فصل دهم
فضيلت دهم: حسن ظن
اين فضيلت، ملكهاي است كه از سلامت نفس و روان، ناشي ميشود. چه، نه تنها در قلب
سلي، چيزي جز اعمال نيك صالحان خطور نميكند، بلكه اعمال هر كسي هم كه بتوان برايش
محملي از خير ونيكي قرار داد نيز خطور نميكند. همانطور كه قاعدتاً از طيب جز طيب
بيرون نميآيد، از خبيث نيز جز خبيث بيرون نميآيد.
خداوند متعال ميفرمايد:
(و البلد الطيّب يخرج نباته باذن ربّه و الذي خبث لا يخرج الاّ نكداً) [1]
و سرزمين پاك، گياهش به خواست پروردگارش، بيرون آيد و زمين ناپاك، گياهش بيرون
نيايد مگر اندكي.
پس هر كه داراي اين ملكه باشد، جز خير، چيزي نميبيند و احتمال خلاف نيز نزد او
وجود ندارد. به عبارت ديگر، احتمال خلاف از او پوشيده شده است و گويي او ميانگارد
كه مردم چيزي جز خير و نيكي انجام نميدهند مگر اينكه خلافش ثابت شود. پس به همين
دليل در قرآن، مكرراً كلمة ظن ومشتقاتش در موارد مشابه به جاي دانستن به كار رفته
است، يعني احتمال انجام خلاف در او راه ندارد.
خداوند متعال ميفرمايد:
(حتّي اذا استيئس الرسل و ظنوا انّهم قد كذبوا) [2]
تا چون پيامبران از ايمان آوردن قوم خود نوميد شدند و كافران چنين دانستند كه به
آنان دروغ گفته شده است.
نيز خداوند تبارك و تعالي ميفرمايد:
(و ظنّوا ان لا ملجأ من الله الاّ اليه) [3]
و دانستند كه از خدا هيچ پناهي نيست مگر به خود او.
كوتاه سخن اينكه، هر كه را ملكة حسن ظن باشد، در عالم وجود چيزي جز نيكي و فضيلت
در مؤمنان نميبيند. چنان كه خداوند متعال ميفرمايد:
(الذي احسن كلّ شيء خلقه) [4]
آن كه هر چه آفريد، به نيكوترين شيوه ساخت.
نيز خداوند متعال ميفرمايد:
(الذين يذكرون الله قياماً و قعوداً و علي جنوبهم و يتفكرون في خلق السماوات و
الارض ربنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانك فقنا عذاب النّار) [5]
همان كساني كه ايستاده و نشسته و بر پهلوها خفته، خداي را ياد ميكنند و در آفرينش
آسمانها و زمين ميانديشند و گويند پروردگارا، اين را به گزاف و بيهوده نيافريدي،
تو پاكي، پس ما را از عذاب آتش دوزخ نگاهدار.
شيخ اجل سعدي شيراز عليه الرحمه چه نيكو سروده است كه:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
به ارادت بخورم زهر كه شاهد ساقي است
به ارادت بكشم درد كه درمان هم از اوست
اقسام حسن ظن
حسن ظن اگر از باب خو تشكيك باشد، تقسيمپذير نيست جز اينكه به اعتبار متعلق، به
اقسام منقسم ميشود:
الف) حسن ظن به خداوند بزرگ، كه از برترين مراتب است. در آيات و روايات، نسبت بدان
ترغيب شده كه، البته سخن در اين باره در بحث از رجا و اميد، از نظر داشت. در اينجا
بعضي از آيات و روايات را نقل ميكنيم، و بعضي از روايات، بعداً به طور مؤكد و مرغب
خواهد آمد.
كافي است در اينجا به اين موضوع توجه شود كه خداوند تعالي، موسي(ع) را به طريق
خارقالعادهاي خلق كرد و سپس به طور خارقالعاده و شگفتانگيزي او را در خانة
دشمنش جاي داد و همانجا ترتبيتش كرد.
خداوند متعال ميفرمايد:
(و القيت عليك محبّةً منّي و لتصنع علي عيني) [6]
و پرتو مبحتي از خود بر تو افكندم تا به تو مهر ورزند و زير نظر من ساخته و پرورده
شوي.
سپس او را چند سالي تحت تربيت فرستادة خويش، حضرت شعيب(ع) قرار داد كه او معلم
اخلاق بود و قرآن به او لقب امت را اطلاق كرده است.
چنان كه خداوند متعال ميفرمايد:
(فلبثت سنين في اهل مدين) [7]
پس سالي چند در ميان مردم مدين، درنگ كردي.
بعد، او رسول خدا قرار داد و معجزات خيرهكنندهاي به او بخشيد.
چنان كه خداوند متعال ميفرمايد:
(و انا اخترتك فاستمع لما يوحي قال القها يا موسي فالقادها فاذا هي حيّةٌ تسعي و
اضمم يدك الي جناحك تخرج بيضاء من غير سوءٍ أيةً اخري) [8]
و من تو را برگزيدهام، پس به آنچه وحي ميشود گوش فرادار گفت: آن را بيفكن، اي
موسي. پس آن را بيفكند، و ناگهن ماري گشت كه ميشتافت و دستت را به بغل خويش بر، تا
سپيد و روشن بيرون آيد نه از آسيب و گزند، كه نشانهاي ديگر است.
سپس او را امر كرد به اينكه به سوي دشمن خود برود كه ادعاي ربوبيت كرده بود و به
موسي سفارش كرد تا با فرعون به مهرباني رفتار كند و به او بفهماند كه خدا او را
دوست دارد شايد او برگردد و پند بگيرد و بترسد.
خداوند متعال در اين مورد ميفرمايد:
(اذهبا الي فرعون انه طغي انه طغي فقولا له قولاً ليناً لعله يتذكر او يخشي) [9]
برويد به سوي فرعون كه او سركشي كرده و از حد گذشته است. پس با وي، سخني نرم
بگوييد، شايد كه پند پذيرد يا از خداي بترسد.
مطالبي در قرآن شريف از باب تنبه و تذكر مكرر آمده است كه نظير آن در قرآن بسيار
است. از مهمترين آنها، اينكه خداوند متعال كلمة تشريعي خود را كه قرآن است، نازل
كرد و كلمة تكويني خود، يعني رسولالله(ص) و عترت پاك و مطهرش سلام الله عليهم
اجمعين را از افق اعلي به پستترين مراتب وجود كه همين دنياي پست است زير حجابهاي
نور و ظلمت از كرسي به عرش و از عر به قلم و از قلم به لوح و از آن نيز تا آسمانهاي
هفتگانه و زمين هفتگانه است نازل كرد. به واسطة اين حجابها، انسان توانست تا بفهمد
و بشنود و آنها را ببيند، و اين همه نبوده است مگر براي هدايت انسان.
خداوند متعال ميفرمايد:
(شهر رمضان الذي انزل فيه القرآن هديً للناس و بينّات من الهدي و الفرقان) [10]
ماه رمضان كه در آن قران فرو فرستاده شده، كه راهنمايي براي مردم و نشانههاي روشني
از رهنموني به راه راست و جداكنندة حق از باطل است.
نيز خداوند متعال ميفرمايد:
(و ما أرسلناك الاّ كافّةً للنّاس بشيراً و نذيراً) [11]
و تو را نفرستاديم مگر براي همة مردم، مژده دهنده و بيمكننده.
رسول خدا(ص) ميفرمايد:
«انّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[12]
من در ميان شما دو چيز گرانبها را به جاي ميگذارم: كتاب خدا و عترتم.
با وجود اين، خداوند تعالي ميدانست كه اين مردم آنها را ميكشند و زجر و آزار
ميدهند و قرآن را كنار ميگذارند. اما با علم به اينكه بعضي از ايشان به امرش
هدايت ميشوند، از سر فضل و رحمت، كتاب را نازل كرد و رسول را فرستاد و جانشينان او
را معين كرد.
خداوند متعال ميفرمايد:
(يا ربّ انّ قومي اتخذوا هذا القرآن مهجوراً) [13]
پروردگارا، قوم من، اين قرآن را كنار نهاده و فرو گذاشتهاند.
رسول خدا(ص) ميفرمايد:
«ما اوذي نبي مثل ما اوذيت»
هيچ پيامبري مانند من مورد اذيت و آزار قرار نگرفت.
اين گوشهاي از نشانههاي رحمت خداوند متعال بر بندگانش است. پس گمان شما نسبت به
پروردگار جهانان و مهربانترين مهربانان چگونه است؟
روايات درباره حسن ظن به خدا
از امام رضا(ع) روايت شده كه فرمود:
«احسن الظن بالله، فان الله عزوجل يقول: انا عند ظن عبدي المؤمن بي ان خيراً فخيراً
و ان شراً فشراً»[14]
نسبت به خداوند حسن ظن داشته باش، چه خداوند عزوجل ميفرمايد: من نزد حسن ظن بندة
مؤمنم هستم، اگر نيك باشد، نيك و اگر بد باشد، بد هستم.
از امام صادق(ع) روايت شده كه فرمود:
«حسن الظن بالله ان لا ترجو الاّ الله و لا تخاف الاّ ذنبك»[15]
حسن ظن نسبت به خداوند اين است كه جز به خدا اميدوار نباشي و جز از گناهت نترسي.
امام صادق(ع) ميفرمايد:
«ارج الله رجاء لا يجرّئك علي معاصيه و خف الله خوفاً لا يؤيسك من رحمته»[16]
به خدا اميدوار باش چندان كه جرئت معصيت كردنش را نداشته باشي و از خدا بترس، چندان
كه از رحمت او مأيوس و نا اميد نباشي.
از عالم(ع) روايت شده كه فرمود:
«و الله ما اعطي مؤمن قط خير الدنيا و الاخرة الاّ بحسن ظنّه بالله جل و عز و رجائه
منه، و حسن خلقه، و الكفّ عن اغتياب المؤمنين، و أيم الله لا يعذّب الله مؤمناً بعد
التوبة و الاستغفار الاّ بسوء الظّنّ بالله و تقصيره من رجائه لله»[17]
به خدا سوگند، به هيچ مؤمني خير دنيا و آخرت داده نشده جز به حسن ظنش نسبت به
خداوند عزوجل و اميدوارش به او و نيك رفتاري و دوري از غيبت كردن از مؤمنان. به خدا
سوگند كه خدا هيچ مؤمني را بعد از توبه و استغفار عذاب نميكند مگر به خاطر بدگمانش
نسبت به خدا و كوتاهيش در اميدواري به خداوند متعال.
و از امام جواد(ع) نقل است كه فرمود:
«وجدنا في كتاب عليبنابيطالب عليهالسلام انّ رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلم
قال و هو علي منبره: و الله الذي لا اله الا هو ما اعطي مؤمن خير الدنيا و الاخرة
الاّ بحسن ظنّه بالله و رجائه، و حسن خلقه، و الكفّ عن اغتياب المؤمنين.
و الله الذي لا اله الاّ هو لا يعذّب الله مؤمناً بعد التّوبة و الاستغفار الاّ
بسوء ظنّه بالله و تقصير من رجائه بالله، و سوء خلقه، و اغتيابه للمؤمنين.
و الله الذي لا اله الا هو لا يحسن ظنّ عبد مؤمن بالله الاّ كان الله عند ظنّ عبده
المؤمن به، لانّ الله كريم بيده الخيرات، يستحي ان يكون عبده المؤمن قد أحسن به
الظّن و الرّجاء ثمّ يخلف ظنپه و رجاءه له، فاحسنوا بالله الظّنّ و ارغبوا
اليه»[18]
در كتاب عليبنابيطالب(ع) يافتيم كه رسول خدا(ص) در حالي كه بر منبر بود فرمود:
سوگند به خدايي كه جز او خدايي نيست، به هيچ مؤمني به خير دنيا و آخرت داده نشد
مگر به خاطر حسن ظن و اميدواريش نسبت به خدا و اخلاق نيك و پرهيز از غيبت كردن
مؤمنان.
و سوگند به خدايي كه جز او خدايي نيست، خداوند هيچ مؤمني را بعد از توبه و استغفار
عذاب نميكند مگر به خاطر بدگمانيش نسبت به خدا و كوتاهي در اميدواري به خدا و
بدرفتاري و غيبت كردن از مؤمنان.
و سوگند به خدايي كه جز او خدايي نيست، هيچ بنده مؤمني نسبت به خدا، حسن ظن پيدا
نميكند مگر اينكه خداوند موقع ظن بندة مؤمنش نزد او باشد، زيرا كه خداوند كريم كه
نيكيها و خيرات به دست اوست شرم دارد از اينكه بندة مؤمنش به او حسن ظن داشته و
اميدوار باشد و سپس خدا بر خلاف گمان و اميد او باشد. پس به خداوند حسن ظن داشته
باشيد و در اين امر شتاب كنيد.
و همچنين آن حضرت(ع) فرمود:
«ليس من عبد ظن به خيراً الاّ كان عند ظنه به و ذلك قوله عزوجل (و ذلكم ظنكم الذي
ظننتم بربكم أدريكم فاصبحتم من الخاسرين) [19]»[20]
هيچ بندهاي نيست كه به خدا گمان نيك برد، مگر اينكه خدا موقع گمانش حضور داشته
باشد و فرمايش خداوند عزوجل است كه اين بود گماني كه به پروردگارتان داشتيد.
هلاكتان كرد و در شمار زيان كردگان در آمديد.
از آن حضرت(ع) نقل است داوود پيامبر(ع) فرمود:
«يا ربّ ما امن بك من عرفك فلم يحسن الظّنّ بك»[21]
پروردگارا هر كس كه تو را شناخت و نسبت به تو حسن ظن نيافت، در امان نماند.
از امام جواد(ع) روايت شده كه رسول خدا(ص) فرمود:
«قال الله عزوجل لا يتّكل العاملون علي اعمالهم التي يعملون بها لثوابي، فانّهم لو
اجتهدوا و أتعبوا انفسهم اعمارهم في عبادتي كانوا مقصرين غير بالغين في عبادتهم كنه
عبادتي، فيما يطلبون من كرامتي و النعيم في جناتي و رفيع الدّرجات العلي في جواري،
و لكن برحمتي فليثقوا و فضلي فليرجوا، و الي حسن الظّنّ بي فليطمئنوا، فانّ رحمتي
عند ذلك تدركهم و بمني ابلّغهم رضواني و البسهم عفوي، فانّي انا الله الرّحمن
الرّحيم بذلك تسمّيت»[22]
خداوند عزوجل فرمد: كساني كه كارهايشان را به خاطر ثواب و پاداش من انجام ميدهند،
بر اين گونه اعمال تكيه نميكنند، زيرا اگر چه ايشان سعي كنند و خودشان را خسته
كنند، اما برگزيدهترين آنها در عبادت من، حق بندگي مرا به جا نميآورند و نسبت به
آنچه از بخشش و تنعم در بهشهاي من و كسب درجات بلندمرتبه در كنار من ميخواهند،
دستشان كوتاه است. ليكن به رحمت من، اطمينان داشته و نسبت به فضل و بخشش من اميدوار
بوده و به حسن ظن من اطمينان دارند، و در اين صورت است كه رحمت من شامل حال آنها
خواهد بود و با مهرباني و نعمتهايم، آنها را به بهشت ميرسانم و لباس بخشش و رحمت
بر آنها ميپوشانم، زيرا من، خداوند بخشنده و مهربان نام گرفتهام.
رسول خدا(ص) فرمود:
«لا يموتنّ احدكم حتّي يحسن ظنّه بالله عزوجل، فانّ حسن الظّنّ بالله عزوجل ثمن
الجنّة»[23]
هيچكس از شما نميرد تا اينكه نسبت به خداي عزوجل، حسن ظن پيدا كند، چه حسن ظن به
خداي عزوجل، بهاي بهشت است.
از نامههاي اميرمؤمنان(ع) خطاب به مالكاشتر چنين آمده است:
«انّ البخل و الجور و الحرص غرائز شتّي يجمعها سوءالظّن بالله كمونها في
الاشرار»[24]
همانا بخل و ستم و آز، غريزههاي گوناگون و جدايي هستند كه بدگماني به خدا، همگي
آنها را در افراد بد، گرد هم ميآورد.
در نهجالبلاغه است كه اميرالمؤمنين(ع) فرمودند:
«انّ البخل و الجبن و الحرص غرائز شتي يجمعها سوءالظنّ بالله»[25]
همانا بخل و ترس و آز، غريزههاي متفاوتي هستند كه فراهم آورندة آنها، بدگماني به
خداست.
ب) حسن ظن به تكوين و تشريع و به عبارت ديگر حسن ظن به غير خدا، حالتي است كه موجب
شادي دائمي و خشنودي خداوند متعال ميشود و از بهرههاي آن در دنيا، زندگي راحت و
خوب و رضايتبخش است.
در دعا ميبينيم كه امام(ع) ميفرمايد:
«اللهمّ اني اسئلك ايماناً تباشر به قلبي و يقيقناً حتي اعلم انه لن يصيبني الاّ ما
كتبت لي و رضّني من العيش بما قسمت لي يا ارحم الراحمين»[26]
بار خدايا، از تو ايماني دلچسب و يقيني روشن ميخواهم تا بدانم كه به من نرسد جز
آنچه تو براي من نوشتي و راضيدار مرا به همان زندگاني كه قسمتم كردي، اي
مهربانترين مهربانان.
بلكه در كافي روايت شده كه دعا از وديعههاي پيامبران است.
اين حالت موجب ميشود كه انسان، اين نظام را كاملترين و بهترين و زيباترين نظام
بداند و در آن هيچ عيب و نقص و زشتي و هيچچيز ناهماهنگي را نبيند و اگر ديد بگويد:
ما ليس موزوناً لبعض من نغم
ففي نظام الكون كل منتظم[27]
بعضي از نغمهها و آهنگها، موزون و هماهنگ نيستند، ولي در نظام هستي همه چيز
نظاممند و منظم است.
و نيز بداند كه خداوند متعال ميفرمايد:
(و ان من شيءٍ الاّ عندنا خزائنه و ما ننزّله الاّ بقدرٍ معلوم) [28]
و هيچچيزي نيست، مگر آنكه گنجينههاي آن نزد ماست و آن را جز به اندازةمعلوم فرو
نميفرستيم.
خداوند متعال ميفرمايد:
(انّا كل شيء خلقناه بقدر) [29]
ما هر چيزي را به اندازه آفريديم.
خداوند متعال ميفرمايد:
(انزل من السّماء ماءً فسالت أوديةٌ بقدرها) [30]
از آسمان آبي فرو آورد پس رودهايي به اندازة خود، روان شد.
و ميگويد هر چه گناه ميبينيد از خود من است نه از غير و نه از خدا و نه از جهان
آفرينش.
چنانكه خداوند متعال ميفرمايد:
(ما اصابك من حسنةٍ فمن الله و ما اصابك من سيئةٍ فمن نفسك) [31]
هر خيري كه به تو رسد از خداست و هر بديي كه به تو رسد از خود توست.
اين حالت موجب ميشود تا انسان، بلاها و مصيبتها را از الطاف خفيه بداند، همانطور
كه خداوند متعال ميفرمايد:
(و لنبلونكم بشيءٍ من الخوف و الجوع و نقصٍ من الاموال و الانفس و الثّمرات و بشّر
الصّابرين. الذين اذا اصابتهم مصيبتةٌ قالوا انّا الله و انا اليه راجعون اولئك
عليهم صلوات من ربّهم و رحمة و اولئك هم المهتدون) [32]
و هر آينه شما را به چيزي از بيم و گرسنگي و كاهش مالها و جانها و ميوهها
ميآزماييم و شكيبايان را مژده ده، آنان كه چون مصيبتي به ايشان رسد، گويند: ما از
آن خداييم و به سوي او باز ميگرديم، آنان ند كه درودها و بخشايشي از پروردگارشان
بر آنهاست و ايشانند ره يافتگان.
اين حالت، موجب مي شود كه آساني را مرهون سختي ببيند تا در موقع بروز مشكلات، سستي
و اهمال بر او چيره نشود و بداند كه خداوند متعال ميفرمايد:
(فانّ مع العسر يسراً ان مع العسر يسراً) [33]
پس همانا با سختي، آساني است، همانا با سختي، آساني است.
اين حالت، موجب ميشود تا بداند كه وجودش بيهوده و باطل نيست، چنانكه خداوند متعال
ميفرمايد:
(أفحسبتم انّما خلقناكم عبثاً و انّكم الينا لا ترجعون) [34]
آيا ميپنداريد كه شما را بيهوده آفريديم و به رساتي شما به سوي ما باز نميگرديد؟
به راستي كه آفرينش او جز براي رسيدن به كمالات غيرمتناهي نبوده است و به اصطلاح
علم اخلاق، رسيدن به لقا و ديدار پروردگار و مراتب غيرمتناهي بوده كه خداوند متعال
در اين زمينه ميفرمايد:
(يا ايّها الانسان انّك كادح الي ربّك كدحاً فملاقيه) [35]
اي آدمي، همانا تو به سوي پروردگارت سخت كوشنده و روندهاي، پس او را ديدار خواهي
كرد.
اين نمونهاي تكوين و همچنين تشريع است، زيرا اين حالت موجب ميشود تا انسان، دين
را جز ماية سعادت دو دنيا نبيند. چنانكه خداوند متعال ميفرمايد:
(من عمل صالحاً من ذكرٍ او اُنثي و هو مؤمن فلنحيينه حيوةً طيّبةً و لنجزينهم اجرهم
بأحسن ما كانوا يعملون) [36]
هر كس از زن و مرد كه كاري نيك و شايسته كند در حاليكه مؤمن باشد، هر آينه او را به
زندگاني پاك و خوشي زنده بداريم، و مزدشان را بر پاية نيكوترين كاري كه ميكردند
پاداش دهيم.
اين حالت موجب ميشود تا انسان بداند كه وجود رسول، رحمت و قرآن او، نور و هدايت
است. چنانكه خداوند متعال ميفرمايد:
(و ما ارسلناك الاّ رحمةً للعالمين) [37]
و ما تو را نفرستاديم مگر رحمتي براي جهانيان.
خداوند متعال ميفرمايد:
(قد جاءكم من الله نورٌ و كتب مبين. يهدي به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و
يخرجهم من الظلمات الي النور باذنه و يهديهم الي صراطٍ مستقيم) [38]
به راستي، شما را از سوي خدا نوري و كتابي روشن كننده، آمده است، كه خداوند به
وسيلة آن، هر كه را پيرو خشنودي او باشد، به راههاي سلامت راه مينمايد و آنان را
به خواست خود از تاريكيها به روشنايي بيرون ميآورد و به راه راست، راه مينمايد.
اين حالت موجب ميشود تا در شريعت، سختي و رنجي را نبيند اگر چه خود تكليف، مشقت و
سختي داشته باشد و به همين دليل، عبادتها و دوري از محرمات و مكروهات، تكاليف نام
گرفتهاند و راز آن در اين است كه به تكاليف به ديدة ايجابي بنگرد. به عبارت ديگر،
از ته دل معتقد باشد كه اطاعت، كاميابي بزرگ و توفيقي از جانب خداوند متعال است و
ايمان داشته باشد كه شريعت جز لطف پروردگار متعال نيست. يا حداقل نتيجه را تصور كند
تا تمام رنجها و سختيها بر او آسان شود. تمام توجهش به اين باشد كه شريعت، جز لطف
خداي متعال نيست و لااقل به نتيجه آن توجه كند تا هر دشواري براي او آسان گرد.
پرواضح است كه اگر مجريان و كارگزاران به اجر و پاداششان توجه كنند كار براي آنها
چيزي جز سعادت نخواهد بود و اين وصف حال كارگزاران است.
اما عرفا، كه اطاعت براي آنها لذتبخشتر از هرگونه لذتي است، حسن ظنشان خارج از اين
بحث است. خدا قطرهاي از آن دريا را روزي ما بگرداند.
ج) حسن ظن نسبت به خود و اين نيز از مواهب بزرگ است، زيرا تقدم و پيشرفت جز با آن
با دست نميآيد.
توضيح آنكه: اين انسان، اعجوبة روزگار، جانشين خدا، مسجود فرشتگان، امين خداوند،
روح خدا و … است و به خاطر اين امتياز، ميتواند به چيزي برسد كه وصفناپذير است
بلكه هيچكس نميداند كه چه ديدگان روشني به انتظار او نشسته است. پس در اين موقع،
حسن ظن نسبت به خود و آگاهي او به اين مسائل و اميدواريش به امكان رسيدن به درجات
بالا، او را به عمل بدانها بر ميانگيزاند تا اينكه بدانچه خواسته است، برسد، بلكه
به مراتب عالياي برسد كه در تصورش هم نميگنجد.
حاصل آنكه، اين نوع از حسن ظن، موجب كمال ميشود و انسان به كمال نميرسد مگر با
اين قسم از حسن ظن.
پس هر گاه اين قسم از حسن ظن را داشته باشد، نميتواند بگويد كه نميتوانم و امكان
ندارد و نميدانم بلكه ميگويد اگر بخواهم، خواهم توانست و ممكن خواهد بود و خواهم
دانست. پس اين نوع از حسن ظن، ميتواند عالم ملك و ملكوت را تسخير كند.
خداوند متعال ميفرمايد:
(انّ الذين قالوا ربّنا الله ثمّ استقاموا تتنزل عليهم الملائكة الاّ تخافوا و لا
تحزنوا و ابشروا بالجنة الّتي كنتم توعدون. نحن اولياؤُكم في الحياة الدنيا و في
الاخرة) [39]
همانا كساني كه گفتند: پروردگار ما خداي يكتاست، آنگاه پايداري نمودند، فرشتگان بر
آنان فرو ميآيند و ميگويند كه مترسيد و اندوه مدايرد و شما را مژده باد به آن
بهشتي كه نويد داده ميشديد؛ ما در زندگاني اين جهان و در آن جهان، دوستان شماييم.
و خداوند متعال ميفرمايد:
(الم تروا انّ الله سخّر لكم ما في السماوات و ما في الارض و اسبغ عليكم نعمه
ظاهرةً و باطنةً) [40]
آيا نديدهايد كه خدا آنچه را در آسمانها و زمين است، از بهر شما وام كرد و نعمتهاي
آشكار و نهان خويش را بر شما گسترده و فراوان كرد؟
د) حسن ظن به مردم اين قسم، همان چيزي است كه اسلام به آن اهتمام ورزيده، و در
اخلاق و فقه بر آن تأكيد و سفارش شده است. ياران بر وجوب آن، اتفاق نظر دارند و
بسياري از فقها در مورد آن، كتابه تصنيف كرده و رسالهها نوشتهاند. اين قسم از حسن
ظن در فقه به طاصالت درستي در كار ديگري» مشهور شده است. به اين معني كه هرگاه سخني
را از برادر مسلمان يا خواهر مسلمانت شنيدي و يا عملي را از آنها مشاهده كردي و
احتمال فساد در آن دو را داري، بر تو است كه آن احتمال را از بين ببري و آن را به
ديدة حسن بنگري، و بايستي براي سخن آن دو، يا فعلشان، يك يا چند محمل قرار دهي، پس
حتيالامكان بايستي محملهايي بر سخن فعل آن قرار دهي. حتي در اين زمينه روايت شده
است كه «واجب است كه براي كار آن دو، هفتاد محمل قرار داده شود.» [41] پس اگر
نتوانستي آنها را به صورت خوب و نيكو بنگري، هيچكس را جز نفس خودت ملامت نكن، براي
اينكه اين كار، وجود لكة سياه در ملكة حسن ظن تو را برطرف ميكند. خلاصة سخن اينكه،
اين كار از واجبات مؤكد است و ادلة چهارگانه دلالت بر وجوب آن دارد.
خداوند متعال در قرآن كريم ميفرمايد:
(لولا إذ سمعتموه ظنّ المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خيراً و قالوا هذا إفك مبين)
[42]
چرا آنگاه كه آن را شنيديد، مردان و زنان مؤمن به خودشان گمان نيك نبردند و نگفتند:
اين دروغي روشن و هويداست؟
اميرمؤمنان(ع) در روايتي ميفرمايد:
«ضع امر اخيك علي أحسنه حتي يأتك منه ما يغلبك، و لا تظنّن بكلمة خرجت من اخيك سوءً
و انت تجدلها في الخير محملاً»[43]
كار برادرت را نيك قرار ده تا اينكه چيزي از او به تو سرد كه نظر تو را عوض كند و
نسبت به سخني كه از برادرت بيرون ميآيد، بدگمان نباشي در حالي كه تو براي سخن او
به دنبال محمل خير هستي.
اما عقل، پس از ادراك عقل و فطرت سليم، حسن اين ملكه است كه هيچ اشكالي نيز در آن
نيست. ولي متضاد ادراك عقل و فطرت سليم، زشت است كه اين به طور واضح ملكة بدگماني
است.
پس در آن موقع ميتوان گفت كه منظور از آيه و روايت مذكور، چيزي جز ارشاد به سوي
حكم عقل نيست و همانند فضايل و رذايل ديگر نسبت بدان تأكيد دارد.
و اجماع آن كه قبلاً هم گذشت اين است كه فقها و علماي علم اخلاق، اتفاق نظر دارند
كه حمل فعل مؤمن بر صحيح، واجب است و حمل آن بر قبيح، حرام است.
فصل دهم
رذيلت دهم: بدگماني و وسوسة انديشه
اين رذيلت از پليدي باطن آدمي ناشي ميشود، و صاحب آن، مانند كسي است كه عينك سياهي
بر چشمهايش گذاشته و هستي را از منظر و ديدگاه سياه ميبيند و قرآن او را در معرض
هلاكت ميداند، چنانكه خداوند متعال ميفرمايد:
(و ظننتم ظنّ السّوء و كنتم قوماً بوراً) [44]
و گمان بد برديد و مردمي هلاك شده، گشتيد.
چنين فردي، سخنان و كارها را جز بدي و گناه نميبيند، حتي سخنان و كارهايي را كه جز
جهت حسن و خوبي ندارند، اينگونه ميبيند. او همانطور كه امري را كه داراي دو صورت
خوب و بد (حسن و قبح) است، حمل بر حسن و نيكي نميكند و جهت بدي را نيز از بين
نميبرد، همچنين امر نيك را خوب قرار نميدهد و لباس زشتي بر آن ميپوشاند و براي
آن امر نيك نيز، صورتي قبيح و زشت ميآفريند و بدبختانه او در اين امر بسيار توانا
و نيرومند است. چه بسا آثاري بر آن مترتب ميشود كه منجر به كفر و قتل و خودكشي و …
ميشود، زيرا كه بدگماني نسبت به خداوند، اغلب منتهي به كفر ميشود و بدگماني به
مردم بيشتر منجر به فسق و گمراهي بلكه حكم به وجوب قتل ميشود و بدگماني به آفرينش،
غلب به خودكشي و دستكم به بيكاري و پوچي و تنبلي و هوسراني منتهي ميشود، تا اينكه
انسان را به عضوي زائد بلكه فلج براي جامعه تبديل ميكند. بدگماني نسبت به خود،
منتهي به يأس و نااميدي ميشود كه بر آن هم مفاسدي مترتب ميشود كه توضيح بيشتر در
اين مور خواهد آمد.
خلاصة سخن اينكه، اين رذيلت، ضد حسن ظن است و همانگون كه وقتي كسي حسن ظن دارد، از
جهت بدي باز ميماند، فردي هم كه بدگمان است، از جهت خير و خوبي باز ميماند و هيچ
چيزي جز بدي نميبيند و نميتواند سخنان و كارها را بر جهت خير و خوبي قرار دهد.
علاوه بر ديگران، نسبت به خودش، در مورد خداي متعال، علاوه بر غير خدا به خود خدا
هم بدگمان است و اين درد بزرگي است كه روزبهروز، بلكه لحظه به لحظه افزايش
مييابد.
راز آن در اين است كه اين ديدگاه از سيطرة نيروي خيال بر انسان ناشي ميشود و
ميتوان گفت كه شيطان، آن نيرو را به خدمت خود در آورده تا او را گمراه كند و به
درك اسفل زيانكاري در دو عالم بيندازد. هر چه انسان از اين نيرو پيروي كند، شيطان
تسلطش بر او بيشتر و مستحكمتر ميشود تا اينكه اين نيرو بر اعضاي او اثر ميگذارد و
چيزهايي را ميبيند و ميشنود كه هيچ واقعيتي ندارد.
بدگماني در مين دانشمندان علم روانشناسي، مشهور به دردي است كه هيچ دارويي ندارد و
سرطان روح است و روح انسان را ميميراند، همچنان كه سرطان، پيكرش را از بين ميبرد.
ليكن دائمي و پايدار نيست، زيرا اگر چه آن بيماري بزرگي است،ولي دارويش در نهايت
آساني است كه همان عدم توجه به ان و تلقين كردن به خود و مخالف او عمل كردن است كه
در واقع، همان حسن ظن داشتن و عدم تأثيرپذيري از آن است، بلكه بايد به ضد او ترتيب
اثر داد كه در نتيجه قطعاً به مرور زمان رگ و ريشة اين مادة پليد خشك مي شود.
با اينكه تجربه ثابت ميكند كه آن بيماري، درمانپذير است و درمانش نيز راحت و
كمهزينه است و راه آن، مخالفت كردن با اين رذيلت است و با اين مخالفت، او ميتواند
پوزة شيطان را به خاك بمالد، ولي ما بايستي صاحب اين رذيلت را هوشيار كنيم كه شيطان
هميشه او را به اين رذيلت وسوسه ميكند و هيچ درماني هم ندارد.
چه خوب است مخالفت هواي نفس، به ويژه كه مبارزه با اين هوي، جهاد اكبر نيز باشد.
ليكن آدمي اگر بخواهد با توسل به خداي متعال و به وسيلة دعا و اسماي حسني كه
اهلبيت(ع) باشند وتكرار كلمة مؤثر (لا حول و لا قوة الاّ بالله العظيم) اين امر
برايش امكانپذير ميشود.
اقسام بدگماني و وسوسة انديشه
اين رذيلت مانند ضدش حسن ظن اقسامي دارد:
الف) بدگماني به خداوند متعال كه بدترين نوع آن ميباشد، در قرآن، عذاب شديدي بر آن
مترتب است و قرآن آن را از صفات منافقان و مشركان و جاهلان به زمان جاهليت دانسته
است. يعني اينكه خداوند متعال كساني را كه با بدگماني به خدا ظلم كردهاند، در گروه
منافقان و مشركان و جاهلان به زمان جاهليت قلمداد كرده و سپس خشم و غضب الهي و
لعنت خدا را بر آن مترتب كرده است. چنان كه خداوند متعال ميفرمايد:
(و يعذّب المنافقين و المنافقات و المشكرين و المشكرات الظّانّين بالله ظنّ السّوء
عليهم دائرة السّوء و غضب الله عليهم و لعنهم و أعدّ لهم جهنّم وساءت مصيراً) [45]
خدا، مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرك را كه به او، گمان بد ميبرند، عذاب
ميكند. گردندة بد پيشامد بد بر آنان باد، و خداي بر آنان خشم گرفت و لعنتشان كرد و
برايشان دوزخ را آماده ساخته است، كه بد بازگشتگاهي است.
و به قرينة اين آية شريفه، معني آية قبل اين آيه هم، فهميده ميشود. مؤمناني كه به
خداوند متعال، حسن ظن دارند، اضافه بر به مقصود رسيدنشان، خداوند براي ايشان پاداش
بزرگي نيز قرار داده است.
چنانكه خداوند متعال ميفرمايد:
(هو الذي أنزل السّكينه في قلوب المؤمنين ليزدادوا ايماناً مع ايمانهم و لله جنود
السماوات و الارض و كان الله عليماً حكيماً ليدخل المؤمنين و المؤمنات جناتٍ تجري
من تحتها الانهار خالدين فيها و يكفر عنهم سيئاتهم و كان ذلك عندالله فوزاً عظيماً)
[46]
اوست آن كه آرامش را در دلهاي مؤمنان فرو آورد تا ايماني بر ايمان خويش بيفزايند. و
براي خدا، لشكرهاي آسمانها و زمين است، و او دانا و با حكمت است. تا مردان و زنان
مؤمن را به بهشتهايي در آرد كه از زير آنها، جويها روان است، در آنجا جاويدانند، و
بديهايشان را از ايشان بزدايد. و اين در نزد خدا، رستگاري و كاميابي بزرگي است.
نيز خداوند متعال ميفرمايد:
(يظنون بالله غيرالحقّ ظنّ الجاهليّة) [47]
اين قسم از بدگماني، علاوه بر اينها، اتكاء انسان را نيز ميگيرد. روشن است كه هر
كسي كه در دنيا تكيهگاه و نقطة اعتمادي نداشته باشد به ويژه در هنگام بروز مصائب
و مشكلات به هلاكت ميافتد و مصائب بر او چيره ميشوند و او را در هم ميشكنند. در
اغلب موارد او را به كفر و شك در عدل خداوند متعال و رحمت و عنايات او، سوق ميدهند
و بدون شك، منتهي به انكار ذات خداوند متعال ميشود ولي خداوند برتر از آن چيزي است
كه ظالمان در مورد او ميگويند.
ب) بدگماني به آفرينش چون هر كسي كه اين رذيلت بر او چيره و حاكم شود، جهان هستي كه
مظهر رحمت است و به اصطلاح فلاسفه، جهان رحمانيت است را شوم ميبيند و از شومان و
بدبختان است، به همين دليل هم، جهان را از منظري شوم مينگرد. در اين مورد چيزهاي
زيادي از انديشة آدمي در قالب شعر يا نثر يا سخن پندآموز تراويده است، چنان كه شاعر
ميگويد:
كم عاقل عاقل اعيت مذاهبه
هذا الذي ترك الاوهام حائرة
و جاهل جاهل تلقاه مرزوقاً
و صير العالم النحرير زنديقاً
چه بسيار عاقلي كه راههايش پيچيده و در هم شده است و به سختي زندگي ميكند و چه
بسيار جاهل و ناداني كه او را رزق و روزيدار ميبيني و در ناز و نعمت است اين چيزي
است كه انديشهها را متحير ساخته و عالم دانا را زنديق كرده است.
باباطاهر ميگويد:
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
يكي را دادهاي صد ناز و نعمت
ازاوپرسم كه اين چون است آن چون
يكي را نان جو آغاشته در خون
همچنين در اين زمينه، خيام ميگويد:
گر بر فلكم دست بدي چون يزدان
و از نو فلكي دگر چنان ساختمي
برداشتمي من اين فلك را زميان
كآرزاده به كام آن رسيدگي آسان
نظير اين مطالب در شعر و نثر، دربارة اهل اين رذريلت كم نيست. حتي نقل شده است كه
ابوالعلاء المعري وصيت كرده كه بر قبرش نوشته شود:
ان هذا من جني عليه ابوه
و لكنّه لم يجن علي احد
اين قبر كسي است كه پدرش نسبت به او جنايت كرده، ليكن خود او به هيچكس جنايت نكرده
است.
ميبينيم كه همة اينها اگر هم، شرك و كفر جلي نباشد، حداقل شرك و كفر خفي است. زيان
اين رذيلت وقتي به خوبي شناخته ميشود كه در اين گفته تأمل كنيم:
مقدري كه به گل نكهت و به گل جان داد
به هر كه آنچه سزا بود ايزدش آن داد
و همانند اين شعر:
جهان چون چشم و خط و خال و ابروست
كه هر چيزش به جاي خويش نيكوست
و يا مانند اين شعر:
از دست دوست هر چه ستاني شكر بود
سعدي رضاي خود مطلب چون رضاي اوست
نظير اين نمونه بسيار زياد است، زيرا مانند همان مقولات ذكر شده كه از عقدة نقصان و
بدگماني ناشي ميشود، بر عكس، اين مقولاتي است كه از نشاط قلب و حسن ظن، ناشي
ميشود. مثل صدرالمتألهين كه ميگويد: «اگر تضاد نبود، فيض دائم در مبدأ جواد درست
نميشد» و مانند خيام ميگويد:
دارنده كه تركيب طبائع آراست
گر نيك آمد شكستن از بهر چه بود
و لكنّه لم يجن علي احد
ور نيك نيامد اين صور عيب كراست
آن و اين، هر دو حكيم هستند، ولي تفاوت اينجاست كه بر او حسن ظن غلبه كرده و بر اين
بدگماني چيره شده است.
مولوي ميگويد:
از جمادي مردم و نامي شدم
مردم از حيواني و آدم شو
حملهاي ديگر بميرم از بشر
وزملك هم بايدم جستن زجو
وزنما مردم به حيوان سرزدم
پس چه ترسم كي زمردن كم شدم
تا بر آرم از ملائك بال و پر
كل شيء هالك الا وجهه
و ماننند خيام كه ميگويد:
گر آمدنم به خود بدي نامدمي
به زآن نبدي كه اندرين دير خراب
و لكنّه لم يجن علي احد
نه آمدمي نه شدمي نه بدمي
آن و اين، هر دو عارف حكيم هستند، اما ميان آن دو فاصلة زيادي همچون فاصلة زمين يا
آسمان است. در سخن اين، شور و نشاط زندگي و در كلام او، سستي و مرگ است. شعر اين،
دل را سرد و خنك ميكند و آن يكي، سينه را ميسوزاند. پس آيا هر دو از اسلام و كفر
نشأت ميگيرند؟ هرگز، بلكه منشأ آن، جز حسن ظن و سوءظن نيست. اولي از توجه او به
اين فرمايش خداوند متعال ناشي ميشود:
(قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و تنزع الملك ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و
تذلّ من تشاء بيدك الخير انّك كل شيءٍ قدير) [48]
بگو: بار خدايا، اي خداوند دارندة ملك، به هر كه خواهي، ملك ميدهي و از هر هك
خواهي، ملك باز ميستاني، هر كه را خواهي، بزرگي و ارجمندي ميدهي و هر كه را
خواهي، خوار ميكني، نيكيها همه به دست توست، كه تو بر همه چيز توانايي.
و دومي ناشي از توجه او به اين كلام حق تعالي است:
(قالوا ربّنا من قدّم لنا هذا فزده عذاباً ضعفاً في النّار. و قالوا ما لنا لا نري
رجالاً كنّا نعدّهم من الاشرار اتّخذناهم سخريّاً ام زاغت عنهم الابصار انّ ذلك
لحقّ تخاصم اهل النّار)[49]
گويند: پروردگارا، هر كه اين عذاب را فراپيش ما نهاد، او را عذابي دو چندان در آتش
دوزخ بيفزاي. و گويند: چيست ما را كه مرداني كه آنانا را از بدان ميشمرديم،
نميبينيم؟ آيا به مسخره گرفتيمشان، يا ديدگان ما از ايشان بگرديده است. هر آينه
اين ستيزهگري دوزخيان با يكديگر است كه راست و سزاست.
در حقيقت توجه او به آن آيةشريفه و توجه آن يكي به اين آيه شريفه، جز از روي حسن
ظن سوءظن نبوده است. پس حسن ظنش، او را متوجه آن قبيل آيات، و سوءظن ديگري، توجهش
را به اين قبيل آيات جلب كرده است.
ج) بدگماني نسبت به خود بر دو قسم است:
اول: او معتقد است كه ضعيف و ناتوان و نادان است و ممكن نيست كه قدرت و علم را به
دست بياورد و اين از نيرنگهاي شياطين انس براي دربندكردن ديگران است.
گروه جباران و مستكبران، هميشه و در همة زمانها بر اين روش پليد بودهاند، به ويژه
كه در زمان ما، اينان به دولتهاي ضعيف از نظر علم و قدرت تلقين ميكنند كه اين دول
نميدانند و قادر نيستند و ممكن نيست كه بدانند و يا بتوانند، و اين از مهمترين
علتهاي انحطاط و فروپاشي آن دول ضعيف است و گويي كه اين دول، معتقد شدهاند كه
نيازمند قيم و مستشار هستند و بايستي آنها را به كار گيرند. شايد قرآنكريم در اين
آيه به آنها اشاره كرده است:
(انّ فرعون علا في الارض و جعل اهلها شيعاً يستضعف طائفةً منهم يذبّح أبناءهم و
يستحي نساءهم انّه كان من المفسدين) [50]
همانا فرعون، در آن سرزمين، برتري جست و مردمش را گروه گروه ساخت. گروهي از آنان را
زبون و ناتوان ميگرفت، پسرانشان را سر ميبريد و زنانشان را زنده ميگذاشت. همانا
او از تباهكاران بود.
به هر حال، قرآن اين حالت را به شدت نهي كرده است. از جملة آن آيات، اين قول خداوند
متعال است كه ميفرمايد:
(يا ايّها الذين ءامنوا لا تتّخذوا بطانةً من دونكم لا يألونكم خبالاً و دوّا ما
عنتّم قد بدت البغضاء من افواههم و ما تخفي صدورهم اكبر قد بينا لكم الايات ان كنتم
تعقلون) [51]
اي كساني كه ايمان آوردهايد، از غير خودتان دوست همدل و همراز مگيريد، كه كار شما
از هي تباهي فروگذار نكنند، دوست دارند كه شما در رنج باشيد، همانا دشمني از
دهانشان پيداست و آنچه دلهاشان پنهان ميدارد بيشتر از آنچه بر زبان ميآورند است.
به راستي كه اين آيات را براي شما روشن بيان كرديم، اگر خرد را به كار بنديد.
دوم:كسي كه در كارش يا شكاك است و يا قاطع، كه در ادبيات به وسواس و در اصطلاح به
وسوسة عملي مشهور شده است. او از چيزي كه به زيانش است، فوراً دست ميكشد و شك
ميكند و از چيزي كه به سودش است جز با سختي و رنج و تكرار زياد دست نميكشد و شك
نميكند. و اين بلاي بزرگي است كه از آن به خدا پناه ميبريم. اين خصيصه غالباً در
اعمال عبادي تقدس نمايان، همچون پاكيزگي، نجاست، نماز، وضو و غسل، بروز ميكند و
متر در عبادتهاي مالي همانند خمس و زكات و معاملات به چشم ميخورد همانند اين موضوع
در امر نظافت نزد متجددان نيز جلوه كرده كه نان را با چاقو ميبرند تا دستشان به آن
نخورد، با اينكه ميدانند كه چگونه پخته شده و چه دستهايي با آن در تماس بوده است،
و اين نوعي از ديوانگي است. به همين دليل هنگامي كه راوي، مردي را نزد حضرت صادق(ع)
به داشتن عقل و درايت و هوش معرفي كرد، ولي وقتي گفت كه اين شخص در عباداتش وسواسي
است، امام(ع) گفتة او شگفتزده شده و فرمود:
«و ايّ عقل له و هو يطيع الشيطان»[52]
او عقلش كجا بود در حالي كه شيطان را اطاعت ميكند.
هر كس كارهاي انها را ببيند، به طور قطع حكم به ديوانگي آنها ميدهد، بلكه زياد
شنيده ميشود كه آنها نيز به ديوانگي خودشان اقرار كردهاند.
اين امر موجب زيانكاري در دنيا و آخرت است و همانطور كه ايشان به خودشان ظلم
كردهاند، نسبت به نزديكان و دوستان هم ستم كردهاند و جداً اين ظلم بزرگي نسبت به
خودشان و ديگران است. اين از نيرنگهاي شيطان است كه از راه دين به سوي آدمي ميآيد
و به فرمايش قرآن، از راه ايمان انسان وارد ميشود.
چنان كه خداوند متعال ميفرمايد:
(قال فبما أغويتني لأقعدنّ لهم صراطك المستقيم. ثمّ لأتينّهم من بين أيديهم و من
خلفهم وعن أيمانهم وعن شمائلهم و لا تجد اكثرهم شاكرين) [53]
شيطان گفت: پس به سبب آنكه مرا به راه هلاكت افكندي، هر آينه آنان را در راه راست
تو به كمين مينشينم، آنگاه بديشان از پيش روي و از پشت سر و از راست و چپشان در
آيم، و بيشترشان را سپاسگزار نيابي.
متأسفانه شگفتآور اين است كه شيطان از امور بسيار دقيقي آگاه است و به انسان
چيزهايي را القا ميكند كه جز فرد آشنا به اين مسائل، آن را درك نميكند. شيطان
وسوسه كننده، همان خناسي است كه در قرآن امر شده به اينكه از او به خداي متعال پناه
جسته شود. انسان با آن القائات، تصور ميكند كه هدايت شده و چيزي را كه واقعيت
ندارد واقعي و قطعي ميپندارد.
خداوند متعال ميفرمايد:
(انّ الشّياطين ليوحون الي اوليائهم) [54]
و همانا شيطانها، نهاني به گوش دوستان خود ميخوانند.
خداوند متعال ميفرمايد:
(و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين و انّهم ليصدونهم عن السبيل
و يحسبون انّهم مهتدون) [55]
و هر كه از يادكردن خداي رحمان، روي برتابد، شيطاني براي او برانگيزيم كه او را
دمساز و همنشين باشد. و هر آينه آنها، آنان را از راه، باز دارند و برگردانند وآنان
ميپندارند كه راه يافتگانند.
خداوند متعال ميفرمايد:
(قل اعوذ بربّ النّاس ملك النّاس اله النّاس من شرّ الوسواس الخنّاس الذي يوسوس في
صدور النّاس من الجنّة و النّاس) [56]
بگو: پناه ميبرم به پروردگار مردمان، پادشاه مردمان، خداي مردمان، از شر وسوسهگر
نهاني، آن كه در سينههاي مردمان وسوسه ميكند، از پريان و آدميان.
سخن به گزافه نگفته است، هر كس كه بگويد، فرد وسواسي، خناسي از شيطان دارد و آن
همان شيطان است كه پناهني و غيرمستقيم او را وسوسه ميكند و به عبارت ديگر با
توجيهات و القائات خيالي او را آماده ميسازد و وسوسه ميكند و او خناسي از انس
دارد. او خود وسواسي است كه در درون او وسوسه ميكند و القائات پوچ و بي اساس را
ايجاد ميكند و انسان فكر ميكند كه چيزي درك كرده است با وجود اينكه، مانند سرابي
رنگارنگ است كه آن را آب ميپندارد.
اين بيماري بزرگ، آثار سوئي دارد كه همة آنها از مصيبتهاي بزرگ ميباشند، مانند
هجوم دردها و غمها و ترس و اضطراب بر قلب او، همانند رفتن شادي و نشاط از وجود او و
تمايل به گوشهگيري و تنبلي و بيهودگي، و مانند نوميدي از روح خدا و سعادت دو دنيا.
حتي نفرت از خود بر او او چيره ميشود و بدتر از همه اينها، اين است كه او خيال
ميكند كه خودش كار خوبي ميكند و مردم همگي راه بيهوده و اشتباه را ميروند و اين
زيانكاري آشكار است. زيرا كه آن جهل مركب است و در قرآن به زيانكارترين اعمال تعبير
شده است.
خداوند متعال ميفرمايد:
(قل هل ننبّئكم بالأخسرين اعمالاً الذين ضلّ سعيهم في الحياة الدّنيا و هم يحسبون
انّهم يحسنون صنعاً) [57]
بگو: آيا شما را به زيانكارترين در كردار، آگاه كنيم؟ آنهايند كه كوشش آنان در
زندگي اين جهان، گم و تباه شده و خرد ميپندارند كه كار نيكو ميكنند.
درمان اين درد بزرگ همچنان كه سخن در مورد آن گذشت عدم توجه به آن و متضاد با آو
رفتار كردن و دست برداشتن از آن القائات فاسد است. روايات به طور واضح، تأكيدات
زيادي بر اين امر كردهاند كه ذكر خواهد شد.
دعا و توسل و عبادت و دوري از گناهان، خوب و بسيار مؤثر است،كه به اين قبيل چيزها
نيز، روايات تأكيد كردهاند كه ذكر آن خواهد آمد. همچنان كه اين سخن خداوند متعال،
دلالت بر همين امر دارد:
(و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيّض له شيطاناً فهو له قرين) [58]
و هر كه از ياد كرد خداي رحمان روي بر تابد، شيطاني براي او برانگيزيم كه او را
دمساز و همنشين باشد.
فرد وسواسي بايد بداند كه قاطع بودن او حجت نيست و شكش هم چيزي نيست و فقها نيز بر
اين موضوع اجماع دارند. ميان آنها مشهور است كه قاطع بودن وسواسي، حجت نيست و شكش
هم چيزي نيست. او در اعمال خودش، بنا را بر چيزي كه برايش سودمند است ميگذارد نه
بر چيزي كه به زيانش است. همچنين فقها بر اين اعتقادند كه كارهايي كه موجب سختي او
ميشوند، حرام است، بلكه مطلقاً كارهاي وسواسيش حرام و فاسد است.
اما فرد وسواسي هميشه بايد بداند و متذكر شود كه اين عمل موجب زيانكاري دو عالم است
و مفاسدي بر او مترتب است كه ذكر آنها گذشت پس آيا ممكن است كه بگويد يكي از اين
كارها به عنوان ثانويه حرام نيست؟ به همين سبب آيات و روايات زيادي مشاهده ميشود
كه تأكيداً بر حرام بودن اين عمل مطابقت دارند و آن حرمت اگر از احكام اوليه نباشد
حداقل از احكام ثانويه است.
در پايان، ما به رد وسواسي با اين عبارت سفارش ميكنيم كه: بر حذر باش، بر حذب باش
از اين كار زشت كه موجب زيان دو عالم ميشود. بترس و بترس و دست از اين سخنان پوچ و
بياساس شيطاني بردار. به سيره و روش معلوم و شناخته شده عمل كن، و بدانچه حاكمان
شرع، عمل ميكنند، عمل كن. بر حذر باش از آنچه خود ميخواهي، زيرا كه آن، جز كار
شيطان نيست. بر توست و بر توست و بر توست، آنچه آنان انجام ميدهند، نگو كه آن فاسد
است، بلكه بگو كه كار من فاسد است و آن چيزي نيست بر توست و توست و بر توست كه با
اين چنين عباراتي، خودت را تلقين كني و مطابق با آن تلقين، عمل كني و به طول عملي و
اعتقادي از موهومات دست برداري.
بدان كه هيچ دارويي براي اين درد بزرگ خانمان برانداز نيست. محبت را از بين ميبرد
به ويژه محبت زوجين را نسبت به همديگر و سعادت د عالم را از بين ميبرد، مگر آنچه
گفتيم، بدان عمل شود، يعني مقاومت سلبي.
پس بر توست، بر توست و بر توست كه مقاومت كني تا اينكه اين بيماري ريشهكن شود و
البته از بين بردن اين فساد، جز با مداومت و استمرار امكان ندارد. بدان كه حتماً به
مرور زمان ريشهكن ميشود، به شرط آنكه آن مقاومت، مستمر و دائم و كامل باشد، يعني
هر كس كه به وسواس در پاكيزيگي و نجاست دچار شد، بايستي نه به قطع و يقين عمل كند و
نه به شك خويش.
اين امر، با يك يا چند روز محقق نميشود، بلكه مادامي كه بيماري وجود دارد بايستي
نه به قطع و يقين عمل كند و نه به شك خويش.
اين امر، با يك يا چند روز محقق نمي شود، بلكه مادامي كه بيماري وجود دارد بايستي
كوشيد. همچنين اين گونه نيست كه يك روز باشد و روزي نباشد يا يك زماني باشد و زماني
ديگر نباشد يا بعضي وقتها باشد و بعضي وقتها نباشد يا بعضي جاها باشد و جاي ديگر
نباشد، بلكه ضروري سات كه هميشه و مستمر ادامه داشته باشد. در نتيجه به سبب آن دوام
و استمرار، آن بيماري بزرگو بلاي شديد،بر طرف خواهد شد، بلكه به طور قطع، مادة
فساد از بين ميرود. روايات زيادي شاهد گفتار ما هستند كه بعداً بعضي از آنها را
خواهيم آورد.
رواياتي دربارة وسواس در عمل و روش درمان آن
از عبد صالح خدا موسيبنجعفر(ع) روايت شده است كه:
«سألته عن الرّجل يشكّ فلايدري واحدة صلي اوثنتين او ثلاثاً او اربعاً تلتبس عليه
صلاته؟ قال: كلّ ذا؟[59] قال، قلت: نعم قال: فليمض في صلاته و يتعوذ بالله من
الشيطان، فانه يوشك از يذهب عنه»[60]
از حضرت سؤال كردم در مورد مردي كه شك ميكرد و نميدانست كه يك ركعت نماز خوانده
يا دو ركعت يا سه و يا چهار ركعت، و نمازش بر او مشتبه و پيچيده ميشد؟ فرمود: همة
نمازش اين چنين است؟ گفتم: آري فرمود: نمازش را تمام كند و از شيطان به خداوند
پناه ببرد.
همانا او به شك ميافتد كه مبادا از دستش برود.
از امام صادق(ع) روايت شده است كه:
«في الرّجل يكثر عليه الوهم في الصلاة فيشكّ في الركوع فلا يدري اركع إم لا؟ و يشكّ
في السّجود فلا يدري أسجد أم لا؟ فقال: لا يسجد و لا يركع و يمضي في صلاته حتي
يستيقن يقيناً»[61]
سؤال شد در مورد مردي كه در نمازش بسيار دچار وهم ميشود و در ركوع شك ميكند و
نميداند كه آيا ركوع كرده است يا نه؟ و در سجده شك ميكند و نميداند كه ايا سجده
كرده است يا نه؟ حضرت فرمود: سجده نكند و ركوع نكند ودر نمازش باقي بماند تا يقين
پيدا كند.
امام رضا(ع) فرمود:
«اذا كثر عليك السّهو في الصلاة فامض علي صلاتك و لا تعد»[62]
اگر اشتباهت در نماز زياد شد، نمازت را تمام كن و باز نگرد.
از امام جواد(ع) روايت شده كه فرمود:
«اذا كثر عليك السّهو فامض علي صلوتك، فانّه يوشك أن يدعك انّما هو من
الشّيطان»[63]
اگر اشتباهات زياد شد، نمازت را تمام كن، زيرا او تو را به شك مياندازد تا تو را
دوباره فراخواند و به درستي كه اين از شيطان است.
از زراره و ابيبصير روايت شده است كه به امام(ع) عرض كرديم:
«الرّجل يشّك كثيراً في صلاته حتّي لا يدري و كم صلي و لا ما بقي عليه؟
قال: بعيد قلنا: فانّه يكثر عليه ذلك كلّما اعاد شك؟ قال: يمضي في شكّه ثمّ قال:
لا تعوّدوا الخبيث من أنفسكم نقض الصلوة فتطمعوه، فانّ الشيطان خبيث معتاد لما عود،
فليمض احدكم في الوهم و لا يكثّرن نقض الصلّوة، فانّه اذا فعل ذلك مرّات لم يعد
اليه الشك.
قال زرارة: ثم قال: انّما يريد الخبيث ان يطاع، فاذا عصي لم يعد الي احدكم»[64]
آن مرد، بسيار در نمازش شك ميكند تا اينكه نميداند چند ركعت خوانده و چقدر برايش
باقي مانده است؟
فرمود: آيا باز ميگردد؟ گفتيم: اين امر براي او زياد رخ ميدهد و هر چه باز
ميگردد دوباره شك ميكند؟
فرمود: از شك خود بگذرد، سپس فرمود: نفسهاي خبيثتان را به شكستن نماز عادت ندهيد،
زيرا نسبت بدان حريص ميشود. به درستي كه شيطان خبيث است و نسبت به چيزي كه تكرار
شود، معتاد است. پس اگر يكي از شما از توهمش بگذرد و در شكستن نماز، زيادهروي نكند
و اين كار را چندين بار تكرار كند، شك به او باز نميگردد.
زراره ميگويد: سپس حضرت فرمود: به درستي كه نفس خبيث، خواهان اطاعت است، پس هرگاه
از فرمانش سرپيچي شود، هرگز به سراغ حتي يكي از شما نميآيد.
امام صادق(ع) فرمود:
«اذا كان الرّجل ممّن يسهو في كلّ ثلاث فهو ممّن كثر عليه السّهو»[65]
هر گاه مردي در هر سه بار، دچار سهو شود، جزء كساني است كه زياد اشتباه ميكند.
از امام صادق(ع) روايت شده كه فرمود:
«لا سهو علي من اقرّ علي نفسه بسهو»[66]
هر كس نزد خود اعتراف به اشتباه كند، دچار اشتباه نميشود.
از عبدالله بن سنان روايت شده كه گفت:
«ذكرت لأبي عبدالله عليهالسلام رجلاً مبتلي بالوضوء و الصلوة و قلت هو رجل عاقل؟
فقال ابوعبدالله عليهالسلام: و اي عقل له و هو يطيع الشيطان؟ فقال: سله، هذا الذي
يأتيه من ايّ شيء هو؟ فانّه يقول لك: من عمل الشيطان»[67]
به امام صادق(ع) از مردي سخن گفتم كه مبتلا به وسواس در وضو و نماز بود و گفتم آيا
او مردي عاقل است؟ پس امام صادق(ع) فرمود: كجا او عقل دارد در حالي كه شيطان را
پيروي ميكند؟ پس فرمود: بپرس اين چيزي كه به سراغش ميآيد چيست؟ به راستي كه به تو
خواهد گفت: از عمل شيطان است.
رواياتي دربارة وسوسة انديشه و روش درمان آن
از محمدبنحمران روايت شده كه گفت:
«سألت أبا عبدالله عليهالسلام عن الوسوسة و إن كثرت؟
فقال:لا شيء فيها، تقول: لا اله الاّ الله»[68]
از امام صادق(ع) در مورد وسوسه سؤال كردم و اينكه اگر زياد شود؟ پس فرمود: چيزي در
آن نيست، بگو: لا اله الاّ الله.
از جميل بن دراج روايت شده كه به امام صادق(ع) عرض كردم:
«إنّه يقه في قلبي أمر عظيم، فقال: قل لا اله الاّ الله قال جميل: فكُلّما وقع في
قلبي شيء قلت: لا اله الاّ الله فيذهب عنّي»[69]
به راستي كه مسئلة بزرگي در قلبم آمده، حضرت فرمود: بگو لا اله الا الله جميل گويد:
پس هر وقت در قلبم چيزي ميآمد، ميگفتم: لا اله الا الله، پس از من دور ميشد.
امام صادق(ع) فرمود:
«جاء رجلٌ الي النّبي صلياللهعليهوآلهوسلم فقال: يا رسول الله هلكتُ، فقال له
صلي الله عليه و آله وسلم: أتاك الخبيث فقال لك: من خلقك؟ فقلت: الله، فقال لك:
الله من خلقه؟ فقال: اي و الذي بعثك بالحقّ لكان كذا، فقال رسول الله صلي الله
عليه و آله وسلم: ذاك و الله محض الايمان.
قال ابن ابيعمير: فحدثت بذلك عبدالرحمن بن الحجاج فقال:حدثني ابي، عن ابيعبالله
عليهالسلام انّ رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلم انّما عنّي بقوله هذا «و الله
محض الايمان» خوفه أن يكون قد هلك حيث عرض له ذلك في قلبه»[70]
مردي نزد پيغمبر(ص) آمد و عرض كرد: اي رسول خدا، هلاك شدم؟ حضرت رسول(ص) به او
فرمود: آن خبيث نزد تو آمد و به تو گفت: چه كسي تو را آفريد؟ تو گفتي: خدا، پس به
تو گفت: خدا را چه كسي آفريده؟ آن مرد عرض كرد: آري، سوگند به آن كه تو را به
راستي به نبوت برانگيخته، چنين بوده است؟ پس رسول خدا(ص) به آن مرد فرمود: به خدا
سوگند، اين محض ايمان است.
ابن ابيعمير گويد: من اين حديث را براي عبدالرحمن بن حجاج گفتم، او گفت: پدرم از
امام صادق(ع) برايم حديث كرد كه فرمود: مقصود رسول خدا(ص) از اينكه فرمود: «به خدا
سوگند اين محض ايمان است» يعني همين ترس از اينكه هلاك شده باشد، هنگامي كه اين
خاطره در دلش گذشته است.
از علي بن مهزيار روايت شده كه گفت:
«كتب رجل الي ابيجعفر عليهالسلام يشكو اليه لمماً يخطر علي باله، فأجابه في بعض
كلامه: انّ الله عزوجل ان شاء ثبتك فلا يجعل لا بليس عليك طريقاً قد شكي قوم الي
النبّي صلياللهعليهوآلهوسم لمماً يعرض لهم، لأن تهوي بهم الرّيح او يقطّعوا
احبّ اليهم من ان يتكلموا به.
فقال رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلم اتجدون ذلك؟ قالو: نعم، فقال: و الذي نفسي
بيده إنّ ذلك لصريح الايمان، فاذا وجدتموه فقولا: امنّا بالله و رسوله و لا حول و
لا قوة الا بالله»[71]
مردي به حضرت جواد(ع) نامهاي نوشت و از وسوسههايي كه به ذهنش خطور ميكرد، شكارت
كرد، حضرت در ضمن پاسخ نامهاش به او چنين نوشت: همانا خداي عزوجل اگر بخواهد تو را
ثابت و پابرا ميكند و از براي شيطان براي تو راهي قرار نميدهد.
مردمي هم به پيغمبر(ص) شكايت بردند از خاطرههايي كه در دل آنها ميافتاد كه اگر
باد، آنها را به جاي دوري اندازد و يا قطعه قطعه شوند دوستتر دارند از اينكه آن
خاطرهها را به زبان آرند؟ پس رسول خدا(ص) فرمود: آيا اين را دريافتيد؟ كه اين
خاطرهها بر شما بسيار گران است؟ عرض كردند آري، فرمود: سوگند به آن كه جانم به دست
اوست، اين صريح ايمن است، پس هرگاه آن را يافتيد و احساس كرديد كه اين خاطرهها به
سراغتان آمده بگوييد: «به خدا و رسولش ايمان آورديم و نيروي جز خداوند نيست.»
از امام محمدباقر(ع) روايت شده كه فرمود:
«انّ رجلاً أتي رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلم فقال: يا رسول الله إنّني
نافقتُ، فقال:و الله ما نافقت و لو نافقت ما أتيتني. تعلمني ما الذي رابك؟ اظنّ
العدوّ الحاضر الخاطر اتاك فقال لك: من خلقك؟ فقلت: الله خلقتني فقال لك: من خلق
الله؟
قال: اي و الذي بعثك بالحق لكان كذا. فقال: انّ الشيطان أتاكم من قبل الاعمال فلم
يقو عليكم فأتاكم من هذا الوجه لكي يستزلكم، فاذا كان كذلك فليذكر احدكم الله
وحده.»[72]
مردي نزد رسول خدا(ص) آمد و گفت: اي رسولخدا همانا من منافق شدهام. حضرت فرمود: به
خدا سوگند كه منافق نشدهاي، چون اگر منافق بودي، نزد من نميآمدي. آيا ميداني چه
چيزي تو را به شك انداخته؟ گمان ميكنم، دشمن حاضر، نزد خاطرت آمده و به تو گفته
است: چه كسي آفريدت؟ پس تو گفتي: خدا مرا آفريد؟ آن مرد گفت: آري، سوگند به كسي
كه تو را به حق مبعوث كرد، همينطور بود. پس حضرت فرمود: به درستي كه شيطان قبل از
انجام اعمال به سراغتان آمده و بر شما ناتوان شده، پس به اين صورت آمده تا شما را
بلغزاند، پس هرگاه اين چنين بود، هر كدام شما كه برايش چنين چيزي رخ داد خداي واحد
را ياد كند.
امام صادق(ع) فرمود:
«أتي النّبي صلياللهعليهوآلهوسلم رجل فقال: يا نبّي الله الغالب عليّ الدين و
وسوسة الصّدر، فقال له: النّبي صلياللهعليهوآلهوسلم قال: «توكّلت علي الحيّ
الذي لا يموت، الحمدالله الذي لم يتّخذ صاحبةً ولداً و لم يكن له شريك في الملك و
لم يكن له وليّ من الذّلّ و كبّره تكبيراً»
قال: فصبر الرّجل ماشاءالله، ثمّ مرّ علي النّبي صلياللهعليهوآلهوسم فهتف به
فقال: ما صنعت؟
فقال: أدمنت ما قلت لي يا رسول الله فقضي الله ديني و أذهب وسوسة صدري.» [73]
مردي خدمت رسول خدا(ص) آمد و عرض كرد: اي پيغمبر خدا، قرض و وسوسه در دلم، بر من
غالب گشته است. پس پيغمبر(ص) به او فرمود: بگو توكل كردم بر زنده و پايندهاي كه
هرگز نميرد، سپاس خدايي را سزد كه هيچ همنشين و فرزندي نگرفت و در پادشاهي، هيچ
شريكي ندارد. او را يار و كارسازي از خواري و ناتواني نيست. او را به بزرگي بستاي،
بزرگداشتي در خور.
حضرت صادق(ع) فرمود: مدتي بر اين جريان گذشت، پس روزي آن مرد بر پيغمبر(ص) گذر كرد،
آن حضرت او را صدا زد و فرمود: چه كردي؟ عرض كرد: اي رسول خدا، آنچه به من فرمودي
بدان ادامه دادم و خدا دين مرا ادا كرد و وسوسة خاطرم را نيز از ميان برد.
از امام صادق(ع) روايت شده كه فرمود:
«جاء رجل الي النبي صلياللهعليهوآلهوسلم فقال:يا رسول الله قد لقيت شدّة من
وسوسة الصّدر و انا رجل مدين معيل محوج، فقال له: كرّر هذه الكلمات:«توكلّت علي
الحيّ الذي لا يموت و الحمداله الذي لم يتخذ صاحبة و لا ولداً و لم يكن له شريك في
الملك و لم يكن له وليّ من الذّلّ و كبّره تكبيراً» فلم يلبث أن جاءه فقال: أذهب
الله عنّي وسوسة صدري و قضي عني ديني و وسّع عليّ رزقي»[74]
مردي نزد پيامبر(ص) و گفت: اي رسول خدا، من به شدت دچار وسوه دل شدهام، در حالي كه
مردي بدهكار و عيالوار و نيازمندم. حضرت به او فرمود: اين كلمات را تكرار كن: توكل
كردم بر زنده و پايندهاي كه هرگز نميرد، سپاس خدايي راست كه همنشين و فرزندي
نگرفت و در پادشاهي هيچ شريكي ندارد. او را يار و كارسازي از سر خواري و ناتواني
نيست. او را به بزرگي بستاي، بزرگداشتي در خور.
چيزي نگذشت تا اينكه آن مرد نزد پيامبر آمد و گفت: خداوند وسوسة دلم را از من
برطرف كرد و دينم را ادا كرد و روزيم را زياد گرداند.
حضرت اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«صوم ثلاثة ايّام من كلّ شهر: اربعاء بين خمسين وصوم شعبان يذهب بوسواس الصدر و
بلابل القلب»[75]
سه روز از هر ماه را روزه بدار:چهارشنبه ميان دو پنجشنبه و ماه شعبان را روزه بدار
كه وسواس سينه و آشوب دل را از بين ميبرد.
از امام صادق(ع) روايت شده كه اميرمؤمنان علي(ع) فرمود:
«صيام شهر الصبر و ثلاثة ايّام في كلّ شهر يذهب ببلابل الصدر.» [76]
روزة ماه صبر رمضان و سه روز از هر ماه، آشوبهاي دل را از بين ميبرد.
از امام صادق(ع) روايت شده كه فرمود:
«ذكرنا اهل البيت شفاء من الوعك و الاسقام و وسواس الريّب»[77]
اهلبيت را به خاطر شفا يافتن از درد و گرماي شديد و بيماريها و وسواس و شك ياد
ميكنيم.
رسول خدا(ص) فرمود:
«هو الاوّل و الاخر و الظّاهر و الباطن و هو بكل شيء عليم»[78]
او اول و آخر، و ظاهر و باطن است و به تمام چيزها داناست.
امام صادق(ع) فرمود:
«بسم الله و بالله محمد رسول الله و لا حول و لا قوّة الاّ بالله العليّ العظيم
اللهمّ امسح عنّي ما احذر»[79]
به نام الله و سوگند به خدا كه محمد رسول خداست و هيچ نيرو و تواني جز خداوند
بلندمرتبة بزرگ نيست. بار خدايا از هر چه خود را بر حذر ميدارم مرا پاك كن.
رسول خدا(ص) فرمود:
«اعوذ بالله، القوي من الشيطان الغوي و اعوذ بمحمد الرّضي من شرّ ما قدّر و قضي و
اعوذ بالله الناس من شرّ الجّنة و الناس اجمعين»[80]
به خداي توانا، از شيطان گمراه پناه ميبرم و از شر قضا و قدر به محمد رضي پناه
ميبرم و به خداوند مردم، از شر جن و مردم، پناه ميبرم.
روايت شده:
«ان اكل الرمان و غسل الرأس بالسّدر و السواك و شرب ماءالنيسان لرفع الوسوسة
مؤثر»[81]
خوردن انار و شستن سر با سدر و مسواك زدن و نوشيدن آب نيسان در رفع وسوسه مؤثر است.
بدگماني به ديگران
خداوند متعال ميفرمايد:
(يا ايّها الذين امنوا اجتنبوا كثيراً من الظّنّ انّ بعضي الظّنّ اثم) [82]
اي كساني كه ايمان آورديد، از بسياري از گمانها پرهيز كنيد، همانا بعضي گمانها،
گناه است.
از آية شريفه فوق، اين طور بر ميآيد كه بدگماني، مطلقاً حرام است، و اگر به زبان
اظهار شود، در اين صورت نيز مستوجب عذاب است و هر چه كه اظهار نشود قابل گذشت است،
چون خواطر و اذهان از آن گذشته و رد شده است. و در اين مورد ميتوان از روايات بهره
گرفت كه مشهورترين آنها روايت «رفع» است.
حضرت صادق(ع) روايت كرده كه رسول خدا(ص) فرمود:
«وضع عن امپتي تسع خصال: الخطأ و النّسيان و ما لا يعلمون و ما لا يطيقون و ما
اضطرّوا اليه و ما استكرهوا عليه و الطّيرة و الوسوسة في التفكّر في الخلق و الحسد
ما لم يظهر بلسن أو يد.» [83]
نه خصلت از امت من برداشته شده:خطا و فراموشي و آنچه ندانند و آنچه نتوانند. آنچه
بدان توانايي ندارند. آنچه به ناخواه بر آن وادار شوند و طيره (فال بد)، و وسوسه در
تفكر و انديشة در آفرينش وحسد، در صورتي كه به زبان يا كردار آشكار نشود.
خلاصة سخن اينكه، آيه دلالت دارد بر اينكه بدگماني اخلاقاً حرام است و اگر چه از
نظر فقهي حرام نيست، ليكن اظهار نميشود. و شايد برداشته شدن عذاب از آن، به اين
دليل باشد كه مانند حسد، همة مردم بدان مبتلا ميشوند.
ليكن بايد آن را بلايي بزرگ دانست، به همين سبب، اميرمؤمنان(ع) دارندة آن را از
داشتن ايمان محروم دانسته است، چنان كه فرموده است:
«لا ايمان مع سوء الظّنّ»[84]
ايمان همراه با بدگماني نيست.
همچنين حضرت، او را بدترين مردم دانسته و دستور داد به اينكه از چنين شخصي پرهيز
شود، چنان كه فرمود:
«شرّ النّاس من لا يثق باحد لسوء ظنّه»[85]
بدترين مردم، كسي است كه به خاطر بدگمانيش، به هيچ كس اعتماد نكند.
بلكه آن را بدترين گناه و زشتترين ستم دانسته و فرمود:
«سوء الظّنّ بالمحسن شرّ الاثم و اقبح الظلّم»[86]
بدگماني نسبت به نيكوكار، بدترين گناه و زشتترين ستم است.
اين قبيل روايات بسيار است كه انشاءاللهتعالي ذكرش خواهد آمد.
از اين رذيلت، مفاسد بزرگي همچون غيبت، بيحرمتي، شايعات ناپسند، بهتان و فسق،
تكفير، كشتار، جدايي ميان دوستان و طلاق ميان زوجين، ناشي ميشود. چه بسا گمراهي
نيكان، و تكفير و كشتنشان را كه ميبينيم به خاطر همين مفسده و رذيلت فاسد است. چه
بسا فحشايي كه به زنان عفيف و پاكدامن نسبت داده ميشود، به سبب مين رذيلت فاسد
باشد، و همينطور گناهان بزرگي همچون تهمت و غيبت و بيحرمتي به سبب اين رذيلت
فاسد، مترتب ميشود.
پس بر توست كه از اين رذيلتي كه رذائل زياد و گناهان بزرگي را فراهم ميآورد، بر
حذر باشي. و اگر نسبت به فساد اين رذيلت، آگاهي نداري، حديث «افك» در قرآن و سخن حق
تعالي، تو را كفايت كند تا مادة اين مفسدة بزرگ را از بين ببري. خداوند ميفرمايد:
(اذا تلقّونه بالسنتكم و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم و تحسبونه هيناً و هو
عندالله عظيم انپ الذين يحبون ان تشيع الفاحشة في الذين ءامنوا لهم عذاب اليم في
الدّنيا و الاخرة) [87]
زيرا شما، آن سخنان منافقان را از زبان يكديگر تقلي كرده و حرفي بر زبان ميگوييد
كه علم به آن نداريد و اين كار را سهل و كوچك ميپنداريد، در صورتي كه نزد خدا
گناهي بسيار بزرگ است آنان كه دوست ميدارند كه در ميان اهل ايمان، كار منكري را
اشاعه و شهرت دهند، آنها را در دنيا و آخرت عذاب دردناك خواهد بود.
اين درد بزرگ، نوعي از ديوانگي است كه بيشترين تخيل و وهم بر آن مترتب است. خيالي
كه حتي فرد داغديده و غمگين هم، بدان ميخندد و آن فرد را به خاطر آن خيال، سرزنش
ميكند. آثاري كه بر آن مترتب است، مانند آثاري است كه بر كودكان و ديوانگان مترتب
ميشود. به عنوان مثال، شايد در بيرون از خانهاش صداي سرفهاي يا سخني بشنود، پس
گمان كند يا يقين كند به اينكه تبانياي ميان صاحب صداي سرفه و زنش وجود دارد، لذا
خشمگين ميشود و چيزي ميگويد كه در شأن فرد گناهكار و گمراه هم، نيست چه برسد به
مسلمان، و نسبت به زن خود افتراء و دروغ ميبيند و حد شرعي تعيين ميكند.
گاهي زن بيماري كه به شدت بدگمان است، وقتي مشاهده ميكند كه شوهرش نسبت به مادر و
خواهرش، بيشتر از نزديكان ديگر، مهرباني ميكند، پس گمان ميكند، بلكه يقين پيدا
ميكند كه آن فروتني و مهرباني جز به خاطر شهوت جنسي نيست، بنابراين آتش حسدش
شعلهور ميشود و خود و شوهرش را ميسوزاند.
خلاصة سخن اينكه، خطر بدگماني نسبت به ديگران خيلي بزرگ است، پس بر طرف كردن و عدم
توجه به آن واجب است و نبايد تحت تأثير آن قرار گرفت تا اينكه، خشك شده و ريشهكن
شود. پس، پيش از آنكه ايمان و شخصيت و حيثيت و شرف صاحبش بسوزد، بايد دست از
اثرپذيري نسبت بدان برداشت و گرنه اصل و فرع او را ميسوزاند. در روايات، امر به
حسن ظن و نهي از بدگماني شده است كه بعضي از آنها را از باب تيمن و تبرك نقل خواهيم
كرد و اميدواريم كه شخص بدگمان به آن روايات استعانت جسته و مادة فساد را از بين
ببرد و دلش را با آن نوراني كند، و ظلمات آن رذيلت را انشاءالله تعالي برطرف كند.
رواياتي دربارة گمان نيك و گمان بد
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«ضع امر اخيك علي أحسنه حتّي يأتيك منه ما يغلبك و لا تظنّن بكلمة خرجت من اخيك
سوءً و انت تجدلها في الخير محملاً»[88]
كار بردارت را نيك تصور كن تا زماني كه چيزي از او به تو رسد كه نظرت را عوض كند و
نسبت به سخني كه برادرت ميگويد، بدگمان مباش و محملي از خير برايش قرار ده.
پيامبر(ص) فرمود:
«اطلب لأخيك عذراً فان لم تجدله عذراً فالتمس له عذراً» [89]
براي كارهاي برادرت دنبال عذر و بهانه باش و اگر عذري نيافتي، باز تلاش كن تا عذر و
دليل بيابي.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«حسن الظّنّ من افضل السجايا و اجزل العطايا»[90]
گمان نيك، از برترين سرشتهاي اخلاقي و سودمندترين بخششهاست.
از اميرمؤمنان(ع) روايت شده كه فرمود:
«حسن الظّنّ راحة القلب و سلامة الدّين»[91]
حسن ظن، موجب آرامش دل و سلامت دين است.
از اميرمؤمنان(ع) روايت شده كه فرمود:
«حسن الظّنّ يخفف الهمّ و ينجي من تقلد الاثم»[92]
حسن ظن، اندوه را ميكاهد و كسي را كه در بند گناه است، نجات ميدهد.
از اميرمؤمنان(ع) روايت شده كه فرمود:
«من حسن ظنّه بالنّاس حاز منهم المحبّة»[93]
هر كسي كه نسبت به مردم حسن ظن داشته باشد، محبت و دوستي آنها را به سوي خود جلب
ميكند.
امام صادق(ع) فرمود:
«خذ من حسن الظّنّ بطرف تروح به قلبك و يروح به امرك»[94]
جهتي از حسن ظن را برگير كه دلت بدان آرام گيرد و كارت بدان قرار گيرد.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«افضل الورع حسن الظّنّ»[95]
برترين پرهيزگاري، حسن ظن است.
از نامة اميرمؤمنان(ع خطاب به مالكاشتر، هنگامي كه او را والي مصر كرد چنين است:
«و اعلم انّه ليس شيء بأدعي الي حسن ظنّ راعٍ برعيّته من احسانه اليهم، و تخفيفه
المؤونات عليهم، و قلّة استكراهه ايّاهم علي ما ليس له قبلهم. فليكن منك في ذلك
أمرٌ يجتمع لك به حسن الظن برعيتك فان حسن الظّنّ يقطع عنك نصباً طويلاً و انّ احقّ
من حسن ظنّك به لمن حسن بلاؤك عنده، و انّ احقّ من ساء ظنّك به لمن ساء بلاؤك
عنده»[96]
هيچچيز، حسن ظن فرمانگذار را به تودة مردم چنان بر نميانگيزد كه احسان او به
آنان، و سبكبار ساختن آنان و وادار نكردنشان به چيزي كه به آن توانا نيستند. در
آنچه گفتم، بكوش تا به تودة مردم حسن ظنيابي كه حسن ظن به تودة مردم، رنجي سنگين
از دل تو بر ميگيرد. شايستهتر كس، به حسن ظن تو، اوست كه دربارة وي نيكيها كرده
باشي، و ناشايستهتر كس، اوست كه به تيمارش نپرداخته باشي.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«ايّاك أن تغلبك نفسك علي ما تظن و لا تغلبها علي ما تستيقن فانپ ذلك من اعظم
الشّرّ»[97]
اگر كه نفست به خاطر آنچه گمان ميكند بر تو چيره شود و تو به خاطر آنچه يقين
كردهاي بر آن چيره نشوي، همانا اين از بزرگترين بديهاست.
حضرت عيسيبنمريم(ع) فرمود:
«يا عبيد السوء تلومون النّاس علي الظّنّ و لا تلومون انفسكم علي اليقين»[98]
اي بندگان بد! مردم را به گمان، ملامت ميكنيد، ولي خود را به يقين سرزنش نميكنيد.
رسول خدا(ص) فرمود:
«انّ الجبن و البخل و الحرص غريزة واحدة يجمعها سوء الظّنّ»[99]
به راستي كه ترس و بخل و حرص، يك غريزهاند كه بدگماني، آنها را فراهم ميآورد.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«لا ايمان مع سوء الظّن»[100]
ايمان با بدگماني همراه نميشود.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«سوء الظّنّ يفسد الامور و يبعث علي الشّرور»[101]
بدگماني، كارها را فاسد ميكند و انسان را به بديها بر ميانگيزاند.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«سوء الظّنّ بمن لا يخون من اللؤم»[102]
بدگماني نسبت به كسي كه خيانت نميكند، پستي است.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«سوء الظّنّ بالمحسن شرّ الاثم و اقبح الظلّم»[103]
بدگماني نسبت به نيكوكار، بدترين گناه و زشتترين ستم است.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«ايّاك أن تسيء الظّن فانّ سوء الظپن يفسد العبادة»[104]
بر حذر باش از اينكه بدگمان شوي، زيرا بدگماني، عبادت را از بين ميبرد.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«شرّ النّاس من لا يثق بأحد لسوء ظنّه و لا يثق به احد لسوء ظنّه»[105]
بدترين مردم كسي است كه به خاطر بدگمانيش، به كسي اعتماد نداشته باشد و هچي كس هم
به خاطر بدگمانيش، نسبت به خود او اطمينان نداشته باشد.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«انّ احقّ من ساء ظنّك به لمن ساء بلاؤك عنده»[106]
همانا شايستهترين فرد كه به آن بدگمان شوي، كسي است كه با او بدرفتاري كرده باشي.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«ليس من العدل القضاء علي الثّقة بالظّنّ»[107]
قضاوت بر اساس اعتماد كردن به گمان، از عدالت به دور است.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«الرّجل السّوء لا يظّن بأحد خيراً، لاّنه لا يراه الاّ بوصف نفسه»[108]
مرد بدانديش به هيچكس گمان نيك نمي برد، براي اينكه آنها را مانند خود ميبيند.
اميرمؤمنا(ع) فرمود:
«الشّرير لا يظنّ بأحد خيراً، لاّنه لا يراه الاّ بطبع نفسه»[109]
انسان بدكار به هيچكس گمان نيك نميبرد، زيرا آنها را جز مانند خود نميبيند.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«المرء حيث يجعل نفسه من دخل مداخل السّوء اتّهم، من عرض نفسه التّهمة فلا يلومنّ
من اساء به الظّنّ»[110]
از اين حيث كه كردار خود انسان، موجب سوء اتهام ديگران نسبت به او ميشود، آن كه
خود را در معرض بدگماني نهاد، آن را كه گمان بد بدو برد، سرزنش نكند.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«مجالسة الاشرار تورث سوءالظّنّ بالأخيار»[111]
بدگماني به نيكان، ثمرة همنشيني با بدان ميباشد.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«من ساء ظنّه، ساء و همه»[112]
هر كس بدگمان شود، بدانديش شود.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«من ساءت ظنونه اعتقد الخيانة بمن لا يخون»[113]
هر كس كه بدگمان شود، معتقد به خيانت كسي ميشود كه خيانت نميكند.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«من غلب عليه سوء الظّنّ لم يترك بينه و بين خليل صلحاً»[114]
هر كس كه بدگماني بر او حاكم شود، ميان او و دوست، صلح و آرامش برقرار نميشود.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«أسوا النّاس حالاً من لم يثق بأحد لسوء ظنّه و لم يبق به احد لسوء فعله»[115]
بدحالترين بدبختترين مردم كسي است كه به خاطر بدگمانيش، به هيچكس اعتماد ندارد و
به خاطر بدكاريش، هيچكس به او اعتماد ندارد.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«من لم يحسن ظنّه استوحش من كل أحد»[116]
هر كس كه گمانش نيك نباشد، از هر كس وحشت دارد.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«الرّيبه توجب الظّنّة»[117]
شك، موجب گمان ميشود.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«المريب أبداً عليل»[118]
شكاك تا ابد بيمار و عليل است.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«لكلّ انسان أرب، فابعد و اعن الريّب»[119]
هر انساني، شكهايي دارد، پس، از شك دوري كنيد.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«من كثرت ريبته، كثرت غيبته»[120]
هر كس شكش زياد شود، غيبتش زياد ميشود.
امام صادق(ع) ميفرمايد:
«حسن الظّنّ اصله من حسن ايمان المرء و سلامة صدره، و علامته ان يري كل ما نظر اليه
بعين الظهارة و الفضل، من حيث ما ركب فيه قذف من الحياء و الامانة و الصيانة و
الصدق قال النّبيّ صلياللهعليهوآلهوسلم: احسنوا ظنونكم باخوانكم تغتنموا بها
صفا القلب، و نقاء الطبع.
و قال اُبّي بن كعب: اذا رأيتم احد اخوانكم في خصلة تستنكرونها منه فتأوّلوا لها
سبعين تأويلاً، فان اطمانت قلوبكم علي احدها و الاّ فلوموا انفسكم حيث لم تعذروه.
في خصلة سترها عليه سبعون تأويلاً و انتم اولي بالانكار علي انفسكم منه»[121]
ريشة حسن ظن، از خوبي ايمان انسان و سلامت خاطرش است و نشانة آن، اين است كه به همه
چيزها با ديدة پاكيزگي و فضيلت بنگرد طوري كه سوار بر آن باشد و از حيا و
امانتداري و صيانت و راستي برخوردار باشد. پيامبر(ص) ميفرمايد: گمانتان را نسبت
به برادرانتان، خوب كنيد تا بدان وسيله صفاي دل يابيد و پاك سرشت شويد.
اُبي بن كعب ميگويد: هرگاه يكي از برادرانتان را ديديد كه خصلتي ناشناخته
دارد،هفتاد تأويل برايش قرار دهيد تا دلتان به يكي از آنها اطمينان يابد و گرنه
خودتان را سرزنش كنيد بدان جهت كه برايش عذر و بهانه قرار نداديد در خصلتي كه هفتاد
تأويل آن را ميپوشاند، در حالي كه شما خودتان نسبت به انكار آن خصلت، شايستهتر از
خود او هستيد.
محمدبنفضل از ابيالحسن(ع) روايت ميكند كه عرض كردم:
«جعلت فداك الرّجل من اخواني يبلغني عند الشيء الذي اكراه، فاسأله عنه، فينكر ذلك،
و قد اخبرني عنه قوم ثقات؟
فقال لي: يا محمد كذب سمعك و بصرك عن اخيك، فان شهد عندك خمسون قسامة و قال لك
قولاً و قال لك لم اقله، فصدّقه و كذّبهم، و لا تذيعن عليه شيئاً تشينه به و تهدم،
به مروّته، فتكون من الذين قال الله عزوجل: (انّ الذين يحبّون ان تشيع الفاحشة في
الذين ءامنوا) [122]
فدايت شوم، مردي از برادرانم چيزي از او به من رسيده كه آن را زشت ميپندارم، پس از
او در اين مورد سؤال كردم، اما او منكر آن شد. در حالي كه افراد مورد اطمينان، مرا
از اين امر خبر دادهاند؟
حضرت به من فرمود: اي محمد، ديده و شنيدهات را در مورد برادرت دروغ بدان، چه اگر
در مورد او پنجاه بار نزد تو سوگند خورده باشند كه چنين سخني گفته است، ولي او خود
بگويد كه من نگفتهام، پس سخن او را، راست بدان و باقي را دروغ پندار، و هيچچيز بر
عليه او پخش و منتشر نكن كه موجب رسوائيش شود و جوانمرديش را از بين ببرد. پس از
كساني كه مباش كه خداوند عزوجل ميفرمايد: «آنان كه دوست ميدارند كه در ميان اهل
ايمان، كار منكري را اشاعه و شهرت دهند»
از امام صادق(ع) روايت شده كه فرمود:
«المؤمن اصدق علي نفسه من سبعين مؤمناً عليه»[123]
مؤمن نسبت به خود، صادقتر از هفتاد مؤمن بر اوست.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«ايّها النّاس من عرف من اخيه وثيقة دين وسداد طريق فلا يسمعن فيه اقاويل النّاس،
أما انّه قد يرمي الرّامي و يخطيء السّهام و يحيل الكلام و باطل ذلك يبور و الله
سميع و شهيد،اما انّه ليس بين الحقّ و الباطل الاّ اربع اصابع فسئل عن معني قوله
هذا؟
فجمع اصابعه و وضعها بين اذنه و عينه، ثمّ قال: الباطل ان تقول: سمعت، و الحق ان
تقول: رأيت»[124]
اي مردم، هر كس كه برادرش را به محكم بودن در دين و استواري راه بشناسد، گفتههاي
مردم را در مورد او نشنود. ولي همانا تيرانداز، تيري بيفكند اما به خطا رود و سخن
پوشيده آيد در حالي كه اين باطل است و موجب هلاكت ميشود. خداوند شنوا و بيناست و
اما ميان حق و باطل، جز چهار انگشت فاصله نيست. در اين حال معناي اين سخنش را از او
پرسيدند. پس انگشتانش را جمع كرد و ميان گوش و چشم خود قرار داد و فرمود: اينكه
بگويي شنيدم، باطل است و اينكه بگويي ديدم، حق است.
دو نكته
در ذيل فضيلت حسن ظن و رذيلت بدگماني، دو امر مهم وجود دارد، كه براي اتمام بحث و
رفع شبهه ذكر ميكنيم.
نكتة اول
مؤمن عزيز و حرمتش از هر چيزي بزرگتر است پس بدي به او و خوار كردنش حرام است، حتي
بدي نسبت به او، بدي به خداوند متعال و جنگ با اوست.
چنان كه از امام صادق(ع) روايت است كه فرمود:
«لمّا اسري بالنّبيّ صلياللهعليهوآلهوسلم قال يا ربّ ما حال المؤمن عندك؟ قال
يا محمد، من اهان لي ولياً فقد بارزني بالمحاربة»[125]
هنگامي كه پيامبر(ص) به معراج رفت، فرمود: پروردگارا، احوال مؤمن نزد تو چگونه
است؟ فرمود: اي محمد، هر كس به ولي من اهانت كند، آشكارا با من جنگ كرده است.
همانا بر مؤمن، حرام است كه خود را خوار و ذليل كند، و شايد روايت شريفة فوق، شامل
حال كسي است كه به خودش اهانت ميكند. ما به خاطر اينكه در بحث از فضيلت بزرگي خود،
به طور تفصيل از آن سخن گفته و رواياتي را در حرمتخواري خود ذكر كردهايم، از آن
ميگذريم.
آنچه از برخي مدعيان عرفان شنيده ميشود در حالي كه بهرهاي از عرفان ندارند كه
اينان كساني هستند كه خودشان را در موضع تهمت قرار ميدهند تا در ميان مردم به زهد
و تقوي مشهور نشوند و مردم به آنها روي نياورند، اشتباهي فاحش بوده و آشكارا حرام
است و هيچكس اجازه ندارد كه تجاهر به فسق و فجور كند، اگر چه اهل فسق و فجور هم
باشد. همچنان كه مجاز نيست كه خودش را در معرض تهمت و سوءظن قرار بدهد. روايات
زيادي در اين مورد وجود دارد كه بعضي از آنها را خواهيم گفت. پس بدگماني به
مسلمانان حرام است و اينكه اگر فرد مسلمان، خودش را در معرض بدگماني قرار دهد نيز
حرام است. روايات بر دو مسئله تطابق دارند: يكي رحمت بدگماني به مسلمانان كه روايات
آن از نظر گذشت و ديگري حرمت بدگماني به مسلمانان كه روايات آن از نظر گذشت و ديگري
حرمت قرار دادن خود در معرض بدگماني كه در اينجا بدان خواهيم پرداخت.
رواياتي دربارة پرهيز از جايگاههاي تهمت
سفيان ثوري از حضرت صادق(ع) روايت كرده است كه حضرت فرمود: پدرم به من گفت:
«يا بنّي من يصحب السوء لا يسلم، و من يدخل مداخل السّوء يتپهم و من لا يملك لسانه
يندم»[126]
فرزندم، هر كس كه با بدي همراه شود، سالم نميماند، و هر كس كه در بدي وارد شود،
متهم ميشود و هر كس كه زبانش را تحت اختيار ندارد، پشيمان ميشود.
اميرمؤمنان(ع) هنگام شهادتش سفارش كرد:
«ايّاك و مواطن التّهمة و المجلس المظنون به السّوء، فان قرين السوء يغّر
جليسه»[127]
بر حذر باش از جايگاههاي تهمت و مجلسي كه مظنون به بدي است، زيرا همراه بد،
همنشينش را ميفريبد.
از امام صادق(ع) روايت شده كه عرض كرد، پيامبر(ص) فرمود:
«اولي الناس بالتّهمته من جالس اهل التّهمة»[128]
شايستهترين مردم نسبت به تهمت،كسي است كه با هل تهمت همنشيني ميكند.
ابوجعفر(ع) از پدرش، از جدش(ع) روايت كرده است كه اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«من وقف نفسه موقف التّهمة فلا يلومّن من اساء به الظّنّ»[129]
هر كس كه خود را در معرض تهمت قرار ميدهد، نبايد كسي را كه به او گمان بد برده،
سرزنش كند.
حضرت ابوالحسن(ع) عرض كرد، حضرت صادق(ع) فرمود:
«اتّقوا مواضع الريب و لا يقفّن احدكم مع اُمّه في الطريق، فانپه ليس كل احد
يعرفها»[130]
از جايگاههاي شك بر حذر باشيد، هيچكس از شما با مادرش در راه نايستد، زيرا كه هر
كسي او را نميشناسد.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«من دخل مداخل السوء اتّهم، من عرض نفسه التّهمة فلا يلؤمنَّ من اساء به
الظّنّ»[131]
آن كه به جاهاي بدنام در آمد، بدنامي كشيد؛ آن كه خود را در معرض بدگماني نهاد، آن
را كه گمان بد بدو برد، سرزنش مكند.
اميرمؤمنان(ع) فرمود:
«مجالسته الاشرار تورث سوءالظّنّ بالأخيار»[132]
همنشيني با بدان، بدگماني به نيكان را به دنبال ميآورد.
نكتة دوم
به رساتي كه حسن ظن، منافاتي با احتياط و دورانديشيو استواري در كار ندارد، بلكه
كاملاً با آن همسوست و اغلب، حسن ظن بدون آن، نابخردانه و ناپسند است.
انسان بايستي نسبت به ديگران حسن ظن داشته باشد، ولي مثلاً هنگام معامله كردن
بايستي معامله را محكم كند، آن را بنويسد و گروهي را نيز به عنوان شاهد و گواه
بگيرد، چنانكه قرآن شريف نيز همينطور فرموده است.
خداوند متعال ميفرمايد:
(يا ايّها الذين ءامنوا اذا تداينتم بدينٍ الي اجلٍ مسمّيً فاكتبوه و ليكتب بينكم
كاتب بالعدل و لا يأب كاتب ان يكتب كما علّمه الله فليكتب و ليملل الذي عليه الحقّ
و ليتّق الله بّه و لا يبخس من شيئاً و استشهدوا شهيدين من رجالكم و لا يأب الشهداء
اذا ما دعوا و لا تسئموا ان تكتبوه صغيراً و كبيراً الي اجله ذلكم اقسط عندالله و
اقوم للشهادة و ادني الاّ ترتاوا الاّ ان تكون تجارةً حاضرةً تديرونها بينكم فليس
عليكم جناح الاّ تكتبوها و اشهدوا اذا تبايعتم و ان كنتم علي سفرٍ و لم تجدوا
كاتباً فرهانٌ مقبوضة) [133]
اي اهل ايمان، چون به قرض و نسيه معامله كنيد، تا زماني معين، سند و نوشته در ميان
باشد و بايست نويسندة درستكاري معاملةميان شما را بنويسيد و از نوشتن ابا نكند كه
خدا به وي نوشتن آموخته، پس بايد بنويسد و مديون امضا كند و از خدا بترسد از آنچه
مقرر شده چيزي نكاهد و دو تن از مردان گواه آريد و هرگاه شهود را بخوانند، امتناع
از رفتن نكند و در نوشتن آن با تاريخ معين مسامحه نكنيد، چه معامله كوچك و چه بزرگ
باشد، اين درستتر است نزد خدا و محكمتر براي شهادت و نزديكتر به اينكه شك و ريبي
در معامله پيش نيايد كه موجب نزاع شود، مگر آنكه معاملة نقد حاضر باشد كه دست به
دست ميان شما برود، در اين صورت باكي نيست كه ننويسد و هرگاه معامله كنيد در آن
گواه گيريد و اگر در سفر باشيد و نويسنده نيابيد، براي وثيقه، گروي گرفته شود.
پس مشاهده ميشود كه اين آية شريفه، چگونه به محكم كاري در باب معاملات سفارش
ميكند با اينكه خداوند متعال به طور مؤكد به حسن ظن به ديگران امر كرده است،
چنانكه ميفرمايد:
(لولا اذ سمعتموه ظنّ المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خيراً) [134]
آيا سزاوار اين نبود كه شما مؤمنان، زن و مردتان، چون از منافقان چنين بهتان و
دروغها شنيديد، حسن ظنتان دربارة يكديگر بيشتر شده باشد.
همچنين در جايي ديگر، قرآن از بدگماني به ديگران نهي كرده و فرموده است:
(يا ايّها الذين ءامنوا اجتنبوا كثيراً من الظّنّ انّ بعض الظپنّ اثمٌ) [135]
اي اهل ايمان، از بسياري پندارها در حق يكديگر اجتناب كنيد كه برخي ظن و پندارها،
معصيت است.
خداوند در قرآنكريم، حسن ظن را واجب نموده و بدگماني را حرام ميشمرد ولي محكم
كاري و احتياز و دورانديشي در امور را نيز واجب ميداند.
مشاهده ميشود كه با اين گفتار، ميان روايات نيز هماهنگي ايجاد ميشود. براي اينكه
بعضي از روايات همانطور كه گذشت بر وجوب حسن ظن به مسلمان، دلالت ميكند و بدگماني
نسبت به او را حرام ميداند و ليكن بعضي روايات دلالت دارد بر اينكه اگر فساد بر
زمانه مستولي شود، حسن ظن به ديگري مجاز نيست و از آن جمله است كلام امام كاظم(ع)
كه ميفرمايد:
«اذا كان الجور اغلب من الحقّ لم يحلّ لأحد ان يظنّ باحد خيراً حتيّ يعرف ذلك
منه»[136]
زماني كه بيداد بر حق غالب شود، روا نيست هيچكس به ديگري گمان نيك برد، تا وقتي كه
نيكي را در او بشناسد.
امام هادي(ع) فرمود:
«اذا كان زمان العدل منه اغلب من الجور فحرام ان يظنّ بأحد سوء حتيّ يعلم ذلك منه.
و اذا كان زمان الجور اغلب فيه من العدي فليس لأحد ان يظنّ بأحد خيراً حتيّ يبدو
ذلك منه»[137]
هر گاه زماني فرا رسد كه در آن عدالت بيشتر از ستم باشد، حرام است كه به كسي
بدگماني شود، تا اينكه دانسته شود كه بدي از اوست، و هر گاه زماني فرا رسد كه در
آن، ستم بيشتر از عدالت باشد. پس هيچكس نبايد به ديگري گمان نيك برد، تا آشكار شود
كه نيكي از اوست.
مانند اين دو روايت فراوان است كه در آنها از اين دست مطالب وجود دارد كه جايز نيست
كه نسبت به متهم به بدي، گمان نيك شود و بلكه جايز و ضروري است كه مورد بدگماني
واقع شود.
پس جمع بين اين روايات و آن روايات، اين است كه حسن ظن به ديگري واجب است و بدگماني
به ديگري حرام است هر كس كه باشد، جز اينكه اعتماد بر متهم به بدي در زماني كه
بيداد بر حق غالب آيد، جايز نيست، بلكه واجب است كه با او، با دورانديشي و احتياط و
محكمكاري در كارها، رفتار شود. شاهد اين موضوع، سخن حضرت صادق(ع) است كه راوي
ميفرمايد:
«انّي اردت ان استبضع بضاعة الي اليمن، فاتيت الي ابا جعفر عليهالسلام فقلت: انّ ي
اريد ان استبضع فلاناً فقال لي: اما علمت انّه يشرب الخمر؟ فقلت قد بلغني من
المؤمنين انّهم يقولون ذلك فقال:صدّقهم، فانّ الله يقول: (يؤمن بالله و يؤمن
للمؤمنين)» [138]
همانا من ميخواستم مالالتجارهاي را به يمن بفرستم، پس به نزد اباجعفر(ع) آمدم و
به او عرض كردم:من ميخواهم فلاني را براي اين كار بگمارم، پس او به من فرمود: آيا
نميداني كه او شراب ميخورد؟ گفتم: از مؤمنان به من خبر رسيده كه اين چنين
ميگويند، پس حضرت فرمود: گفتة آنها را راست بدان زيرا خداوند ميفرمايد: «رسول به
خدا ايمان دارد و به مؤمنان باور دارد»
اين روايت و امثال آن كه ذكرش گذشت، مانند نص است، به ويژه استشهاد حضرت صادق(ع) به
آيه «گوش» چنان كه خداوند متعال ميفرمايد:
(و منهم الذين يؤذون النّبّي و يقولون هو اُذنٌ قل اُذن خيرلكم يؤمن بالله و يؤمن
للمؤمنين) [139]
و بعضي آنان هستند كه دائم پيغمبر را ميآزارند و ميگويند: او شخص ساده و زود
باوري است كه به سخن هر كس گوش ميدهد. بگو اي پيغمبر، زودباوري و شنونده بودن من
لطفي به نفع شماست. رسول به خدا ايمان آورده و به مؤمنان هم اطمينان دارد.
آية شريفه در مقام بيان اين مطلب است كه پيامبر(ص) فقط گوش زودباور نبود، بلكه گوش
خوب بود شنوندة خوبي بود و سعة صدر داشت. با وجودتوجهش به حقيقت و باطن مطالب، آنها
را بيان و آشكار نميكرد و پنهان ميداشت. اما به حسب عملكرد، ايمان به خدا داشت و
مؤمنان را در بعضي آثار، تصديق ميكرد، همچون دورانديشي، احتياط و پرهيز از آنچه
درح ق او ميگويند كه او فلان است و به همان. پس به همين دليل، مشاهده ميشود كه
ايمان به خداوند متعال با حرف «باء» متعدي شده و ايمان به مؤمنان با حرف «لام»
متعدي شده است.
اينها همگي اشاره به اين است كه پيامبر(ص) با وجود حسن ظنش به ديگران، عملاً و
اعتقاداً، هر بدياي كه در حق كسي گفته ميشد را تصديق ميكرد، و از او دوري
مي:رد، در عين حالي كه مراقب او نيز بود. همانطور كه در مورد منافقان نيز اينطور
رفتار ميكرد با آنچه ذكر كرديم، معني امثال سخن حضرت كاظم(ع) روشن ميشود.
از محمد بن فضل روايت شده كه گفت به موسيبنجعفر(ع) عرض كردم:
«الرّجل من اخواني يبلغني عند الشيء الذي اكره له. فاسئله عنه فينكر ذلك، و قد
اخبرني عنه قوم ثقات؟ فقال لي: يا محمد كذب سمعك و بصرك عن اخيك، فان شهد عندك
خمسون قسامة انّه قال قولاً، و قال لك لم اقله، فصدّقه و كذّبهم، و لا تذيعنّ عليه
شيئاً تشينه به و تهدم به مروّته، فتكون من الذين قال الله عزوجل: (ان الذين يحبّون
ان تشيع الفاحشهفي الذين ءامنوا لهم عذاب اليم في الدّنيا و الاخرة) [140]»[141]
در مورد شخصي از برادرانم، چيزي از او به من رسيده كه آن را زشت و ناپسند و
ميپندارم، پس، از او دربارة آن، از او پرسيدم، ولي او منكر آن شد. در حالي كه
افراد مطمئن اين مسئله را به من خبر دادهاند؟
پس به من فرمود: اي محمد! ديده و شنيدهات را در مورد برادرت دروغ بپندار، چرا كه
اگر پنجاه بار نزد تو سوگند بخورند كه چنين سخني گفته است، ولي او خود بگويد كه من
نگفتهام، پس او را تصديق كن و آنها را تكذيب كن و در مورد او، چيزي كه او را مفتضح
ميكند و جوانمرديش را از بين ميبرد، شايع مكن، چه در زمرة كساني قرار ميگيري كه
خداوند عزوجل ميفرمايد: «آنان كه دوست ميدارند كه در ميان اهل ايمان،كار منكري
را اشاعه و شهرت دهند. آنها را در دنيا و آخرت عذاب دردناك خواهد بود»
پس منظور از تصديق او و تكذيب ايشاان، اين است كه نسبت به او حسن ظن داشته باشد و
از آنچه گفتهاند، او را مبرا كند، نه اينكه عملاً تصديق و تكذيب كند، زيرا كه
چطور ممكن است حكم به تصديق يك نفر و تكذيب پنجاه نفر بكند.
اين قبيل روايات عملاً با مسئلة وجوب پرهيز از بدگماني و احتياط و دورانديشي و
محكم كاري در معاملات منافات دارد و به عبارت ديگر، از نظر اعتقادي او را تصديق
ميكند و از نظر عمل آنها را تصديق ميكند. او را تصديق ميكند و قول و فعلش را حمل
بر صحت ميكند، به اين خاطر كه مسلمان است و واجب است كه به او حسن ظن داشته باشد و
ايشان را تصديق ميكند و سخنشان را حمل بر صحت ميكند، از اين جهت كه آنها نيز
مسلمانند و جز رأفت چيزي نمي؛ويند. پس احتياط و دورانديشي و استحكام در كارها نيز
واجب است. در نتيجه، همة روايات به يك مسئله عقلي بر ميگردند و آن اينكه، مؤمن
داراي سلامت خاطر و حسن ظن است. سعة صدر دارد و گوش شنوندة خوبي است، ليكن او
دورانديش و محتاط در رفتارش با مردم، به ويژه متهمان به بدي است. او مانند رهبر يك
جامعه، با اينكه نسبت به رعيتش حسن ظن دارد، اما كارهاي مهم را به متهمان واگذار
نميكند و از كساني كه متهم به دشمني هستند كنارهگيري ميكند.
چنانكه اميرمؤمنان(ع) به مالكاشتر فرمود:
«الحذر كلّ الحذر من عدوپك بعد صلحه، فانّ العدوّ ربّما قارب ليتغفّل، فخذ باحزم و
اتّهم في ذلك حسن الظنّ»[142]
زنهار! زنهار! از دشمن خود پس از آشتي بپرهيز، كه بسا دشمن به نزديكي گرايد تا
غفلتي يابد و كمين خود بگشايد پس دورانديش شو! و به راه خوشگماني مرو.
همچنين مانند رعيت كه با وجوب حسن ظن داشتن به رهبر جامعه، كار دين دنيايشان را به
كسي كه متهم به بدي است نميسپارند، خصوصاً اينكه فاسق و فاجر هم باشد.
چنانكه حضرت صادق(ع) فرمود:
«اذا رأيتم العالم محبّاً للدّنيا فاّتهموه علي دينكم فانّ كلّ محبّ يحوط ما
احبّ»[143]
هرگاه عالم و دانشمند را دوستدار دنيا يافتند، او را در كار دين خود متهم سازيد،
زيرا كه هر دوستداري در بند آن چيزي است كه دوستش ميدارد.
پی نوشتها
[1]. قرآن، اعراف / 58.
[2]. قرآن، يوسف / 110.
[3]. قرآن، توبه / 118.
[4]. قرآن، سجده / 7.
[5]. قرآن، آلعمران / 191.
[6]. قرآن، طه / 39.
[7]. قرآن، طه / 40.
[8]. قرآن، طه / 13، 19،20، 22.
[9]. قرآن، طه / 43ـ44.
[10]. قرآن، بقره / 185.
[11]. قرآن، سبا / 28.
[12]. بحارالانوار، ج37، ص114، باب52، ح5.
[13]. قرآن، فرقان / 30.
[14]. بحارالانوار، ج70، ص366، ح15.
[15]. همان، ج70، ص367، ح16.
[16]. همان، ج70، ص384، ح39.
[17]. همان، ج70، ص388، ح56.
[18]. همان، ج70، ص394، ح64.
[19]. قرآن، فصلت / 23.
[20]. بحارالانوار، ج70، ص394، ح64.
[21]. همان.
[22]. همان، ج70، ص385، ح45.
[23]. همان، ج70، ص385، ح46.
[24]. همان، ج77، ص243، باب10، ح1.
[25]. نهجالبلاغه، نامه 53.
[26]. آخر دعاي ابوحمزه ثمالي.
[27]. منظومه حكيم سبزواري ص123.
[28]. قرآن، حجر / 21.
[29]. قرآن، قمر / 49.
[30]. قرآن، رعد / 17.
[31]. قرآن، نسا / 79.
[32]. قرآن، بقره / 155.
[33]. قرآن، انشراح / 5ـ6.
[34]. قرآن، مؤمنون / 115.
[35]. قرآن، انشقاق / 6.
[36]. قرآن، نحل / 97.
[37]. قرآن، انبيا / 107.
[38]. قرآن، مائده / 15ـ16.
[39]. قرآن، فصلت / 30ـ31.
[40]. قرآن، لقمان / 20.
[41]. بحارالانوار، ج75، ص196، باب62، ح12.
[42]. قرآن، نور / 12.
[43]. بحارالانوار، ج75، ص196، باب62، ح11.
[44]. قرآن، فتح / 12.
[45]. قرآن، فتح / 6.
[46]. قرآن، فتح / 4ـ5.
[47]. قرآن، آلعمران / 154.
[48]. قرآن، آلعمران / 26.
[49]. قرآن، ص / 61ـ64.
[50]. قرآن، قصص / 4.
[51]. قرآن، آلعمران / 118.
[52]. وسائل الشيعه، ج1، باب10، از بابهاي مقدمات عبادات، ح1.
[53]. قرآن، اعراف / 16ـ17.
[54]. قرآن، انعام / 121.
[55]. قرآن، زخرف / 36.
[56]. قرآن، ناس.
[57]. قرآن، كهف / 103ـ104.
[58]. قرآن، زخرف / 36.
[59]. يعني: كلّ صلاة كذلك؟
[60]. وسائل الشيعة، ج5، ص330، باب 16، از بابهاي خلل در نماز، ح4.
[61]. همان،ج5، ص330، باب16، از بابهاي خلل در نماز، ح5.
[62]. همان، ج5، ص330، باب16، از بابهاي خلل در نماز، ح6.
[63]. همان، ج5، ص329، باب16، از بابهاي خلل در نماز، ح1.
[64]. همان، ج5، ص329، باب16، از بابهاي خلل در نماز، ح2.
[65]. همان، ج5، ص330، باب16، از بابهاي خلل در نماز، ح7.
[66]. همان، ج5، ص330، باب16، از بابهاي خلل در نماز، ح8.
[67]. همان، ج1، ص46، باب10، از بابهاي خلل در نماز، از بابهاي مقدمة عبادات، ح1.
[68]. اصول كافي، ج2، ص424، ح1.
[69]. همان، ج2، ص424، ح2.
[70]. همان، ج2،ص425، كتاب ايمان و كفر، باب وسوسه و حديث نفس، ح3.
[71]. همان، ج2، ص425، ح4.
[72]. همان، ج2، ص425، ح5.
[73]. همان، ج2، ص554، كتاب دعا، باب دعا براي دين، ح2.
[74]. همان، ج2، ص555، ح3.
[75]. بحارالانوار، ج97، ص72، باب56.
[76]. همان، ج97، ص100، باب59.
[77]. همان، ج81، ص203، باب45.
[78]. مفاتيح الجنان.
[79]. همان.
[80]. همان.
[81]. همان.
[82]. قرآن، حجرات / 12.
[83]. اصول كافي، ج2 ص463، كتاب ايمان و كفر، باب «ما رفع عن الامة»، ح2.
[84]. غررالحكم.
[85]. همان.
[86]. همان.
[87]. قرآن، نور / 15 و19.
[88]. بحارالانوار، ج75، ص196، ح11.
[89]. همان، ج75، ص197، ح15.
[90]. غررالحكم.
[91]. همان.
[92]. همان.
[93]. همان.
[94]. بحارالانوار، ج78، ص209، ح84.
[95]. غررالحكم.
[96]. نهجالبلاغه، نامة 53.
[97]. غررالحكم.
[98]. تحف العقول، ص373.
[99]. بحارالانوار، ج73، ص304، ح21.
[100]. غررالحكم.
[101]. همان.
[102]. همان.
[103]. همان.
[104]. همان.
[105]. همان.
[106]. نهجالبلاغه، نامة 53.
[107]. همان، حكمت 220.
[108]. غررالحكم.
[109]. همان.
[110]. بحارالانوار ج78 ص93، ح104.
[111]. همان، ج74، ص197، ح31.
[112]. غررالحكم.
[113]. همان.
[114]. بحارالانوار، ج77، ص227.
[115]. همان، ج78، ص93، ح104.
[116]. غررالحكم.
[117]. همان.
[118]. همان.
[119]. همان.
[120]. همان.
[121]. بحارالانوار، ج75، ص196، باب62، ح12.
[122]. سفينة البحار، ج2، ص111، ماده ظن.
[123]. همان.
[124]. بحارالانوار، ج75، ص197، ح16.
[125]. اصول كافي، ج2، ص352، ح8.
[126]. بحارالانوار، ج75، ص90، باب46، ح1.
[127]. همان، ج75، ص90، باب46، ح2.
[128]. همان، ج75، ص90، باب46، ح3.
[129]. همان، ج75، ص90، باب46، ح4.
[130]. همان، ج75، ص91، باب46، ح7.
[131]. همان، ج78، ص93، باب16، ح104.
[132]. همان. ج74، ص197، باب14، ح31.
[133]. قرآن، بقره / 282ـ283.
[134]. قرآن، نور / 12.
[135]. قرآن، حجرات / 12.
[136]. بحارالانوار، ج78، ص321، ح16.
[137]. همان، ج75، ص197، ح17.
[138]. همان، ج75، ص196، ح13.
[139]. قرآن، توبه / 61.
[140]. قرآن، نور / 19.
[141]. سفينة البحار، ج2، ص111.
[142]. نهجالبلاغه، نامه 53.
[143]. بحارالانوار، ج2، ص107، ح7.