معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۴۴ -


صفت هيجدهم: دروغ گفتن

و آن از جمله گناهان كبيره، بلكه قبيح‏ترين گناهان و خبيث‏ترين آنها است.صفتى‏است كه: آدمى را در ديده‏ها خوار، و در نظرها بى‏وقع و بى‏اعتبار مى‏سازد.و سرمايه‏خجالت و انفعال، و باعث دل شكستگى و ملال.سبب و اساس ريختن آبرو در نزد خلق‏خدا، و باعث‏سياه‏روئى دنيا و عقبى است.و آيات در مذمت اين صفت‏بسيار، و اخباردر نكوهش آن بى‏شمار است.

خداوند كريم مى‏فرمايد:

«انما يفترى الكذب الذين لا يؤمنون‏»

يعنى: «اين است وجز اين نيست كه: به دروغ، افترا مى‏بندند كسانى كه ايمان به خدا ندارند» . (1)

حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هرگاه مؤمنى بدون عذر شرعى،دروغ بگويد، هفتاد هزار فرشته بر او لعنت مى‏كنند.و از دل او تعفن و گندى بلندمى‏شود و مى‏رود تا به عرش مى‏رسد.و خداى - تعالى - به سبب آن دروغ، گناه هفتادزنا بر او مى‏نويسد، كه آسان‏ترين آنها زنائى باشد كه با مادر خود كرده‏باشد» . (2)

و از آن سرور پرسيدند كه: «مؤمن، جبان است؟ فرمودند: بلى.عرض كردند: بخيل‏است؟ فرمود: بلى.عرض شد كه: دروغگو است؟ فرمود: نه‏» . (3)

و فرمود كه: «دروغ، روزى آدمى را كم مى‏كند» . (4)

و نيز از آن بزرگوار مروى است كه: «واى بر آن كسى كه سخن گويد به دروغ، تاحاضران را بخنداند.واى بر او واى بر او واى بر او» . (5)

و فرمود: «گويا مردى به نزد من آمد و گفت: برخيز.برخاستم با او روانه شدم تارسيدم به دو نفر، يكى نشسته بود و ديگرى ايستاده، در دست او قلابى از آهن بود آن‏را فرو مى‏برد به يك طرف سر او و مى‏كشيد تا به شانه او مى‏رسيد، بعد از آن بيرون‏مى‏آورد به طرفى ديگر فرو مى‏برد.من گفتم اين چه عمل است؟ گفت: اين مرد نشسته‏مردى است دروغگو، كه به اين نحو در قبر، عذاب مى‏شود تا روز قيامت‏» . (6)

و فرمود: «شما را خبر دهم به بزرگترين گناهان كبيره، و آن شرك به خدا، و عقوق‏والدين، و كذب است‏» . (7)

و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «بنده‏اى مزه ايمان را نمى‏يابد تادروغ را ترك كند، خواه دروغ از روى شوخى و هزل باشد يا از جد» . (8)

و حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود كه: «خداى - تعالى - از براى بدى،قفلها قرار داده است، كليد اين قفلها شراب است، و دروغ بدتر است از شراب‏» . (9)

و فرمود كه: «دروغ، خراب كننده بناى ايمان است‏» . (10)

و از حضرت امام حسن عسكرى - عليه السلام - مروى است كه: «جميع اعمال خبيثه‏در خانه‏اى است و كليد آن خانه دروغ است‏» . (11)

و مخفى نماند كه: بدترين انواع دروغ، دروغ بر خدا و رسول و ائمه - عليهم السلام - است، يعنى: كسى مساله‏اى گويد كه: مطابق با واقع نباشد، يا حديثى‏دروغ نقل كند و امثال اينها.

و همين قدر در مذمت دروغ بر ايشان كافى است كه: «روزه را باطل مى‏كند» . (12) و باعث وجوب قضا و كفاره مى‏شود بنابر اقوى، همچنان كه در كتب فقهيه مسطوراست.

مواضعى كه دروغ گفتن در آنها جايز است

و مخفى نماند كه در چند موضع، دروغ را تجويز كرده‏اند:

اول: در جايى كه: اگر مرتكب دروغ نشود مفسده‏اى بر آن مترتب شود، يا ضررى‏به خود برسد، يا باعث قتل مسلمانى يا بر باد رفتن عرض او يا آبروى او يا مال محترم اوبشود، كه در اين صورت جايز، بلكه واجب است.پس اگر ظالمى كسى را بگيرد و از مال‏او بپرسد، جايز است انكار كند.يا جابرى او را بگيرد و از عمل بدى كه ميان خود و خداكرده باشد سؤال كند جايز است كه بگويد: نكرده‏ام.و همچنين هر كه بپرسد از كسى ازمعصيتى كه از او صادر شده بايد اظهار آن نكند، زيرا اظهار گناه، گناهى ديگر است.واگر از عيب يا مال مسلمانى از او استفسار كنند جايز است انكار آن، بلكه در همه اين‏صور واجب است.

دوم: در وقتى كه ميان دو كس ملال و فسادى باشد جايز است كه كسى از براى‏اصلاح ميان ايشان، دروغى از زبان هر يك به ديگرى بگويد تا رفع فساد بشود.وهمچنين هرگاه از خود شخصى سخنى سرزده باشد يا عملى صادر شده باشد كه اگرراست را بگويد باعث فتنه يا عداوت مؤمنى يا فسادى شود جايز است كه انكار آن راكند.و اگر كسى مكدر شده باشد و رفع آن موقوف باشد به انكار سخنى كه گفته باشى ياعملى كه كرده باشى جايز است انكار آن.

سوم: هرگاه زن، چيزى از شوهر بخواهد كه قادر نباشد يا قادر باشد اما بر او واجب‏نباشد، جايز است‏به او وعده دهد كه: مى‏گيرم، اگر چه قصد او نباشد گرفتن آن و نگيرد.

و همچنين هرگاه كسى را كه زنان متعدده باشد جايز است كه به هر يك بگويد: من تو رادوست دارم، اگر چه مطابق واقع نباشد.

چهارم: هرگاه طفلى را به شغلى مامور سازى و او رغبت‏به آن نكند، از: مكتب‏رفتن يا شغلى ديگر، جايز است كه او را وعده دهى يا بترسانى كه: با تو چنين و چنان‏خواهم كرد، اگرچه منظور تو كردن آن نباشد.

پنجم: در جهاد و حرب نمودن با اعداء دين اگر به دروغ، خدعه توان نمود كه سبب‏ظفر يافتن بر دشمنان دين شود.

و حاصل كلام آن است كه: در هر موضعى كه فايده مهمه شرعيه بر آن مترتب شودو تحصيل آن موقوف به كذب باشد جايز است دروغ گفتن.و اگر بر ترك دروغ،مفسده شرعيه مترتب شود واجب مى‏شود.و بايد از حد ضرورت و احتياج، تجاوز نكرد.و دروغ گفتن در تحصيل زيادتى مال و منصب و امثال اينها از چيزهائى كه آدمى‏مضطر به آنها نيست‏حرام، و مرتكب آن آثم و گناهكار است.

توريه كردن

و بدان كه: در هر مقامى كه دروغ گفتن حسب شرع رواست، تا توانى در آن، دروغ‏صريح مگوى، بلكه توريه كن.يعنى: سخنى بگوى كه ظاهر معنى آن راست‏باشد - اگر چه آنچه را شنونده از آن مى‏فهمد دروغ بوده باشد - تا نفس عادت به دروغ نكند.

مثل اينكه: بعد از آنكه ظالمى از مكان كسى سؤال كند، بگو: خدا بهتر مى‏داند كه‏كجاست.يا عالم الغيب خداست.يا بگو: سراغ او را در مسجد بكن، اگر دانى كه درمسجد نيست.

و اگر از گناهى كه از تو صادر شده استفسار كنند، بگو: خدا نخواسته باشد يا نخواسته‏است كه من چنين عملى كنم.يا بگو: استغفر الله.يا پناه به خدا اگر چنين كارى كرده باشم.

يا اگر سخنى در حق كسى گفته باشى و خواهى به انكار، رفع ملال او را كنى، بگو:

احترام تو از آن بيشتر است كه چنين شخصى سخنى در حق تو توان گفت.و امثال اينها.

و آنچه متعارف است كه مى‏گويند: صد مرتبه فلان سخن را به تو گفتم، يا هزار مرتبه‏فلان عمل را از تو ديدم، يا پنجاه مرتبه به خانه تو آمدم و حال اينكه اين عدد متحقق‏نشده اين دروغ نيست و گناهى بر آن نيست، زيرا: اين از بابت مبالغه و تاكيد است، نه‏قصد اين عدد به خصوص، به شرط آنكه امر مكرر واقع شده باشد.

و همچنين جايز است انواع «مجازات‏» (13) و «استعارات‏» (14) و تشبيهات، كه مراد از آنها حقيقت آنها نيست.

دروغهاى حرامى كه مردم در آنها سهل انگارند

و از جمله دروغهايى كه مردم آن را سهل مى‏دانند و در واقع حرام است، آن است‏كه: كسى وارد شود بر ديگرى كه مشغول اكل باشد و او را تكليف كند به خوردن طعام‏و او گرسنه باشد و بگويد: اشتها ندارم - بدون غرض صحيح شرعى - .مثل آنكه: آن‏طعام را حرام داند.

و از جمله دروغهاى متعارف كه از گناهان شديده، و غائله آن عظيم است آن است‏كه مى‏گويند: خدا مى‏داند كه چنين است.و حال اينكه مى‏داند كه چنين نيست و خداخلاف آن را مى‏داند.

و از عيسى بن مريم منقول است كه: «اين اعظم گناهان است در نزد خدا» . (15)

و در بعضى روايات رسيده است كه: «چون بنده، خدا را گواه گيرد بر امر خلاف‏واقعى، خداوند عالم گويد: از من ضعيف‏ترى نيافتى كه مرا بر اين امر دروغ، شاهدآوردى‏» . (16)

و از جمله انواع دروغ، بلكه شديدترين و بدترين آنها شهادت دروغ است.وحضرت رسول - صلى الله عليه و آله - كسى را كه شهادت دروغ بدهد با بت‏پرست‏مساوى قرار داد» . (17)

و از آن جمله، ياد نمودن قسم دروغ است.

و حضرت رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرمودند: «كسى كه متاع خود را به‏قسم دروغ بفروشد، از جمله كسانى است كه خداى - تعالى - در روز قيامت‏با او سخن‏نمى‏گويد.و نظر رحمت‏بر او نمى‏افكند.و عمل او را قبول نمى‏كند» . (18)

بلكه قسم بسيار خوردن راست، مذموم است.و نام بزرگ «ملك علام الغيوب‏» (19) را به‏سبب هر چيز جزئى حقير در ميان آوردن، سوء ادب است.

و در حديثى وارد است كه: «خداى - تعالى - فروشنده را كه بسيار قسم خورد دشمن‏دارد» . (20)

و از احاديث مستفاد مى‏شود كه: «قسم بسيار خوردن، باعث تنگى روزى‏و فقر مى‏گردد» .

و از جمله دروغها، خلف وعده نمودن است، و آن نيز حرام است.و وفاى به شرط ووعده، واجب و لازم است.

حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هر كه ايمان به خدا و روز جزادارد بايد چون وعده نمايد، به آن وعده وفا كند» . (21)

و آن سرور، كسى را كه وعده كند و عزم وفاى به آن را نداشته باشد از جمله‏منافقين شمرده. (22) و از جمله دروغهايى كه اكثر مردمان به آن مبتلا هستند و بدترين انواع دروغهاست،دروغ گفتن با خداست، كه آدمى مطلبى در نماز به خدا، يا مناجات به پروردگار عرض‏كند و از آن، در خدمت آن جناب خبر دهد و آن خلاف واقع باشد.مثل اينكه: چون‏داخل نماز شود بگويد:

«انى وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض‏»

يعنى: «متوجه ساختم روى دل‏خود را به خداوندى كه آسمانها و زمين را آفريد» . (23)

و در آن وقت دل او از اين مطلب‏بى‏خبر باشد.و در كوچه و بازار و حجره و دكان به صد هزار فكر بيهوده مشغول باشد،زيرا در آن وقت آنچه عرض كرده دروغگو است.و در خدمت پروردگار و حضورملائكه «كبار» (24) به چنين دروغى اقدام نموده.

و همچنين چون مى‏گويد: «اياك نعبد و اياك نستعين

يعنى: «ترا پرستش مى‏كنم وبس، و يارى و استعانت و مددكارى تو مى‏خواهم و بس‏» . (25)

وقتى راست است كه: دنيا وآخرت در نظر او بى‏اعتبار، و ذره‏اى از دين خود را در مقابل همه دنيا ندهد، چون اگرچنين باشد دنياپرست‏خواهد بود.و بايد اميد يارى و چشم مددكارى از احدى به جزذات پاك بارى نداشته باشد و الا در عرض اين مطلب، كاذب خواهد بود.و چه‏زشت‏بنده و قبيح شخصى باشد كه در حضور پروردگار خود ايستاده باشد و به‏دروغگويى مشغول باشد، و بداند كه: او كذب او را مى‏داند.زهى بى‏شرمى و قباحت وبى‏حيائى و بى «آزرمى‏» . (26)

فصل: اجتناب از كذب، و طريقه خلاصى از آن

چون حرمت كذب را دانستى، پس اگر اعتقاد به خدا و رسول، و ايمان به روز جزادارى، بايد از آن اجتناب كنى و خود را از آن نگاه دارى.

و طريقه خلاصى از آن، اين است كه: پيوسته آيات و اخبارى كه در مذمت آن‏رسيده در پيش نظر خود داشته‏باشى و بدانى كه: دروغ گفتن، باعث هلاكت ابدى و عذاب اخروى است.پس از آن، ملاحظه نمايى كه هر دروغگويى در نظرها ساقط، ودر ديده‏ها خوار و بى‏اعتبار، و احدى اعتناء به سخن او نمى‏كند، و پست و ذليل و خوارمى‏گردد.

راستى كن كه راستان رستند در جهان راستان قوى دستند

دروغ گفتن مايه رسوايى

و اغلب اوقات آن است كه: دروغ گفتن، باعث رسوايى و فضيحت، و بازماندن ازمقاصد و مطالب مى‏گردد.و عزت آدمى تمام مى‏گردد.

در كتاب «حبيب السير» (27) مسطور است كه: «سلطان حسين‏» ، (28) ميرزاى بايقرا كه‏پادشاه خراسان و زابلستان بود، امير حسين ابيوردى را به «ايلچى گرى‏» (29) نزد «سلطان‏يعقوب ميرزا» ، (30) پادشاه آذربايجان و عراق فرستاد، و امر كرد كه: سوغات بسيار وهداياى بى‏شمار با او همراه نمايند.و مقرر كرد كه: از كتابخانه خاصه، كتب نفيسه به اوسپارند كه به جهت‏سلطان يعقوب ببرد.از آن جمله امر كرد كه: «كليات جامى‏» (31) راكه در آن وقت، تازه و بسيار مطلوب بود و در نظرها مرغوب، به او دهند.در وقتى كه‏ملا عبد الكريم كتابدار، كتابها را به امير حسين تسليم مى‏نمود سهوا «فتوحات مكى‏» (32) را كه در حجم و جلد، به كليات مذكور مشابهت داشت‏به امير داد و امير آن كتاب رااحتياط نكرده مضبوط نمود و روانه شد.

چون به تبريز رسيده به حضور سلطان رفت، سلطان تفقد بسيار به او فرمود، از رنج‏راه پرسيد و گفت: در اين مسافت‏بعيده از طول مسافت ملول گشته خواهى بود.امير حسين چون اشتياق سلطان يعقوب را به كليات جامى شنيده بود جواب داد كه بنده رادر راه، مصاحبى بود كه در هر منزل به آن مشغول بودم و به آن جهت ملالت پيرامون‏خاطرم نمى‏گذشت.

سلطان از حقيقت، استفسار نمود، جناب امير گفت كه: كليات مولانا جامى كه‏حضرت سلطان هديه به جهت‏سركار پادشاه فرستاد چون اندك ملالتى رخ مى‏نمود به‏مطالعه آن مشغول بودم.پادشاه از وفور اشتياق فرمود: بگو بروند و كليات را بياورند.

امير حسين كسى را فرستاده آن مجلد را آوردند.چون گشودند معلوم شد كه «فتوحات مكى‏» است نه «كليات جامى‏» .و در عرض راه مطلقا مطالعه كليات جامى‏اتفاق نيفتاده و به اين سبب، امير، منفعل و شرمسار، و از درجه اعتبار افتاد.

بلى: بجز راستى هرچه باشد خطاست.

و از جمله اسباب رسوايى دروغگو، آن است كه: خداى - تعالى - فراموشى را به اومسلط ساخته و به اين جهت دروغى را كه مى‏گويد فراموش مى‏كند و خلاف آن رامى‏گويد و رسوا مى‏شود.

حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «از جمله چيزهايى كه خداى - تعالى - بر دروغگو گماشته است نسيان است‏» . (33) و از اين جهت، مشهور شده است كه: دروغگو حافظه ندارد.

و بعد از ملاحظه اينها، در فوايد ضد كذب، كه صدق باشد تامل كنى و بعد از اين، اگردشمن خود نباشى در هر سخنى كه مى‏گويى ابتداء تدبر و تفكر كنى تا دروغى در آن‏نباشد.و از همنشينى فساق و دروغگويان، اجتناب كنى تا راستگوئى ملكه تو گردد.

فصل: صدق و راستگويى

ضد دروغگويى، صدق است، كه راستگويى است.و آن اشرف صفات نفسانيه ورئيس اخلاق ملكيه است.

خداوندگار عالم مى‏فرمايد: «اتقوا الله و كونوا مع الصادقين‏».

يعنى: «بپرهيزيد از خداو با راستگويان بوده باشيد» . (34) و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «شش خصلت از براى من‏قبول كنيد تا من بهشت را از براى شما متقبل شوم: هرگاه يكى از شما خبرى دهد دروغ‏نگويد.و چون وعده نمايد تخلف نورزد.و چنانچه امانت قبول نمايد خيانت نكند.و چشمهاى خود را از نامحرم بپوشد.و دستهاى خود را از آنچه نبايد به آن دراز كندنگاهدارد.و فرج خود را محافظت نمايد» . (35)

و از امامين «همامين‏» (36) امام محمد باقر و امام جعفر صادق - عليهما السلام - مروى‏است كه: «به درستى كه مرد به واسطه راستگويى به مرتبه صديقان مى‏رسد» . (37)

و از حضرت صادق - عليه السلام - منقول است كه: «هر كه زبان او راستگو باشد،عمل او پاكيزه است.و هر كه نيت او نيك باشد، روزى او زياد مى‏شود.و هر كه با اهل‏خانه خود نيكويى كند، عمر او دراز مى‏شود» . (38)

و فرمود كه: «نظر به طول ركوع و سجود كسى نكنيد و به آن غره نشويد، زيرا: مى‏شود اين امرى باشد كه به آن معتاد شده باشد، و به اين جهت نتواند ترك كند.و ليكن‏نظر به صدق كلام و امانت دارى او كنيد، و به اين دو صفت، خوبى او را دريابيد» . (39)

و مخفى نماند كه: همچنان كه صدق و كذب در سخن و گفتار است، همچنين دركردار و اخلاق و مقامات دين نيز يافت مى‏شود.

كذب در كردار و اعمال

و اما كذب در كردار و اعمال آن است كه: در ظاهر اعمالى از او سرزند كه دلالت‏كند بر خوبى در باطن او، و باطن او از آن بى‏خبر بوده باشد، يعنى: باطن او موافق ظاهرنباشد.و صدق در آن، اين است كه: باطن و ظاهر يكسان و مطابق بود.يا باطن از ظاهربهتر و آراسته‏تر باشد.و اين مرتبه از صدق، اشرف و افضل از صدق در گفتار است.

و از اين جهت مكرر سيد بشر اين مرتبه را از حضرت آفريدگار مسئلت مى‏نمود. (40) و در اخبار وارد است كه: «چون پنهان و آشكار بنده مؤمن يكسان بوده باشدخداوند عالم به او بر ملائكه مباهات مى‏كند و مى‏فرمايد: بنده حق من اين است‏» . (41)

بعضى از اكابر فرموده است كه: «كيست مرا نشان دهد به شخصى كه چشم او درتاريكى شبها گريان است.و لب او روزها در محافل، خندان باشد» . (42)

اذا السر و الاعلان فى المؤمن استوى فقد عز فى الدارين و استوجب الثناء

يعنى: هرگاه پنهان و آشكار بنده مؤمن، مساوى باشد، در دو جهان، عزيز ومستوجب آفرين و ستايش است.

و ان خالف الاعلان سرا فماله على سعيه فضل سوى الكد و العنا

و اگر ظاهر او مخالف باطن باشد، و ظاهر را به اعمال خير آراسته و باطن او بى‏خبرباشد، هيچ اجر و مزدى از براى عمل او نيست مگر تصديع و رنجى كه كشيده است.

كما خالص الدينار فى السوق نافق و مغشوشه المردود لا يقتضى المنى

همچنان كه طلاى بى‏غش در بازار، رايج و در عوض آن هر چه خواهى مى‏دهند، وآنچه در آن غش باشد به تو رد مى‏كنند، و آرزوى تو از آن بر نمى‏آيد، و شكى نيست‏هر عملى را كه در آن غش باشد كه ظاهر آن آراسته و باطن آن موافق ظاهر نباشد رد به‏تو مى‏شود.

«قلب روى اندوه‏» (43) نستانند در بازار حشر خالصى بايد كه از آتش برون آيد سليم

كذب در اخلاق و مقامات دين

اما كذب در اخلاق و مقامات دين، آن است كه: ادعاى صفاتى چند كند، چون: خوف از خدا و رجا و صبر و شكر و تسليم و رضا و معرفت و زهد و امثال اينها، و اسم‏آنها را بر خود ببندد و از حقيقت و آثار آنها بى‏خبر باشد.و در او از لوازم آنها اثرى‏نباشد.و چنين شخصى نيز كاذب است.مثلا ملاحظه مى‏كنيم كه چنانچه كسى ازپادشاهى قهار، يا اميرى صاحب اقتدار به جهت‏خيانتى كه از او سرزده يا تقصيرى كه‏مرتكب شده خائف شود چهره او زرد، و نفس او سرد، و خواب و خوراك بر اودشوار، و عيش و تنعم بر او ناگوار، خاطر او پريشان، و اعضا و جوارح او مضطرب ولرزان مى‏شود.بلكه بسا باشد كه: ترك اهل و عيال و مال و منال خود مى‏كند.و در ولايات‏غربت‏به تنهائى و مشقت مى‏سازد.و اين همه از خوف و بيم آن كسى است كه از اوترسيده.و اين خوف، خوف صادق، و صاحب آن خائف است.

و اما كسى كه دعوى ترس از پروردگار، و خوف از كژدم و مار جهنم مى‏كند، هيچ‏اثرى از آن در وجنات احوالش ظاهر نه.بلكه شب و روز به خورد و خواب مشغول، وعمر او به عيش و عشرت مصروف، هر ساعتى چندين تقصير از او صادر، و هر روزى معصيتى را مرتكب مى‏گردد.و چنين شخصى كاذب، و اسم خوف را بر خود بسته است.

و مخفى نماند كه: اين مقامات و مراتب را نهايتى متصور نيست تا ممكن باشداحدى به نهايت آنها برسد.بلكه از آنها هر كسى را يك نصيبى داده‏اند.

و از اين سبب بود كه: «خاتم انبياء - صلى الله عليه و آله - چون حضرت روح القدس‏را به صورت اصلى او ديد كه پرهاى او از مشرق تا مغرب را فروگرفته بيهوش گشته به‏زمين افتاد.و چون به هوش آمد، جبرئيل به صورت اول عود نمود، فرمود: اى جبرئيل! من هيچ مخلوقى را به اين عظمت تصور نمى‏كردم.عرض كرد: پس چه خواهى گفت‏اگر اسرافيل را ببينى كه قائمه عرش الهى را بر دوش گرفته و پاهاى او آسمانها و زمينهارا شكافته و با وجود اين، از عظمت‏خدا به قدر گنجشك كوچكى مى‏گردد» . (44)

و اين و امثال اين كه از اعاظم ملائكه مقربين و انبياى مرسلين منقول است همه ازقوت معرفت ايشان است‏به عظمت و جلال خداوند - متعال - .و حال آنكه آنچه‏ايشان يافته‏اند قطره‏اى است از درياى بى‏منتهاى عظمت الهى، و بالاتر از آن مراتب غيرمتناهيه است.

نه بر اوج ذاتش پرد مرغ و هم نه در ذيل و صفتش رسد دست فهم

نه ادراك در كنه ذاتش رسد نه فكرت به غور صفاتش رسد

كه خاصان در اين ره فرس رانده‏اند بلا احصى از تك (45) فرو مانده‏اند

بلكه احدى را طاقت و قوت درك عظمت‏حقيقت آن جناب نيست.و چنانچه نورجلال و عظمت او بر موجودات امكان تابد بنياد هستى ايشان را از هم بريزد.

آتش فكنى يك سره در خرمن هستى روزى ز پس پرده اگر رخ بنمائى

پر عنبر سارا (46) كنى اين حقه (47) گردون (48) گر يك گره از طره (49) مشكين بگشائى

و از اين جهت است كه در اخبار وارد است كه: «بنده به حقيت ايمان نمى‏رسد تااينكه همه مردم را در شناخت‏خدا احمق ببيند» . (50)

و در حديثى ديگر است كه: «احدى به حقيقت ايمان نمى‏رسد تا اينكه همه مردم رادر جنب معرفت‏خدا چون شتران ملاحظه نمايد» . (51)

پس بنده صادق در جميع مقامات دين عزيز و ناياب است.

و از علامت صدق در اين مقام، آن است كه: تحمل همه شدايد و مصايب را نمايد.

و زبان به اظهار آنها نگشايد.عمر خود را به طاعت و عبادت صرف نمايد.و آنها را ازخلق بپوشاند.

مروى است كه: «به موسى بن عمران وحى رسيد كه: چون من بنده‏اى از بندگان خودرا دوست دارم او را مبتلا مى‏سازم به بلائى كه كوهها توانائى تحمل آن را نداشته باشند،تا بينم در دعواى بندگى و محبت، صادق است‏يا نه.پس اگر او را صادق و صابر يافتم‏او را ولى و حبيب خود قرار مى‏دهم.و اگر بى‏صبر و جزعناك ديدم كه به هر جا زبان‏شكوه مى‏گشايد او را مخذول و منكوب مى‏سازم و هيچ باك ندارم‏» . (52)

فايده: مفاسد و آفات زبان

بدان كه: بسيارى از آفات مذكوره در اين مقام و در سابق بر اين، از: غيبت و بهتان ودروغ و شماتت و سخريت و جدال و مراء و مزاح و تكلم به مالا يعنى و فحش و غيراينها، از مفاسد زبان است.و ضرر اين عضو به انسان، بيشتر از ساير اعضا است.و آفات‏آن افزون‏تر از آفات ساير جوارح است.و مفاسد اين عضو، اگر چه از معاصى ظاهره‏است، كه شان علم اخلاق گفتگوى از آنها نيست و ليكن هر يك از اينها منجر به اخلاق‏رذيله و ملكات فاسده مى‏گردد، زيرا رسوخ ملكات و اخلاق در نفس، به واسطه تكراراعمال و افعال است.پس طالب معالى اخلاق را لازم است كه: محافظت نفس و اعضاهر دو را بنمايد.و چنانكه مذكور شد عمده اعضائى كه مصدر افعال ذميمه است كه‏مؤدى به اخلاق رذيله است، زبان است.و آن بهترين آلات شيطان است در گمراه كردن‏بنى نوع انسان، چون اين عضوى است فسيح الميدان و وسيع الجولان، مجال آن بى‏حد وبى‏نهايت، و استعمال آن در غايت‏سهولت، و سركشى آن از ساير اعضا بيشتر است.پس‏هر كه آن را مطلق العنان ساخت‏شيطان او را به وادى ضلالت رسانيد و به سر منزل خذلان‏و هلاكت كشانيد. پس محافظت آن و مراقبت احوال آن واجب و لازم است.و كسى ازشر زبان نجات نمى‏يابد مگر آن را به قيد شريعت، مقيد سازد، و عنان آن را كشيده رهانكند، مگر در سخنى كه نفع لازمى از براى دنيا و آخرت داشته باشد.

و از اين جهت است كه: در اخبار بسيار امر به حفظ اين عضو، و مراقبت احوال آن‏وارد شده.

حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هركه متعهد شود محافظت آنچه‏ميان دو فك او است كه زبان باشد و آنچه ميان دو پاى او است، من از براى او بهشت رامتعهد مى‏شوم‏» . (53)

و فرمود: «هر كه محفوظ باشد از شر شكم و فرج و زبان خود، پس به تحقيق كه ازهمه شرور محفوظ است‏» . (54)

شخصى به آن حضرت عرض كرد كه: «راه نجات چيست؟ فرمود: زبان خود رانگاهدار» . (55)

و ديگرى عرض كرد كه: «از چه چيز بيشتر بر من ترسيده شود؟ زبان او را گرفت.وفرمود: اين‏» . (56)

و فرمود: «بيشتر چيزى كه مردمان را داخل جهنم مى‏كند زبان است و فرج‏» . (57)

و فرمود: «چون فرزند آدم داخل صبح شود همه اعضا و جوارح او متوجه زبان‏گردند و گويند: در حق ما از خدا بترس، زيرا: اگر راست‏باشى همه ما راستيم و اگر توكج‏شوى همه ما كج مى‏شويم‏» . (58)

و مروى است كه: «هر روز صبح، زبان به اعضا مى‏گويد: «كيف اصبحتم‏» چگونه‏داخل صبح شديد و چگونه است‏حال شما؟ گويند: اگر تو ما را به حال خود بگذارى‏امر ما به خير و خوبى است‏» . (59)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «خدا زبان را عذاب كند به عذابى كه هيچ يك ازاعضا و جوارح را آن عذاب نكند.زبان گويد: پروردگارا! مرا عذابى كردى كه هيچ يك‏از ساير اعضا و جوارح را چنين عذابى ننمودى؟ خطاب رسد كه: يك كلمه از تو سرزدكه به مشرق و مغرب رسيد كه به واسطه آن خونهاى محترم بر زمين ريخته شد.و مالها به‏نهب و غارت رفت.و فرج حرام برباد رفت.به عزت خودم قسم كه تو را عذابى نمايم كه‏هيچ يك از جوارح و اعضا را چنان عذاب نكنم‏» . (60)

و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «مرد در زير زبان خود پنهان است، پس هرچه مى‏گوئى به عقل خود بسنج.پس اگر سخنى باشد كه از براى خدا باشدبگو، و الا سكوت كردن بهتر است‏» . (61)

و از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه: «هيچ روزى نيست مگر اينكه هرعضوى از اعضا به زبان خطاب مى‏كند و مى‏گويد: تو را به خدا قسم مى‏دهم كه ما را به‏عذاب نيندازى‏» . (62) آرى: منشا اكثر محنتهاى دنيويه و مفاسد دينيه آن زبان است.

زبان بسيار سر برباد داده است زبان، سر را عدوى خانه‏زاد است

بسا پرده‏ها كه به واسطه زبان دريده شده.و چه آبروها كه به سبب يك سخن بى‏جابرخاك ريخته شده.چه اشخاص كه در دلها با وقع و وقار، و به يك كلام ناهنجار ازدرجه اعتبار ساقط گرديده‏اند.

منقول است كه: «شخصى كه در ظاهر به آثار «فطانت‏» (63) و فضيلت آراسته بود به‏مجلس يكى از اعاظم علما وارد شد.آن عالم در احترام او كوشيده و از بيم نكته گيرى واحتياط برترى، سخن و درس و بحث‏خود را قطع نموده مدتى به سكوت گذرانيده وآن شخص نيز ساكت‏بود و از سكوت او هيبت و وقع او در دل آن عالم مى‏افزود.آخرخواست تا او را امتحان نمايد در نهايت ادب به او گفت: چرا سخنى نمى‏فرمائيد؟ گفت:

چه گويم؟ گفت: از مساله‏اى سخن گوى.گفت: هرگاه كسى روزه باشد چه وقت مى‏تواند افطار نمود؟ گفت: چون آفتاب غروب كند. آن شخص گفت: هرگاه تانصف شب غروب نكند چه بايد كرد؟ گفت: بايد افطار نكرد.و به خاطر جمع، مشغول‏درس و بحث‏خود شد. پس عاقل را لازم است كه: مراقب زبان خود باشد و از فتنه آن‏غافل نگردد.

زبان بريده، به كنجى نشسته «صم بكم‏» (64) به از كسى كه نباشد زبانش اندر حكم

صمت و خاموشى ضد آفات و مفاسد زبان

و بدان كه: ضد همه آفات زبان و مفاسد آن، صمت و خاموشى است.و كسى راخلاصى از آفات زبان جز به آن نيست.و آن از محاسن «شيم‏» (65) ، و صاحب آن در نزد همه كس عزيز و محترم است.و باعث جمعيت‏خاطر و افكار، و موجب دوام هيبت ووقار، و فراغت از براى ذكر و عبادت، و سلامتى در دنيا و آخرت است.

و از اين جهت‏سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرمود: «من صمت نجى‏» .يعنى: «هركه خاموشى را شعار خود ساخت نجات يافت‏» . (66) و فرمود: «هر كه ايمان آورد به خدا و رسول، بايد هر سخنى كه مى‏گويد خير باشد ياخاموش نشيند» . (67)

اعرابى به خدمت آن حضرت آمد عرض كرد: «مرا به علمى دلالت كن كه داخل‏بهشت‏شوم.فرمود: گرسنگان را سير كن.و تشنگان را سيراب نماى.پس اگر قدرت براينها نداشته باشى زبان خود را از غير سخن حق و خير محافظت كن كه به اين سبب برشيطان غالب مى‏گردى‏» . (68)

و فرمود: «چون مؤمن را خاموش و صاحب وقار بينيد به او تقرب جوئيد كه‏حكمت‏بر دل او القا مى‏شود» . (69)

و نيز فرمود: «مردم سه طايفه‏اند: «غانم‏» و «سالم‏» و «هالك‏» . «غانم‏» كسى است كه: ذكر خدا كند.و «سالم‏» آن است كه سكوت را شعار خود سازد.و «هالك‏» آن است كه: به سخنان باطل فرو رود» . (70)

تامل كنان در خطاب و صواب به از ژاژ خايان (71) حاضر جواب

روزى شخصى به خدمت آن سرور آمد عرض كرد: «يا رسول الله! مرا وصيتى كن.

فرمود: زبان خود را محافظت كن.باز عرض كرد: مرا وصيتى كن.باز فرمود: زبان خودرا محافظت كن.مرتبه سيم عرض كرد: مرا وصيتى كن.باز فرمود: زبان خود رانگاه دار» . (72)

از عيسى بن مريم مروى است كه: «عبادت ده جزء است، نه جزء آن خاموشى است، ويكى در فرار از مردم‏» . (73)

و فرمود كه: «پر سخن نگوئيد در غير ذكر خدا، به درستى كه: كسانى كه بسيار سخن مى‏گويند دلهاى ايشان را قساوت فروگرفته است و نمى‏دانند و از آن غافل‏اند» . (74)

لقمان پسر خود را گفت: «اى فرزند! اگر چنان پندارى كه سخن گفتن، نقره است،بدان كه: سكوت، طلاست‏» . (75)

و حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - فرمود: «اين است و جز اين نيست كه‏شيعيان و دوستان ما زبان ايشان لال است‏» . (76)

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «از جمله حكمت‏آل داود اين بود كه: بر عاقل، لازم است كه شناسايى با اهل زمان خود داشته باشد.و روبه كار خود آورده باشد.و نگاهبان زبان خود باشد» . (77)

و در كتاب مصباح الشريعه از آن جناب منقول است كه فرمود: «خاموشى، كليد هرراحتى است از دنيا و آخرت.و باعث‏خوشنودى پروردگار، و سبكى حساب روز شماراست.و سبب محفوظ بودن از لغزش و خطا است.و زينت عالم است و پرده جاهل‏» . (78)

چو در بسته باشد چه داند كسى كه گوهر فروش است‏يا پيله‏ور

رياضت نفس به آن است و شيرينى عبادت از آن.به سبب آن قساوت دل برطرف‏مى‏گردد.و مروت و عفاف حاصل مى‏شود.پس در را بر روى زبان خود ببند.

«ربيع بن خثيم‏» (79) كاغذى در نزد خود مى‏گذاشت و هر چه مى‏گفت مى‏نوشت.و چون‏شب داخل مى‏شد حساب خود را مى‏رسيد و مى‏گفت: آه، آه «نجى الصامتون و بقينا» .

يعنى: «خاموشان نجات يافتند و ما باقى مانديم‏» . (80)

و بعضى از اصحاب حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - سنگريزه به دهان خودمى‏گذاردند، تا بى‏اختيار سخن نگويند.چون اراده تكلم به سخنى كه از براى خدا بودمى‏كردند آن را از دهان خود بيرون مى‏آوردند.و بسيارى از اصحاب آن جناب چون‏نفس مى‏كشيدند نفس كشيدن ايشان چون نفس كشيدن غريق بود.و سخن گفتن ايشان‏شبيه به سخن گفتن مريض بود.اين است و جز اين نيست كه: سبب هلاكت‏خلق، و نجات ايشان، تكلم و خاموشى است.پس خوشا به حال كسى كه عيب كلام را بشناسد وفوايد خاموشى را بداند.به درستى كه: خاموشى از اخلاق انبيا، و شعار اصفيا است. (81)

از آن حضرت مروى است كه: «خاموشى، درى است از درهاى حكمت.پس هر كه‏دهان خود را بست، در حكمت‏بر او گشوده مى‏شود» . (82)

اين دهان بستى دهانى باز شد گو خورنده لقمه‏هاى راز شد

و از آنچه مذكور شد معلوم شد كه: صمت و خاموشى با وجود سهولت و آسانى‏آن، نافع‏ترين چيزهاست از براى انسان.و از براى بعضى سخنان، اگر چه بعضى فوايدهست اما امتياز ميان خوب و بد سخن، نهايت صعوبت دارد.و علاوه بر اين، چون زبان‏را رها كردى اقتصار بر سخنان بى‏عيب مشكل است.پس بنابر اين، مهما امكن خاموشى‏را شعار خود ساختن و تابه حد ضرورت نرسد به سخن گفتن نپرداختن، اولى و اصوب است.

منقول است كه: «چهار پادشاه به ملاقات يكديگر رسيدند و در يك مجمع، جمع‏شدند و راى هند و خاقان چين و كسراى عجم و قيصر روم، و همه در مذمت‏سخن‏گفتن و مدح خاموشى متفق گشتند.

يكى از ايشان گفت: من هرگز از خاموشى پشيمان نشده‏ام، اما بسيار بر سخنى كه‏گفته‏ام پشيمانى خورده‏ام.

و ديگرى گفت: هرگاه من كلمه‏اى را گفتم، او مالك من مى‏شود، و ديگر مرااختيارى از آن نيست.و مادامى كه نگفته‏ام من مالك و صاحب اختيار آنم.

و سيمى گفت: عجب دارم از براى متكلم، زيرا: اگر كلامى بر خود او برگردد ضرربه او مى‏رساند، و اگر برنگردد نفعى به او نمى‏رساند.

چهارمى گفت: به رد آنچه نگفته‏ام قادرترم از رد آنچه گفته‏ام.

پى‏نوشتها:


1. نحل، (سوره 16)، آيه 105.

2. جامع السعادات، ج 2، ص 322.

3. بحار الانوار، ج 72، ص 262، ح 40.

4. كنز العمال، ج 3، ص 623، خ 8220

5. بحار الانوار، ج 72، ص 235، در بيان ح 2.و كنز العمال، ج 3، ص 621، خ 8215.

6. محجة البيضاء، ج 5، ص 241.و احياء العلوم، ج 3، ص 117.

7. محجة البيضاء، ج 5، ص 242.و احياء العلوم، ج 3، ص 118.

8. كافى، ج 2، ص 340، ح 11.

9. كافى، ج 2، ص 338، ح 3.

10. كافى، ج 2، ص 339، ح 4.

11. بحار الانوار، ج 72، ص 263، ذيل ح 46.

12. كافى، ج 2، ص 340، ح 9.

13. جمع «مجاز» است، به معناى كلمه‏اى كه در غير معنى حقيقى خود استعمال شود.و آن معنى از جهتى‏شباهت‏به معنى اصلى داشته باشد.

14. جمع «استعاره‏» است.يعنى استعمال كلمه‏اى در غير معنى حقيقى خودش بر سبيل عاريت، يا آوردن يكى‏از دو طرف تشبيه (مشبه يا مشبه به) در كلام و در ضمير نگاهداشتن طرف ديگر

15. بحار الانوار، ج 72، ص 258، در بيان ح 20.

16. وسائل الشيعه، ج 16، ص 150، ح 2.و بحار الانوار، ج 104، ص 207، ح 6.

17. جامع السعادات، ج 2، ص 331.

18. محجة البيضاء، ج 5، ص 240.و احياء العلوم، ج 3، ص 116 و 117.

19. پادشاه داناى به همه پنهانيها.

20. محجة البيضاء، ج 5، ص 240.و احياء العلوم، ج 3، ص 117.

21. كافى، ج 2، ص 364، ح 2

22. بحار الانوار، ج 75، ص 94، ح 9.

23. انعام، (سوره 6)، آيه 79.

24. بضم «كاف‏» و تشديد «باء» يعنى: بسيار بزرگ، و بكسر «كاف‏» ، به معنى بزرگان و جمع كبير است.و بضم‏كاف به معنى بزرگ.

25. فاتحة الكتاب، (سوره 1)، آيه 4.

26. «آزرم‏» يعنى: شرم و حياء

27. كتاب «حبيب السير فى اخبار افراد البشر» تاليف «غياث الدين محمد بن همام الدين متوفاى 942 يك دوره‏تاريخ فارسى است كه: شامل زندگى ائمه - عليهم السلام - و تاريخ بنى‏اميه و بنى عباس و پادشاهان و علما و سادات‏مى‏باشد.و در خاتمه، پاره‏اى از وقايع شگفت، و عجايب مخلوقات را نيز بيان نموده است.رك: الذريعه، ج 6، ص 244.

28. «سلطان حسين بايقرا» از مشهورترين پادشاهان تيمورى است، كه در بارش، در هرات مجمع اهل دانش‏و كمال بوده.و مدرسه و كتابخانه بزرگى در هرات تاسيس كرد كه تا آن زمان كسى نظير آن را نديده بود.و قريب‏ده هزار طالب علم يا دانشجو در آن مدرسه به تحصيل مى‏پرداختند.رك: تاريخ ايران زمين، ص 257.

29. سفير، فرستاده مخصوص.

30. «سلطان يعقوب ميرزا» پادشاه آذربايجان و عراق بود كه پس از كشتن برادرش به اين سمت نائل گشت.ودوازده سال سلطنت كرد.و در سال 896 در گذشت.

31. «ديوان جامى‏» تاليف شيخ نور الدين عبد الرحمان بن احمد متوفاى 898 است كه شامل: اشعارى است‏در مدح اهل بيت - عليهم السلام - و تعريف سلطان حسين بايقرا و نصايح و مواعظ.الذريعة، ج 9 قسمت 1، ص 188.

32. «الفتوحات المكيه‏» تاليف محى الدين محمد بن على بن محمد بن احمد معروف به ابن عربى متوفاى 683است.كه موضوع آن عرفان مى‏باشد.رك: معجم المؤلفين، ج 11، ص 40 و ريحانة الادب، ج 5، ص 256

33. كافى، ج 2، ص 341، ح 15.

34. توبه، (سوره 9)، آيه 119.

35. بحار الانوار، ج 75، ص 94، ذيل ح 9.

36. تثنيه «همام‏» به معناى پادشاه بلند همت.

37. كافى، ج 2، ص 105، ح 8.

38. كافى، ج 2، ص 105، ح 11.

39. بحار الانوار، ج 71، ص 8، ح 10.و كافى، ج 2، ص 105، ح 12.

40. محجة البيضاء، ج 8، ص 145.و احياء العلوم، ج 4، ص 334.

41. احياء العلوم، ج 4، ص 334.

42. احياء العلوم، ج 4، ص 334

43. سيم و زر قلابى كه با فلز روى آميخته باشد، (كنايه از اعمال نا خالص)

44. محجة البيضاء، ج 8، ص 146.و احياء العلوم، ج 4، ص 335.

45. تاخت (تاختن) .

46. خالص.

47. ظرف كوچكى كه در آن جواهر يا چيز ديگر گذارند.

48. آسمان.

49. دسته موى در كنار پيشانى.

50. مكارم الاخلاق، ص 465.

51. مكارم الاخلاق، ص 465

52. احياء العلوم، ج 4، ص 335.و محجة البيضاء، ج 8، ص 147

53. كنز العمال، ج 15، ص 806، خ 43205.

54. جامع السعادات، ج 2، ص 341.

55. كنز العمال، ج 3، ص 551، خ 7854.

56. احياء العلوم، ج 3، ص 94.و محجة البيضاء، ج 5، ص 193.

57. احياء العلوم، ج 3، ص 94.

58. محجة البيضاء، ج 5، ص 193.

59. كافى، ج 2، ص 115، ح 13.

60. كافى، ج 2، ص 115، ح 16

61. بحار الانوار، ج 71، ص 285، ح 39.

62. كافى، ج 2، ص 114 و 115، ح 12.

63. هوشيارى و دانايى.

64. كر و گنگ.

65. جمع «شيمة‏» به معناى خوى و عادت

66. محجة البيضاء، ج 5، ص 192.و احياء العلوم، ج 3، ص 93 و 96.

67. محجة البيضاء، ج 5، ص 194.و كنز العمال، ج 3، ص 353، خ 6900.

68. احياء العلوم، ج 3، ص 95.و محجة البيضاء، ج 5، ص 195.

69. بحار الانوار، ج 78، ص 312.

70. محجة البيضاء، ج 5، ص 195.و احياء العلوم، ج 3، ص 95.

71. بيهوده گويى، ياوه سرايى.

72. بحار الانوار، ج 71، ص 303، ح 78.

73. احياء العلوم، ج 3، ص 95.و محجة البيضاء، ج 5، ص 196

74. كافى، ج 2، ص 114، ح 11.

75. بحار الانوار، ج 71، ص 297، ح 70.و كافى، ج 2، ص 114، ح 6.

76. بحار الانوار، ج 71، ص 285.

77. بحار الانوار، ج 71، ص 307، ح 84.و كافى، ج 2، ص 116، ح 20.

78. بحار الانوار، ج 71، ص 284، ح 38.و مصباح الشريعة، ص 172.

79. «ربيع بن خثيم‏» را از اصحاب حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - شمرده و از زهاد ثمانية به حساب‏مى‏آورند.وى در سال 61 يا 63 ه ق.وفات نموده و قبرش در خراسان است.جهت اطلاع از شرح حال و وضع او به‏كتاب: معجم رجال الحديث، ج 7، ص 169.قاموس الرجال، ج 4، ص 105.تنقيح المقال، ج 1، ص 424.وروضات الجنات، ج 3، ص 332 مراجعه شود.

80. مصباح الشريعه، ص 175.و بحار الانوار، ج 71، ص 284، ذيل ح 38

81. بحار الانوار، ج 71، ص 284.

82. بحار الانوار، ج 71، ص 288، ح 51.