معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۳۶ -


عدالت و فضيلت آن

و مخفى نماند كه ضد ظلم به اين معنى، عدالت‏به معنى اخص است.و آن عبارت‏است از: باز داشتن خود از ستم به مردمان، و دفع ظلم ديگران به قدر امكان از ايشان.ونگاهداشتن هر كسى را بر حق خود.

و همچنان كه اشاره به آن شده غالبا مراد از عدالتى كه در اخبار و آيات ذكرمى‏شود، اين معنى است.و شرافت اين صفت از حيز وصف بيرون، و فضيلت آن از حدشرح و بيان افزون است.تاجى است و هاج، كه تارك مبارك هر پادشاهى به آن مزين‏گشت‏به منصب والاى ظل اللهى سرافراز مى‏گردد.و خلعتى است پر قيمت، كه قامت هرسلطانى به آن آراسته شد از ميان همه خلايق به مرتبه جليله عالم پناهى ممتاز مى‏شود.ودر «دار الضرب‏» (1) عنايت پروردگار، اين سكه مباركه را به نام نامى هر نامدارى زدند تاقيام قيامت نام نيك او زينت‏بخش صفحه روزگار، و در دفتر خانه «مكرمت‏» (2) آفريدگار،اين «توقيع وقيع‏» (3) را به اسم «سامى‏» (4) هر كامكارى رقم كردند، ابد الدهر اسم همايون او «درة التاج‏» (5) تارك سلاطين ذوى الاقتدار است.

و چگونه شرافت صفتى را بيان توان نمود كه انتظام نظام بنى نوع انسان كه اشرف‏انواع «اكوان‏» (6) است‏به آن منوط، و قوام سلسله هستى بنى‏آدم، كه افضل ابناى عالم‏است‏به آن مربوط.چه حضرت خداوند متعال، و پادشاه لم يزل و لا يزال، - عز شانه، وعظم سلطانه - چون به معمارى قدرت كامله، و سركارى حكمت‏شامله، در «مرز و بوم‏» (7) عالم امكان، شهرستان هستى را بنا نهاد.و به محصلى امر «كن‏» ، (8) صحرانشينان باديه عدم‏را به آنجا كوچانيد هر طايفه را در جهتى، و هر قومى را در محلى جاى داد و در محله‏بالا، هفت گنبد لاجوردى «سموات سبع‏» (9) را افراشته، خيل افلاكيان را در آنجا مقام‏فرمود.و در محله سفلى، خانه هفت طبقه ارضين را بنا كرده، فرقه خاكيان را در آنجاسكنى داده، و به جهت‏بنى نوع انسان كه با هر دو طايفه آشنا و مربوط، و با هر دو فرقه‏منسوب و مخلوط است، محله وسطى را تعيين.و در آنجا از «عناصر اربع‏» (10) ، درهاى‏چهار باغ گذارد صحن و ساحت ربع راطرح ريخته.آدم ابو البشر را با ايل و «الوس‏» (12) به آنجا فرستاد.و جمله ماديات را به‏خدمت ايشان مامور ساخت.خورشيد درخشان را به رتبه خوان سالارى سرافراز، و ماه‏تابان را به منصب مشعلدارى ممتاز، ابر آزادى را «راويه‏» (13) سقائى بر دوش نهاد، و بادبهارى را جاروب فراشى به دست داد.

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك دركارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى

و اين طايفه را چون جامه حياتشان تاروپود شهوات بافته، و تار حياتشان به رشته‏طول امل تافته است.و اين معنى هر يكى را در تحصيل مراد به ارتكاب صد گونه فساد «داعى‏» ، (14) و از تحريفشان از جاده مستقيم انصاف «ساعى‏» (15) است.و از اين جهت‏ناپاكان بى‏باك را بر مال «عجزه‏» ، چشم طمع باز، و اقويا را به گريبان ضعفا دست تعدى‏دراز مى‏گردد.و به اين سبب امر معيشت تباه، و دست از دامن مقصود كه تعمير خانه‏آخرت است كوتاه مى‏شود.لهذا ناچار است از سركرده مطاعى، و فرماندهى‏لازم الاتباعى، كه فقراء و زيردستان در كنف حمايتش از شر اشرار ايمن و محفوظ، ودر سر سفره عدالتش از نعمت آسوده‏گى بهره‏مند و محفوظ باشند.

و بنابر اين، حضرت حكيم على الاطلاق از غايت مرحمت و «اشفاق‏» (16) بر خلق هركشورى سرورى، و بر اهل هر ديارى سالارى گماشته.و سررشته نظام مهام هر جماعتى را در كف كفايت صاحب دولتى گذاشته، كه شب و روز با ديده محبت‏بيدار نگاهبان‏اوضاع روزگار بوده و نگذارد كه دست تعدى «جور كيشان‏» ، گونه احوال درويشان رابه ناخن ستم خراشد.و زور بازوى زبر دستى اهل فساد، به تيشه بيداد نخل مرادزيردستان را درهم تراشد.

پس سلاطين عدالت‏شعار، و «خواقين معدلت اثار» (17) از جانب حضرت مالك الملك‏براى رفع ستم و پاسبانى عرض و مال اهل عالم، معين گشته، از كافه خلايق ممتاز، و ازاين جهت‏به شرف خطاب «ظل اللهى‏» سر افراز گرديده‏اند، تا امر معاش و معاد زمره عباددر انتظام، و سلسله حياتشان را قوام بوده باشد.

و از اين جهت در آيات بسيار و اخبار بى‏شمار، امر به عدل و داد و مدح و ترغيب برآن شده، چنان كه حضرت پروردگار - جل شانه - مى‏فرمايد:

ان الله يامر بالعدل و الاحسان

يعنى: «به درستى كه: پروردگار، امر مى‏كند به‏عدالت و نيكوئى با يكديگر كردن. (18) و ديگر مى‏فرمايد:

ان الله يامركم ان تؤدوا الامانات الى اهلها و اذا حكمتم بين الناس ان تحكموا بالعدل

يعنى: «به درستى كه: خدا امر مى‏فرمايد شما را كه: امانتهاى‏مردم را به صاحبانش رد نمائيد.و چون در ميان مردم حكم كنيد به عدل و راستى حكم‏نماييد» . (19)

و از حضرت فخر كاينات، مروى است كه: «عدالت كردن در يك ساعت‏بهتر است ازعبادت هفتاد سال، كه جميع روزهاى آن را روزه بدارد.و همه شبهاى آن را به عبادت و طاعت احيا نمايد» . (20)

و نيز آن حضرت فرموده كه: «هر صاحب تسلطى داخل صبح شود و قصد ظلم بااحدى نداشته باشد حق - تعالى - جميع گناهان او را مى‏آمرزد» . (21)

و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه: «هيچ ثوابى نزد خداى - تعالى - عظيم‏تر نيست از ثواب سلطانى كه به صفت عدل موصوف، و مردى كه شيوه اونيكوئى و معروف باشد» .

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «عدالت در كام پادشاهى كه شيرينى آن را يافته باشد از شهد و شكر شيرين‏تر، و در مشامش از مشك اذفر و عنبر خوشبوتر است‏» . (22)

و نيز از آن سرور ماثور است كه: «پادشاه عادل، بى‏حساب داخل بهشت گردد» . (23)

گويند: «يكى از سلاطين را شوق طواف خانه خدا و گذاردن حج‏بر خاطر غلبه كرد،عازم سفر حجاز گرديد، چون اركان دولت‏بر اين داعيه مطلع گشته عرض كردند كه: اگربا حشم و سپاه عزيمت اين راه نمائيد تهيه اسباب آن متعذر، و اگر مخفف توجه فرمائيدخطر كلى متصور است.علاوه بر اينكه چون مملكت از وجود پادشاه خالى گردد، انواع‏خلل در بنيان ملك حاصل گردد.و رعيت پايمال شوند.

سلطان گفت: چون اين سفر ميسر نمى‏شود چه كنم كه ثواب حج دريابم؟ گفتند: دراين ولايت عالمى هست كه سالها مجاور حرم بوده و ادراك سعادت چندين حج‏نموده، شايد ثواب حجى از او توان خريد.سلطان خود به نزد آن عالم رفته و فيض‏صحبت او را دريافته، اظهار مطلب نمود.عالم گفت: ثواب حجهاى خود را به تومى‏فروشم.سلطان گفت: هر حجى به چند؟ گفت: ثواب هر قدمى كه در آن زده‏ام به‏تمام دنيا.سلطان گفت: من زياده از قدرى اندك از دنيا ندارم و آن خود بهاى يك قدم‏نمى‏شود، پس اين سودا چگونه ميسر مى‏شود؟ عالم گفت: آسان است، ساعتى كه درديوان دادخواهى به عدالت پردازى، و كار بيچارگان سازى و در ديوان دادخواهى، به‏عدالت پردازى ثواب آن را به من ده تا من ثواب شصت‏حج‏خود را به تو ارزانى دارم.

و در اين معامله هنوز من صرفه برده خواهم بود» .

و اگر كسى ديده بصيرت بگشايد و به نظر حقيقت‏بنگرد مى‏بيند كه: لذت سلطنت وحكمرانى، و شيرينى شهريارى و فرماندهى، در عدل و دادخواهى و كرم و فريادرسى‏است.

عدل و كرم خسروى است ورنه گدائى بود بهر دو ويرانه ده، طبل و علم داشتن

گويند وقتى كه: اسكندر ذوالقرنين عزم جهانگيرى نمود، آثار تفكر از «ناصيه‏» (24) خاطرش پيدا، و غبار تكدر از آئينه ضميرش هويدا مى‏گرديد.

ارسطو كه وزير آن حضرت بود و «ظهير» (25) آن دولت، در مقام استفسار بر آمده عرض كرد: منت‏خداى را كه امور ملك و سلطنت منتظم است.و خزائن «موفور» (26) ، وممالك معمور، سبب گرفتگى خاطر مبارك چيست؟ فرمود: هر چه به نظر تامل مى‏نگرم اين عمر كوتاه و عرصه محقر دنيا را قابل آن‏نمى‏بينم كه: سوار شوم و به تسخير آن توجه نمايم.و مرا شرم مى‏آيد كه سر همت‏به اين‏سراچه فانى فرودآورم.

ارسطو گفت: در اين چه شك كه اين محقر كالا، نه در خور همت والا است، سزاوارآن است كه: وسعت ممالك عالم باقى را هم ضميمه «ممالك محروسه‏» (27) گردانيد.وسلطنت‏بى‏زوال آن جهانى را نيز «وجهت‏» همت فرماييد.و چنانكه به ضرب تيغ‏جهانگشا، ملك دنيا را به قبضه اقتدار در مى‏آورى، به بركت عدل عالم آرا، دار الملك‏جهان‏بقا را نيز مسخر گردانى.

خلاصه اينكه فوايد بسيار اخرويه و مثوبات جزيله صفت‏خجسته عدل ودادخواهى بالاترين فوايد و از «فواضل‏» (28) باقيات صالحات است.

گر عدل كردى در اين ملك و مال به مال و به ملكى رسى بى‏زوال

خدا مهربان است و بس دادگر ببخشا و بخشايش حق نگر

فوايد دنيوى عدالت

و اما فوايد دنيويه عدالت از آن بيشتر كه به دستيارى خامه، شرح آن توان داد.و دردفتر و نامه بيان آن را توان نمود.و چند فايده آن قلمزد خامه دو زبان مى‏گردد.

اول آنكه: به عقل و نقل و تجربه و عيان ظاهر و روشن است كه: اين شيوه پسنديده‏مايه تحصيل دوستى نزديك و دور، و باعث رسوخ محبت پادشاه و فرمانفر ما در دلهاى‏سپاهى و رعيت است.

شهر و سپه را چو شوى نيكخواه نيك تو خواهد همه شهر و سپاه

دوم آنكه: به اين صفت‏خجسته نام نيك پادشاه در اطراف و اكناف عالم مشهور، وتا صفحه قيامت‏به بلند نامى مذكور مى‏گردد.و هر لحظه دعاى خيرى عايد روح‏بزرگوارش مى‏شود.نمى‏بينى كه زياده از هزار سال است كه «انوشيروان‏» (29) عادل در بستر خاك خفته و زبان اهل عالم به نام ناميش مزين، و طناب عمر چندين هزار سلطان به تيغ‏اجل گسسته، هنوز آوازه زنجير عدلش در گنبد گردون پيچيده است.

سوم آنكه: شيوه عدالت و دادخواهى، باعث دوام و خلود سلطنت مى‏گردد، چون‏دولت‏سراى پادشاهان را پاسبانى از اين هشيارتر، و كاخ «رفيع البنيان‏» (30) سلاطين رانگاهبانى از اين بيدارتر نيست.

عدل باشد پاسبان نامها نى به شب چوبك زنان بر بامها

جناب مستطاب امير المؤمنين - عليه السلام - مى‏فرمايد: «از ملوك و فرماندهان،هر كس كه به عدل و داد عمل كند خداى - تعالى - دولت او را در حصار امن خودنگاهدارد.و هر كه جور و ستم نمايد به زودى او را هلاك گرداند» .

و نيز از كلمات آن حضرت است:

«حسن السياسة يستديم الرياسة‏»

يعنى: «نگاهدارى‏رعيت‏بر وجه نيكو كردن، باعث دوام رياست، و بقاى آن مى‏گردد». (31)

چو سلطان به فرمان داور بود خدايش نگهبان و ياور بود

گزند كسانش نيايد پسند كه ترسد كه در ملكش آيد گزند

چهارم آنكه: «شيمه‏» (32) كريمه دادگرى و صفت‏خجسته رعيت پرورى سبب خوشى‏احوال روزگار، و باعث آبادى هر كشور و ديار است.

به قومى كه نيكى پسندد خداى دهد خسرو عادل نيكراى

چو خواهد كه ويران كند عالمى نهد ملك در پنجه ظالمى

حتى اينكه حسن نيت پادشاه را نيز در اين معنى تاثيرى عظيم، و دخلى تمام است.

چنان كه كلام صدق نظام امير المؤمنان - عليه السلام - بدان تصريح فرموده كه: «اذاتغيرت نية السلطان تغير الزمان‏» يعنى: «چون نيت پادشاه، از نيكى منحرف گردد، احوال‏زمانه فاسد، و اوضاع روزگار تباه مى‏گردد» . (33)

چو نيت نيك باشد پادشه را گهر خيزد به جاى گل گيه را

فراخيها و تنگيهاى اطراف ز عدل پادشاه خود زند لاف

پنجم آنكه: پادشاه كشورى كه به عدالت مشهور گردد بسا باشد كه پادشاهان سايراقاليم را «عرق حميت‏» (34) به حركت آمده ايشان نيز طريقه دادگسترى و رعيت پرورى‏پيشنهاد خود ساخته و او نيز در ثواب همه اينها شريك خواهد بود.و باشد كه سپاهى و رعاياى ساير ممالك، به واسطه عدالت اين پادشاه، بلاد خود را به كاركنان او سپارند، وبه واسطه عدالت، مملكت وسيع گردد.

ششم آنكه: پادشاهى كه به عدالت موصوف، و به دادخواهى معروف گرديد، او رادر اطراف و اقطار عالم، شان و شوكتى ديگر، و در نظرها عظم و وقعى بيشتر است.

حرمت او در دلها متمكن، و حشمت و بزرگى او در خاطرها رسوخ مى‏كند.

و به اين جهت، شاه ولايت پناه فرمودند:

«تاج الملك عدله‏»

يعنى: «تاج پادشاه، كه به‏آن سرافراز، و از عالميان ممتاز است، عدالت اوست‏» . (35)

و هم از آن جناب مروى است كه: «زين الملك العدل‏» يعنى: «زينت پادشاه،عدالت است‏» . (36)

آرى: شهرياران ذوالاقتدار، چه جامه در بر خواهند كرد كه فاخرتر از جامه نيكنامى‏باشد؟ و كدام كمر بر ميان خواهند بست كه قيمتى‏تر از كمر سعى و اهتمام در تمشيت «مهام‏» (37) كافه انام بود؟ پرتو كدام تاج و هاج به لمعان نور افسر عدل مى‏تواند بود؟ وكدام سرير بلند با كاخ دلهاى معمور فقيران برابرى تواند كرد؟ «كميتى‏» (38) خوش خرام‏تراز خوش رفتارى با خلق خدا نتوان رسيد.و گوشى بلند آوازتر از بلند آوازگى فريادرسى‏دادخواهان نتوان شنيد.از مال دنيا چه به دست آيد كه بهتر از دلهاى دردمندان باشد؟ واز اسباب بزرگى، چه جمع خواهد شد كه عزيزتر از خاطر مستمندان بود؟ موكب‏شاهنشاهان را دور باشى چون راندن ظالمان از ساحت قرب خود نيست.و درگاه‏خسروان را «يساول‏» (39) و چوبدارى چون راه ندادن جور پيشگان به حضرت خود، نى.

هفتم آنكه: عدالت و رعيت پرورى، باعث تحصيل دعاى دوام دولت، و خلودسلطنت مى‏گردد.و همه رعايا و كافه «برايا» (40) شب و روز به دعاى او اشتغال مى‏دارند.وبه اين جهت از عمر و دولت‏برخوردار مى‏گردد.

آرى: آنچه از دعاى رنگ زردان آيد از شمشير مردان نيايد.و كارى كه از آه‏فقيران بر آيد از نيزه دليران نيايد.

دعاى ضعيفان اميدوار زبازوى مردى به آيد به كار

هر آن كاستعانت (41) به درويش برد اگر بر فريدون زد از پيش برد

هشتم آنكه: چون پادشاه، طريقه عدالت را پيشنهاد خود گردانيد همه اصناف عالم‏فراغ بال به مكاسب و مقاصد خود اشتغال نمايند.و بازار علم و عمل را رونقى تازه، وگلستان شريعت را طراوتى بى‏اندازه حاصل گردد.و به اين جهت صاحب شريعت، حفظو حراست او را نمايد.همچنان كه مكرر مشاهده مى‏شود كه هر فرمانروائى كه سعى درحفظ ناموس شريعت نمايد، و آثار دين و ملت را رواج دهد، دولت او دوام نمايد.بلكه‏روزگار دراز دولت در دودمان او بماند.و اولاد و اعقاب او ميوه درخت عدالت او رابچينند.

فصل: آثار و لوازم عدالت

چون شآمت ظلم و ستم، و فضيلت صفت‏خجسته عدالت معلوم شد، بدان كه: ازبراى صفت عدالت، آثار و لوازمى چند است كه طالب اين صفت را از آنها چاره‏نيست.و عدالت‏بدون آنها متحقق نمى‏شود.و اداى دين عدل و رعيت پرورى، وقضاى حق جهاندارى و دادگسترى موقوف بر رعايت آن امور است.

اول آنكه: در هر حالى از احوال به ذات پاك ايزد متعال متوكل، و به فضل ورحمت‏بى‏غايت‏خداوند - لم يزل و لا يزال - متوسل بوده، توفيق انجام هرمهمى را بروجه صواب از درگاه حضرت رب الارباب مسئلت نمايد.و تمشيت هر امرى را به‏مشيت آن جناب، منوط دانسته، و روز و شب به زبان عجز و انكسار از دربار حضرت‏آفريدگار سلوك راه درست را طلبد.

ضمير «منير» (44) ، و پيشنهاد خاطر حق پذير گرداند، تا در شماتت‏مخالفين بر اهل اسلام باز، و زبان طعن و ملامت اعادى دين را بر خود دراز نگرداند. وچون ملوك و سلاطين، پاس اين معنى را بدارند، و در ترويج دين، و اجراى حكم آن‏اهتمام نمايند، به حكم «الناس على دين ملوكهم‏» ، احدى از حكام و عمال هر ديار، وساير متوطنين بلاد را، مجال انحراف ورزيدن از آن نباشد.و از بركت دين «قويم‏» (45) ، خانه دين و دنياى خود، و كافه رعايا آباد و معمور گردد.

بلى:

به هر مرزوبومى كند روشبان بود گله اندر قفايش روان

در عهد «سليمان بن عبد الملك‏» كه در خوردن، حرص عظيم داشت، پيوسته همت رابر تحصيل مطعومات لذيذه صرف مى‏كرد.و هر حرفى ما بين رعايا منعقد مى‏شد بيشتر،از خوردنى‏ها سخن به ميان مى‏آوردند، و به تحصيل ماكولات و مشروبات بر يكديگرتفوق مى‏جستند.ولى در عهد «عمر بن عبد العزيز» ، كه اغلب اوقات او صرف تلاوت‏قرآن، و نماز و روزه بود، رعايا تتبع نموده در هر محفلى از عبادات تحقيق مى‏كردند.

و يكديگر را از اين كه دوش چند جزء قرآن خوانده‏اى و چند ركعت نماز گذارده‏اى‏اخبار مى‏كردند.و از اين معلوم مى‏شود كه: پادشاه را از عبادت رعايا حظى كامل، ونصيبى وافر حاصل مى‏شود.

سوم آنكه: فقط به بازداشتن خود از ارتكاب ظلم اكتفا ننمايد، بلكه احدى از رعيت‏و سپاهى و كاركنان و گماشتگان را مجال ارتكاب ظلم و ستم ندهد.و به حسن سياست،بساط امن و امان را گسترده، ساحت مملكت و ولايت را از خس و خار گزند ظالمان‏مردم آزار به جاروب معدلت‏بروبد.چون هر ظلمى كه در ولايت فرمانروائى بر مظلومى‏واقع شود فى الحقيقه دامنگير او مى‏شود.

كه نالد ز ظالم كه در دور توست كه هر جور كو مى‏كند جور توست

نه سگ دامن كاروانى دريد كه دهقان نادان كه سگ پروريد

بلكه نيز به همين اكتفا ننموده حفظ و حراست اطراف مملكت را از دشمنان بر ذمه‏همت‏خود لازم شمارد.و در امنيت طرق و شوارع سعى خود را مبذول فرمايد.

چو دشمن خر روستائى برد ملك باج و ده يك چرا مى‏خورد

حرامى خرش برد و سلطان خراج چه دولت‏بماند در آن تخت و تاج

چهارم آنكه: چون خواهد زمام اختيار جمعى از رعايا و فقرا را به دست كسى دهد،و احدى را به تفويض شغلى و عملى ارجمند سازد، همين به كفايت و كاردانى او درضبط و ربط مخارج و مداخل ديوانيه اكتفا ننمايد، بلكه ابتدا نقد گوهر او را بر محك‏اعتبار زده، پاكى و ناپاكى او را امتحان فرمايد.و انصاف و مروت او را ملاحظه نمايد.

اگر رعيت را به ظالمى سپارد، در امانتى كه خدا به او سپرده خيانت كرده، و ظلم و ستم راديگرى خواهد كرد، و غبار بدنامى آن بر صفحات «و جنات‏» (46) او خواهد ماند.و ادعاى‏مظلومان نيز به او خواهد رسيد.

بلى:

رياست‏به دست كسانى خطاست كه از دستشان دستها بر خداست

كسى بايد از داور انديشناك نه از رفع (47) ديوان و زجر و هلاك

پنجم آنكه: خاطر خطير را همين قدر جمع نفرموده و در استفسار احوال سلوك اونهايت اهتمام نمايد.و كيفيت رفتار او را با رعايا تفحص فرمايد.هر چه دامن تزويردراز، در تلبيس و خدعه باز است.و در تفحص و تجسس، احتياط نموده از خبرداران‏خداترس، و آگاهان قوى النفس خالى از غرض، استفسار فرمايد، زيرا كه: بسى باشد كه‏جمعى را كه مظنه عرض حال به خدمت صاحب اختيار بوده بر شهوت و مال فريفته‏باشد، زيرا كه: ظالم و شرير پيوسته در رضاجوئى مقربان پادشاه يا امير ساعى هستند، وبه انواع خدمات ايشان را از خود راضى مى‏دارند.و باشد طايفه‏اى كه رشوت قبول‏نكنند و از اهل تدين باشند و ضعف نفس و انديشه اقبت‏خود، زبان در كام خموشى‏كشيده يا از عاقبت انديشى از بيان واقع احتياط كنند.بلكه بر متكفلين مهام عباد لازم‏است كه: همچنان كه از دقايق احوال خود باخبر هستند، نظر اطلاع بر كيفيت اوضاع‏ساير ولايات دور دست نيز كه حضرت عزت در زير نگين حشمت ايشان درآورده‏افكنند.

الحاصل، صاحبان اختيار را از چگونگى سلوك كاركنان خود در هر ناحيه و «بلوك‏» ، (48) از نزديك و دور هميشه مطلع بودن لازم و ضرورى است.

تا بود آگاه از احوال هر نزديك و دور بر فراز تخت از آنجا داده ايزد شاه را

و از اين جهت‏بود كه سلاطين معدلت‏شعار، و حكام خير آثار را جاسوسان وخبرگيران در اطراف و جوانب ولايات خود بوده، تا ايشان را از احوال گماشتگان‏ايشان باخبر سازند.و بسيار بود كه به كسى بر مى‏خوردند و نام و نشان خود را از او پنهان‏كرده استفسار احوال مملكت را مى‏نمودند.

ششم آنكه: حشمت فرمانفرمائى و شوكت جهانبانى، مانع از دادرسى بيچارگان‏نشود.و از فرياد دادخواهان روى نگرداند.و از ناله ستمديدگان نرنجد.و تظلم بى‏ادبانه‏فقيرانى كه خدا امرشان را به او محول فرموده گوش دهد.و افغان بى‏تابانه ضعيفانى كه‏پروردگار، ايشان را به او محتاج كرده استماع نمايد.به دورباش عظمت و جلال،بى‏سر و پايان شكسته حال را از درگاه خود نراند.و راه آمد و شد گدايان پريشان را به «يساولان‏» (49) درشت‏خو، بر خود نبندد.

آرى: هر كه سر شد درد سرش بايد كشيد.و هر كه سرور شد بر زيردستان بايدش‏بخشيد.اگر او فرياد ايشان را گوش نكند چه بزرگى بر ايشان فرو شد؟ و اگر او به دادايشان نرسد چه خراجى از ايشان بستاند؟ رنج دست ايشان بر او گواراست اگر «عرضه‏» (50) از دست ايشان بستاند.نام سرورى بر او رواست اگر نامه ايشان را بخواند.سلطان، حكم‏آفتاب دارد، بايد پرتو التفات خود را از هيچ ذره بى‏قدرى دريغ ندارد.و اين شيوه رامنافى بزرگى نداند، زيرا كه: شانى اعظم از شان خدائى نيست.و جناب احديت ازغوررسى احدى عار ندارد، و دست رد بر سينه احدى نمى‏گذارد.

هر كه آمد گو بيا و هر كه خواند گو برو كبر و ناز حاجب و دربان در اين درگاه نيست

تظلم رعيت، نشان عدل پادشاه است.و به درد دل همه كس رسيدن لازمه مرتبه‏ظل الله.شكوه دادخواهان، فرياد شاهى است. دلجوئى سر و پا برهنگان، شكرانه‏صاحب كلاهى.

الا تا به غفلت نخسبى كه نوم حرام است‏بر چشم سالار قوم

نيايد به نزديك دانا پسند شبان خفته و گرگ در گوسفند

حرام است‏بر پادشه خواب خوش كه باشد ضعيف از قوى باركش

تو خوش خفته‏اى در حرم نيمروز غريب از برون گو به گرما بسوز

تو كى بشنوى ناله دادخواه به كيوان برت كله خوابگاه

چنان خسب كايد فغانت‏به گوش اگر دادخواهى برآرد خروش

اگر خوش بخسبد ملك بر سرير نپندارم آسوده خسبد فقير

به بانگ دهل خواجه بيدار گشت چه داند شب بينوا چون گذشت

جناب مستطاب امير المؤمنين - عليه السلام - در ايام تمكن خلافت، روزها كار خلق‏ساختى و شبها به عبادت خالق پرداختى. بعضى عرض كردند: «يا امير المؤمنين چرا اين‏همه تعب بر خود قرار مى‏دهى؟ يا روز آسايشى فرمائيد يا شب.فرمود: اگر روز آسايم، كار رعيت ناساخته ماند و اگر شب آرامم، كار من ناتمام ماند» .

پادشاه هوشمندى از يكى از اهل حال التماس پندى نمود.گفت: اگر سعادت دو جهان‏خواهى شبها در درگاه حق، دادگدائى بده و روزها در بارگاه خود به دادگدايان برس.

تو هم بر درى هستى اميدوار پس اميد بر در نشينان برآر

سلاطين عدالت پيشه را دادرسى مظلومان، اين قدر اهتمام بوده كه پادشاه عادلى راثقل سامعه عارض شد و از نشنيدن فرياد دادخواهان غم و اندوه بر حاشيه ضميرش‏نشست، عاقبت، راى عدالت اقتضايش چنان فرمان داد كه: احدى جامه سرخ نپوشدمگر كسى كه عرض حال داشته باشد، تا به تدارك احوالشان قيام تواند نمود.

هفتم آنكه: چون شكوه مظلومى را شنيد و حال ستمديده‏اى به او رسيد در تحقيق‏صدق و كذب آن تفحص نمايد و به محض اينكه بعضى از رشوه‏خواران، ياصاحب غرضان، تكذيب او را كنند يا او را به ابلهى يا نادانى يا غرض نسبت دهند اكتفاننمايد، و بعد از آنكه صدق واقعه بر او روشن شد آنچه مقتضاى عدالت‏باشد در آن‏معمول دارد، و در رفع آن ستم از آن مظلوم مسامحه ننمايد.

در عهد داود پيغمبر - عليه السلام - فرماندهى جبار بود، آفريدگار عالم - جل شانه - به حضرت داود - عليه السلام - وحى فرستاد كه: «برو به نزد آن جبار و بگو كه: من تو رابراى آن سلطنت نداده‏ام كه مال دنيا بر روى هم جمع كنى، بلكه به جهت آن زمام‏فرمانروائى را به دست تو داده‏ام كه دادرسى مظلومان كنى و نگذارى كه ناله دادخواهى‏ايشان به درگاه من رسد.به درستى كه من سوگند خورده‏ام به ذات مقدس خودم كه: يارى مظلوم كنم و انتقام كشم از كسى كه در حضور او ستم بر مظلومى رفته و او نصرت وى نكرده‏» . (51)

و قطع نظر از اخبار، چگونه با مروت و انصاف جمع مى‏شود؟ و كجا با مردى ومردانگى مى‏سازد كه بى‏رحم و ستمكارى دست تظلم و تعدى به گريبان بيچاره بينوائى‏افكنده باشد، و آه و ناله او را به فلك رسانيده باشد، و اين معنى بر كسى ظاهر شود وخداوند عالم او را قدرت بر دفع آن ستم داده باشد و با وجود اين، دل او به درد نيايد ودر اعانت آن مظلوم مسامحه كند و آن بيچاره را گرفتار ظلم بگذارد و خود شبها باخاطر جمعى در بستر استراحت آسايد! هان، هان اى فرمانروايانى كه روز را به عيش و طرب به شب مى‏رسانيد و شب را باصدگونه استراحت‏به سر مى‏آوريد، ياد آوريد از ستم رسيدگان بيچاره، و مظلومان آواره‏كه روزها در تعب و تصديع، و شبها از بيم ظلم و ستم با هزارگونه غم و الم توام به سرمى‏رسانند.

ترا شب به عيش و طرب مى‏رود چه دانى كه بر وى چه شب مى‏رود

بدار، اى خداوند زورق در آب كه بيچارگان را گذشت از سر آب

تو را كوه پيكر هيون (52) مى‏برد چه دانى پياده كه چون مى‏رود

توقف كنيد اى جوانان چست (53) كه در كاروان‏اند پيران سست

حكايت دادرسى نمودن سلطان محمود غزنوى

از سلطان محمود غزنوى مشهور است كه: شبى در بستر استراحت‏خفت و در آن‏شب، خواب پيرامون چشم او نگرديد، هر چند از پهلوئى به پهلوئى مى‏غلطيد ديده‏اش‏به هم نمى‏رسيد.با خود گفت: همانا مظلومى در سراى من به تظلم آمده و دست‏دادخواهى او، راه خواب را بر چشم من بسته.پس پاسبانان را گفت كه: در گرد خانه من‏بگرديد و بينيد كه مظلومى را مى‏يابيد بياوريد.پاسبانان، اندكى تفحص كرده كسى رانيافتند.باز سلطان هر قدر سعى كرد خواب به ديده او نيامد، بار ديگر ايشان را امر به‏تجسس نمود.تا سه دفعه، در مرتبه چهارم خود برخاست و بر اطراف دولت‏سراى خودمى‏گشت تا گذارش به مسجد كوچكى كه به جهت نماز كردن امراء و غلامان در حوالى‏خانه سلطان ساخته بودند افتاد، ناله زارى شنيد كه از دل بى‏قرارى بر مى‏آيد، و آه سردى‏شنيد كه از جان پردردى كشيده مى‏شود، نزديك رفته ديد بيچاره‏اى سر به سجده نهاده‏و از سوز دل خدا را مى‏خواند.سلطان فغان بركشيد كه زنهار اى مظلوم! دست‏دادخواهى نگهدار كه من از اول شب تا حال خواب را بر خود حرام كرده تو رامى‏جويم و شكوه مرا به درگاه پادشاه عالم نكنى كه من در طلب تو نياسوده‏ام.بگو تا برتو چه ستم شده؟ گفت كه: ستمكار بى‏باكى شب پا به خانه من نهاده مرا از خانه بيرون‏كرده و دست ناپاكى به دامن ناموس من دراز كرده خود را به در خانه سلطان رسانيدم‏چون دستم به او نرسيد عرض حال خود را به درگاه پادشاه پادشاهان كردم.سلطان را ازاستماع اين سخن آتش در نهاد افتاده و چون آن شخص مشخص رفته و در آن شب،جستن او ميسر نبود، فرمود: چون بار ديگر آن نابكار آيد او را در خانه گذاشته به زودى‏خود را به من برسان.و آن شخص را به پاسبانان خرگاه سلطانى نموده گفت: هر وقت ازروز يا شب كه اين شخص آيد اگر چه من خواب راحت‏باشم او را به من رسانيد. بعد ازسه شب ديگر آن بدگهر به در خانه آن شخص رفته، بيچاره به سرعت تمام خود را به‏سلطان رسانيد.آن شهريار دادرس، بى‏توقف از جا جسته با چند نفر از ملازمان، خود رابه سر منزل آن مظلوم رسانيده اول فرمود تا چراغ را خاموش كردند.پس تيغ از ميان كشيده آن بدبخت را به قتل آورده و چراغ را طلبيده روى آن سياه رو را ملاحظه كرده‏به سجده افتاد.آن مسكين، زبان به دعا و ثناى آن خسرو معدلت آئين گشود و از سبب‏خاموش كردن چراغ و سجده افتادن استفسار كرد.

سلطان گفت: چون اين قضيه مسموع من شد به خاطر من گذشت كه: اين كار يكى ازفرزندان من خواهد بود، زيرا به ديگرى گمان اين جرئت نداشتم، لهذا خود متوجه‏سياست او گشتم كه مبادا اگر ديگرى را بفرستم تعلل نمايد.و سبب خاموش كردن‏چراغ، اين بود كه: ترسيدم اگر اين، يكى از فرزندان من باشد مهر پدرى مانع سياست‏گردد.و باعث‏سجده، آن بود كه: چون ديدم كه بيگانه است، شكر الهى كردم كه‏فرزندم به قتل نرسيد و چنين عملى از اولاد من صادر نگرديد.

فرمانفرمايان روزگار بايد در اين حكايت تامل كنند و ببينند كه: به يك دادرسى كه‏در ساعتى از آن سلطان سرزد حال نزديك به هزار سال است كه نام او به واسطه اين‏عمل، در چندين هزار كتاب ثبت‏شده، در منابر و مساجد، اين حكايت از او مذكور، وخاص و عام، آفرين و دعا بر او مى‏فرستند، علاوه بر فوايد اخرويه و مثوبات كثيره.

بلى:

گر بماند نام نيكى ز آدمى به كزو ماند سراى زرنگار

حكايت دادرسى سلطان ملك شاه

و نيز منقول است كه: سلطان ملك شاه سلجوقى، در كنار زاينده رود شكار مى‏نمود،ساعتى در مرغزارى آسايش نمود.يكى از غلامان خاص، گاوى در كنار نهرى ديدمى‏چريد، آن را ذبح كرد و پاره‏اى از گوشتش را كباب نمود.آن گاو از پيره‏زنى بود كه‏چهار يتيم داشت و وجه معيشت ايشان از شير آن حاصل مى‏شد.چون آن عجوزه ازاين واقعه مطلع شد دود از نهاد او بر آمد و مقنعه از سركشيده بر سر پلى كه گذرگاه آن‏سلطان بود نشست تا سلطان به آنجا رسيد.با قد خميده از جاى جست و با ديده گريان‏روى به سلطان كرده گفت: اى پسر «الب ارسلان‏» ! اگر داد مرا در سر اين پل نمى‏دهى درسر پل صراط دست دادخواهى بر آرم و ست‏خصومت از دامنت‏برندارم.بگو تا ازاين دو پل كدام را اختيار مى‏كنى؟ سلطان از هيبت اين سخن بر خود بلرزيد و پياده گشته‏گفت: مرا طاقت‏سر پل صراط نيست‏بگو تا چه ستم بر تو شده؟ پيره زال صورت حال رابه موقف عرض رسانيد.سلطان متاثر گشته اول فرمود: تا آن غلام را به سياست‏رسانيدند.و به عوض آن ماده گاو، هفتاد گاو، و به روايتى دويست گاو از سر كار خاصه به آن پيره زال دادند.

گويند كه: چون ملك شاه از دنيا رفت آن پيره زال بر سر قبر او نشست و گفت:

پروردگارا! من بيچاره بودم او مرا دستگيرى كرد امروز او بيچاره است تو او رادست‏گيرى كن.

يكى از نيكان، سلطان را در خواب ديده گفت: خدا با تو چه كرد؟ گفت: اگر نه‏دعاى آن پيره‏زن بودى مرا عذابى مى‏كردند كه اگر بر همه اهل زمين قسمت مى‏نمودندهمگى معذب مى‏شدند.

و اين حكايت نيز مانند حكايت اول، سزاوار است كه باعث هوشيارى شهرياران‏گردد، زيرا كه: ايشان مبالغى خطير خرج مى‏كنند تا ولايتى را تسخير كنند، و در آنجاچند روزى خطبه به نامشان خوانده شود، و روى سكه به نقش اسمشان مزين گردد.ونمى‏دانم كدام خطبه از اين بلند آوازه‏تر كه حال، قرون بى‏شمارى است كه در جميع‏منابر عالم به اسم سامى اين دو سلطان خوانده مى‏شود. و چه سكه از اين نقش پاينده‏تركه حال، بسى روزگاران است كه در دفاتر و كتب به نام ناميشان نقش مى‏شود.

هشتم آنكه: نهايت اجتناب فرمايد از گذاردن بدعتى، چون اگر آن را نفعى باشد درزمانى اندك به سر خواهد آمد.و تا قيام يامت‏بدنامى و لعنت از براى او خواهد بود.وهمه روزه اثر بدى آن در قبر به او خواهد رسيد.و هر لحظه موجب اشتداد عذاب اوخواهد شد.

چنان زى كه ذكرت به تحسين كنند چو مردى نه بر گورت نفرين كنند

نبايد به رسم بد آئين نهاد كه گويند لعنت‏بر آن كاين نهاد

بسا نام نيكوى پنجاه سال كه يك نام زشتش كند پايمال

نهم آنكه: چون از احدى خيانت‏يا خباثتى صادر شود، يا در طريق خدمت، خطاء يالغزشى سر زند تا ممكن باشد قلم عفو بر آن كشيده ديده التفات از آن پوشند.زيرا كه: عفو جرايم، از اشرف مكارم است.

چنانچه جناب مستطاب امير المؤمنين - عليه السلام - فرموده‏اند كه: «جمال السياسة‏العدل فى الامرة و العفو مع القدرة‏» يعنى: «جمال شهريارى و حسن مملكت دارى،عدل نمودن در فرمانفرمائى، و با قدرت بر انتقام، عفو فرمودن است‏» . (54)

دهم: و آن عمده لوازم، بلكه موقوف عليه همه آنها است، آن است كه: مقصود ازمملكت دارى و فرمان فرمائى، استيفاى «حظوظ‏» نفسانيه و پيروى لذات و شهوات جسمانيه نباشد.و عنان نفس را از «ملاهى‏» (55) و «مناهى‏» (56) باز دارد.و همه همت او برآسايش و آرايش مصروف نباشد.

سكندر كه او ملك عالم گرفت پى جستن كام خود كم گرفت

حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مى‏فرمايد كه: «راس الافات الوله باللذات‏» يعنى: «سر همه آفتها، شيفته شدن به لذتهاست‏» . (57) شنيدم كه در وقت نزع روان به هرمز چنين گفت نوشيروان كه خاطر نگهدار درويش باش

نه در بند آسايش خويش باش نياسايد اندر ديار تو كس

چو آسايش خويش خواهى و بس اذا غدا ملك باللهو مشتغلا

فاحكم على ملكه بالويل و الخرب

يعنى: «چون پادشاه، مشغول لهو و لعب، و مفتون لذات نفس گردد، و اوقات خود راصرف آن سازد، حكم كن كه ملك آن تباه و ويران خواهد شد» .

بلى: آرايش ملك، و پيرايه آن عدالت است.و آسايش سلطان، از آسايش رعيت‏هيچ جامه بر قامت‏شهرياران برازنده‏تر از كسوت معدلت نيست.و هيچ تاجى‏رخشنده‏تر از افسر مرحمت نه.

شنيدم كه فرماندهى دادگر قبا داشتى هر دو رو آستر

يكى گفتش اى خسرو نيك روز قبائى ز ديباى چينى بدوز

بگفت اين قدر ستر و آسايش است چو زين بگذرى زيب و آرايش است

چه زشت است پيرايه بر شهريار دل شهرى از ناتوانى فكار

و مخفى نماند كه: همچنان كه بر شهرياران و ملوك، معدلت گسترى و رعيت پرورى‏لازم، و بر ايشان متحتم است كه سايه شفقت و مرحمت‏بر سر كافه خلايق بگسترانندهمچنين بر كافه رعايا، و عامه برايا واجب است كه از جاده اطاعت و انقياد ايشان‏انحراف جايز ندانسته همواره طريق يك رنگى و اخلاص، مسلوك دارند.و اسامى ساميه‏ايشان را در «خلا» و «ملا» ، به تعظيم و تكريم بر زبان جارى سازند.و دعاى آنها رابر ذمه خود لازم شمارند.

از حضرت امام موسى - عليه السلام - مروى است كه فرمودند: «اى گروه شيعه! خودرا ذليل مسازيد و به ورطه ميندازيد، به سبب نافرمانى سلطان و فرمان فرماى خود، پس اگر عادل است از خداى - تعالى - در خواست كنيد او را پاينده بدارد.و اگر ظالم است ازدرگاه الهى مسئلت نماييد كه او را به صلاح آورد، كه صلاح احوال شما در صلاح‏سلطان شماست.به درستى كه: سلطان عادل، به منزله پدر مهربان است.پس بپسنديدبراى او آنچه براى خود مى‏پسنديد، و نپسنديد براى او آنچه از براى خودنمى‏پسنديد» .

و بالجمله وجود طبقه عاليه سلاطين، از اعظم نعماى الهى، و قدر ايشان را ندانستن،كفران نعمت غير متناهى است.پس تخم اخلاص ايشان را در باطن كاشتن، و ستون‏وجودشان را پيوسته به دو دست دعا داشتن بر عالميان واجب است.

فصل: معالجه مرض ظلم و تحصيل ملكه عدالت

بدان كه: مكرر مذكور شد كه معالجه امراض نفسانيه، به معجون مركب از علم وعمل است.پس دفع صفت‏خبيثه ظلم، و كسب فضيلت عدالت، به علم و عمل مى‏شود.

اما علاج علمى، آن است كه: در آنچه مذكور شد از مفاسد دنيويه و دينيه ظلم، وفوايد عدل تامل كند، و همه را در دل خود جاى دهد.

و بدان كه: عدالت، موجب نام نيك و محبت دور و نزديك، و دوام دولت، و قوام‏سلطنت، و آمرزش آخرت مى‏گردد.

بلكه از اخبار مستفاد مى‏شود كه: «بدن سلطان عادل، در قبر از هم نمى‏ريزد» . (58)

و ياد آورد بدنامى ظلم و ستم، و نفور طبع مردم از ظالم را.و بداند كه: ظلم، باعث‏تباهى دولت، و ويرانى آن مى‏شود.و دعاى دعا كنندگان در حق او تاثيرى نمى‏بخشد.

ببايست عذر خطا خواستن پس از شيخ و صالح دعا خواستن

دعاى وى ات كى بود سودمند اسيران محتاج در چاه و بند

كجا دست گيرد دعاى وى‏ات دعاى ستمديدگان در پى‏ات

و تامل كند اگر كسى بر او ظلم كند و كسى به داد او نرسد، از براى او چه حالت‏خواهد بود، آن بيچاره مظلوم نيز همين حال را دارد.

ميازار مورى كه دانه كش است كه جان دارد و جان شيرين خوش است

و از روز درماندگى خود ياد آورد، و به خاطر گذراند زمانى را كه: دسترسى به‏تلافى آن نداشته باشد.

دايم گل اين بستان، شاداب نمى‏ماند درياب ضعيفان را در وقت توانائى

و به نظر عبرت بر دنيا و دولت آن بنگرد.و احوال گذشتگان را ياد آورد.و به‏تحقيق بداند كه: ظلم و ستم خواهد گذشت و بجز مظلمه و وبال و بدنامى و نكال از براى‏او نخواهد ماند.و سراپاى جهان را سير كند و بى‏وفائى دنيا را مشاهده نمايد.

خبر دارى از خسروان عجم كه كردند بر زيردستان ستم

نه آن شوكت و پادشاهى بماند نه آن ظلم بر روستائى بماند

جهان اى پسر ملك جاويد نيست ز دنيا وفادارى اميد نيست

نه بر باد رفتى سحرگاه شام سرير سليمان عليه السلام

به آخر نديدى كه بر باد رفت خنك آنكه با دانش و داد رفت

نكوئى كن امروز چون ده تو راست كه سال دگر ديگرى كدخداست

هان، هان! به دولت و جاه، مغرور نشوى.و به قوت و جاه، فريب نخورى.چند روزدنيا را قابليت نيست كه به سبب آن، مرتكب ظلم و ستم بايد شد.و لذت اين عاريت‏سراآن قدر نه كه به جهت آن دل بيچارگان را توان افسرد.

مكن تكيه بر مسند و تخت‏خويش كه هر تخت را تخته‏اى هست پيش

به بازوى بهمن بر آسوده مار زروئين دژ افتاده اسفنديار

بهار فريدون و گلزار جم به باد خزان گشته تاراج غم

نسب نامه دولت كيقباد ورق بر ورق هر طرف برده باد

كجا رستم و زال و سيمرغ و سام فريدون و فرهنگ و جمشيد و جام

زمين خورد و از خوردشان دير نيست هنوزش ز خوردن شكم سير نيست

چنين است رسم اين گذرگاه را كه دارد به آمد شد اين راه را

يكى را درآرد به هنگامه تيز يكى را زهنگامه گويد كه خيز

كه داند كه فردا چه خواهد رسيد ز ديده كه خواهد شدن ناپديد

كه را رخت از اين خانه بر در نهند كه را تاج اقبال بر سر نهند

اما علاج عملى آنكه: پيوسته مطالعه اخبار و آثارى كه در ذم ظلم و مفاسد آن، ومدح عدل و فوايد آن، رسيده بكند.و آثار و كايت‏سلاطين عادل، و كيفيات عدالت‏ايشان را مرور نمايد.و با اهل علم و فضل مجالست نمايد.و خود را خواهى نخواهى ازظلم و ستم منع نمايد.و دادرسى فقراى مظلومين كند، تا لذت عدالت را بيابد.و شيرينى‏شهد عدل در كامش درآيد، و اين صفت فاضله، ملكه او گردد.

پى‏نوشتها:


1. جاى سكه زدن پول.

2. بزرگى.

3. امضاء كردن با ارزش.

4. عالى.

5. مرواريد روى تاج.

6. هستى، عالم وجود.

7. جا و سرزمين

8. اشاره است‏به آيه شريفه: «انما امره اذا اراد شيا ان يقول له كن فيكون‏».

يس، (سوره 36) آيه 82.

9. آسمانهاى هفتگانه.

10. عناصر به معنى مواد، (در پيش قدماء باد و خاك و آب و آتش بودند) .

11. درياهاى هفتگانه.

12. طايفه، قبيله.

13. مشگ بزرگى كه در آن آب را حمل و نقل مى‏كنند.

14. انگيزه.

15. كوشا.

16. مهربانى

17. پادشاهان با نشانه‏هاى دادگرى.

18. نحل، (سوره 16)، آيه 90.

19. نساء، (سوره 4)، آيه 57.

20. بحار الانوار، ج 75، ص 352، ح 61.

21. كافى، ج 2، ص 332، ح 8.

22. كافى، ج 2، ص 147، ح 15.

23. بحار الانوار، ج 75، ص 337، ح 5.

24. پيشانى.

25. پشتيبان

26. فراوان.

27. مملكت‏هاى نگهبانى شده.

28. پسنديده‏ها.

29. انوشيروان لقب خسرو اول بيست و يكمين پادشاه ساسانى است كه در سال 531 ميلادى به تخت نشست‏و در سال 579 از دنيا رفت.رك: فرهنگ معين، بخش اعلام

30. بلند پايه.

31. غرر الحكم (مترجم)، ج 1، ص 377، ح 16.

32. خوى و عادت.

33. غرر الحكم (مترجم)، ج 1، ص 311، ح 37.

34. رگ، غيرت.

35. غرر الحكم (مترجم)، ج 1، ص 347، ح 12.

36. غرر الحكم (مترجم)، ج 1، ص 426، ح 23.

37. كارهاى مهم.

38. قراول و نگهبانى كه سابقا چماق نقره به دست مى‏گرفت و درب كاخ مى‏ايستاد يا در موكب پادشاه و امراحركت مى‏كرد.

39. چوبدارى را گويند كه براى نظم صفوف و طرد و منع بيگانه، در دربار ارباب دولت‏باشد.

40. خلائق

41. طلب كمك.

42. درخشان.

43. پوشيده.

44. نورانى و درخشنده.

45. استوار

46. جمع «وجنه‏» ، گونه‏ها و رخسارها

47. برداشتن.

48. ناحيه‏اى كه شامل چند قريه باشد

49. قراول و نگهبانانى كه سابقا چماق نقره به دست مى‏گرفتند و در درب كاخ مى‏ايستادند.

50. شكوه نامه

51. كافى ج 2، ص 333 ح 14، قريب به اين مضمون

52. شتر تندرو.

53. چالاك

54. غرر الحكم (مترجم)، ج 1، ص 374، ح 76

55. جمع «ملهى‏» ، آلت لهو.

56. كارهاى ممنوع و نهى شده.

57. غرر الحكم (مترجم)، ج 1، ص 412، ح 23.

58. رك: كنز العمال، ج 6، ص 20، خ 14658.