معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۲۱ -


صفت‏شانزدهم: افتخار (فخر) و مذمت آن

و آن مباهات كردن است‏به زبان به واسطه چيزى كه آن را كمال خود توهم كند.وفى الحقيقه اين نيز بعضى از اقسام تكبر است. پس آنچه دلالت‏بر مذمت تكبر مى‏كنددلالت‏بر مذمت آن نيز مى‏كند.و آنچه به آن، علاج تكبر مى‏شود، علاج آن نيزمى‏شود.و آن نيز مانند تكبر، ناشى از محض جهل و سفاهت است.

و حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - فرموده است: «عجب از متكبر افتخاركننده، كه ديروز نطفه بود و فردا مردارى مى‏شود» . (1)

و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «در روز فتح مكه‏حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - بر بالاى منبر آمد و فرمود: اى مردمان! به‏درستى كه خداى - تعالى - نخوت جاهليت، و تفاخر كردن به پدران را از شما برداشت،آگاه باشيد كه شما همه از آدم هستيد و آدم از خاك است، به درستى كه بهترين بنده‏خدا بنده‏اى است كه تقوى را شعار خود سازد» . (2)

منقول است كه: «روزى قريش تفاخر بر يكديگر مى‏كردند و سلمان در آنجا حاضربود، گفت: اما من خلق شده‏ام از نطفه‏اى نجس، و مردار گنديده خواهم شد پس به نزدميزان اعمال خواهم رفت اگر ترازوى عملم سنگين باشد من كريم خواهم بود و اگرسبك باشد لئيم خواهم بود» . (3)

و ضد اين صفت، آن است كه: به زبان و قول، خود را حقير شمارى و ديگران را برخود ترجيح دهى.

صفت هفدهم: بغى و سركشى و علاج آن

كه عبارت است از: گردن كشى و سركشى از فرمان كسى كه اطاعت او لازم است.واين بدترين نوع از انواع كبر است، زيرا كه اطاعت نكردن كسى كه اطاعت او لازم است،مانند: پيغمبران و اوصياى ايشان، منجر به كفر مى‏شود.و بيشتر طوايف كفار به اين‏جهت‏بر كفر باقى ماندند و هلاك شدند، چون: يهود و نصارى و كفار قريش و غير ايشان.و غالب آن است كه: ظلم و تعدى بر مسلمين، و مقهور كردن ايشان و امثال آن‏به سبب اين صفت مى‏شود.و شكى نيست كه اينها همه از مهلكات عظيمه هستند.

و از اين جهت‏حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «عقوبت‏بغى، زودتراز عقوبت هر بدى ديگر به او مى‏رسد» . (4)

و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمودند كه: «اى مردمان، به درستى كه بغى،مى‏كشد اصحاب خود را به آتش، و اول كسى كه بر خدا بغى و گردن‏كشى كرد «عناق‏» ،دختر آدم بود.و اول كسى كه خدا او را كشت عناق بود، و مكان نشستن او يك جريب‏در يك جريب بود، و از براى او بيست انگشت‏بود كه هر انگشتى دو ناخن داشت ماننددو غربال، پس خدا بر او مسلط كرد شيرى را كه به قدر فيل بود، و گرگى كه به قدر شتربود و بازى كه به قدر استر بود و او را كشتند.به درستى كه خدا جباران را كشت درحالتى كه در بهترين حالاتشان بودند و در نهايت امن و آرام قرار داشتند» . (5)

و علاج اين صفت، آن است كه: بدى آن را ملاحظه كند.و آنچه در مدح ضد آن،كه صفت تسليم و انقياد است از براى كسانى كه اطاعتشان واجب است رسيده مطالعه‏نمايد.و آيات و اخبارى را كه در وجوب اطاعت‏خدا و پيغمبر و ائمه و اولو الامر،مى‏باشند و همينطور غير ايشان، از: علما و فقهائى كه در زمان غيبت امام، نايبان اويندمتذكر شود و خود را خواهى نخواهى بر اطاعت آنانى كه اطاعتشان واجب است‏بدارد،و از براى ايشان قولا و فعلا خضوع و خشوع كند تا ملكه او گردد.

صفت هيجدهم: خودستايى

و آن عبارت از اين است كه: آدمى در مقام اثبات كمال و نفى نقص از خود برآيد.

و اين از نتايج عجب است.و قبح آن ظاهر و مبين است، زيرا كه: هر كه حقيقت‏خود راشناخت و به قصور و نقصانى كه لازم ذات انسانى است‏برخورد، ديگر زبان به مدح‏خود نمى‏گشايد.علاوه بر اينكه اين امرى است در نظر همه مردم قبيح، و هر كه‏خودستائى نمايد در نظرها بى‏وقع و بى‏مقدار و پست و بى‏اعتبار مى‏گردد.

و از اين جهت امير المؤمنين - عليه السلام - فرمود كه: «تزكيه المرء لنفسه قبيحة‏» يعنى: «ستايش مرد، خود را قبيح است‏» .

و آنچه گذشت در بيان حقارت انسان و پستى او كافى است از براى بيان قبح‏خودستائى.پس سزاوار از براى هر كس آن است كه: از اين صفت قبيحه كناره كند، و هر سخنى مى‏خواهد بگويد در آن تامل كند، كه متضمن خودستائى نباشد.

به چشم كسان در نيايد كسى كه از خود بزرگى نمايد بسى

مگو تا بگويند مدحت هزار چو خود گفتى از كس توقع مدار

تو آنگه شوى پيش مردم عزيز كه مر خويشتن را نگيرى به چيز

صفت نوزدهم: عصبيت

و آن عبارت است از: سعى نمودن در حمايت‏خود يا چيزى كه به خود نسبت دارد،از: دين و مال و قبيله و عشيره و اهل شهر يا اهل صنعت‏خود و امثال اينها، به قول يافعل.و اين بر دو قسم است، زيرا كه: آن را كه حمايت مى‏كند و سعى در دفع بدى ازآن مى‏كند اگر چيزى است كه حفظ و حمايت آن لازم است و در حمايت كردن، ازحق تجاوز نمى‏كند و انصاف را از دست نمى‏دهد اين قسم ممدوح و پسنديده، و ازصفات فاضله است.و آن را غيرت گويند، چنانكه گذشت.

و اگر چيزى را كه حمايت مى‏كند، چيزى است كه حمايت آن شرعا خوب نيست، يادر حمايت، از حق و انصاف تجاوز مى‏كند و به باطل داخل مى‏شود، اين قسم عصبيت‏مذموم است و از رذايل صفات متعلقه به قوه غضبيه است.

و به اين اشاره فرمودند حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - وقتى كه از عصبيت ازاو پرسيدند.پس فرمود: «عصبيتى كه صاحب آن گناهكار است آن است كه: آدمى بدان‏قبيله خود را بهتر از نيكان قبيله ديگر ببيند.و عصبيت، آن نيست كه: كسى قبيله خود رادوست داشته باشد، وليكن آن است كه: آدمى اعانت‏بكند قبيله خود را بر ظلم‏» . (6)

و عصبيت را كه در اخبار و احاديث اطلاق مى‏كنند اين قسم را مذموم مى‏خوانند وآن از صفات مهلكه و آدمى را به شقاوت ابدى گرفتار مى‏كند.

حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمود كه: «هر كه تعصب بكشد يا تعصب ازبراى او بكشند رشته اسلام از گردن او جدا مى‏شود» . (7)

و فرمود كه: «هر كه به قدر حبه خردلى عصبيت در دل او باشد خدا در روز قيامت‏او را با اعراب جاهليت‏برخواهد انگيخت‏» . (8)

و از حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - مروى است كه: «هيچ حميتى داخل‏بهشت نمى‏شود مگر حميت‏حمزة بن عبد المطلب در آن وقت كه مشركين بچه‏دان شتر را در حالت‏سجود معبود همايون بر سر سيد كاينات افكندند غضب و حميت، حمزه رابر آن داشت كه دين اسلام را قبول نمود» . (9)

و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - فرمود كه: «فرشتگان چنان پنداشتند كه‏ابليس از ايشان است - و خداى مى‏دانست كه از ايشان نيست - پس حميت و غضب، اورا بر آن داشت كه حقيقت‏خود را ظاهر كرده گفت: مرا از آتش خلق كردى و آدم رااز خاك‏» . (10)

صفت‏بيستم: كتمان حق و مذمت آن

و باعث اين، يا عصبيت است‏يا جبن، و گاه باشد كه سبب آن طمع باشد، و در اين‏صورت هم باز منشا آن ضعف نفس و خمود قوه غضبيه است.پس به هر حال اين‏صفت از رذايل متعلق به قوه غضبيه است، يا از جانب افراط يا از طرف تفريط و در ضمن‏اين فت‏خبيثه، صفات خبيثه بسيار است چون: ميل به يك طرف در حكم ميان‏مردمان، و كتمان شهادت، و شهادت ناحق دادن، و تصديق اهل باطل را نمودن، وتكذيب حق را كردن و غير اينها.

و هلاكت آدمى به سبب هر يك از اينها ظاهر و روشن است و از بيان مستغنى.و برحرمت هر يك، اجماع امت منعقد و آيات و اخبار بر مذمت آنها متعدد است.پس برهر يك از اهل اسلام محافظت‏خود از آنها لازم، و اجتناب از آنها متحتم است.و هركسى كه به يكى از اينها مبتلا باشد بايد سوء عاقبت آن را متذكر شود و فوايد ضد آن را،كه انصاف و استقامت‏بر حق است ملاحظه نمايد، و خود را بر آن بدارد.و در امور،انصاف را مراعات نمايد.و در جميع احوال، متوجه خود باشد، تا خلاف آن از او سرنزند تا از عصبيت و كتمان حق خلاص گردد، و ملكه انصاف از براى او حاصل شود.

فصل: انصاف

ضد عصبيت و كتمان حق، انصاف و ايستادن بر حق است.و اين دو، از صفات‏كماليه‏اند.و صاحب آنها در دنيا و آخرت عزيز و محترم، و در نزد خالق و خلق،مقبول و مكرم است.

و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «ايمان بنده، كامل نيست تا در او سه خصلت‏بوده باشد: انفاق در راه خدا با وجود تنگدستى.و انصاف دادن از خود.وسلام كردن‏» . (11)

و فرمود كه: «سيد و آقاى جميع اعمال، انصاف دادن از خود است‏» . (12)

و فرمود كه: «هر كه مواسات كند فقيرى را از مال خود، و انصاف دهد مردمان را،پس حقا كه آن مؤمن است‏» . (13)

و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه: «آيا هر كه انصاف بدهد، وآنچه حق است‏بگويد خدا زياد نكند از براى او مگر عزت را» . (14)

و همين حديث، كافى است از براى كسانى كه از براى توهمات فاسده چشم از حق‏مى‏پوشند.

حضرت صادق - عليه السلام - فرمود كه: «خبر دهم شما را از اشد چيزهائى كه خدابر خلقش واجب كرده است.پس سه چيز را ذكر كردند كه: اول آنها انصاف بود» . (15)

و فرمود كه: «هر كه انصاف بدهد مردم را از خود، مى‏پسندند او را كه از براى‏ديگران حكم باشد» . (16)

و نيز فرمود كه: «هرگز دو نفر در امرى نزاع نكردند كه يكى از آنها انصاف بدهد ازبراى آن ديگرى و آن قبول نكند مگر اينكه آن ديگرى مغلوب مى‏گردد» . (17)

و فرمود كه: «از براى خدا بهشتى است كه داخل آن نمى‏شود مگر سه نفر: يكى ازآنها كسى است كه: در حق خود حكم به حق نمايد» . (18)

صفت‏بيست و يكم: قساوت قلب و سخت دلى و علاج آن

و آن حالتى است كه آدمى به سبب آن از آلامى كه به ديگران مى‏رسد و به مصايبى‏كه به ايشان روى مى‏دهد متاثر نمى‏گردد.و شكى نيست كه منشا اين صفت، غلبه سبعيت‏است.و بسيارى از افعال ذميمه، چون: ظلم و ايذاء كردن و به فرياد مظلومان نرسيدن ودستگيرى فقرا و محتاجان را نكردن، از اين صفت ناشى مى‏شود.و ضد اين صفت، رقت قلب و رحيم دل بودن است، و بر آن آثار حسنه و صفات قدسيه مترتب مى‏گردد.و ازاين جهت اخبار بسيار در فضيلت آن وارد شده است. (19)

و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «خداى - تعالى - فرمودكه: نيكى را از مهربانان از بندگان من بطلبيد و در پناه ايشان زندگانى كنيد، به درستى كه‏من رحمت‏خود را در ايشان قرار داده‏ام‏» . (20)

و اخبار و احاديث در مذمت قساوت قلب، و مدح رقت آن بى‏شمار و مستغنى ازشرح و اظهار است. (21)

و علاج اين صفت، و ازاله قساوت، و كسب رحمت، در نهايت صعوبت است، زيراكه: قساوت، صفتى است راسخه در نفس، كه ترك آن به آسانى ميسر نگردد.و كسى كه‏به آن مبتلا باشد بايد به تدريج‏خود را از اعمالى كه نتيجه قساوت است نگاه دارد ومواظبت‏بر آنچه آثار رحيم دلى و رقت قلب است نمايد تا نفس مستعد آن گردد، كه ازمبدا فياض افاضه صفت رقت‏شده، ضد آن را كه قساوت است‏برطرف سازد.

پى‏نوشتها:


1. در نهج البلاغه فيض الاسلام، حكمت 121 اين چنين آمده: «عجبت للمتكبر الذى كان بالامس نطفة،و يكون غدا جيفة‏» .

2. كافى، ج 8، ص 246، ح 342.

3. در بحار الانوار، ج 73، ص 231

4. بحار الانوار، ج 75، ص 275، ح 11.

5. كافى، ج 2، ص 327، ح 4

6. كافى، ج 2، ص 308، ح 7.

7. كافى، ج 2، ص 308 ح 2.و بحار الانوار، ج 73، ص 283، ح 1.

8. كافى، ج 2، ص 308، ح 3

9. كافى، ج 2، ص 308، ح 5.

10. كافى، ج 2، ص 308 ح 6

11. كنز العمال، ج 1، ص 43، ح 107.

12. كافى، ج 2، ص 145، ح 7.

13. كافى، ج 2، ص 147، ح 17.

14. كافى، ج 2، ص 144، ح 4.

15. كافى، ج 2، ص 145، ح 6.

16. كافى، ج 2، ص 146، ح 12.

17. كافى، ج 2، ص 147، ح 18.

18. كافى، ج 2، ص 148، ح 19

19. رك: بحار الانوار، ج 73، ص 396- 409.و كافى، ج 2، ص 329.

20. اتحاف السادة المتقين، ج 8، ص 172.

21. رك: بحار الانوار، ج 70، ص 27، باب 44.و مستدرك الوسائل، ج 2، ص 341، باب 76.