معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۱۴ -


ياس و نااميدى از رحمت‏خدا و مذمت آن

صفت‏سيم ياس از روح الله.و اين صفت از جمله مهلكات عظيمه بلكه گناهان‏كبيره است و در كتاب كريم نهى صريح از آن شده، چنانچه مى‏فرمايد:

«يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله‏». (1)

يعنى: «اى بندگان من‏كه بر خود ستم و اسراف كرده‏ايد! از رحمت‏خدا نا اميد نشويد» .

و باز مى‏فرمايد: «و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون‏». (2)

يعنى: «كيست كه نااميد ازرحمت‏خدا شود، مگر گمراهان و اهل ضلالت‏» .

بلكه از بعضى آيات معلوم مى‏شود كه ياس از رحمت‏خدا موجب كفر است،چنانكه مى‏فرمايد:

«لا يياس من روح الله الا القوم الكافرون‏» (3)

يعنى: «مايوس نمى‏شود از رحمت‏خدامگر كفار» .

و مروى است كه: «مردى از بسيارى گناهان، اين قدر خائف شده بود كه از آمرزش‏خود نااميد بود.حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - به او فرمودند: اى مرد! مايوسى تواز رحمت‏خدا بدتر است از گناهانى كه كرده‏اى‏» . (4)

و روزى حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «اگر بدانيد آنچه را من‏مى‏دانم، كم خواهيد خنديد و بسيار خواهيد گريست.و به بيابانها و صحراها بيرون‏خواهيد رفت.و بر سينه‏هاى خود خواهيد زد.و پناه به پروردگار خود خواهيد برد.پس‏جبرئيل - عليه السلام - نازل شد و گفت: پروردگارت مى‏فرمايد كه: بندگان مرا از من نا اميد مكن‏» . (5)

و مروى است كه: «مردى بود در بنى اسرائيل كه مردم را از رحمت‏خدا نا اميد مى‏كرد و ايشان را بسيار مى‏ترسانيد.در روز يامت‏خدا به او خواهد فرمود كه: امروزمن تو را از رحمت‏خود مايوس مى‏كنم، همچنان كه تو بندگان مرا از من نااميدمى‏ساختى‏» . (6)

و همين قدر بس است در مذمت صفت‏ياس، كه: آدمى را از محبت‏خدا كه سر همه فضايل و بالاترين آنهاست‏باز مى‏دارد، زيرا كه تا كسى به ديگرى اميدوار نباشد او رادوست نمى‏دارد.و همچنين اين صفت‏باعث‏بازماندن از طاعت و عبادت مى‏شود،زيرا كه باعث‏بر عمل، نشاط خاطر و اميدوارى به مكافات آن است.

و آنچه رسيده است در مذمت ظن بد به خدا - چنانكه مذكور خواهد شد - دلالت‏برمذمت اين صفت نيز مى‏كند.پس بر هر كسى لازم است كه از اين صفت مجتنب باشد.وعلاج آن به تحصيل ضد آن است، كه صفت رجاء و اميدوارى به رحمت‏خداست،چنانكه بيايد.

فصل: رجاء و اميدوارى به خدا

ضد ياس از رحمت‏خدا اميدوارى به اوست، كه آن را صفت رجاء گويند.و «رجاء» عبارت است از: انبساط سرور در دل، به جهت انتظار امر محبوبى.

و اين سرور و انبساط را وقتى رجاء و اميدوارى گويند كه: آدمى بسيارى از اسباب رسيدن به محبوب را تحصيل كرده باشد، مثل انتظار گندم از براى كسى كه تخم بى‏عيب‏را به زمين قابلى كه آب به آن نشيند بيندازد، و آن را در وقت‏خود آب دهد.

اما توقع چيزى كه هيچ يك از اسباب آن را مهيا نكرده باشد آن را رجاء نگويند،بلكه غرور و حماقت نامند.مانند انتظار گندم از براى كسى كه تخم آن را در زمين‏شوره زارى كه بى آب باشد افكنده باشد.

و اگر كسى بعضى اسباب را تحصيل كرده و بعضى را نكرده، كه حصول محبوب مشكوك فيه باشد آن را آرزو و تمنا گويند، مثل آنكه تخم را به زمين قابلى افكنند امادر آب دادن كوتاهى و تقصير نمايند.

و چون اين را دانستى بدان كه دنيا مزرعه آخرت است.و دل آدمى حكم زمين رادارد.و ايمان چون تخم است.و طاعات، آبى است كه زمين را با آن سيراب بايد كرد.وپاك كردن دل از معاصى و اخلاق ذميمه به جاى پاك كردن زمين است ازخار و خاشاك و سنگ و كلوخ و گياهى كه زرع را فاسد مى‏كند.و روز قيامت هنگام‏درو كردن است.

پس بايد اميد داشتن بنده به آمرزش را قياس كرد به اميد صاحب زرع، و همچنان كه‏كسى تخم را به زمين پاك افكند و آن را به موقع آب دهد، و از سنگ و خار و خس‏پاك سازد، چون چشم به لطف پروردگار داشته بنشيند و اميد گندم به خانه بردن دروقت درو داشته باشد.اين اميد را رجاء گويند و عقلا از آدمى مى‏پسندند و مدح او را مى‏كنند.همچنين هر گاه بنده زمين دل را از خار و خس اخلاق ذميمه رفت و درو كرد،و تخم ايمان را در آن پاشيد، و آب طاعات را بر آن جارى ساخت، پس اميد به لطف‏پروردگار داشته باشد كه او را از سوء خاتمه نگاهدارد، و او را بيامرزد.و اين اميدوارى‏او رجاء محمود، و در نزد عقل و شرع مستحسن است.

و همچنان كه كسى كه از زراعت تغافل ورزد و سال خود را به كسالت و راحت‏به‏سر برد، يا تخم را در زمين شوره كه آب به آن نمى‏نشيند افكند و بنشيند و توقع‏درو كردن و گندم به انبار كشيدن را داشته باشد اين را حمق و غرور گويند و صاحب آن‏را احمق نامند.همچنين كسى كه تخم ايمان و يقين را در زمين دل نيفكند، يا بيفكندوليكن خانه دل او «مشحون‏» (7) به رذايل صفات، و مستغرق لجه شهوات و لذات باشد. و آن را به آب طاعتى سيراب ننمايد و چشم [چشم داشت] ايمان و مغفرت را داشته‏باشد مغرور و احمق خواهد بود.

و از آنچه گفتيم معلوم شد كه: اميدوارى و رجاء، در وقتى است كه آدمى توقع محبوبى را داشته باشد كه جمع آورى اسبابى را كه در دست او هست كرده باشد، وديگر چيزى نمانده باشد مگر آنچه را كه از قدرت او بيرون است، كه فضل و كرم خداست، كه از لطف خود او را از سوء خاتمه، و ايمان او را از شيطان، و دل او را ازهوا و هوس محافظت نمايد.

پس احاديث و اخبارى را كه در ترغيب به رجاء و اميدوارى به خدا، و وسعت عفوو رحمت او رسيده مخصوص است‏به كسانى كه چشم داشت رحمت را با عمل خالص داشته باشند و به دنيا و لذت آن فرو نرفته باشند.

پس جان من! با هوش باش تا شيطان ترا فريب ندهد، و از طاعت و عبادت باز ندارد،و به اميد و آرزو، روزگار تو را نگذراند، تا زمام كار از دست تو در رود.و نظرى به‏احوال انبياء و اولياء و بزرگان بارگاه خدا افكن، و سعى ايشان را در عبادات ملاحظه‏نماى، و ببين كه: چگونه عمر خود را در خدمت پروردگار صرف نمودند.و روز وشب، بدن خود را در رنج افكندند، و به عبادت و طاعت مشغول شدند.و چشم ازلذات دنيويه پوشيدند، و شربت محنت و بلا را نوشيدند.و با وجود اين، از خوف خداپيوسته در اضطراب، و ديده ايشان غرق آب بود.آيا ايشان اميد به عفو و رحمت‏خداوند نداشتند؟ يا از وسعت كرم او آگاه نبودند؟ به خدا قسم كه آگاهى آنها از من وتو بيشتر، و اميدوارى آنها بالاتر بود و ليكن مى‏دانستند:

نابرده رنج گنج ميسر نمى‏شود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد

يافته بودند كه اميد رحمت‏بى دست آويزى طاعت و عبادت حمق و سفاهت است.

آرى:

شبان وادى ايمن گهى رسد به مراد

كه چند سال به جان خدمت‏شعيب كند (8)

آيات و اخبار در فضيلت رجاء

و ما ابتدا بعضى از احاديث و آياتى كه در فضيلت رجاء و اميدوارى رسيده بيان‏مى‏كنيم و بعد از آن بيان اينكه رجاى بى طاعت، غرور و حماقت است مى‏نمائيم.

پس مى‏گوئيم بدان كه: آيات و اخبارى كه باعث رجاء و اميدوارى مى‏شود وترغيب به آن مى‏نمايد بى‏نهايت است، و آنها بر چند قسم‏اند:

قسم اول: آيات و اخبارى كه در آنها نهى شده است از ياس و نوميدى از رحمت‏خدا، چنانچه گذشت.

قسم دوم: احاديثى كه به خصوص رجاء و اميدوارى رسيده، چنانكه مروى است‏كه:

«مردى در حالت نزع بود و حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - بر بالين او حاضر بودند، عرض كرد كه خود را مى‏يابم كه از گناهان ترسان، و به رحمت پروردگار اميدوارم.

حضرت فرمود كه: در اين وقت اين ترس و اميد در دل بنده جمع نمى‏شودمگر اينكه خدا او را به آنچه اميد دارد مى‏رساند و از آنچه مى‏ترسد ايمن مى‏كند» . (9)

و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه فرمودند: «در روز قيامت‏خداوند عالم به بنده مى‏فرمايد كه: چه چيز مانع شد تو را از اينكه تو منكر را ديدى و نهى از آن نكردى؟ اگر در اين وقت عذر آورد كه پروردگارا! به تو اميدوار بودم و از مردم مى‏ترسيدم.خدا مى‏فرمايد كه: اين گناه ترا آمرزيدم‏» . (10)

و باز از آن حضرت منقول است كه: «مردى را داخل جهنم كنند، پس در آنجا هزارسال معذب باشد، روزى فرياد كند كه يا حنان يا منان.خداوند عالم به جبرئيل مى‏فرمايد:

برو بنده مرا نزد من آور.پس جبرئيل - عليه السلام - او را بياورد و در موقف پروردگاربدارد.پس خطاب الهى رسد كه: جاى خود را چگونه يافتى؟ عرض كند كه: بد مكانى‏بود.خطاب رسد كه: او را به جائى كه داشت‏برگردانيد.آن بنده راه جهنم را پيش گيردو روانه شود و به عقب خود نگاه كند.خداى - تعالى - فرمايد كه: چرا به عقب نگاه‏مى‏كنى؟ عرض كند كه: چنين به تو اميد داشتم كه چون مرا از جهنم بيرون آوردى‏ديگر به آنجا بر نگردانى.خطاب رسد كه: او را بر گردانيد و به بهشت‏بريد» . (11)

و نيز از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه: «خداى - تعالى - فرمودند كه: مطمئن نشوند عبادت كنندگان به عبادتى كه به اميد ثواب من مى‏كنند، به‏درستى كه اگر غايت‏سعى خود را در طاعت‏بكنند و در مدت العمر نفسهاى خود را به‏زحمت‏بيندازند در بندگى من، باز مقصر خواهند بود و حق عبادت مرا بجا نخواهندآورد در مقابل آنچه از من مى‏خواهند از كرامات و نعيم بهشت من، و از درجات عاليه‏در جوار من.و ليكن بايد به رحمت من واثق باشند.و به فضل و كرم من اميدوار باشند. ومطمئن و خاطر جمع به حسن ظن به من باشند، كه هر گاه چنين باشند رحمت من ايشان رادر مى‏يابد، و خوشنودى و آمرزش خود را به ايشان مى‏رسانم، و خلعت عفو خود را به‏ايشان مى‏پوشانم.به درستى كه منم خداوند رحمن و رحيم، و به اين نام خود راناميده‏ام‏» . (12)

و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه: «ديدم در كتاب على بن ابيطالب - صلوات الله عليه - كه نوشته بود حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - دربالاى منبر فرمودند كه: قسم به آن خدائى كه به غير از او خدائى نيست كه به هيچ مؤمنى خير دنيا و آخرت داده نشد مگر به واسطه حسن ظن او به خدا، و اميدواريش به او، وحسن خلق او، و احتراز كردن از غيبت مؤمنين.و قسم به خدائى كه به غير از او خدائى‏نيست، كه: خداى تعالى هيچ مؤمنى را بعد از توبه و استغفار عذاب نمى‏كند مگر به جهت‏گمان بدى كه به خداوند داشته باشد، و كوتاهى او در اميدوارى به خداوند، و بد خلقى و غيبت مؤمنين.و قسم به خدائى كه به غير از او خدائى نيست، كه: هيچ بنده، ظن نيكو به‏خدا نمى‏دارد مگر اينكه خدا به ظن او با او رفتار مى‏كند، زيرا كه خدا كريم است و همه‏خيرات در دست اوست، و شرم دارد كه بنده مؤمن گمان نيك به او داشته باشد و گمان‏او تخلف كند و اميد او بر نيايد. پس نيكو كنيد گمان خود را به خدا و به سوى او رغبت‏نمائيد» . (13)

قسم سوم: از چيزهائى كه باعث اميدوارى مؤمنين است آن است: كه در آيات قرآنيه و احاديث نبويه تصريح شده كه ملائكه مقربين و انبياء مرسلين - صلوات الله عليهم اجمعين - از براى طايفه مؤمنين طلب مغفرت مى‏نمايند و از خدا آمرزش ايشان‏را مى‏طلبند، و البته دعاى ايشان مقبول درگاه پروردگار است.

خداوند عالم مى‏فرمايد:

«و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض‏». (14)

خلاصه معنى آنكه: «فرشتگان تسبيح پروردگار خود را مى‏نمايند، و از اوطلب آمرزش مى‏كنند از براى بندگانى كه در زمين هستند» .

و حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه: «حيات و ممات من از براى شما خير است.اما در حيات، از براى شما احكام شريعت را بيان مى‏كنم، و طريقه وآداب را به شما مى‏آموزم.و اما بعد از ممات من اعمالى كه از شما صادر مى‏شود بر من عرضه مى‏كنند، آنچه را كه ديدم نيك است‏حمد خدا را مى‏كنم، و آنچه را كه ديدم بداست طلب آمرزش آن را از خدا مى‏كنم‏» . (15)

قسم چهارم آنكه: رسيده است كه: چون بنده گناهى كند ملائكه در نوشتن آن‏تاخير مى‏كنند كه شايد نادم و پشيمان شود و استغفار كند.

از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه: «چون از بنده گناهى صادر شود به قدر صبح تا شام نوشتن آن را تاخير مى‏اندازند، اگر استغفار نمود نمى‏نويسند» . (16)

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - منقول است كه: «هر كه گناهى كندهفت‏ساعت از روز او را مهلت مى‏دهند، پس اگر سه مرتبه گفت: «استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم‏» آن گناه را ثبت نمى‏كنند» . (17)

امورى كه وسيله نجات مؤمنين است

قسم پنجم: از امورى كه وسيله نجات مؤمنان، و باعث اميدوارى گناهكاران است،شفاعت‏شافع روز قيامت، و عذر خواه گناهكاران امت، پيغمبر رؤف رحيم، و ائمه طاهرين - صلوات الله عليه و عليهم اجمعين - است، كه چون عرصه قيامت‏بر پا شود خودو اهل بيت مطهر او دامن شفاعت‏برزنند، و كمر عذر خواهى نامه سياهان امت را بر ميان بندند، و عفو تقصيرات ايشان را از بارگاه احديت مسئلت نمايند، و از خدا آمرزش‏ايشان را بطلبند.و چنانچه خداوند مهربان به آن برگزيده جهانيان وعده فرموده شفاعت‏او را قبول خواهد فرمود.

«و لسوف يعطيك ربك فترضى‏»

يعنى: «هر آينه زود باشد كه پروردگار تو، اين قدر به‏تو بخشش و عطا كند كه تو راضى و خشنود شوى‏» . (18)

و در تفسير اين آيه رسيده است كه: «محمد - صلى الله عليه و آله - راضى نخواهدشد كه يك نفر از امت او در جهنم باشد» . (19)

و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مروى است كه فرمودند:

«ادخرت شفاعتى لاهل الكبائر من امتى‏»

يعنى: «من شفاعت‏خود را ذخيره كرده‏ام از براى‏صاحبان گناه كبيره از امت‏خود» . (20)

و الحق اين بشارتى است كه چشم مؤمنان به آن روشن، و دل ايشان به آن شاد وخرم مى‏شود.

اى گروه مؤمنان شادى كنيد همچو سرو و سوسن آزادى كنيد

آرى: چرا شادى نكنند و حال آنكه از براى ايشان چنين عذر خواهان هست.

چه غم ديوار امت را كه باشد چون تو پشتيبان

چه باك از موج بحر آن را كه باشد نوح كشتيبان

قسم ششم: بشارات و مژده‏هائى است كه از براى شيعيان وارد شده است، كه ايشان‏مخلد در جهنم نخواهند بود، و دوستى پيغمبر و اهل بيت، ايشان را از عذاب خلاص‏خواهد كرد، هر قدر گناه كه داشته باشند، و هر چه معصيت كه كرده باشند. (21)

قسم هفتم: آياتى كه دلالت مى‏كند بر اينكه: خداوند عالم آتش جهنم را به جهت‏كفار خلق كرده و به غير از دشمنان خدا كسى داخل جهنم نخواهد شد، و دوستان خودرا به آن مى‏ترساند و تخويف مى‏كند.

مى‏فرمايد: «ذلك يخوف الله به عباده‏».

يعنى: «به آتش جهنم، خدا بندگان خود را مى‏ترساند» . (22)

و نيز مى‏فرمايد: «و اتقوا النار التى اعدت للكافرين‏»

يعنى: «بپرهيزيد از آتش جهنم كه از براى كفار خلق و مهيا شد» . (23)

و باز مى‏فرمايد: «لا يصليها الا الاشقى الذى كذب و تولى‏»

يعنى: «به آتش جهنم‏نمى‏افتد مگر بسيار شقى، كه تكذيب پروردگار را كند و از او اعراض نمايد» . (24)

قسم هشتم: آنچه وارد شده است در خصوص وسعت عفو و مغفرت خداوند، و وفور مهربانى و رحمت او، چنانچه فرموده:

«و ان ربك لذو مغفرة للناس على ظلمهم‏»

يعنى: «به درستى كه پروردگار تو صاحب مغفرت و آمرزش است مردمان را بر گناهانى كه كرده‏اند» . (25)

و مرويست كه: «خداوند عالم به حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - وحى فرستادكه من در روز قيامت محاسبه امت تو را به تو وا مى‏گذارم.آن حضرت عرض كرد كه:

تو از براى ايشان بهترى از من، و محاسبه ايشان با تو باشد.خطاب رسيد كه: هر گاه چنين‏باشد من هم ترا در حق ايشان مخذول و منكوب نخواهم كرد» . (26)

مرويست كه:

«روزى حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - گفت: يا كريم العفو.

جبرئيل - عليه السلام - عرض كرد كه: مى‏دانى معنى كريم العفو را؟ يعنى بديهاى بندگان را به رحمت‏خود عفو مى‏كند.بعد از آن، آنها را به كرم خود مبدل به حسنات مى‏كند» . (27)

و مرويست كه:

«هر گاه بنده گناهى كند و استغفار نمايد، خداى - تعالى - به ملائكه مى‏فرمايد: ببينيد بنده مرا كه گناهى از او سر زد، پس دانست كه او را پروردگاريست كه‏گناهان را مى‏آمرزد و به گناه، مؤاخذه مى‏كند، گواه مى‏گيرم شما را كه من او را آمرزيدم. (28)

و در حديث قدسى وارد است كه:

«من خلق را آفريدم تا از من نفعى ببرند و سودى كنند و نيافريدم ايشان را كه من از آنها منتفع گردم‏» . (29)

مثنوى:

من نكردم خلق تا سودى كنم بلكه تا بر بندگان جودى كنم

و مروى است كه اگر بندگان، گناه نكنند خدا خلق ديگرى خواهد آفريد كه گناه كنندو ايشان را بيامرزد. (30)

و حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:

«به آن خدائى كه جان من درقبضه قدرت اوست كه خدا به بندگان مهربان‏تر است از مادر مهربان به فرزند خود» . (31)

و در احاديث وارد شده است كه: در روز محشر خداوند عالم چنان آمرزش ومغفرت كند كه به خاطر هيچ كس خطور نكرده باشد، تا اينكه شيطان هم به طمع افتد. (32)

و آيات و اخبارى كه در اين معنى رسيده از حد و حصر متجاوز است و بيان ازشرح و ذكر همه آنها عاجز.

قسم نهم: اخبارى كه رسيده است كه: هر بلا و ناخوشى و مرضى كه در دنيا به‏مؤمن مى‏رسد، حتى پاى او كه به سنگى بر آيد كفاره گناه او مى‏شود.

حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:

«تب، از بوى آتش جهنم است،و همينقدر نصيب مؤمنين است از آتش جهنم‏» . (33)

قسم دهم: اخبارى كه وارد شده است در خصوص اينكه: با وجود ايمان، گناهى ضرر نمى‏رساند، همچنان كه با وجود كفر، هيچ عملى نفع نمى‏بخشد. (34)

و اينكه گاه است‏كه خداى - تعالى - به جهت مقدار ذره‏اى از ايمان، با عمل خوبى از اعمال صالحه،بنده را مى‏آمرزد و داخل بهشت مى‏كند.

قسم يازدهم: اخبارى كه رسيده است در ترغيب و امر به حسن ظن به خدا، - چنانكه شمه‏اى از آن گذشت - .

و از آن جمله حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - گفت كه: «خداى - تعالى - مى‏فرمايد كه:

من در پيش گمان بنده خود هستم، پس هر چه مى‏خواهد به من گمان كند» . (35)

و نيز از آن حضرت مروى است كه:

«بايد هيچ يك از شما نميرد مگر به حسن ظن به‏خدا» . (36)

منقول است كه: «يكى از علما (37) را در خواب ديدند به او گفتند كه: حق - تعالى - با توچه كرد؟ گفت: چون قبض روح مرا كردند خطاب رسيد كه: يا شيخ السوء (اى شيخ‏بدكردار) چنين و چنان كردى؟ ! پس به نحوى خوف و دهشت‏بر من غلبه كرد كه حد وپايان نداشت.عرض كردم كه به اين نحو حديث از پيغمبر تو به من نرسيده.حق - تعالى - فرمود: به چه نحو رسيده؟ گفتم: به من رسيده كه: پيغمبر تو گفت جبرئيل به من‏گفت‏حق - سبحانه و تعالى - مى‏فرمايد من در نزد ظن بنده خودم، به هر نحو كه به من‏گمان برد چنان با او سلوك خواهم كرد.و گمان من اين بود كه: مرا عذاب نخواهى كرد.

پس حق - تعالى - فرمود كه: پيغمبر من راست گفته است، و جبرئيل راست گفته، و تو نيزراست گفتى، اى ملائكه من! ببريد اين را و داخل بهشت كنيد و در ميان حور و غلمان داخل نمائيد» .

در بيان احاديثى كه روز قيامت گناه مؤمنين را به گردن كفار نهاده و آنها را به‏جهنم مى‏برند.

قسم دوازدهم: احاديثى كه وارد شده است كه: در روز قيامت، كفار و دشمنان اهل‏بيت رسالت، فداى مؤمنين و شيعيان خواهند شد.و گناهان شيعيان را به پاى ايشان نوشته‏آنها را به عوض ايشان به جهنم خواهند برد.

همچنان كه مروى است كه: «حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - فرمودند كه:

امت من، امت مرحومه‏اند، و در آخرت از براى ايشان عذابى نيست.و آنچه بايد ازعقاب به ايشان رسيد در دنيا به واسطه بلاها و محنتها و زلزله‏ها مى‏رسد، و چون روزقيامت‏شود به هر يك از امت من، مردى از كفار اهل كتاب را بدهند و گويند اين فداى تو است از آتش‏» . (38)

و در احاديث اهل بيت وارد است كه:

«ناصبين و دشمنان ما را به سبب ظلمى كه به‏شيعيان ما كرده‏اند و بدى ايشان را گفته‏اند فداى ايشان خواهند كرد» . (39)

و از حضرت صادق - عليه السلام - مروى است كه:

«روز قيامت‏يكى از شيعيان ما راكه دوستى ما را محافظت كرده باشد، و در دين خود تقيه نموده باشد، و حقوق برادران مؤمن خود را به جا آورده باشد و ليكن در طاعت و عبادت كوتاهى كرده باشد مى‏آورند و مقابل او صد نفر يا بيشتر، يا صد هزار از دشمنان ما را مى‏گذارند و مى‏گويند:

اينها فداى تو است از آتش جهنم، پس آن مؤمنان را به بهشت مى‏برند و اين ناصبين را داخل جهنم مى‏كنند» . (40)

رجاء و اميدوارى بدون طاعت

و اما آنچه دلالت مى‏كند بر آنچه گفتيم، كه رجاء و اميدوارى به رحمت و مغفرت‏بايد بعد از طاعت و عبادت باشد، و بدون آن غرور و حماقت است از آيات و اخباربى حد و نهايت است.

چنانكه حق - سبحانه و تعالى - مى‏فرمايد:

«ان الذين آمنوا و الذين هاجروا و جاهدوا فى سبيل الله اولئك يرجون رحمة الله‏»

يعنى: «به درستى كه: كسانى كه ايمان آوردند و به جهت متابعت رسول، ترك اوطان‏خود را نمودند و در راه خدا با كفار و نفس اماره جهاد كردند، ايشان‏اند كه اميدوار به‏رحمت پروردگارند» . (41)

و در مقام مذمت طايفه‏اى مى‏فرمايد:

«فخلف من بعدهم خلف ورثوا الكتاب ياخذون عرض هذا الادنى و يقولون سيغفر لنا» (42)

خلاصه معنى اينكه: از عقب گذشتگان،طايفه‏اى آمدند كه كتاب خدا از رفتگان به ايشان رسيد، و ايشان گرفتار متاع دنيوى‏گشتند، و آنها را فرا گرفتند و مى‏گويند كه زود باشد كه ما آمرزيده شويم.

و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه:

«احمق كسى است كه متابعت هوا و هوس نفسانى را كند، و آرزو از خدا داشته باشد» . (43)

و شخصى به خدمت امام جعفر صادق - عليه السلام - عرض كرد كه: «قومى هستندكه گناه مى‏كنند و مى‏گويند ما اميد به خدا داريم و هميشه چنين‏اند تا مرگ ايشان برسد.

حضرت فرمودند كه: ايشان كسانى هستند كه به آرزو مى‏گذرانند و دروغ مى‏گويند،رجا و اميد ندارند.و به درستى كه كسى كه اميد به چيزى داشته باشد در صدد طلب آن بر مى‏آيد.و كسى كه از چيزى بترسد از آن مى‏گريزد» . (44)

و شخصى به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كرد كه:

«قومى از دوستان تومعصيت مى‏كنند و مى‏گويند ما اميدواريم.حضرت فرمود: دروغ مى‏گويند، دوستان ما نيستند.اينها قومى هستند كه امانى و آمال، ايشان را مضطرب كرده است.كسى كه اميد به چيزى داشته باشد عمل از براى آن مى‏كند» . (45)

و باز از آن حضرت مروى است كه:

«مؤمن، مؤمن نيست تا خوف و اميد داشته‏باشد.و خوف و اميد نمى‏دارد مگر در وقتى كه عمل كند از براى آنچه مى‏ترسد و به‏آن اميد دارد» . (46)

فصل: خوف اصلح است‏يا رجاء؟

دانستى كه خوف و رجا دو صفت‏اند از صفات محموده و اخلاق فاضله.و فضيلت آنها به اعتبار آن است كه: آدمى را بر طاعت و عبادت وا مى‏دارند، و باعث مداواى‏دل رنجور مى‏گردند.

و اين در اشخاص مختلف مى‏شود:

گاه است‏شخصى است كه ترس و خوف، او را از طمع و اميد بيشتر به كاروا مى‏دارد، و چنين شخصى صفت‏خوف از براى او اصلح است از رجاء.

و گاه است‏شخص ديگر بر عكس است، و حكم آن نيز بر عكس است.

و كسى كه بر او صفت امن از عذاب خدا غالب باشد، و ايمن از مكر الله بوده باشد صلاح او تحصيل صفت‏خوف است.

و كسى كه ياس از رحمت‏خدا بر او غلبه داشته باشد اصلح از براى او تحصيل صفت رجا است.

و شخصى كه غريق بحر معاصى و گرفتار دام شهوات دنيويه بوده باشد بايد در صدد تحصيل خوف برآيد.

و كسى كه معاصى ظاهريه و باطنيه را ترك كرده باشد اصلح از براى او اين است كه:

ترس و اميد او مساوى باشند.

و خلاصه اينكه: هر كدام كه آدمى را بيشتر بر تحصيل مقصود وا مى‏دارد، تحصيل‏آن اهم است.و اگر در اين خصوص مساوى باشند اصلح، اعتدال اين دو صفت وتساوى آنها است.

همچنان كه خداى - تعالى - در وصف جماعتى مى‏فرمايد:

«يدعون ربهم خوفا و طمعا»

يعنى: «پروردگار خود را مى‏خوانند با ترس و اميد» . (47)

حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - به يكى از اولاد خود فرمودند كه:

«اى فرزند! چنان از خدا بترس كه همچنين دانى كه اگر طاعات همه اهل زمين را كرده باشى از تو قبول نخواهد كرد.و چنان به خدا اميدوار باش كه چنان دانى كه اگر گناهان همه اهل‏زمين را كرده باشى تو را خواهد آمرزيد» . (48)

حارث بن مغيره گويد: به حضرت صادق - عليه السلام - عرض كردم كه: «در وصيت لقمان چه بود؟ فرمودند كه: چيزهاى عجيبه در آن بود، و عجيب‏تر از همه آنكه: به‏پسر خود وصيت كرده بود كه چنان از خدا بترس كه اگر طاعت «ثقلين‏» (49) را با خود ببرى‏چنان دانى كه تو را عذاب خواهد كرد.و چنان اميدوار به او باش كه اگر گناهان ثقلين را با خود ببرى چنان دانى كه تو را رحم خواهد نمود.و بعد از آن، حضرت فرمودند كه:

پدرم مى‏گفت كه: هيچ بنده مؤمنى نيست مگر آنكه در دل او دو نور است: يكى نور خوف، و يكى نور اميد، كه هر كدام را وزن كنى از ديگرى زيادتر نيست‏» . (50)

و از آنچه گفتيم ظاهر شد كه: از براى سه كس صفت رجا افضل و اصلح است ازصفت‏خوف:

يكى: كسى كه واجبات خود را به جا آورد و از محرمات اجتناب كند، و ليكن نفس او در به جا آوردن مستحبات، و صرف عمر در طاعات كسل باشد.و چنين شخصى بايد اميد وصول به آنچه خدا وعده فرموده از براى مقربين، در درجات عليين داشته باشد، تا نشاطى در خاطر او حاصل شده و او را بر جميع اعمال صالحه وابدارد.

دوم: كسى كه عمر خود را به معصيت صرف كرده باشد، و صفحه نامه اعمال خودرا سياه كرده باشد، و به اين جهت، از خلاصى خود از عذاب الهى مايوس باشد، وچنانچه توبه و پشيمانى به خاطر او گذرد شيطان او را به نااميدى بخواند و بگويد: توبه تو كجا قبول مى‏شود؟ چه فايده بر توبه تو مترتب مى‏گردد؟ و به اين جهت از توبه و عبادت بازماند.چنين شخصى نيز بايد صفت رجا را تحصيل كند و فريب ابليس رانخورد.

و بدان كه: پروردگار عالم را درياى بى‏منتهاى فيض و رحمت است، و به يك‏بازگشت، گناه هفتاد ساله را مى‏بخشد.

راه نوميدى گرفتم رحمتم دل مى‏دهد

كاى گنه‏كاران هنوز اميد عفوست از كريم

سوم: شخصى كه چندان خوف بر او غلبه كرده باشد كه: مشرف بر هلاكت‏باشد، واز كثرت خوف، مظنه ضرر به بدن او باشد.

و غير اين سه طايفه اگر از اهل معصيت نباشد بهتر تساوى خوف و رجاى اوست.

اما كسانى كه به فريب شيطان مغرور و روز و شب مشغول لهو و لعب و سرور، درطاعات و عبادات كسل، و در معاصى و سيئات، شجاع و قوى دل، نه در فكر حرام وحلال، و نه در انديشه عقاب و نكال، مانند اكثر اهل عصر و مانند ابناى اين روزگار.

پس دواى صفت رجا به ايشان دادن سم قاتل است، زيرا كه از شنيدن وفور رحمت‏خدا به غير از طغيان و جرات ايشان بر عصيان، چيزى حاصل نمى‏شود.پس واعظ مردم‏سزاوار است كه: مرض هر شخصى را بشناسد.و علت آن را بداند.و مزاج مردم رابداند.و هر كسى را به چيزى كه رفع مرض او را كند معالجه كند، نه اينكه دوائى دهد كه مرض او زياد گردد.

پس در مثل روزگار ما بايد سعى در بيان اسباب ترس و خوف نمود، و مردم را ازعذاب الهى ترسانيد.نه اينكه قصد از موعظه، دست آوردن دل مردم، و چشم داشت‏آفرين و تحسين از ايشان باشد، و از اين جهت ذكر اسباب اميدوارى را كنند و خود ومردم را به هلاكت افكنند.

و اما در مقامى كه از اين عائله نباشد و باعث جرات بر معصيت نگردد شبهه‏اى‏نيست كه بندگان را به خدا اميدوار نمودن اولى و افضل است، زيرا كه طاعت‏با اميد، به‏مراتب بالاتر و بهتر است از طاعتى كه از ترس باشد.و مقرب‏ترين مردم در نزد خداكسى است كه: او را بيشتر دوست داشته باشد.و دوستى و اميد به هم مى‏رسد، نه ترس.

و از اين جهت‏خدا قومى را سرزنش كرده است‏به بدگمانى به خدا.

و در اخبار پيشينيان رسيده است كه:

«خداوند عالم به داود - عليه السلام - وحى‏فرستاد كه: دوست دار مرا و هر كه مرا دوست دارد، و مردم را دوست من كن.عرض‏كرد پروردگارا! چگونه مردم را دوست تو كنم؟ فرمود كه: نيكوئيهاى مرا به ايشان ذكركن و نعمتها و احسان مرا بيان نما و به ياد ايشان بياور» . (51)

يكى از بزرگان دين هميشه راههاى اميدوارى به خدا را از براى مردم ذكر مى‏كرد،وقتى از دنيا رفت او را در خواب ديدند گفت: «مرا بردند در موقف خطاب پروردگارباز داشتند، خطاب رسيد كه: چه چيز تو را بر اين داشت كه پيوسته مردم را به طمع واميدوارى وامى‏داشتى؟ عرض كردم كه: خواستم دوستى تو را در دل ايشان جاى دهم.

خداى - تعالى - فرمود كه: من تو را آمرزيدم‏» . (52)

بلى چگونه رجاء، افضل از خوف خدا نباشد و حال آنكه آبخور صفت رجاء ازدرياى رحمت است و آبخور صفت‏خوف از درياى غضب.و كسى كه ملاحظه‏صفات مقتضيه لطف و رحمت را نمايد محبت‏بر او غالب مى‏شود.و مقامى از مقام‏محبت الهى بالاتر نيست.

و اما خوف، موقوف است‏به التفات به صفات مقتضيه غضب، و از آن محبتى‏چندان حاصل نمى‏شود.بلى چون معاصى و غرور بر خلق غالب است - خصوصا به اهل‏اين زمان - پس اصلح به حال ايشان غلبه خوف است، به قدرى كه ايشان را به طاعت‏وابدارد، و شهوات دنيويه را بر ايشان تلخ كند، و دل ايشان را از اين خانه غروربگسلاند، و خاطر ايشان را از علايق اين عالم سرد كند.

وليكن تا مادامى كه مشرف بر مرگ نشده‏اند بايد چنين باشند، اما در وقت مردن،اصلح به حال هر كسى آن است كه: صفت رجاء در آن وقت‏بر او غالب باشد، زيرا كه:

خوف، تازيانه عمل است، و در آن هنگام، وقت عمل سر آمده است.و زمان طاعت‏گذشته است.و يمكن كه خوف در آن وقت‏باعث كمى دوستى خدا شود.

و بايد هر كسى با دوستى خدا از دنيا برود تا شوق لقاى او را داشته باشد.و كسى كه‏خدا را دوست داشته باشد و شايق لقاى او باشد شاد و فرحناك از دنيا مى‏رود، زيرا كه:

شادى بالاتر است از اينكه: كسى به نزد محبوب خود رود و او را ملاقات كند.همچنان‏كه هيچ المى بدتر از اين نيست كه: كسى از محبوب خود مفارقت كند.

پس مسكين و بيچاره كسى كه در آن وقت، دوستى فرزند و عيال و جاه و مال بردل او غالب باشد و همه محبوبهاى او در دنيا بوده باشد و دنيا بهشت او باشد، زيرا كه‏بهشت جائى است كه همه آنچه را آدمى دوست دارد در آنجا باشد.

پس با مرگ از بهشت‏بيرون مى‏رود.و اين اول المى است كه در وقت مرگ به اهل‏دنيا مى‏رسد، علاوه بر آنچه بعد از مرگ به او خواهد رسيد.و كسى كه دوستى به دنيانداشته باشد و علاقه به آنچه در آنجاست از براى او نباشد، دنيا از براى او حكم قفس‏و زندان را خواهد داشت.و مرگ او رهائى از زندان خواهد بود.و اين اول بهجتى‏است كه به او مى‏رسد، علاوه بر چيزهائى كه از براى او آماده است.

فصل: طريقه تحصيل رجاء

چون فضيلت صفت رجاء را دانستى و موقع آن را شناختى، بدان كه كسى كه محتاج‏به اين صفت‏باشد طريقه تحصيل آن، اين است كه: ابتداء در آنچه گفتيم از اسباب‏اميدوارى تامل كند، و آنها را بر دل خود نقش كند و تكرار كند، و پيوسته متذكر آنهابوده باشد.

سپس ملاحظه نمايد نعمتهاى فراوان و كرامتهاى بى‏پايانى را كه در دنيا به بندگان‏خود نموده، حتى اينكه هر چيزى كه از براى ايشان ضرورى است آماده كرده، اگرچه‏چيزى باشد كه گاهى نادرا به آن احتياج شود در امور دنياى ايشان.

پس هرگاه عنايت الهيه در خصوص تهيه اسباب دنيويه و آفريدن آنچه وجود آن‏ضرورى يا بهتر است، كوتاهى نكرده باشد در خانه دنيا، كه حقيقة منزل بلا و محنت‏است نه خانه سرور و راحت.و راضى نشده باشد كه در آنجا محتاج به چيزى باشند كه‏نباشد، بلكه آنچه مصرف زينت و جمال ايشان مى‏شود نيز خلق كرده باشد.چگونه‏خود را راضى خواهد كرد كه در خانه آخرت كه محل فيض و نعمت، و خانه احسان و راحت است ايشان را مهمل و معطل گذارد، بلكه گرفتار عذاب ابد و عقاب مخلد سازد.

نار تو اينست نورت چون بود ماتمت اينست‏سورت چون بود

با وجود اينكه خود فرموده است:

«سبقت رحمتى غضبى‏» (53)

يعنى: «رحمت من برغضبم سبقت گرفته است‏» .

در دنيا با وجود اشتغال به معاصى و لهو و لعب، نعمت را باز نگرفت چگونه درآخرت كه دست از همه جا كوتاه، و بجز درگاه او پناهى نيست آدمى را وا مى‏گذارد؟ بلى:

آنكه جان بخشيد و روزى داد و چندين فضل كرد هم ببخشايد چو مشتى استخوان بيند رميم (54) و بالاترين چيزى كه باعث اميدوارى بندگان است، آن است كه: خداوند عالم خيرمحض است و هيچ شريتى در او نيست، و فياض على الاطلاق و بخشنده مطلق، خلق راآفريد تا بر ايشان جود و احسان كند، و فضل و كرم خود را ظاهر سازد.

پى‏نوشتها:


1. زمر، (سوره 39)، آيه 53.

2. حجر، (سوره 15)، آيه 56.

3. يوسف، (سوره 12)، آيه 87.

4. احياء العلوم، ج 4، ص 125 و 126.و محجة البيضاء، ج 7، ص 253.

5. مستدرك حاكم، ج 4، ص 579.

6. محجة البيضاء، ج 7، ص 254 و احياء العلوم، ج 4، ص 126.

7. مملو

8. مراد از «شبان وادى ايمن‏» ، حضرت موسى - على نبينا و آله و عليه السلام - است كه از مصر فرار نمود و به‏مدين آمد و مدت 8 يا 10 سال در خدمت‏حضرت شعيب - سلام الله عليه - بود.خداوند عالم در قرآن سوره‏قصص، (28) آيه 23 به آن اشاره نموده است. (جهت اطلاع بيشتر رك: تفسير نمونه، ج 16، ص 63) .

9. سنن ابن ماجه تحت رقم 4261 و احياء العلوم، ج 4، ص 125.

10. احياء العلوم، ج 4، ص 126.و سنن ابن ماجه، رقم 4017.و محجة البيضاء، ج 7، ص 254

11. احياء العلوم، ج 4، ص 126.

12. كافى، ج 2، ص 71، ح 1.و بحار الانوار، ج 70، ص 389.

13. كافى، ج 2، ص 71 و 72، ح 2.و بحار الانوار، ج 70، ص 365 و 366، ح 14

14. شورى، (سوره 42)، آيه 5.

15. بحار الانوار، ج 17، ص 149، ح 45.

16. كافى، ج 2، ص 437، ح 1.

17. كافى، ج 2، ص 437، ح 2

18. ضحى، (سوره 93)، آيه 5.

19. مجمع البيان، ج 10، ص 505.

20. بحار الانوار، ج 8، ص 62، ح 86.

21. رك: بحار الانوار، ج 8، باب شفاعت، صفحات 29- 63.

22. زمر، (سوره 39) آيه 16.

23. آل عمران، (سوره 3)، آيه 131

24. ليل، (سوره 92)، آيه 15 و 16.

25. رعد، (سوره 13)، آيه 6.

26. احياء العلوم، ج 4، ص 128.و محجة البيضاء، ج 7، ص 259.

27. احياء العلوم، ج 4، ص 128 و 129.رك: محجة البيضاء، ج 7، ص 260.

28. احياء العلوم، ج 4، ص 129.و صحيح مسلم، ج 8، ص 97، با اختلافى در عبارت.

29. محجة البيضاء، ج 7، ص 262 و احياء العلوم، ج 4، ص 130.

30. مجمع الزوائد، ج 10، ص 215.

31. مجمع الزوائد، ج 10، ص 213.و احياء العلوم، ج 4، ص 131.محجة البيضاء، ج 7، ص 264

32. احياء العلوم، ج 4، ص 131 و 132.و محجة البيضاء، ج 7، ص 264.

33. اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 176.و محجة البيضاء، ج 7، ص 259.

34. رك: كافى، ج 2، ص 463.

35. اتحاف السادة المتقين، ج 9، ص 169 و 221.

36. بحار الانوار، ج 70، ص 395.

37. مراد يحيى بن اكثم است.رك: احياء العلوم، ج 4، ص 126

38. رك: كنز العمال، ج 14، ص 49، ح 37906. (با اندك تفاوتى) و احياء العلوم ج 4، ص 128.

39. رك: بحار الانوار، ج 7، ص 190، ح 51، (قسمت آخر حديث) .

40. تفسير البرهان، ج 2، ص 325، ح 4.و به اين مضمون، در بحار الانوار، ج 7، ص 210، ح 104

41. بقره، (سوره 2)، آيه 218.

42. اعراف، (سوره 7)، آيه 169.

43. سنن ابن ماجه، تحت رقم 4260.و محجة البيضاء، ج 7، ص 250.و احياء العلوم، ج 4، ص 124.

44. كافى، ج 2، ص 68، ح 5.و بحار الانوار، ج 70، ص 357، ح 4.

45. كافى، ج 2، ص 68 و 69، ح 6.و بحار الانوار، ج 70، ص 357، ذيل ح 4.

46. كافى، ج 2، ص 71، ح 11.و بحار الانوار، ج 70، ص 392، ح 61.

47. سجده، (سوره 32)، آيه 16.

48. بحار الانوار، ج 70، ص 394، ذيل ح 64.

49. جن و انس

50. كافى، ج 2، ص 67، ح 1.و بحار الانوار، ج 70، ص 352، ح 1

51. بحار الانوار، ج 70، ص 22، ح 19.

52. احياء العلوم، ج 4، ص 126

53. اصول كافى، ج 1، ص 443، ح 13.

54. پوسيده.