معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۴۷ -


صفت‏بيست و يكم: ريا

و آن عبارت است از: طلب كردن اعتبار و منزلت در نزد مردم به وسيله افعال خير وپسنديده، يا آثارى كه دلالت‏بر صفت نيك كند. و مراد از آثار داله بر خير، افعالى است‏كه خود آن فعل، خير نباشد و ليكن از آن، پى به امور خير توان برد، مثل: اظهار ضعف‏و بى‏حالى به جهت فهمانيدن كم خوراكى و روزه بودن يا بيدارى شب.و مثل آه بى‏اختياركشيدن به جهت اظهار اينكه به فكر خدا، يا احوال روز جزا افتاده است، و امثال اينها.

و همه اقسام ريا شرعا مذموم، بلكه از جمله مهلكات عظيمه و گناهان كبيره است.وبر حرمت آن، اجماع امت منعقد، و آيات و اخبار يكديگر را متعاضد است.

پروردگار عظيم در كتاب كريم مى‏فرمايد:

«فويل للمصلين الذينهم عن صلوتهم ساهون الذينهم يراؤن‏».

يعنى: «واى بر نماز گزارانى كه در نماز خود مسامحه وسهل انگارى مى‏كنند.آنچنان كسانى كه ريا مى‏كنند و طاعت‏خود را به جهت ثنا يافايده ديگر از فوايد دنيا به جا مى‏آورند» . (1)

و در مقام مذمت جمعى مى‏فرمايد:

«يراؤن الناس و لا يذكرون الله الا قليلا».

يعنى:

مى‏نمايند اعمال خود را به مردم و ياد نمى‏كنند خدا را مگر اندك‏» . (2)

از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه فرمودند: «به درستى كه‏بدترين چيزى كه بر شما مى‏ترسم شرك اصغر است.عرض كردند كه: شرك اصغرچيست؟ فرمود: ريا.خداى - عز و جل - در روز قيامت وقتى كه جزاى بندگان را دهد به‏ريا كاران مى‏فرمايد كه: شما برويد پيش كسانى كه از براى ايشان ريا كرديد، و ببينيد كه‏آيا جزاى شما در نزد ايشان هست‏يا نه‏» . (3)

و نيز از آن حضرت منقول است كه: «خداى - تعالى - فرمود: هر كه عملى بجاآوردكه غير مرا در آن شريك سازد، همه آن عمل از غير است، و من نيز از آن عمل بيزارم‏» . (4)

و نيز آن حضرت فرمود كه: «خدا قبول نمى‏فرمايد عملى را كه در آن به قدر ذره‏اى‏از ريا باشد» . (5)

و نيز فرمود كه: «در روز قيامت، ريا كار را به چهار نام مى‏خوانند، و مى‏گويند: اى‏كافر! اى فاجر! اى غادر! اى جابر! عمل تو فاسد، و اجر تو باطل شده.تو را امروز درپيش ما نصيبى نيست، برو امروز مزد خود را از آن كس بگير كه عمل از براى اومى‏كردى‏» . (6)

«روزى آن سرور گريست گريستنى شديد، عرض كردند كه: چه چيز شما راگريانيد؟ فرمود: به درستى كه بر امت‏خود ترسيده‏ام از شرك، آگاه باشيد كه ايشان نخواهند پرستيد بتى را و نه خورشيد و ماه را و نه سنگى را و ليكن در اعمال خود رياخواهند كرد» . (7)

و فرمود: «به زودى بيايد بر امت من زمانى كه باطنهاى ايشان خبيث، و ظاهرهاى‏خود را نيكو كنند به جهت طمع در دنيا، و نمى‏خواهند از آن ثواب پروردگار را.

دينشان رياست، و خوف خدا در دل ايشان جاى ندارد.و فرو مى‏گيرد عقاب خداى - تعالى - ايشان را.پس خداى را مى‏خوانند خواندن كسى كه غرق شده باشد.دعاى‏ايشان به اجابت نمى‏رسد» . (8)

و در «عدة الداعى‏» از جناب نبوى مروى است كه: «خداى - تعالى - پيش از آنكه‏آسمانها را خلق كند، هفت فرشته آفريد، و بر هر آسمان فرشته‏اى موكل فرمود كه به‏عظمت‏خود آن آسمان را فرو گرفت.و بر هر درى از درهاى آسمانها فرشته‏اى رادربان كرد پس فرشتگانى كه حافظان و ضابطان اعمالند عمل بنده را مى‏نويسند از صباح‏تا شب.و بعد از آن، آن عمل را به بالا مى‏برند.تا اينكه فرمود: فرشتگانى كه حافظان‏اعمالند، عمل بنده را بالا مى‏برند كه مشتمل است‏به: روزه و نماز و فقه و اجتهاد وورع، و آن را آوازى باشد چون آواز رعد.و با آن درخشندگى و روشنى باشد مانندروشنى خورشيد.و با آن عمل، سه هزار فرشته باشند، پس حفظه، با آن فرشتگان‏مى‏روند و از آسمانها مى‏گذرند تا نزد فرشته‏اى كه بر آسمان هفتم موكل است، آن فرشته مى‏گويد: بايستيد و بزنيد اين عمل را به روى صاحبش.و بزنيد آن را بر جوارح واعضاى او، و دل او را قفل كنيد.من فرشته حجابم منع مى‏كنم هر عملى را كه از براى‏خدا نباشد.به درستى كه مراد صاحب اين عمل، خدا نبوده و جز اين منظور او نبوده كه‏در نزد امرا بلند مرتبه شود.و در مجالس، ذكر او را كنند.و آوازه او در شهرها منتشرگردد.و پروردگار من امر فرموده كه: نگذارم عمل او از من در گذرد به سوى غير من.

ديگر فرمود: و نيز حفظه بالا مى‏برند عمل بنده را مبتهج و مسرور به آن عمل، ازنماز و روزه و زكوة و حج و عمره و خلق نيكو و خاموشى و ذكر بسيار، و ملائكه‏آسمانها و آن هفت ملكى كه بر هفت آسمان موكل‏اند جملگى مشايعت آن عمل رامى‏كنند تا آنكه از همه حجابها در مى‏گذرد و در نزد خداى - عز و جل - مى‏ايستند پس‏گواهى مى‏دهند از براى آن بنده كه چنين عملى مى‏كند. خداى - تعالى - مى‏فرمايد كه:

شما حافظان عمل بنده منيد و من نگاهبانم بر آنچه در باطن اوست، به درستى كه اين‏بنده من مرا اراده نكرده به اين عمل، يعنى مرادش از اين عمل، تحصيل رضاى من نبوده‏و غير مرا در نظر داشته، پس بر او باد لعنت من.پس همه فرشتگان مى‏گويند: بر او بادلعنت تو و لعنت ما.و جمله آسمانها و ساكنان آنها بر او لعنت فرستند» . (9)

و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «نگاهدارى عمل،مشكل‏تر است از انجام دادن آن.عرض كردند كه: چگونه است نگاهدارى آن؟ فرمودكه: مردى صله به جا مى‏آورد و از براى خدا انفاق مى‏كند و به غير از خدا احدى رامنظور ندارد پس ثواب پنهانى آن عمل از براى او ثبت مى‏شود و بعد از آن در نزدمردمان، آن عمل را ذكر مى‏كند، ثوابى كه نوشته شده‏بود محو مى‏شود.و ثواب عمل‏آشكارا كه كمتر است از پنهانى به جهت او نوشته مى‏شود.و بار دوم كه آن عمل را ذكرمى‏كند آن ثواب نيز محو مى‏شود و ريا در نامه عمل او ثبت مى‏گردد» . (10)

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «در بيان قول خداى - تعالى - كه: «فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا».

فرمود: مردى عمل خيرى مى‏كند كه خالص از براى خدا نيست، بلكه غرض او ستايش‏مردمان است و خواهش دارد كه مردم آن را بشنوند.پس اين است آنچنان كسى كه‏شرك آورده است در بندگى پروردگار خود پس فرمود: هيچ بنده‏اى نيست كه عمل خيرخود را پنهان كند و روزگارى از آن بگذرد مگر اينكه خدا آن را ظاهر مى‏سازد.و هيچ‏بنده‏اى نيست كه عمل بد خود را پنهان گرداند و روزگارى از آن بگذرد مگر اين كه خدا آن را آشكار مى‏كند» . (11)

و فرمود: «چه مى‏كند يكى از شما كه عمل خوب از براى خود ظاهر مى‏سازد و فعل‏خود را پنهان مى‏كند اما به باطن خود رجوع نمى‏كند تا بداند كه چنين نيست‏» . (12)

و فرمود: «هر كه عمل اندكى از براى خدا بكند، خدا آن را بيش از آنچه كرده ظاهرمى‏سازد.و هر كه عمل بسيار از براى ريا و مردمان كند و در آن بدن خود را به تعب‏اندازد و شبها به بيدارى به روز آورد خدا نمى‏گذارد مگر اينكه اندك نمايد در نزدهر كه بر آن مطلع مى‏گردد» . (13)

و در مذمت ريا و بدى آن همين قدر كافى است كه دلالت مى‏كند بر اينكه: آن‏شخص مرائى، حضرت آفريدگار - جل جلاله - را پست‏تر و حقيرتر شمرده از بندگان‏ضعيف او كه نه نفعى از ايشان متمشى مى‏گردد، و نه ضررى.چون شكى نيست كه: هر كه‏در يكى از عبادات پروردگار قصد ستايش و پسنديدن بنده‏اى از بندگان او را كند چنين‏گمان دارد كه قدرت اين بنده به بر آوردن مطالب او از خدا بيشتر است.و رضا جوئى اواز خوشنودى خدا بهتر است.و كدام استخفاف به پروردگار عالم از اين بالاتر است (نعوذ بالله منه) .

فصل: اقسام و انواع ريا

بدان كه: ريا بر چند قسم است، زيرا كه: يا در اصل ايمان است، يا در عبادت است، يادر غير اينها.

اما قسم اول: عبارت است از: اظهار شهادتين به زبان، با انكار در دل.و اين قسم‏كفر و نفاق است.و در ابتداى اسلام شيوع داشت و ليكن در امثال اين زمان كم يافت‏مى‏شود.بلى در اين زمان بسيار مى‏شود كه كسى در دل، معتقد به بعضى از ضروريات‏دين، مثل بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و معاد جسمانى و بقاى تكليف نباشد ولى ازخوف شمشير شريعت، اظهار آن نكند و اظهار اعتقاد نمايد.و اين نيز از جمله كفر ونفاق، و صاحب آن از دايره دين و اسلام خارج، و در آتش جهنم مخلد است.وصاحب كفر و نفاق، خواه از قبيل اول باشد يا ثانى، از كافر آشكار بدتر است، زيرا آن،جمع ميان نفاق و كفر هر دو كرده است.

و اما قسم دوم: كه ريا در عبادات باشد بر چند نوع است:

اول آنكه: با وجود آنكه اعتقاد به خدا - جل جلاله - و پيغمبر - صلى الله عليه و آله - داشته باشد در اصل عبادات واجبه خود ريا كند، مثل اينكه: در خلوت، تارك الصلوة وتارك الصوم و تارك الزكوة باشد و چون در حضور مردم اتفاق افتد نماز بخواند.و اگردر ماه مبارك رمضان صبح تا شام در مجمعى بايدش بود روزه بدارد.و اگر كسى برمال زكوتى او مطلع گردد از ترس مذمت آن شخص، زكوة بدهد.و در حضور مردم باوالدين خود حسن سلوك به جا آورد، و در غياب مردم، با ايشان بى‏ادبى و بدسلوكى‏نمايد.و بر اين قياس اين شخص اگر چه در زمره كفار محسوب نباشد و ليكن بدترين‏اهل اسلام و نزديكترين ايشان به كفار است.

دوم آنكه: در عبادات واجبه خود مرتكب ريا نگردد و ليكن در اصل عبادات‏مستحبه ريا كار باشد، مثل اينكه: در خلوت نوافل شبانه روزى و نماز شب و روزه‏هاى‏سنتى را به جا نياورد اما در حضور مردم رغبت‏به اين افعال داشته باشد.و مثل اين است‏بلند گفتن تسبيح و تهليل در مجالس.و همچنين در عيادت بيماران و مشايعت جنازه به‏قصد ريا.و اين شخص، اگرچه از شخص اول بهتر است و ليكن باز هالك و با اول درشرك شريك است.

سوم آنكه: ريا در وصف عبادات كند نه در اصل آنها، مثل اينكه: ركوع و سجود وساير افعال نماز را در حضور مردم به قصد حصول اعتبار بهتر به جا آورد و از آنچه درخلوت مى‏كند و مثل اينكه در تعزيه يا ذكر حديثى گريه به او دست دهد اشك خود راپاك نكند به قصد آنكه مردم او را ببينند، و امثال اينها.و صاحب اين مرتبه نيز هالك، وبه نوعى از شرك مبتلا است.

و اما قسم سوم، كه ريا در غير عبادت باشد، پس يا در مباحات است، مثل تنظيف‏لباس، از براى اينكه مردم او را پاكيزه دانند.يا پوشانيدن عيبى از بدن خود تا مردم او رامتصف به آن ندانند، و امثال آن.يا در محرمات است، و آن پنهان داشتن گناهان وعيوب خود است، تا مردم او را فاسق ندانند.

فصل: مفاسد اقسام ريا و احكام آنها

چون، اقسام ريا را دانستى بدان كه:

قسم اول، كه ريا در ايمان باشد - همچنان كه گذشت - بدترين اقسام ريا، و از افرادكفر است.بلكه بدتر از كفر و شديدتر از آن است.

و اما قسم دوم، كه ريا در عبادات بوده باشد، همه انواع آن حرام، و از گناهان‏عظيمه است.و صاحب آن مغضوب درگاه پروردگار، و ممنوع از وصول به سعادات.و علاوه بر آن، موجب بطلان عبادت، و فساد آن است، خواه در اصل عبادات باشد يا در «وصف لازم‏» (14) آن.و فرقى نيست در بطلان عبادت به قصد ريا ميان اينكه: قصد اورياى محض باشد و هيچ نيت قربت نداشته باشد، يا اينكه هر دو با هم ضم باشد وبالاشتراك باعث‏بر عمل باشند.بلكه اگر قصد قربت هم راجح باشد و شايبه‏اى از ريا درآن باشد باز عبادت فاسد است و صاحب آن از عهده تكليف خود برنيامده است.بلكه‏حال او بدتر از كسى است كه عبادت را ترك نموده باشد، چون اين شخص، علاوه برگناه ترك عبادت، گناه ريا را نيز دارد.

كليد در دوزخ است آن نماز كه در چشم مردم گذارى دراز

اگر جز به حق مى‏رود جاده‏ات در آتش فشانند سجاده‏ات

و همچنين فرقى نيست در فساد عبادت به قصد ريا، ميان اينكه در ابتداى عبادت‏قصد ريا داشته باشد يا آنكه آن قصد، در اثناء عارض شود.پس اگر ابتداء به قصد قربت‏و خلوص داخل عبادتى شد و ليكن در اثناى آن ريا در قصد حاصل شد همه آن عبادت‏باطل، و اعاده آن لازم است، خواه فعل تتمه عبادت به جهت رياى محض باشد كه اگربه اطلاع مردم نمى‏بود نمى‏كرد.يا به جهت قربت و ريا هر دو با هم باشد.يا به جهت‏قربت‏باشد اما در آن شايبه ريا باشد، مثل اينكه: متوجه نماز شب شد به محض رضاى‏خدا و اگر هيچ كس آن را نمى‏ديد باز آن را به جا مى‏آورد ليكن به جهت اطلاع كسى برآن در اثناء، فرح و سرور و انبساط از براى او حاصل شد به واسطه حصول منزلت ازبراى او در دل آن شخص بيننده.

اما اين در عملى است كه به فساد بعضى از آن، همه آن باطل مى‏شود.اما هرگاه‏عملى باشد كه صحت‏بعض اجزاى آن، موقوف بر صحت‏بعضى ديگر نباشد مثل‏قرائت قرآن و امثال آن، پس ريائى كه در اثناء حاصل مى‏شود همين عملى كه بعد ازريا واقع شده باطل مى‏شود و آنچه سابق بر آن بوده باطل نمى‏گردد.و هرگاه كسى‏عبادتى به قصد اخلاص و قربت انجام دهد و در اثناى آن نيز شايبه ريائى واقع نشودو ليكن بعد از آنكه از آن فارغ شود چنانكه كسى بر آن مطلع شود شكفته خاطر ومسرور گردد به واسطه اميد حصول مرتبه از براى او در نزد آن كس، عمل او فاسدنمى‏شود و از ثواب آن هم چيزى كم نمى‏گردد، اگر خود باعث اظهار آن نشده باشد.

اما اين سرور و نشاط از جمله امراض نفسانيه است و آن را رياء خفى نامند.و صاحب‏آن توقع تعظيم و احترام از آن كه مطلع شده دارد.و اگر آن شخص تقصيرى در احترام‏او كند در دل خود استبعاد مى‏نمايد.و اگر نفس اين شخص، از مرض خالى مى‏بود و مطلقا شايبه ريا در او نمى‏بود اين سرور از براى او حاصل نمى‏شد.و اطلاع كسى برعبادت او و عدم اطلاع بر آن، نزد او يكسان مى‏بود.و دل خالى از جميع شوائب ريا آن‏است كه: تفاوتى نزد او نباشد ميان آنكه انسانى بر عبادت او مطلع شود يا چارپائى.ومادامى كه فرق ميان اين دو بيابد، از توقع تعظيم و احترام خالى نخواهد بود.و اين توقع‏اگر چه موجب فساد عمل يا كمى ثواب آن نشود اما نفس را هلاك مى‏كند.و اگر آن‏تعظيم نيز به عمل آيد بسا باشد كه موجب كمى اجر گردد.

همچنان كه از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه: «خداى - تعالى - در روز قيامت‏به قرآن خوانان خواهد فرمود كه: آيا در دنيا چيزها را به شما ارزان‏نفروختند؟ آيا ابتدا به سلام بر شما نكردند؟ آيا قضاى حوايج‏شما را ننمودند؟ پس‏امروز شما ثوابى نداريد و در دنيا به ثواب خود رسيده‏ايد» . (15)

و اين در صورتى بود كه خود، اظهار آن عبادت را نكرده باشد.اما اگر خود اظهارآن را كرده باشد بدون قصد صحيحى پس بعضى از علما مى‏گويند كه: از ثواب آن‏عبادت چيزى كم نمى‏شود اگر چه به جهت آن اظهارى كه به قصد ريا كرده معصيتى ازبراى او حاصل باشد.

و بعضى ديگر گفته‏اند كه: علاوه بر معصيت، ثواب آن عبادت نيز نقصان مى‏يابد.ومقتضاى بعضى از اخبار نيز اين است.

اما اگر در اظهار آن، قصد صحيحى داشته باشد مانند ترغيب مردم به عمل خير، يانحو آن، باكى در اظهار آن نيست، بلكه بسا باشد كه اظهار آن افضل باشد.به شرطى كه‏مطلقا شايبه ريائى در آن نباشد.و مفسده ديگر هم بر آن مترتب نگردد، مثل هتك‏آبروى فقيرى در اظهار تصدق.و اگر چنين نباشد و محتمل احتمال ريا باشد، زنهار، كه‏پيرامون اظهار آن نگردد.و اين موضع خطر و محل لغزش است، چون خلوص نيت ازجميع شوايب ريا در اظهار عمل ميسر نيست مگر از براى ارباب نفوس قدسيه و صاحبان‏قلوب قويه.و بسيارى از اهل علم و عمل هستند كه: خود را خالى از ريا پندارند و درمقام اظهار اعمال خود بر مى‏آيند و حال اينكه شيطان ايشان را فريفته و به هلاكت انداخته.

و بدان كه: همچنان كه اظهار عمل به قصد صحيح ضرر ندارد و از ثواب عمل چيزى‏كم نمى‏كند همچنين فرح و سرور و شكفتگى و انبساط از بروز عمل، و اطلاع مردم برآن بعد از آنكه خود، آن را پنهان به جا آورده باشد هرگاه به جهت صحيحى باشد درآن باكى نيست، زيرا مى‏تواند شد كه از كسى عمل نيكى در خفا صادر گردد و چون‏پروردگار، آن را ظاهر سازد شاد شود، به واسطه آنكه از آن، لطف خدا را نسبت‏به خود استنباط كرده كه معاصى او را پوشيده و طاعات او را ظاهر گردانيده.نه از راه مدح‏مردم و حصول اعتبار در نزد ايشان.و از پرده پوشى و لطف خدا به او در دنيا چنان‏تصور كند كه در آخرت نيز با او چنين سلوك خواهد شد، و به اين جهت‏شاد وفرحناك گردد.

و گاه باشد كه شادى و فرح او به جهت همين باشد كه: چنين تصور كند كه: چون‏كسى بر عبادت او مطلع شد او نيز رغبت در آن عبادت مى‏كند و متابعت او را مى‏نمايد.

و به اين سبب نيز اجر ديگر حاصل مى‏گردد.

و مى‏تواند شد كه فرح او به جهت رغبت مطلعين از عبادت باشد، يعنى به اين شادشود كه ديگران هم به اجر و ثوابى رسيدند.

و مخفى نماند كه: همچنان كه سرور و نشاط و شكفتگى و انبساط بر اطلاع كسى برعملى كه در پنهان صادر شده به وجه صحيح مى‏تواند شد كه به وجه صحيحى رغبت‏كسى در عبادت و شوق و ميل او به آن در حضور جمعى حاصل شود كه در خلوت‏چنين نباشد.يا در حضور ايشان زيادتر شود از خلوت، زيرا آدمى چون جمعى از اهل‏ايمان را مشاهده كند كه به رغبت تمام و خضوع و خشوع، مشغول عبادت خدا باشندآن حالت در نفس وى تاثير مى‏كند و موجب شوق و رغبت‏به عبادت مى‏شود.

مثلا: كسى كه عادت او نماز شب نباشد و شبى با جماعتى به سر برد كه نماز شب‏بخوانند، پس چون ايشان به نماز شب برخيزند در دل او نيز رغبتى و شوقى پيدا شود.وببيند كه جمعى رو به درگاه خدا آورده‏اند او نيز ميل به درگاه الهى نمايد، اين ريانخواهد بود، بلكه هيجان رغبت و زوال غفلت‏خواهد بود به مشاهده عمل ديگران.

و بسا باشد كه او را در منزل خود موانع و عوايقى باشد كه در آن مجمع نباشد و به‏اين سبب در آن مجمع به عبادت ميل كند.و شيطان در امثال اين مواضع به وسوسه‏مى‏آيد و به دل آدمى مى‏اندازد كه: معلوم است كه اين عبادت تو به جهت ريا است،پس ترك آن بهتر است.و اين از جمله مكرهاى شيطان است كه بايد از آن غافل‏نگردند.و ليكن در فرق گذاشتن ميان اينكه اين شوق و رغبت او براى خداست‏يا به‏قصد ريا، نهايت اشكال است.و امتحان در اين مقام به اين نحو مى‏توان نمود كه: با خودفرض كنى كه اگر در موضعى باشى كه توانى جماعتى را مشاهده كنى كه مشغول‏عبادت‏اند و ليكن ايشان تو را نبينند، اگر رغبت و شوق تو كمتر است از وقتى كه ايشان تورا مى‏بينند معلوم مى‏شود كه اين شوق از روى ريا است.و الا به جهت تقرب به خداست.

و اما قسم سوم: كه رياى در غير عبادات باشد: پس دانستى كه بر دو نوع است:

يكى در مباحات، يعنى: كسى عمل مباحى را مرتكب شود يا ترك كند به جهت تحصيل جاه، و اعتبار در نزد مردم، يا دفع مذمت و ناخوش آمدن ايشان، مثل اينكه: ازچركينى جامه خود مضايقه نداشته باشد و ليكن به جهت اينكه مردم او را پاكيزه ونظيف دانند جامه خود را نظيف كند.و از اين قبيل است تزيين لباس به جهت‏حضورمجامع و مانند آن.و اين قسم از ريا، مباح و جايز است، بلكه گاه مى‏شود كه ممدوح‏مى‏گردد.

مروى است كه: «روزى حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - خواست كه به مجمع‏اصحاب حاضر شود، نظر به خم آبى مى‏كرد و عمامه و موهاى مبارك خود رامى‏آراست.شخصى ديد عرض كرد كه: شما نيز چنين مى‏كنيد؟ فرمود: بلى، به درستى‏كه: خدا دوست دارد كه بنده از براى برادران خود زينت كند وقتى كه به سوى ايشان‏بيرون مى‏آيد» . (16)

«و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - شخصى از اهل مدينه را ديد كه از براى‏عيال خود چيزى خريده بود برداشته به خانه مى‏برد، آن مرد چون حضرت را ديدخجل شد.حضرت فرمود: اين را به جهت عيال خود خريده‏اى، به خدا قسم كه اگر ازخوف مذمت كردن اهل مدينه نمى‏بود من نيز دوست داشتم كه براى عيال خود چيزى‏بخرم و خود بردارم به جهت ايشان ببرم‏» . (17)

و نوع دوم از ريا در غير عبادات، در معاصى‏اى است كه از آدمى سر مى‏زند، يعنى:

پنهان داشتن گناهان خود از مردم و كراهت از اطلاع ايشان بر آنها.و اين نوع از رياجايز، بلكه اظهار نمودن معاصى و قبايح خود حرام است.و آنچه گفته‏اند كه: مقتضاى‏اخلاص آن است كه: ظاهر و باطن آدمى يكى باشد مراد آن است كه: باطن او به نوعى‏باشد كه در ظهور آن مطلقا قبحى نباشد.

معنى آن، آن چيزى است كه: يكى از اكابر گفته است كه: بر تو باد به عمل علانيه،يعنى: عملى چون ظاهر گردد، مطلقا شرم و خجلت نداشته باشد.

چنان كه بزرگى گفته كه: هرگز عملى نكرده‏ام كه مضايقه از اطلاع مردم بر آن داشته‏باشم، مگر مواقعه با اهل خودم و دفع بول و غايط.

و ليكن دست هر كس به اين مرتبه عظمى نمى‏رسد، بلكه غير اهل عصمت و طهارت،و قليلى از برگزيدگان محفل قرب حضرت رب العزة، ساير اشخاص از گناهان ظاهرى وباطنى خالى نيستند.خصوصا از افكار باطله و وساوس شيطانيه، و آرزوهاى كاذبه، كه‏پروردگار بر همه مطلع، و از مردمان پنهان است.و سعى در اخفاى آنها و كراهت ظهور آنها جايز، بلكه راجح و واجب است.و ليكن بايد غرض تو از پوشانيدن آنها اين نباشدكه: مردمان اعتقاد ورع و تقوى و صلاح تو نيز داشته باشند بلكه بايد غرض آن باشد كه‏حق - سبحانه و تعالى - امر به اخفاى معاصى و نهى از اظهار آنها فرموده.

چنان كه از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هر كه مرتكب‏چيزى از اعمال ناشايست گردد بايد بپوشاند آن را از مردمان تا خدا نيز او را بپوشاند» . (18)

يا غرض آن باشد كه: اگر معصيت تو بر مردم ظاهر شود زبان به مذمت و خبث توخواهند گشود.و چون تو بر آن مطلع شوى متفرق الحواس و پريشان خاطر مى‏گردى وحضور قلب تو تمام مى‏شود.و به اين سبب، از تحصيل مراتب علم باز مى‏مانى.يا غرض‏آن باشد كه: مبادا اظهار معاصى و فاش شدن آن، باعث‏شود كه دفع گناهان از نظر مردم‏تمام شود، و بر گناه، دلير گردند تا مردمان متابعت او كنند.

و به اين جهت است كه بايد معاصى را از اهل و عيال و اولاد خود پنهان داشت تادلير نگردند.

يا باعث‏بركراهت از ظهور معصيت، محض حيا و شرمندگى باشد، زيرا حيا نيز ازاخلاق فاضله و صفات شريفه و شعبه‏اى است از ايمان.و كسى كه گناهى از او صادرشود و باكى از ظهور آن نداشته باشد جمع ميان گناهكارى و بى‏حيايى كرده و حال اوبسيار بدتر است از گناهكار صاحب حيا.

و بسيار باشد كه ريا مشتبه به حيا مى‏شود و آدمى به واسطه ريا از ظهور گناهان وقبايح خود مضايقه مى‏كند و چنان مى‏پندارد كه سبب آن حيا است.همچنان كه بسا باشدكه ضعف نفس و صغر آن نيز به حيا مشتبه مى‏شود.چون حيا نيست مگر در آنچه شرعايا عقلا يا عرفا قبيح بوده باشد.پس آنچه چنين نباشد و بر آدمى ارتكاب آن دشوارباشد سبب آن ضعف نفس است نه حيا و شرم.مثل وعظ كردن، و امامت نمودن از براى‏كسى كه قابل باشد.و امر به معروف و نهى از منكر در جايى كه عذرى صحيح باشد كه‏موجب حيا گردد.

فايده: تا ريا ريشه كن نشده عبادات لازم است در خلوت انجام شود

مذكور شد كه عبادتى كه به قصد ريا باشد فاسد و موجب عصيان و سخط خداوندمنان است.پس كسى كه از خود مطمئن نباشد و بالمره ريشه ريا را از زمين دل خود نكنده باشد لازم است كه عبادت خود را در خلوت به جا آورد.و اگر در اثناى آن كسى‏مطلع شد. و شيطان او را به ريا افكند و نتوانست كه دفع آن كند آن عبادت را اعاده كند.

و اين در عبادتى ممكن است كه ميان خود و خداست و ربطى به غير ندارد.و اما آنچه‏البته مردمان بايد بر آن مطلع بشوند مثل: امامت و فتوى و حكم و قضا و تدريس ووعظ و ارشاد و امر به معروف و نهى از منكر و قضاى حوايج اخوان و امثال اينها، پس‏خطر آنها بسيار، همچنان كه ثواب آنها نيز بى‏شمار است.

پس كسى كه از جهت علم و دانش، اهليت و قابليت اين مناصب جليله را داشته باشداگر صاحب نفس قدسى و دل قوى باشد كه مطلقا اعتنا به رضاى مردم نكند، و وسوسه‏شيطان لعين او را نفريبد، و پرتو انوار عظمت و جلال خداوند - متعال - چنان بر دل اوتابيده باشد كه او را از التفات به خلق باز داشته و چشم از دست مردم دوخته باشد كه‏مطلقا شايبه ريا و خاطرجوئى اهل دنيا پيرامون خاطر او نگردد، سزاوار او آن است كه: دامن همت‏بر ميان زند و شغلهاى اين مناصب را به انجام رساند.و اگر نفس او ضعيف‏باشد و ايمان او خفيف باشد و دل او مانند ريسمانى كه در برابر باد آويخته باشد هر دم‏به طرفى رو آورد، زنهار، هزار زنهار، كه قدم در اين وادى ننهد و دامن خود را از اين‏منصبها برچيند و خود و خلق را هلاك نسازد.

آرى:

مرغ پرنارسته چون پران شود لقمه هر گربه دران شود

و از اين جهت‏بود كه بسيارى از علماى سلف به قدر قوه، از اين مناصب‏مى‏گريختند و پيرامون آنها نمى‏گشتند.و به اين سبب، اخبار بسيار در خطر اين مناصب،و كثرت آفات آنها وارد شده.و آنچه در تخويف و تهديد وعده و وعيد شده و درحق علماى بى‏عمل رسيده، در فتنه علم، و غائله آن كافى است.

از عيسى بن مريم مروى است كه فرمود: «اى علماى بد! روزه مى‏گيريد و نمازمى‏گزاريد و تصدق مى‏كنيد ولى به جا نمى‏آوريد آنچه را كه مردم را به آن مى‏خوانيد ودرس مى‏دهيد و ارشاد مى‏نماييد امرى را كه به عمل نمى‏آوريد.پس چه بدچيزى است‏آنچه حكم مى‏كنيد.تو به شما به گفتار و آرزو است.و كردار شما هوا و هوس است.وچه سود مى‏بخشد شما را كه بدنهاى خود را پاكيزه كنيد و حال آنكه دلهاى شما كثيف‏و چرك آلود است.حق را به شما مى‏گويم مانند: غربال مى‏باشيد كه آرد پاكيزه از آن‏بيرون مى‏رود و نخاله در آن باقى مى‏ماند.همچنين حكمت و نصيحت از دهان شمامى‏ريزد ولى غل و غش در سينه‏هاى شما بجا مى‏ماند.

اى بندگان دنيا! چگونه به آخرت مى‏رسد كسى كه خواهش او از دنيا به سر نيامده و رغبت او از دنيا منقطع نگشته؟ ! حق را به شما مى‏گويم، به درستى كه: دلهاى شما گريه‏مى‏كند از اعمال شما، دنيا را در زير زبان خود گذارده‏ايد و عبادت را در زير قدمهاى‏خود نهاده‏ايد.به حق با شما سخن مى‏گويم، به جهت اصلاح دنياى خود، آخرت خودرا فاسد كرديد.پس صلاح دنيا در پيش شما دوست‏تر است از صلاح آخرت.پس‏كيست پست‏تر و خسيس‏تر از شما اگر بدانيد؟ ! واى بر شما، تا كى به مردم راه مى‏نماييدو خود در محله حيرت زدگان ايستاده‏ايد؟ ! گويا شما اهل دنيا را امر مى‏كنيد كه دنيا رابيفكنند كه شما برداريد.قرار نگيريد (مهلا مهلا: آهسته! يواش!) واى بر شما! چه سودمى‏بخشد خانه تاريك را كه چراغ بر بالاى آن نهيد و اندرون آن موحش و تيره باشد.

هچنين چه سود مى‏دهد شما را كه نور علم در دهان شما باشد و باطنهاى شما از آن‏خالى و ظلمانى بوده باشد.

اى بندگان دنيا! نزديك شده است كه دنيا شما را از بيخ بركند و بر رو دراندازد.وبينى‏هاى شما را بر زمين بمالد.و گناهان شما گريبان شما را بگيرد.و شما را به پادشاه‏جزا دهنده برهنه و تنها بسپارد پس شما را در موقف فضيحت و رسوايى بدارد و جزاى‏اعمال بد شما را به شما برساند» . (19)

و هر كه از امثال ما از كسانى كه امر مى‏كنند به آنچه نمى‏كنند در اين كلام تامل كندپشت او شكسته مى‏شود و رگ دل او قطع مى‏گردد.پس زنهار، اى عالم! تا از خودفارغ نشوى.به ديگران نپرداز و قدم بر مسند مناصب شرعيه مگذار كه خود و ديگران‏را فاسد مى‏كنى.علاوه بر اين، تا آدمى از خود فارغ نگردد سخن او در ديگرى اثرنمى‏كند.

نكوهش نكو نبود آن را كه هست ز مستى‏گران سر به زندان مست

ندارد دمت در درونم اثر كه دارم ز حال درونت‏خبر

تو اى خواجه هستى چو محتاج پند نباشد به كس پند تو سودمند

با وجود آنكه اندك لغزشى از علما، قبيح‏تر است از گناهان بزرگ از عوام الناس،پس با وجود كثافت‏باطن خود، چه بسيار قبيح است كه ديگران را آداب و سنن‏آموزند.و علامت مخلص صادق كه شايسته اين مناصب است آن است كه: هرگاه‏ديگرى يافت‏شود كه از او شايسته‏تر باشد و ميل مردم را به او بسيار يابد و مردم را به اوراغب‏تر بيند شاد و فرحناك گردد.و از ميل ايشان به ديگرى كه با او مساوى باشد مطلقاتفاوتى در حال او به هم نرسد.و اگر اعاظم مملكت و اكابر ولايت و بزرگان‏ذوى الاقتدار در مجمع او حاضر شوند، يا در نماز به او اقتدا كنند، يا در پاى منبر وعظ او نشينند اصلا كلام او تفاوت ننمايد و حال او با نبودن ايشان يكسان باشد، بلكه به همه‏بندگان خدا به يك چشم نظر كند.

فصل: علاج ريا

بدان كه: اصل ماده مرض ريا، يا طمع در مال و منافع مردمان است، يا محبت مدح وستايش ايشان و لذت بردن از آن، يا كراهت از مذمت و ملامت ايشان كه مى‏خواهد به‏واسطه آن، آنچه مى‏نمايد به مردم از افعال حسنه و اوصاف جميله، ايشان او را ثناگويند و از صلحا و اخيارش خوانند.و از اين راه، كسب اعتبار و تحصيل مرتبه و مقداركرده، خود را در نزد وضيع و شريف، مكرم و معزز سازد.و تسخير دلهاى عوام وخواص نموده به اين وسيله به استيفاى مشتهيات و مستلذات نفس شومش پردازد ومرادات و تمنياتش به اسهل وجهى به حصول پيوندد.

پس كسى كه خواهد معالجه اين مرض مهلك را نمايد بايد در قطع اصل ماده آن‏سعى كند.و علاج طمع و محبت مدح و ستايش، و كراهت ذم و نكوهش را نمايد.وطريق معالجه محبت مدح، و كراهت ذم، بيان شد.و همچنين فى الجمله از علاج طمع‏گذشت.و در صفت توكل نيز تفصيل آن بيان خواهد شد و ليكن در اين مقام نيزفى الجمله علاج آنها را از اين جهت كه سبب خصوص ريا در عبادت مى‏شوند مذكورمى‏نماييم و مى‏گوييم كه: هر كه فى الجمله عقلى داشته باشد، مادامى كه امرى از براى اونفعى نداشته باشد به او رغبت نمى‏نمايد.و چنانچه چيزى را كه از براى او ضرر داردالبته پيرامون آن نمى‏گردد.و هرگاه امرى بالفعل فى الجمله نفعى و يا لذتى داشته باشدو ليكن موجب ضرر عظيم و الم شديد باشد از آن مى‏گذرد.

پس بر هركه به صفت ريا مبتلاست لازم است كه: متذكر ضرر و مفاسد آن شود.وبه نفس خود خطاب نمايد كه: اى احمق! چگونه دعواى ايمان مى‏كنى و شرم ندارى كه‏طاعت و عبادت حق - سبحانه و تعالى - را كه به ازاى هر يك از آنها سعادت ابديه و «درجات منيعه‏» نهاده شده به مدح و ثناى بندگان ضعيف آن را مى‏فروشى.يا به اميددست مردم سودا مى‏كنى و عبادات خود را باطل مى‏سازى.و به اين وسيله مستحق‏عذاب الهى مى‏گردى.و حيا نمى‏كنى كه با خصومت‏حق - جل شانه - به اين افعال‏استهزاء مى‏كنى و تحصيل رضاى مردم را به وسيله طاعت ريايى خدا مى‏نمايى.و ازسخط خدا و فساد عملى كه او از تو خواسته باك ندارى.و از مردم اميد مدح و نفع‏دارى و از ذم الهى انديشه نمى‏نمايى.و جناب مقدس الهى در نزد تو بى‏اعتبارتر ازمشتى بندگان بيچاره است.و حال آنكه زمام اختيار همه امور در قبضه قدرت اوست.و كليد ابواب مقاصد دو جهانى در دست مشيت او.دلهاى همه بندگان مسخر امر اويند.واراده تمام مردمان مضطر اراده او.و اگر بالفرض تمام پادشاهان روزگار، و سلاطين‏ذو الاقتدار با همه خيل و حشم، بلكه تمام اهل عالم با هم توام شوند و بخواهند يك جونفع يا يك سر مويى ضرر به كسى رسانند بى‏قضا و قدر الهى و بدون اذن و مشيت‏پادشاهى نتوانند.

هيچ دندانى نخندد در جهان بى‏رضا و امر آن فرمان روان

هيچ برگى مى‏نيفتد از درخت بى‏رضا و حكم آن سلطان بخت

از دهان لقمه نشد سوى گلو تا نگفت آن لقمه را حق «ادخلوا» (20)

هر كه را كه بينى محتاج و درويش و درمانده كار خويش است، گاهى دست و پاى‏عالمى را به بند بى‏دست و پايى مى‏افكند.و زمانى كاروانى را در كار خويش حيران وسرگردان مى‏نمايد.

يكى را چنان تنگى آرد به پيش كه نانى نبيند در انبان خويش

يكى را به دست افكند كوه گنج به سنجيده‏ها مى‏دهد كوه رنج

كند هر چه خواهد بر او حكم نيست كه جان دادن و كشتن او را يكى‏ست

نشايد سر از حكم او تافتن نه جز او توان حاكمى يافتن

علاوه بر اينها آنكه: سبب شدن عبادت ريايى از براى فساد عبادت و سخط رب العزة‏يقين و معلوم، و آنچه از مردمان منظور ست‏حصول آن، احتمالى و موهوم است.وبسا باشد كه حق - تعالى - رياى تو را بر ايشان ظاهر گرداند.و بر تقديرى كه ظاهر نشودو در دام تدليس تو افتند جزم نيست كه ايشان به مدح و ثناى تو زبان گشايند.يا از ايشان‏نفعى به تو رسد.و بر تقديرى كه نفع دنيوى به تو عايد گردد همه آن خوارى و مذلت، ومشوب به صد هزار منت است.با وجود اينها هر كه مبتلا به رياست، هميشه در دنيامتزلزل و مشوش خاطر است، زيرا مقصود او رضاى مردم و دل جوئى ايشان است، وهر كسى را خواهشى و هوايى، و هر دلى را ميلى و رضايى است.و دل مردم به اندك‏چيزى متغير مى‏گردد.

پس پيوسته بايد متوجه بوده، پاس خشنودى ايشان را داشته باشد.و چون طايفه‏اى‏را از خود راضى مى‏كند جمعى ديگر از او مى‏گسلند.و چون دل يكى را مى‏جويدديگرى از او دل شكسته مى‏گردد.و با همه اينها همچنان كه اخبار و آثار بر آن شاهد، وبه تجربه و عيان ثابت است، هر كه دست از رضاى حق برداشته، طالب رضاى مردم‏باشد خداوند و خلق او را دشمن مى‏دارند و احدى از او راضى نيست.و هر كه رضاى خدا را بر رضاى مردم مقدم دارد همه او را دوست مى‏دارند.

و همه اينها متعلق به امر دنياست.و آنچه در آخرت از آن شخص رياكار فوت‏مى‏شود از درجات رفيعه و منازل منيعه، و آنچه به او مى‏رسد از عقاب و عذاب، بى‏حدو نهايت است.پس عاقل چون اين امور را متذكر شود و دشمن نفس خود نباشد وفى الجمله ايمان به خدا و روز جزا داشته باشد، غالب آن است كه: غفلت او زايل‏مى‏گردد.و طبع او از ريا متنفر و منضجر مى‏شود.

آنچه مذكور شد معالجه علمى ريا است.

معالجه عملى مرض ريا

و اما علاج عملى ريا، آن است كه: خود را عادت دهد به پنهان داشتن عبادات.و درهنگام عبادت، در به روى مردم ببندد - همچنان كه معاصى خود را از مردم پنهان‏مى‏دارد - تا دل او قانع شود به اطلاع خدا بر عبادات او، و نفس او ديگر خواهش‏آگاهى مردم را به اعمال او نكند.

و مخفى نماند كه: كسى كه عبادت را به جهت طمع از مردم، و حب مدح ايشان‏به جا نياورد و مطلقا ريا در نظر او نباشد بلكه به جهت امر الهى به عبادت پردازد بازبسيار مى‏شود كه شيطان مردود، دست از او بر نمى‏دارد و در صدد معارضه با اوبر مى‏آيد، خصوصا در اثناى عبادت.پس چيزهايى به خاطر او مى‏رساند و توهمات وافكار به دل او مى‏افكند تا اينكه اندك ميلى به ريا از براى او پيدا مى‏شود و دل او رامضطرب مى‏گرداند.و اگر در آن وقت آن كس خود كراهت از آن حالت داشته باشد وبا نفس خود مجادله نمايد و بر آن متغير گردد بر او گناهى نيست، و عبادت او فاسدنمى‏شود.و بايد كه اگر چنين وسوسه‏اى از شيطان حاصل شود به آن التفات نكرد.ومتوجه آن نشد.و دل را مشغول عبادت گردانيد.و حضور قلب در عبادت را از دست‏نداد.و به مجادله شيطان و معارضه با آن نپرداخت، زيرا مى‏شود كه شيطان از ريا كردن‏كسى مايوس باشد اما توهم ريا را به خاطر او بگذراند، به جهت اين كه او در صددمعارضه و مجادله دفع آن توهم برآيد و از حضور قلب باز ماند.و اگر آدمى پى‏دفع‏آن توهم رود و مشغول جواب شيطان گردد، شيطان به مطلوب خود مى‏رسد و دست ازآن شخص بر نمى‏دارد.و اما هرگاه ملتفت آن نگردد و به قوت قلب، متوجه عبادت‏شود از او مايوس مى‏شود و ديگر پيرامون او نمى‏گردد.

پس سزاوار مؤمن آن است كه: هميشه در دل خود ريا را مكروه داشته باشد و خاطرخود را به قصد قربت قرار بدهد.و چنان در نزد خود مخمر كند كه امثال اين توهمات و خطرات از وساوس شيطان لعين است و التفات به آنها نكند.و به همان چيز كه خاطرخود را به آن قرار داده اكتفا نمايد.بلكه در عبادت و اخلاص بيفزايد تا شيطان نااميدگردد.و چون شيطان بنده را به اين نوع شناخت ديگر متعرض او نمى‏شود.

آنچه مذكور شد تخصيص به ريا ندارد بلكه بايد در جميع عقايد و صفات وملكات، به اين طريق بوده باشد، مثلا مى‏شود كه از براى آدمى يقين كامل به خدا وصفات كماليه او و پيغمبر او و اوصياى پيغمبر او، و امر معاد حاصل شود.و دل خود رابر اين قرار دهد.و خاطر خود را جمع كند.و از تشكيك و توهم كراهت داشته باشد.وشيطان در بعضى از اوقات بعضى وساوس را در دل او افكند و خاطر او را مشوش‏سازد، بايد مشغول جواب و رد شيطان، و معارضه او نگردد، بلكه به همان يقين سابق‏خود اكتفا نموده و اعتقاد كند كه: اين توهمات و وساوس، از شيطان است و اصلى نداردو اعتبارى به آنها نيست و بگذرد.

و اگر مشغول مجاهده با شيطان شود شيطان به رغبت مى‏افتد و به تدريج عقايد او رافاسد مى‏سازد.و چون چند دفعه چنين كند شيطان دست از سر او مى‏كشد.و همچنين‏در حسد و كينه و رضا و توكل و امثال اينها.

نمى‏بينى كه شيطان از براى افساد كار بندگان، بعضى اوقات ايشان را به وسواس درنيت‏يا قرائت‏يا طهارت يا امثال اينها مى‏افكند. اگر چند دفعه كسى اعتنا نكند و به آنچه‏از شرع رسيده اكتفا كند دست از او بر مى‏دارد.و اگر از پى او برود هر روز وسواس اومتزايد مى‏شود، تا به جايى مى‏رسد كه از عبادت باز مى‏ماند و به هيچ عمل خود مطمئن‏نمى‏شود.و مثال اين، مثل كسى است كه: خواهد به مجلس علمى يا وعظى يا نمازجماعتى حاضر شود و شخص فاسق خيالى خواهد او را باز دارد و او را از آن مجلس‏محروم سازد و در راه به او دچار شود و خواهد او را فريب دهد و از آن عقيده‏برگرداند.پس اگر آن شخص بايستد و با آن فاسق رد و بدل نمايد و آنچه او گويدجواب دهد مطلب آن فاسق به عمل مى‏آيد و از آن مجلس محروم مى‏شود.و همه‏روزه آن فاسق به اين طمع، سر راه او را مى‏گيرد.اما اگر مطلقا ملتفت او نشد و گوش به‏سخن او نكرد و به تعجيل از پى كار خود رفت و چند دفعه چنين كرد، آن فاسق، مايوس مى‏شود و دست از او بر مى‏دارد.

فصل: اخلاص

ضد ريا، اخلاص است.و آن عبارت است از: خالص ساختن قصد از غير خدا، وپرداختن نيت از ما سوى الله.و هر عبادتى كه قصد در آن به اين حد نباشد از اخلاص عارى است.پس كسى كه طاعت مى‏كند اگر به قصد ريا يعنى وانمودن به مردم وحصول قدر و منزلت در نزد ايشان باشد آن «مرائى‏» (21) مطلق است.و اگر به قصد قربت‏باشد، و ليكن با آن، غرض دنيوى ديگرى غير از ريا نيز به آن ضميمه باشد، مثل اينكه: در روزه نيز قصد پرهيز بكند.يا در آزاد كردن بنده‏اى كه خريدار نداشته باشد، قصدفرار از خراجات يا خلاصى از شرارت و بد خلقى او را نيز بكند.يا در حج، نيت‏خلاصى از بعضى گرفتاريهاى وطن يا شر دشمنان كند.يا در تحصيل علم، قصد عزت وبرترى نمايد.يا در وضو و غسل، نيت‏خنك شدن يا پاكيزگى كند.يا در تصدق به سائل،نيت‏خلاصى از «ابرام‏» او كند، و نحو اينها.اگر چه در اين وقت، آن شخص، مرائى‏نباشد، و ليكن عمل او از اخلاص خارج است.

پس، اخلاص آن است كه: عمل او از جميع اين شوائب و اغراض خالى باشد و ازجهت محض تقرب به خدا بوده باشد.و بالاترين مراتب اخلاص آن است كه: در عمل،قصد عوضى اصلا نداشته باشد، نه در دنيا و نه در آخرت.و صاحب آن، هميشه چشم‏از اجر در دو عالم پوشيده، و نظر او به محض رضاى حق - سبحانه و تعالى - مقصوراست و بجز او مقصودى و مطلوبى ندارد.و اين مرتبه، اخلاص صديقين است.ونمى‏رسد به آن: مگر كسانى كه «مستغرق‏» لجه بحر عظمت الهى گشته، واله و حيران‏محبت او باشند.و ايشان را التفاتى نه به دنيا و نه به آخرت باشد.

گداى كوى تو از هشت‏خلد (22) مستغنى ست اسير قيد تو از هر دو عالم آزادست

و رسيدن به اين مرتبه ميسر نيست مگر اينكه از همه خواهشهاى نفسانى دست‏بردارى.و پشت پا بر هوا و هوس زنى.و دل خود را مشغول فكر و صفات و افعال‏پروردگار خود نمايى.و وقت‏خود را به مناجات او صرف كنى، تا انوار جلال وعظمت او بر ساحت دل تو پرتو افكند.و محبت و انس با او در دل تو جاى گيرد.

و پست‏ترين مرتبه اخلاص كه آن را اخلاص اضافى نامند، آن است كه: در عمل‏خود قصد وصول به ثواب، و خلاصى از عقاب داشته باشد.و بسا طاعت و عبادت كه‏آدمى در اداى آنها خود را به تعب مى‏افكند و آن را خالص از براى خدا پندارد وحال آنكه در آن خطا كرده و به آفت آن هم برنخورده.

همچنان كه از شخصى حكايت مى‏كنند كه گفت: سى سال نماز خود را كه در مسجددر صف اول خوانده بودم قضا كردم به جهت اينكه يك روز به جهت عذرى به مسجد دير آمدم و در صف اول جا نبود، در صف دوم ايستادم در نفس خود خجالتى يافتم ازاينكه مردم مرا در صف دوم ملاحظه مى‏كردند.دانستم كه در اين سى سال، ديدن مردم‏مرا در صف اول، باعث اطمينان خاطر من بود.و من به آن شاد بودم و به آن آگاه‏نبوده‏ام.

و اگر پرده از روى كار برافتد و به دقايق امور هر كس رسيده شود چه بسيار كم‏عملى بماند كه از همه آفات سالم باشد.و چون روز قيامت‏شود، و ديده‏ها بينا گردد اكثرمردم اعمال حسنه خود را خواهند ديد، كه همه آنها بجز از سيئه و معصيت نيست.

چنانچه خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«و بدا لهم سيئات ما عملوا»

يعنى: «ظاهر شود ازبراى ايشان بديهاى آنچه كرده‏اند» . (23)

«و بدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون‏»

يعنى: «و پيدا شود از جانب خدا از براى‏آنها آنچه را گمان نمى‏كردند» . (24)

«قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسبون صنعا»

يعنى: «بگو كه مى‏خواهيد خبر دهم شما را از زيانكارترين مردم ازحيثيت اعمال؟ آنچنان كسانى هستند كه: سعى ايشان در زندگانى دنيا ضايع شد، و چنان‏پندارند كه عمل مى‏كنند» . (25)

پس چون روز قيامت درآيد، و غش اعمال ظاهر گردد، بجز روسياهى و ندامت‏چيزى نماند.

آفات اخلاص

و مخفى نماند كه: آفاتى كه سرچشمه اخلاص را تيره و مكدر مى‏سازند و نيت رامشوب و آلوده مى‏گردانند، درجات مختلفه دارند. بعضى در نهايت ظهور و جلاهستند، كه اشتباهى در آن نيست، چون رياى ظاهر، و عمل به قصد خود نمايى در پيش‏مردمان.و بعضى، فى الجمله خفايى دارد، مثل اينكه: در حضور مردمان عبادت رانيكوتر از خلوت به جا آورى، و بيشتر سعى در خضوع و خشوع كنى، به قصد اينكه تومرجع مردمانى، و آنچه از تو مشاهده مى‏كنند فرا مى‏گيرند.در اين عمل، مردم به تواقتدا كنند و ايشان نيز سعى نمايند.و اگر اين عمل از براى خدا بودى، در خلوت ترك‏نكردى، چون اگر اين قدر خضوع در عبادات را خوب مى‏دانى، و از براى مردمان ترك آن را نمى‏پسندى، چگونه خود را در خلوت ترك مى‏كنى، و از براى خود ترك آن رامى‏پسندى؟ و نيز، از هر كسى عبادت بسيار ترك مى‏شود، و معاصى بى‏شمار سر مى‏زند، تو اصلابه فكر آنها نمى‏افتى، و در صدد اصلاح ايشان بر نمى‏آيى، چگونه شد كه در اين وقت‏به‏محض احتمال اينكه شايد مرا متابعت كنند، اين قدر بر ايشان مشفق و مهربان شدى؟ ! و از اين دقيق‏تر آنكه: چون به اين تدليس شيطان برخوردى، آن لعين، مكرى‏لطيف تر سركند، و گويد: حال كه به جهت اقتداى مردم به تو، عبادت را در حضورايشان در نهايت‏خشوع به جا مى‏آورى بايد در خلوت نيز چنين نمايى، تا حالت‏خلوت‏و حضور يكسان باشد، و نيت تو مشوب نباشد.پس در خلوت نيز به تحسين عبادت‏پردازى.و اگر ديده بينا داشته باشى، مى‏بينى كه اين نيز از فريب شيطان لعين است.و درمجمع و خلوت، هر دو قصد تو خالص نيست.و خواهى گفت:

دزد مى‏آيد نهان در مسكنم گويدم كه پاسبانى مى‏كنم

چون هنوز تو ملتفت‏خلقى، و خضوع خلوتى تو، به جهت‏خضوع مجمع است، وخضوع مجمع، نه به جهت قربت است.و هنگامى نيت تو خالص است كه اصلا ملتفت‏به خلق نباشى، و وجود و عدم جميع مخلوقات در حال عبادت، نزد تو يكسان باشد.وتفاوتى ميان اطلاع بهايم بر طاعت تو، و اطلاع انسان بر آن نبوده باشد.

آن را روا بود كه زند لاف مهر دوست كز دل به در كند همه مهرى و كينه‏اى

پس، مادامى كه از براى بنده در احوال و اعمال او، به جهت مشاهده كسى تفاوت‏حاصل مى‏شود، از ملاحظه چهارپايى از اخلاص خالص خالى است.و باطن او به‏شوائب آلوده است.

و بدان كه: - همچنان كه سابق بر اين مذكور شد - آن قصدى كه با قربت ممزوج، وغرضى كه با اخلاص مخلوط است، اگر ريا باشد، يعنى: از غرضهاى دنيويه باشد، كه‏راجع به حب جاه يا طمع به مال است، عبادت را فاسد مى‏كند، خواه آن قصد، غالب رقربت‏باشد يا مساوى آن، يا از آن ضعيف‏تر باشد.و علاوه بر اين كه عمل باطل‏مى‏شود، به جهت ريا، عذاب عليحده بر آن مترتب مى‏گردد.و اگر آن عبادت ازواجبات باشد، عذابى ديگر به جهت ترك آن عبادت نيز ثابت مى‏شود.مگر اينكه‏قضايى باشد [قابل قضا كردن باشد] كه آن را قضا كند.و اگر از مقاصد صحيحه شرعيه‏باشد، كه به حسب شريعت مقدسه رجحانى داشته باشد، مثل تعليم غير، يا اقتداى غير به‏او و امثال اينها، عبادت را فاسد نمى‏كند، و از اجر و ثواب، چيزى كم نمى‏گردد.

فصل: فضيلت و شرافت اخلاص

بدان كه: اخلاص، مقامى است رفيع از مقامات مقربين، و منزلى است منيع از منازل‏راه دين.بلكه كبريت احمر و اكسير اعظم است. هر كه توفيق وصول به آن را يافت‏به‏مرتبه عظمى فايز گرديد.و هر كه مؤيد بر تحصيل آن گرديد، به موهبت كبرى رسيد.

چگونه چنين نباشد، و حال آنكه آن، سبب تكليف بنى نوع انسان است.

چنان كه حق - سبحانه و تعالى - مى‏فرمايد: «و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له‏الدين‏»

يعنى: «بندگان، مامور به اوامر الهيه نگرديدند، مگر به آن جهت كه عبادت كنندخداى را در حالتى كه خالص كننده باشند، از براى او دين را» . (26)

و لقاى پروردگار، كه غايت مقصود و منتهاى مطلوب است، به آن بسته است.

همچنان كه مى‏فرمايد:

«فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا»

يعنى: «هر كه‏آرزوى ملاقات پروردگار خود داشته باشد» .پس بايد عمل صالح به جا آورد.و درعبادت پروردگار خود، احدى را شريك نسازد» . (27)

و در بعضى از اخبار قدسيه وارد شده است كه: «اخلاص، سرى است از اسرار من، به‏وديعت مى‏گذارم آن را در دل هر يك از بندگان خود، كه آن را دوست داشته باشم‏» . (28)

و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هيچ بنده‏اى نيست كه‏چهل روز عملى را به اخلاص از براى خدا به جا آورد، مگر اينكه چشمه‏هاى حكمت‏از دل او بر زبانش جارى مى‏گردد» . (29)

و فرمود كه: «عمل را از براى خدا خالص كن، تا اندك آن، ترا كفايت كند» . (30)

و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه: «چندان در قيد بسيارى عمل مباشيد.و در قيد آن باشيد كه به درجه قبول برسد» . (31)

آرى:

طاعت آن نيست كه بر خاك نهى پيشانى صدق پيش آر كه اخلاص به پيشانى نيست

و فرمود: «خوشا به حال كسى كه خالص گرداند عبادت و دعا را از براى خدا.و دل‏او مشغول نگردد به آنچه دو چشم او مى‏بيند.و ياد خدا را فراموش نكند به واسطه‏آنچه گوشهاى او مى‏شنود.و دل او محزون نگردد به سبب آنچه خدا به ديگرى عطافرموده‏» . (32)

و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «هيچ بنده‏اى خالص‏نگردانيد ايمان خود را از براى خدا چهل روز، مگر اينكه خدا زهد در دنيا را به اوكرامت فرمود.و او را بينا گردانيد به دردهاى دنيا و دواى آنها.و حكمت آن را در دل‏او ثابت گردانيد.و زبان او را به آن گويا ساخت‏» . (33)

و از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه: «اخلاص، جمع مى‏سازد همه‏اعمال فاضله را.و آن معنى است كه كليد آن قبول، و «سجل‏» (34) آن، رضاست.پس هركه خدا عمل او را قبول مى‏كند خدا از او راضى است، و او از جمله مخلصان است اگرچه عمل او اندك باشد.و كسى كه خدا قبول نمى‏كند عمل او را، مخلص نيست، اگر چه‏عمل او بسيار باشد.بعد از آن، مى‏فرمايد: و ادنى مرتبه اخلاص، آن است كه: بنده آنچه‏قدر طاقت اوست‏به جا آورد.و در نزد خدا قدرى و مرتبه‏اى از براى عمل خود قرارندهد، كه به واسطه آن مكافات و مزدى از خدا طلبد، زيرا، او مى‏داند كه: اگر خدا حق‏بندگى را از او مطالبه نمايد، از اداى آن عاجز است.و پست‏ترين مقام بنده مخلص دردنيا آن است كه: از جميع گناهان سالم ماند.و در آخرت، آن است كه: از آتش خلاص‏شود و به بهشت فايز گردد» . (35)

و بالجمله، صفت اخلاص، سر همه اخلاق فاضله، و بالاترين جميع ملكات حسنه‏است.قبول عمل به آن منوط، و صحت عبادت به آن موقوف است.و عملى كه ازاخلاص خالى باشد، در نزد پروردگار اعتبار ندارد.و در نزد «مستوفيان‏» (36) روز جزا به‏چيزى برندارند.

قلب روى اندوده نستانند در بازار حشر خالصى بايد كه از آتش برون آيد سليم

بلكه مادامى كه مرتبه اخلاص، كسى را نباشد، خلاص از شر شيطان نشود.چون آن‏لعين، قسم به عزت رب العالمين ياد كرده كه همه بندگان را گمراه سازد مگر اهل‏اخلاص را.چنانكه حكايت از زبان آن پليد در قرآن مجيد شده كه:

«قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين‏». (37)

و شاهد بر اين، حكايتى است كه از اسرائيليات وارد شده كه: درختى بود كه جمعى‏آن را مى‏پرستيدند.و عابدى در بنى‏اسرائيل بر آن مطلع شده، غيرت ايمان، او را بر اين‏داشت كه تيشه برداشته روانه شد، كه آن شجره را قطع نمايد.در راه، شيطان به صورت‏مردى به او دچار شده، گفت: به كجا مى‏روى؟ گفت: درختى است كه جمعى از كفار به‏جاى پروردگار، او را مى‏پرستند مى‏روم تا آن را قطع كنم.گفت: ترا به اين چكار.وگفتگو ميان ايشان به طول انجاميد، تا امر آن منجر شد كه دست در گريبان شدند و عابد،شيطان را بر زمين افكند.چون شيطان خود را عاجز ديد، گفت: معلوم است كه تو اين‏عمل را به جهت ثواب مى‏كنى.و من از براى تو عملى قرار مى‏دهم كه ثواب آن بيشترباشد، هر روز فلان مبلغ به زير سجاده تو مى‏گذارم، آن را بردار و به فقرا عطا كن. عابدفريب شيطان را خورده، از عزم قطع درخت در گذشت و به خانه برگشت.و هر روزسجاده خود را بر مى‏چيد، همان مبلغ در آنجا بود بر مى‏داشت و تصدق مى‏كرد.و چون،چند روز بر اين گذشت، شيطان قطع وظيفه را نمود و عابد در زير سجاده خود زرنيافت.تيشه برداشته رو به قطع درخت نهاد.

شيطان سر راه بر او گرفته، باز بر سر مجادله آمدند.در اين مرتبه، شيطان بر عابدغالب شده، او را بر زمين افكند.عابد حيران ماند. از شيطان پرسيد كه: چگونه اين دفعه‏بر من غالب آمدى.گفت‏به واسطه اينكه در ابتدا نيت تو خالص بود و به جهت‏خداقصد قطع درخت كرده بودى و اين دفعه به جهت آلودگى طمع، به قطع آن مى‏روى، ونيت تو خالص نيست، به اين جهت من بر تو غالب گشتم. (38)

پى‏نوشتها:


1. ماعون، (سوره 107)، آيات 6- 4.

2. نساء، (سوره 4)، آيه 142.

3. بحار الانوار، ج 72، ص 303

4. محجة البيضاء، ج 6، ص 140.و احياء العلوم، ج 3، ص 254.

5. بحار الانوار، ج 72، 304.

6. بحار الانوار، ج 72، ص 303.

7. محجة البيضاء، ج 6، ص 141.و احياء العلوم، ج 3، ص 254.

8. كافى، ج 2، ص 296، ح 14

9. محجة البيضاء، ج 6، ص 142.و احياء العلوم، ج 3، ص 255.

10. كافى، ج 2، ص 296، ح 16

11. كافى، ج 2، ص 294، ح 4.

12. كافى، ج 2، ص 293.

13. كافى، ج 2، ص 296، ح 13

14. مثل نماز خواندن در مسجد بقصد اينكه ريا كند در مكان نماز چون مكان وصف لازم است‏براى عبادت

15. محجة البيضاء، ج 6، ص 163.و احياء العلوم، ج 3، ص 264

16. محجة البيضاء، ج 6، ص 153.و احياء العلوم، ج 3، ص 259.

17. جامع السعادات، ج 2، ص 380

18. جامع السعادات، ج 2، ص 384

19. احياء العلوم، ج 3، ص 282.و محجة البيضاء، ج 6، ص 197

20. داخل شويد

21. ريا كار.

22. كنايه از بهشت است

23. جاثيه، (سوره 45) آيه 33.

24. زمر، (سوره 39) آيه 47.

25. كهف، (سوره 18) آيه 103 و 104.

26. بينه، (سوره 98) آيه 5.

27. كهف، (سوره 18) آيه 110.

28. محجة البيضاء، ج 8، ص 125.

29. بحار الانوار، ج 70، ص 242، ح 10.

30. محجة البيضاء، ج 8، ص 126.

31. محجة البيضاء، ج 8، ص 126.و احياء العلوم، ج 4، ص 322

32. كافى، ج 2، ص 16، ح 3.

33. كافى، ج 2، ص 16، ح 6.

34. در اينجا به معنى امضا است.

35. بحار الانوار، ج 70، ص 245، ح 18.

36. حق گيرنده، (گيرندگان اعمال در روز قيامت)

37. شيطان گفت: «به عزت و جلال تو قسم كه خلق را تمام گمراه خواهم كرد.مگر خاصان از بندگانت كه‏براى تو خالص شدند» . ص، (سوره 38) آيه 82 و 83.

38. احياء العلوم، ج 4، ص 322