معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۴۱ -


صفت دهم: مذمت فاش كردن راز مردم و فضيلت راز دارى

و اين اعم است از اظهار عيوب مردم، زيرا: «راز» ، مى‏تواند شد از عيوب باشد ومى‏تواند شد نباشد.ليكن حد افشاى آن موجب ايذاء و اهانت‏به حق دوستان يا غيرايشان است.و اين عمل در شرع، مذموم، و صاحب آن در نزد عقل، معاتب و ملوم‏است.

از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «نقلى كه ميان دو نفرگذشت امانت است ميان شما» . (1)

و وارد شده است كه: «از جمله خبائث آن است كه سر برادر خود را فاش كنى‏» . (2)

عبد الله بن سنان به حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - عرض كرد كه: «رسيده‏است كه: عورت مؤمن بر مؤمن حرام است. فرمود: بلى.عرض كرد كه: مراد، عورتين اواست؟ .فرمود: نه چنين است، بلكه فاش كردن سر اوست‏» . (3)

و ضد اين عمل، كه نگاهدارى راز، و كتمان اسرار باشد.از افعال محموده و نتيجه‏قوت نفس، و شهامت آن است.

به پير ميكده گفتم كه چيست راه نجات بداد جام مى و گفت راز پوشيدن

حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - و محرم راز خداوند اكبر مى‏فرمايد: «خوشا به‏حال بنده‏اى كه گمنام باشد، خدا او را شناسد و معروف مردم نباشد، چنين اشخاص،چراغ راه هدايت، و سرچشمه علم و حكمتند.هر فتنه ظلمانى به واسطه ايشان روشن‏مى‏شود.نه فاش كننده اسرارند، و نه بردارنده پرده از كار، و نه در صدد جفا و آزار.ازريا دور، و از خودنمائى مهجورند» . (4)

و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه: «مبادا از آن اشخاص باشيدكه پرده در، و فاش كننده رازها هستند، به درستى كه: خوبان شما كسانى هستند كه: چون‏كسى به ايشان نگاه كند به ياد خدا افتد.و بدان شما كسانى هستند كه: سخن چينى‏مى‏نمايند و جدائى ميان دوستان مى‏افكنند، و در صدد تفتيش عيوب مردم هستند» . (5)

و مخفى نماند كه: رازدارى بر دو نوع است: يكى راز ديگران را نگاهداشتن، و آن،آن است كه مذكور شد.و ديگرى، اسرار خود را پوشيدن و آشكار نكردن.و اين نيز ازجمله لوازم، و فاش كردن آنها از ضعف نفس و سستى عقل است، زيرا: اسرار آدمى ازدو حال بيرون نيست: يا كاشف از دولت و سعادت و نيك فرجامى است، يا مخبر ازنكبت و شقاوت و ناكامى.و بر هر دو تقدير، كتمان اولى است.چون اگر از قبيل اول‏است، اظهار آن موجب زيادتى عداوت دشمنان، و حسد ابناى زمان، و توقع ارباب‏طمع و دون همتان مى‏شود.و اگر از مقوله دوم است، بروز آن باعث‏شماتت دشمنان، واندوه دوستان، و خفت در نظر ظاهر بينان مى‏گردد.و بسا باشد كه بر افشاى اسرار،مفاسد بسيار مترتب گردد.و از اين جهت منع شده است كه: كسى راز خود را با دوستان در ميان نهد، زيرا: هر دوستى را نيز دوستى است، و هرگاه نتوانى راز خود رانگاهدارى، چگونه ديگرى راز تو را نگاه مى‏دارد.

منه در ميان راز با هر كسى كه جاسوس همكاسه ديدم بسى

سكندر كه با شرقيان حرب داشت در خيمه گويند در غرب داشت

چو بهمن به زابلستان خواست‏شد چپ آوازه افكند و از راست‏شد

اگر جز تو داند كه عزم تو چيست بر آن راى و دانش ببايد گريست

و اين صفت، هيچ طايفه را اين قدر در كار نيست، كه سلاطين و الاتبار را.و پوشيدن‏اسرار، از شرايط سلطنت و جهانبانى، و از مهمات ضوابط كشورستانى است.چون ايشان‏را دشمنان و مدعيان بسيار، و هرگاه بر مكنون ضمير پادشاه مطلع شوند، در صددتدارك بر مى‏آيند.پس بايد از محرمان و دانايان و امناى دولت نيز اسرار را مخفى‏دارند، كه محرم را نيز محرمى باشد.و بسا باشد كه منجر به هلاكت و فساد مى‏گردد.

چون، مهدى عباسى پسران خود: هادى و هارون را به ترتيب وليعهد كرد، بعد ازوفات او ابتدا هادى به سرير خلافت متمكن شد.در صدد خلع هارون، و بيعت كردن‏مردم با پسرش جعفر برآمد.و هر چند هارون را به اين امر تكليف كرد، تن در نداد.

هادى علاج را منحصر در قتل برادر ديده، از اين مقوله با بعضى از اركان دولت و اهل‏حرم باز گفت.خيزران، مادر هادى و هارون از اين، بو برده، نظر به فرط محبتى كه باهارون داشت، هادى را به شربتى مسموم روانه ملك نيستى گردانيد.

گر آرام خواهى در اين آب و گل مگو تا توانى بكس راز دل

و هرگاه كسى خواهد كه ملكه كتمان اسرار، او را حاصل شود، بايد از اظهار و اخبارو ابراز ارادتى كه چندان اعتنائى به آنها يست‏خود را نگاه دارد، و نفس خويش را به‏اين عادت دهد، تا ملكه از براى او حاصل گردد.

صفت‏يازدهم: سخن چينى و نمامى و مفاسد آن

و اين رذل‏ترين افعال قبيحه، و شنيع‏ترين همه است.و صاحب اين صفت، از جمله‏اراذل ناس و خبيث النفس است.بلكه از كلام الهى مستفاد مى‏شود كه: هر سخن چينى‏ولد الزنا است.

مى‏فرمايد:

«هماز مشاء بنميم مناع للخير معتد اثيم عتل بعد ذلك زنيم‏». (6)

و مى‏فرمايد:

«ويل لكل همزة لمزة‏».

يعنى: «واى از براى هر سخن چينى غيبت كننده‏» . (7)

و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هيچ سخن چينى داخل بهشت نمى‏شود» . (8)

و فرمود كه: «دشمن‏ترين شما در نزد خدا كسانى هستند كه از پى سخن چينى ميان‏دوستان مى‏روند، و برادران را از هم جدا مى‏كنند.و طلب عيب پاكان را مى‏نمايند» . (9)

و در حديث ديگر از آن سرور مروى است كه: «چنين اشخاص، شرار مردم‏اند» . (10)

و نيز از آن بزرگوار مروى است كه: «حق - سبحانه و تعالى - بهشت را آفريد، و به‏آن فرمود كه: سخن بگو.بهشت گفت: به سعادت رسيد، هر كه داخل من شد.خداوندجبار - جل جلاله - فرمود: قسم به عزت و جلال خودم كه ماوا نمى‏كند در تو هشت‏گروه: مداومت كننده بر شرب خمر، و اصرار كننده بر زنا، و سخن چين، و ديوث، ولشكر پادشاه ظالم، و مخنث، و كسى كه قطع رحم كند، و آنكه با خدا عهدى نمايد و به‏آن وفا نكند» . (11)

آورده‏اند كه: «در زمان حضرت موسى - على نبينا و آله و عليه السلام - در بنى اسرائيل‏قحط و خشك سالى شد.موسى - عليه السلام - چندين دفعه به دعاى باران بيرون رفت واثرى نبخشيد.حضرت كليم الله در اين باب مناجات كرد.و حى به او رسيد كه: در ميان‏شما سخن چينى هست، و من به شومى او دعاى شما را مستجاب نمى‏كنم‏» . (12)

و از مضمون اين خبر مى‏توان دانست كه: صاحب اين صفت، چقدر از رحمت الهى‏دور است، كه از شئامت همراهى او، دست رد بر سينه مدعاى حضرت كليم نهاده، و دررحمت و فيض بر روى امتى نگشاده.

و مروى است كه: «ثلث عذاب قبر، به واسطه سخن چينى است‏» . (13)

و هر كه حقيقت اين صفت‏خبيثه را بشناسد، مى‏داند كه: سخن‏چين، بدترين مردمان‏و خبيث‏ترين ايشان است، زيرا صاحب اين صفت، منفك نمى‏شود از دروغ و غيبت ومكر و خيانت و كينه و حسد و نفاق و افساد ميان بندگان خدا، و خدعه.و همه اين‏صفات، باعث هلاكت ابدى و شقاوت سرمدى است.

و خداى - تعالى - در قرآن مجيد لعن فرموده است كسى را كه: «قطع كند آنچه راكه خدا امر به وصل آن نموده و فساد در زمين كند» . (14)

و سخن چين، اين هر دو عمل را مرتكب شده.

و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «داخل بهشت نمى‏شود كسى كه‏ميان مردم، جدايى افكند» . (15)

و سخن چين مفرق دوستان است.

و نيز، آن حضرت فرمودند كه: «بدترين مردم كسى است كه مردم از شرارت او احتراز كنند» . (16)

و شكى نيست كه: سخن چين، اين چنين است.

مجمل كلام اينكه: بدى سخن چين، از همه كس بيشتر است.

آورده‏اند كه: «مردى بنده‏اى فروخت، به خريدار گفت: اين بنده هيچ عيبى ندارد جزسخن چينى.خريدار گفت: راضى شدم.پس آن را خريد و برد.چند روزى كه از اين‏گذشت.روزى آن غلام به زن آقاى خود گفت: من يافته‏ام كه آقاى من تو را دوست‏ندارد! و مى‏خواهد زنى ديگر بگيرد.زن گفت: چاره چيست؟ گفت: قدرى از موى زيرزنخ او را به من ده تا به آن افسونى خوانم و او را مسخر تو گردانم.زن گفت: چگونه‏موى زير زنخ او را به دست آورم؟ گفت: چون بخوابد، تيغى بردار و چند موى از آنجابتراش و به من رسان.بعد از آن به نزد آقا رفت.و گفت: زن تو با مرد بيگانه طرح دوستى‏افكنده، و اراده كشتن تو كرده است.چنانچه خواهى صدق من بر تو روشن شود، خود رابه خواب وانماى، و ملاحظه كن.مرد به خانه رفته چنين كرد.زن را ديد با تيغ بر بالين اوآمد.يقين به صدق غلام كرده، بى‏محابا از جا برخاست و زن را به قتل رسانيد.در ساعت،غلام خود را به خويشان زن رسانيده، ايشان را از قتل زن اخبار نمود.ايشان آمده شوهررا كشتند.و شمشيرها در ميان قبيله زن و شوهر كشيده شد و جمعى كثير به قتل‏رسيدند» . (17)

و علاوه بر همه اين مفاسد، سخن چين بيچاره اكثر اوقات در بيم و اضطراب اين‏است كه مبادا رسوا شود.بيشتر وقتها خجل و شرمسار، و با وجود اينها در نزد آنها كه‏سخن چينى كرده خفيف و بى وقع و دو به هم زن و خبيث‏شناخته شده است، گو به روى‏او اظهار نكنند.

ميان دو كس جنگ چون آتش است سخن چين بدبخت هيزم كش است

كنند اين و آن خوش دگر باره دل وى اندر ميان، كوربخت و خجل

ميان دو تن آتش افروختن نه عقل است‏خود را در آن سوختن

اعتنا نكردن به سخن نمام

و چون بدى سخن چينى و خباثت آن دانسته شد، پس بر هر عاقلى لازم است كه:

هرگاه سخن چينى نزد او آيد، و از مسلمى امرى نقل كند كه نبايد ذكر كرد، آن را قبول‏نكند.چون سخن چين، فاسق است.و خبر هر فاسقى به «نص قرآن‏» ، (18) مردود است.

بلكه، او را نهى كند و نصيحت نمايد.بلكه او را دشمن داشته باشد، كه چنين معصيتى ازاو سرزده، علاوه بر دشمنى كه با او كرده، زيرا كه: كسى كه در عقب ديگرى سخنى‏گويد، المى به او نرسانيده و در برابر شرم كرده.و اين شخص نمام كه او را مطلع كرده‏او را متالم ساخته، و از او شرم ننموده.بلكه باعث فساد و فتنه شده.و اگر دوست مى‏بودآن شخص را كه در عقب سخن گفته منع مى‏گرد، و نمى‏گذاشت كه اين سخن را بگويد.

و اگر گفته بود، سعى در اصلاح مى‏نمود.پس عاقل بايد به يقين دانسته باشد كه اين‏سخن چين، از آن سخن گوى، دشمن‏تر است.و نبايد به قول دشمن فاسقى دل با برادرمؤمن بد كرد.و در صدد تفحص و تجسس برآمد، كه شرعا مذموم و نهى صريح درقرآن كريم از آن شده.و نبايد سخن چينى او را اظهار كند، زيرا كه: اين نيز سخن چينى وغيبت است.

محمد بن فضل به حضرت امام موسى - عليه السلام - عرض كرد كه: «فداى تو گردم،از يكى از برادران دينى من چيزى به من مى‏رسد، كه من او را ناخوش دارم، و چون ازخود او استفسار مى‏كنم، انكار مى‏كند.و حال اينكه جمعى از اهل وثوق و اعتماد مراخبر داده‏اند.حضرت فرمود: اى محمد! اگر خود بشنوى يا ببينى، گوش و چشم خود راتكذيب كن.و اگر پنجاه نفر نزد تو شهادت بدهند.در اين خصوص قول برادرت راتصديق كن، و ايشان را تكذيب نماى‏» . (19)

مروى است كه: «شخصى به خدمت‏حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - آمده و امربدى از شخصى نقل كرد.حضرت فرمود: استفسار مى‏كنم، اگر راست گفته باشى با تودشمن خواهم شد.و اگر دروغ گفته باشى از تو مؤاخذه خواهم كرد» . (20)

منقول است كه: «شخصى به ديدن يكى از حكماء رفت و از غيرى سخنى نزد او نقل‏كرد.حكيم گفت: مرا با برادرم بد كردى.و دل فارغ مرا مشغول فكرى ساختى.و خودرا كه نزد من امين بودى محل تهمت گردانيدى‏» .

و بدان كه: بدترين انواع سخن چينى‏«سعايت‏» است.و آن عبارت است از:

سخن چينى نزد كسى كه از او بيم ضرر و اذيت‏باشد.مانند سلاطين و امراء و حكام ورؤسا.

از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «كسى كه سعايت مردمان راكند، حلال زاده نيست‏» . (21)

و سلاطين عدالت گستر، و حكام رعيت پرور، هرگز صاحب اين صفت را در نزدخود راه نمى‏دهند، و گوش به سخن ايشان نمى‏كنند، و مى‏دانند كه ضرر ايشان بر رعاياو فقراء، از ضرر سگ گزنده و گرگ درنده بيشتر است.

صفت دوازدهم: افساد ميان مردم و ذم و عقاب آن

و آن اعم از سخن چينى است، زيرا: افساد بدون سخن چينى متحقق مى‏شود.و اين‏صفتى است‏خبيث، و صاحب آن از اهل شقاوت است.و اين صفت، آدمى را به جهنم‏مى‏رساند.و دين آدمى را تباه مى‏كند.و صاحب اين صفت‏خبيثه، در مقام ضديت‏باخدا و رسول بر آمده است.چون بسيارى از قواعد شرعيه، كه خداوند عالم قرار داده،از: حضور جمعه و جماعت و مصافحه و زيارت و آمد و شد و ضيافت و نهى از ظن بدو غيبت، همه از براى حصول دوستى و الفت ميان مردمان است.و هيچ چيز در نزدخداوند عالم و پيغمبر او چنين مطلوب نيست، كه ميان بندگان الفت و يگانگى باشد.واين خبيث ملعون بد نفسى كه فساد مى‏كند، در مقام خلاف خدا و رسول بر مى‏آيد.وآنچه از آنها خواسته‏اند او را رد مى‏كند.و شكى نيست كه: چنين شخصى بدترين ناس،و رذل و خبيث‏ترين ايشان، و مستحق انواع لعن است‏«...ان عليهم لعنة الله و الملائكة‏و الناس اجمعين‏». (22)

اصلاح ميان مردم و فضل و ثواب آن

و ضد اين صفت، كه اصلاح ميان مردمان بوده باشد از معالى صفات و فضايل ملكات است.و علامت‏شرافت نفس و طهارت ذات است.و به اين سبب، ثواب بسيار،و فضيلت‏بى‏شمار به ازاى آن در احاديث و اخبار رسيده است.

سيد رسل - صلى الله عليه و آله - فرمودند: «فاضل‏ترين صدقات، اصلاح كردن ميان‏مردمان است‏» . (23)

و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «صدقه‏اى كه آن را خدادوست دارد، اصلاح كردن ميان مردم است، هرگاه فسادى ميان ايشان واقع شود.ونزديك كردن ايشان را به يكديگر است، چون دورى و جدائى ميانشان واقع شود» . (24)

و به مفضل، وكيل خود فرمود كه: «هرگاه نزاعى ميان دو نفر از شيعيان ما ببينى ازمال من ميان ايشان اصلاح كن‏» . (25)

و به جهت وجوب اصلاح ميان مردم است كه دروغ گفتن در آن جايز است.

چنان كه حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود: «هر دروغى را مى‏نويسندمگر اينكه در جهاد بوده باشد يا دروغ بگويد ميان دو نفر كه اصلاح ميان ايشان كند» . (26)

و حضرت صادق - عليه السلام - به ابن عمار فرمود كه: «از من به فلان اشخاص چنين‏و چنين بگو.ابن عمار عرض كرد كه: هرگاه غير از آنچه فرموديد سخنى ديگر از زبان‏شما به جهت اصلاح بگويم رواست؟ فرمود: بلى، مصلح، دروغگو نمى‏باشد، امثال اين‏سخنها صلح است نه كذب‏» . (27)

و مراد اين است كه: اگر كسى به جهت اصلاح ميان مردم سخن غير واقعى بگويد كه‏اصلاح شود، اين را دروغ نمى‏گويند و ضرر ندارد.سبحان الله! اعتناى پروردگار عالم به‏اصلاح حال مردم تا آن حد است كه دروغ را كه از معاصى عظيمه است در اين‏خصوص تجويز فرموده و آن را افضل صدقات قرار داده.و قواعد قانونى چند به‏جهت‏حصول الفت مقرر فرموده.و مفسد را به لعن و عذاب، مخصوص ساخته.و باوجود اين، چنانچه در بسيارى از ابناى روزگار مشاهده مى‏شود بسيارى از ارباب نفوس‏خبيثه به جهت پيشرفت امور دنيويه و گذران چند روزه اين خانه عاريت اساس، افسادميان دوستان و مسلمانان مى‏چينند، و آتش فتنه روشن مى‏كنند.بلكه چه بسا كسانى‏هستند كه به اندك خلاف توقعى كه از كسى مشاهده نمودند در مقام انواع فسادبر مى‏آيند.

صفت‏سيزدهم: شماتت كردن

و آن عبارت است از گفتن اينكه: فلان بلا يا فلان مصيبت كه به فلان كس رسيده ازبدى اوست.و با آن سرور و شادى نيز باشد.و منشا اين، غالبا عداوت و حسد است.وبسا باشد كه: ناشى از جهل به مواقع قضا و قدر الهى شود.و اين صفت، بسيار بد و غائله‏آن بى حد است.

و به تجربه، واضح، و از اخبار، ثابت است كه: هر كه شماتت كند ديگرى را به سبب‏بليه‏اى كه گرفتار شده باشد، از دنيا نمى‏رود تا خود نيز به آن مبتلا گردد و ديگرى او راشماتت كند. (28)

و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «شماتت مكن برادر خود را،كه اگر چنان كنى خدا بر او رحم مى‏كند و اين بليه را به تو نازل مى‏كند» . (29)

و فرمود كه: «هر كه شماتت كند برادر خود را به مصيبتى كه به او روى داده، از دنيانمى‏رود مگر اينكه به آن، گرفتار گردد» . (30)

پس، چگونه كسى كه از حال خود ايمن شده در مقام شماتت ديگرى بر مى‏آيد؟ !

«لا تخافوا» (31) از خدا نشنيده‏اى پس چه خود را ايمن و خوش ديده‏اى

تا نرويد ريش تو اى جان من بر دگر ساده زنخ (32) طعنه مزن

علاوه بر اينكه هر بلا و مصيبتى كه بر مسلمانى مى‏رسد كفاره گناهى از او، يا موجب‏رفع درجه از براى او و بلندى مرتبه او مى‏گردد. آيا نمى‏بينى كه:

هر كه در اين بزم، مقرب‏تر است جام بلا بيشترش مى‏دهند

و شكى نيست كه: ابتلاى زمره اولياء، و مصائب طايفه انبياء از بدى افعال ايشان‏نبوده.پس عاقل را لازم است كه: در اين مراتب، تامل كنند، ابتدا بر خود بترسد و ازگرفتارى خود احتراز نمايد.و بعد از آن بداند كه شماتت، باعث ايذاى برادر مسلم، وموجب عذاب آخرت است.پس تدبر كند كه: بلا و گرفتارى، دلالت‏بر بدى و خارى‏در نزد حضرت بارى نمى‏كند، بلكه رايحه قرب درگاه الهى از آن به مشام ارباب‏بصيرت مى‏رسد.پس، خود را از اين صفت محافظت كن، و از اين مهلكه نجات ده.

پى‏نوشتها:


1. محجة البيضاء، ج 5، ص 237.و احياء العلوم، ج 3، ص 114

2. محجة البيضاء، ج 5، ص 237.و احياء العلوم، ج 3، ص 114.

3. بحار الانوار، ج 75، ص 214، ح 9.

4. كافى، ج 2، ص 225، ح 11.

5. كافى، ج 2، ص 225، ح 12

6. قلم، (سوره 68)، آيات 13- 11

7. همزه، (سوره 104)، آيه 1.

8. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 111، ح 5. (ط، قديم) .و ج 9، ص 150، باب 144، ح 4. (ط، آل البيت) .

9. مستدرك الوسائل، ج 2، ص 111، ح 6. (ط، قديم) و ج 9، ص 150، باب 144، ح 5. (ط، آل البيت) .

10. كافى، ج 2، ص 369، ح 1.

11. محجة البيضاء، ج 5، ص 276.و احياء العلوم، ج 3، ص 135.

12. بحار الانوار، ج 75، ص 268، ح 19.و ص 266، ح 15.

13. بحار الانوار، ج 75، ص 265، ح 10

14. بقره، (سوره 2)، آيه 27.

15. محجة البيضاء، ج 5، ص 279، و احياء العلوم، ج 3، ص 136.

16. محجة البيضاء، ج 5، ص 279.و احياء العلوم، ج 3، ص 136.

17. بحار الانوار، ج 75، ص 270، در بيان ح 19

18. حجرات، (سوره 49)، آيه 6.

19. وسائل الشيعه، ج 8، ص 609، ح 4.

20. بحار الانوار، ج 75، ص 266، ح 13.و ص 270.ذيل ح 19

21. محجة البيضاء، ج 5، ص 279.و احياء العلوم، ج 3، ص 136.

22. آل عمران (سوره 3) آيه 87

23. جامع السعادات، ج 2، ص 280.

24. كافى، ج 2، ص 209، ح 1.

25. كافى، ج 2، ص 209، ح 3.

26. محجة البيضاء، ج 5، ص 245.و احياء العلوم، ج 3، ص 120، (با اندك تفاوتى) .

27. كافى، ج 2، ص 210، ح 7.

28. كافى، ج 2، ص 356، ح 3.

29. كافى، ج 2، ص 359، ح 1.

30. كافى، ج 2، ص 359، ح 1.

31. نترسيد.

32. «ساده‏» يعنى: پسرى كه هنوز موى در چهره‏اش پيدا نشده. «ساده زنخ‏» يعنى: چانه بى‏مو (بى‏ريش).