معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۴۹ -


صفت‏بيست و سوم: غرور و مذمت

كه منشا اكثر آفات و شرور است.و اصل معنى غرور، فريب‏خوردن است.و مراد ازآن در اين مقام، فريفته شدن به شبهه و خدعه شيطان است، در ايمن شدن از عذاب خداى - تعالى - ، و مطمئن گشتن به امرى كه موافق هوا و هوس، و ملايم طبع باشد.پس هر كه‏را اعتقاد آن باشد كه او بر راه خير است، و آن طريقه‏اى كه دارد طريقه صحيح است،و چنين نباشد، آن شخص مغرور است.و اگر فريفته امرى شود كه به واسطه آن خود راشخصى داند، آن عجب است - كه مذكور شد - و اگر چه آن نيز از اقسام غرور است،و ليكن مراد در اين مقام از غرور، مغرور شدن است‏به صحت آن كارى كه مى‏كند،و درست‏بودن آن.و چون بيشتر مردم به خود گمان نيك دارند، و افعال و اعمال خود رادرست پندارند، و حال اينكه در آن گمان، خطا كارند، پس ايشان مغرورند.مثل كسانى‏كه مال مردم را مى‏گيرند، و به مصرف خيرات و مبرات مى‏رسانند، و مساجد و مدارس‏بنا مى‏نهند، و پل و رباط مى‏سازند، و چنان پندارند كه عمل نيكى كرده‏اند، و به سعادتى‏رسيده‏اند.و اين، محض غرور و غفلت است.و شيطان لعين او را فريب داده است.و بدان‏كه: منبع هر هلاكتى، و سرچشمه هر شقاوتى، غرور و غفلت است.

و به اين سبب، سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرموده: «خوشا خواب زيركان، وافطار كردن ايشان، كه چگونه مغبون كرده‏اند بيدارى احمقان، و سعى و اجتهاد ايشان را، زيرا حمق، موجب غرور به بيدارى و اجتهاد مى‏گردد.و هر آينه به قدر ذره‏اى از عمل‏صاحب تقوى و يقين، بهتر است از عملى كه روى زمين را مملو كرده‏اند از مغرورين‏» . (1)

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - منقول است كه: «مغرور، در دنيامسكين است، و در آخرت مغبون و زيانكار، چون عوض كرده است‏بهتر را به زبونتر وتعجب مكن از خود، كه بسا باشد كه: فريفته شوى به مال و صحت‏بدن خود.و گمان‏كنى كه باقى خواهى بود.و بسا باشد كه: فريفته شوى به طول عمر خود و اولاد واصحاب خود.و پندارى كه به سبب آنها نجات خواهى يافت.و گاهى فريفته شوى به‏آنچه به همه خلق مى‏نمايى، از پشيمانى بر تقصيرات خود در عبادت.و شايد خدا از دل‏تو آنچه را به خلق مى‏نمائى داند.و بسا باشد كه نفس خود را به تكلف بر عبادت بدارى‏و حال اينكه خداى - تعالى - اخلاص از تو طلب كند.و بسا باشد كه افتخار كنى به علم‏و نسب خود و حال آنكه غافل باشى از آنچه از احوال تو پنهان است‏بر تو و خدامى‏داند.و بسا باشد كه توهم كنى كه خدا را مى‏خوانى، و حال آنكه تو غير خدا راعبادت كنى.و بسا باشد كه پنداشته باشى كه نصيحت‏خلق مى‏كنى و حال آنكه قصد توآن باشد كه مردم به سوى تو ميل نمايند.

و بدان كه: از ظلمتهاى غرور و فريب بيرون نمى‏روى، مگر به خضوع از براى خدا.

و بازگشت‏به سوى او از روى صدق، و دانستن عيوب خود.و اگر مغرور شوى و به‏خود راضى باشى، به هر حال كه در آن هستى هيچ احدى از تو شقى‏تر و عمر ضايع‏كننده‏تر نخواهد بود.و در روز قيامت‏حسرت و ندامت‏خواهى يافت‏» . (2)

فصل: طوايف اهل غرور، و اسباب غرور، و معالجه آنها

بدان كه: غرور و غفلت، بسيار، و سبب غرور ايشان مختلف و متفاوت است.وما در اين مقام، اشاره اجماليه به طوايف مغرورين، و جهات غرور و غفلت هريك‏مى‏نماييم، تا طالب سعادت در مقام احتراز از آن باشد.

پس مى‏گوييم:

كفار و صاحبان مذاهب فاسد

طايفه اول: كفار و صاحبان مذاهب فاسده‏اند، كه شيطان ايشان را به غفلت انداخته و به شبهات واهيه ايشان را از راه حق بيرون كرده، و آنها به فريب او از راه رفته و خود رامحق پنداشته‏اند.

و معالجه اين غرور، آن است كه: هر كسى بايد تامل كند، و بداند كه: انسان، محل‏سهو و خطاست.و شيطان در كمين او نشسته است.و بسا امورى كه آدمى يقين به آن‏داشته، سپس خلاف آن ظاهر گشته.پس بعد از اين تامل، در صدد تفحص از مذاهب‏برآيد، و به قدر قوه و طاقت، سعى در تحصيل حق نمايد، تا اينكه از آن غرور و غفلت‏برآيد.و اگر در هنگام فحص و سعى، اجل او در رسد، و قبل از ظهور حق بر او،بميرد، اميد آن است كه خدا بر او رحمت نمايد.

«لا يكلف الله نفسا الا وسعها».

يعنى: «هيچ كس را خدا زياده از قدر طاقت، تكليف نمى‏فرمايد» . (3)

اهل فسق و معاصى

طايفه دوم: فرو رفتگان به شهوات دنيويه، و غريقان لذات نفسانيه، و اهل فسق ومعاصى‏اند.و مغرورين از اين طايفه بر چند نوع‏اند:

نوع اول: جماعتى هستند كه: سبب غرور و فريب ايشان، گمان نقد بودن دنيا و نسيه‏بودن آخرت شده، و از اين غافل گشته‏اند كه اگر چه دنيا نقد و آخرت نسيه است، اما نه‏چنين است كه هر نقدى بهتر از نسيه بوده باشد.و اگر چنين بودى چرا هرگاه طبيبى‏مريض را منع كند از بعضى طعامهاى لذيذ، كه نهايت رغبت‏به آنها دارد، و به جهت‏اينكه مبادا بعد از اين، مرضى از براى او هم رسد، ترك طعامهاى نقد را مى‏كند، به اميدصحت نسيه، و هرگاه شخص امينى ده دينار از او بگيرد، كه بعد از يكسال يا دو سال،بيست دينار به او بدهد، دست از ده دينار نقد بر مى‏دارد به طمع بيست دينار نسيه.

و چرا اين قدر خود را به زحمت‏سفرها و خطر درياها مى‏اندازد، از جهت راحت‏بعد از اين.

بلكه اكثر اعمال بندگان از زراعت و تجارت و معاملات، از اين قبيل است، زيرا مال‏نقد خود را صرف مى‏كند به اميد نسيه بيشتر. پس هرگاه يك نقد را توان داد به جهت‏دوئى نسيه، چگونه دنياى پست را كه قدر محسوس در جنب آخرت ندارد، به عوض‏آن نتوان داد.علاوه بر اين، جميع لذات دنيويه را به انواع آفات و كدورات مشوب، وعيش و عشرت آن، به چندين غم و غصه مخلوط است.

محيطش پر كدورت مركزش دور هوايش پر عفونت چشمه‏اش شور

به خلاف لذات اخرويه كه از همه آفات دور، و به هيچ وجه به كدورتى ممزوج‏نيست.سلطنتى است‏بى‏زوال، و راحتى است‏بى‏رنج و ملال.

نوع دوم: كسانى هستند كه: سبب غرور و غفلت ايشان، گمان اين است كه لذات دنياامرى است‏يقينى و لذات اخرويه چيزى است احتمالى، و يقينى از احتمالى بهتر است.وعاقل [از امر] يقينى دست‏بر نمى‏دارد به اميد امر احتمالى.و منشا اين نيست، مگر كفرظاهرى يا باطنى، كه اظهار آن را نمى‏كند.و چنين كسى از زمره كفار محسوب، و دفع‏اين غرور، به تحصيل يقين به امور معاد است‏به ادله واضحه قطعيه.با وجود اينكه‏همچنين نيست كه هر يقينى را بر هر احتمالى توان ترجيح داد.و از اين جهت است كه اگردر سفره، عسلى باشد، كه احتمال زهر در آن باشد، البته عاقل از آن اجتناب مى‏كند.ولذت يقينى عسل را به ضرر احتمالى زهر ترك مى‏كند.به خصوص، احتمالى كه جمعى‏كثير از اهل علم و عقل بر آن گواهى دهند.و اكثر منافع دنيويه از زراعات و معاملات، كه عقلا مال نقد را صرف آن مى‏كنند، به طمع نفع احتمالى است.

و همچنين، مى‏بينيم كه: آدمى مال كثير خرج مى‏كند، كه زنى بخواهد به جهت‏حصول اولاد، و حال اينكه گاه است آن زن عقيم باشد، يا در خود او ناخوشى باشد كه‏عديم الولد باشد.بلكه هر زحمتى كه كشيده مى‏شود و هر خرجى كه مى‏شود كه نفع آن‏يكسال ديگر مثلا عايد شود محض احتمال است، چون بودن اين شخص و حيات او تايكسال ديگر نيست مگر به محض احتمال.پس اين مغرور احمق چگونه مال نقد يقينى‏خود را تلف مى‏كند و از راحت قطعى خود دست‏برمى‏دارد به اميد نفع و راحت جزئى‏احتمالى كه احدى يقين ندارد كه متحقق خواهد شد.و لذت كدورت آلوده چند روزه‏دنيا را مضايقه دارد كه دست‏بردارد به اميد لذت جاويد آخرت كه به اعتقاد او اگر چه‏احتمالى باشد و ليكن اعاظم عقلا از انبيا و اوليا و اساطين حكما و عرفا بر وجود آن‏گواهى داده‏اند.و به اين دو نوع از مغرورين اشاره است آنچه را كه خداوند عالم فرموده‏است كه:

«و غرتهم الحيوة الدنيا».

يعنى: «زندگانى دنيا و حيات اين عاريت‏سرا، ايشان را فريفته‏كرده است‏» . (4)

نوع سوم: طايفه‏اى هستند كه: شيطان ايشان را به خدا مغرور نموده.

چنان كه خداى - تعالى - فرموده است: «و غركم بالله الغرور». (5)

ايشان جماعتى هستند كه دنيا فى الجمله به ايشان روى آورده است و بعضى ازنعمتهاى آن از براى ايشان ميسر شده پس نعمتهاى خدا را در دنيا از براى خود ملاحظه‏نمايند و بسيارى از مؤمنين را مشاهده نمايند كه محتاج و فقير و شكسته و عليل‏اندآنگاه شيطان در مقام فريب ايشان بر مى‏آيد كه: معلوم است كه خدا را نظر لطف ومرحمتى با ما هست كه با فقرا نيست.و محبتى كه با ما دارد با ايشان ندارد.و اگر نه‏چنين بودى چنانكه با ما احسان فرموده است‏با ايشان نيز كردى.و چون لطف و محبت‏او با ما بيشتر است ظاهر است كه در آخرت نيز احسان او با ما بيشتر خواهد بود.و مرتبه‏ما بالاتر خواهد بود.

و اين خيالى است فاسد و توهمى است‏باطل.بلكه در نظر ارباب بصيرت اين عين‏ذلت و پستى و خوارى و نگونسارى است، زيرا نعمتهاى دنيا و لذتهاى آن همه موجب‏هلاكت، و باعث دورى از درگاه رب العزة‏اند.نفس انسانى از آنها هلاك مى‏گردد.و ازاين هت‏خدا، دوستان خود را در دنيا از آن پرهيز مى‏فرمايد و محافظت مى‏كند.

همچنان كه پدر مهربان، فرزند عزيز خود را از حلويات و طعامهاى لذيذ پرهيز مى‏دهد.

و معامله خدا با مؤمنين و اهل كفر و فسق در دنيا مثل كسى است كه: دو بنده داشته‏باشد كه يكى را نهايت محبت و دوستى داشته باشد و ديگرى در نظر او خوار و پست‏باشد پس اولى را از لهو و لعب منع مى‏كند.و او را در مكتب محبوس مى‏سازد تا علم وادب بياموزد.و او را در هنگام مرض، دواهاى ناگوار مى‏خوراند.و طعامهاى لذيذ را ازاو باز مى‏گيرد.ولى دومى را به حال خود وا مى‏گذارد تا هر چه دلخواه او است چنان‏كند.و شب و روز خود را به بازى صرف كند.پس اگر اين بنده چنين داند كه مولاى او،او را دوست‏تر دارد بسى نادان و احمق خواهد بود.

و از اين سبب بود كه اكابر دين، هر وقت كه دنيا به ايشان رو مى‏كرد محزون‏مى‏گشتند و مى‏گفتند: نمى‏دانيم چه گناهى از ما سر زده.و چون فقر، به ايشان‏رو مى‏آورد مى‏گفتند: مرحبا به شعار نيكان و پسنديدگان.و اما اهل غفلت و غرور، ازاين غافل‏اند و چنان پندارند كه: اقبال دنيا كرامتى است از خدا، و ادبار آن ذلت و پستى‏است.و از حقيقت امر غافل گشته‏اند و ديده بصيرت ايشان پوشيده شده تا زحمت رارحمت، و ذلت را عزت دانسته‏اند.

خاردان آن را كه خرما ديده‏اى اى كه بس «نان كور» (6) و بس ناديده‏اى

تخته بند است آنكه تختش خوانده‏اى صدر پندارى و بر درمانده‏اى

و خدا از احوال ايشان خبر داده و مى‏فرمايد:

«فاما الانسان اذا ما ابتليه ربه فاكرمه و نعمه فيقول ربى اكرمن و اما اذا ما ابتليه فقدر عليه رزقه فيقول ربى اهانن‏».

خلاصه معنى‏آنكه: «اما انسان چون پروردگار او امتحان كند او را، و نعمتى به او دهد، از راه جهل ونادانى مى‏گويد: خدا به من اكرام كرده است.و چون امتحان او كند، و روزى او راتنگ گيرد، گويد خدا مرا خوار خواسته است‏» . (7)

كسى به اين غرور مبتلا باشد، بايد اندكى تامل كند، و ديده بصيرت بگشايد، و به‏احوال زمره بار يافتگان بارگاه كبريا از طايفه انبيا و اوليا نظر كند و ببيند كه:

هر كه در اين بزم مقرب‏تر است جام بلا بيشترش مى‏دهند

و چگونه در دنيا به بلاها و محنتها گرفتار گشته‏اند، و ايام خود را به رنج و عناگذرانيده‏اند.

تلخ گرداند زغمها خوى تو تا بگردد چشم بد از روى تو

خلق را با تو بسى بدخو كند تا تو را ناچار رو آن سوكند

و گذران راندگان درگاه عزت را، چون قارون و فرعون و شداد و غير ايشان از كفارو پادشاهان جبار را ملاحظه نمايد.و آيات كتاب كريم را بخواند و در آنها تامل كند وببيند كه مى‏فرمايد:

«ايحسبون انما نمدهم به من مال و بنين نسارع لهم فى الخيرات بل لا يشعرون‏».

يعنى:

«آيا گمان مى‏كنند كه آنچه را امداد كرده‏ايم، ايشان را به آن از اموال و اولاد، خيراتى‏است كه از براى ايشان پيش فرستاده‏ايم، نه چنين است! بلكه ايشان نمى‏فهمند» . (8)

و مى‏فرمايد:

«فتحنا عليهم ابواب كل شى‏ء حتى اذا فرحوا بما اوتوا اخذناهم بغتة‏».

يعنى: «پس گشوديم بر ايشان درهاى هر نعمتى را، تا چونكه شاد و فرحناك شدند به‏آنچه به ايشان عطا شده است ناگاه بى‏خبر ايشان را گرفتيم‏» . (9)

و مى‏فرمايد:

«انما نملى لهم ليزدادوا اثما».

يعنى: «اين است و جز اين نيست كه برايشان مى‏نماييم از نعمتهاى دنيا تا غافل گردند، و گناه را زياد كنند» . (10)

نوع چهارم: كسانى هستند كه شيطان فريب ايشان را داده، اينكه خداى - تعالى - ارحم الراحمين است و گناهان عاصيان در جنب درياهاى رحمت او قدرى ندارد ونااميدى از كرم او مذموم، و رجاى به رحمت او محمود است، ابليس، ايشان را به اين‏خدعه فريفته، مرتكب انواع معاصى و ظلم مى‏گرداند.و غافل مى‏شوند از اينكه مقتضاى كرم و حكمت چيست! و معنى رجاى محمود كدام است! و نمى‏دانند كه‏آنچه ايشان دارند رجا نيست! بلكه حمق است.

همچنان كه سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرموده كه: «احمق كسى است كه نفس اوپيروى هوا و هوس نمايد، و تابعت‏خواهشهاى خود كند، و با وجود اين، آرزو ازخدا داشته باشد» . (11)

رجا از عمل منفك نمى‏گردد، زيرا كسى كه به چيزى اميد داشته باشد، در طلب آن‏بر مى‏آيد.

و همچنان كه كسى در دنيا زن نگيرد و اميد اولاد داشته باشد احمق است، همچنين،كسى كه اميد رحمت از خدا داشته باشد، و عمل نكند احمق خواهد بود.

و اما اعتماد به كرم خداى - تعالى - ، با وجود ارتكاب انواع معاصى و ملاهى، پس،بايد تامل نمود، كه خدا اگر چه كريم است، اما صادق القول نيز هست.و دروغ و فريب‏را در ساحت كبريايى او راه نيست.و در جميع كتب خود، گناهكاران را به عذاب اليم‏وعده داده و فرموده است:

«و من يعمل مثقال ذرة شرا يره‏».

يعنى: «هر كه به قدر ذره‏اى‏بدى كند، جزاى آن را خواهد ديد» . (12)

و ديگر فرموده است:

«و ان ليس للانسان الا ما سعى‏».

يعنى: «هيچ چيز از براى انسان‏نيست، مگر آنچه را در حق آن كرده است‏» . (13)

و مى‏فرمايد:

«كل نفس بما كسبت رهينة‏».

يعنى: «هر نفسى در گرو عملى است كه‏اندوخته است‏» . (14)

پس، اى جاهل مغرور! اگر خدا را در اين گفتارها - العياذ بالله - كاذب مى‏دانى، پس‏در آنچه از كرم خود بيان نمود چرا اعتماد مى‏كنى؟ ! و اگر او را صادق مى‏دانى، چگونه‏با وجود اصرار بر معاصى، اميد آمرزش دارى؟ ! اى بيچاره ملاحظه كن به واسطه‏معاصى، قومى بى‏شمار را خدا در دنيا به انواع عذابها معذب ساخته، و خلقى را به طوفان‏غرق كرد.و جماعتى را به صاعقه، هلاك ساخت.آتش بر طايفه‏اى بارانيد، و شهرگروهى را سرنگون ساخت.شمشير به دست‏حبيب خود داد، كه رحمة للعالمين بود، تاخلقى بى‏شمار را از دم تيغ آبدار گذرانيد.و زن و اطفال ايشان را به اسيرى داد.آيا نسبت‏به آنها كريم نبود؟ ! و همچنين بعضى معاصى را كشتن مقرر فرموده.پس معلوم مى‏شود كه عذاب به واسطه معصيت، با كرم منافاتى ندارد.و كرم جايى دارد.و عدل، مكانى.وقهر، موضعى.

اى جاهل! سرى به جيب تفكر فرو بر و بين آنكه تو را به كرم خود وعده داده، ورحم خود را بيان فرموده تخصيص به آخرت فرموده، يا در دنيا نيز كريم و رحيم است‏و وعده روزى به تو داده و فرموده است:

«و من يتوكل على الله فهو حسبه‏».

يعنى: «هر كه خدا را وكيل خود كند، او را كافى‏است‏» ؟ ! (15)

اگر گويى تخصيص به آخرت دارد، خود دانى كه دروغ مى‏گويى، بلكه كافرى.واگر، شامل دنيا و آخرت است، چگونه به جهت تحصيل دنيا آرام نمى‏گيرى؟ ! و به قدرقوه خود سعى در خصوص آن مى‏كنى؟ ! كو آن كرم و رحمى كه شيطان تو را مغرورساخته؟ ! اى مغرور ستمكار! چگونه كرم اقتضا مى‏كند كه: ظالم قوى پنجه بر بندگان‏ضعيف خدا ظلم كند.و اموال ايشان را به ستم بستاند.و دل ايشان را برنجاند.و به‏فحش و دشنام، ايشان را ايذا كند، يا خون ايشان را بريزد.عرض و ناموس ايشان رابرباد دهد.و دود از نهاد ايشان بر آورد.و ايشان دسترسى به جايى نداشته باشند.و باوجود اين، خداوند عادل، انتقام مظلوم را از ظالم نكشد، و دل مظلوم را شاد نگرداند؟ ! ! ! نوع پنجم: جمعى هستند كه به فريب شيطان، بعضى نامشروعات را عبادت خداپنداشته‏اند، و آنها را به جا مى‏آورند.و به واسطه آنها توقع آمرزش دارند.بلكه خود راآمرزيده مى‏دانند.

و اين نوع را مثال بسيار است، مثل اينكه: بعضى از ظلمه به ظلم و ستم، مال مردم رامى‏گيرند، و آن را به فقرا مى‏دهند.يا مسجد و مدرسه و پل و رباط بنا مى‏كنند.و از اين‏قبيل است كه بعضى از اهل علم در مجامع و محافل، تكليف به شخص صاحب آبرويى‏مى‏كنند، كه مبلغى به فقيرى يا به جهت‏بناى خيرى بدهد، و نمى‏دانند از وجوه واجبه‏چيزى برذمه او هست‏يا نه و آن بيچاره از رد او خجالت مى‏كشد.بلكه بسا باشد كه‏مى‏ترسد.

و مثل اينكه بعضى از تعزيه خوانان كه در تعزيه حضرت امام حسين - عليه السلام - غنا مى‏كنند.و احاديث دروغ جعل مى‏نمايند.و مثل آنچه بعضى از عوام الناس درتعزيه سيد الشهداء - عليه السلام - مرتكب مى‏گردند، كه موضعى را زينت مى‏كنند، ومانند اهل كوفه و شام آنجا را آئين مى‏بندند.بلكه بعضى از اهل ظلم، زينت آنها را ازمال فقرا و رعايا مى‏گيرند.و جمعى در دهه اول محرم، مجلسها و محفلها آراسته مى‏كنند.و مشعلها و فانوسها و صورتها نصب مى‏نمايند.و به اين وسيله اسرافهاى بسيارمى‏كنند.و زنان را با مردان در يك مجمع حاضر مى‏سازند.و پسرى را با مردى بربالاى‏منبر مى‏كنند، تا به نغمات غناى حرام چند كلمه بخواند.و بسا باشد كه مردان را لباس‏زنان مى‏پوشانند، و تشبيهات در مى‏آورند.و طبل و كوس و نقاره مى‏كوبند.و اين‏هنگامه را تعزيه امام حسين مى‏نامند.و از چنين اعمال قبيحه ركيكه توقع اجر و ثواب‏دارند.غافل از اينكه تعزيه، امرى است مستحب، و به اين واسطه نامشروعات متعدده‏تحقق مى‏يابد، و با وجود آنكه اين امر، بازيچه و لهو و لعب است، نه تعزيه و مصيبت.

نوع ششم: قومى هستند كه معاصى بسيار از ايشان سر مى‏زند.و طاعت‏بى‏شمار ازايشان فوت مى‏گردد.و ليكن همه آنها را فراموش مى‏نمايند.و يك طاعتى كه از ايشان به‏عمل آمد، آن را حفظ مى‏كنند، و به واسطه آن، منت‏بر خدا مى‏گذارند.و خود راآمرزيده مطلق مى‏دانند.مثل اينكه در همه عمر، يك دفعه حج مى‏كنند، يا به يكى ازمشاهد مشرفه مى‏روند.يا مسجدى مى‏سازند، يا رباطى بر پا مى‏كنند.و حال آنكه‏هيچ يك از عبادات ديگر ايشان به نحو مقرر در شريعت نيست.يا اجتناب از مال مردم‏نمى‏كنند.يا در اداى زكات و خمس خود تقصير مى‏كنند.يا از ايذا و عيب مسلمين‏احتراز نمى‏نمايند.و همه اينها را فراموش مى‏نمايند.و آن يك عمل، هميشه در مد نظرايشان است.و چنان با خود خيال مى‏كنند كه چگونه خدا مرا عذاب مى‏كند! و حال اينكه‏حج كرده‏ام، يا مسجد بنا كرده‏ام، يا رباط بر پا كرده‏ام، يا روزى چقدر قرآن خوانده‏ام وامثال اينها.و چنين شخصى، بايد در صدد محاسبه اعمال خود باشد.و همه اعمال خودرا با يكديگر موازنه كند.و خير و شر آنها را ملاحظه نمايد، تا ببيند كدام افزونتر، و كدام‏كفه ترازوى اعمالش سنگين‏تر است.

اهل علم

طايفه سوم: از اهل غرور و غفلت، اهل علم‏اند.و مغرورين اين طايفه بسيارند.

آرى:

در اين خرقه بسى آلودگى هست خوشا وقت و لباس «درد» (16) نوشان

و از جمله مغرورين ايشان، فرقه‏اى هستند كه اكثر عمر خود را صرف علم كلام ومجادلات نموده، و اكثر اوقات خود را صرف تعليم آداب مناظره رسانيده، در ايرادشكوك و شبهات، تاليفات ساخته و پرداخته، نه در عقايد دينيه از مرتبه پست‏ترين عوام تجاوز نموده، و نه يك مذهبى را پا برجا كرده.گاهى به اين راى ميل كند، و زمانى‏آن قول را اختيار مى‏كند.و عقايد او مانند ريسمانى كه در مقابل باد آويخته باشد،گاهى به چپ ميل كند گاهى به راست.از اكثر علوم آگاه، و ليكن در معرفت‏خداگمراه‏اند.

خداوند علم و خداوند راى شناساى هر چيز غير از خداى

و با وجود اين، چنان پندارد كه هيچ كس چون او خدا را نشناخته، و به صفات اودانا نشده.و فكر كردن در شبهات جدليه كلاميه را افضل طاعات داند.و به آن توقع‏ثواب دارد.و به اين خيال فاسد، مغرور، و فريفته شيطان شده.و از علوم دينيه، كه منشاسعادات دنيويه و اخرويه‏اند، باز مى‏ماند.و به طاعات و عبادات و تهذيب اخلاق‏نمى‏پردازد.و غافل از اين شده است كه: اين شكوك و شبهات را مد خليتى در تصحيح‏عقايد نيست.و از اين جهت عقايد بسيارى از عوام الناس از اين شخص محكم‏تر است.

بلى: فايده بعضى از مسائل اين علم آن است كه: اگر ملحدى يا صاحب بدعتى درمقام تخريب دين برآيد، و دفع وى به قهر و غلبه ميسر نباشد، صاحب علم و جدل،تشكيكات او را به قواعد علم مناظره دفع نمايد.و در بسيارى از اعصار، به خصوص دراين ازمنه، فايده و اثرى بر آن مترتب نمى‏گردد، زيرا مبتدعى كه دفع او موقوف به اين‏علم باشد نادر است.و حصول بدعت و شبهه از براى كسانى كه در اين علم فرو رفته‏اند،بيشتر است.

و فرقه‏اى ديگر هستند كه كمال را منحصر در عبارت فهمى مى‏دانند.و روزگار عزيزخود را صرف فهميدن مطالب غير، كه صحت آنها معلوم نيست مى‏كنند.بلكه گاه است‏از براى عبارتى وجوه بسيار، و احتمالات بى‏شمار پيدا مى‏كنند.و مدتهاى مديد از عمررا به دانستن احتمالات عبارت مخالف مذهبى، يا فاسقى در مساله‏اى كه نه به كار دنيامى‏آيد، و نه به كار آخرت ضايع مى‏كنند.و اين عمل لغو را كمال و دانش مى‏دانند.و ازتحصيل معارف باز مى‏مانند.

و طايفه‏اى ديگر اوقات خود را مصروف بر تعلم صرف و نحو و معانى و بيان و شعرو منطق مى‏نمايند.و روزگار خود را در دقايق آنها به انجام مى‏رسانند.به گمان آنكه علم‏شريعت و حكمت‏بر آنها موقوف است.و غافل‏اند از اينكه علمى كه موقوف عليه علمى‏ديگر است، بايد به قدر ضرورت در آن اكتفا نمود.علاوه بر اين، آن هم وقتى فايده‏اى‏دارد كه از آنچه مقصود است‏به كار برده شود، نه اينكه تمام عمر را صرف همان مقدمه‏كرد و از مقصود اصلى باز ماند.

و گروهى ديگر هستند كه: مشغول علم شريعت مى‏شوند، و ليكن برفن معاملات، از علم فقه اقتصار مى‏كنند.و فروع نادره و فروض شاذه در آن را تتبع مى‏كنند و از علم‏عبادات و اخلاق، و اشتغال به طاعات دور مى‏افتند.

و فرقه ديگر بر فن معاملات و عبادات هر دو سعى مى‏كنند، و ليكن از قدر ضرورت‏از آنها تجاوز مى‏كنند و در مسائل غير مهمه، و فروع غير متحققه، اوقات را صرف‏مى‏كنند، و به مطالب غير مفيده مى‏پردازند.و از آنچه مقصود از علم شريعت است، كه‏تهذيب اخلاق باشد باز مى‏مانند.

صد هزاران فضل دانى از علوم جان خود را مى‏ندانى اى ظلوم

نيك دانى فايده هر جوهرى در بيان جوهر خود چون خرى

نيك مى‏دانى «يجوز و لا يجوز» (17) خود ندانى تو يجوزى يا «عجوز» (18)

اين روا، وين ناروانانى و ليك ناروايى يا روايى بين تو نيك

قيمت هر كاله مى‏دانى كه چيست قيمت‏خود را ندانى احمقى‏ست

سعدها و نحسها دانسته‏اى ننگرى سعدى تو ناشايسته‏اى

درگشاد عقدها گشتى تو پير عقده‏اى چند دگر بگشاده گير

عمر در محمول و در موضوع رفت بى‏بصيرت عمر در مسموع رفت

جان جمله علمها اين است اين كه بدانى من كيم در يوم دين

از اصوليت اصول خويش به كه بدانى اصل خود اى مرد «مه‏» (19)

حد اعيان و عرض دانسته‏گير حد خود را دان كه نبود زان گريز

و قومى ديگر در همه علوم شرعيه جد و جهد مى‏نمايند، و به دقايق آنها مى‏رسند.وشب و روز در مسائل آنها تعمق مى‏كنند.و علاوه بر آن، مواظبت‏بر طاعات ظاهريه‏مى‏نمايند.و ليكن صفات نفسانيه خود را مهمل گذارده و از فكر آفات نفس خود غافل‏شده‏اند.و گاه باشد كه متوجه اصلاح اخلاق خود نيز شده‏اند و مهلكات رديه واضحه رادفع نموده و ليكن در زواياى نفس او دقايق مكر شيطان و تلبيس او مخفى است، و او ازآنها غافل افتاده.و جميع اين طوايف هرگاه عمل خود را صحيح، و خود را بر جاده خيرو سعادت دانند، مغرور و غافل‏اند، چون بعضى از ايشان علم مهم را ترك كرده و به‏آنچه فايده چندان ندارد پرداخته‏اند، مثل كسى كه مرض مخصوصى داشته باشد كه‏منجر به هلاكت او شود.و او محتاج به آموختن دوايى باشد.آن را ترك نموده و دواى‏مرضى ديگر را كه معالجه به آن، ضد مرض او باشد بياموزد.

و بعضى ديگر اگر چه تحصيل علمى كه لازم است كرده است، و ليكن فايده آن را كه‏عمل باشد ترك نموده، مثل مريضى كه دواى مرض خود را بياموزد و كتب معالجات رابخواند و بيماران ديگر را تعليم كند، و ليكن مداواى خود را نكند.و از اين طوائف‏طايفه‏اى هستند كه نفسهاى ايشان به اخلاق ناپسند آكنده، و صفات مهلكه رذيله درآنها مجتمع گشته.و ليكن غرور و غفلت ايشان را به جايى رسانيده كه گمان مى‏كنندشان ايشان بالاتر است از آنكه صفت‏بدى در آنها ظاهر باشد.و اخلاق رذيله رامنحصر در عوام الناس مى‏دانند.

و چون، آثار كبر و حب رياست و برترى و شهرت در يكى از ايشان ظاهر گرددتصور كند كه اين تكبر نيست.بلكه غرض، عزت دين و اظهار شرف علم است.و چون‏علامات حسد در او پيدا شود، زبانش به غيبت امثال و اقران جارى گردد.و به واسطه‏طعنى كه بر او زده باشند يا او را رد نموده باشند يا مزاحم او شده باشند، پندارد اين ازراه غضب در دين و بغض فى الله است.و حال آنكه اگر طعن بر ديگرى از اهل علم‏زنند، يا بر او رد نمايند، و او را از منصب خود دفع كنند، اين مغرور، مطلقا غضبناك‏نمى‏گردد، بلكه بسا باشد كه شاد شود.و اگر غضب او از براى دين بودى، نه از راه حسدو عداوت در رد و مزاحمت غضب او بر خود و ديگران يكسان بودى، و چون علامات‏ريا در او يافت مى‏شود، گويد: غرض از اظهار علم و عمل اقتدا كردن مردمان است‏به‏من تا هدايت‏يابند.و تامل نمى‏كند در اينكه: اگر غرض از اظهار اعمال و احوال خود،ريا و خود نمايى نيست، بلكه اقتداى ديگران است، چرا به اقتداى ايشان به ديگرى‏مسرور نمى‏شود؟ ! و اگر غرض، اصلاح مردم باشد، بايد به هر نوع كه به اصلاح مى‏آيند مسرور شود.وچون به مجالس ظلمه داخل شود و مدح و ثناى ايشان كند، و تواضع و فروتنى از براى‏ايشان نمايد، و ملاحظه اين كند كه مدح و تواضع ظالم حرام است، شيطان فريب او دهدكه اينها در هنگامى حرام است كه به جهت طمع در مال ظالم مرتكب اينها شود.اماغرض تو از آمد و شد با اهل ظلم، و مدح و تواضع، دفع ضرر از بندگان خدا است.وخدا بر باطن او مطلع است، كه چنين نيست.و اگر مرتبه يكى از امثال و اقران او در پيش‏آن ظالم بالاتر از او شود، و شفاعت او را در حق بندگان خدا قبول نمايد، به نحوى كه‏احتياج به آمد و شد اين شخص نباشد، بر او گران آيد.بلكه، اگر تواند كه بدگويى او رادر پيش آن ظالم كند، تا او را از آن مرتبه بيندازد، خود دارى ننمايند.

و غفلت و غرور بعضى از اين طايفه به جايى مى‏رسد، كه: مالهاى حرام اهل ظلم رامى‏گيرند، به فريب آنكه مال مجهول المالك است.و مى‏گويد: بر امثال من از پيشواى مسلمين جايز و لازم است كه آن را اخذ كرده به قدر حاجت‏خود را مصرف نمايد.وتتمه را به فقرا تصدق كند.و به اين فريب، پيوسته مال حرام ايشان را مى‏گيرد، و به‏اسرافهاى خود خرج مى‏كند، و دينارى به فقير نمى‏رساند.و بسى باشد كه اين مغرور،بر خوان ظلمه حاضر گردد، و از طعامهاى ايشان مى‏خورد.و چون گويند كه: لايق مثل تونيست‏خوردن اين طعامها.گويد: بر من واجب است، زيرا اين مال، مجهول المالك است‏و بر من به قدر قوه سعى در اخذ آن و رسانيدن به فقرا لازم است.و خوردن من هم ازآن، نوعى از اخذ است.پس، از آن مى‏خورم و قيمت آن را تصدق مى‏كنم.و خدامى‏داند كه هيچ از قيمت آن را به احدى نمى‏دهد.و اين را مى‏گويد كه اعتقاد مردم عوام‏در حق او سست نشود.و حال آنكه بر فرض تصدق كردن، از اين غافل مى‏شود كه: خوردن او باعث جرات ديگران، و رواج امر ظالم مى‏گردد.

و بسيارى هستند كه مضايقه از اين ندارند كه: در پنهان، از مال حرام ظالم بگيرند، وطعام ايشان را بخورند و ليكن اگر بدانند كه يكى از مستطلعين عوام، مطلع مى‏شوند،نهايت ابا و استنكاف از گرفتن آن مى‏كند.و بسا باشد كه شوق حضور خدمت‏سلاطين،و آمد و شد خانه حكام و امرا در دل او جاى گير باشد، و ليكن در ظاهر از آن كناره كندتا اعتقاد عوام در حق او قوى گردد.و با وجود اينها، چنان تصور كند كه اين دورى واجتناب، از راه تقوى و ورع است.

و گاه باشد كه بعضى از اين طايفه، پيش نمازى جماعتى كند و چنان داند كه: عمل اوباعث ترويج دين، و اقامه شعار اسلام، و غرض او بر پاى داشتن سنت‏سنيه سيد المرسلين‏است.و با وجود اين، اگر ديگرى از او اعلم و اصلح باشد و در آن مسجد به امامت‏پردازد، يا بعضى از مريدان او از او تخلف كنند، و به ديگرى اقتدا نمايند، قيامتى ازبراى او برپا مى‏شود، خواب شب و آرام روز از آن بيچاره منقطع مى‏گردد.و باخاطرى پريشان و دلى ويران، شبى به روز و روزى به شب مى‏رساند.و اينها همه‏علامت آن است كه: غرض اين احمق از امامت، نيست مگر حب جاه و رياست.وبعضى ديگر امامت و پيش نمازى را شغل و وسيله امر معاش و زندگانى خود قرارداده‏اند، و با وجود اين، چنين مى‏دانند كه: مشغول امر خير هستند.

اى كبك خوش خرام كه خوش ميروى بناز غره مشو كه گربه عابد نماز كرد

و ظاهر آن است كه: در امثال اين زمان، امامى كه قصد او محض تقرب به خدا واقامه شعار اسلام باشد، بسيار كم است.و علامت چنين شخصى آن است كه: هر وقت نيت قربت و قصد ثواب در مسجد رفتن و امامت داشته باشد مى‏رود، و چون از اين قصد خالى باشد ترك مى‏كند و تنها نماز مى‏كند.و هر كه صلاحيت امامت داشته باشد،از امامت در مسجد خود ايشان مضايقه نمى‏كند، بلكه به او اقتدا مى‏كند.و چنين شخصى‏اقتدا كردن مردم به او و نكردن در نزد او على السوى است.و كثرت و قلت در نزد اومطلقا تفاوتى نمى‏كند.و حال او در وقت انفراد، با حال او در وقت امامت، از براى‏جماعتى بى‏شمار يكسان است.

و فرقه‏اى ديگر هستند كه پاى بر مسند حكومت‏شرع نهاده و خود را مفتى يا قاضى‏يا صدر يا شيخ الاسلام ناميده، فرمان پادشاه ظالمى را مستمسك حكم الهى نموده، و ازشرايط حكم و فتوى بى‏خبر، و از اوصاف حكم شرعى در ايشان اثرى نيست.مال وعرض مسلمانان از ايشان در فرياد.و احكام شريعت‏سيد المرسلين از ايشان برباد است.

عادلترين شهودشان رشوه حرام، و مداخل حلالشان مال بيوه زنان و ايتام.

مفتى بخورد مال يتيمان شهر و باز بيچاره ناله از كمى اشتها كند

و بالجمله اصناف مغرورين اهل علم، به خصوص در امثال اين اعصار بسيار است.وكسى كه تامل كند مى‏داند كه تلبيس و تدليس و افعال ذميمه و صفات رذيله بعضى ازايشان به جايى منتهى شده كه وجود ايشان ضرر اسلام و مسلمين، و موجب خرابى دين‏مبين، و مردن ايشان نفع ايمان، و برطرف شدنشان باعث استقامت امر مؤمنان است،زيرا ايشان «دجال‏» (20) دين و علمدار لشكر شياطين‏اند.

عيسى بن مريم - عليه السلام - عالم بد را مثال زده است‏به سنگى كه بر ممر آبى‏افتاده، نه خود، آب مى‏خورد و نه مى‏گذارد كه آب، به زرع بندگان خدا برسد» . (21)

واعظان

طايفه چهارم: واعظان‏اند.و اهل غرور و غفلت ايشان نيز بسيار است.بعضى از اينهااز احوال نفس و صفات آن، و از خوف و رجا و توكل و رضا و صبر و شكر و غيره‏سخن مى‏گويد، و چنان مى‏پندارد كه باگفتن اينها و خواندن خلق با اينها، خود نيزمتصف به آنها مى‏گردد، و حال آنكه در آن صفات از پايه ادناى عامى ترقى ننموده است.

بر همه درس توكل مى‏كند در هوا او پشه را رگ مى‏زند

و چنان گمان مى‏كند كه غرض او از وعظ، اصلاح مردم است، نه امر ديگر.و حال‏آنكه اگر واعظى ديگر يافت‏شود كه از براى اصلاح خلق بهتر باشد، و مردم رو به اوآورند، اين بيچاره از غصه و حسد نزديك به مردن مى‏رسد.و اگر يكى مدح و ثناى آن واعظ ديگر را كند، اين با آن مدح كننده دشمن مى‏گردد.

و گروهى ديگر خود را مشغول قصه خوانى و نقالى ساخته، و «شطح و طاماتى‏» (22) چند پرداخته، و در كلمات، سجع و قافيه به هم انداخته، سعى در تحصيل قصه‏هاى‏غريبه و احاديث عجيبه مى‏نمايند.و طالب آنند كه: مستمعان، صداها به گريه بلند كنند، وصيحه‏ها بكشند، و بر سر و صورت خود بزنند.و از شنيدن كلمات او حركات شوقيه‏نمايند.و از انواع اين امور لذت مى‏برند.و بسا باشد كه احاديث كاذبه جعل كنند.وقصه‏هاى دروغ بر هم بافند از براى رقت عوام و شوق و ميل ايشان.

و شكى نيست كه امثال اين اشخاص، شياطين انس‏اند.و خود گمراه‏اند و مردمان رانيز گمراه مى‏كنند.و سزاوار وعظ و ارشاد نيست، مگر كسى كه قصد او بجز هدايت‏مردم نباشد.و طمع او از خلق بالكليه منقطع شده باشد.و مدح و ذم در نظر او يكسان‏باشد.نه از مذمت ايشان مضايقه داشته باشد - بعد از آنكه در نزد خدا ممدوح باشد - .ونه به مدح ايشان شاد شود، - و اگر چه حال خود را در نزد خدا نداند - .و چنانچه‏واعظى ديگر پيدا شود كه در ارشاد مردم و هدايت ايشان معين و مددكار او باشد، نهايت فرح و سرور از براى او حاصل گردد.و با نظر حقارت و پستى به هيچ يك ازبندگان خدا ننگرد.بلكه احتمال دهد كه هر كس از او بهتر باشد، زيرا به باطن هر كس وخاتمه امور، خدا داناتر است.