى تنها توبه كند.يا از شرب خمر تنها، يا غيبت تنها.و همچنين در اين وقت، گناه‏آنچه از آن توبه كرده از او ساقط مى‏شود.و توبه اكثر توبه كنندگان از اين قبيل است.

وليكن توبه از بعضى گناه دون بعضى ديگر كه از آن نوع باشند معنى ندارد و صحيح‏نيست.مثل اينكه توبه كند كه مال حرام نخورد اما از گوشت‏حرام مضايقه نكند.يا توبه‏كند كه غيبت زيد را نكند اما از غيبت ديگران مضايقه نكند.يا زنا به فلان زن نكند وامثال اينها.

فصل: قبولى توبه داراى شرايط

بدان كه: توبه كه جامع شرايط بوده باشد در درگاه الهى مقبول است‏به اجماع جميع‏علما و تصريح آيات و اخبار.

خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«و هو الذى يقبل التوبة عن عباده‏».

يعنى: «خدا آنچنان‏كسى است كه توبه بندگان را قبول مى‏فرمايد» . (35)

و مى‏فرمايد:

«و من يعمل سوءا او يظلم نفسه ثم يستغفر الله يجد الله غفورا رحيما».

يعنى: «هر كه عمل بدى كند يا ظلم به نفس خود كند پس توبه كند و طلب آمرزش ازخدا نمايد مى‏يابد خدا را آمرزنده و رحم كننده‏» . (36)

و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هرگاه اين قدر گناه بكنيد كه تا آسمان برسد پس پشيمان شويد خدا توبه شما را قبول مى‏نمايد» . (37)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «پشيمانى، كفاره گناهان است‏» . (38)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «هر كه يكسال پيش از مردن، توبه كند حق - تعالى - توبه او را قبول مى‏كند.پس فرمود: سال، زياد است هر كه يك ماه پيش ازمردن توبه كند خداى - تعالى - توبه او را قبول مى‏فرمايد.و بعد از آن فرمود: ماه، زياداست هر كه يك هفته قبل از مردن توبه كند خدا توبه او را قبول مى‏فرمايد.پس فرمودكه: هفته نيز بسيار است هر كه يك روز قبل از وفات، تائب باشد توبه او قبول مى‏شود. پس فرمود كه: روز نيز زياد است هر كه توبه كند پيش از آنكه مرگ گلوى او را بگيرد ومرگ را معاينه ببيند خداى - تعالى - توبه او را قبول مى‏فرمايد» . (39)

و حضرت امام باقر - عليه السلام - به محمد بن مسلم فرمود كه: «مؤمن هرگاه توبه كندگناهان او آمرزيده است.پس بعد از توبه و آمرزش، عمل را از سرگيرد.و آگاه باشيد،به خدا قسم كه توبه نيست مگر از براى اهل ايمان.

محمد بن مسلم عرض كرد كه: اگربعد از توبه عود به گناه كند و باز توبه كند حال او چگونه است؟

حضرت فرمود: اى پسرمسلم! آيا چنان مى‏بينى كه بنده مؤمن از گناه نادم شود و از خدا طلب آمرزش نمايد وخدا توبه او را قبول نكند؟!

عرض كرد كه مكرر چنين مى‏كند، يعنى گناه مى‏كند و توبه‏مى‏نمايد؟

فرمود: مؤمن هر وقت عود به استغفار و توبه كند خدا عود به آمرزش مى‏نمايد.به درستى كه خداى - تعالى - آمرزنده و رحيم است.و توبه را قبول مى‏كند.و گناهان را عفو مى‏فرمايد» . (40)

مروى است كه: «حضرت آدم - عليه السلام - عرض كرد كه: پروردگارا! شيطان را برمن مسلط ساختى و او را در عروق بدن من جاى دادى، در عوض آن چيزى به من عطافرماى.خطاب رسيد كه: اى آدم! از براى تو اين را قرار دادم كه هر يك از ذريه تو كه‏قصد معصيتى كند و آن را مرتكب نشود چيزى بر آنها نوشته نمى‏شود.و چون مرتكب‏آن گردد يك گناه بر او نوشته مى‏شود.و اگر قصد طاعتى كند و آن را نكند يك حسنه ازبراى او ثبت مى‏شود.و اگر بكند ده حسنه از براى او نوشته مى‏شود.آدم عرض كرد كه:

پروردگارا! زياد كن.خطاب رسيد كه: اگر ايشان گناهى كند و استغفار كند او رامى‏آمرزم.آدم - عليه السلام - عرض كرد: الهى! زيادتر كن.فرمود كه: توبه را از براى ايشان قرار داده‏ام.تا نفس ايشان باقى است.آدم عرض كرد كه: اين قدر مرا كافى‏است‏» . (41)

و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «مردى گناه مى‏كند و خدا به‏جهت آن گناه او را داخل بهشت مى‏كند.راوى مى‏گويد كه عرض كردم: به جهت گناه‏داخل بهشت مى‏شود؟ فرمود: بلى گناه مى‏كند پس هميشه از آن گناه خود ترسناك‏است و نفس خود را دشمن دارد، به اين جهت‏خدا او را به بهشت مى‏برد» . (42)

و فرمود كه: «بنده مؤمن چون گناه كند هفت‏ساعت‏خدا او را مهلت مى‏دهد، اگراستغفار كرد چيزى بر او نوشته نمى‏شود.و اگر هفت‏ساعت گذشت و توبه و استغفارنكرد يك گناه بر او نوشته مى‏شود» . (43)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «هيچ مؤمنى نيست كه در شبانه روزى چهل‏گناه كبيره كند پس پشيمان شود و بگويد:

«استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم بديع السموات و الارض ذوالجلال و الاكرام و اسئله ان يصلى على محمد و آل محمد و ان يتوب على‏».

مگر آنكه خداى - تعالى - آن گناهان را بيامرزد.پس فرمود كه هيچ خوفى نيست‏بر كسى كه شبانه روزى زياده از چهل گناه كبيره مرتكب شود» . (44)

و در اسرائيليات وارد شده است كه: «جوانى بيست‏سال عبادت كرد بعد از آن عاصى‏شد و بيست‏سال معصيت‏خدا را نمود، روزى در آينه نظر كرد ديد علامت پيرى درموى او ظاهر شده آهى از دل بركشيد و گفت: خداوندا! بيست‏سال اطاعت تو كردم وبيست‏سال معصيت تو نمودم نمى‏دانم اگر بازگشت‏به سوى تو نمايم قبول مى‏كنى؟ ناگاه‏شنيد كه قائلى مى‏گويد كه: تو ما را قبول كردى ما نيز تو را قبول كرديم.پس دست از مابرداشتى ما هم دست از تو برداشتيم.و عصيان ما را ورزيدى تو را مهلت داديم.و اگر بازبه سوى ما آيى تو را قبول مى‏كنيم‏» . (45)

و بالجمله شكى نيست كه اين درگاه، درگاه نااميدى نيست.و هر كه رو به آنجاآورد او را قبول مى‏كند.

هر كه در اين خانه شبى داد كرد خانه فرداى خود آباد كرد

حكايت توبه «شعوانه‏»

منقول است: «در بصره زنى بود «شعوانه‏» نام كه مجلسى از فسق و فجور منعقد نمى‏شد در بصره كه از وى خالى باشد.

روزى با جمعى از كنيزان خود در كوچه‏هاى بصره مى‏گذشت‏به در خانه‏اى رسيدندكه از آن افغان و خروش بلند بود گفت: سبحان الله! در اين خانه عجب مصيبت وغوغايى است! كنيزى را به اندرون فرستاد از براى استعلام از حقيقت‏حال، آن كنيزرفت و معاودت نكرد.و كنيزى ديگر را فرستاد آن نيز رفت و نيامد.ديگرى را فرستادو به او تاكيد نمود كه زود معاودت كن.كنيز رفت و برگشت و گفت: اى خاتون! اين‏غوغاى مردگان نيست، ماتم زندگان است.اين ماتم بدكاران و عاصيان و نامه سياهان‏است.شعوانه كه اين را بشنيد گفت: آه، بروم و ببينم كه در اين خانه چه خبر است.

چون به اندرون رفت ديد واعظى در آنجا نشسته و جمعى در دور او فراهم آمده‏ايشان را موعظه مى‏كند و از عذاب خدا مى‏ترساند. و ايشان همگى به گريه و زارى‏مشغولند.و در حينى رسيد كه واعظ تفسير اين آيه مى‏كرد كه:

«اذا راتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين دعوا هنالك ثبورا».

يعنى: در روز قيامت چون دوزخ، عاصيان را ببيند در غريدن آيد وعاصيان در لرزيدن آيند.و چون عاصيان را در دوزخ افكنند در مقام تنگ و تاريك وزنجيرهاى آتشين به يكديگر باز بسته فرياد واويلا برآورند.مالك جهنم به ايشان گويد:

زود به فرياد آمديد بسا فرياد و فغان كه بعد از اين از شما صادر خواهد شد» . (46)

شعوانه چون اين را شنيد بسيار در وى اثر كرد و گفت: اى شيخ! من يكى ازروسياهان درگاهم آيا اگر توبه كنم حق - تعالى - مرا مى‏آمرزد؟ گفت: البته اگر توبه كنى‏خداى - تعالى - تو را مى‏آمرزد اگر چه گناه تو مثل گناه شعوانه باشد.گفت: اى شيخ! شعوانه منم و توبه كنم كه من بعد گناه نكنم.آن واعظ گفت: خداى - تعالى - ارحم الراحمين است و البته اگر توبه كنى آمرزيده شوى.

پس شعوانه توبه كرد و بندگان و كنيزان خود را آزاد كرد و به صومعه رفت ومشغول عبادت پروردگار شد و دايم در رياضت مشغول بود، به نحوى كه بدنش گداخته شد و به نهايت ضعف و نقاهت رسيد.

روزى در بدن خود نگريست، خود را بسيار ضعيف و نحيف ديد گفت: آه آه، در دنيا به اين نحو گداخته شدم و نمى‏دانم در آخرت حالم چون خواهد بود؟ ندايى به‏گوش او رسيد كه دل خوش دار و ملازم درگاه ما باش تا روز قيامت‏ببينى حال تو چون‏خواهد بود» . (47)

نيامد بدين در كسى عذر خواه كه سيل ندامت نشستش گناه

چه شبهه در اينكه: هر كه ملازم درگاه او باشد و از خوف او ترك معاصى كند درروز قيامت رحمت الهى او را فرو مى‏گيرد و به درجات عاليه و مراتب متعاليه مى‏رسد.

حكايت توبه مرد گناهكار و قبولى توبه‏اش

و نيز نقل است كه: «مردى بود كه جميع عمر خود را در معصيت‏به سر برده بود ودر مدت عمر خود هرگز خيرى از او صادر نشده و اصلا از هيچ معصيتى انديشه‏نمى‏كرد.و صلحاى عصر و اتقياى روزگارش از او دورى جستندى و از او نفرت‏كردندى.

ناگاه موكل قضا دست‏بر دامن عمرش دراز كرده ملك الموت آهنگ قبض روحش‏نمود.چون يقين به مرگ كرد و يافت كه وقت رحلتش رسيده نظر در جرايد اعمال‏خود كرد آن را از اعمال صالحه خالى ديد و خطى كه رقم رجايى داشته باشد نديد.و به‏جويبار عمل خود نگريست، شاخى كه دست اميد در آن توان زد نيافت.عاجزوار آهى‏از دل بى‏قرار بركشيد و بى‏اختيار گفت:

«يا من له الدنيا و الآخره ارحم لمن ليس له الدنيا و الآخرة‏».

يعنى: «اى آنكه دنيا و آخرت از توست، رحم كن بر حال كسى كه نه دنيادارد و نه آخرت‏» .اين كلمه به گفت و جان داد.

اهل شهر بر فوت او شاد شدند و از مردنش فرحناك گشتند و او را در مزبله‏اى‏انداختند و خس و خاشاك بر او ريختند و آن موضع را از خاك پركردند.شب يكى ازبزرگان را در خواب نمودند كه: فلان در گذشت و او را در مزبله انداختند برخيز و او رااز آنجا بردار و غسل ده و كفن كن و بر او نماز كن و او را در مقبره صلحا و اتقيا دفن‏كن.گفت: خداوندا! او بد عمل بود و در ميان خلق به بدكارى و بدنامى مشهور بود.چه‏چيز به درگاه كبريا آورد كه مستحق كرامت و بخشش گرديد؟ خطاب آمد كه: چون به‏حال نزع رسيد در جرايد اعمال خود نظر كرد و بجز خطا و معاصى چيزى نديد لهذامفلس وار به درگاه ما بناليد و عاجزوار به بارگاه ما نظر كرد و دست در دامن فضل ما زدلهذا به بيچارگى و عجز او رحمت كرديم.و گناهان او را از نظر پوشيديم.و از عذاب اليمش نجات داديم.و به نعيم مقيمش رسانديم‏» .

اى يك دله صد دله دل يك دله كن مهر دگران را از دل خود يله كن

يك صبح به اخلاص بيا بر در ما برنايد اگر كام تو از ما گله كن

فصل: اقسام توبه و بيان آنها

بدان كه: دانستى كه توبه، عبارت است از: پشيمانى بر معصيتى كه از آدمى سرزده، وعزم بر ترك آن در آينده.و همين قدر در قبول توبه كافى نيست‏بلكه بايد دانست كه:

گناهى كه از آدمى سرزده يا محض «حق الله‏» است و غير خداى - تعالى - را در آن‏حقى نيست.يا در آن «حق الناس‏» نيز هست.

پس اگر از قسم اول باشد آن نيز بر دو قسم است:

يا چيزى است: كه قضا و تلافى از براى آن واجب نيست.مثل شرب خمر و ساززدن و امثال اينها، و در توبه اين قسم، همان پشيمانى و عزم بر ترك و حزن و اندوه درارتكاب آن در قبول توبه كفايت مى‏كند.

و يا چيزى است كه: تلافى آن شرعا لازم است، چون نماز و روزه و زكوة و خمس‏و كفاره و امثال اينها، و در اين قسم، علاوه بر پشيمانى و عزم بر عدم ارتكاب آن‏معصيت‏به قدر امكان، آنچه را ترك نموده قضا مى‏نمايى تا ديگر يقين به بقاى قضا درذمه خود نداشته باشى.

و اگر از قسم دوم باشد كه در آن حق مردم نيز باشد پس چون لا محاله در آنهاحق الله نيز هست‏بايد تلافى حق الله آن را به ندامت و پشيمانى و حسرت و حزن و الم وعزم ترك نمودن آن را بكند.

و اما حق الناس، پس آن حق، يا حقى است كه تعلق به مال مى‏گيرد يا بدن يا به‏عرض و آبرو، يا به حرم و اهل.

پس اگر حق مالى باشد، واجب است كه اگر قدرت داشته باشى آن را به صاحبش‏رد نمايى.و اگر صاحبش مرده باشد به وارث آن رسانى.و اگر صاحبش معلوم نباشد به‏فقرا رسانى.و اگر به جهت تنگدستى قدرت بر اداى آن نداشته باشى از صاحب ن‏حليت‏حاصل نمايى.و اگر او حلال نكند يا دسترسى به صاحب آن نداشته باشى بايدتضرع و زارى به درگاه حضرت بارى نمايى كه در روز حساب او را از تو راضى نمايد.

و بسيار از براى صاحبش طلب آمرزش نمايى و افعال حسنه به جا آورى تا روز قيامت‏به عوض آن حق بدهى. و اگر حق بدنى باشد مثل اينكه: او را كشته باشى يا زده باشى يا عضوى از او راشكسته باشى يا مجروح كرده باشى پس واجب است كه تمكين كنى تا صاحب حق، آن‏را قصاص نمايد.و آنچه از تو نسبت‏به او صادر شده متحمل شوى كه او نيز نسبت‏به‏توبه عمل آورد.يا اينكه به عجز و «الحاح‏» ، (48) يا احسان و انعام، او را از خود راضى‏سازى.و اگر دسترسى به اينها نباشد باز بايد به در خانه خدا رفت و عجز و انابه نمود كه‏صاحب حق را راضى كند.و طاعات و عبادات بسيارى به جا آورد كه عوض حق او گردد.

و اگر حق آبرويى باشد مثل اينكه: او را دشنام يا فحش داده‏اى يا تهمت زده باشى‏يا غيبت نموده باشى يا بى‏جهت‏شرعى به او اهانت رسانيده باشى و دل او را شكسته‏باشى، بايد اگر ممكن باشد و در اظهار آن، مظنه غيظ صاحب حق نباشد از او حليت‏حاصل نمايى. و او را از خود خوشنود نمايى.و اگر ممكن نباشد به جهت او استغفار وطلب آمرزش نمايى.و در زيادتى افعال حسنه كوشى كه عوض حق او شود.و چنانچه‏افترا و بهتانى به او زده باشى يا غيبت او را كرده باشى بايد اگر دانى كه در نزد كدام‏شخص گفته‏اى ثانيا در نزد او اعتراف به كذب خود نمايى.

و اگر حق در اهل و حرم باشد مثل اينكه: - العياذ بالله - با زن كسى زنا كرده باشى‏پس امر آن در غايت صعوبت و نهايت اشكال است و راهى از براى حليت جستن‏نيست.و اظهار آن به شوهر جايز نيست.و اگر از كسى چنين امرى صادر شده باشدچاره آن نيست مگر آنكه شب و روز به درگاه پروردگار بنالد و تضرع و زارى نمايد ومواظبت‏بر طاعت و عبادت به جهت آن شوهر نمايد.و نماز بسيار و روزه بى‏شمار وحج و صدقه و تلاوت قرآن به جهت او به جا آورد.و اگر آن مرد زنده باشد علاوه براينها انعام و احسان به او كند.و اكرام و احترام او به جا آورد.و خدمت او را به قدرامكان مرتكب شود.و سعى در مهمات و حوائج او نمايد كه شايد به اين وسايل در روزقيامت از او بگذرد.و اگر او نگذرد خداى - تعالى - اينها را در مقابل حق او مى‏دارد.واگر مقابل شده باشد، به حكم خدايى گناه از عمل او برداشته شود.و به هر حال بايدساعتى از تضرع و زارى غافل نشود و روز و شب را به گريه به روز سياه خود به سر بردتا باشد كه لطف الهى شامل حال او شده، در روز قيامت پرده او را ندرد.و صاحب حق‏را به الطاف پنهانى خود خشنود سازد.

شرايط توبه از نظر حضرت على - عليه السلام -

و مخفى نماند كه: آنچه مذكور شد شرط قبول توبه است كه بدون آنها توبه قبول نيست.بلكه فى الحقيقه بدون آنها توبه متحقق نمى‏شود.

و از براى كمال توبه و تماميت آن نيز شرايطى چند است و كسى كه خواهد توبه اوبه سرحد كمال باشد و زنگ معصيتى كه كرده بالمره از آئينه دل او زدوده شود بايد بعداز تلافى و تدارك هر معصيتى به دوام ندامت و قضاى عبادت و اداى مظالم پيوسته‏بر حال خود گريان و هميشه متالم و محزون باشد.و به ازاى آن معصيت، نفس خود رابه زحمت‏بيندازد و رياضت دهد و در اكل و شرب تقليل نمايد.

مروى است كه: «شخصى در خدمت‏حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - گفت: «استغفر الله‏» .

آن حضرت فرمود: مادرت بر تو بگريد آيا مى‏دانى حقيقت استغفارچيست؟ ! به درستى كه استغفار درجه «عليين‏» (49) است.و بر مجموع شش معنى واقع‏مى‏شود:

اول: پشيمانى بر گذشته.

دوم: عزم بر ترك گناه در مدة العمر.

سوم: ادا كردن حقوق مردم.

چهارم: قضا كردن هر واجبى كه فوت شده.

پنجم: گداختن هر گوشتى كه از حرام روييده به حزن و الم، تا پوست‏به استخوان چسبد و گوشت تازه برويد.

ششم: الم و زحمت طاعت و عبادت به بدن چشانيدن به ازاى آنچه از شيرينى معصيت چشيده.چون كسى اين شش امر را به جا آورد بگويد: استغفر الله‏» . (50)

و مراد حضرت، استغفار كامل است.و مراد آن نيست كه استغفار كردن بدون‏مجموع اين شش امر، لغو و بى‏فايده است، زيرا شكى نيست كه: تلفظ به كلمه «استغفر الله‏» از روى اخلاص، با فهميدن معنى آن نيز موجب تخفيف عذاب است.

بلكه گفتن آن از براى ثواب اگر چه معنى آن را نفهمد خالى از ثواب نيست، همچنان كه‏بسيار از عوام مى‏گويند.

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «توبه‏«حبل الله‏» و «مدد عنايت‏» اوست و لابد است از مداومت آن.و از براى هر طايفه از بندگان، توبه‏اى‏است.تا اينكه فرمودند كه: اما توبه طايفه عوام آن است كه: باطن خود را از گناهان‏بشويد به آب حسرت، و اعتراف به گناه و پشيمانى برگذشته و ترسناك بودن بر آنكه‏ديگر مثل آن از براى او صادر شود.و بايد گناهان را سهل و حقير نشمارد و دايم بر تقصيرات خود در بندگى و طاعت‏خدا گريان و متاسف باشد.و خود را از شهوتهاى‏نفسانيه محافظت نمايد.و استغاثه به خدا نمايد كه او را اعانت فرمايد بر وفاى به توبه.ومحافظت كند او را از عود به گناه.و رياضت دهد نفس خود را به عبادت و مجاهده.وواجباتى كه از او فوت شده قضا نمايد.و ستمى كه بر كسى كرده تدارك آن كند.وآنچه از حقوق مردمان در ذمه او باشد ادا كند.و از همصحبتان بد، اجتناب نمايد.وشبها را به بيدارى به صبح رساند.و روزها را به تشنگى روزه به شب آورد.و هميشه درعاقبت كار خود تفكر نمايد.و از خدا استعانت جويد كه در حالت وسعت و شادى وزمان سختى و بدحالى، او را بر جاده شريعت، مستقيم و ثابت‏بدارد.و در بلاها ومصيبتها صبر كند تا از درجه توبه كنندگان ساقط نشود.و چون چنين كند از گناهان خودپاك، و عمل او زياد، و درجات او بلند مى‏گردد» . (51)

و از جمله شرايط كمال توبه آن است كه: سعى نمايد كه آثار كدورت و ظلمت كه ازگناهان بر دل او مجتمع شود به نور طاعت محو كند، زيرا هر شهوت و معصيتى كه ازانسان صادر مى‏شود از آن ظلمت و تيرگى بر دل مى‏نشيند، همچنان كه از نفس، تيرگى برآئينه مى‏نشيند.و چون بسيار شد، دل زنگ مى‏گيرد.و اگر زنگ بسيار بر روى هم جمع‏شود دل او را فاسد مى‏كند و ديگر قابل اصلاح و صفا نمى‏شود.پس كسى كه توبه‏مى‏كند بايد آثار گناهان گذشته را از دل خود محو كند.و محو آنها به طاعات و عبادات‏مى‏شود، زيرا همچنان كه به سبب معصيت، ظلمت و كدورت به سراچه دل مى‏رسدهمچنين از عبادت، نورى در آن دل حاصل مى‏شود و به واسطه آن نور، ظلمت معاصى‏زدوده مى‏گردد.

همچنان كه حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «در عقب هر گناهى‏عبادت كن تا آن را محو كند» . (52)

پس بايد توبه كار، خود را بر طاعاتى كه ضد آن معاصى است كه كرده بدارد تا اثرمعصيت را بزدايد، زيرا دفع هر مرضى به ضد آن مى‏شود.پس اگر در مجامع‏لهو و لعب، غنا شنيده باشد كفاره آن را به شنيدن قرآن و مواعظ و احاديث و نشستن‏در مساجد و امثال آن كند.و كفاره شرب خمر را به رياضت نفس و تشنگى نمايد.وكفاره خوردن چيز حرام را بعد از تصدق قيمت آن، روزه داشتن و كم‏خوردن كند.وهمچنين هر چيزى را به مناسب آن معالجه كند تا اثر آن گناه محو شود.و اگر چه دفع‏آن به عبادت ديگر غير مناسب هم ممكن است ليكن معالجه مناسب، زودتر اثر مى‏كند.

فايده: اجتناب از گناهان كبيره، كفاره گناهان صغيره

بدان كه: شريعت مقدسه، گناه را دو قسم كرده است: كبيره و صغيره.و حكم فرموده‏است كه: اجتناب از گناهان كبيره، كفاره گناهان صغيره است.

چنانچه خداى - تعالى - فرمود:

«ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم‏».

يعنى: «اگر اجتناب كنيد از كبائر آنچه بر شما حرام شده است، آن را كفاره ساير گناهان‏شما مى‏كنيم‏» . (53)

و اجتناب از كبيره، در وقتى كفاره صغيره مى‏شود كه به قدرت و اراده، آن را ازبراى خدا ترك كنى نه آنكه قدرت بر آن نداشته باشى.يا از راه ترس مردم يا حفظ آبروو يا به جهت عدم شوق و رغبت، آن را نكنى چنين اجتنابى كفاره صغائر نمى‏شود.

و در تعيين گناهان كبيره ميان علما، خلاف بسيار است.بعضى آنها را هفت گفته‏اند.

و بعضى بيشتر.و از بعضى روايات هفتصد مستفاد مى‏شود.و ظاهر آن است كه: هرگناهى كه در قرآن مجيد وعده عذاب به آن شده كبيره است.و از جمله گناهان كبيره‏است: شرك به خدا و قتل مسلم عمدا و قذف زنان محصنه، يعنى نسبت زنا به زنان‏مسلمه كه مشهور به زنا نباشند دادن.مثل اينكه: كسى را ولد الزنا بگويى يا نسبت زنا به‏زن و خواهر كسى بدهى.و عقوق والدين و زنا و ظلم و حكم به غير حق و خوردن مال‏يتيم را به ظلم، و خوردن ربا و ترك نماز عمدا.و در بعضى احاديث، از گناهان كبيره‏شمرده‏اند: سحر را و قسم دروغ را و حبس زكوة و كتمان شهادت، و شرب خمر، ودزدى و قمار و كم فروشى و لواط و شهادت ناحق و اعانت ظالمين بر ظلم و دروغ و غناكردن و شنيدن، و تكبر و خيانت و حبس حق مردم بدون عذر شرعى.

اسبابى كه گناه صغيره را كبيره مى‏كنند

و مخفى نماند كه: هر گناه صغيره به سبب يكى از پنج چيز كبيره مى‏شود:

اول: اصرار بر آن كردن، يعنى مكرر مرتكب آن شدن.

دوم: حقير شمردن آن، زيرا هر گناهى را كه اندك شمارى نزد خدا عظيم مى‏شود.

و در حديث وارد است كه: «مؤمن هر گناهى را كه كرده آن را مانند كوهى مى‏بيند كه بر بالاى سر او باشد و ترسد كه بر او افتد.و منافق گناه را مثل مگسى بيند كه بر بينى‏او نشيند.پس آن را بپراند» . (54)

و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «بپرهيزيد از محقرات ازگناهان، كه آنها آمرزيده نشوند.عرض كردند كه: محقرات گناه كدام‏اند؟ فرمود كه: آن‏است كه مردى گناهى كند و بگويد خوشا به حال من اگر غير از اين گناهى نداشتم‏» . (55)

سوم: شاد شود به كردن آن و قدرت يافتن بر فعل آن.مثل اينكه: كسى مسلمانى راخجل سازد يا مغبون كند يا او را ايذايى برساند و بگويد: ديدى او را چگونه رسواكردم! يا خجل ساختم! يا مغبون نمودم! و به اين، دلشاد باشد.و چنين كسى مثل كسى‏است كه: دوايى به جهت دفع مرض او به او بدهند او آن را بريزد و شادى كند كه ديدى‏چگونه از خوردن آن فارغ شدم.

چهارم: گناهى را بكند و آن را بدون جهت‏شرعى اظهار كند در نزد كسى كه مطلع نيست.

پنجم: آن شخص گناهكار كسى باشد كه مردم به او اعتماد داشته باشند و پيروى آن‏كنند و او گناه صغيره كند كه مردم بر آن مطلع شوند و وقع آن گناه در نظر ايشان كم‏شود.مثل اينكه: شخص عالمى لباس ابريشم بپوشد يا مسخرگى كند، يا در مجمع معصيت‏بنشيند و امثال اينها.

فصل: اقسام توبه كنندگان

بدان كه: توبه كنندگان از جهت وفاى به توبه و عدم آن بر چند قسم‏اند:

اول آنكه: از همه معاصى توبه كند و به توبه خود تا آخر عمر ثابت‏بماند، و ديگر ازاو گناهى سر نزند مگر خطاهاى بسيار جزئيه كه غير معصوم خالى از آنها نيست.و چنين‏توبه، توبه نصوح است و صاحب نفس مطمئنه است.

دوم آنكه: از گناهان كبيره توبه كند و اصول طاعات و عبادات را به جا آورد اماخالى از همه گناهان نباشد.و گاهى «هفوه‏» (56) يا از روى سهو و غفلت، نه به محض عمد وقصد تمام، گناهانى چند از او صادر گردد.و چون به گناهى چند اقدام نمايد ملامت‏نفس خود كند، و تاسف و ندامت‏بسيار خورد.و ثانيا عزم كند كه ديگر پيرامون مثل‏آن نگردد و قرار دهد كه از آنچه باعث گناه مى‏شود اجتناب لازم داند.و صاحب آن،صاحب نفس لوامه است.و خير او بر شرش غالب است.

و حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - به آن اشاره فرموده است.مجمل آنچه راكه گفته است اين است كه: «خوبان شما كسانى هستند كه بسيار به فتنه مى‏افتند و بسيار توبه مى‏كنند و چنين شخصى از درجه اعتبار توبه ساقط نيست‏» . (57)

سوم آنكه: توبه كند و مدتى بر توبه خود ثابت و مستقيم باشد و پس از مدتى دربعضى از گناهان شيطان و نفس اماره بر او غالب شوند و از دفع آنها از خود عاجز شود،و از روى عمد و قصد مرتكب آن گردد.و اما با وجود اين، مواظبت‏بر طاعات نمايد.واگر گناهانى را كه قدرت بر آن نداشته باشد تارك باشد.و همچنين در بعضى گناهان،عنان نفس خود را بگيرد و بعد از ارتكاب آن گناه هم قصد توبه از آن را بكند و بگويد:

امروز و فردا توبه از آن خواهم كرد و ليكن نفس، هر روز او را فريب دهد و گويد: فرداتوبه كن.و به اين سبب، توبه او تاخير افتد.و صاحب اين درجه را صاحب نفس مسؤوله‏خوانند و اميد نجات به چنين شخصى نيز هست.

چهارم آنكه: توبه كند و مدتى بر آن ثابت‏باشد بعد از آن توبه خود را بشكند و به‏لجه گناهان فرو رود و از ياد توبه در رود و مطلقا ندامت و پشيمانى از گناهانى را كه‏مى‏كند نداشته باشد.و صاحب اين، صاحب نفس اماره است.و شر او بر خيرش غالب‏است و از درجه توبه كنندگان ساقط است.

عدم اعتماد به نفس نبايد مايه پشيمانى از توبه شود

و مخفى نماند كه: هرگاه كسى از گناهى كه كرده پشيمان شود و توبه كند و ليكن به‏نفس، اعتماد نداشته باشد كه ديگر امر به گناه نكند و عود به آن ننمايد، و خاطر جمع ازخود نباشد، نبايد به اين سبب از توبه باز ايستد و چنان گمان كند كه توبه او فايده‏نمى‏بخشد، زيرا اين فريب شيطان است و از كجا مى‏داند كه ديگر متمكن از آن معصيت‏خواهد شد.شايد پيش از آن با توبه از دنيا برود.و بايد قصد او اين باشد كه: ديگر عودنكند.و از خدا استعانت جويد.اگر به اين قصد وفا كرد به مطلب خود رسيده.و اگرنفس بر او غالب شد گناهان سابق او آمرزيده شده و از آنها خلاصى يافته.و به غير ازاين، گناهى كه بعد از اين توبه مرتكب شده بر او چيزى نيست، و اين از مطالب عظيمه وفوايد جليله است.پس نبايد خوف از شكستن توبه، كسى را از توبه باز دارد، بلكه بايدمبادرت به توبه نمايد.و اگر بعد به گناه عود كند باز دفعة توبه كند و از عقب آن حسنه‏به جا آورد كه محو آثار آن گناه را بكند.

و در بعضى از اخبار وارد شده كه: «اگر كسى در عقب گناه، هشت امر به جا آورداميدوار به عفو آن گناه باشد: عزم بر توبه آن داشته باشد.و شايق باشد كه ديگر مرتكب آن نگردد.و از عقاب بر آن خايف باشد.و به آمرزش آن اميدوار باشد.و بعد از آن‏گناه، دو ركعت نماز كند.و بعد از آن، هفتاد مرتبه استغفار كند.و صد مرتبه بگويد:

«سبحان الله العظيم و بحمده‏».

و چيزى تصدق كند.و يك روز، روزه بگيرد» . (58)

و در بعضى از اخبار وارد شده كه: «بعد از گناه، وضوى كامل بگيرد و داخل مسجدشود و دو ركعت نماز كند.و در بعضى روايات چهار ركعت رسيده‏» . (59)

پى‏نوشتها:


1. محجة البيضاء، ج 7، ص 93.و احياء العلوم، ج 4، ص 46

2. كافى، ج 2، ص 272، ح 19.

3. كافى، ج 2، ص 273، ح 21.

4. كافى، ج 2، ص 273، ح 22.

5. كافى، ج 2، ص 270، ح 8.

6. احياء العلوم، ج 4، ص 48.

7. كافى، ج 2، ص 272، ح 17.

8. كافى، ج 2، ص 269، ح 3.

9. بحار الانوار، ج 73، ص 330، ح 13.و كافى، ج 2، ص 272، ح 16.

10. بحار الانوار، ج 73، ص 331، ح 15.و كافى، ج 2، ص 272، ح 18

11. جمع «حله‏» ، جامه نو و بلند، كه بدن را بپوشاند.

12. جامع السعادات، ج 3، ص 49

13. كافى، ج 2، ص 440، ح 2.

14. محل تابش نور.

15. بقره، (سوره 2)، آيه 222.

16. محجة البيضاء، ج 7، ص 7.

17. كافى، ج 2، ص 435، ح 8.

18. كافى، ج 2، ص 435، ح 9.

19. بحار الانوار، ج 6، ص 28، ح 31

20. كافى، ج 2، ص 432، ح 5.

21. كافى، ج 2، ص 432، ح 3.

22. نور، (سوره 24) آيه 31.

23. تحريم، (سوره 66) آيه 8.

24. رك: كافى، ج 2، ص 439- 430.

25. احياء العلوم، ج 4، ص 7.و محجة البيضاء، ج 7، ص 13

26. احياء العلوم، ج 4، ص 7

27. يس، (سوره 36)، آيه 9.

28. بقره، (سوره 2)، آيه 7.

29. محجة البيضاء، ج 7، ص 22

30. محجة البيضاء، ج 7، ص 20.

31. محجة البيضاء، ج 7، ص 21.و احياء العلوم، ج 4، ص 10 و 11.

32. محجة البيضاء، ج 7، ص 21.

33. مادى

34. جامع السعادات، ج 3، ص 61.

35. شورى، (سوره 42) آيه 25.

36. نساء، (سوره 4) آيه 110

37. محجة البيضاء، ج 7، ص 24.

38. محجة البيضاء، ج 7، ص 25.

39. كافى، ج 2، ص 440، ح 2.

40. بحار الانوار، ج 6، ص 40، ح 71.و كافى، ج 2، ص 434، ح 6

41. كافى، ج 2، ص 440، ح 1.

42. كافى، ج 2، ص 426، ح 3.

43. بحار الانوار، ج 6، ص 41، ح 77.و كافى، ج 2، ص 437، ح 3.

44. كافى، ج 2، ص 438، ح 7.

45. جامع السعادات، ج 3، ص 69- 68.

46. فرقان، (سوره 25) آيه 13- 12

47. رياحين الشريعه، ج 4، ص 364.به نقل از نفحات الانس

48. در طلب چيزى اصرار و پافشارى كردن

49. افراد بلند مرتبه يعنى: استغفار كنندگان داراى درجات بلندى هستند.رك: منهاج البراعة، ج 21، ص 496.

50. نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 1281، حكمت 409

51. بحار الانوار، ج 6، ص 31، ح 38.

52. محجة البيضاء، ج 7، ص 19.

53. نساء، (سوره 4) آيه 31.

54. محجة البيضاء، ج 7، ص 59

55. كافى، ج 2، ص 287، ح 1.

56. از روى لغزش و خطا

57. كافى، ج 2، ص 432، ح 4

58. جامع السعادات، ج 3، ص 85.

59. جامع السعادات، ج 3، ص 85.