معراج السعادة

عالم ربانى ملا احمد نراقى (قدس سره)

- ۵ -


باب سيم: در بيان محافظت اخلاق حميده از بيرون رفتن از حد اعتدال، و معالجات كليه در ازاله ذمائم اخلاق و احوال، از آنچه تخصيص ندارد به بعضى صفات و اعمال، و آنچه متعلق است‏به اين منوال، و در آن چند فصل است:

فصل اول: حفظ تعادل اخلاق حميده

بدان كه از براى كسب فضائل صفات، و محاسن ملكات، ترتيبى است لايق كه تجاوزاز آن نبايد نمود.و توضيح اين كلام آن است كه: شكى نيست كه هر چه از مرتبه‏اى به‏مرتبه ديگر منتقل مى‏شود، حركت مى‏كند از مرتبه اولى به ثانيه.و حركات و افعالى كه‏هر چيزى را از مرتبه نقص به كمال مى‏رساند، يا از قدرت و اختيار ما بيرون است و آن راحركات طبيعيه گويند مانند نطفه كه از زمانى كه در رحم قرار مى‏گيرد حركت مى‏كنددر اطوار مختلفه تا آنكه به مرتبه حيوانيت مى‏رسد.و يا تحت قدرت و اختيار ما است وآن حركت را حركت صناعيه گويند، مانند چوب خشك كه به توسط آلات نجارحركت مى‏كند در صورتهاى متفاوته، تا سرير سلاطين ذوالاقتدار مى‏گردد.و چون‏حركات طبيعيه مستند است‏به مبادى عاليه و مصادر متعاليه، معلوم است كه موافق‏مصلحت و مطابق حكمت است، و ترتيب آن اتم و احسن است.پس بر آدمى لازم است‏كه در تحريكات صناعيه اقتدا كند به تحريكات طبيعيه، و صاحب صناعت متابعت‏طبيعت را نمايد.

و چون اين معلوم شد، مى‏گوييم كه: چون تهذيب اخلاق، و تحصيل فضايل صفات‏از امور صناعيه است، كه ما به آن ماموريم، پس لازم است كه در ترتيب آن پيروى‏اطفال طبيعت را كنيم.و شكى نيست كه: اول چيزى كه از براى طفل به تحريك طبيعت‏حاصل مى‏شود، قوه طلب قوت و غذاست، زيرا در رحم مادر از راه ناف غذا را به خودمى‏كشد و قوت خود را مى‏طلبد، و چون از اين مرتبه حركت كرد و قوه طلب در آن‏زياد شد، در وقت غذا خواستن، صدا به گريه بلند مى‏كند و پستان مادر را مى‏جويد.اينهاهمه از متعلقات قوه شهويه است.پس اولين قوه‏اى كه طبيعت آن را حاصل مى‏كند، اين‏قوه است، و چون اين قوه در آن قوت گرفت و به كمال رسيد، آثار قوه غضبيه در اوپيدا مى‏شود، كه از خود، موذيات را دفع كند، و خود را از هلاكت و تلف شدن‏محافظت نمايد، اگر چه به استعانت از پدر و مادر يا غير ايشان باشد.چنان كه مشاهده‏مى‏شود كه: المى كه به طفل مى‏رسد به گريه مى‏آيد، تا ديگران مطلع شده دفع الم‏نمايند.و اين قوه، قوت مى‏گيرد تا در آن ميل برترى بر امثال و اقران، و سرورى برديگران حاصل مى‏شود.و اين دومين قوه‏اى است كه طبيعت در آدمى مى‏پرورد، و بعداز آنكه آثار قوه تميز و ادراك در او ظاهر مى‏گردد، و روز به روز زياد مى‏شود، تاقابل تعليم علوم و صناعات مى‏گردد، در اين وقت عمل طبيعت در تدبير قوى به مرتبه‏كمال مى‏رسد، و ابتداى تكميل صناعى است، يعنى وقتى است كه آدمى نفس خود را تكميل نموده، تدبير قوائى را كه طبيعت پرورش داده بنمايد، و آنها را به كمال رساند.

پس اگر كوتاهى كند و خود به تكميل صناعى نپردازد به همين حال باقى خواهد بود، وبه كمال حقيقى، كه انسان به جهت آن خلق شده نخواهد رسيد، زيرا كه همه كس‏متصف به جميع صفات جميله، و صاحب نفس قدسيه ايجاد نشده كه در استعداد مردم‏اختلافى باشد.

و چون دانستى كه: طبيعت، اول قوه شهويه را به ظهور آورد، و بعد از آن غضبيه، وبعد از آن قوه عقل و تميز را، پس در صناعت‏بايد به اين ترتيب تدبير و تكميل نمود:

ابتدا در تهذيب قوه شهويه سعى نموده و صفت عفت را كه از فضايل اين قوه است‏اكتساب نمود، و بعد از آن به قوه غضبيه پرداخت و ملكه شجاعت را كه از كمالات اين‏قوه است تحصيل كرد، و سپس در تكميل قوه عاقله اجتهاد نمود، و فضيلت‏حكمت‏را به دست آورد.چنانچه به اين ترتيب آدمى در تحصيل اخلاق حسنه كوشد، به‏سهولت و آسانى جام سعادت نوشد.

و ثمر اين ترتيب، تسهيل تهذيب اخلاق و آسانى آن است، زيرا شكى نيست كه:

قوه شهويه به انقياد و اطاعت از قوه غضبيه نزديكتر، و گذشتن از قدر زائد از ضروريات‏غذا و شهوت، از ترك جاه و برترى و رياست و سرورى و نيكى در مقابل بدى واغماض از انتقام دشمنان قوى بسى آسانتر است.

پس، تسخير قوه شهويه در ابتدا سهل است، و بعد از تسخير آن فى الجمله قوتى ازبراى عاقله حاصل مى‏شود، و ملكه تسخير از براى او هم مى‏رسد و اسباب قوه غضبيه‏اندكى كمتر مى‏گردد، و تسخير آن نيز به سهولت ميسر مى‏شود، و بعد از تسخير اين دوقوه، تحصيل ملكه حكمت، كه از آن دو صعب‏تر است، به آسانى ممكن مى‏گردد.وكسى كه اين ترتيب را از دست‏بدهد اينطور نيست كه تكميل خود و تهذيب اخلاق ازبراى او ممكن نباشد، و ليكن به دشوارى و صعوبت‏حاصل مى‏شود.

پس طالب سعادت ابد، بايد در هيچ حالى دست از طلب ندارد، و از رحمت‏خداوند متعال نوميد نشود، و كمر طلب در ميان بندد، و دامن همت‏بر كمر زند، و طلب‏تاييد و توفيق از پروردگار شفيق مجيد نمايد.

شباهت علم اخلاق به علم طب

و بدان كه: همچنان كه كسى فاقد صفات كمالى است، سعى در تحصيل آن وازاله ضدش بر او لازم است، همچنين صفت كمالى كه از براى آدمى حاصل است،جهد در محافظت و ابقاء آن واجب است، مانند صحت‏بدن، چون اگر كسى را مرضى باشد سعى در دفع آن و تحصيل صحت‏بايد كند، و اگر صحيح و سالم باشد مراعات‏حفظ صحت را مى‏بايد نمايد.و از اين جهت است كه فن طب را منقسم به دو قسم‏كرده‏اند: يك قسم، در حفظ صحت، و ديگرى در دفع مرض.و چون علم اخلاق نيزشبيه به علم طلب است، بلكه طب حقيقى آن است، پس علم اخلاق نيز منقسم به دوقسمت مى‏شود: يكى در كسب فضايل، و ديگرى در دفع رذايل.و به جهت مشابهت‏اين دو علم، اين علم را «طب روحانى‏» گويند، همچنان كه طب متعارف را «طب‏جسمانى‏» نامند.

و از اين راه بود كه جالينوس طبيب (1) در نامه‏اى كه به خدمت‏حضرت مسيح - على نبينا و آله و عليه السلام - فرستاد نوشت كه: «من طبيب الابدان الى طبيب النفوس‏» يعنى: «اين نامه‏اى است از طبيب بدنها به سوى طبيب روحها» .

فصل دوم: مقدمات تزكيه نفس

بدان كه: لازم است از براى طالب پاكى نفس از اوصاف رذيله، و آرايش آن به‏صفات جميله، اجتناب از چند چيز:

اول: اجتناب از مصاحبت‏بدان و اشرار را لازم داند.و دورى از همنشينى صاحبان‏اخلاق بد را واجب شمارد، و احتراز كند از شنيدن قصه‏ها و حكايات ايشان، و استماع‏آنچه از ايشان صادر شده و سرزده.و با نيكان و صاحبان اوصاف حسنه مجالست‏نمايد، و معاشرت ايشان را اختيار كند، و كيفيت‏سلوك ايشان را با خالق و خلق ملاحظه‏نمايد.و از حكايات پيشينيان و گذشتگان از بزرگان دين و ملت و راهروان راه سعادت‏مطلع شود، و پيوسته استماع كيفيت احوال و افعال ايشان را نمايد، زيرا كه: صحبت‏باهر كسى مدخليت عظيم دارد در اتصاف به اوصاف و تخلق به اخلاق او.

نار خندان باغ را خندان كند صحبت نيكانت از نيكان كند

چون طبع انسان دزد است، و آنچه را مكرر از طبع ديگر مى‏بيند اخذ مى‏كند.و سراين آن است كه: از براى نفس انسانى چندين قوه است، كه بعضى مايل به خيرات وفضايل، و بعضى مقتضى شرور و رذايل هستند، و پيوسته اين قوا با يك ديگر در مقام‏نزاع و جدال‏اند، و از براى هر يك از آنها كه اندك قوتى حاصل شد و جزئى معينى به هم رسيد، بر آن ديگرى به همانقدر غالب مى‏شود.و نفس را مايل به مقتضاى خودمى‏كند.

و شكى نيست كه: مصاحبت‏با صاحب هر صفتى و شنيدن حكايات و افعال او واستماع قصص احوال او باعث قوت مقتضى آن صفت مى‏شود، و به اين سبب كسانى كه‏بيشتر اوقات با هم، همنشين هستند، يا در اغلب ازمنه به جهت اجتماعى كه با يكديگردارند - مانند شاگردان يك استاد يا بندگان يك مولى و امراى يك پادشاه - غالب آن است‏كه اخلاق ايشان «متلائمه‏» ، (2) و اوصاف ايشان متناسبه هستند، بلكه چنين است در اهل‏يك قبيله يا يك شهر.

و ليكن، چون اكثر قواى انسانيه طالب اخلاق رذيله است، انسان زودتر مايل به شرمى‏شود، و ميل او به صفات بد آسان‏تر است از ميل به خيرات.و از اين جهت است كه‏گفته‏اند: تحصيل ملكات ارجمند به منزله آن است كه از نشيب به فراز روند، و كسب‏صفات ناپسند چنان است كه از فراز به نشيب آيند.و اشارت به اين است آنچه حضرت‏رسول - صلى الله عليه و آله و سلم - فرموده‏اند:

«حفت الجنة بالمكاره و حفت النار بالشهوات‏» (3)

يعنى:

«رسيدن به درجات بهشت‏به‏كشيدن جامهاى ناگوار منوط، و دخول آتش جهنم به ارتكاب خواهشهاى نفسانى مربوط است‏» .

دوم آنكه: هميشه مواظب اعمالى باشد كه از آثار صفات حسنه است، و خواهى‏نخواهى نفس را بر افعالى وا بدارد كه مقتصاى صفتى است كه طالب تحصيل آن، يادر صدد محافظت‏بقاى آن است، مثل كسى كه خواهد محافظت ملكه سخاوت وجودرا نمايد، يا آن را تحصيل كند، بايد پيوسته اموال خود را به موافق طريقه عقل و شرع به‏مستحقين بذل نمايد، و هر وقت كه ميل خود را به بخل و امساك بيابد نفس خود را درمقام عتاب در آورد.و كسى كه در مقام حفظ صفت‏شجاعت‏يا در صدد كسب آن باشد،بايد هميشه قدم گذارد در امور هولناك و احوال خطرناك، كه عقل و شرع از آنها منع‏نكرده باشد، و چون آثار جبن در خود مشاهده كند با خود در قهر و جنگ بوده باشد،و اين به منزله رياضت‏بدنيه است، كه از براى دفع امراض بدن يا حفظ صحت آن به كارمى‏رود.

سيم آنكه: پيوسته مراقب احوال و متوجه اعمال و افعال خود باشد، و هر عملى كه‏مى‏خواهد كرده باشد، ابتدا در آن تامل كند، تا خلاف مقتضاى حسن خلق از او سرنزند، و اگر احيانا امرى از او به ظهور آمد كه موافق صفات پسنديده نيست، نفس خود را تاديب كند، و در مقام تنبيه و مؤاخذه آن بر آيد.به اين طريق كه: اول خود راسرزنش و ملامت كند، و بعد از آن متحمل امورى شود كه بر او شاق و ناگوار است.

همچنان كه اگر كام خود را شيرين كند به لقمه‏اى كه نبايد از آن بخورد، مذاق را تلخ‏سازد به روزه داشتن، و اگر غضبى بيجا از او در واقعه‏اى سرزند، مؤاخذه كند خود را به‏صبر كردن در واقعه ديگر و اشد از آن، يا خود را در معرض اهانتى در آورد كه نفس راتحمل آن گران بوده باشد، و يا تلافى آن را به نذر و تصدق و امثال آن نمايد.

و زنهار، كه در هيچ حال از خود غافل نشود، و از جد و جهد در كسب صفات نيك‏يا حفظ آنها باز نماند، و اگر چه چنان داند كه در اخلاق حسنه به مرتبه اعلى رسيده،زيرا كه غفلت موجب كسالت است، و به سبب كسالت، فيض، [عالم قدس] منقطع‏مى‏شود و ابواب فيوضات بسته مى‏گردد.

اندر اين ره مى‏خروش و مى‏خراش تا دم رفتن دمى غافل مباش

و از سعى و جهد «يوما فيوما» نفس را صفات تازه حاصل، و هر لحظه او را ترقى‏در مرتبه كمالات و صعود به معارج سعادات هم مى‏رسد به مرتبه‏اى كه پرده طبيعت ازپيش بصيرت او برداشته مى‏شود، و محل اسرار ملك و ملكوت، بلكه محرم خلوت‏جبروت مى‏گردد.و بايد در امور دنيا و متعلقات اين عاريت‏سرا زياده از قدر ضرورت‏سعى نكند، و بيش از قدر لازم ملتفت آنها نشود، و خود را به مشقات سرمد گرفتار نسازد.

آرى! چه شقاوتى از آن بالاتر، كه كسى جوهر گرانمايه از عالم قدس را صرف‏تحصيل «خزف‏» (4) پاره‏اى چند در ظلمتكده دنيا نمايد، و يوسف كنعان تجرد (5) را به‏بهاى كلاف (6) پيره زالى فروشد.يا متاعى را كه ثمنش ملك ابد باشد به ازاى خشت وخاكى دهد، و سرمايه‏اى را كه سودش پادشاهى سرمد باشد بر سر خاك و خاشاكى نهد.

چهارم آنكه: احتراز كند از آنچه باعث تحريك قوه شهويه يا غضبيه مى‏شود.وچشم را محافظت نمايد از ديدن آنچه غضب يا شهوت را به هيجان مى‏آورد.و گوش‏را نگاهدارد از شنيدن آنها.و دل را ضبط كند از تصور و تخيل آنها، و بيشتر سعى در محافظت دل نمايد و خيال آنها را در خاطر خود راه ندهد، زيرا كه: از تصور و خيال‏آتش، شوق و شعله غضب تيز مى‏گردد، آنگاه سرايت‏به اعضا و جوارح مى‏كند، ومجرد ديدن يا شنيدن، بدون اينكه دل را مشغول آن كند چندان تاثيرى ندارد.و كسى‏كه اين دو قوه را از هيجان محافظت ننمايد، مانند كسى است كه شير درنده يا سگ‏ديوانه يا اسب سركشى را رها كند، و بعد از آن خواهد كه خود را از آن خلاص كند.

پنجم آنكه: فريب نفس خود را نخورد، و اعمال و افعال خود را حمل بر صحت‏نكند، و در طلب عيوب خود «استقصا» و سعى نمايد، و به نظر دقيق در تجسس خفاياى‏معايب خود بر آيد، و چون به چيزى از آنها بر خورد، در ازاله آنها سعى كند، و بداند كه‏هر نفسى عاشق صفات و احوال خود است، و به اين جهت اعمال و افعالش در نظرش‏جلوه دارد، و بدون تامل و باريك بينى به عيوب خود بر نمى‏خورد، بلكه اكثر مردم ازعيوب خود غافل‏اند، و خارى كه به پاى كسى رود زود مى‏بينند، ولى شاخ درختى رادر چشم خود بر نخورند.

پس، طالب سعادت و سالك راه نجات را لازم است كه: از اصدقا و دوستان خودتفحص معايب خود را نمايد، و برايشان است كه او را مطلع سازند.بهتر آنكه يكى ازدوستان مهربان را از ميان ايشان اختيار كند، و با او عهد نمايد كه مراقب احوال او باشد،كه او را از معايب او خبردار كند، و چون او را بر عيبى آگاه سازد شاد و خوشحال‏گردد، و از او منت پذيرد و در صدد دفع آن برآيد، تا آن صديق را اعتمادى به او به هم‏رسد، و چنان داند كه نيكوترين هديه در نظر او عيبى از عيوب اوست (7) ، و ليكن اين‏چنين دوستى «عزيز الوجود» (8) است، چون اغلب دوستان از خوش آمدگوئى و اغراض‏فاسده خالى نيستند، و بسا باشد كه: بسيارى از غلطها در نظر غلط بينان هنر نمايد، وبعضى هنرها نزد ايشان عيب باشد.و بسا باشد كه: نفع دشمن در اين خصوص بيشترباشد، زيرا كه دوست در مقام اظهار عيوب كم بر مى‏آيد، بلكه، چون نظر او نظر دوستى‏است گاه هست‏به عيوب او بر نمى‏خورد، و از اينجا گفته‏اند:

و عين الرضا عن كل عيب كليلة و لكن عين السخط تبدى المساويا

يعنى: «چشم دوستى و رضامندى از ديدن عيوب كند است، و ليكن ديده دشمنى‏اظهار بديها را مى‏كند» .

پس دانا كسى است كه چون دشمنان او عيبى از او را ظاهر كنند، در مقام شكرگزارى ايشان بر آيد و چاره دفعش كند.

و از جمله چيزهايى كه در اين باب نافع است آن است كه: ديگران را آئينه عيوب‏خود كند، و آنچه از ايشان سرزند تامل در قبح و حسن آن كند، و به قبح هر چه‏بر خورد بداند كه چون آن عمل از خود او نيز سر زند قبيح است، و ديگران قبح آن رابر نمى‏خورند، و پس سعى در ازاله آن كند.و طالب سعادت را واجب است كه در آخرهر شبانه روزى محاسبه اعمال و افعال خود را كند و آنچه از او سر زند به نظر در آورد،دفتر اعمال آن روز و شب را گشوده سراپايش را مرور كند، و تفحص نمايد از آنچه ازاو صادر شده، پس اگر بدى از او به وجود نيامده، و فعل قبيح از او سرنزده حمد خدا رابه جا آورد، و شكر توفيق او را نمايد، و اگر مرتكب قبيحى شده باشد، با نفس خودعتاب كند و خود را ملامت كند و توبه و انابه نمايد.

فصل سوم: تشخيص امراض نفسانى

مذكور شد كه: علم اخلاق كه طب روحانى است مشابه است‏با طب جسمانى، وقانون كلى در معالجه امراض جسميه آن است كه: ابتدا تشخيص مرض داده شود وجنس آن شناخته شود، و بعد از آن تفحص از سبب حدوث آن مرض شود، سپس‏در صدد معالجه آن بر آيد.

و معالجاتى كه مى‏شود يا معالجات كليه است، كه تخصيص به مرضى دون مرضى‏ندارد، بلكه شامل جميع امراض است، يا جزئيه كه مخصوص به مرضى معين است.

لهذا، بايد طبيب ارواح و كسى كه در مقام معالجه نفوس، يا در صدد دفع مرض نفس‏خود است، اين قانون را ملاحظه نمايد.

پس، به جهت تشخيص امراض نفسانيه و تعيين صفات رديه مى‏گوييم: دانستى كه‏رذايل صفات كه امراض روح هستند، نيست مگر انحراف و تعدى اخلاق از حداعتدال، و دانستى كه قواى انسانيه كه اخلاق و صفات متعلق به آنها است، سه نوع است:

اول: قوه تميز و ادراك.

دوم: قوه غضب كه آن را قوه دفع نيز گويند.

سوم: قوه شهويه كه آن را قوه جذب نامند.

و انحراف هر يك از آنها يا در كميت است، كه از آنچه بايد و شايد تجاوز كند، يادر كيفيت كه اصل كيفيت آن نابود ورد مى‏شود اما از حد تجاوز نكند.و انحراف دركميت‏بر دو قسم است:

الف: به طرف افراط است كه زياده از حد اعتدال است.

ب: به طرف تفريط است كه از حد اعتدال ناقص مى‏باشد.

و مثال اين در مرض جسمانى: همچنان كه مزاج شخصى در حالت صحت قدرمعينى اشتهاى غذا دارد ولى يكبار از حد تجاوز مى‏كند به طرف زياده، و ناخوشى جوع‏حاصل مى‏شود، و زياده از قدر اعتدال غذا مى‏طلبد، بلكه آنچه مى‏خورد سير نمى‏شود.

و يك دفعه ديگر به طرف نقص تجاوز مى‏كند، و سد اشتهاى او مى‏شود و طبع او ميل به‏غذا نمى‏كند، و اين دو انحراف در كميت است.و يكبار ديگر اشتهاى او به حد اعتدال‏است، و ليكن طبع او مايل به چيزهايى است كه مزاج صحيح آن را نمى‏طلبد، مثل ذغال‏و گل و خاك و گوشت‏سوخته و امثال آن.

پس، امراض اين سه قوه نفسانيه بر سه قسم مى‏شود: يا به سبب افراط است، يا تفريط،يا پستى و ردائت كيفيت.

اما افراط در قوه و ادراك: مثل صفت جربزه و تجاوز نظر و فكر از حد اعتدال، وتوقف نمودن در مسائل به سبب شبهات واهيه، و فكر كردن در امورى كه فهميدن آنهاحد او نيست، و حكم كردن در مجردات به مجرد و هم و تصورات.و تفريط در آن:

مانند صفت «بلاهت‏» (9) و نادانى، و قصور نظر و فكر از فهميدن ضروريات، و اجراى‏احكام ماديات بر «مجردات‏» . (10)

و نابودى و «ردائت‏» (11) آن: مثل ميل به علومى كه درآنها كمالى از براى نفس حاصل نمى‏شود، مانند «كهانت‏» (12) و «شعبده‏» (13) و تعليم بازيها وامثال آن.و از اين قبيل است: طرق جدل، و مناظره زياده از قدر ضرورت.

و افراط در قوه غضبيه: مانند شدت غيظ به حدى كه صاحب آن شبيه به سباع درنده‏شود و در انتقام از حد جايز تجاوز نمايد.و تفريط در آن: مثل اينكه اصلا در آن غيرت‏و حميت نباشد، و از هر كسى ذلت و اهانت را متحمل شود.و از اين قبيل است كه خودرا در اعمال و افعال شبيه به طفلان و زنان كند.و ردائت آن: مثل اينكه غضب‏بر جمادات و حيوانات كند، و كاسه و كوزه خود را بشكند، و پا بر خود زند و جامه‏خود را پاره كند.

و افراط در قوه شهويه: مثل اينكه زياده از حد ضرورت مباشرت كند، و با وجود مظنه حدوث چندين مرض، خود را از جماع نگاه ندارد، و بدون رغبت طعام خورد.وتفريط در آن: مانند اينكه در تحصيل قوه ضرورى كوتاهى كند، و اهل و عيال را ضايع‏گذارد، يا ترك مزاوجت نموده، نسل خود را منقطع سازد.و ردائت در آن: مثل اينكه‏ميل به مقاربت پسران نمايد و از لقمه‏هاى حرام و شبهه‏ناك احتراز نكند.

اسباب امراض نفسانى

و اما اسباب امراض نفسانيه و انحراف اخلاق از حد اعتدال، بر سه قسم است:

يا نفسانى است، يا خارجى، يا جسمى.

و اسباب نفسانيه آن است كه: در ابتداى فطرت از براى آدمى حاصل باشد.مثل‏آنكه قوه ادراك او ضعيف باشد، يا در او قوه شهوت اصلا نباشد.

و اسباب خارجيه آن است كه: به سبب عوارض خارجيه حاصل شده باشد.مثل‏اينكه با بدان نشسته، يا حكايات ايشان را شنيده، و ميل و شوق به آنها نموده و پيروى ومتابعت كرده و مرتكب اعمال ناشايست گشته تا آنكه ملكه او شده.

و اسباب جسمانيه آن است كه: به سبب ناخوشى و مرض، در بدن صفات بدحاصل شده باشد، همچنان كه مشاهده مى‏شود كه به سبب بعضى از امراض، آدمى راكج‏خلقى به هم مى‏رسد، يا ضعف و «فتور» (14) در قوه شهويه پيدا مى‏گردد.

راه معالجه امراض نفسانى

و اما طريق معالجه كليه در امراض نفسانيه آن است كه: بعد از آنكه سبب آن راشناخت، اگر سبب مرض جسمانى باشد سعى در معالجه بدن نمايد، و آن مرض را ازبدن دفع كند.و چنانچه سبب خارجى يا نفسى باشد، طريق معالجه كليه آن مثل‏معالجات امراض جسمانيه باشد.

و طريق معالجات كليه در امراض جسمانيه آن است كه: ابتدا به غذاهايى كه طبع‏آنها ضد طبع مرض است علاج مى‏كنند، چنانچه مرضى را كه از حرارت باشد ازغذاهاى سرد مى‏دهند، و آنچه از سردى باشد از غذاهاى گرم مداوا مى‏فرمايند.پس،اگر ناخوشى جزئى باشد و به اين وسيله دفع شود «فهو المطلوب‏» ، و اگر مرض مستحكم‏شده باشد و از غذا دفع آن نشود، دوا مى‏دهند و شربتهاى ناگوار مى‏چشانند، و اگر دوانيز فايده نبخشد به زهر و سمومات معالجه مى‏نمايند.و بعضى امراض حادث مى‏شود كه هيچ يك از آن معالجات مفيد نيست، كه بايد به داغ كردن و سوزانيدن معالجه كرد،و گاه هست كه بايد عضوى از اعضاء را قطع كرد همچنان كه در «شقاقلوس‏» ، (15) و اين‏آخر علاج است.

پس، قاعده كليه در معالجه امراض نفسانيه و دفع صفات رذيله نيز همين است.

و بعد از آنكه آدمى انحراف اخلاق خود را از حد اعتدال يافت، و صفت‏بدى درخود ديد، بايد ابتدا افعالى كه ضد آن است و از آثار صفت‏حميده است، كه در مقابل‏آن است مرتكب شود، و مواظبت آن افعال كند.و اين، به منزله غذاى ضد مرض است،همچنان كه حرارت مزاج به غذاهاى «بارده‏» (16) دفع مى‏شود، همچنين هر صفت فضيلتى‏كه در نفس حادث [حاصل] شد ازاله ملكه رذيله كه ضد آن است مى‏كند.

پس اگر اين عمل فايده نبخشيد، در مقام سرزنش و ملامت نفس برآيد و در دل وزبان خود را نكوهش كند، و بديها و ناخوشيهاى آن صفت را در دل بگذراند و تصوركند و به زبان آورد و با خود عتاب و خطاب كند، و بگويد: اى نفس «اماره‏» (17) و «مكاره‏» مرا و خود را هلاك كردى، و در معرض غضب پروردگار در آوردى، و ازپادشاهى بى‏زوال، خود را محروم ساختى، و تا چشم بر هم مى‏زنى زمان رفتن و وقت‏مردن است، و بايد در آتش جهنم با مار و كژدم قرين، و با اشرار و شياطين همنشين بود،و اين، بجاى دو او معاجين و شربتها است.

و چنان كه اينها نيز فايده نكرد، مرتكب آثار و اعمال صفت رذيله‏اى كه ضد اين‏رذيله است‏شود، مثلا اگر در خود صفت‏بخل را ملاحظه كرد و به هيچ وجه معالجه‏نشد، خواهى نخواهى مال خود را زياده از اندازه بذل، و اعمال مسرفين را ظاهر كند.واگر صفت جبن را مشاهده كرد، خود را به مواضع هولناك بيندازد، و از محل خوف وخطر احتراز نكند.و ليكن، هر گاه استنباط كند كه بخل يا جبن نزديك به زوال رسيده‏اند،خود را نگهدارد، كه ملكه اسراف يا صفت تهور در او پيدا نشود.و اين، به منزله زهرهاو سمومى است كه به مريض مى‏دهند.

و گاه هست كه: بايد مرتكب اعمالى شود كه از براى صاحبان اخلاق حسنه پسنديده‏نيست، بلكه منافى شرف و مردى است.اما همچنان كه زهر در معالجه بدن مباح‏مى‏شود، اين اعمال نيز در معالجه نفس جايز مى‏شود.

و از اين قبيل است: متوجه امور جزئيه شدن كه در شان او نيست، مثل آب كشيدن،و طعام از بازار خريدن و به خانه آوردن، به جهت رفع صفت تكبر.يا خود را نادان‏وانمودن و اعتراف به جهل كردن به جهت رفع رذيله عجب و غرور و امثال اينها.

و اگر به اين معالجات نيز نفعى حاصل نشد، در آن وقت‏شروع كند به تهذيب نفس‏خود به تكليفات شاقه و رياضات صعبه مشكله.

پس به جهت اصلاح قوه شهويه، منع كند خود را از غذا و آب و استراحت وخواب، مگر به قدرى كه در بقاى حيات احتياج به آن است.و همچنين در غضبيه.و اين‏عمل به منزله قطع و داغ است، و بعد از توقف دفع صفات رذيله به آن، از ارتكاب آن‏چاره نيست، و هر گاه استحكام صفات رذيله به حدى شود كه دفع آن موقوف به اين‏اعمال باشد، بايد صاحب آن از ارتكاب آنها مضايقه نكند، و از سرزنش ملامت‏كنندگان نينديشد.و ليكن به شرطى كه پا از دايره شريعت مقدسه بيرون ننهد، و عملى كه‏در شرع اقدس از آن نهى صريح شده مرتكب نشود، و كارى كه فساد آن زيادتر ازفساد رذيله باشد - كه در صدد دفع آن است - از او سر نزند، و از اين است كه: از براى‏سالك راه سعادت لابد است از استادى حاذق كه علاج هر مرضى را داند، و قدر معالجه‏را شناسد.

و عجب آنكه: كسانى كه اوصاف بهايم و سباع، و اخلاق شياطين، سرا پاى نفس‏ايشان را فرو گرفته است، روز و شب در آراستن بدن خود چون زنان، و شب و روز درفكر غذا و شراب چون چهار پايان، مسلمين از ايذا و اذيت ايشان در فغان، و بندگان‏خدا از ظلم ايشان به جان، نه حرام مى‏دانند و نه حلال، و نه از پاداش مى‏ترسند و نه ازوبال، چنان كه اگر به كسى برخورند كه به جهت‏خلاص نفس خود بعضى اعمال كه‏موافق شرف و بزرگى نيست از او سرزند، مانند خدمت‏خود و عيال خود، يا تواضع وفروتنى زياده از حد شان خود، يا خود را از بعضى غذاهاى مقوى محروم سازد، زبان‏ملامت و «تشنيع‏» (18) به او دراز مى‏كنند و او را از سفيه و بى عقل مى‏شمارند، غافل از آنكه‏كدام سفاهت از آنچه مرتكب هستند بدتر و بالاتر است.

و اما معالجات جزئيه هر مرضى پس به تفصيلى است كه در باب آينده مذكورمى‏شود، ان شاء الله تعالى.

پى‏نوشتها:


1. او از پزشكان يونان بود كه در سال 131 ميلادى به دنيا آمد و در سال 1210 از دنيا رفت.جالينوس،استاد بطلميوس و شاگرد بليناس، و بليناس شاگرد ارسطو، و ارسطو شاگرد افلاطون، و افلاطون شاگرد سقراط، وسقراط شاگرد بقراط و بقراط شاگرد جاماسب، و جاماسب شاگرد لقمان حكيم بوده است.رك: فرهنگ معين، بخش‏اعلام.و روضات الجنات، ج 2، ص 139

2. موافق، سازش با يكديگر.

3. كنز العمال، ج 3، ص 332 خ 6805.نهج البلاغه فيض الاسلام، ص 566، خطبه 175. (با اندك تفاوتى)

4. سفال، ظرف گلى.كنايه از بى‏ارزش بودن امور دنيوى است.

5. كنايه از زيبائى و ارزش فوق العاده نفس ناطقه است كه از عالم قدس مى‏باشد.

6. اشاره به داستان حضرت يوسف است كه وقتى پس از نجات از چاه، در معرض فروش قرار گرفت مشتريان‏زيادى براى خريدن وى در مقابل بهاى سنگين وارد ميدان شدند، و مشهور است كه در اين ميان پير زنى به چشم‏مى‏خورد كه با كلاف پشمين هت‏خريدن حضرت يوسف در كنار ديگر مشتريان قرار گرفته بود.و غرض مؤلف اين‏است كه نفس ناطقه آدمى همانند يوسف صديق از ارزش خيلى بالاترى برخوردار است‏با اين كه مى‏توان او را درمقابل قيمت زيادى مانند سلطنت جاودانه، هم نشينى با ملكوتيان و جبروتيان و...فروخت، نبايد در برابر بهاى‏ناچيزى مانند رسيدن به مال، جاه، مقام و لذائذ جسمانى دنيوى از دست داد

7. امام صادق - عليه السلام - فرموده‏اند: «احب اخوانى الى من اهدى الى عيوبى‏» .يعنى: «عزيزترين‏برادران دينى من، كسى است كه عيبهاى مرا به عنوان هديه، براى من بيان كند» .بحار الانوار، ج 78، ص 249، ح 89.

8. كمياب، ناياب.

9. كودنى.

10. ماديات و جسمانيات، ويژگيهائى دارند مانند: طول، عرض، عمق و...كه در مجردات، اين صفات نيست.

رك: پاورقى ص 15.

11. فساد، زشتى.

12. فالگيرى.

13. چشم بندى، تردستى، حقه بازى

14. سستى

15. «شقاقلوس‏» ماخوذ از يونانى، به معنى بى حسى و فاسد شدگى عضوى از اعضاى بدن.

16. سرد.

17. بسيار امر كننده به بدى.علماى اخلاق براى «نفس‏» (احساسات و غرائز و عواطف آدمى) سه مرحله قائلندكه در قرآن مجيد به آنها اشاره شده است.رك: تفسير نمونه، ج 9، ص 436

18. بسيار بد گفتن از كسى، عيوب كسى را آشكار كردن.