معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۴۹ -


مغرورين از اهل عبادت

طايفه پنجم: مغرورين از اهل عبادت‏اند.و ايشان نيز اقسام بسيارند: بعضى وسواس‏در ازاله نجاست‏بر ايشان غالب شده، و راضى به طهارت آنچه به فتواى شريعت مقدسه‏پاك است نمى‏گردند.و احتمالات بعيده كه موجب نجاست‏شود فرض مى‏كنند.و چون‏پاى مال و شكم به ميان آمد، به هر وضعى كه باشد آن را حلال مى‏سازند.بلكه بساباشد حرام محض را مى‏خورند، و محملهاى بعيده از براى حليت آن بيان مى‏نمايند وحال اينكه اين احتياطى كه در نجاست دارند اگر بر عكس مى‏شد و در اكل مال مى‏بودبه ديندارى نزديكتر بود.

و بعضى ديگر، در وضو وسواس مى‏كنند و اسراف در ريختن آب مى‏نمايند.وگاهى مبالغه در «تخليل‏» (23) و تطهير اعضا را از حد مى‏برند.و بسا باشد كه اين قدر احتياط را در غسل، كه اهم است، نمى‏كنند.بلكه گاه است در نماز و ساير عبادات، كه وضو به‏جهت آنهاست، اصلا احتياطى به جا نمى‏آورند، و در مكان نماز و جامه خود كه‏صحت نماز بر حليت آنها است، مطلقا احتراز نمى‏كنند.

و گروهى ديگر در امر نيت وسواس مى‏كنند.و شيطان چنان بر ايشان غالب شده، كه‏نمى‏گذارد نيت صحيحى از ايشان به عمل آيد. و ايشان را مشوش مى‏سازد، تا فضيلت‏وقت و ثواب جماعت از ايشان فوت گردد.و آن را مكرر مى‏كنند.و در تكبيرة الاحرام،احوال غريبه به جا مى‏آورند.و همين احتياط در اول نماز است.و بعد از آن غافل‏مى‏شوند و در هيچ جزئى ديگر از نماز احتياط نمى‏كنند، و حضور قلبى ندارند و گمان‏مى‏كنند كه كار نيكى مى‏كنند.

و بعضى ديگر در دقايق قرائت وسواس مى‏كنند و در اخراج حروف از مخارج،سعى بليغ مى‏نمايند.و در «تشديدات و ادغامات‏» (24) و «غنه و اماله‏» (25) جد و جهد مى‏كنند ومطلقا در غير اين، از مسائل و حضور قلب اهتمامى ندارند و چنان پندارند كه همين كه‏قرائت صحيح باشد، نماز مقبول است.و حال آنكه: امر قرائت در نهايت‏سهولت است واكثر حروف خود از مخارج بيرون مى‏آيد و دو سه حرفى كه محل اشتباه مى‏شود،تصحيح آن در نهايت آسانى است.و ساير قواعد قرائت را حجيتى از براى آنها نيست.واكثر قواعد آن منتهى مى‏شود به يك نفر مخالف مذهب كه صحت و سقم قول او معلوم‏نيست.

و گروهى ديگر به روزه مغرور مى‏شوند و در ايام شريفه، روزه مى‏دارند.اما نه زبان‏خود را از غيبت محافظت مى‏كنند، و نه ساير جوارح را از معاصى.

و طايفه‏اى به حج و زيارت خود فريفته مى‏شوند.پس با وجود اينكه مظلمه بسياردر گردن ايشان است، و «مشتغل الذمه‏» (26) خلق خدا هستند، با زاد و راحله‏اى كه حليت‏آنها معلوم نيست، روانه سفر حج‏يا زيارت مى‏گردند.و در راه، از فوت نماز و طهارت‏مضايقه نمى‏كنند.بلكه بسى نامشروعات ديگر در عرض راه از ايشان صادر مى‏شود.و بادل ناپاك و نفس آلوده به حرم خدا - عز و جل - يا يكى از مشاهد ائمه هدى - عليهم السلام - حاضر مى‏گردند.و با وجود اين، چنان پندارند كه عمل خيرى كرده‏اند.

و گروهى ديگر، به قرائت قرآن مغرورند.و آن را در هم مى‏شكنند.بلكه گاه است‏شبانه روزى يك ختم قرآن مى‏كنند.و به سرعت هر چه تمام‏تر مى‏خوانند.و اين را كمال‏خود مى‏دانند.و در آن وقت دل او مشغول وساوس خاطر.و حال اينكه مطلوب‏در تلاوت قرآنى، تانى و تامل و حضور قلب است.

و بعضى ديگر مغرور به بعضى از اعمال مستحبه مى‏شوند، چون نماز شب يا غسل‏جمعه يا خواندن اوراد و تعقيبات، يا غير آنها، بدون اينكه اهتمامى در واجبات خودنمايند، و مسايل خود را اخذ نمايند يا از معاصى اجتناب كنند.و غافل از اينكه:

تا نيازى سجده نرهى اى زبون گر به پيمائى تو مسجد را به كون

و بعضى در لباس و خوراك به اندك چيزى قناعت مى‏كنند.و از مسكن به مسجد يامدرسه مى‏سازند.و گمان مى‏كنند كه در زهد و ترك دنيا به مرتبه كمال رسيده‏اند.و حال‏اينكه دلش از حب رياست مملو، و طالب اشتهار به زهد و ترك دنياست.و معنى «ترك الدنيا للدنيا» موافق حال او است.

و بسا باشد كه مال حلال را رد كند، از خوف آنكه مبادا مردم او را زاهد ندانند.

اهل تصوف، و درويشان و فريفتگان

طايفه ششم: اهل تصوف و درويشان و فريفتگان‏اند.و مغرورين ايشان، از هرطايفه‏اى بيشتر است.جمعى از آنها صاحبان بوق و شاخند، كه آنها را قلندران خوانند،كه نه معنى تصوف را فهميده‏اند، و نه «هر را از بر» (27) شناخته‏اند.و نه از راه رسم دين،ايشان را اثرى، و نه از خدا و پيغمبر، آنها را خبرى است.روزگار خود را به گدايى وسؤال از مردم صرف نموده، و نام درويشى و ترك دنيا را بر خود بسته‏اند.و اين طايفه،اراذل ناس، و پست‏ترين طوايف عالم‏اند.

و گروهى ديگر را ايشان خود را به هيئت صوفيان آراسته، و لباس در بر كرده، وگفتار ايشان را فرا گرفته، و بعضى از كردارهاى ايشان را بر خود بسته‏اند و سربه گريبان‏مى‏كشند.و آواز خود را نازك مى‏سازند.و نفسهاى بزرگ سر مى‏دهند.و حركت‏عرضى و طولى مى‏نمايند.و گاهى سرى مى‏جنبانند.و زمانى دست‏بر دست مى‏زنند.وبسا باشد كه: از اين تجاوز كرده به رقص مى‏آيند و «شهيق‏» (28) و «نهيق‏» (29) مى‏كشند و ذكرهااختراع مى‏كنند و شعرها برهم مى‏بندند، و غير اينها از حركات قبيحه را مرتكب مى‏شوندتا بندگان خدا را صيد كنند.و حال ايشان چنين است كه گفته‏اند:

كه زنهار از اين صوفيان خموش پلنگان درنده صوف پوش

كه چون گربه زانو به دل برنهند اگر صيد افتد چو سگ برجهند

و گاه باشد كه كلامى از توحيد حق - سبحانه و تعالى - ، يا شعرى كه متضمن عشق ومحبت‏باشد بشنوند، و خود را بر زمين اندازند و كف برلب آورند، و معذلك ازحقيقت توحيد و عشق و سر محبت، ايشان را مطلقا اطلاعى نيست.

آرى:

چه خبر دارد از حقيقت عشق پاى بند هواى نفسانى

و چنان پندارند كه: با اين حركات، تارك دنيا و درويش مى‏شوند و به درجات اهل‏توحيد و عرفان ترقى مى‏كنند و داخل زمره زهاد و دوستان خدا مى‏گردند.زنهار، زنهار:

درويش او را نام نى ور چاشت‏باشد شام نى

و ندر دلش آرام نى و زمهر بر جانش رقم

و گروه ديگر دست از شريعت‏برداشته و اساس دين و ملت را نابود انگاشته، واحكام خدا را پشت پا زده و «مباحى‏» (30) مذهب گشته‏اند، نه حرام مى‏دانند و نه حلال.ازهيچ مالى اجتناب نمى‏كنند، و بر مائده اهل ظلم و عدوان حاضر مى‏گردند.

صوفئى گشته به پيش اين لئام الخياطه و اللواطه و السلام

و بسا باشد كه گويند: «المال مال الله و الخلق عيال الله‏» .و گاهى گويند كه: خدا ازعبادت ما بى‏نياز است، پس چرا خود را به عبث رنجه داريم.و زمانى گويند كه: خانه‏دل را بايد عمارت كرد و اعمال ظاهريه را چه اعتبار.و دلهاى ما واله و حيران محبت‏خداست و در انواع معاصى و شهوات فرو مى‏روند و مى‏گويند كه: نفس ما به مرتبه‏اى‏رسيده است، كه امثال اين اعمال، ما را از راه خدا باز مى‏دارد، و عوام الناس‏و ضعفاء النفوس محتاج عبادت و طاعت‏اند.و اين گمراهان ملحد، مرتبه خود را از مرتبه‏پيغمبران و اوصيا بالاتر مى‏دانند، زيرا ايشان مى‏فرمودند كه: امور مباحه دنيويه، ما را ازياد خدا باز نمى‏دارد، چه جاى گناهان و معصيت.بلكه گاه بود كه به واسطه ترك «اولائى‏» (31) كه از ايشان سر مى‏زد، سالهاى بسيار بر خود مى‏گريستند.

و شك نيست كه: اين طايفه، بى‏دين‏ترين طوايف، و ملعون‏ترين ايشان‏اند.و برمؤمنين احتراز از ايشان لازم، بلكه قلع و قمع ايشان متحتم است.

و بعضى ديگر از صوفيان كسانى هستند كه: ادعاى معرفت و يقين، و وصول به‏درجات مقربين مى‏نمايند.و دعواى مشاهده جمال معبود، و مجاورت از مقام محمود،و وصول به مرتبه شهود مى‏كنند.شطح و طاماتى چند ساخته و ترهاتى چند پرداخته‏اند،و فقها و محدثين و ورثه احكام سيد المرسلين را به چشم حقارت نظر مى‏كنند و طعن به‏ايشان مى‏زنند.و از براى خود كرامت ثابت مى‏كنند و امورى چند به خود نسبت‏مى‏دهند، كه هيچ پيغمبر و وصى پيغمبرى ادعاى آن را نكرده.و حال آنكه ايشان را نه‏مرتبه‏اى است از علم، و نه پايه‏اى است از عمل.هيچ ندانسته‏اند به غير از كلماتى چند كه‏آنها را دام خود قرار داده و جمعى از اهل دنيا را به دام خود كشيده و دين ايشان را بر بادمى‏دهند، و مال ايشان را مى‏خورند.اين طايفه، در نزد خدا از فجار و منافقين، و در نزدارباب بصيرت و يقين، از احمقان و جاهلان‏اند.و از آنچه ادعا مى‏نمايند بى‏خبر، و ازدرگاه خدا از همه كس دورترند.

اين مدعيان در طلبش بى‏خبرانند كان را كه خبر شد خبرى باز نيامد

زهر عاشق رموز عشق مشنو سر عشق گل ز مرغان چمن بايد شنيد از عندليب

اما و جماعتى ديگر هستند كه ايشان را «ملاميه‏» (32) مى‏نامند، كه اعمال قبيح را مرتكب‏مى‏گردند، و افعال شنيعه را به جا مى‏آورند و چنان پندارند كه اين موجب رفع اخلاق‏ذميمه، و كسر هوا و هوس نفس خبيثه است.و حال اينكه خود اين افعال، در شريعت‏مقدسه مذموم، و مرتكب آنها معاتب و ملوم است.

و گروهى ديگر كه فى الجمله از اينها بهتراند، كسانى هستند كه: مخالفت نفس راپيشنهاد خود كرده‏اند، و به رياضت و مجاهده نفس مشغول شده‏اند، تا اينكه بعضى ازمنازل راه دين را پيموده‏اند و به بعضى از مقامات رسيده‏اند، اما هنوز در راه‏اند، و همه‏منازل را قطع نكرده‏اند، و از سلوك فارغ نشده‏اند، و ليكن به همين قدر فريفته مى‏شوند،و چنان پندارند كه همه مقامات را طى كرده، به خدا رسيده‏اند.و حال اينكه هنوز درمبادى سير، و اوايل منازل‏اند، زيرا ميان بنده و خدا هفتاد حجاب از نور است، كه‏سالك راه به هر حجابى از اين حجابها كه رسيد، گمان مى‏كند كه به خدا رسيده است.

همچنان كه بعضى حكايات خليل الرحمن را به اين حمل نموده، و گفته‏اند كه: آنچه حق - سبحانه و تعالى - از حضرت ابراهيم - عليه السلام - حكايت كرده، كه اول ستاره را ديد وگفت: اين پروردگار من است و بعد از آن منتقل به ماه شد و بعد از آن به خورشيد، و مراد ستاره و ماه و خورشيد نيست‏بلكه مراد از آنها انوارى است كه پرده‏هاى جمال‏مطلق و حجابهاى حضرت حق‏اند و سالك راه در ميان منزل لا محاله به آنها بر مى‏خوردو از شدت تلالؤ و لمعان هر مرتبه نسبت‏به ما قبل به هر مرتبه‏اى كه رسيد چنان تصورمى‏كند كه به مرتبه وصول رسيده.و هر مرتبه فوقى اعظم از ما تحت آن است.لهذا اول‏مراتب كه حضرت ابراهيم - عليه السلام - ابتدا به آن رسيد تشبيه به ستاره شده، و بعد ازآن به ماه، و مرتبه بعد از آن به خورشيد.و حضرت خليل در حين سير ملكوتى، چون درترقى و كشف حجب بود از نورى به نور اعظم مى‏رسيد و در بدو وصول به هر مرتبه،چنان تصور مى‏نمود كه به مرتبه وصول به حق رسيده و نداى بشارت افزاى

«هذا ربى‏» (33)

بر مى‏كشيد.و چون از اين مرتبه ترقى مى‏نمود نقصان آن را مى‏ديد اعتراف به پستى آن‏مى‏كرد و مرتبه فوق آن را به بزرگى مى‏ستود.و چون يافت كه همه مراتبى كه به آنهارسيده مرتبه نقصان و از مرتبه جمال ازل بسى دورند، زبان عجز و نيازمندى را گشاده‏گفت:

«انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض حنيفا». (34)

پس بسيار مى‏شود كه سالك، در ميان راه، به بعضى از حجب مى‏رسد و گمان وصول‏مى‏كند و به مشاهده درخشندگى و نور آن حجاب، خرسند مى‏گردد.غافل از اينكه‏هنوز او در پس پرده دورى، حيران، و در بيابان مهجورى، سرگردان است.

برافكن پرده تا معلوم گردد كه ياران ديگرى را مى‏پرستند

و اولين حجابى كه در ميان حق و بنده است‏خانه دل است كه آن نيز از جمله عوالم‏حق، و نورى از انوار جمال جميل مطلق است.و پرده‏اى است از پرده‏هاى چهره شاهدازل، و لمعه‏اى است از لمعات انوار حى لم يزل.و چون آن خانه را از خس و خارهواهاى نفسانيه پاك سازى، و آن خلوت سرا را از غير ياد حق پردازى، و زنگ‏كدورات عالم طبيعت را از آن زدايى، و در آن را به روى اغيار نابكار بندى، و آينه‏وارمقابل عالم انوار بدارى، جمال قدس در آن تجلى مى‏افكند.و گشادگى و انشراح در آن‏حاصل مى‏گردد، به حدى كه احاطه بر جميع عالم كند و صورت كل در آن جلوه نمايد.

بلى:

راز «كونين‏» (35) به مى‏خواره شود زان روشن كه فتاده است‏به جام از رخ ساقى پرتو

و در اين هنگام نورانيت و تلالؤ آن در نهايت‏شدت مى‏شود.و چون پيش از اين‏حالت، محجوب و تاريك بود و به واسطه اشراق نور حق و تجلى لمعات جمال مطلق، روشن و نورانى شد و پرده از جمال دل آراى دل نيز برداشته شد، بسا باشد كه صاحب‏دل ملتفت دل گردد و جمال او را به حدى بيند كه عقل او حيران شده مدهوش گردد ودر اين وحشت چنان تصور كند كه به نهايت مرتبه وصول رسيده.پس اگر از اين مرتبه‏ترقى نكند و پا از عالم دل بيرون ننهد بسا باشد فريفته گردد و در همانجا بماند و امر او به‏هلاكت انجامد.و چنين كسى به كوچك‏ترين ستاره از عالم انوار لاهوت، فريب خورده‏و هنوز به ماه آن عالم نرسيده چه جاى خورشيد يا بالاتر از آن.و اينجا مقام غرور وفريب است.و انواع فريب در راه سلوك بى‏حد است.و اكثر كسانى كه خود را عارف نام‏نهاده و به لباس عارفين ملبس گشته‏اند از همه اين مقامات بى‏خبر و در دعوايى كه‏مى‏نمايند كاذب و دروغ زنند.و از عرفان، همين الفاظى چند فرا گرفته و راه و رسمى‏آموخته‏اند و چنان پندارند كه به محض اين مرتبه، به مرتبه اهل معرفت مى‏رسند! هيهات، هيهات:

نه سلطان خريدار هر بنده‏ايست نه در زير هر ژنده‏اى زنده‏ايست

رسيدن به درجه هر كسى موقوف است‏به اينكه باطن خود را شبيه به آن سازى و به‏اخلاق نفسانيه او متخلق گردى.نه همين خود را در ظاهر به لباس او آرايى و با او دعوى‏برابرى نمايى.

سلاطين و حكام و صاحبان امر و نهى

طايفه هفتم: سلاطين و حكام و صاحبان امر و نهى‏اند.و فريفتگان و مغرورين‏ايشان نيز بسيار است، و ليكن آنچه اكثر ايشان به آن فريب مى‏خورند صفت عدالت ونيكنامى است.

بيان اين مطلب آن است كه: عدالت، صفتى است كه به واسطه آن سلاطين‏ذوى الاقتدار بر يكديگر افتخار مى‏توانند نمود، چون اين صفت‏باعث دوام دولت وسعادت آخرت نام و نيك تا قيامت است.حتى اينكه فخر رسل - صلى الله عليه و آله - در مقام مفاخرت فرمود: «ولدت فى زمن الملك العادل‏» .يعنى: «من در زمان پادشاه‏عادل - كه انوشيروان باشد - متولد شده‏ام‏» . (36)

سبحان الله! چه شريف صفتى است كه چون شخص كافرى به آن آراسته شد سرورعالم، به تولد خود در زمان او مباهات نمود.حال زياده از هزار سال است كه در اطراف‏جهان نام نيك آن، زبان زد خاص و عام مى‏شود و چگونه چنين نباشد و حال اينكه از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - ثابت است كه فرمود: «عدل ساعة خير من عبادة‏ستين سنة‏» .يعنى: «عدل يك ساعت، بهتر از عبادت شصت‏سال است‏» . (37)

و به جهت علو مرتبه اين صفت‏شريفه، هر فرمانفرمايى او را طالب، و به اشتهار به‏آن راغب است.و مى‏خواهد كه او را به صفت دالت‏ستايش كنند.و نيكخواه بندگان‏خدا خوانند.و همه كس اين مطلب را دانسته است و فهميده.و لهذا غالب اشخاصى كه‏در خدمت‏سلطانى يا فرمانروايى راه سخن مى‏يابند و مجال تكلم دارند چون واسطه‏ضعف يا به جهت طمع و دوستى مال دنيا يا از راه تشويش و خوف مى‏خواهند كه او رااز خود راضى دارند و سخنى گويند كه باعث نشاط خاطر او باشد در خوش آمدگويى‏مى‏گشايند و او را به خوش سلوكى و عدالت مى‏ستايند و ذكر عدل و داد او مى‏نمايند.وهر يك، از عدل او حكايتى ادا مى‏نمايد و علامتى اختراع مى‏كند تا امر بر او مشتبه‏مى‏شود و به سخن خوش آمدگويان فريفته مى‏گردد و خود را متصف به صفت عدالت‏يقين مى‏كند.بلكه بسيار مى‏شود كه عمال و «ضابطان‏» (38) ولايات او جمعى را به رشوه‏فريفته مى‏سازند تا در خدمت آن فرمانروا زبان به خوش سلوكى و امانت آن عامل ياضابط مى‏گشايند.يا از راه تشويش و بيم از او، حسن سلوك او را ذكر مى‏كنند.و اين نيزيك سبب فريفته شدن فرمانفرما مى‏گردد.و تجسس احوال ضعفا و رعايا نمى‏نمايد.وبه رفاهيت ايشان يقين مى‏كند و به اين سبب دين و دولت او برباد مى‏رود و ضعفا و رعاياپايمال ظلم و ستم مى‏شوند و آن صاحب فرمان چنان مى‏داند كه نام نيك او به عدالت ودادرسى بر صفحه روزگار باقى خواهد ماند.و حال اينكه چون ايام دولت او سرآيد وهنگامه خوش آمد گويان به انجام رسد بجز بدنامى و ستمكارى از او چيزى نماند.بلكه‏در عهد او نيز بجز در حضورش ذكر عدل و دادش نباشد.و بر زبان فقرا و رعايا بجزحديث ظلمش نگذرد.پس فرمانفرمايى كه توفيق الهى شامل حال او گردد و غم دين ودولت‏خود خورد و طالب آن باشد كه نام او در صفحه روزگار تا روز شمار باقى بماند،به ديده بصيرت نظر كند.

و اولا تامل نمايد كه: بسى سلاطين ظالم ستمكار در صفحه روزگار بوده كه حال‏قصه ستمهاى ايشان مشهور و در السنه و افواه مذكور است.و ببيند كه: كدام يك از وزراو امراء خدمت، و بار يافتگان حضور سلطنت، در خدمت او، او را ظالم و ستمكارخواندندى. و آيا بجز ذكر عدالت و صفت او ديگر چيزى بر زبان راندندى؟ مگرخداترس قوى النفس كه پشت پا بر دنيا زده باشد كه در هر عصر بسيار نادر و وجود آن چون اكسير اعظم است.و از اينجا پى‏برد كه مدح و توصيف ايشان دلالت‏بر نيكى وعدالت او نمى‏كند و به آن فريفته نگردد.و بعد از آن، آثار و علامات عدالت و دادرسى‏را - چنانكه در مبحث عدالت گذشت - ملاحظه نمايد و آنها را با اعمال و افعال خودبسنجد و ببيند كه: آيا موافق با هم هستند يا نه.اگر موافق باشد شكر خدا را به جا آوردو الا خود را فريفته داند و در صدد معالجه آن برآيد.و بعد از اينها در صدد تفحص‏احوال رعايا برآيد و از هر گوشه و كنارى از رفتار عمال و گماشتگان تجسس نمايد. ودادخواهان را دلدارى دهد تا حقيقت امر بر او واضح گردد.

اغنيا و مالداران

طايفه هشتم: از فريفتگان، اغنيا و مالداران‏اند.و غرور ايشان نيز از راههاى بسيارمى‏شود، بعضى كه ديده بصيرتشان پوشيده و كثافات دنيويه را در نظر ايشان وقعى‏است، چنان پندارند كه وسعت دنيايى نتيجه قرب خدايى است، و به اين سبب، خود رابر فقرا ترجيح مى‏دهند و به نظر حقارت در ايشان مى‏نگرند و مى‏گويند: معلوم است كه‏قرب و قدر ما در نزد خدا از آنها بيشتر است كه ما را غنى و آنها را فقير گردانيده.و اين‏غايت‏حمق، و نهايت جهل است.

نه منعم به مال از كسى بهتر است خر، ار «جل‏» (39) اطلس بپوشد خرست

آيا نديده‏اند كه خداى - تعالى - در قرآن مجيد متاع دنيويه را لهو و لعب و فتنه‏ناميده است و چگونه زيادتى چنين چيزى موجب قدر و مرتبه نزد خداى - تعالى - مى‏شود.بلكه صاحب قدر و مرتبه نزد او كسى است كه: او را از اينها منزه دارد.و آيانشنيده‏اى كه طوايف انبيا و اوليا و برگزيدگان درگاه خدا به چه نوع زندگانى كرده‏اند؟ وبه چه فقر و تهيدستى گذرانيده‏اند؟ حتى اينكه رسيده است كه: «هفتاد پيغمبر از گرسنگى مردند» .

خاتم انبيا كه باعث ايجاد ارض و سماء بود اهلبيت او را در دنيا اين قدر نبود كه‏سد جوع خود كنند.عيسى - عليه السلام - كه بى‏واسطه بشر به وجود آمد، به گياه صحراقوت خود را گذرانيدى.و دنيا در دست كفار و فجار بود و اشرار از آن تمتع مى‏يافتند. ومعاويه عليه اللعنة «الف الف‏» (40) مى‏بخشيد و سرور اوليا سبوس جو مى‏خورد.

و طايفه ديگر از اهل دنيا سعى در ساختن مساجد و مدارس و رباط و پل و امثال‏اينها از چيزهايى كه در نظر مردم است دارند، و مضايقه‏اى از صرف مال حرام در آن ندارند.بلكه بسا باشد كه زمين مسجد و مدرسه را به غصب تصرف نمايند، يا آلات‏و ادوات آن را به جبر از مردم بگيرند.و گاهى موقوفاتى كه از غير ممر حلال به دست‏آورده‏اند بر آنجا وقف كنند و بجز ريا و شهرت باعثى ديگر بر اين عمل ندارند.و به‏اين جهت‏سعى مى‏كنند كه اسم خود را در آنجا بر سنگها نقش كنند كه مردم بدانند اين‏عمل از كه صادر شده. و خود در محافل و مجالس، حكايت مى‏كنند.و به اينكه كسى‏مدح ايشان گويد كه چنين كارى كرده‏اند شاد شوند.و مى‏خواهند كه آن را به نام اوبخوانند.و مساكين بيچاره چنين پندارند كه به اين جهت مستحق آمرزش پروردگارعالم شده‏اند.و از اين غافل‏اند كه: اگر به قدر دينارى مال حرام در آن صرف شده، يا به‏فقيرى از آن ستم رسيده مستوجب غضب الهى و سخط نامتناهى گشته، و واجب بر اواين بود كه چنين مالى را نگيرد.و اگر معصيت كرد و گرفت‏به صاحبش رساند.و اگرصاحبش معلوم نشد به فقرا تصدق نمايد.و اگر مال حرامى صرف آن نكرده به همين كه‏طالب آن است كه: به نام او شهرت كند در اين عمل ريا كار است.

و عمل اهل ريا را اجر و ثواب نيست.بلكه معصيت آن بيشتر است.و بسا باشد كه درآن شهر يا ده بلكه در همسايگى اين غنى يا از خويشان او، فقيرى است كه در نهايت‏پريشانى و مسكنت‏باشد دينارى به او ندهد.و اگر غرض او رضاى بارى - سبحانه - بودى در پنهان به آن فقير چيزى رسانيدى.

و گروهى ديگر دست‏به بذل مال مى‏گشايند و به فقرا و مساكين تصدق مى‏نمايند اماسعى مى‏كنند كه مال ايشان به فقيرى برسد كه در مجالس و محافل زبان به مدح و شكرمى‏گشايد.و بسا باشد كه بر او مشكل است كه به فقراى ولايت‏خود چيزى تصدق كند.

و راغب به آن است كه: عطاى او به اهل ولايت ديگر برسد كه باعث‏شهرت سخاوت اوشود.يا راغب به آن است كه: مال خود را به شخص معروف و بزرگى دهد - اگر چه‏مستحق نباشد - تا به اين واسطه مشهور گردد.و به فقراى گمنام هيچ نمى‏دهد.يا اينكه‏صرف حج‏يا زيارت از براى خود يا يكى از منسوبان خود مى‏كند كه موجب اشتهار اوگردد.و مغرور مى‏شود به اينكه عمل نيكى مى‏كند و حال آنكه مطلقا اجرى و ثوابى ازبراى او نيست، زيرا اگر تصدق او از براى خدا بودى چنين رفتار نكردى.

و قومى ديگر مال بسيار از حلال و حرام جمع مى‏كنند و در محافظت آن نهايت‏سعى به جا مى‏آورند و غايت امساك در صرف آن دارند، بلكه گاه است در حقوق‏واجبه آن، از زكوة و خمس، تقصير مى‏نمايند اما در عبادتى كه پاى مال در ميان نباشداز نماز و روزه و دعا و اوراد جد و جهد مى‏كنند.و غافل از اينكه صفت‏بخل، موجب‏هلاكت، و دفع آن واجب است.و ايشان مثل كسى هستند كه: مار داخل جامه او شده باشد و مشرف بر هلاكت‏باشد و او در اين حال مشغول پختن سكنجبين باشد از براى‏دفع صفرا، غافل از اينكه كسى را كه مار بكشد چه احتياج به سكنجبين دارد.

پى‏نوشتها:


1. محجة البيضاء، ج 6، ص 291.و احياء العلوم، ج 3، ص 326.

2. محجة البيضاء، ج 6، ص 356.و بحار الانوار، ج 72، ص 319 و 320

3. بقره، (سوره 2) آيه 286

4. انعام، (سوره 6) آيه 70.

5. حديد، (سوره 57) آيه 14

6. نمك نشناس، بخيل.

7. فجر، (سوره 89) آيه 16- 15.

8. مؤمنون، (سوره 23) آيه 56- 55.

9. انعام، (سوره 6) آيه 44.

10. آل عمران، (سوره 3) آيه 178

11. محجة البيضاء، ج 6، ص 292.و احياء العلوم، ج 3، ص 326.

12. زلزال، (سوره 99) آيه 8.

13. نجم، (سوره 53) آيه 39.

14. مدثر، (سوره 74) آيه 38

15. طلاق، (سوره 65) آيه 3

16. شراب

17. يعنى: كارهاى جايز و غير جايز، و درست و نادرست را خوب مى‏دانى.

18. درمانده.

19. بزرگ

20. كذاب و فريب دهنده.

21. محجة البيضاء، ج 6، ص 315.و احياء العلوم، ج 3، ص 337

22. سخنان گزاف و خلاف شرع.

23. رساندن آب به زير موهاى محاسن به وسيله خلال كردن با انگشتان.

24. اگر دو حرف از يك جنس باشند و اول آنها ساكن و دوم متحرك، اولى را در دومى ادغام مى‏كنند، مثل مدد مد.

25. غنه: بعضى از حروف را از بينى ادا كردن.اماله: ميل دادن حرفى به حرف ديگر، مثلا الف را به ياء متمايل‏كنند و يا فتحه را بكسره ميل دهند.

26. مديون

27. اصطلاحى است كه: براى فهماندن نادانى كسى به كار مى‏رود.

28. نفس كشيدن، داخل شدن هوا در ريه‏ها.

29. صداى الاغ

30. مباحى ملحدى را گويند كه همه چيز را مباح شمرده و ارتكاب محرمات را روا داند.و شايد ماحى مذهب‏باشد يعنى: محو و نابود كننده مذهب.

31. كارى كه سزاوار نبود انجام دهند، نه به خاطر اينكه حرام بود، بلكه كارى بود كه در حق ساير مردم مباح‏و روا بود ولى سزاوار شان ايشان نبود

32. نام فرقه‏اى از صوفيان

33. انعام، (سوره 6) آيه 76.

34. من با ايمان خالص روى به سوى خدايى آوردم كه آفريننده آسمانها و زمين است.انعام، (سوره 6) آيه 79.

35. دو عالم

36. بحار الانوار، ج 15، ص 250

37. بحار الانوار، ج 75، ص 352.ولى بجاى «ستين‏» «سبعين‏» ذكر شده.

38. حاكم‏ها

39. پالان.

40. هزار هزار