معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۲۶ -


فصل: زهد و فضيلت آن

بدان كه: ضد محبت دنيا و مال را زهد گويند.و آن عبارت است از: دل برداشتن ازدنيا و آستين «فشاندن‏» (1) بر آن.و اكتفا كردن به قدر ضرورت از براى حفظ بدن.و ياعبارت است از: پشت كردن به دنيا، و رو آوردن به آخرت.بلكه از غير خدا قطع نظركردن، و رو آوردن به خدا.و اين، بالاترين درجات زهد است.

پس هر كه دل بردارد از هر چيزى كه غير از خداست، حتى از بهشت و قصور وغلمان و حور.و بجز از خدا چيزى را نطلبد و نجويد، آن زاهد مطلق است.و اگر دست‏از دنيا بردارد به طمع بهشت و آنچه در آن است، از: حور و غلمان و فواكه و بستان، وترس آتش جهنم و مار و عقرب، آن نيز زاهد است اما مرتبه او از اول پست‏تر است.وكسى كه همين از بعضى از لذات دنيويه دست‏بردارد، مثل اينكه: مال را ترك كند اماجاه را بطلبد.يا در خوراك به قدر قليلى اكتفا كند، اما به لباس فاخر، تجمل و زينت‏نمايد او را مطلقا از زهد نصيبى نه، و نام زاهد بر او روا نيست.

و از آنچه گفتيم معلوم شد كه: مرتبه زهد در وقتى حاصل مى‏شود كه: باعث ترك‏دنيا، و پستى و حقارت آن باشد، در جنب آنچه مى‏طلبد از آخرت، يا قرب به خدا.

پس كسى كه دنيا را ترك كند به جهت اينكه دستش به آن نرسد، به جهت غرضى ديگر از اغراض دنيويه، مثل: تحصيل نام نيك، يا به دست آوردن دلهاى مردم، يا شهرت‏به جود و سخاوت و جوانمردى و كرامت، يا به جهت كم كردن تحمل بار زحمت، وامثال اينها، زاهد نيست، و اصلا مرتبه زاهد از براى او نيست.

زهد و زاهد از ديدگاه آيات و روايات

و مخفى نماند كه: صفت زهد، يكى از منازل راه دين، و بالاترين مقامات سالكين‏است.پروردگار عالم - جل شانه - در كتاب كريم خود مى‏فرمايد:

«و لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحيوة الدنيا لنفتنهم فيه‏».

خلاصه‏معنى آنكه: «چشم مدار به سوى آنچه ما داده‏ايم، از زينتهاى زندگانى دنيا به بعضى از اصناف مردم تا امتحان نمائيم ايشان را و آزمايش كنيم‏» . (2)

و ديگر مى‏فرمايد:

«و من كان يريد حرث الدنيا نؤته منها و ما له فى الاخرة من نصيب‏».

يعنى: «هر كه حاصل دنيا را بخواهد ما به او مى‏دهيم، و ديگر در خانه آخرت‏نصيبى از براى او نيست‏» . (3)

و از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «هر كه داخل صبح شود و فكراو كار دنيا، و همت او مقصور بر دنيا باشد، خدا بر او كار را مضطرب و متفرق مى‏سازد.

و شغل او را پراكنده مى‏كند.و فقر و احتياج او را در مقابل او مى‏دارد.و از دنيا زيادتر ازآنچه از براى او مقدر شده است‏به او نمى‏رساند.و هر كه داخل صبح شود و فكر وهمت او امر آخرت باشد، خدا امر او را جمع مى‏سازد.و شغل او را از براى او محافظت‏مى‏كند.و دل او را غنى و بى‏نياز مى‏گرداند.و دنيا را ذليل و خوار به نزد او مى‏آورد» . (4)

و فرمود كه: «هر بنده را ديديد كه خدا به او خاموشى و زهد در دنيا عطا فرموده‏است‏به او تقرب جوئيد كه به او القاى حكمت و دانائى از مبادى فياضه مى‏شود» . (5)

و نيز فرمود كه: «هر كه خواهد خدا علمى به او دهد بى‏آنكه درس بخواند، وهدايت كند بى‏آنكه راهنمائى با او باشد، پس در دنيا زهد كند و از دنيا قطع علاقه‏نمايد» . (6)

و نيز از آن حضرت مروى است كه فرمود: «دل از دنيا بردار تا خدا ترا دوست دارد. و دل از آنچه در دست مردم است‏بردار، تا تو را دوست دارند» . (7)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «زود باشد كه بعد از من طايفه‏اى بيايند كه:

پادشاهى از براى ايشان مستقر نباشد مگر به قتل و تجبر.و غنى از براى ايشان حاصل‏نگردد مگر به بخل و دلتنگى.و محبت‏به يكديگر هم نرسانند مگر به متابعت‏هوا و هوس.آگاه باشيد كه هر كه آن زمان را دريابد و به فقر صبر كند و حال آنكه‏قدرت بر فراهم آوردن مال داشته باشد، و بر دشمنى مردم با او صبر كند با وجود آنكه‏قدرت بر محبت ايشان داشته باشد، و بر ذلت و خوارى صبر نمايد با وجود اينكه براخذ كردن عزت قادر باشد، و اين همه را به جهت‏خدا كرده باشد خداى - تعالى - ثواب پنجاه صديق به او كرامت فرمايد» . (8)

و فرمود كه: «هرگاه نور داخل دل شود سينه گشاده و وسيع مى‏گردد عرض كردندكه: نشانى از براى اين هست؟ فرمود: بلى، پهلو تهى كردن از سراى غرور، و رو آوردن‏به خانه بهجت و سرور، و مستعد مرگ شدن پيش از رسيدن آن‏» . (9)

روزى فرمود كه: «از خدا شرم كنيد همچنان كه بايد.عرض كردند كه: ما شرم‏مى‏كنيم از خدا.فرمود: پس چرا مى‏سازيد چيزى را كه در آن مسكن نمى‏كنيد؟ يعنى‏زايد بر سكناى شما است.و چرا جمع مى‏كنيد چيزى را كه نمى‏خوريد» . (10)

جماعتى بر آن حضرت وارد شدند و عرض كردند كه: «ما از اهل ايمانيم.حضرت‏فرمود علامت ايمان شما چيست؟ عرض نمودند كه: چون بلائى به ما رو داد صبرمى‏كنيم.و چون نعمتى به ما رسيد شكر مى‏نمائيم.و راضى هستيم به قضاى الهى.ودشمنان خود را به مصيبتى كه به ايشان رسد شماتت نمى‏كنيم.حضرت فرمود: هرگاه‏چنين هستيد پس جمع مكنيد چيزى را كه نمى‏خوريد.و بنا نكنيد آنچه را كه در آن‏ساكن نمى‏شويد.و بر چيزى كه عاقبت‏بايد گذاشت و رفت دل مبنديد.و رشك و حسدبر يكديگر مبريد» . (11)

مروى است كه: «روزى بعضى از زنان آن حضرت از بسيارى گرسنگى كه از آن‏حضرت مشاهده نمود به گريه آمد و عرض كرد: يا رسول الله! آيا از خدا نمى‏طلبى كه تورا طعامى فرستد؟ فرمود به آن خدائى كه جان من در قبضه قدرت اوست كه اگر ازخداى خود مسئلت كنم كه كوههاى دنيا را طلا كرده و هر جا كه روم با من روانه كند،هر آينه مى‏كند و ليكن من اختيار كردم گرسنگى دنيا را بر سيرى آن.و فقر دنيا را برغناى آن.و حزن و اندوه آن را بر فرح و شادمانى آن.به درستى كه دنيا سزاوار محمد وآل محمد - صلى الله عليه و آله - نيست.و خدا از براى پيغمبران اولوالعزم راضى نشدمگر صبر بر ناخوشيهاى دنيا، و كناره كردن از لذات آن. پس از براى من راضى نشد مگراينكه تكليف كرد مرا به آنچه برايشان تكليف كرده و گفت:

«فاصبر كما صبر اولو العزم من الرسل‏».

يعنى: «صبر كن همچنان كه اولو العزم ازپيغمبران صبر كردند» . (12)

به خدا قسم كه چاره‏اى بجز اطاعت او ندارم.و به خدا قسم كه صبر مى‏كنم به قدرتوانائى و طاقت‏خود همچنان كه ايشان صبر كردند» . (13)

و فرمود كه: «پيغمبران پيش از من بودند كه بعضى از ايشان به فقر مبتلا شدند، به‏نحوى كه بجز عبائى نيافتند.و بعضى مبتلا به شپش شدند، و اين را دوست‏تر داشتند ازاينكه خدا دنيا را به ايشان عطا نمايد» . (14)

و فرمود كه: «ايمان بنده كامل نيست تا آنكه گمنامى را دوست‏تر از شناسائى وشهرت داشته باشد.و كم چيزى را دوست‏تر از بسيارى مال داشتن داشته باشد» . (15)

و از آن حضرت مروى است كه: «پروردگار به من فرمود كه: اگر خواهى سنگهاى‏مكه را از براى تو طلا كنم؟ عرض كردم: خداوندا! مى‏خواهم كه يك روز گرسنه باشم ويك روز سير، تا در روز گرسنگى تو را بخوانم و تضرع كنم و در روز سيرى حمد وسپاس ترا به جا آورم‏» . (16)

و مروى است كه: «آن حضرت روزى با جبرئيل از مكه بيرون آمد، به كوه صفا بالارفتند، آن حضرت به جبرئيل - عليه السلام - فرمود كه: به خدائى كه مرا به حق مبعوث‏كرده است كه در اين شام از براى آل محمد نه كف گندم برشته‏اى است نه قدرى آردجو. هنوز سخن آن حضرت تمام نشده بود كه ناگاه از آسمان صدا و زلزله عظيمى ظاهرشد، به نحوى كه حضرت ترسيدند.فرمود كه: مگر قيامت‏بر پا شد؟ جبرئيل عرض كردكه: يا رسول الله! اين صداى شهپر اسرافيل است كه بر تو نازل مى‏شود.پس اسرافيل آمدو عرض كرد كه: خداى - تعالى - سخن تو را شنيد، مرا با همه كليدهاى روى زمين به نزدتو فرستاد و مرا امر فرمود كه: آنها را به خدمت تو بياورم و به تو عرض كنم كه: چنانچه‏خواهى همه كوههاى خطه تهامه را از براى تو زمرد و ياقوت و طلا و نقره كنم؟ «فان شئت نبيا ملكا و ان شئت نبيا عبدا» پس اگر خواهى پيغمبرى باش پادشاه.و اگرخواهى پيغمبرى باش بنده‏» .پس حضرت فرمود كه: جبرئيل اشاره كرد كه تواضع وفروتنى كن از براى خدا.حضرت فرمود: مى‏خواهم پيغمبرى باشم بنده.و پادشاهى رانمى‏خواهم‏» . (17)

حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - گفت كه: «خداى - تعالى - فرمود: بهترين وپرنفع‏ترين دوستان من در نزد من مردى ست‏سبكبار، كه از نماز خود لذت بيابد.و عبادت پروردگار خود را نيكو به جا آورد.و در ميان مردم گمنام باشد.و روزى به قدركفاف و قناعت‏به او برسد و بر اين صبر كند.و چون مرگ بر او وارد شود هم ميراث اوكم باشد و هم گريه كنندگان بر او» . (18)

«روزى آن حضرت با جمعى از اصحاب به شتر چرانى گذشتند، شخصى به نزد اوفرستادند و شير طلبيدند.آن شخص گفت: شيرى كه در ظرف دارم از براى شام قبيله‏است.و آنچه در پستانهاى شتر است‏به جهت صبح فرداى ايشان است.حضرت فرمود:

خداوندا! مال و اولاد اين مرد را زياد كن و گذشتند و به شبانى رسيدند، كسى را نزد اوفرستاده شير خواستند.آن شبان آنچه شير در پستانهاى گوسفندان بود دوشيد و با آنچه‏در ظروف خود داشت جمع كرده با گوسفندى به خدمت‏حضرت فرستاد و گفت: اين‏قليلى بود كه فرستادم، چنانچه بفرمائيد از اين بيش مى‏فرستم.حضرت او را دعا كرد وفرمود: خداوندا! به قدر كفاف و قناعت‏به او روزى كن.كسى عرض كرد: يا رسول الله! آن شخص كه فرموده تو را رد نمود دعائى كردى كه اكثر ما طالب آن هستيم.و آن‏را كه خدمت گذارى كرد، دعائى فرموديد كه همه از آن كراهت داريم؟ ! حضرت‏فرمود: چيز كمى كه با آن كفايت و قناعت‏باشد بهتر است از بسيارى كه آدمى را مشغول و گرفتار سازد» . (19)

حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «مردم سه طايفه‏اند: زاهد و صابر و راغب.

اما زاهد، همه غمها و شاديهاى دنيا را از دل خود بيرون كرده نه به چيزى كه از دنيابه او برسد شاد مى‏شود و نه از چيزى كه از دست او بيرون رود محزون مى‏گردد.پس اوهميشه در استراحت است.

و اما صابر، دل او دنيا را مى‏خواهد، و طبع او رغبت دارد.اما هر وقت از براى اوميسر شد خود را از آن نگاه مى‏دارد، چون بدى عاقبت آن را مى‏داند.و اگر بر دل اومطلع گردى تعجب خواهى كرد از خود دارى و پيش بينى و فروتنى او.

و اما راغب، باكى ندارد، از هر جائى كه دنيا به او رو آورد، خواه حلال و خواه‏حرام.و مضايقه ندارد در طلب مال و دنيا از هيچ نوعى، اگر چه نفس او هلاك شود وحرمت او برود» . (20)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «علامت طالب آخرت آن است كه: دل اززينت چند روزه دنياى فانى بردارد.آگاه باشيد كه دل برداشتن و زهد هيچ زاهدى در دنيا قسمت او را كم نمى‏كند.و حرص هيچ حريصى بر دنيا آنچه از براى او مقدر شده‏را زياد نمى‏كند.پس مغبون كسى است كه از نصيب خود در آخرت محروم شود» . (21)

بلى:

كليد گنج اقاليم در خزاين اوست كسى به قوت بازوى خويش نگشاده‏ست

از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: خداى - تعالى - فرمود:

قسم به عزت و جلال و عظمت و بهاء و بلندى مرتبه خودم، كه هيچ بنده‏اى خواهش مرابر خواهش خود اختيار نكرد در چيزى از امور دنيا مگر اينكه من دل او را غنى و بى‏نيازمى‏كنم.و شغل و فكر او را منحصر در آخرت مى‏گردانم.و آسمان و زمين را ضامن‏روزى او مى‏گردانم.و از براى او بهتر از هر تاجرى تجارت مى‏كنم‏» . (22)

و نيز از آن حضرت مروى است كه: «بالاترين مردم در نزد خدا از جهت قدر و مرتبه،كسى است كه باك نداشته باشد كه دنيا در دست هر كه مى‏خواهد باشد.پس هر كه نفس‏او كرامت و عزتى دارد دنيا در پيش چشم او خوار و بى‏مقدار است.و هر كه نفس اوخوار و ذليل است دنيا در نظر او اعتبارى دارد» . (23)

حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمودند كه: «زهد، كليد در آخرت وبيزارى از آتش است.

و زهد اين است كه: هر چه ترا از خدا باز دارد آن را ترك كنى بدون اينكه تاسفى برفوت آن داشته باشى.نه عجبى بر ترك آن نمائى و نه به آن سبب، منتظر فرجى در دنياباشى، يا خواهى تو را بر اين صفت‏حمد و ستايش كنند، و به اين جهت عوضى طلبى.

بلكه ترك آن را راحت‏خود دانى.و گرفتارى به آن را آفت‏شمارى.و هميشه از آفت‏گريزان، و طالب راحت‏باشى.

و زاهد كسى است كه: اختيار كند آخرت را بر دنيا.و ذلت را بر عزت.و سعى درعبادت را بر راحت.و گرسنگى را بر سيرى.و ياد خدا را بر غفلت.و بدن او در دنيا باشدو دل او در آخرت‏» . (24)

حضرت امام رضا - عليه السلام - فرمود كه: «هر كه صبح و شام كند و بدن او صحيح‏باشد و از كسى مضطرب و خائف نباشد و قوت شبانه روز خود را داشته باشد گويا كه‏همه دنيا از براى او جمع است، و شكى در اين نيست‏» . (25)

پس خوشا به حال كسى كه دل به دنيا نبندد و زهد در آن را اختيار كند.و همين قدربس است در فضيلت زهد كه: همه انبيا و اوليا به آن صفت موصوف، بلكه اشهر صفات‏ايشان بود.و هيچ پيغمبرى مبعوث نشد مگر با زهد.و اگر نه اين بودى كه قرب به‏پروردگار، و نجات در دار قرار به آن موقوف بدى، عظماء نوع انسان، و برگزيدگان‏خداوند منان، و آگاهان از حقيقت كار، و دانايان اسرار بر خود چنين تنك نگرفتندى.

نگاه كن بر احوال كليم الله، موسى بن عمران، كه بى‏واسطه با خدا سخن گفتى.و انوارتجلى بر او تافتى.چگونه در دنيا زندگانى كرد، غالب قوت او گياه زمين و برگ درختان‏بود.و از كثرت رياضت و زحمت، چنان لاغر و ضعيف شده بود كه سبزى علفى كه‏خورده بود از ظاهر شكم مباركش نمايان بود.

و نظر افكن به رفتار روح الله، عيسى بن مريم، كه آفريدگار عالم بى‏واسطه مس بشرى،او را از مريم به وجود آورد.و ببين كه جامه او هميشه از موى بود.و خوراك او برگ‏درختان و علف صحراها.نه او را فرزندى بود كه از مردنش بترسد.و نه خانه‏اى كه ازخرابى آن انديشد.هيچ روزى قوت فرداى خود را ذخيره نكردى.و هيچ مسكنى‏نداشتى.و به هر كجا كه شام شدى خوابيدى.

روزى در بيابان باران و رعد و برق او را گرفت، در هر طرف به طلب پناهى روان شدكه خود را به جائى رساند، خيمه‏اى از دور پيدا شد به آنجا آمد زنى تنها در آنجا ديدشرم كرد و از آنجا گذشته به غارى در كوهى رسيد داخل آنجا شد ديد شيرى در آن‏ماوى دارد، در آنجا نشست و دست‏بر آن شير كشيد و گفت: الهى! هر چيزى را جا وماوائى دادى ولى از براى من ماوائى مقرر نفرمودى؟ خطاب رسيد كه ماواى تو مستقردر رحمت من است.چون روز قيامت در آيد تزويج كنم با تو هزار حور العين را كه آنهارا به ست‏خود آفريده‏ام.و چهار هزار سال كه هر روزى از آن برابر عمر تمام دنيا باشداز براى تو عروسى كنم.و مردم را در عروسى تو اطعام نمايم.و امر فرمايم منادى را كه‏ندا كند كه: كجايند زاهدان در دنيا تا ببينند عروسى زاهد مطلق عيسى بن مريم را. (26)

و بشنو احوال يحيى بن زكريا را كه به غير از پوست، چيزى نپوشيدى.و از درشتى‏پوست، بدن او سوراخ سوراخ شد.روزى مادر او در خواست كرد كه جبه‏اى (27) از پشم‏بپوشد تا اندكى بدن او به استراحت‏بيفتد.چون آن را پوشيد وحى به او رسيد كه: اى‏يحيى! دنيا را اختيار كردى! پس گريست و آن جبه را افكنده به حالت اول عود نمود. (28)

نگاهى بر زهد پيامبر (ص) و على (ع)

و بعد از اين ديده بگشاى و نظر كن در طريقه رفتار پيغمبر آخر الزمان، كه واسطه‏وجود زمين و آسمان است.و زهد آن جناب را ملاحظه كن كه بعد از بعثت در مدتى كه‏آن سرور در دنيا بود هيچ صبحى او و اهلبيتش سير نشدند مگر آنكه در شام گرسنه‏بودند. و هيچ شامى سير نشدند مگر آنكه صبح آن گرسنه به سر بردند.و آن حضرت واهلبيت او خرماى سير تناول نفرمودند مگر بعد از فتح خيبر.و خواب آن بزرگوار برروى عبائى بود كه آن را دوتا كردى و بر آن خوابيدى.كه شبى آن را چهارتا كردند وحضرت بر آن خوابيد چون بيدار شد فرمود: مرا از بيدارى شب باز داشتيد.بارى عبا رابرداريد و دو تا كنيد.

و بسى اتفاق افتاد كه آن برگزيده خدا جامه خود را بيرون كرده بود كه بشويد كه‏بلال اذان نماز مى‏گفت و حضرت جامه ديگر نداشت كه بپوشد و به نماز بيرون رود. (29)

و زهد زاهد على الاطلاق، و سرور زاهدان آفاق على بن ابيطالب - عليه السلام - از آن‏مشهورتر كه محتاج بيان باشد.در نزد دوست و دشمن به صحت پيوسته كه آن حضرت‏هرگز از طعامى سير نخوردى.و ريزه‏هاى نان جوى كه خرد شده بودند مى‏خوردند.ونان و خورش نمى‏خوردند.و اگر مى‏خوردند منحصر بود به نمك يا سركه.و اگر از آن‏ترقى مى‏نمودند قدرى شير مى‏خوردند.و آن حضرت را انبانى بود كه ريزه‏هاى نان‏جو - و به روايتى سبوس جو - در آن بود و آن را ميل مى‏فرمود.و گاه بود كه‏شبانه روزى به يك كف از همان سبوس كه به دهن مى‏ريختند اكتفا مى‏نمودند.و پيوسته‏جامه درشت كهنه پوشيدى، كه مشتمل بر پينه‏هاى بسيار مى‏بود.و گاهى جامه خود را به‏ليف خرما پينه مى‏نمود.و گاهى به پاره پوستى كهنه.و مكرر مى‏فرمود كه: على را بازينت دنيا چه كار است.و چگونه خود را راضى كنم به لذتى كه فانى است، و نعمتى كه‏غير باقى است؟ (30) و همچنين زهد ائمه راشدين و اكابر صحابه و تابعين و غير ايشان از بزرگان دين وعلماء صالحين در كتب احاديث و تواريخ مسطور است، و در السنه و افواه مذكور.حتى‏اينكه بعضى از ايشان بوده‏اند كه: پنجاه سال يا شصت‏سال كه مدت حيات ايشان بوده‏جامه خواب نيفكندند.و ديگى از براى ايشان بر سر آتش ننهادند.و فرش بر روى زمين نيفكندند.و اهل خانه خود را به ساختن طعامى امر نكردند.بلكه شبها را بر پا ايستادند.و رخسارهاى خود را بر زمين فرش كردند آب ديده‏هايشان بر رخسارشان جارى و باپروردگارشان در مناجات و زارى بودند.

يكى از سلاطين ده هزار درهم از براى يكى از بزرگان دين فرستاد.او رد كرد.عيال اوبا او به گفتگو آمد.گفت: مثل من و مثل شما مانند شخصى است كه گاو كارى داشت و به‏آن زراعت مى‏كرد، چون پير شد و از كار افتاد آن را ذبح كرد تا از پوست آن منتفع‏گردد.و همچنين شما مى‏خواهيد كه مرا در اين پيرى ذبح كنيد، پس، از گرسنگى بميريد بهتر است از اينكه مرا ذبح نمائيد.

و زهد بعضى به مرتبه‏اى بود كه در شبهاى گرم كه به عبادت ايستادى مكانى را طلب‏كردى كه نسيم سحر به آنجا نوزيدى تا مبادا اندكى افاقه از براى او حاصل شود.

ديگرى را سبوى شكسته‏اى بود كه آب در آن بود، آن را از آفتاب بر نمى‏داشت وآب گرم را مى‏آشاميد.و مى‏گفت: كسى كه لذت آب سرد را يافت مفارقت از دنيا بر اومشكل است. (31)

پس اى دوستان! از مستى هوا و هوس هشيار شويد.و ضديت ميان دنيا و آخرت رابشناسيد.و متابعت آنانى كنيد كه از حقيقت‏حال آگاه هستند.و خود را از لذتهاى فانيه‏دنيا باز گيريد.جان من! اگر چه اين بر تو شاق است، اما چند روزى بيش نيست.و به اندك‏وقتى، زمان آن به سر مى‏رسد.و تا چشم برهم مى‏زنى رفته است.

به عمرى كو بود پنجاه يا شصت چه بايد صد گره بر پاى خود بست

نه پنجه سال اگر پنجه هزار است سرش برنه كه هم ناپايدار است

چو نبود در جهان پاينده چيزى نيرزد ملك عالم يك پشيزى

احوال ياران و برادران و دوستان و رفيقان را ملاحظه كن كه: همگى رفتند و در زيرخاك خفتند.از آنچه اندوختند با خود چه بردند. و به كه سپردند؟ و از عيش و تنعم‏چه طرف بربستند؟ و چه ثمر چيدند؟ تو گوئى خوابى بود يا خيالى.

ببين چون گرفتند از ما كنار رفيقان پيرار (32) و ياران پار (33)

برفتند و رفت از جهان نامشان نيارد كسى ياد از ايامشان

شب و روز بى ما بيايد بسى كه از روز ما ياد نارد كسى

بسى دوستان بر زمين پا نهند كه بى‏باك پا بر سر ما نهند

بيايد بسى در جهان سوگ و سور كه ما خفته باشيم در خاك گور

جهان را بسى بگذرد صبح و شام كه از ما نباشد در ايام نام

دريغا كه تا چشم بر هم زنى در اين عالم از ما نبينى تنى

پس اى جان برادر! مشقت در اين مدت اندك را تحمل كن، زيرا كه: عاقل، زحمت‏چند روزى را به جهت استراحت دائمى بر خود گوارا مى‏بيند.

فصل: درجات و اقسام زهد

چون فضيلت صفت زهد را دانستى.و مرتبه آن را شناختى.بدان كه: از براى آن سه‏درجه و هفت قسم است.

و درجات آن ادنى و اوسط و اعلى است.

و اقسام آن، زهد فرض و زهد سلامت و زهد فضل و زهد معرفت و زهد خائفين وزهد راجين و زهد عارفين است.

درجه اول: كه «ادنى‏» باشد، آن است كه: دل آدمى ميل و محبت‏به دنيا داشته باشدو ليكن آن را كند به مجاهده و مشقت ترك كند.

درجه دوم: كه «اوسط‏» است، آن است كه: اگر چه فى الجمله دنيا قدرى در نظر اوداشته باشد و ليكن آن را در جنب آخرت و نعيم آن، حقير مى‏شمارد.و به اين جهت‏به «طوع‏» (34) و رغبت، دنيا را ترك كند، مثل كسى كه يك درهم نقد را دست‏بردارد كه فردادو درهم عايد او شود.و صاحب اين مرتبه اگر چه ترك دنيا بر او شاق نيست، اما بازچنان مى‏داند كه از چيزى دست‏برداشته و معاوضه كرده است.بلكه چون اندك‏انتظارى را از براى وصول به آخرت ضرور است گاه است عجب به خود كند.

درجه سوم: كه درجه اعلى است، آن است كه: دنيا در نظر او مطلقا قدرى نداشته‏باشد.و آن را هيچ بداند، و «لا شى‏ء» (35) شمارد، و به اين جهت‏به شوق و رغبت از آن‏كناره كند.مانند: كسى كه از دانه پشكلى بگذرد و يك دانه «ياقوت رمانى‏» (36) بگيرد.

چنين شخصى هم، چنين نمى‏داند كه معاوضه كرده است و از چيزى دست‏برداشته است.

و باعث اين مرتبه، كمال معرفت‏به حقيقت دنيا و آخرت است، زيرا كه: صاحب‏معرفت كامل، يقين دارد كه: دنيا نسبت‏به آخرت پست‏تر است از پشكل نسبت‏به‏ياقوت.بلكه قطع نظر از آخرت مى‏داند كه: دنيا خود، به غير از مثل پشكل، چيزديگرى نيست.

و ارباب معرفت گفته‏اند كه: كسى كه دنيا را به جهت آخرت ترك كند، مثل كسى‏است كه: مى‏خواهد داخل خانه پادشاهى شود، و سگى در آن خانه باشد كه ممانعت‏كند، لقمه نانى پيش او بيندازد و سگ را به آن مشغول كرده داخل خانه شود.و خود رابه خلوت خاص رسانيده و غايت تقرب از براى او هم رسد، به حدى كه حكم او درجميع مملكت پادشاه نافذ شود.

و ببين چنين شخصى آيا به جهت آن لقمه نانى كه به سگ داده - كه آن هم از خوان‏نعمت آن پادشاه بود - توقع عوضى از پادشاه دارد؟ و دنيا چون آن لقمه نان است كه‏اگر آن را مى‏خورد تا در دهن او بود قليل لذتى مى‏برد و بعد از آن ثقل آن در معده‏اش‏باقى و آخر به نجاست گنديده منتهى مى‏شود.بلكه نسبت دنيا از براى هر شخصى اگر چه‏هزار سال عمر كند نسبت‏به نعيم آخرت بسيار كمتر است از لقمه نان نسبت‏به مملكت‏دنيا.بلكه عمر هزار سال را با نعمت تمام دنيا هيچ قدرى نسبت‏به آخرت نيست، چه‏جاى اين چند روزه كوتاه «مشوب‏» (37) به انواع آلام و ناخوشيها كه همه آنها در نظر خودهيچ مقدارى، و در چشم اخيار، اعتبارى ندارند. آرى:

آنچه در اين مائده خرگهى (38) ست كاسه آلوده و خوان تهى ست

هيچ نه در محمل (39) و چندين جرس (40) هيچ نه در كاسه و چندين مگس

چشمه سرابست فريبش مخور قبله صليبست نمازش مبر

بگذر ازين مادر فرزند كش آنچه پدر گفت‏بر آن دار هش (41)

منزل فانى ست قرارش مبين باد خزان است‏بهارش مبين

قسم اول: كه «زهد فرض‏» بوده باشد، آن است كه: جميع آنچه را خدا حرام كرده‏است ترك كند.

قسم دوم: كه «زهد سلامت‏» باشد، آن است كه: از همه امور مشتبه نيز اجتناب‏نمايد.

قسم سوم: كه «زهد فضل‏» باشد، دو نوع است:

اول: آن است كه: از زيادتر از قدر حاجت، از حلال، احتراز كند.اما قدر ضرورى‏از طعام و لباس و سكنى و اثاث الدار و زن، و آنچه وسيله اينها است از: مال و جاه راترك نكند.بلكه از آنها متمتع گردد.

دوم: آن است كه: جميع آنچه نفس از آن متمتع مى‏شود و لذت مى‏يابد ترك نمايد،اگر چه قدر ضرورت باشد.نه به معنى اينكه اينها را بالمره ترك كند، زيرا كه: آن ممكن‏نيست، بلكه به اين معنى كه: آنچه را مرتكب مى‏شود نه از جهت لذت يافتن باشد، بلكه‏از راه اضطرار و توقف بقاء حيات بر آن باشد، مانند: اكل ميته.

و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - به اين نوع از زهد اشاره فرمودند درحديثى كه مى‏فرمايد: «زاهد در دنيا كسى است كه: ترك كند حلال دنيا را از ترس‏حساب آن.و حرامش را از بيم عقاب آن‏» . (42)

و به اين، راجع است آنچه حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمودند كه: «همه‏زهد در ميان دو كلمه از قرآن است كه خداى - تعالى - مى‏فرمايد:

«لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتيكم‏» (43)

مضمون آنكه: «تاسف مخوريدبر آنچه در دنيا از شما فوت مى‏شود.و شاد مشويد به آنچه بشما رو مى‏آورد» . (44)

قسم چهارم: و آن «زهد معرفت‏» است، آن است كه: ترك كند جميع ماسوى الله‏را، و قطع علاقه از آن نمايد.حتى از جان و بدن خود.و مصاحبت‏با بدن هم از راه‏الجاء و اكراه بوده باشد.

و به اين مرتبه حضرت صادق - عليه السلام - اشاره فرمودند كه: «زهد، كليد درآخرت و نجات از نار است.و آن اين است كه: ترك كنى هر چيزى را كه تو را از خدامشغول مى‏كند» . (45)

و مخفى نماند كه التفات به بعض آنچه ما سوى الله است، كه از جمله ضروريات‏است، مانند: قدر ضرورى از اكل و شرب و لباس و آمد و شد با مردم و گفتگوى با ايشان‏و اصلاح مسكن و امثال اينها با اين مرتبه از زهد منافات ندارد، زيرا كه: مقصود از قطع‏علاقه از دنيا رو آوردن دل است‏به خدا.و اين بدون حيات و زندگى متصور نيست.وحيات، موقوف است‏به ضرورياتى چند.پس هرگاه كسى اقتصار به اين ضروريات‏نمايد به قصد محافظت‏بدن و استعانت از بدن بر امر عبادت و بندگى، چنين شخصى‏مشغول به غير خدا نخواهد بود.همچنان كه كسى كه در سفر حج، راحله خود را علف‏دهد به جهت اينكه او را به مكه رساند معرض از حج نيست.

بلى بايد بدن را در راه خدا به منزله مركب داند در راه حج، همچنان كه مقصود از تهيه ضروريات مركب محافظت آن است از براى اينكه آدمى را به مقصد برساند.نه‏پرورش و لذت بردن آن.همچنين بايد مقصود از اكل و شرب و لباس و سكنى،محافظت‏بدن باشد به جهت عبادت خدا و بندگى او.پس به قدرى كه محافظت، بر آن‏موقوف است اكتفا نمايد، نه آنكه مقصود تن پرورى و تنعم باشد.و اگر لذتى بر آن‏مترتب شود ضرر ندارد بعد از آنكه مقصود بالذات نباشد.

و بدان كه: شكى نيست كه تحصيل زيادتر از قدر آنچه آدمى به آن محتاج است، ونگاه داشتن فاضل بر آنچه رفع احتياج را مى‏كند، منافى مرتبه زهد است.و اما آنچه به‏آن احتياج است و در اكل و شرب و لباس و سكنى و اثاث الدار و زن، و فى الجمله «جاهى‏» (46) كه دفع ظلم و ستم از خود كند منافات با زهد ندارد، و ليكن از براى آنها نيزمراتبى چند است.و بعضى از علماى اخلاق گفته‏اند كه: غايت زهد در خوراك، آن‏است كه زياده از قوت شبانه روزى را نگاه ندارد، چنانچه زيادتى داشته باشد به‏مستحقين بذل كند.و آن را هم نان جو قرار بدهد نهايت زهد خواهد بود.

و ليكن بعضى اوقات نان گندم خوردن، بلكه يك نان خورش نيز ضميمه آن نمودن،به شرط آنكه از چيزهاى بسيار لذيذ نباشد بلكه بعضى وقتها گوشت نيز تناول كردن بازهد منافات ندارد.

و در لباس، اقتصار كند به آنچه از پنبه يا پشم باشد.و اينقدر از آنها تحصيل كند كه‏بدن او را بپوشاند.و از گرما و سرما او را محافظت كند.و اگر دو جامه يا سه جامه هم‏داشته باشد كه چون يكى را بشويد آن ديگر را بپوشد با زهد منافاتى ندارد.

و از خانه اين قدر جويد كه: خود و عيال خود را از گرما و سرما و نظر مردم بپوشاند.

و از فرش و ظرف و ديگ و كوزه و امثال اينها از اثاث خانه به قدر رفع حاجت‏اكتفا كند.و تجاوز به غير ضروريات نكند.و به محض احتمال حاجت، يا از راه ظن به‏احتياج به آن، در سالى يك دفعه آنها را حبس ننمايد.

و از زن به اين قدر بسازد كه سورت (47) قوت شهويه او را بشكند.و رفع مشاغل‏ضروريه او را بكند.

و در خصوص مال، بايد اگر كاسب باشد همين كه به قدر احتياج آن شبانه روز راكسب كرد كسب را ترك كرده مشغول امر دين خود شود.و اگر ملكى يا مستقلى داشته‏باشد شرط زهد آن نيست كه آن را دست‏بردارد.

بلى مقتضاى زهد آن است كه: آنچه از محصول آن از قوت ساليانه زياد باشد نگاه‏ندارد.

و بعضى گفته‏اند كه: چنين شخصى كه احتياط ساليانه خود را كند از جمله ضعفاءزاهدين است.و از درجات عاليه زاهدين بهره و حظى ندارد و غايت زهد، آن است كه:

چون قوت يك روزه داشته باشد به آن اكتفا نمايد.و ديگر احتياط بعد را نكند.

همچنان كه طريقه طوايف انبيا، و زمره اوصيا و جماعتى از اتقيا بوده است.

و همچنان كه والد ماجد حقير - قدس سره - فرموده است، حق آن است كه: حكم‏زهد به اختلاف اشخاص و اوقات مختلف مى‏شود، زيرا كه شان يك نفر تنها، غير از شان‏صاحبان عيال است.و كسى كه قدرت بر كسبى ندارد، و همت او بر تحصيل علم و عمل‏مقصور است، حال او غير از حال اهل كسب و صنعت است.و همچنين اوقات و اماكن‏مختلف است.در بعضى ولايات و نسبت‏به بعضى از اشخاص تحصيل قدر ضرورى درهر روز ممكن است و در بعضى ديگر چنين نيست.

پس لايق هر كسى آن است كه: مجتهد نفس خود باشد.و ملاحظه وقت و حال ومكان را بكند و ببيند كه: اصلح از براى امر آخرتش، و باعث اطمينان قلب و جمعيت‏خاطر او، نگاهداشتن چه قدر است و چه جنس، كه اگر از آن كمتر باشد متمكن ازتحصيل آخرت نيست.همان را نگاه دارد و زايد بر آن را ترك كند.و چنين شخصى‏بعد از آنكه در نگاهداشتن اين قدر قصد خود را از براى خدا خالص كند از زهد واقعى‏خارج نخواهد شد.اگر چه اكتفا به كمتر تواند نمود.

و همچنان كه حضرت امام همام جعفر صادق - عليه السلام - در حديث مكالمه او باسفيان ثورى و اصحابش - كه ثقة الاسلام كلينى در جامع كافى روايت كرده - فرموده‏است، صريح در اين است.و در آن حديث مذكور است كه: «سلمان فارسى قوت سال‏خود را از حصه خود از بيت المال نگاه مى‏داشت.و ابو ذر را چند شتر و چند گوسفندبود كه به محصول آنها معاش مى‏كرد.و در آن حديث است كه: انصارى را چند بنده‏بود و آنها را در وقت مردن آزاد كرد.حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - چون مطلع‏شد فرمود: اگر مى‏دانستم نمى‏گذاردم او را در مقبره مسلمين دفن كنيد، بنده‏هاى خود راآزاد كرد و اطفال صغار خود را واگذارد كه از مردم سئوال كنند» . (48)

و اما در خصوص جاه، كه عبارت است از وقع در دلهاى مردم و اعتبار در نظرايشان، پس مذكور شد كه: قدرى از آن به جهت انتظام امر معيشت و دفع شر اشرار بازهد منافات ندارد.

و بعضى از علماء گفته است كه: اگر چه قدر ضرورت از آن، منافات نداشته باشد بازهد، و ليكن منجر به جائى مى‏شود كه آدمى را به هلاكت رساند.پس اولى و «اليق‏» (49) آن است كه: آدمى مطلقا طلب وقع و اعتبار و مرتبه در نظر مردم نكند.

بلى آن مرتبه كه بدون سعى، خدا به بعضى مى‏دهد به جهت ترويج دين يا به سبب‏بعضى از صفات و كمالات، منافاتى با زهد ندارد. همچنان كه جاه پيغمبر آخر الزمان - صلى الله عليه و آله - از همه كس بالاتر بود.و زهد او از همه عالم بيشتر.و حق آن است‏كه: جاه نيز مانند مال است.و بسيار مى‏شود كه آدمى در ولايتى يا زمانى اتفاق مى‏افتدكه گذران امر معيشت او به قدرى از جاه و مرتبت موقوف است، پس در اين قدر حرجى‏نيست.و منافاتى با زهد ندارد، و از دنيا نيست.همچنان كه از اخبار و آثار نيز مستفاد مى‏شود.

مروى است كه: «ابراهيم خليل الرحمن - عليه السلام - را احتياجى شد، به نزد يكى ازاصدقاء خود رفت كه چيزى قرض كند.به او قرض نداد.حضرت محزون مراجعت‏كرد.وحى به او رسيد كه: اگر از خليل خود سئوال مى‏كردى به تو عطا مى‏كرد.عرض‏كرد كه: پروردگارا! چون مى‏دانستم كه تو بر دنيا غضبناكى، ترسيدم كه از تو سئوال كنم. خطاب رسيد كه قدر احتياج از دنيا نيست‏» . (50)

پس معلوم مى‏شود كه محافظت هر قدرى كه آدمى به آن محتاج است آن از دين‏است نه از دنيا.

بلى: زيادتر از آن، از دنياست و وبال آدمى است در آخرت.بلكه در دنيا نيزهمچنان كه كسى كه تامل در احوال اغنياء و مالداران كند اين مرحله بر او معلوم مى‏شودو مى‏بيند كه: چقدر محنت و بلا و رنج و عنا مى‏كشند.و در تحصيل مال و جمع ومحافظت آن انواع مذلت و خوارى را متحمل مى‏شوند، كه هرگز عشر آن زحمت وذلت‏به فقراى تهى دست نمى‏رسد.

نگهبانى ملك و دولت‏بلاست گدا پادشا هست و نامش گداست

نهايت‏سعادتى كه از مال عايد اغنياء مى‏گردد آن است كه: آن را از براى ورثه خودبگذارند و آنها بخورند و معصيت آفريدگار كنند.و از اين جهت است كه تشبيه‏كرده‏اند: كسى را كه عمر خود را صرف جمع اموال دنيويه مى‏كند به كرم ابريشم، كه‏پيوسته بر دور خود مى‏تند تا راه خلاصى را مسدود مى‏كند، بعد از آن، چون مى‏خواهدبيرون آيد مخلصى نمى‏يابد و در آنجا مى‏ميرد و به سبب عمل خود هلاك مى‏شود.

و همچنين كسى كه حريص بر دنياست هر روز سعى مى‏كند و زنجيرى تازه بر پاى‏خود مى‏بندد، كه قدرت بر گسيختن آن ندارد، تا ملك الموت دفعى ميان او و خواهشهاو اندوخته‏هاى او جدائى افكند.و در وقت مردن، آن زنجيرها - كه يكسر آنها بر دل بيچاره‏اش بسته است و يكسر ديگر به آنچه جمع كرده و اندوخته است - او را به جانب‏دنيا مى‏كشد.و چنگالهاى ملك الموت بر رگ و ريشه دل او فرو رفته و او را به جانب‏آخرت جذب مى‏كند.و در آن وقت اگر بسيار بر او سهل و آسان گذرد مانند كسى‏خواهد بود كه: پاره اعضاى او را از يكديگر جدا كنند.و اين اولين عذابى است كه بعداز رفتن از دنيا به اهل دنيا مى‏رسد.و آنچه در عقب آن مى‏آيد به شرح در نمى‏آيد.

قسم پنجم: كه «زهد خائفين‏» است، و آن زهدى است كه: سبب آن تشويش ازعذاب آخرت و سخط پروردگار بوده باشد.

قسم ششم: «زهد راجين‏» است، و آن زهدى است كه: سبب آن اميد به ثواب‏پروردگار، و نعيم جنت‏باشد.

قسم هفتم: و آن «زهد عارفين‏» و بالاترين اقسام زهد است، آن است كه: بجز قرب‏پروردگار، و لقاى او نطلبد.نه او را التفاتى به آلام و عذاب جهنم باشد تا خلاصى از آن‏را طلبد.و نه به لذات بهشت، تا وصول به آنها را جويد.بلكه همه همت او مستغرق‏لقاى پروردگار باشد.همچنان كه در فقرات مناجات حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - به آن تصريح شده. (51)

از در خويش خدايا به بهشتم مفرست‏كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس‏و ظاهر، آن است كه: هر كه خدا را شناخت و لذت ملاقات او را يافت و دانست كه:

لذت تنعم به حور و قصور و اشجار و انهار، با التذاذ به لقاى پروردگار در يك حال جمع‏نمى‏شود، ديگر غير از لقاى پروردگار، چيزى نخواهد.

بلكه همچنان كه بعضى گفته‏اند: بعد از درك لذت لقاء، ديگر وقعى از براى لذت‏حور و قصور، در دل باقى نمى‏ماند، زيرا كه: لذت نعيم بهشت در نزد لذت لقاى الهى،مثل لذت گرفتن گنجشكى است در پيش لذت تسخير تمام ممالك عالم، و استيلاى برهمه بنى آدم.

فايده زاهد حقيقى و علائم او

چون حقيقت زهد و فضيلت آن را دانستى.اكنون نپندارى كه: هر كه ترك مال دنيارا نمود زاهد است، زيرا كه: ترك مال، و اظهار ضيق معاش، و خفت در اكل و لباس بسيار سهل است در جنب جاه و شهرت و مدح و منزلت.و بسيارند از دنيا پرستان كه‏دست از مال دنيا برداشته و به اندك قوتى اكتفا نموده و به منزل ويرانى قناعت نموده‏اندتا مردم آنها را زاهد شناسند و مدح كنند.و به طمع لذت بالاترى از لذت پست‏ترگذشته‏اند و اين اشخاص ترك دنيا را از براى دنيا كرده‏اند.

پس زاهد حقيقى آن است كه: ترك مال و جاه، بلكه جميع لذتهاى نفسانيه نموده‏باشد.و علامت اين، آن است كه: فقر و غنا و عزت و ذلت و مدح و ذم در نزد او مساوى‏باشد.و سبب اين حالت، غلبه انس به خداست، زيرا كه: مادامى كه در دل محبت‏خدا وانس به او غالب نشود، محبت دنيا بالكليه از دل خارج نمى‏شود.و محبت‏خدا و محبت‏دنيا در دل او مثل آب و هوا هستند در قدح، چون يكى از اينها داخل شود ديگرى‏بيرون مى‏رود.پس دل آكنده از محبت دنيا، از دوستى خدا خالى است.و دل مشغول‏به محبت‏خدا، از دوستى دنيا فارغ است.و هر قدر كه يكى از اينها كم مى‏شود ديگرى‏زياد مى‏شود، و بالعكس.

پى‏نوشتها:


1. پشت پا زدن و ترك كردن

2. طه، (سوره 20)، آيه 131.

3. شورى، (سوره 42)، آيه 20.

4. محجة البيضاء، ج 7، ص 351.و اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 325.

5. اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 325.و كنز العمال، ج 3، ص 183، خ 6069، (با اندك تفاوتى) .

6. اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 333.

7. كنز العمال، ج 3، ص 187، خ 6091

8. كنز العمال، ج 3، ص 209، خ 6195.

9. بحار الانوار، ج 73، ص 122.

10. محجة البيضاء، ج 7، ص 352.و الترغيب و الترهيب، ج 4، ص 241، ح 15.كنز العمال، ج 15، ص 857،خ 43409. (با اندك تفاوتى) .

11. محجة البيضاء، ج 7، ص 352.و احياء العلوم، ج 4، ص 190.

12. احقاف، (سوره 46)، آيه 35

13. محجة البيضاء، ج 7، ص 353.و احياء العلوم، ج 4، ص 191.

14. محجة البيضاء، ج 7، ص 353.و احياء العلوم، ج 4، ص 192.

15. محجة البيضاء، ج 7، ص 355.و احياء العلوم، ج 4، ص 193.

16. محجة البيضاء، ج 7، ص 355.و احياء العلوم، ج 4، ص 193.

17. محجة البيضاء، ج 7، ص 355.و احياء العلوم، ج 4، ص 193

18. كافى، ج 2، ص 140، ح 1.

19. كافى، ج 2، ص 140 و 141، ح 4.

20. كافى، ج 2، ص 255

21. كافى، ج 2، ص 129، ح 6.

22. كافى، ج 2، ص 137.

23. بحار الانوار، ج 78، 189.

24. بحار الانوار، ج 70 ص 315، ح 20.

25. بحار الانوار، ج 70، ص 313، ح 15

26. محجة البيضاء، ج 5، ص 357.و احياء العلوم، ج 3، ص 177.

27. جامه دراز و بلند كه روى جامه‏هاى ديگر پوشند.

28. محجة البيضاء، ج 7، ص 363 و 364.و احياء العلوم، ج 4، ص 198.

29. جهت آگاهى از زهد انبياء و نبى اكرم - صلوات الله عليهم - رجوع شود به: بحار الانوار، ج 70، ص 321، ح 38.

30. جهت اطلاع از زهد حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - رجوع شود به: بحار الانوار، ج 40، ص 318

31. رك: جامع السعادات، ج 2، ص 64- 63.

32. پيرار سال، (دو سال قبل از اين) .

33. پارسال (سال گذشته) .

34. ميل.

35. هيچ.

36. ياقوت بسيار سرخ

37. آميخته.

38. سراپرده و خيمه بزرگ.

39. هودج، آنچه كه در آن چيزى يا كسى را حمل كنند.

40. زنگى كه بر گردن چهارپايان مى‏بندند.

41. مخفف هوش

42. جامع السعادات، ج 2، ص 67.

43. حديد، (سوره 57)، آيه 23.

44. بحار الانوار، ج 70، ص 320.

45. بحار الانوار، ج 70، ص 315، ح 20

46. مقام.

47. شدت

48. جامع السعادات، ج 2، ص 73- 72

49. لايق‏تر.

50. جامع السعادات، ج 2، ص 72

51. رك: بحار الانوار، ج 7 ص 234