معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۴۳ -


صفت هفدهم: معنى و حقيقت غيبت

و كلام در آن، يا در حقيقت و معنى آن است‏يا گناه و مفاسد آن، يا معالجه و كفاره‏آن، يا آنچه استثناء شده و تجويز آن شده است از افراط آن، يا در بيان ضد آن است.

پس در اين جا چند فصل است.

فصل اول

بدان كه: حقيقت غيبت آن است كه: چيزى نسبت‏بغيرى كه شيعه باشد ذكر كنى كه‏اگر به گوش او برسد او را ناخوش آيد و به آن راضى نباشد.

خواه آن نقص، در بدن او باشد مثل اينكه بگويى: فلانى كور، يا كر، يا گنگ، يانيم مرده، يا كوتاه، يا بلند، يا سياه، يا زرد، يا احول، يا «قطور» (1) و امثال اينها است.

يا در نسب او باشد مثل اينكه بگويى: پسر فلان، فاسق، يا ظالم، يا حمال زاده، يانانجيب و نحو اينها است.

يا در صفات و افعال و اقوال او باشد مثل اينكه بگويى: بد خلق، يا بخيل، يا متكبر، ياجبان، يا ريا كار، يا دروغ‏گو، يا دزد، يا ظالم، يا پرگو، يا پرخور، يا بى‏وقت‏به خانه مردم‏مى‏رود، و نحو اينها است.

يا در چيزى باشد كه متعلق به او باشد از: لباس، يا خانه، يا مركب.چنانكه بگوئى:

جامه فلان كس چركين است.يا خانه او چون خانه يهودان است.يا عمامه او مثل گنبدى‏است، يا بقدر گردوئى است.يا كلاه او دراز است.يا مركب او «جلف‏» (2) است.و امثال‏اينها.

و همچنين در ساير امورى كه منسوب به او باشد و به بدى ياد شود كه اگر آن رابشنود ناخوشش آيد.

همچنان كه حديث نبوى به آن دلالت مى‏كند، فرمود: «آيا مى‏دانيد كه غيبت چه چيزاست؟ عرض كردند: خدا و رسول او داناتر است.فرمود: آن است كه: ياد كنى برادرخود را به چيزى كه او را ناخوش آيد.شخصى عرض كرد كه: اگر آن صفت‏با او باشد بازبد است؟ فرمود: اگر باشد غيبت است و الا بهتان است‏» . (3)

«و نام مردى در خدمت آن حضرت برده شد، شخصى عرض كرد كه: چه عاجزاست.حضرت فرمود: غيبت رفيق خود را كردى‏» . (4)

و روزى اسم زنى مذكور شد عايشه گفت: كوتاه قد است.جناب رسول - صلى الله‏عليه و آله - فرمود: «او را غيبت كردى‏» . (5)

و زنى ديگر مذكور شد عايشه گفت: «آن دامن بلند است.حضرت فرمود: بيفكن ازدهن خود، پس پاره گوشتى از دهن او افتاد» . (6)

روزى يكى از اصحاب به ديگرى گفت: «فلان شخص بسيار خواب است.حضرت‏فرمود: گوشت‏برادر خود را خوردى‏» . (7)

و آنچه در بعضى از احاديث وارد شده كه: پيغمبر - صلى الله عليه و آله - يا بعضى ازائمه - عليهم السلام - مذمت‏بعضى از اشخاص معينه را فرموده‏اند، يا از براى بيان احكام‏الهى بوده يا از طوايفى بوده‏اند كه غيبت آنها مستثنى است، چنانچه مذكور خواهد شد.

غيبت‏به غير زبان

و مخفى نماند كه: غيبت كردن منحصر به زبان نيست، بلكه: هر نوعى كه نقصى ازغير را بفهماند غيبت است، خواه به قول باشد، يا فعل، يا اشاره، يا ايماء، يا رمز، يا نوشتن.

مروى است كه: «زنى بر عايشه وارد شد چون بيرون رفت عائشه با دست‏خود اشاره‏كرد كه: اين كوتاه است.حضرت فرمود كه: غيبت او را كردى‏» . (8)

و فرقى نيست در حرمت غيبت، ميان كنايه و تصريح.بلكه بسا باشد كه: كنايه بدترباشد.و غيبت‏به كنايه، مثل اينكه گوئى: الحمد لله كه خدا ما را مبتلا نكرد به همنشينى‏ظلمه.يا به حب رياست.يا سعى در تحصيل مال.يا بگويى: نعوذ بالله از بى‏شرمى.يا خداما را محافظت كند از بى‏شرمى.و غرض از اينها كنايه به شخصى باشد كه مرتكب اين‏اعمال باشد.و بسا كه: چون خواهد كه غيبت كسى را كند از راه ريا و تشبه به صلحا، ابتدامدح او را مى‏كند و مذمت‏خود را نيز مى‏كند چنانچه مى‏گويد: فلان شخص چه بسيارخوب شخصى بود و روزگار او را نيز مثل ما كرد و از دست‏شيطان خلاصى نيافت.

و بعضى از غيبت كنندگان هستند كه: چون مى‏خواهند غيبت مسلمانى را كنند از راه‏نفاق، غم و اندوه خود را بر حال آن شخص اظهار مى‏كنند و حال اينكه در دل خود،هيچ اندوهى ندارند، چنانكه مى‏گويند: آه، چه قدر غصه خوردم دلم سوخت‏به جهت‏فلان شخص كه بى‏آبرو شد.يا فلان عمل از او سرزد.يا به او اهانت رسيد.خدا امر او رابه اصلاح آورد.و اين منافق اگر دوست او بودى و غم و اندوه او را خوردى پس اظهارنكردى و دعائى كه به او مى‏كند در خلوت كردى.پس اظهار حزن و دعا از خباثت‏باطن‏اوست.و شيطان لعين او را بازيچه خود قرار داده، بر او امر را مشتبه كرده و بر ريش اومى‏خندد.و حسنات او را به باد مى‏دهد.و او چنان پندارد كه: خوب مى‏كند.و نمى‏داندكه تيز بينان عالم دانش و بينش، از احوال و اوضاع برون او، احوال درونش را درك‏مى‏نمايند.

حمد گفتى كو، نشان حامدون نى برونت را اثر نى‏اندرون

رو ملاف از مشك كان بوى پياز (9) از دم تو مى‏كند مكشوف راز (10)

و بسيارند كه غيبت مسلمانى را مى‏كنند و بعضى از حضار نمى‏شنوند بلند مى‏گويند سبحان الله! اما عجب نيست چنين چيزى.تا او خوب متوجه شود و اين هرچه مى‏خواهدبگويد.

شنونده غيبت نيز حكم غيبت كننده را دارد

بدان كه: آنكه غيبت را مى‏شنود نيز حكم غيبت كننده را دارد، همچنان كه دراحاديث وارد شده است. (11)

و همچنان كه غيبت كنندگان، افساد دارند، غيبت‏شنوندگان نيز چنين‏اند، زيرا: آن‏كسى كه در حضور او غيبت مسلمانى مى‏شود يا به آن خوشحال نمى‏شود و بدش هم‏نمى‏آيد و به اين جهت منع نمى‏كند.يا خوشحال مى‏شود ولى از راه ريا و تزهد تصديق‏نمى‏كند.بلكه گاه است منع مى‏كند اما قلبا طالب آن است كه منع او را نشنوند.و بساباشد حيله‏ها برانگيزد كه آن غيبت قطع نشود، مثل اينكه: اظهار تعجب كند يا بگويد كه: من چنين نمى‏دانستم و او را نوع ديگر شناخته بودم، كه آن غيبت كننده بيشتر ميل درغيبت كند.و به اين سخنها او را به غيبت وا مى‏دارد.و اينها همه در گناه و حكم با غيبت‏كننده شريك‏اند.

خلاصه آنكه: گناه شنونده غيبت، مثل غيبت كننده است، مگر اينكه: در مقام انكاربرآيد و سخن آن شخص را قطع كند.يا از مجلس برخيزد.و اگر قدرت بر اينها نداشته‏باشد در دل غضبناك گردد.و اگر به زبان گويد: ساكت‏شو، اما در دل، مايل و طالب‏باشد، اين از اهل نفاق است.پس بر اهل دين لازم است كه: چنانچه غيبت مسلمانى رابشنوند در مقام انكار برآيند و آن را رد كنند و الا مستوجب نكال مى‏گردند.

حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هر كه مؤمنى را در نزد او ذليل كنندو او بتواند يارى او را بكند و نكند خدا در روز قيامت او را ذليل مى‏سازد» . (12)

و فرمود: «هر كه رد كند از غيبت، برادر خود را و آبروى او را محافظت كند، حق‏است‏بر خدا كه در روز قيامت آبروى او را نگاهدارد» . (13)

و فرمود كه: «هيچ مردى نيست كه بدى برادر مسلم او در نزد او مذكور شود و اوبتواند او را جانب دارى و حمايت كند - اگر چه به يك كلمه باشد - و نكند مگر اين كه‏خداى - تعالى - او را در دنيا و آخرت ذليل مى‏كند.و هر كه بدى برادر مسلمش را در نزد او ذكر كنند و او يارى او كند خدا يارى او كند در دنيا و آخرت‏» . (14)

و فرمود: «هر كه حمايت كند آبروى مسلمانى را، خدا در روز قيامت ملكى رامى‏فرستد كه او را حمايت كند» .

و فرمود: «هر كه منت گذارد بر برادر خود در خصوص غيبتى از او كه در مجلسى‏بشود و آن را رد كند، خداى - تعالى - هزار در از شر را در دنيا و آخرت از او دورمى‏كند.و اگر بتواند و رد غيبت او را نكند گناه او هفتاد مقابل آن كسى است كه غيبت‏كرده است‏» . (15)

فصل دوم: آيات و اخبار وارده در حرمت و مذمت غيبت

چون حقيقت غيبت را شناختى بدان كه: آن، اعظم مهلكات، و اشد معاصى است.وبه اجماع جميع امت، و صريح كتاب رب العزة و احاديث پيغمبر - صلى الله عليه و آله - وائمه اثنى عشر - عليهم السلام - حرمت آن ثابت است.

خداوند عزت مى‏فرمايد: «و لا يغتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياكل لحم اخيه‏ميتا فكرهتموه‏».

يعنى: «بايد غيبت نكند بعضى از شما بعضى ديگر را، آيا دوست‏مى‏دارد يكى از شما كه بخورد گوشت‏برادر خود را در حالتى كه مرده باشد؟ ! پس‏كراهت مى‏داريد شما آن امر را» . (16)

و از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - مروى است كه فرمود: «زنهار، احتراز كنيد ازغيبت، به درستى كه: غيبت، بدتر است از زنا، زيرا: مردى كه زنا مى‏كند و توبه مى‏كندخدا او را قبول مى‏فرمايد ولى غيبت كننده را خدا نمى‏آمرزد تا آنكه غيبت او را كه‏كرده است از او بگذرد» . (17)

و فرمود كه: «در شب معراج به قومى گذشتيم كه روهاى خود را با ناخنهاى خودمى‏خراشيدند.از جبرئيل پرسيدم كه: ايشان چه كسان‏اند؟ گفت: غيبت كنندگان‏» . (18)

روزى آن سرور بر منبر برآمدند و خطبه‏اى در نهايت‏بلندى خواندند - به نوعى كه‏زنان در خانه‏ها آواز آن سرور را شنيدند - و فرمودند كه: اى گروهى كه به زبان، ايمان‏آورده‏ايد و دل شما از ايمان خالى است! غيبت مسلمين را مكنيد.و عيب‏جوئى ايشان منمائيد، كه: هر كه عيب جوئى برادر خود كند خدا عيب او را ظاهر مى‏سازد اگر چه دراندرون خانه خود باشد» . (19)

و در روز ديگر آن سرور بر بالاى منبر خطبه‏اى ادا فرمودند و بيان گناه ربا و عقوبت‏آن را كردند پس فرمودند: «يك درهم از ربا بدتر است از سى و شش زنا، و آبروى برادرمسلم را ريختن از ربا بدتر است‏» . (20)

و وقتى آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود، گفت: «احدى بدون اذن من افطارنكند.چون شام داخل شد، يك يك مى‏آمدند و اذن گرفته افطار مى‏كردند تا مردى آمدو عرض كرد: يا رسول الله! دو دختر من روزه گرفته‏اند و حيا مانع ايشان است كه به‏خدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار كنند.حضرت روى مبارك گردانيد.آن مرد ثانياعرض كرد.باز حضرت روى گردانيد.و در مرتبه سوم فرمود كه: آنها روزه نگرفته‏اند وچگونه روزه بودند و حال آنكه در همه روز گوشت مردم را به غيبت مى‏خوردند، بروايشان را بگو تاقى كنند.آن مرد باز گشت و ايشان را خبر داد پس آنها قى كردند و ازهر يك پارچه خون بسته دفع شد.چون پيغمبر را خبر دادند فرمود: به خدائى كه جان‏محمد در دست اوست كه اگر اين در شكم آنها باقى مى‏ماند آتش جهنم آن رامى‏خورد» . (21)

و از جانب خداوند رحمن به موسى بن عمران وحى شد كه: «هر غيبت كننده‏اى كه باتوبه از دنيا برود آخر كسى است كه داخل بهشت‏خواهد شد.و هر غيبت كننده‏اى كه‏بى‏توبه از دنيا برود اول كسى است كه داخل جهنم خواهد شد» . (22)

و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هر كه غيبت كند مردمسلمان يا زن مسلمانى را، خدا چهل شبانه روز نماز و روزه او را قبول نمى‏كند، مگر اين‏كه آن كسى كه غيبت او شده از او عفو كند» . (23)

و فرمود: «هر كه غيبت مسلمانى را بكند، در ماه رمضان اجرى از براى روزه اونخواهد بود» . (24)

و در حديثى ديگر از آن سرور منقول است كه: «دروغ گمان كرده است هر كه گمان‏كند حلال زاده است و او گوشت مردم را به غيبت مى‏خورد» . (25)

و از امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «هر كه در حق مؤمنى بگويد امرقبيحى را كه خود ديده يا شنيده باشد، آن شخص داخل اين آيه مباركه است كه:

«ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم‏»

يعنى: «به تحقيق‏كسانى كه دوست مى‏دارند كه فاش شود امر قبيح و ناشايست در حق طايفه‏اى كه ايمان‏آورده‏اند از براى ايشان است عذاب دردناك‏» . (26)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «هر كس روايت كند از مؤمنى چيزى را كه‏بخواهد او را عيبناك كند و آبروى او را كم كند تا از چشم مردم بيفتد، خداوند - عز شانه - او را از تحت امر خود بيرون مى‏كند و داخل در تحت امر شيطان مى‏كند.وشيطان او را قبول نمى‏كند» . (27)

و آن حضرت فرمود: «هر كه غيبت كند برادر مؤمن خود را بى‏آنكه عداوتى ميان‏ايشان ثابت‏باشد، شيطان شريك است در نطفه او» . (28)

و فرمود كه: «غيبت، حرام است‏بر هر مسلمانى.و آن مى‏خورد حسنات را.و باطل‏مى‏سازد آنها را، همچنان كه آتش هيزم را مى‏خورد» . (29)

و اخبار در اين خصوص بسيار است.و ذكر همه آنها متعسر، بلكه متعذر است. (30) وهمين قدر كه مذكور شد كفايت مى‏كند.

علاوه بر اين، هر كه را اندك عقلى بوده باشد مى‏داند كه: اين صفت، خبيث‏ترين‏صفات، و صاحب آن، رذل‏ترين مردمان است.و بزرگان پيش، بندگى خدا را در نماز وروزه نمى‏دانسته‏اند بلكه در چشم پوشيدن و حفظ خود از پيروى عيب مردم‏مى‏دانسته‏اند.و آن را افضل اعمال مى‏شمرده‏اند.و خلاف آن را صفت منافقين‏مى‏ديدند.و وصول به مراتب عاليه و درجات رفيعه را موقوف به ترك غيبت‏مى‏دانسته‏اند.

چون از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - وارد است كه: «هر كه نماز او نيكو باشدو عيالمند باشد و مال او كم باشد و غيبت مسلمانان را نكند با من خواهد بود دربهشت‏» . (31)

و چقدر قبيح است كه: آدمى از عيوب خود غافل شده در صدد اظهار عيوب مردمان برآيد.خارى را در چشم ديگران ملاحظه كند ولى شاخ درختى را در ديده خودبرنخورد.

پس اى جان برادر! چون خواهى كه عيب ديگران را بگويى، اول عيوب خود را يادكن و در صدد اصلاح آن برآى.

ياد آور، قول پيغمبر - صلى الله عليه و آله - را كه فرموده است: «خوشا به حال كسى‏كه مشغول عيب خود گردد و به عيوب مردم نپردازد» . (32)

علاوه بر اين، هرگاه عيبى را كه ذكر مى‏كنى امرى باشد كه به اختيار او نباشد و ازجانب حق - سبحانه و تعالى - باشد پس مذمت او بر آن غيبت فى الحقيقه مذمت‏خالق اواست، زيرا هر كه چيزى را مذمت مى‏كند سازنده او را مذمت كرده است.

شخصى به يكى از حكما گفت: «اى زشت صورت.گفت آفرين من با خودم نبود كه‏نيكو بيافرينم‏» .

و از اعظم مفاسد غيبت، آن است كه: باعث آن مى‏شود كه اعمال خير آن كسى كه‏غيبت كرده در عوض آن غيبت، به نامه عمل آن شخصى كه غيبت او شده ثبت مى‏شود.

و گناهان اين، به ديوان اعمال او نقل مى‏شود.و چه احمق كسى باشد كه به واسطه يك‏سخن، در روز قيامت، و زر و وبال ديگرى را متحمل گردد.

مروى است كه: «در روز قيامت‏بنده‏اى را به موقف عرصات حاضر سازند و نامه‏اعمال او را به دست او دهند، چون در آن نگرد از حسنات خود چيزى در آنجا نيابد،عرض كند كه: پروردگارا! اين نامه عمل من نيست! زيرا من از طاعات خويش هيچ درآن نمى‏بينم.خطاب رسد كه: اى بنده! پروردگار تو خطا و سهو نمى‏كند اعمال خير تو به‏غيبت مردم رفت. و ديگرى را مى‏آورند و ديوان او را به دست او مى‏دهند در آنجا طاعات بسيار وعبادات بى‏شمار مشاهده مى‏كند، عرض مى‏كند كه: اين كتاب من نيست. اين اعمال از من‏به وجود نيامده.خطاب مى‏رسد كه: فلان شخص غيبت ترا كرد و اين طاعات اوست كه‏عوض به تو داده شده است‏» . (33)

پس عاقل بايد تامل كند كه: آن كسى را كه غيبت او مى‏كند اگر دوست و صديق‏اوست چه بى‏مروتى و بى‏انصافى است كه زبان به غيبت او گشايد و بدى او را در نزدمردمان گويد.و اگر دشمن اوست چه بى‏عقلى و سفاهتى است كه كسى متحمل‏و زر و وبال دشمن خود گردد، و اگر طاعتى اندوخته باشد به او دهد.

فصل سوم: معالجه اجمالى مرض غيبت

بدان كه: از براى مرض غيبت كردن دو نوع معالجه است: يكى بر سبيل اجمال.وديگرى تفصيل.

اما معالجه آن بر سبيل اجمال آن است كه: ديده بصيرت بگشايى و ساعتى درآيات قرآنيه و احاديث متكثره - كه در باب مذمت اين صفت‏خبيثه وارد شده - تتبع‏نمايى.و از غضب حق - سبحانه و تعالى - و عذاب روز جزا ياد آورى.و بعد از آن،مفاسد دنيويه آن را به نظر در آورى، زيرا گاه است كه: غيبت آن كسى را كه مى‏كنى به اوبرسد و اين منشا بغض و عداوت او گردد و در مقام اهانت‏يا غيبت‏يا اذيت تو برآيد.وبسا باشد كه: امر به جائى منجر شود كه چاره آن نتوان كرد.پس از اينها تامل كنى كه اگركسى غيبت ترا در نزد غير بكند چگونه آزرده و خشمناك خواهى شد.و مقتضاى‏شرف ذات و نجابت طبع آن است كه: راضى نباشى در حق غير، آنچه از براى خودنپسندى.و بعد از همه اينها متوجه زبان خود باشى و مراقب احوال آن شوى كه آن را به‏غيبت نگشائى.و هر سخنى كه خواهى بگوئى ابتدا در آن تامل كنى اگر آن را متضمن‏غيبتى يافتى خود را از آن نگاهدارى تا عادت كنى.

معالجه تفصيلى مرض غيبت

و اما معالجه تفصيلى آن، آن است كه: باعث و سبب غيبت كردن خود را پيدا كنى‏و سعى در قطع آن نمائى.و بيان اين مطلب، آن است كه: از براى غيبت كردن، اسبابى‏چند است:

اول: غضب، زيرا هرگاه از شخصى آزرده باشى و بر وى خشم گيرى و او حاضرنباشد، در اين وقت‏به مقتضاى طبع، زبان به مذمت او مى‏گشائى تا به آن وسيله غيظخود را فرونشانى.

دوم: عداوت و كينه است، كه با كسى دشمنى داشته باشى و از راه عداوت بدى او راذكر كنى.

سوم: حسد است، چنان كه مردم كسى را تعظيم و تكريم كنند يا او را ثنا و ستايش‏گويند و تو از راه حسد متحمل آن نتوانى شد و به اين سبب مذمت او كنى و عيوب او راظاهر سازى. چهارم: محض مزاح و «مطايبه‏» (34) نمودن و اوقات به خنده و لهو و لعب گذرانيدن به‏نقل احوال و اقوال و افعال مردم، بدون قصد اهانت و خوارى رسانيدن.

پنجم: قصد سخريت و استهزاء و اهانت رسانيدن است، زيرا استهزاء، چنانچه درحضور است غايبانه نيز متحقق مى‏شود.

ششم: فخر و مباهات است، يعنى: اراده كنى كه فضل و كمال خود را ظاهر سازى به‏وسيله پست كردن غير.چنان كه گوئى: فلان كس چيزى نمى‏داند، يا رشدى ندارد.يا به‏خيال حاضران اندازى كه: تو از آن بهتر و بالاترى.

و معالجه اين شش نوع، به علاج اين شش صفت‏خبيثه است، چنان كه در سابق‏مذكور شد.

هفتم: امرى قبيح از كسى صادر شده باشد و آن را به تو نسبت داده باشند و توخواهى از خود دفع كنى، گوئى: من نكرده‏ام و فلان كس كرده.

و علاج اين، آن است كه: بدانى كه به غيبت آن شخص، داخل غضب الهى مى‏شوى.

پس اگر قول تو را قبول مى‏كنند اين عمل را از خود نفى كن و چه كار به نسبت دادن به‏ديگرى دارى.و اگر قول تو را قبول نمى‏كنند نسبت دادن آن به ديگرى را نيز از تونخواهند پذيرفت.

هشتم: تو را نسبت دهند به امر قبيحى و خواهى قبح آن را برطرف كنى، از اين‏جهت مى‏گوئى: فلان شخص اين امر را نيز مرتكب شده.چنان كه اگر چيز حرامى‏خورده باشى يا مال حرامى قبول كرده باشى گوئى: فلان عالم نيز چيز حرام خورد يا مال‏حرام را گرفت و او از من داناتر است.و چنانچه متعارف است كه مى‏گويند: اگر من رباگرفتم، فلان شخص نيز گرفت.و اگر من شراب خوردم، فلان كس نيز خورد.و شكى‏نيست كه: اين، عذر بدتر از گناه است، زيرا علاوه بر اين كه فايده‏اى از براى رفع گناه اول‏نمى‏كند، مرتكب گناهى ديگر - كه غيبت‏باشد - نيز شده‏اى.و حمق و جهل خود را برمردم ظاهر نموده‏اى، زيرا كه: هرگاه كسى داخل آتش شود و تو توانى داخل نشوى البته‏با او موافقت نخواهى كرد.و اگر موافقت كنى در كمال حماقت و سفاهت‏خواهى بود.وطايفه‏اى از اشقياى عوام كه دلهاى ايشان آشيانه شيطان گرديده و عمرشان در معصيت‏پروردگار صرف شده و اين قدر از مظلمه مردم برگردنشان جمع آمده كه اميداستخلاص به جهت ايشان نيست.به اين جهت، نفس خبيثشان طالب آن گشته كه معاد وحساب و حشر و نشرى نباشد.و شيطان لعين چون اين ميل را در دل ايشان يافته از كمين‏بيرون آمده.و به وسوسه ايشان پرداخته.و انواع شك و شبهه در خاطرشان انداخته.و اعتقادشان را سست و ضعيف ساخته.و به اين جهت در معاصى پروردگار بى‏باك‏گرديده‏اند. چون معصيتى از ايشان صادر شد در عذر آن چون نمى‏توانند كه آنچه درباطن ايشان «مخمر» (35) است از عدم اعتقاد اظهار نمايند و از شقاوت و تزويرى هم كه‏دارند نمى‏خواهند تن به اعتراف دردهند.شيطان ايشان را بر آن مى‏دارد كه از اعمال‏ناشايست‏خود عذر بخواهند كه فلان عالم نيز آنچه ما كرده‏ايم كرده، و آنچه را مامرتكب شده‏ايم مرتكب شده.غافل از اينكه اين عذر نيست مگر از جهل و حماقت،زيرا اگر عمل اين عالم، اعتقاد ترا از معاد و حساب روز جزا بر طرف كرد پس تو كافرگشته‏اى ديگر چه عذر مى‏خواهى.و اگر برطرف نكرده، كردن آن شخص از براى تو چه‏فايده‏اى دارد.

علاوه بر اين، اگر عمل بعضى از كسانى كه خود را داخل علما كرده‏اند و نام عالم برخود نهاده‏اند باعث اقتداى تو به ايشان مى‏شود چرا بايد اقتدا به اين عالم كه او نيز درشقاوت و خباثت مانند تو هست و علم بر او و زر و وبال است كرده باشى؟ و چرا اقتدانمى‏كنى به علماى آخرت و طوايف انبيا و اوليا، و حال آنكه ايشان اعلم و اكمل‏اند وسرچشمه علم و معرفت‏اند؟ ! نهم: از بواعث غيبت، موافقت و همزبانى با رفيقان است، يعنى: چون هم صحبتان‏خود را مشغول «خبث‏» (36) بينى، تصور كنى كه اگر ايشان را منع كنى يا با ايشان در آن‏خبث، موافقت نكنى از تو تنفر كنند و تو را «بدگل‏» (37) شمارند.و به اين جهت تو نيز باايشان هم مشربى كنى تا به صحبت تو رغبت نمايند.و شبهه‏اى نيست كه در اين صورت،عجب احمقى خواهى بود كه راضى به اين مى‏شوى كه: امر پروردگار خود را ترك كنى.

و دست از رضا و خوشنودى او بردارى.و از نظر برگزيدگان درگاه او، از: ملائكه و انبيا واوليا بيفتى، كه جمعى از اراذل و او باش از تو راضى باشند.بلكه اين دلالت مى‏كند بر اين‏كه «عظم‏» (38) ايشان در نزد تو بيشتر از «عظم‏» خدا و پيغمبران است.و چه شك كه چنين‏كسى مستحق و سزاوار لعن بى‏شمار، و عذاب روز شمار است.

دهم: چنان مظنه كنى كه شخصى در نزد بزرگى زبان به مذمت تو خواهد گشود، ياشهادتى كه از براى تو ضرر دارد خواهد داد، بنابر اين، صلاح خود را در آن بينى كه:

پيش دستى كنى و او را در نزد آن بزرگ معيوب وانمائى، يا دشمن خود قلم دهى.كه بعد از اين، سخن او در حق تو بى‏اثر، و كلام او از درجه اعتبار ساقط باشد.و چنين كسى‏خود را نزد پروردگار جبار، ضايع و بى‏اعتبار خواهد كرد، به مظنه اينكه: كسى او را درپيش مخلوقى بى‏اعتبار خواهد كرد.و خدا را دشمن خود مى‏كند، به گمان اينكه: ديگرى‏بنده‏اى را دشمن او خواهد كرد.

پس زهى سفاهت و بى‏خردى كه به مرض توهم و خيال خلاص از غضب مخلوقى‏در دنيا، كه جزم و يقين نباشد، خود را به يقين در هلاكت آخرت مى‏اندازد، و حسنات‏خود را نقد از دست مى‏دهد به توقع دفع مذمت مخلوقى به نسيه.

يازدهم: ترحم كردن است‏بر كسى، زيرا مى‏شود كه: شخصى چون ديگرى را مبتلابه نقصى يا عيبى بيند دل او بر او محزون گردد و اظهار تالم و حزن خود را نمايد، و درآن اظهار صادق باشد.چنان كه شخصى در نزد بعضى پست و بى‏اعتبار شده باشد و تو، به‏اين جهت، محزون شده آن را در نزد ديگران اظهار نمائى.

دوازدهم: اگر معصيتى از كسى مطلع شوى، از براى خدا بر او غضبناك گردى، و به‏محض رضاى خداى - تعالى - اظهار غضب خود نمائى، و نام آن شخص و معصيت اورا ذكر كنى.و بسيارى از مردم، از مفسده اين دو قسم غافل‏اند و چنان پندارند كه: ترحم‏و غضب هرگاه از براى خدا باشد ذكر اسم مردم ضرر ندارد.و اين، خطا و غلط است،زيرا همچنان كه رحم و غضب از براى خدا خوب است، غيبت مردمان حرام و بد است،و مجرد ترحم يا غضب باعث رفع حرمت آن نمى‏گردد.

و بسا باشد كه: از براى غضب كردن، بواعث ديگرى نيز باشد كه نزديك به يكى ازاينها كه مذكور شد بوده باشد.و فساد آنها نيز از آنچه مذكور شد معلوم مى‏شود.

فصل چهارم: مواضعى كه غيبت در آنها جايز است

چون حرمت غيبت و معالجه آن را دانستى، بدان‏كه: چند موضع است كه غيبت درآنجا جايز است:

اول: «تظلم‏» و «استغاثه‏» كردن در نزد كسى كه احقاق حق او تواند كرد، و انتقام‏ظلمى كه بر او شده تواند كشيد، يا اعانت او را تواند نمود.و ليكن شرط آن است كه: درشكايت ظالم، به خصوص ظلمى كه بر او واقع شده اكتفا نمايد و زبان به اظهار عيبى‏ديگر از آن ظالم نگشايد.

دوم: اظهار عيوب شرعيه كسى را كردن به قصد امر به معروف و نهى از منكر براى‏رضاى خدا، نه به قصد رسوائى او بر وفق هوا و هوس.و [اين] بايد در جايى باشد كه فايده در رفع منكر بكند و بر وفق شريعت‏باشد، نه در نزد ظالم بى‏باكى كه از حد شرع‏تجاوز كند، يا در جائى كه فايده‏اى بر آن مترتب نشود.

سوم: در نصيحت كسى كه با تو مشورت كند در خصوص معامله كردن با كسى، ياشراكت، يا داد و خواست، يا رفاقت و امثال آن.كه در اين صورت ذكر عيبى از آن‏شخصى كه مدخليتى در آن باب دارد جايز است، به شرطى كه احتياج به ذكر آن عيب‏باشد.اما اگر احتياج نباشد و به همين قدر گفتن كه: من صلاح تو را نمى‏دانم و نحو آن،اكتفا بشود بايد به همين اكتفا كرد و تصريح به عيب آن شخص نكرد.

چهارم: ارشاد و نصيحت مؤمنى هرگاه با فاسق بد اخلاقى مصاحبت و «اختلاط‏» (39) نمايد و از احوال او مطلع نباشد، و مظنه آن باشد كه اعمال بد او به رفاقت دراين مؤمن، سرايت كند.در اين صورت نيز اظهار نمودن عيوبى كه در اين مطلب «دخل‏» (40) دارد، جايز است.

پنجم: اظهار كردن عيوب خفيه مريض نزد طبيب به جهت معالجه.

ششم: اظهار عيوب شاهد و راوى حديث‏به جهت «جرح‏» (41) نمودن شهادت او، يارد حديث او.و ليكن در اين خصوص بايد به قدرى كه جرح او بشود اكتفا نمود.و درنزد كسى باشد كه مى‏خواهد به شهادت يا حديث او عمل كند.

هفتم: اظهار عيب عالمى يا حاكم شرعى كه قابليت فتوى و حكم نداشته باشد ومتصدى آنها شود، از براى رد فتوى و حكم او، هرگاه كسى از احوال او بپرسد يا فتوى ياحكم مخالف حقى از او صادر شده باشد.

هشتم: هرگاه كسى مشهور به لقبى باشد كه دلالت‏بر عيبى از او كند، مثل «اعرج‏» (42) و «احول‏» (43) و امثال اينها، كه شناسانيدن او به آن لقب، ضرر ندارد، هرگاه به نوعى ديگرممكن نباشد و از شنيدن، او را ناخوش نيايد.اما هرگاه اكراه داشته باشد يا ممكن باشدشناسانيدن او به عبارتى ديگر، جايز نيست.

نهم: هرگاه مجاهر به فسقى باشد و مضايقه از اظهار نداشته باشد، بلكه آن را اظهاركند، يا علانيه مرتكب آن باشد.غيبت او در آن فسق ضرر ندارد اگر چه او را ناخوش‏آيد.بلكه اظهر آن است كه: غيبت چنين شخصى مطلقا جايز است، اگر چه در فسقى‏باشد كه آن را ظاهر نكند و از اظهار آن مضايقه داشته باشد.

دهم: شهادت دادن در موضعى كه بايد شهادت داد، چه در حقوق الناس ياحقوق الله.

يازدهم: در رد اقوال اهل بدعت و ضلالت.

دوازدهم: غيبت كفار و كسانى كه مخالف مذهب شيعه اثنى عشريه‏اند، كه در اين‏صورت نيز اقوى جواز غيبت آنهاست.

سيزدهم: كسى كه خود را منسوب به ديگرى نمايد و منسوب به او نباشد جايز است رد نسبت او را كردن.

چهاردهم: غيبت غير معينى، يا طايفه غير معينه‏اى كه كسى نفهمد كه مراد كيست، آن‏نيز جايز است.مثل اينكه بگويى: امروز گرفتار احمقى يا نادانى شدم.يا فاسقى چنين‏گفت و چنين كرد و امثال اينها.به شرطى كه آن شخص بر شنونده معلوم نباشد.و هرگاه‏بعضى امارات و علامات باشد كه معلوم شود كيست، اظهار عيب او حرام است.

مواضعى كه بعضى از علما، حكم به تجويز غيبت كرده‏اند

و چند موضع ديگر هست كه بعضى از علما، تجويز غيبت در آنها كرده‏اند.

اول: هرگاه دو كس مطلع باشند بر عيب شخصى، در اين صورت بعضى تجويزكرده‏اند كه: يكى از آن دو كس آن عيب را با يكى ديگر به تقريبى ذكر كنند.

دوم: غيبت جمعى كه محصور نباشند، مثل اينكه بگويد: فلان طايفه، يا اهل فلان ده، يا اهل فلان، فلان عيب را دارند.

سوم: كسى كه اصرار بر معصيتى داشته باشد بعضى گفته‏اند: جايز است ذكر آن‏معصيت از او.

چهارم: ذكر عيبى از كسى كه اگر بشنود مضايقه نداشته باشد، اگر چه عيب شرعى‏نباشد.يا عيب شرعى باشد اما مجاهر به آن نباشد.

و حق آن است كه: در همه اين چهار صورت نيز غيبت‏حرام است و دليلى بر استثناى آنها نيست.

فايده

بدان كه: هرگاه كسى غيبت ديگرى را كرده باشد كفاره آن، اين است كه: ابتدا توبه‏نمايد و پشيمان شود و بعد از آن، اگر آن شخصى كه غيبت او شده زنده باشد و دسترسى به او باشد و شنيده باشد، از او حليت‏حاصل نمايد، و «تطييب‏» (44) خاطر او كند.

و همچنين اگر نشنيده باشد و در اظهار آن مظنه فسادى يا عداوتى نباشد اما اگر مظنه‏عداوت بوده باشد يا دسترسى به او نباشد در اين صورت از براى او استغفار كند و طلب‏آمرزش نمايد.و از براى او اعمال صالحه به جا آورد، كه در روز قيامت عوض غيبت‏او شود.

فصل پنجم: شرافت‏ستايش و مدح مسلمين

ضد غيبت مسلمين، مدح و ستايش ايشان است.و آن صفتى است‏خوب، و عملى‏است مرغوب.باعث‏حصول محبت، و موجب دوستى و الفت مى‏گردد، خصوصاهرگاه در غياب ايشان بوده باشد.و موجب ادخال فرح و سرور در دل برادر مؤمن‏مى‏شود.و ثواب آن - چنان كه مذكور شد - بسيار است.و احاديث در ثواب خصوص‏مدح نيز رسيده.

چنان كه مروى است كه: «جمعى ستايش بعضى از مردگان را كردند، حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود: بهشت از براى شما واجب شد» . (45)

و وارد شده كه: «هر يك از فرزندان آدم را همنشينانى چند از ملائكه هست.پس اگربرادر مسلم خود را به نيكوئى ياد كرد ملائكه گويند: مثل اين از براى تو باد» . (46)

ليكن مخفى نماند كه: همچنين نيست كه هر گونه مدحى و ستايشى خوب و پسنديده‏باشد، بلكه اين در صورتى است كه: به آنچه مدح مى‏كند راست‏باشد.و مدح ظلمه وفاسقين را نكند.و مشتمل بر دروغى نباشد.و از روى ريا و نفاق نباشد، كه اگر از روى‏نفاق باشد آن مدح بد است اگر چه راست‏باشد.چون آن باعث‏سرور و فرح از ظالم وفاسق مى‏گردد.و شادكردن ايشان را مذموم، بلكه حرام مى‏دانند.

حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود: «به درستى كه: هرگاه كسى مدح فاسقى‏را بكند خدا خشمناك و غضبناك مى‏گردد» . (47)

و مدح كسى را كه باعث عجب و تكبر او شود نكنيد.چه بسيارند كه: چون مردمان،زبان به مدح ايشان گشايند از خود راضى مى‏شوند.و باد «پندار» (48) و غرور به كاخ دماغ‏ايشان مى‏وزد.و مدح چنين كسان جايز نيست و باعث هلاكت ايشان مى‏گردد.

و از اين جهت‏بود كه: «شخصى در خدمت‏حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مدح ديگرى را كرد، حضرت فرمود: گردن او را قطع نمودى‏» . (49)

و فرمود: «هرگاه مدح برادر خود را در برابر او كنى گويا تيغ بر حلق او كشيده اى‏» . (50)

و ديگرى در حضور آن سرور، مدح شخصى را كرد، حضرت فرمود: پى كردى اورا، خدا ترا پى‏كند» . (51)

و اخبارى كه در مذمت مدح كردن رسيده همه در صورتى است كه: متضمن يكى ازمفاسد باشد.و به هر حال، خوش آمدن كسى از اينكه او را مدح و ثنا گويند بسيارمذموم و از جمله صفات رذيله است.همچنان كه مذكور خواهد شد.

پى‏نوشتها:


1. كلفت.

2. ميان تهى (لاغر) .

3. بحار الانوار، ج 75، ص 222، در بيان ح 1.

4. احياء العلوم، ج 3، ص 125.و مجمع الزوائد، ج 8، ص 94.و محجة البيضاء، ج 5، ص 256.

5. بحار الانوار، ج 75، ص 224، در بيان ح 1.

6. جامع السعادات، ج 2، ص 294.

7. جامع السعادات، ج 2، ص 294.و محجة البيضاء، ج 5، ص 260. (با اندك تفاوتى) .

8. بحار الانوار، ج 75، ص 224، در بيان ح 1.

9. روى تو ملافه‏اى است از مشك خوشبو اما بوى پياز.

10. دهن تو راز بدبوئى دهنت را آشكار خواهد كرد.

11. رك: بحار الانوار، ج 75، باب الغيبة، ص 220.

12. بحار الانوار، ج 75، ص 226، در بيان ح 1.

13. بحار الانوار، ج 75، ص 226، در بيان ح 1

14. محجة البيضاء، ج 3، ص 393.و بحار الانوار، ج 75، ص 226 (با اندك تفاوتى) .

15. بحار الانوار، ج 75، ص 226، در بيان ح 1.

16. حجرات، (سوره 49)، آيه 12.

17. بحار الانوار، ج 75، ص 222، در بيان ح 1.

18. بحار الانوار، ج 75، ص 222، در بيان ح 1

19. محجة البيضاء، ج 5، ص 251 و 252 و سنن ابوداود، ج 2، ص 568. (با اندك تفاوتى) .

20. بحار الانوار، ج 75، ص 222، در بيان ح 1.و الترغيب و الترهيب، ج 3، ص 503.

21. محجة البيضاء، ج 5، ص 252.و احياء العلوم، ج 3، ص 123 و 124.

22. بحار الانوار، ج 75، ص 222، در بيان ح 1.

23. بحار الانوار، ج 75، ص 258، ح 53.

24. بحار الانوار، ج 75، ص 258، ح 53.

25. وسائل الشيعه، ج 8، ص 600، ح 16

26. كافى، ج 2، ص 357، ح 2.

27. كافى، ج 2، ص 358، ح 1.

28. بحار الانوار، ج 75، ص 250، ح 21.

29. بحار الانوار، ج 75، ص 257، ح 48.

30. رك: بحار الانوار، ج 75، باب الغيبة، ص 220.و وسائل الشيعة، ج 8، ص 596، باب 152.

31. جامع السعادات، ج 2، ص 305

32. بحار الانوار، ج 75، ص 229.

33. بحار الانوار، ج 75، ص 259، ح 53.

34. شوخى نمودن

35. سرشته.

36. پليدى.

37. زشت.

38. بزرگى

39. آميختن و همراه شدن.

40. دخالت داشتن.

41. باطل كردن.

42. شل و لنگ.

43. لوچ و دو بين.

44. پاكيزه كردن (از كدورت كينه) .

45. جامع السعادات، ج 2، ص 316.

46. جامع السعادات، ج 2، ص 316.

47. احياء العلوم، ج 3، ص 139.و محجة البيضاء، ج 5، ص 283.

48. عجب و غرور

49. محجة البيضاء، ج 5، ص 283.و احياء العلوم، ج 3، ص 138.

50. احياء العلوم، ج 3، ص 139.و محجة البيضاء، ج 5، ص 283.

51. احياء العلوم، ج 3، ص 139.و محجة البيضاء، ج 5، ص 283 و 284.