معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۷ -


مقام دوم: در بيان معالجه اخلاق ذميمه كه متعلق است‏به قوه عاقله

دانستى كه: اجناس رذايل متعلقه به آن قوه، دو تا است: يكى، در طرف افراط، وديگرى، در طرف تفريط.و در تحت آنها انواعى چند است، و ما اول دو جنس را با ضدآنها كه حد وسط است‏بيان مى‏كنيم، و بعد از آن شرح انواع را مى‏نمائيم، و همچنين درساير مقامات آينده.پس، در اين مقام دو مطلب است:

معالجه جربزه و جهل و تحصيل ضد آنها

مطلب اول: در بيان دو جنس رذيله و ضد آنها

اما دو جنس رذيله، پس:

اول: «جربزه‏» است، كه باعث‏خروج از حد اعتدال است و در فكر، و موجب آن است‏كه ذهن به جائى نايستد، بلكه پيوسته در ابداع شبهات و استخراج امور دقيقه، غير مطابق‏واقع باشد، و از حد لايق تجاوز كند و بر حق قرار نگيرد.و بسا باشد كه در مباحث عقليه‏و علوم الهيه منجر به الحاد و كفر و فساد عقيده شود.بلكه مى‏رسد به جائى كه صاحب‏آن، انكار همه اشياء و نفى حقايق جميع چيزها را مى‏نمايد، همچنان كه طايفه «سوفسطائيه‏» ، (1) در علوم شرعيه و مسايل عمليه منجر به وسواس مى‏گردند.

و علاج اين رذيله، بعد از آنكه آدمى قبح آن را برخورد، و دانست كه اين موجب‏بازماندن از مراتب علم و عمل و محرومى از فيض معارف و نيل سعادات است، وآدمى را به درجه هلاكت مى‏رساند، آن است كه: رجوع كند به استدلالات و معتقدات علماى مشهور به استقامت‏سليقه، و معروف به افهام مستقيمه، و خواهى نخواهى خود را بر مقتضاى ادله معتبره در نزد آنها بدارد، و تجاوز از اعتقادات و اعمال و افعال آنهانكند.و بداند كه: بعد از آنكه جمعى كثير و جمى «غفير» (2) از علماى اعلام و صاحبان‏افهام مستقيمه بر اين طريقه هستند، و او به تنهائى در آن طريقه تشكيك نمايد، لا محاله‏از «اعوجاج‏» (3) سليقه يا اعتياد ذهن اوست‏به شبهه، پس نفس خود را به تكليف بر طريقه‏آنها بدارد تا عادت كند به ثبات و اطمينان.و در تعلم علوم تعليميه، مانند: حساب وهندسه و هيئت، مدخليه تمام است در حصول استقامت ذهن، و بسيار نادر اتفاق مى‏افتدكه كسى در اين علوم «صاحب يد» باشد و «مزاول‏» (4) آنها باشد، ولى سليقه او مستقيم وذهن او «قويم‏» (5) نباشد.

دوم: جهل بسيط است، و آن از طرف تفريط است.و عبارت است از: خالى بودن‏نفس از علم، و اتصاف آن به جهل، بدون اينكه هم چنين داند كه مى‏داند، يعنى بر اومشتبه نشده باشد، و اعتقاد دانستن را نداشته باشد.و در ابتداى امر، اين صفت ذموم‏نيست‏بلكه ممدوح است، زيرا كه آدمى تا به جهل خود بر نخورد و نداند كه نمى‏دانددر صدد تحصيل علم بر نمى‏آيد.بلى باقى بودن بر اين مقام و ماندن بر جهل و ثبات برآن، از رذائل عظيمه است، كه دفع آن لازم و بقاى آن از جمله مهلكات است.و كسى‏كه متصف به اين صفت‏باشد بايد سعى در ازاله آن كند، و تامل كند در قبح جهل وحكم عقل به اينكه جاهل، فى الحقيقه انسان نيست، و اگر آن را انسان گويند به جهت‏مشابهت صورت است كه با انسان دارد، زيرا كه: انسان در ساير چيزها كه بجز علم ودانش است، از جسميت و غضب و شهوت و بصر و سمع و صوت و غير اينها، با سايرحيوانات شريك است، و فضيلت انسان بر سايرين، به علم و معرفت است.پس، اگر آن رانيز نداشته باشد حيوانى خواهد بود مستقيم القامه.و از اين جهت است كه: اگر شخصى‏عامى در مجلس مباحثه علماء و محاورات ايشان بنشيند و از اقوال ايشان چيزى نفهمد،نسبت‏به ايشان با چهار پايان فرقى ندارد.و چون اين را فهميد تامل كند كه چه هلاكتى از اين بالاتر، و چه صفتى از اين بدتر كه او را از حدود انسانيت‏خارج و در زمره بهايم‏داخل نمايد.و بعد از آن تتبع نمايد در آيات و اخبارى كه در مذمت جهل و نادانى‏رسيده.

و در بعضى از احاديث آن را موجب دخول نار فرموده‏اند.از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - مروى است كه:

«شش طايفه به جهت‏شش چيز، پيش از محاسبه داخل آتش خواهند بود: يكى ازآنها صحرانشينان و سكنه قرا و مواضعى كه از اهل علم خالى است‏به سبب جهل ونادانى كه دارند». (6)

و بعد از اينها متذكر شرافت علم شود و ملاحظه آنچه در فضيلت آن رسيده بنمايد - همچنان كه بعضى از آن مذكور خواهد شد - ، پس از خواب غفلت‏بيدار و سعى واجتهاد در دفع جهل خود نمايد و جد و جهد در تحصيل علوم ضروريه از اهل آن كند.

فصل پنجم: حكمت در مقابل جربزه و جهل

اما ضد اين دو جنس كه حد اعتدال آنها بوده باشد: پس دانستى كه آن حكمت‏است، كه عبارت است از علم به حقايق اشياء.و شكى نيست كه صفت علم، افضل‏اوصاف كمال، و اشرف «نعوت‏» (7) جمال از براى نفس انسانى است، بلكه بالاترين صفات‏ربوبيت است و به واسطه علم، انسان به شرف جوار رب العالمين مى‏رسد، و به سبب آن‏داخل عالم ملائكه مقربين مى‏شود، حيات ابدى از براى انسان از آن است و سعادت‏سرمدى از براى اين نوع، به توسط آن عقليه و نقليه متطابق، و جميع اهل ملل و اديان‏متفق‏اند بر اينكه بدون معرفت و علم محرم حرم انس پروردگار نتوان شد، و قدم بر بساطقرب حضرت آفريدگار نتوان نهاد و در حكمت‏حقه ثابت و مبين است كه علم وتجرد (8) را دست در گردن يكديگر است.هر قدر كه نفس را صفت علم زياد مى‏شودتجرد آن نيز زياد مى‏گردد.و شبهه‏اى نيست كه مرتبه تجرد بالاترين مرتبه‏اى است كه ازبراى انسان متصور است، زيرا كه به واسطه تجرد، شباهت اهل «عالم ملكوت‏» ، و موافقت‏با سكان قدس «عالم جبروت‏» (9) به هم مى‏رساند.

و از جمله علوم معرفت‏خداوند - سبحانه و تعالى - است، كه سبب ايجاد عالم «علوى‏» و «سفلى‏» است.همچنان كه در «حديث وارد است كه: «كنت كنزا مخفيافاحببت ان اعرف، فخلقت الخلق لكى اعرف‏» (11) يعنى: «گنجى بودم پنهان، خواستم كه‏شناخته شوم، پس مخلوقات را خلق كردم تا مرا بشناسند» .

علاوه بر اينكه علم، خود فى نفسه لذيذ و محبوب و مرغوب و مطلوب است، لذت‏و ابتهاجى كه از براى اهل معرفت‏حاصل است هرگز از براى غير ايشان ميسر نيست، وسرور و انبساطى كه از فهميدن مساله‏اى از مسائل علميه هم مى‏رسد از هيچ يك ازلذات جسميه حاصل نمى‏شود.

و از جمله فوائد علم در دنيا، عزت و اعتبار در نزد اخيار و اشرار، و شرف و احترام‏در نزد جميع طوايف انام است.حكم علما در نزد پادشاهان ذوى الاقتدار، مطاع، واقوال ايشان در پيش سلاطين كامكار لازم الاتباع.و حكيم مطلق - جل شانه - به حكمت‏كامله جميع خاص و عام را «مجبول‏» (13) فرموده است‏بر تعظيم اهل علم واحترام ايشان و اطاعت و انقيادشان، بلكه ساير حيوانات از بهايم و سباع كه مطيع انسان‏و مسخر در تحت قدرت ايشان‏اند نيست مگر به آنچه مخصوص به آن است از قوه‏ادراك و تميز.و اگر به ديده تحقيق نظر كنى و از احوال افراد مردم تفحص نمائى‏مى‏بينى كه هر كه بر ديگرى تفوق و زيادتى دارد خواه در جاه و منصب و خواه در مال‏و دولت‏يا غير اينها، سبب اختصاص او به زيادتى ادراك و تميزى است كه در اوست اگر چه از بابت مكر و حيله و شيطنت و خدعه باشد.

شرافت و فضيلت علم و علماء

و آيات و اخبارى كه در شرافت علم و فضيلت آن و وجوب تحصيل آن رسيده‏بيش از آن است كه بتوان در يك مقام جمع نمود و ليكن ما بعضى از آنها را ذكرمى‏كنيم.

پروردگار عالم - جل شانه - مى‏فرمايد:

«انما يخشى الله من عباده العلماء» (14)

يعنى:

«ازبندگان خدا علما از خدا مى‏ترسند و بس‏» .

و ايضا مى‏فرمايد:

«هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون‏» (15) .

يعنى: «آياكسانى كه عالم هستند و كسانى كه عالم نيستند - در مرتبه - با يكديگر مساوى هستند؟ ! - نه چنين است - » .

و باز مى‏فرمايد:

«و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون‏». (16)

يعنى: ما درقرآن مثالها از براى مردمان بيان مى‏فرمائيم و نمى‏فهمند آنها را مگر اهل علم‏» .

و باز مى‏فرمايد:

«و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا» (17)

يعنى: «هر كه عطا كرده‏باشد به او علم و دانشمندى، به تحقيق كه خير بسيار به او اعطا كرده شده است‏» .

و از حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - مروى است كه فرموده‏اند كه:

«علماء ورثه انبياء هستند» . (18)

و در حديث ديگر است كه فرمودند: «خداوندا! رحمت كن خلفاى مرا.بعضى‏عرض كردند: يا رسول الله كيستند خلفاى تو؟ فرمودند: كسانى كه بعد از من بيايند واحاديث و آداب مرا روايت كنند و به مردم برسانند» (19) .

و نيز از آن حضرت مروى است كه فرمودند: «يا اباذر ساعتى نشستن در مجلسى كه‏در آن گفتگوى علمى باشد بهتر است در نزد خدا، و محبوب‏تر است از بيدارى هزارشب، كه در هر شبى هزار ركعت نماز خوانده شود، و محبوب‏تر است از هزار جهاد درراه خدا، و از دوازده هزار مرتبه ختم قرآن، و عبادت يك سال كه روزهاى آن را روزه بگيرند و شبهاى آن را احياء بدارند.و هر كه از خانه خود بيرون رود به قصد اخذمساله‏اى از مسائل علميه به هر قدمى كه برمى‏دارد خداوند عالم مى‏نويسد از براى اوثواب پيغمبرى از پيغمبران، و ثواب هزار شهيد از شهداى جنگ بدر، و به هر حرفى كه‏از عالم بشنود يا بنويسد شهرى در بهشت‏به او عطا مى‏فرمايد، و طالب علم را خدادوست مى‏دارد، و ملائكه و پيغمبران او را دوست دارند، و دوست ندارد علم را مگراهل سعادت.

پس فرمودند: «خوشا به حال طالبان علم، و نظركردن به روى عالم بهتر است ازآزاد كردن هزار بنده و هر كه دوست دارد علم را بهشت از براى او واجب است وداخل صبح و شام مى‏شود با خوشنودى خدا و از دنيا نمى‏رود مگر اينكه از شراب كوثربنوشد و از ميوه بهشت‏بخورد و در قبر كرم بدن او را نمى‏خورد و در بهشت رفيق‏خضر - عليه السلام - خواهد بود» (20) .

و از حضرت امير المؤمنين - عليه السلام - مروى است كه فرمودند: «اگر مؤمنى بميردو از او بماند ورقى كه در آن مساله علميه نوشته شده باشد آن ورق حجابى خواهد بودميان او ميان آتش، و به هر حرفى كه در آن ورق نوشته باشد خداوند عالم شهرى به اوعطا خواهد كرد كه هفت‏برابر تمام دنيا باشد» (21) .

و حضرت سيد الساجدين - عليه السلام - فرمودند كه: «اگر مردم بدانند آنچه را كه‏در طلب علم هست، هر آينه به طلب علم خواهند رفت اگر چه بايد خونهاى ايشان‏ريخته شود و به درياها فروروند» . (22)

و از حضرت امام محمد باقر - عليه السلام - مروى است كه فرمودند: «عالمى كه به‏علم خود عمل كند بهتر است از هفتاد هزار عابد» . (23)

و از امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه فرمودند: «اگر مردم فضيلت‏شناخت‏خدا را بدانند چشم نخواهند انداخت‏به متاع دنيا و نعمتهاى آن، و دنيا در پيش‏ايشان كمتر خواهد بود از آنچه بر آن راه مى‏روند كه خاك باشد، و متنعم و متلذذخواهند شد به معرفت‏خدا مانند تلذذ كسى كه هميشه در روضه‏هاى بهشت‏با اولياء الله‏بوده باشد.به درستى كه معرفت‏خدا انيس است از هر وحشتى، و رفيق است در هر تنهائى، و نور هر ظلمتى است، و قوت هر ضعيفى است، و شفاى هر دردى است‏» . (24)

و از حضرت امام رضا - عليه السلام - روايت‏شده است كه: آن حضرت از پدران‏خود روايت فرمودند كه: «حضرت رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - فرمودند كه: برهر مسلمى واجب است طلب علم، پس بطلبيد علم را از جائى كه مظنه آن را داريد وكسب كنيد آن را از اهلش، به درستى كه تعليم گرفتن علم از براى خدا حسنه است.وطلب آن عبادت است.و ذكر كردن آن با يكديگر تسبيح پروردگار است.و عمل كردن‏به آن جهاد در راه خداست.و ياد دادن آن به كسى كه نمى‏داند تصدق كردن است.ورسانيدن به اهلش تقرب به خداست، زيرا كه به وسيله آن دانسته مى‏شود مسائل حلال وحرام.و به وسيله آن روشن و ظاهر مى‏شود راه بهشت.و آن انيس است در وحشت.ومصاحب و رفيق است در تنهائى و غربت.و همزبانى است در خلوت.و راهنما است درهر حالت.و سلاح است در مقابل دشمنان.و زينت است در نزد دوستان.و به سبب علم‏خدا مرتبه قومى را بلند مى‏كند و ايشان را راهنماى مردم به سوى خير مى‏گرداند تا مردم‏متابعت آثار ايشان را كنند و اقتدا به افعال و اعمال ايشان نمايند.ملائكه رغبت‏مى‏نمايند به دوستى و محبت ايشان و مى‏گسترانند بر ايشان بالهاى خود را.و هر خشك‏و ترى از براى ايشان طلب آمرزش مى‏كند، حتى ماهيان دريا و حيوانات صحرا.به‏درستى كه به وسيله علم دلها از جهل زنده مى‏شود.و ديده‏هاى بصيرت روشن مى‏گردد.

و بدنهاى ضعيف، قوى مى‏گردد.و علم، بنده را مى‏رساند به سر منزل اخيار، و مجالس‏ابرار، و به درجات بلند، و مراتب ارجمند در دنيا و آخرت.و ثواب ذكر علم، معادل‏ثواب روزه داشتن است.و درس دادن آن مقابل عبادت شبهاست.اطاعت پروردگار وعبادت او به وسيله علم مى‏شود.و به سبب آن صله ارحام به جا آورده مى‏شود، وشناخته مى‏شود حلال و حرام.علم پيشرو و امام است، و عمل تابع آن.خدا الهام‏مى‏كند علم را به اهل سعادت و محروم مى‏سازد از آن ارباب شقاوت را پس خوشا به‏حال كسى كه خدا او را از حظ علم محروم نگرداند» . (25)

و بدان كه در اين موضع دو فايده است كه بايد بيان شود:

آداب و شروط تعلم

فايده اول: بدان كه از براى هر يك از تعليم و تعلم، آداب و شروطى چند است، اما آداب تعلم، چند چيز است:

اول آنكه: طالب علم احتراز كند از پيروى شهوات نفسانيه و هواهاى جسمانيه، وآميزش با اهل دنيا و مصاحبت ارباب هوى و هوس، و بداند كه همچنان كه چشم ظاهرهرگاه «ماوف‏» (26) باشد، از شعاع خورشيد محروم است و همچنين ديده باطن هر گاه مبتلابه متابعت هوا و هوس و مصاحبت اهل دنيا باشد از اشعه انوار قدسيه كه محل افاضه‏علوم است‏بى‏نصيب است.

دوم اينكه: باعث تعلم محض، تقرب به خدا و رسيدن به سعادات بى‏منتها و ترقى ازمرتبه «بهيميت‏» (27) و دخول در عالم نسانيت‏باشد.و مقصود او مراء و جدال يا رسيدن به‏منصب و مال يا مفاخرت و تفوق بر امثال و اقران نباشد.

و از حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - مروى است كه فرمودند:

«طلبه علم،سه طايفه هستند، پس بشناس ايشان را: صنف اول كسانى هستند كه: طلب علم مى‏كنند از براى استخفاف به مردم واستهزاى به ايشان، كه طريقه جهال است و از براى مراء و جدال با اقران و امثال.

صنف دوم كسانى هستند كه: آن را طلب مى‏كنند از براى مفاخرت نمودن و خدعه كردن.

صنف سوم كسانى هستند كه: آن را مى‏طلبند به جهت تحصيل بصيرت در دين وتكميل عقل و تحصيل يقين.

و علامت صنف اول آن است كه: در مقام جدال با اقران و امثال بر مى‏آيد ودر صدد ايذاى ايشان و غلبه بر آنها است، و در مجالس و محافل متعرض گفتگوى باايشان مى‏شود تا فضل خود را ظاهر سازد و در مجامع، ذكر علم و بيان صفت‏حلم رامى‏كند، خضوع و خشوع را بر خود مى‏بندد مثل اينكه سر به زير مى‏افكند و نفسهاى‏بلند مى‏كشد و ناله‏هاى ضعيف بر مى‏آورد و گاهى در راه رفتن پشت‏خود را خم‏مى‏كند و گاهى سر مى‏جنباند و دستى حركت مى‏دهد و دل از ورع خالى، و باطن او ازتقوى برى‏ء است.خدا او را ذليل و خوار كند و بينى او را بر خاك بمالد و او را هلاك و «مستاصل‏» (28) سازد.

علامت صنف دوم آن است كه: صاحب مكر و خدعه و نرمى و هموارى است‏باامثال خود، از اهل علم تكبر نمايد و از براى اغنيائى كه پست رتبه هستند تواضع و فروتنى مى‏كند و حلواهاى ايشان را مى‏خورد و دين ايشان را ضايع مى‏كند خدا نام او رابر طرف كند و اثر او از ميان علما قطع نمايد.

علامت صنف سيم آن است كه: پيوسته شكسته و محزون است و بيدارى را شعارخود ساخته، جامه عبادت پوشيده و در ظلمتهاى شب به عبادت پروردگار كوشيده، وعبادت مى‏كند از براى خدا، و از تقصير خود خائف و ترسان، و هميشه از اعمال خودمضطرب و لرزان است.خدا را مى‏خواند و مى‏ترسد كه دعاى او را نشنود.و متوجه‏است‏به اصلاح نفس خود.و بيناست‏به اوصاف اهل زمان.و گريزان است از دوستان وبرادران.خدا محكم كند اعضا و جوارح او را بر عمل كردن.و عطا فرمايد به او امان وآسايش در روز قيامت. (29)

سوم آنكه: آنچه را فهميد و دانست‏به آن عمل كند، كه هر كه به علم خود عمل‏نكرد آنچه را دانسته فراموش مى‏كند، و هر كه به علم خود عمل كند خدا به او كرامت‏مى‏فرمايد علم آنچه را نمى‏داند.

از حضرت امام زين العابدين - عليه السلام - مروى است كه:

«علمى كه به آن عمل‏نشود زياد نمى‏كند از براى صاحبش مگر كفر و دورى از خدا را» . (30)

و از حضرت پيغمبر - صلى الله عليه و آله - مروى است كه فرمودند:

«كه اهل دوزخ‏متاذى مى‏شوند از بوى عالمى كه به علم خود عمل نكرده باشد.و فرمودند اشد مردم ازجهت‏حسرت و پشيمانى كسى است كه ديگرى را به خدا خوانده باشد و او قبول نموده‏و به آن سبب داخل بهشت‏شود و آن شخص خواننده خود به جهت ترك عمل به‏آنچه دانسته بود داخل دوزخ گردد» . (31)

بلى:

چون علمت هست‏خدمت كن كه زشت آيد بر دانا گرفته چينيان احرام و مكى خفته در بطحا

چهارم آنكه: حقوق معلم خود را بشناسد، و ادب او را نگاهدارد، و فروتنى وخشوع نسبت‏به او به جا آورد، و در برابر او سخنى را بر او رد نكند، و به دل او رادوست دارد، و اگر بد او مذكور شود رد كند، و اگر نتواند برخيزد، و حقوق او رافراموش نكند، زيرا كه او پدر معنوى و والد روحانى اوست و حقوق او از ساير آباء بيشتراست.و همچنين ملاحظه ادب و احترام ساير علما را بكند، خصوصا كسانى كه از علم آنها منتفع شده و يا علم آنها با واسطه به او رسيده كه آنها نيز پدران با واسطه او هستند.

و به مجرد اينكه چيزى از مطالب آنها به فهم ناقص او نرسد زبان اعراض و طعن نگشايدو نسبت غلط به ايشان ندهد و اگر بعد از سعى و جهد مطلبى از ايشان در نظر او صحيح‏نباشد و خواهد اعتراض نمايد بر وجهى «مستحسن‏» و عبارتى مقرون به ادب آن را ادانمايد.

پنجم آنكه: نفس خود را از اخلاق رذيله و اوصاف ذميمه پاك كند، زيرا كه‏مادامى كه «لوح‏» نفس از نقوش باطله پاك نشود انوار علوم بر او نتابد، و تا آئينه دل اززنگ صفات رذيله پرداخته و پاك نگردد صور علميه در آن عكس نيندازد.

آداب تعليم

و اما آداب تعليم، آن نيز چند چيز است:

اول آنكه: معلم، در تعليم، قصد تقرب به خدا داشته باشد و غرض او از درس گفتن‏جاه و رياست و بزرگى و شهرت، و مقصودش مجمع آرائى و خودنمائى نباشد، وطمع وظيفه سلطان (32) يا مال ديگران او را به تعليم نداشته باشد، بلكه منظور او به غير ازارشاد و احياى دلهاى مرده و رسيدن به ثوابهاى پروردگار، ديگر چيزى نباشد.

و شكى نيست هر كه كسى را تعليم نمايد شريك خواهد بود در ثواب تعليم آن كس‏ديگرى را و در ثواب تعليم آن ديگر غير او و همچنين الى «غير النهايه‏» .پس به سبب‏يك تعليم به ثوابهاى بى‏نهايت مى‏رسد و ستم باشد كه كسى چنين امرى را «مشوب‏» . به‏نيتى كند كه همه از دستش به در رود.

دوم آنكه: بر متعلم، مهربان و مشفق باشد و خيرخواهى او را ملاحظه نمايد و او رانصيحتهاى مشفقانه گويد و در تعليم، به قدر فهم او اكتفا كند، و با نرمى و گشاده روئى بااو سخن گويد و درشتى و غلظت‏با او نكند.

دوم آنكه: بر متعلم، مهربان و مشفق باشد و خيرخواهى او را ملاحظه نمايد و او رانصيحتهاى مشفقانه گويد و در تعليم، به قدر فهم او اكتفا كند، و با نرمى و گشاده روئى بااو سخن گويد و درشتى و غلظت‏با او نكند.

سوم آنكه: چون او را سزاوار علمى داند از او مضايقه نكند و «ضنت‏» (33) و بخل‏نورزد و كسى را كه قابل مطلبى نداند آن مطلب را با او در ميان ننهد و با او نگويد.

چهارم آنكه: چيزى كه خلاف واقع باشد به او نگويد و نخواهد امرى را كه مطابق‏واقع نيست‏به او بفهماند، بلكه چنانچه شبهه‏اى وارد شود كه نداند، سكوت كند و تامل‏نمايد تا جواب صحيح به دست آورد و تعليم كند.و اين شرطى است مهم در تعليم، زيرا كه اگر ملاحظه نشود، ذهن متعلم به خلاف واقع معتاد مى‏شود، و سليقه او اعوجاج‏به هم مى‏رساند، و از ترقى باز مى‏ماند.

و آنچه مذكور شد، شرايط كلى تعليم و تعلم است، و يمكن كه آداب جزئيه‏ديگرى هم باشد كه متفحص در احاديث و علم اخلاق بر آنها مطلع گردد.و كسى كه‏معرفت‏با اهل اين زمان داشته باشد، مى‏داند كه آداب تعليم و تعلم، مثل ساير اوصاف‏كماليه «مهجور» ، (34) و معلم و متعلم از ملاحظه شرايط دورند، زمان و اهل آن فاسد وبازار هدايت و ارشاد «كاسد» (35) گشته، نه نيت معلم خالص است و نه قصد متعلم، و نه‏غرض استاد صحيح است و نه منظور شاگرد، و از اين جهت است كه: از هزار نفر يكى‏را رتبه كمال حاصل نمى‏شود، و اكثر در جهل خود باقى مانند، با وجود اينكه بيشترعمر خود را در مدارس به سر مى‏برند.

فايده دوم: بدان كه جميع علوم اگر چه روح را كمال‏اند و نفس را جمال، ليكن‏متفاوت‏اند در شرافت و تكميل و وجوب تحصيل، زيرا كه علوم بر دو قسم‏اند:

اول: علم دنيا، و آن علومى است كه معظم فايده آن براى دنياست، مثل طب،هندسه‏«نجوم‏» ، (36) «عروض‏» ، (37) موسيقى‏«هيئت‏» (38) و حساب.و از اين علوم چندان «بهجت‏» (39) و سعادتى در عالم عقبى حاصل نمى‏شود و از اين جهت تحصيل آنها واجب‏نيست، بلى «نادرا» (40) مى‏شود كه در تحصيل بعضى مسائل بعضى از اين علوم، واجب‏كفائى باشد.

دوم: علم آخرت، كه ثمره اصلى آن تحصيل سعادت اخرويه است، و آن سه علم‏است كه آنها را علم دين گويند.يكى علم الهى، كه به وسيله آن، اصول و عقايد دين واحوال مبدا و معاد شناخته مى‏شود، و آن اشرف علوم و افضل آنها است.و ديگرى علم‏اخلاق، كه به وسيله آن، راه تحصيل سعادت، و آنچه به واسطه آن نفس نجات مى‏يابديا به هلاكت مى‏رسد دانسته مى‏شود، و بعد از علم الهى علمى از آن اشرف نيست.

سيم: علم فقه، كه به وسيله آن كيفيت عبادات و معاملات و حلال و حرام و آداب‏و احكام فهميده مى‏شود.و تحصيل اين سه علم، واجب و لازم است.و همچنين علومى‏كه مقدمات تحصيل اين علوم‏اند مانند: علم لغت عرب و حديث و تفسير، و ليكن‏وجوب تحصيل آنها از باب مقدمه است.

علم اصول عقايد

اما علم الهى (كه آن را علم اصول عقايد نيز گويند) واجب است‏بر هر كسى كه‏تحصيل آن نمايد، واحدى در جهل آن معذور نيست. و ليكن نه چنان است كه جميع‏مسائل، كه در كتب «حكميه‏» (41) نسبت‏به علم الهى داده‏اند، و از مسائل اين علم‏شمرده‏اند، دانستن آنها واجب و اعتقاد به آنها لازم باشد، بلكه قدر واجب از آن، وآنچه امت «مختاره‏» (42) بر آن اجماع نموده‏اند اين است كه: بدانى كه از براى عالم،آفريدگارى است موجود و «واجب الوجود» ، (43) و در «الوهيت‏» ، (44) شريكى از براى اونيست، و از اجزا و تركيب «منزه‏» ، (45) و از جسميت و عوارض آن «مقدس‏» (46) است، وجوداو عين ذات اوست، و ذات او عين صفات اوست، بر زمان و زمانيات، و مكان ومكانيات مقدم و از آنها بالاتر است، نه زمانى به او احاطه نموده و نه مكانى او را فروگرفته، بلكه دست تصرف زمان و زمانيات از دامن كبرياى او كوتاه، و آلايش مكان ومكانيات را در ساحت جلالش راه نيست، و زنده‏اى است قديم ازلى، كه ابتدائى از براى‏وجودش نبوده، و ابدى كه انتهائى از برايش نخواهد بود.قادر است‏بر هر چيزى و توانابر هر امرى، هر چه مى‏كند به اراده و اختيار كند، علم او به جميع اشياء احاطه نموده‏پيش از آنكه آنها را ايجاد نمايد، هر چه را خواهد خلق مى‏كند، و هر كارى كه خواهدمى‏كند، و هيچ امرى از «كتم عدم‏» (47) به فضاى وجود نمى‏آيد، مگر به اراده و مشيت او، حكم او عدل، و وعده او صدق، از براى او مثل و مانندى متصور نيست، بلكه او تام‏فوق تمام است، و بالجمله مستجمع جميع صفات كماليه است.

و بدانى كه: محمد - صلى الله عليه و آله - پيغمبر و فرستاده اوست و قرآن كلام‏اوست و آنچه را كه پيغمبر - صلى الله عليه و آله - آورده است، از تعيين ائمه معصومين - عليهم السلام - و احكام شريعت و دين، و احوال نشاة آخرت، از بهشت و دوزخ وثواب و عقاب و حساب و صراط و ميزان و نامه اعمال و شفاعت، تمام ثابت و حق‏است.و همين قدر كافى است از براى حصول نجات و وصول به سعادات.

است‏يا «حصولى‏» ، (49) ياقديمى است‏يا حادث، و مثل اينها، و بحث از حقيقت صفات، و همچنين حقيقت‏بعضى‏از احوال نشاة آخرت، مطلقا لزومى ندارد، بلكه در بعضى احاديث نهى از آنها شده،بلكه كافى است كه همين قدر اعتقاد نمايد كه: واجب - تعالى شانه - متصف به جميع‏صفات كماليه است، و منزه است از جميع صفات و نقايص به نحو اشرف، يعنى اتصاف‏او به جميع كمالات، و تنزه او از نقايص بر وجهى است كه از آن اشرف متصور نيست،كو آن وجه را نفهمد و به حقيقت آن نرسد.و همچنين اعتقاد كند كه: آنچه پيغمبر او - صلى الله عليه و آله - فرموده صدق و مطابق واقع است، كو تفصيل و حقيقت‏بعضى ازآنها را ادراك ننموده باشد.

و واجب است، بر هر مكلفى كه اعتقاد جازم و راسخ به جميع امور مذكوره داشته‏باشد به نوعى كه اطمينان و سكون از براى او حاصل شده باشد، و مجرد تصديق به زبان‏بدون اطمينان قلب، در نجات اخروى و وصول به مراتب سعادت حقيقيه كماليه كفايت‏نمى‏كند.بلى، كو از براى حفظ خون و مال و حكم به طهارت و اسلام اينها احكام دنيويه‏كافى باشد، و بعد از آنكه اطمينان قلبى حاصل شود، نجات اخروى و رستگارى حاصل‏مى‏شود، اگر چه اعتقاد و اطمينان او از دلايل حكميه و «براهين‏» (50) كماليه نباشد: زيرا كه:

از شرع و عرف تكليف به زيادتر از تصديق و جزم به اعتقادات مذكوره ثابت نشده.پس‏اگر از براى كسى اطمينان حاصل شود در اتصاف واجب به صفات كماليه (51) و تنزه او از اوصاف سلبيه (52) به مجرد اينكه غير از اين نقص است، و نقص لايق پروردگار نيست‏كافيست از براى نجات.

و همچنين اگر اعتقاد و اطمينان او از عقايد مذكوره به مجرد اين حاصل شود كه‏معلوم است كه: جميع فرق انبياء و اساطين حكماء و علماء با وجود عقول قويه و «افهام‏ثاقبه‏» (53) بر امرى كه مخالف واقع باشد اتفاق نمى‏كنند.

و بسا باشد كه اعتقاد و اطمينان: از براى كسى حاصل شود به سبب بعضى حالات،كه از براى خود او روى داده، از: استجابت دعوات و نجات از خطرات و امثال اينها.وبسيار مى‏شود كه اطمينان و جزم از براى كسى به امور مذكوره حاصل است و راه آن رانمى‏داند و سبب آن فطرتى است كه خداوند عالم در او قرار داده، - همچنان كه درحديث وارد است - . (54)

بلكه ظاهر آن است كه: چنانچه عصبيت جاهليت، و پيروى آباءو امهات، آدمى را از فطرت خود بيرون نبرد فطرت او حاكم به وجود صانع عالم است،اگر چه دليلى منظور او نباشد، زيرا كه احتياج مخلوق به خالق، و حادث به موجد فطرى‏است از براى هر كسى، اگر چه هنوز به مرتبه تميز و ادراك نرسيده باشد.همچنان كه‏مشاهده مى‏شود كه: اگر سيبى را در نزد طفل خورد سالى گذاريم و كسى آن را بر دارد،بعد از التفات سئوال مى‏كند كه: سيب را كه برداشت؟ پس به فطرت خود حكم مى‏كندكه نبودن سيب به خودى خود نمى‏شود، بلكه احتياج به بردارنده‏اى دارد.

بلكه ظاهر آن است كه: حيوانات نيز بر اين مفطورند، (55) و جبلت (56) آنها به اين مطلب‏حاكم است، چنان كه مى‏بينيم كه: اگر كسى آوازى كند در مكانى كه حيوانى در آنجاباشد، يا سنگى بيندازد آن حيوان التفات مى‏كند و به هر طرف نگاه مى‏كند كه آوازكننده و سنگ اندازنده را ببيند.پس جبلت او مى‏فهمد كه هر آوازى آواز كننده‏اى، وهر سنگى اندازنده‏اى مى‏خواهد.

احتراز از معاصى سبب اعتقاد جازم

پس در اثبات صانع، فطرت هر كسى كفايت مى‏كند.و چنانچه ضميمه كند به فطرت خود بعضى از مقدمات بديهيه عقليه، و ضروريات حدسيه، و شواهد خارجيه را، واحتراز كند از معاصى‏اى كه باعث‏سياهى دل و تسلط جند شياطين است، و مواظبت كندبر وظايف طاعات بقدر امكان، اگر چه ابتداء در كيفيات طاعات و عبادات و معاصى وسيئات، بيش از مظنه‏اى از براى او حاصل نباشد البته اطمينان و اعتقاد جازم از براى او به‏جميع عقايد مذكوره حاصل مى‏شود، بنوعى كه: هيچ شبهه‏اى در آن رخنه نكند، اگر چه‏مطلقا ملتفت دليل نشود، و طريقه استدلال را نداند.

و به اين سبب بود كه حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - به مجرد اظهار اسلام ازكفار كفايت مى‏فرمودند، اگر چه مى‏دانستند كه: اسلام آوردن ايشان از خوف و بيم‏يا طمع و اميد است، زيرا كه منظور حضرت اين بود كه: به واسطه اجتناب از معاصى‏و مواظبت‏بر طاعات، به تدريج فطرت ايشان كه از ظلمت كفر تيره و تار شده بود بحالت‏اصليه عود نموده نورانيت طاعات اندك اندك در آنها تاثير كند و ايشانرا به مرتبه تصديق‏قلبى و اعتقاد قطعى برساند.همچنان كه در بسيارى از ايشان چنين شد.

و اما «دلائل حكميه‏» و «براهين جدليه‏» ، (57) بدون تطهير نفس و مواظبت‏بر عبادات،اصلا موجب اطمينان و سكون نفس نمى‏شود. بلكه بسيار مى‏شود كه باعث ازدياد شبهه‏و تشكيك مى‏گردد.

و محقق طوسى خواجه نصير الدين (58) در بعضى فوايد خود (59) فرموده كه: اقل آنچه‏واجب است‏بر هر مكلفى اعتقاد به آن، معنى قول «لا اله الا الله، محمد رسول الله‏» است.وبعد از آن كه تصديق رسول (ص) را نمود بايد تصديق كند او را در آنچه خبر داده ازصفات خدا و احوال روز جزا و تعيين ائمه هدى، به نوعى كه قرآن مجيد مشتمل بر آن‏است، بدون آن كه چيزى زياد كند يا در آن محتاج به دليل ديگر باشد.

اما در صفات خدا، پس اعتقاد كند كه: خدا حى (60) و قادر (61) و عالم (62) و مريد (63) و متكلم (64) است، و چيزى مثل او نيست، شنوا و بينا است.

و اما در احوال آخرت، پس ايمان بياورد به بهشت و دوزخ و صراط و ميزان وحساب و شفاعت و غير اينها.و واجب نيست‏بر او كه بحث كند از حقيقت صفات‏خدا، بلكه اگر آنها را تصور هم نكند و به خاطرش نگذرد و بميرد با ايمان مرده است.

اگر وقتى شبهه يا شكى از براى او هم رسد پس بايد آن را به كلامى نزديك به فهم دفع‏كرد اگر چه اين كلام نزد ارباب جدل و مناظره و متكلمين ناتمام باشد و احتياج به ذكرادله و براهين نيست.

و مخفى نماند كه از ادله اجماليه يا برهانيه، يا از شواهد عقليه و قرائن خارجيه اگرچه مى‏تواند كه از بعضى مراتب جزم حاصل شود اما هر گاه كسى طالب نورانيت‏يقين ووضوح عقايد باشد و بخواهد كه از نور معارف ربانيه و ضياء علوم حقيقيه در و ديوارخانه دل متلالى گردد و پرده از پيش بصيرتش برداشته شود و به مرتبه يقين كامل برسدآن هرگز به دليل و برهان و جدال و كلام حاصل نمى‏شود، بلكه موقوف است‏به‏ملازمت ورع و تقوى، و بازداشتن نفس از هوى و هوس، و پاك كردن آن از صفات‏ذميمه، و قطع علايق دنيويه، و اشتغال به رياضات شاقه و مجاهدات صعبه، و تضرع وزارى به درگاه حضرت بارى - عزاسمه - ، و استمداد از مبادى متعاليه، تا آنكه نور الهى‏بر روزن دل بتابد و حجاب از پيش ديده برداشته شود.

«و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا»

يعنى: «آنان كه در راه ما مجاهده كردند راه روشن به ايشان مى‏نمائيم‏» (65) .

«ليس العلم بكثرة التعلم و انما هو نور يقذفه الله فى قلب من يشاء».

يعنى: «علم، به‏كثرت درس خواندن بهم نمى‏رسد، بلكه آن نورى است كه خدا مى‏اندازد به هر دلى كه‏خواهد» . (66)

بدان كه اگر چه به ادله و براهين، تحصيل بعضى از مراتب يقين - همچنان كه گذشت - ممكن، و وصول به مرتبه انكشاف و ظهور تام - چنان كه مذكور شد - به مجاهده‏و رياضت و تصفيه نفس موقوف است، و ليكن بعضى مراتب ديگر از براى يقين هست كه‏از مرتبه اولى بالاتر است و با آن از براى قلب اطمينان و سكون حاصل مى‏شود و ورودانواع شبهات باعث اضطراب و تزلزل آن نمى‏شود و وصول به اين مرتبه نيز به مجرد ادله‏كلاميه و استدلالات عقليه دست نمى‏دهد اگر چه به رياضات و مجاهدات كثيره هم‏احتياج ندارد، بلكه آن حاصل مى‏شود به اينكه بعد از فرا گرفتن عقايد از تلقين يا دليل،مشغول شود به وظايف طاعات، و اجتناب كند از معاصى، و مواظبت نمايد به مذاكره‏احاديث و آيات، و دورى كند از صحبت صاحبان مذاهب فاسده و ارباب هوا و هوس‏و مانند آنها.

و از آنچه مذكور شد معلوم شد كه مردمان در كيفيت تصديق و ايمان مختلف‏اند:

بعضى از ايشان در وضوح يقين و ظهور عقايد مانند ضوء (نور) خورشيدند كه اگرپرده برداشته شود تفاوتى در يقين ايشان به هم نمى‏رسد.

و بعضى ديگر از ايشان پست‏ترند وليكن اطمينان و سكونى از براى ايشان حاصل‏است كه اصلا اضطرابى از براى ايشان نيست و شبهه‏اى پيرامون خاطر ايشان نمى‏گردد.

و بعضى ديگر از اين طايفه نيز پست‏تر و ليكن باز جزم از براى ايشان حاصل است.

و شبهه‏اى اگر به خاطر ايشان گذرد و باعث اضطرابى شود با دليل و برهان آن را دفع‏مى‏كنند يا چندان التفاتى به آن نمى‏نمايند.

و بعضى ديگر اكتفا به محض تصديق ظنى يا تقليدى مى‏نمايند (67) و به هر شبهه‏اى‏متزلزل مى‏شوند و حضرت امام جعفر صادق - عليه السلام - به اين اختلاف اشاره كرده‏و فرموده‏اند كه: «از براى ايمان حالات و درجات و طبقات و منازل چند است: بعضى‏از آنها تام‏اند و به منتهاى تماميت رسيده‏اند.و بعضى ناقص‏اند و نقصان آنها واضح است.

و بعضى از آنها راجح‏اند و رجحان آنها ظاهر است.و شكى نيست كه تحصيل جزم، واجب است و مجرد تصديق ظنى كه به مرتبه اخيره است كافى نيست‏» . (68)

تلقين ترجمه عقائد به اطفال

و مخفى نماند كه: سزاوار آن است كه طفل را در ابتداى تميز و ادراك، تلقين به‏ترجمه عقايد مذكوره نمايند تا آنها را حفظ كند و بر صفحه خاطر نقش نمايد.و به‏تدريج معانى آنها را تعليم نمايند تا معانى آنها را بفهمد و سبب نشو و نماى او بر اين «رسوخى‏» (69) در قلب او حاصل مى‏شود و از براى او اعتقاد به هم مى‏رسد، اگر چه هيچ‏دليل و برهانى از براى او نباشد.و اين از فضلهاى غير متناهيه الهيه است كه در ابتداى‏نشو، دل انسان را محل ايمان مى‏كند بى‏دليل و برهان. (70)

و ليكن اين اعتقاد در ابتداء خالى از وهن و ضعف نيست و ممكن است‏به سبب‏شبهات، ازاله شود و بايد آن را در دل اطفال و ساير عوام به نحوى راسخ نمود كه متزلزل‏نشوند، و طريق آن اين نيست كه به او مناظره و جدل تعليم شود يا به خواندن و مطالعه‏كتب كلاميه و حكميه اشتغال نمايد، بلكه بايد مشغول شود به تلاوت قرآن و تفسير قرآن‏و خواندن احاديث و فهميدن معانى آنها و مواظبت كند به وظايف عبادات و طاعات،و به اين سبب روز به روز اعتقاد او قوى‏تر مى‏گردد، و به سبب آنچه از ادله قرآنيه‏و حجتهاى معصوميه گوشزد او مى‏شود و به واسطه نورى كه به تدريج از عبادات بر دل‏او مى‏تابد.

و بايد اجتناب كند از مصاحبت صاحبان مذاهب فاسده و آراء باطله و ارباب مناظره‏و جدل و اصحاب تشكيك و شبهات، بلكه از صحبت اهل هوا و هوس و ابناى دنيا، ومجالست نمايد با اتقيا و صالحين و اهل ورع و يقين، و ملاحظه نمايد طريقه و رفتارايشان را در خضوع و تذلل در نزد پروردگار.

پس ابتداء تلقين عقايد، مثل انداختن تخم است در زمين سينه و ساير امور، شبيه به‏آب دادن و تربيت كردن است تا نمو كند و قوت گيرد و درختى حاصل شود كه ميوه آن‏رسيدن به قرب خداوند احد و سعادت ابد است.و بايد محافظت كند خود را از شنيدن‏جدل و كلام شبهات باطله «متكلمين‏» ، (71) زيرا كه فساد مجادله و مناظره كلاميين بيش از اصلاح است و شاهد بر آن چيزى است كه مى‏بينيم از عقايد اهل صلاح و تقوى از عوام‏الناس كه مانند كوه پا برجا است و اصلا تزلزل و حركتى در آنها نيست و به شبهات وتشكيكات اهل جدل و شبهه اعتنا نمى‏نمايند و از شنيدن آنها اضطرابى به هم‏نمى‏رسانند.و اعتقادات كسانى كه عمر خود را صرف علم كلام و حكمت متعارفه‏نموده و روز و شب را به مجادله و مباحثه كلاميه به سر برده‏اند مانند ريسمانى است كه‏در مقابل باد آويخته باشد و هر ساعتى آن را به طرفى حركت دهد، گاهى چنان رود وگاهى چنين، و زمانى به شمال ميل كند و لحظه‏اى به يمين، به هر چه شنيدند متحرك‏مى‏شوند و به اندك چيزى كه عقل قاصرشان رسد متامل مى‏گردند و اگر اعتقادصحيحى داشته باشند همان است كه در حالت طفوليت اخذ كرده‏اند.

و بدان كه هر گاه نشو و نماى طفل بر اين اعتقاد شود تا به حد رشد و كاردانى رسداگر مشغول امور دنيا گردد و از تحصيل كمال و سعادت بازماند درى ديگر بر او گشوده‏نمى‏شود و از اين مرتبه ترقى نمى‏كند، و ليكن اگر به اعتقادات بميرد مؤمن مرده است‏و اگر توفيق او را مساعدت نمايد و تاييد پروردگار او را دريابد و مشغول عبادت وتقوى و محافظت نفس از هوس و هوا گردد و متحمل مجاهدات و رياضات و تطهيرنفس از كدورات گردد در هدايت‏بر او مفتوح مى‏شود و حقايق عقايد بر او معلوم‏مى‏گردد «ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء». (72)

وجوب عينى علم اخلاق

و اما علم اخلاق كه علم آفات نفس و كمالات آن باشد پس واجب عينى است‏بر هر كسى به قدر حوصله و استعدادش، زيرا كه هلاكت انسان در واگذاشتن نفس است،و رستگارى او در تهذيب آن

«قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها». (73)

بلكه غرض كلى‏از بعثت نبى، آموختن اين علم است.همچنان كه فرمودند:

«انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق‏» . (74)

يعنى: «من مبعوث شده‏ام كه اخلاق حسنه را به اتمام رسانم‏» .

پس بر هر كسى لازم است كه بعضى از اوقات خود را صرف شناختن غايت نفس وكمالات آن و طريقه معالجه بيمارى آن نمايد به وسيله رجوع به كتب اخلاق و حديث‏يا استماع از ارباب اين فن شريف.

و بايد در طريق معالجه آن به آنچه از اخبار و آثار و طريق علماء و اخيار مستفادمى‏شود رفتار نمايد و از بعضى بدعتها و طريقها كه طايفه‏اى از اهل بدع و اهواء، اختراع‏نموده‏اند احتراز نمايد.

و اما علم فقه، پس آن نيز به قدر حاجت و ضرورت هر كس در عبادات و معاملات‏خود واجب عينى است‏بر هر كسى و زايد بر آن واجب است كفاية، يعنى بر بعضى لازم‏است اكتساب آن تا رفع احتياج ديگران بشود و طريق اكتساب اين علم به اجتهاد واستنباط از مآخذ شرعيه است‏يا به تقليد از مجتهد زنده.و تارك اين دو طريق آثم وگناهكار، و عذر او غير مسموع در نزد پروردگار، - به تفصيلى كه در علم اصول فقه‏محرر و مقرر است - .

و به هر يك از اين دو طريق اگر چه علم به مسائل حاصل و عامل به آنها مطيع وممتثل است و ليكن نورانيت و تاثيرى كه در اخذ به طريق اجتهاد است هرگز در تقليديافت نمى‏شود، و تكميلى كه از عمل مجتهد هم مى‏رسد مقلد را دست نمى‏دهد، و هركه خواهد به اجتهاد مسائل را بفهمد بايد علم به صحت اجتهاد خود حاصل كند و فريب‏نفس و شيطان را نخورد و به محض فرا گرفتن مسائلى چند خود را از جمله مجتهدين‏نشمارد.و هر كه خواهد به تقليد اخذ كند بايد مجتهد را بشناسد و به صفات و عدالت او بر خورد به طريقى كه در علم اصول مبين است.

اى بسا ابليس آدم روى هست پس به هر دستى نبايد داد دست

علم مقدمه عمل

و بدان كه علم فقه و مقدمات آن، از لغت و نحو و صرف و اصول، علومى نيستندكه «مقصود لذاته‏» (75) باشند، بلكه غرض از اينها عبادت و بندگى است.پس نبايد به واسطه‏اشتغال به اينها از عمل باز ماند و تمام روزگار خود را به دانستن آنها بسر برد و مطلقا به‏عمل و عبادت نپردازد، بلكه بايد به قدر ضرورت در آنها اكتفا كند، و بسيارند كه عمرخود را صرف مسائل صرف و نحو كرده و در معانى و بيان به حد انتها رسيده و ازمسائل شرعيه بى‏خبر و از اين غافل‏اند كه دانستن كيفيت تكلم طايفه يا رسيدن به دقايق‏تركيبات الفاظشان و محسنات عباراتشان نه در كار دنيا مى‏آيد و نه در كار آخرت وبجز تضييع عمر و وقت و تلف مايه تحصيل سعادت، ثمرى ندارد.

و از اينها زيانكارتر جماعتى هستند كه از عمل و عبادات، بلكه از استنباط مسايل‏باز مى‏مانند و اوقات خود را صرف فهم وجوه و احتمالات عبارات بعضى كه در اين‏علوم گفته‏اند مى‏كنند و صفحات بسيار را در توجيهات و احتمالات كلامشان سياه‏مى‏كنند و بسيار است كه فهم آن عبارات هم مدخليت در تصحيح مساله‏اى از مسائل‏ندارد.بلكه بسا باشد كه شب و روز فكر مى‏كنند در و «استحسان‏» (77) و امثال آن ذكر كرده‏اند، و ازاطاعت و عبادت باز مى‏مانند.و همچنين در استنباط مسايل بسا باشد كه ماخذ مساله‏واضح، و دليل آن «لايح‏» ، (78) و ترجيح آن ظاهر، و در آن دليل ضعيفى يا «حديث‏عامى‏» (79) يا مثل آن يافت مى‏شود و مدتى عمر خود را در فهم آن دليل يا توجيه آن‏حديث‏به انواع مختلفه ضايع مى‏كنند.و همچنين در استخراج و استنباط مسائل غيرمهمه و فروض نادره كه يقين يا ظن به عدم احتياج آنها حاصل است، و طالب كمال وسعادت بايد دامن خود را از امثال اين امور برچيند و غرض اين نيست كه بايد طالب‏علم مطلقا در اين امور تامل نكند و پيرامون آنها نگردد، زيرا كه شكى نيست كه‏حصول ملكه اجتهاد، و فهم آيات و اخبار و كلمات علماى ابرار، موقوف است‏به‏تكميل قوه نظر و «تشحيذ» (80) ذهن و خاطر، و اين امور موجب ازدياد قوه نظريه وتشحيذ ذهن مى‏گردند.

پس اين امور در ابتدا از براى طالب علم فى الجمله مطلوب و سعى در آنها مرغوب‏است و بسا باشد كه لازم باشد، بلكه مقصود آن است كه در اين امور نيز به قدرضرورت اكتفا كند و بعد از حصول قوه اجتهاد و وصول به مرتبه فهم ادله و استنباط،ديگر وقت‏خود را چندان مصروف اين امور نكند و از فهم احكام واجبه، و «اتيان‏» به‏عبادات موظفه باز نماند و الا قوه نظر به هر جا رسد باز قابل زيادتى است.پس تا ممكن‏باشد تشحيذ مطلوب و تقويت قوه نظر مستحسن باشد بايد آدمى همه عمر خود راصرف آن كند.

پى‏نوشتها:


1. «سوفيست‏» به معناى دانشمند، و «سوفسطاى‏» به معناى حكمت آموز است.مكتب سوفسطائى (sophism) در اواخر قرن پنجم قبل از ميلاد در يونان زمين به وجود آمد، طرفداران اين مكتب معتقد بودند كه حق و باطل و راست‏و دروغى در واقع نيست، بلكه حق چيزى است كه انسان آن را حق بداند و باطل چيزى است كه انسان آن را باطل‏بداند.رك: اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1 ص 20 (مقاله دوم) و اسلام و عقائد آراء بشرى ص 61

2. گروهى زياد.

3. كجى و انحراف.

4. اشتغال و ممارست داشته باشد.

5. استوار و محكم.

6. بحار الانوار، ج 76، ص 156، ذيل ح 1.

7. جمع نعت: صفت.صفتهاى زيبا.

8. «تجرد» ، يعنى خود را از علائق و وابستگى‏هاى دنيوى دور كردن، و براى مشاهده حقائق و حق آماده‏شدن، است.و به معناى خالى كردن قلب و سر سالك از ما سوى الله به حكم «فاخلع نعليك‏» ، و به معناى بريدن از دوجهان و جميع تعينات و فانى شدن در حق، مى‏باشد.رك: فرهنگ معارف اسلامى، ج 1، ص 484، وشرح منازل السائرين كاشانى، ص 259

9. «جبروت‏» ، عبارت از عالم عقول است كه مجرد از ماده و صورت و مدت است و بالاتر از عالم ملكوت است‏كه مجرد از ماده و مدت است نه مجرد از صورت.ابو طالب مكى، عالم جبروت را عالم اسماء.و صفات الهيه مى‏داند.

جبروت است جلوه‏گاه صفات ملكوت از فعال حق مرآت‏فرهنگ معارف اسلامى، ج 1، ص 630. (و جهت آگاهى بيشتر به كتاب انسان كامل، ص 157 مراجعه شود) .

10. «حديث قدسى‏» آن است كه معنا و مفهوم آن از طرف خداوند متعال بر پيامبر الهام مى‏شود و او با لفظ وعبارت خودش آن را بيان مى‏كند، بر خلاف قرآن، كه هم لفظ و هم معنا از طرف خداوند است. (كشاف اصطلاحات‏الفنون، ج 1، ص 280.و لغت نامه دهخدا، ماده «حديث‏») .

11. آنچه در كتب روائى تفحص نموديم مدرك اين حديث را نيافتيم ولى در كتب فلسفى - عرفانى مانند:

تمهيد القواعد ابن تركه، ص 138.و مفاتيح الغيب ملاصدرا، ص 293 و...اين حديث‏به چشم مى‏خورد.

و در پاورقى احقاق الحق، ج 1، ص 431، از علماى اهل سنت مانند ابن تيميه، ابن حجر، سيوطى و...نقل‏كرده كه: اين حديث از كلام حضرت رسول اكرم (ص) نبوده و هيچگونه سند صحيح و ضعيف براى آن نيافته‏اند واين روايت در كلمات صوفيه زياد وارد شده و بر اين حديث اعتماد نموده و اصول خود را بر اين بنا نموده‏اند.

12. جمع طبع، خوى سرشت.

13. خلق كرده و آفريده.يعنى: تعظيم اهل علم و...يك امر فطرى و طبيعى است كه خداوند در سرشت همگان‏قرار داده است

14. فاطر، (سوره 35)، آيه 28.

15. زمر (سوره 39)، آيه 9.

16. عنكبوت (سوره 29)، آيه 43.

17. بقره (سوره 2)، آيه 269.

18. كنز العمال، ج 10، ص 135، خ 28679.و كافى، ج 1، ص 32، ح 2. (از امام صادق - عليه السلام - ) .

19. بحار الانوار، ج 2، ص 144، ح 4

20. (جامع الاخبار شعيرى، ص 37 با تقديم و تاخير بعضى از جملات.و در بحار الانوار، ج 1، ص 203 قسمتى‏از حديث را به صورت تقطيع ذكر نموده) .

21. بحار الانوار، ج 2، ص 144 ح 1.و امالى شيخ صدوق، باب 10، ص 40، ح 3. (ط بيروت) .

22. كافى، ج 1، ص 35، ح 5.

23. بحار الانوار، ج 2، ص 19، ذيل ح 50

24. كافى، ج 8، ص 247، ح 347.

25. بحار الانوار، ج 1، ص 171، ح 24

26. آفت زده (كور) .

27. حيوانيت.

28. درمانده

29. كافى، ج 1، ص 49، ح 5.

30. بحار الانوار، ج 2، ص 28، ح 6.

31. بحار الانوار، ج 2، ص 34، ح 30

32. حقوق و مقررى دولتى.

33. دريغ

34. متروك.

35. بى رونق، بدون خريدار.

36. علم شناخت‏ستارگان و تاثير آنها در جهان خاكى (جهت آگاهى بيشتر به كتاب فرهنگ معارف اسلامى،ج 3، ص 1991 مراجعه شود) .

37. علمى است كه به وسيله آن به وزن‏هاى شعر و تغييرات آن پى مى‏برند.علم عروض، ميزان و قواعد كلام‏منظوم (شعر) است. يعنى شعر را بر آن عرضه كنند تا شعر موزون از ناموزون پديد آيد.فرهنگ معارف اسلامى، ج‏2، ص 1255.و دهخدا، ماده «عرض‏» .

38. ستاره شناسى (آمار ستارگان، حركت آنها و...) .

39. خوشحالى، سرور.

40. گاهى از اوقات

41. كتاب‏هاى حكمت و فلسفه.

42. پيروان برگزيده، كه مقصود مسلمانان (پيروان حضرت محمد - صلى الله عليه و آله و سلم - ) است.

43. كسى كه وجودش ضرورى و ذاتى است و در وجود محتاج ديگرى نيست، در اصطلاح متكلمين و فلاسفه‏به ذات حق، واجب الوجود گويند همان گونه كه غير از ذات حق را ممكن الوجود نامند.

44. صفت‏خدائى، در اصطلاح عرفا به «مرتبه ايجاد» ، مرتبه «الوهيت‏» اطلاق مى‏كنند و آن بعد از مرتبه فيض‏اقدس و مقدس است. و همچنين به مرتبه الوهيت‏«و احديت‏» و «ربوبيت‏» نيز اطلاق مى‏كنند.جهت اطلاع بيشترمراجعه شود به: مقدمه شرح فصوص قيصرى ص 11.

45. يعنى بسان پديده‏هاى ديگر داراى اجزاء خارجى نيست كه از يك رشته قطعات تركيب و تشكيل يابد.

46. يكى ديگر از صفات سلبى خدا پيراستگى ذات او از جسم بودن و عوارض آن، (مانند نياز به اجزاء ومكان و...) مى‏باشد.

47. جهان نيستى.

48. «علم حضورى‏» آن است كه واقعيت معلوم، عين واقعيت علم باشد، يعنى ذات «معلوم‏» پيش عالم حضورداشته باشد، مثل: علم انسان به خودش.

49. «علم حصولى‏» ، يعنى علمى كه واقعيت علم با واقعيت معلوم دو تا است، مانند: علم انسان به زمين، آسمان،درخت و...جهت اطلاع بيشتر رك: فرهنگ معارف اسلامى، ج 2، ص 1332.و خدا را چگونه بشناسيم، ص 176.

50. «برهان‏» ، به معناى اقامه دليل است.رك: فرهنگ معارف اسلامى، ج 1، ص 416- 424.

51. صفات كماليه آن صفاتى است كه متضمن معناى كمال بوده و ذات حق، تمامى آن صفات را دارا مى‏باشدو از آنها به صفات جماليه و ثبوتيه نيز تعبير مى‏كنند مانند: علم، قدرت، اراده، حياة و..

52. صفات سلبيه صفاتى است كه متضمن معناى نقص بوده و ذات حق از تمامى آن صفات منزه است و ازآنها به صفات جلاليه نيز تعبير مى‏كنند مانند: شريك داشتن، جسم بودن، مركب بودن و...رك: شرح تجريد 279 والالهيات، ج 1، ص 81.

53. فهم‏هاى روشن، تيز بين، استوار.

54. ظاهرا اشاره به فرمايش حضرت رسول اكرم - صلى الله عليه و آله - است كه فرمودند: «كل مولود يولد على‏الفطرة...» يعنى: هر نوزادى با فطرت خداشناسى به دنيا مى‏آيد.بحار الانوار، ج 3 ص 281، ح 22.

55. خلق شده‏اند.

56. سرشت و طبيعت

57. جدل يكى از صناعات پنجگانه (برهان، جدل، خطابه، شعر و مغالطه) منطق است.و جدل، قياسى راگويند كه: مقدمات آن از مشهورات و مسلمات تشكيل مى‏يابد و نتيجه آن الزام نمودن و متقاعد ساختن طرف پخت‏است.و از نظر رتبه، پائين‏تر از برهان است كه مقدمات او از يقينيات و بديهيات تشكيل مى‏يابد و نتيجه آن نيز قطعى‏و يقينى است.رك: المنطق - مظفر - ج 3/371- منطق صورى ص 196.

58. او محمد بن محمد بن - حسن طوسى معروف به خواجه نصير الدين است كه تمام دانشمندان شرق و غرب اورا به استادى مى‏شناسند.علامه حلى (ره) ميگويد: او استاد جهان بشريت و عقل يازدهم است.

او حدود 84 كتاب در فنون مختلف تاليف نموده و رصد خانه مراغه را بنا نهاد و در سال 672 ه ق از دنيا رفت‏و در كاظمين به خاك سپرده شد.جهت اطلاع بيشتر رك: اعيان الشيعه ج 9/414 روضات الجنات ج 6/300.

59. تلخيص المحصل ص 472.

60. يعنى خداوند - تبارك و تعالى - قدرتمند و آگاه زنده‏اى است كه: مرگ در ساحت مقدس او راه ندارد، وحيات تمام موجودات عالم وابسته به او است

61. او قادر و تواناى مطلقى است كه به انجام هر چيزى توانائى دارد، و هيچگونه ضعف و ناتوانى در اومتصور نيست.

62. يعنى او به تمام امور ظاهرى و باطنى، آشكار و نهان، گذشته و آينده، آگاهى كامل دارد و چيزى درعوالم هستى بر او پوشيده و پنهان نيست.

63. يعنى تمام افعال او از روى اراده و اختيار صورت مى‏پذيرد و در انجام هيچ عملى مجبور و مضطر نيست.

(در ميان دانشمندان اسلامى در معنا و تفسير «صفت اراده حق متعال‏» اختلاف زياد است.بعضى آنرا از صفات ذات،و بعضى ديگر از صفات فعل دانسته‏اند.برخى او را شوق نفسانى و برخى ديگر به معناى تصميم و قصد گرفته‏اند.

خواجه نصير الدين طوسى (ره) او را به معناى آگاهى خداوند متعال بر تمام نظام هستى بر وجه اتم تفسير نموده كه‏بوعلى سينا و صدر المتالهين نيز قريب به اين معنا را انتخاب نموده‏اند.و حكيم سبزوارى آنرا به معناى علم عنائى گرفته‏است.جهت اطلاع بيشتر رك: اسفار ج 6 ص 316، 331، 333 شرح تجريد، ص 288.الالهيات، ج 1، ص 165.

64. يكى از صفات حقتعالى تكلم و سخن گفتن اوست، كه گاه بصورت وحى و صداى خفى مى‏باشد كه پيامبرآنرا مى‏شنود و ديگران از شنيدن آن عاجزند.و گاه بصورت ايجاد صوت و حروف در اجسام مى‏باشد كه شنونده‏صداى گوينده را مى‏شنود بدون آنكه گوينده را ببيند مانند: مكالمه حضرت موسى در كوه طور.و گاه به وسيله اعزام‏فرشته و پيك وحى صورت مى‏پذيرد (در سوره شورى آيه 51- به اين معانى اشاره شده:

و ما كان لبشر ان يكلمه‏الله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا

) جهت اطلاع بيشتر رك: شرح تجريد، ص 289، اسفار، ج 7، ص‏2، الالهيات، ج 1، ص 189

65. عنكبوت (سوره 29) آيه 69.

66. بحار الانوار ج 1 ص 225 ح 1.

67. يعنى به گمان و يا تقليد از ديگران اكتفا مى‏كنند

68. رك: كافى، ج 2، ص 42، ح 1 و 2، و ص 44، ح 1 و 2.و بحار الانوار، ج 69، ص 159، ح 1.

69. استوارى، محكمى، ثباتى.

70. اشاره به ايمان فطرى است.يعنى خداوند قلب آدمى را قبل از آنكه با دليل و استدلال آشنا باشد محل رشدايمان قرار داده است، چنانچه در قرآن مجيد مى‏گويد: «فطرة الله التى فطر الناس عليها»

يعنى: «خداوند عالم‏توحيد و خداشناسى را در سرشت تمام انسانها قرار داده است‏» .روم (سوره 30)، آيه 30.

71. ظاهرا مراد ايشان متكلمين عامه است، مانند معتزله و باطنيه و اخوان الصفا، كه در پاورقى صفحه 86 به آن‏اشاره شد

72. يعنى: «آن از فضل و بخشش خداوند است كه به هر كس خواهد عطا مى‏كند» .مائده، (سوره 5) آيه 54.

73. يعنى: «هر كس نفس (ناطقه) خود را از گناه و بدكارى پاك و منزه سازد به يقين رستگار خواهد بود.و هركه آن را به كفر و گناه پليد گرداند البته زيانكار خواهد گشت.شمس (سوره 91)، آيه 9 و 10.

74. كنز العمال، ج 3، ص 16، خ 5217

75. خود آن علوم شخصا مورد قصد و غرض نيستند

76. رجوع شود به پاورقى صفحه 86.

77. هر امرى را كه فقيه و مجتهد بر حسب ذوق، سليقه و عقل خود نيكو پندارد، و در عرف فقهاى اهل سنت‏معانى ديگرى هم دارد. رك: الاصول العامه للفقه المقارن ص 359.

78. آشكار، روشن.

79. حديثى كه از طريق اهل سنت نقل شده باشد.

80. تيز كردن.