گفتار معصومين(عليهم السلام) ، جلد ۲

آية الله العظمي مكارم شيرازي

- ۱ -


مقدّمه

مسائل اخلاقى در هر زمان از اهميّت فوق العاده اى برخوردار است، و در زمان ما اهميّت ويژه اى پيدا كرده است; چرا كه عوامل فساد و انحراف در اين عصر بيشتر از هر زمان نمايان شده است.

با پيشرفت علوم و صنايع، ابزار فساد در دسترس همگان قرار گرفته، و شيوه هاى دسترسى به مسايل غيراخلاقى گسترش پيدا كرده است. لذا بحث درباره مسايل اخلاقى ضرورى تر به نظر مى رسد، و بر عالمان آگاه و دلسوز است كه براى گسترش اخلاق دست به دست هم دهند و جامعه را با اخلاق زنده بدارند; زيرا زندگى بدون اخلاق، پوچ و بى معناست.

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند *** قومى كه گشت فاقد اخلاق مردنى است

خوشبختانه در سال هاى اخير مباحث اخلاقى در حوزه زياد شده است و اساتيد حوزه مقدارى از وقت خود را به اين مهم اختصاص داده اند. از جمله اين اساتيد حضرت آيت الله العظمى مكارم شيرازى ـ مدّظلّه العالى ـ مى باشد كه روزهاى چهارشنبه قبل از شروع درس خارج فقه، حديث كوتاهى را با بيان ساده و جذّاب شرح مى دهند و بنده چون توفيق حضور در اين جلسات را داشتم، برخود لازم ديدم اين احاديث را جمع آورى كنم تا همه از كلمات نورانى ائمّه(عليهم السلام)بهره مند شوند و إن شاءالله از مصاديق اين حديث شريف پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) قرار گيريم كه مى فرمايد: «مَنْ حَفِظَ عَلى أُمَّتى أَرْبَعينَ حَديثاً يَنْتَفِعُونَ بِها بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ القيامةِ فَقيهاً عالِماً; هر كس براى نفع امّت من چهل حديث را در حافظه خود داشته باشد، خداوند او را روز قيامت فقيهى دانشمند برانگيزد».(1)

نكته قابل ذكر اين است كه دسته بندى اوّليه احاديث از معظّم له مى باشد و شرح و بسط اضافى از بنده است و سعى شده است كه توضيحات، بيشتر از تأليفات حضرت استاد مانند تفسير نمونه و اخلاق در قرآن باشد.

در پايان از بذل عنايت حضرت استاد صميمانه تشكّر و قدردانى نموده و توفيقات حضرتش را در تمام مراحل زندگى از خداوند متعال خواستارم.

سيّد محمّد عبدالله زاده

10/11/1388

1 - عبرت و چند صفت ديگر

حضرت على (عليه السلام) مى فرمايند: «إنَّ المُؤْمِنَ إذا نَظَر اعْتَبَرَ، وإذا سَكَتَ تَفَكَّرَ، وإذا تَكَلَّمَ ذَكَرَ، وإذا اسْتَغْنى شَكَرَ، وإذا أصابَتْهُ شِدَّةٌ صَبَرَ...; به راستى چون مؤمن بنگرد، عبرت گيرد و چون سكوت كند، بينديشد و چون سخن گويد، ذكر گويد و چون بى نياز شود، شكر كند و چون در سختى افتد، صبر كند...».(2)

در واقع پنج صفت از اوصاف مؤمن در صدر اين حديث مطرح شده است كه مى توان گفت از پايه هاى اصلى صفات نيك انسان به شمار مى آيد، و اگر بخواهيم ايمان خود را آزمايش كنيم بايد آن را به اين حديث عرضه بداريم.

اين پنج صفت عبارتند از: نظر، تفكّر، تذكّر، شكر و صبر.

اوّلين مرحله خودسازى، نظر است; نگاه كردن به عالم هستى و عبرت گرفتن، نگاه كردن به تاريخ بشر و سرنوشت شوم ظالمان و نام نيك پاكان و نيكان; نگاه كردن به اطراف خود و دوستانى كه سال هاى گذشته كنار ما بودند و الآن نيستند، نه تنها نگاه كردن به آيات آفاق بلكه نگاه به آيات انفسى و صفات خويش و نظر كردن به نقطه ضعف ها و نقطه قوّت ها، كه در ادامه در باب عبرت سخن خواهيم گفت.

مرحله دوم تفكّر است كه اگر انسان بخواهد واقعاً خودسازى كند بايد مقدارى از وقت خود را در شبانه روز براى انديشه و تفكّر بگذارد. جالب اينكه آخرين قسمت بسيارى از آيات قرآن دعوت به تفكّر يا تعقّل يا تذكر است; گاه مى فرمايد: (إِنَّ فِى ذَلِكَ لاَيَةً لِّقَوْم يَتَفَكَّرُونَ).(3)

و گاه مى فرمايد: (لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ).(4)

و گاه مى فرمايد: (كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللهُ لَكُمُ الاْيَاتِ لَعَلَّكُمْ تَتَفَكَّرُونَ).(5)

از اين قبيل تعبيرات در قرآن فراوان است كه دعوت به «عقل و تعقّل» و مدح آنها كه عقل خويش را به كار مى گيرند و مذمت شديد از آنها كه فكر خود را به كار نمى اندازند كه در بيش از 40 آيه از قرآن مجيد وارد شده است.(6)

در روايات اسلامى مسأله فكر و انديشه در درجه اوّل اهميّت قرار گرفته و تعبيرات گويا و جالبى در آن ديده مى شود; مانند:

1. امام رضا (عليه السلام) مى فرمايند: «لَيْسَ العِبادَةُ كَثْرَةَ الصَّلاةِ وَالصَّوْمِ إنَّما العِبَادَةُ التَّفَكُّرُ في أمْرِ اللهِ عَزّوجَلّ; عبادت به زيادى نماز و روزه نيست، عبادت واقعى تفكر در كار خداوند متعال و اسرار جهان آفرينش است».(7)

2. مصاديق تفكّر در روايات اين چنين بيان شده است:

الف) شخصى از امام صادق (عليه السلام) سؤال كرد اين كه مردم از پيامبر (صلى الله عليه وآله) نقل مى كنند كه: «تَفَكُّرُ ساعَة خَيْرٌ مِنْ قِيامِ لَيْلَة; يك ساعت انديشه كردن بهتر از يك شب عبادت نمودن است» منظور از آن چيست؟ و چگونه بايد تفكّر كرد؟

امام (عليه السلام) فرمود: «يَمُرُّ بِالخَرِبَةِ أو بالدّارِ فَيَقُولُ: أيْنَ سَاكِنُوكِ، أيْنَ بَانُوكِ، مَالَكِ لاَ تَتَكَلَّمِين؟; هنگامى كه از كنار ويرانه يا خانه اى (كه خالى از سكنه شده) مى گذرد بگويد: ساكنان تو كجا رفتند؟ بنيان گذارانت چه شدند؟ چرا سخن نمى گويى؟».(8)

ب) امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند: «ذِكْرُ الْمَوْتِ يُميتُ الشَّهَواتِ في النَّفْسِ وَيَقْلَعُ مَنابِتَ الْغَفْلَةِ، ويُقَوّيِ الْقَلْبَ بِمَواعِدِ اللهِ ويُرِقُّ الطَبْعَ، وَيُكْسِرُ اَعْلامَ الهَوى، ويُطْفِىءُ نارَ الحِرْصِ، ويُحَقِّرُ الدُّنْيا، وَهُوَ مَعْنى مَا قَالَ النَّبيٌّ (صلى الله عليه وآله): فِكْرُ سَاعَة خَيْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَة; ياد مرگ شهوت هاى سركش را در درون آدمى مى ميراند، و ريشه هاى غفلت را از دل برمى كند، قلب را به وعده هاى الهى نيرو مى بخشد، و به طبع آدمى نرمى و لطافت مى دهد، نشانه هاى هواپرستى را درهم مى شكند، آتش حرص را خاموش مى كند، و دنيا را در نظر انسان كوچك مى كند، و اين است معناى سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله) كه فرمود: يك ساعت فكر كردن از يك سال عبادت بهتر است».(9)

از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است: «كانَ أكْثَرُ عِبادَةِ أبي ذَرٍّ(رحمهم الله) التَّفَكُّرَ والإعتِبار; بيشترين عبادت ابوذر تفكّر و عبرت گرفتن بود».(10)

پس اگر انسان تمام وقتش را براى زندگى و درس و بحث بگذارد و انديشه خودسازى و تحليل اعمال خود نباشد به جايى نخواهد رسيد.

مرحله سوم تذكّر است. نگاه مى كنم بعد فكر مى كنم و به نتايجى مى رسم و اين نتايج را بايد پشت سر هم يادآورى كنم تا فراموش نشود.

مرحله چهارم شكر است كه انسان وقتى نگاه مى كند و خود را غرق نعمت هاى خدا مى بيند و بعد تفكّر مى كند نسبت به آن كسى كه منعم به اين نعمت بود و بعد اين نعمت را پشت سرهم يادآورى مى كند بايد شكرگزار باشد و اين نعمت را در جايش مصرف كند و رضاى منعم را در صرف نعمت هايش در نظر بگيرد.

مرحله پنجم صبر است، مشكلات و گرفتارى ها و هيجانات شهوات و موانعى كه در راه خودسازى وجود دارد اگر صبر نداشته باشد نمى تواند اين مراحل را طى كند.

يك رابطه منطقى در اين صفات وجود دارد كه حضرت بيان فرمود و بايد خود را عرضه بداريم به كلام مولا على (عليه السلام) و به هر اندازه كه آن صفات در ما هست به همان اندازه مؤمن هستيم و به هر اندازه از اين صفات دور باشيم از حقيقت ايمان دوريم.

يكى از بهترين و مؤثرترين راه هاى آگاه شدن مطالعه تاريخ پيشينيان است.

واژه «اعتبار» در اصل از «عبور» گرفته شده كه به معناى گذشتن از چيزى است به سوى چيز ديگر، و اينكه به اشك چشم «عبرة» گفته مى شود به خاطر عبور قطرات اشك از چشم است، و «عبارت» را از اين جهت عبارت مى گويند كه مطالب و مفاهيم را از كسى به ديگرى منتقل مى كند، و اصطلاح «تعبير خواب» به خاطر اين است كه انسان را از ظاهر به باطن آن منتقل مى سازد، و به همين مناسبت به حوادثى كه به انسان پند مى دهد «عبرت» مى گويند، چون انسان را به يك سلسله تعاليم كلى رهنمون مى كند.

مطالعه تاريخ زندگى فراعنه مصر، و پادشاهان قوم سبا، و سلاطين كلده و آشور، و قيصرهاى روم با آن زندگانى افسانه اى و ناز و نعمت بى حساب، و سپس مطالعه عواقب دردناكى كه بر اثر كفر و بيدادگرى طومار زندگانى آنها را درهم پيچيد، براى همه ما درس عبرت بزرگى است و در حقيقت زمينى كه مهد آسايش آنها بود مأمور نابوديشان شد.

و به فرموده پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) غافل ترين مردم كسى است كه از دگرگون شدن دنيا اندرز نگيرد و از ورق گردانى ليل و نهار انديشه نكند: «أغْفَلُ النّاسِ مَنْ لَمْ يَتَّعِظْ بِتَغَيُّرِ الدُّنْيا مِن حَال إلى حَال».(11)

در روايتى آمده هنگامى كه على (عليه السلام) به طرف «صفين» براى مبارزه با معاويه مى رفت بر مداين گذشت (يكى از بناهاى پرشكوه ايران قديم ايوان مداين است كه امروزه خرابه آن نزديك بغداد قرار دارد. مدائن پايتخت ايران قديم بود كه در زمان شاهان ساسانى ساخته شد و ديوار مداين يا طاق كسرى خرابه همان كاخ بزرگ است كه امروز جز خرابه، اثرى از آن شهر بزرگ و تاريخى بجاى نمانده است) يكى از همراهان از روى عبرت اين شعر را خواند:

جَرَتِ الرِّياحُ عَلى رُسومِ دِيارِهِمْ *** فَكَأنَّهُمْ كانُوا عَلى ميعاد

«بادها بر آثار باقيمانده سرزمينشان وزيدن گرفت (و چيزى جز صداى باد در ميان قصر آنها به گوش نمى رسد) گويى آنها همگى وعده گاهى داشتند و به سوى وعده گاهشان شتافتند».

امام على (عليه السلام) مى فرمايند: چرا اين آيه را نخواندى: «(كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّات وَعُيُون * وَزُرُوع وَمَقَام كَرِيم * وَنَعْمَة كَانُوا فِيهَا فَاكِهِينَ * كَذَلِكَ وَأَوْرَثْنَاهَا قَوْماً ءَاخَرِينَ * فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالاَْرْضُ وَمَا كَانُوا مُنظَرِينَ)(12); چه بسيار باغ ها و چشمه ها كه به جاى گذاشتند و كشتزارها و قصرهاى پرارزش و نعمت هاى فراوان ديگر كه در آن غرق در شادمانى بودند! اين چنين بود (ماجراى آنها!) و ما اين (نعمت ها) را ميراث براى اقوام ديگرى قرار داديم. نه آسمان و زمين بر آنها گريست و نه به آنها مهلتى داده شد».(13)

گريه نكردن آسمان و زمين بر آنها ممكن است كنايه از حقارت آنها و نداشتن يار و ياور دلسوزى براى آنها باشد، چون در ميان عرب رسم است هنگامى كه مى خواهند اهميّت مقام كسى را كه مصيبتى بر او وارد شده بيان كنند، مى گويند: آسمان و زمين بر او گريه كردند و خورشيد و ماه براى فقدان او تاريك شدند.

اين احتمال هم داده شده كه منظور، گريستن اهل آسمان ها و زمين است; زيرا آنها براى مؤمنان و مقربان درگاه خداوند گريه مى كنند.

بعضى نيز گفته اند: گريه آسمان و زمين يك گريه حقيقى است كه به صورت نوعى دگرگونى و سرخى مخصوص خودنمايى مى كند. چنانكه در روايتى مى خوانيم: «لَمّا قُتِلَ الحُسَيْنُ بنُ عليِّ بنِ أبي طالب (عليه السلام) بَكَتِ السَّماءُ عَلَيْهِ وَبُكاؤها حُمْرَةُ أطرافِها; هنگامى كه حسين بن على (عليه السلام) شهيد شد آسمان بر او گريه كرد، و گريه او سرخى مخصوصى بود كه در اطراف آسمان نمايان شد».(14)

و امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند: «بَكَتِ السَّماءُ على يَحْيى بنِ زَكَرِيّا وَ عَلى الحُسَيْنِ بنِ عَليٍّ (عليهم السلام)أربَعِينَ صَباحاً، وَلَمْ تَبْكِ إلاّ عَلَيْهِما، قُلْتُ: وَمَا بُكاؤُها؟ قال: كانَتْ تَطْلُعُ حَمْراءَ وَتَغِيبُ حَمْراء; آسمان بر يحيى بن زكريا و بر حسين بن على (عليهم السلام)چهل روز گريه كرد و بر كسى غير از آن دو چنين گريه نكرده است; راوى مى گويد: سؤال كردم گريه آسمان چگونه بود؟ فرمود: به هنگام طلوع و غروب سرخى مخصوصى در آسمان ظاهر مى شد».(15)

اما در حديثى از پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى خوانيم كه فرموده اند: «مَا مِنْ مُؤْمِن إلاّوَلَهُ بابٌ يَصْعَدُ مِنْهُ عَمَلُهُ وَبابٌ يَنْزِلُ مِنْهُ رِزْقُهُ فَإذا ماتَ بَكَيا عَلَيهِ; هيچ مؤمن نيست مگر اينكه درى در آسمان دارد كه عملش از آن بالا مى رود، و درى كه روزيش از آن نازل مى شود، هنگامى كه مى ميرد اين دو در بر او گريه مى كنند».(16)

اين روايت منافاتى با روايت قبل ندارد چون در مورد شهادت امام حسين (عليه السلام) و يحيى بن زكريا (عليه السلام) مسأله، جنبه عمومى در تمام آسمان داشته و آنچه در اين روايت آمده، جنبه موضعى دارد.

از كسانى كه هنگام عبور از كنار اين ايوان، خاطره عبرت آميز خود را در ضمن قصيده اى مجسم ساخته است، حكيم خاقانى، شاعر قرن ششم است كه همراه كاروان حج هنگام مراجعت از كعبه در حالى كه از مداين عبور مى كرد اين قصيده معروف را سرود كه چند بيتش چنين است:

هان اى دل عبرت بين، از ديده عبر كن هان *** ايوان مداين را آيينه عبرت دان

دندانه هر قصرى پندى دهدت نونو *** پند سر دندانه، بشنو ز بن دندان

گويد كه تو از خاكى ما خاك توايم اكنون *** گامى دو سه بر ما نِه اشكى دو سه هم بفشان

2 - حسن خلق

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «خِيارُكُمْ أَحْسَنُكُم أَخلاقاً الّذِينَ يَأْلِفُونَ وَيَؤْلَفُون; بهترين شما، خوش خلق ترين شما هستند، آنان كه با مردم الفت مى گيرند و مردم هم با آنها الفت مى گيرند و مى جوشند».(17)

به همين مضمون احاديث ديگرى هم از آن حضرت نقل شده است:

«أفْضَلُكُم إيماناً أَحْسَنُكُم أخلاقاً».(18)

«أكْمَلُ المُؤْمنينَ إيماناً أحْسَنُهُمْ خُلُقاً».(19)

بهترين افراد از ديدگاه پيامبر (صلى الله عليه وآله) كسانى هستند كه داراى اين سه ويژگى باشند:

الف) كسانى كه در برخورد با مردم اخلاقشان از همه بهتر باشد.

ب) كسانى كه با مردم دوستى و الفت دارند.

ج) كسانى كه بين مردم ارتباط برقرار مى كنند وقلب ه ر به هم نزديك مى سازند.

اين الفت قلب ها مسأله اى است بسيار مهم كه يكى از معجزات پيامبر (صلى الله عليه وآله) به حساب مى آيد. خداوند به پيامبرش مى فرمايد:

«(... لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِى الاَْرْضِ جَمِيعاً مَا أَلَّفْتَ بَيْنَ قلوبهِمْ وَلَكِنَّ اللهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ...); اگر تمام آنچه را روى زمين است صرف مى كردى كه ميان دل هاى آنها پيوند دهى، نمى توانستى; ولى خداوند در ميان آنها پيوند ايجاد كرد».(20)

اما اينكه الفت به چه وسيله اى ايجاد شده است در آيه ديگر بيان مى كند:

«(فَبِمَا رَحْمَة مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ...); به سبب رحمت الهى، در برابر مؤمنان، نرم و مهربان شدى! و اگر خشن و سنگدل بودى، از اطراف تو پراكنده مى شدند».(21)

اين اخلاق پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود كه باعث جذب مردم به آن حضرت و الفت مردم با يكديگر شد. درباره حسن خلق پيامبر (صلى الله عليه وآله) و عفو و گذشت و عطوفت و مهربانى آن حضرت سخن زياد گفته شده كه براى همه ما درس اخلاق مى باشد و در حديثى كه امام حسين (عليه السلام) از على (عليه السلام) درباره ويژگى هاى زندگى پيامبر (صلى الله عليه وآله)و اخلاق آن حضرت سؤال كرد و على (عليه السلام) به طور مشروح پاسخ آن را داد كه ما بخشى از اين حديث را ذكر مى كنيم:

رفتار پيامبر (صلى الله عليه وآله) با همنشينانش چنين بود: «دائِمَ البِشْرِ، سَهْلَ الخُلُقْ، لَيِّنَ الجَانِبِ، لَيْسَ بِفَظٍّ وَلا غَلِيظ وَلا صَخّاب وَلا فَحّاش وَلا عَيّاب وَلا مَدّاح، يَتَغَافَلُ عمّا يَشْتَهي، فَلا يُؤيِسُ مِنهُ، وَلا يُخِيِّبُ فيهِ مُؤَمِّليهِ، قد تَرَكَ نَفْسَهُ مِنْ ثلاث: المِراءِ والإكثارِ وَما لا يَعْنِيهِ، وَتَرَكَ النّاسَ بين ثلاث: كانَ لا يَذمُّ أَحَداً ولا يُعَيِّره ولا يَطلُبُ عَثَراتِه ولا عَوْرَتَهُ; دائماً خوشرو و خندان و سهل الخلق و ملايم بود، هرگز خشن و سنگدل و پرخاشگر و بدزبان و عيب جو و مديحه گر نبود، هيچ كس از او مأيوس نمى شد، و هر كس به در خانه او مى آمد نااميد باز نمى گشت; سه چيز را از خود رها كرده بود: مجادله در سخن، پرگويى، و دخالت در كارى كه به او مربوط نبود; و سه چيز را در مورد مردم رها كرده بود: كسى را مذمت نمى كرد، سرزنش نمى فرمود، و از لغزش ها و عيب هاى پنهانى مردم را به رويشان نمى آورد.(22)

خود پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) درباره الفت و دوستى دل هاى مردم جمله اى دارد خطاب به بنى عبدالمطلب كه مى فرمايد: «يا بَني عَبْدِ الْمُطَّلِب، إنّكُمْ لَنْ تَسَعُوا النّاسَ بأمْوالِكُمْ، فالْقُوهُمْ بِطَلاقَةِ الوَجْهِ وَحُسْنِ البِشْرِ; اى فرزندان عبدالمطلب: شما نمى توانيد با اموالتان دل هاى مردم را به خود جلب كنيد (چون سرمايه ها محدود است و خواسته هاى مردم نامحدود) لكن سرمايه اى به شما نشان مى دهم كه نامحدود است و فناناپذير و آن سرمايه اخلاق است (كه مى توان همه جا آن را مصرف كرد و تمام هم نمى شود و باعث جلب مردم مى شود)».(23)

اگر بخواهيم در بين مردم جايگاهى پيدا كنيم راهى جز حسن خلق و جوشيدن با مردم و اظهار محبّت كردن با آنها نيست، خداوند در آيه 128 توبه پنج صفت براى پيامبر مى شمارد:

(لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَّحِيمٌ).

1. پيامبر از خود شماست و از ميان شما برخواسته است. 2. دردهاى شما براى او درد است و دلسوز شما است. 3. اصرار بر هدايت شما دارد. 4. رئوف است. 5. مهربان است و خطاهاى شما را مى بخشد.

چه خوب است كه اين اخلاق اسلامى امروز زنده شود و در هر مسلمان پرتوى از خلق و خوى پيامبر (صلى الله عليه وآله) در خشش داشته باشد.

روايات درباره حسن خلق فراوان است كه به چند روايت اشاره مى كنيم:

1. رسول خدا (صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: « إنَّما المُؤْمِنُ لَيَدْرِكُ بِحُسْنِ خُلُقِه دَرَجَةَ قائِمِ اللَّيْلِ وَصايِمِ النَّهارِ; مؤمن با حسن خلق خود به درجه كسى مى رسد كه شب ها به عبادت مى ايستد و روزها روزه دار است».(24)

2. و از آن حضرت روايت شده است: «مَا مِنْ شَيء أثْقَلُ في المِيْزانِ مِنْ خُلُق حَسَن; چيزى در ميزان عمل در روز قيامت سنگين تر از خلق نيكو نيست».(25)

3. و همچنين فرموده اند: «أكْثَرُ مَا يُدْخِلُ النّاسَ الجَنَّةَ تَقْوى اللهِ وَحُسْنُ الخُلُقِ; بيشترين چيزى كه مردم را وارد بهشت مى كند تقوا و حسن خلق است».(26)

4. امام رض (عليه السلام) مى فرمايند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمودند: «عَلَيْكُمْ بِحُسْنِ الخُلُقِ، فَإنَّ حُسْنَ الخُلُقِ في الجَنَّةِ لا مَحَالَةَ، وَاِيّاكُمْ وَسُوءَ الخُلُقِ فَاِنَّ سُوءَ الخُلُقِ فِى النّارِ لا مَحَالَةِ; بر شما لازم است به سراغ حسن خلق برويد، زيرا حسن خلق سرانجام در بهشت است و از سوء خلق بپرهيزيد كه سوء خلق سرانجام در آتش است».(27)

خوشرويى مبدأ بسيارى از آشنايى هاست و اگر اين خوشرويى با نيت پاك الهى انجام گيرد علاوه بر اينكه كليد محبّت و دوستى را به دست او داده ايد «حسنه» و «عبادت» نيز به حساب مى آيد. چرا كه امام باقر (عليه السلام) فرمود: «تَبَسُّمُ الرَّجُلِ في وَجْهِ أخيهِ حَسَنَةٌ; لبخند انسان به چهره برادر دينى اش حسنه است».(28)

از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند: «ما حَدُّ حُسْنِ الخُلْقِ؟ قال: تُليِنُ جانِبَكَ وتُطَيِّبُ كلاَمَكَ وتَلْقى أخاكَ بِبِشْر حَسَن; حدّ و مرز اخلاق نيك چيست؟ فرمود: آن است كه اخلاقت را نرم كنى، كلامت را پاكيزه سازى، و با چهره اى باز و گشاده با برادران دينيت روبه رو شوى».(29)

اميدواريم خداوند توفيق عنايت فرمايد تا در اين زمينه پيرو پيامبر اعظم (صلى الله عليه وآله)و ائمه اطهار (عليهم السلام)باشيم. ان شاءالله.

3 - مبغوض ترين مردم

امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايند: «أَلا وَإنّ أبْغَضَ النّاسِ إلىَ اللهِ مَنْ يَقْتَدِي بِسُنَّةِ إمام وَلا يَقْتَدِي بِأَعْمالِه; آگاه باشيد مبغوض ترين مردم نزد خدا كسى است كه خود را پيرو امامى بداند اما به اعمال او پايبند نباشد».(30)

براى روشن شدن اين حديث دو نكته را بيان مى كنيم:

1. قول، فعل و تقرير معصوم (عليه السلام) حجّت است و سنّت را مجموعه اى از اينها مى دانيم، يعنى وقتى دنبال رهبرى مى رويم فقط به سخنش توجّه نداريم بلكه اعمال و كردار و سكوتش هم براى ما معيار است.

2. يكى از مسائلى كه اسلام به شدت آن را نهى مى كند، نفاق و منافق است; چرا كه اينها گفتارشان با اعمالشان يكى نيست.

با توجّه به اين دو نكته معناى حديث روشن مى شود كه مبغوض ترين مردم نزد خداوند كسانى هستند كه از نظر اعتقاد مكتبى دنبال امامى هستند، اما از نظر برنامه هاى عملى دنبال آن پيشوا نيستند; يعنى پيشوا را در سخنانش پيشوا مى دانند نه در اعمالش. از اين گونه احاديث چنين برمى آيد كه مسائل اعتقادى با اينكه زيربناست اما اگر پشتوانه عملى نداشته باشد بى ارزش است و اين را مى رساند كه اعتقاد متزلزل است; چون اگر اعتقاد راسخ باشد محال است كه در اعمال انسان انعكاس پيدا نكند.

شخصى محضر امام صادق (عليه السلام) آمد و عرض كرد: آيا ايمان همان اعتقاد و شهادتين به زبان است يا عمل هم جزء آن است؟ امام (عليه السلام) فرمود: «الإيمانُ عَمَلٌ كُلُّه; ايمان تمامش عمل است و شهادتين گوشه اى از ايمان است».

نكته مهمّى كه بايد واعظين و مبلغين توجّه داشته باشند اين است كه اگر بخواهيم مواعظ ما در دل ها اثر بگذارد بايد ابتدا خود بدان عمل كنيم، چرا كه در حديثى از امام صادق (عليه السلام) مى خوانيم: «اگر عالمى به سخنش عمل نكند مواعظ او از دل ها مى ريزد همان گونه كه قطره هاى باران از سنگ هاى سخت مى ريزد; اِنَّ العالِمَ اِذا لَمْ يَعْمَلْ بِعِلمِهِ زَلَّتْ مَوْعِظَتُهُ عَنِ الْقلب ها كَما يَزِلُّ الْمَطَرُ عَنِ الصَّفا».(31)

قطره هاى باران در سنگ اثر نمى كند اما در خاك نرم فرو مى رود خيس مى كند و چشمه و قنات درست مى شود و بذرها را سيراب مى كند و باغ و مزارع از آن بوجود مى آيد. عالم اگر به علمش عمل نكند نفوذ كلامش به صفر مى رسد.

اميدواريم خداوند توفيق علم همراه با عمل را به همه ما عنايت فرمايد.

4 - بدترين فقر

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند: «الفَقْرُ المَوْتُ الأحْمَرُ، فَقِيل: الفَقْرُ مِنَ الدّنانيرِ والدَّراهِم؟ قَالَ: لا، ولكِنْ مِنَ الدِّينِ; فقر مرگ سرخ است، سؤال شد آيا منظور فقير بودن از نظر درهم و دينار است؟ فرمود: نه، بلكه فقر در دين منظور است».(32)

به همين مضمون حديث ديگرى وارد شده: «مِنْ وَصايا النّبيِّ لِعَليٍّ (صلوات الله عليهما): الْفَقْرُ الْمَوتُ الأكْبَرُ، فَقِيلَ لَهُ: الفَقْرُ مِن الدِّينَارِ والدِّرْهَمِ؟ فَقالَ: الفَقْرُ مِن الدِّينِ».(33)

يكى از مسائلى كه در دستورات اسلامى آمده «جهاد اكبر» است كه همان جهاد با نفس است و اين نام گذارى از طرف پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) بود هنگامى كه بعد از بازگشتن از يكى از جنگ ها فرمود: در جهاد اصغر پيروز شديد بر شما باد به جهاد اكبر; سؤال شد جهاد اكبر چيست؟ فرمود: جهاد با نفس است، اما اينكه چرا جهاد با نفس را جهاد اكبر دانست و جهاد با دشمن را جهاد اصغر، به چند دليل است:

الف) جهاد با دشمن مقطعى است و تمام مى شود اما جهاد با نفس دائمى است.

ب) جهاد با دشمن در يك يا چند جبهه است اما جهاد با نفس به چند جبهه خلاصه نمى شود، بلكه ده ها جبهه داريم، در جبهه حسد، كبر، طمع و... .

ج) جهاد اصغر با دشمن خارجى است، اما جهاد اكبر با دشمن درونى است كه مشكل تر است.

د) جهاد اكبر پايه جهاد اصغر است يعنى اگر كسى در جهاد اكبر پيروز شد در جهاد اصغر هم پيروز مى شود و تسليم نمى شود كسانى به جبهه مى روند كه از نظر اخلاقى خودساخته ترند.

هـ) در جهاد اكبر يك سلسله جاذبه هاى منفى وجود دارد كه در جهاد اصغر وجود ندارد، در جهاد اكبر هوا و هوس و جاذبه شهوات و گناهان مختلف در مقابل انسان صف كشيدند در حالى كه در جهاد اصغر دشمن خارجى جاذبه اى ندارد.

با ذكر اين مقدمه به سراغ حديث امام صادق (عليه السلام) مى رويم كه مى فرمايند: فقر مرگ سرخ است. توضيح اين كه: مرگ دو نوع است يكى مرگ سرخ است كه به قتل مى رسد و كشته مى شود و ديگرى مرگ سياه است كه از راه طبيعى از دنيا مى رود.

امام (عليه السلام) فرمود: فقر مرگ سرخ است، راوى سؤال كرد آيا منظور فقر درهم و دينار است؟ فرمود: نه، بلكه فقر دينى و ايمانى و اخلاقى است.

مقصود حضرت اين است كه كسى كه سرمايه معنوى دارد اگر عالم را از او بگيرند برايش فرق نمى كند، اما كسى كه سرمايه معنوى ندارد اگر عالم را به او بدهند باز احساس نياز مى كند، فقر اخلاقى مرگ سرخ و مصيبت بزرگى است. كسى كه غناى معنوى داشته باشد حاضر نيست يك لحظه از سجده هاى نيمه شب خود را با تمام دنيا و آنچه در آن است معامله كند، لذت خواندن يك آيه قرآن و فهم آن را با تمام دنيا معامله نمى كند.

كسى كه غناى معنوى داشته باشد آرامش دارد و از هيچ چيز نمى ترسد: «أَلا إنَّ أَوْلِيَآءَ اللهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ(34); آگاه باشيد! (دوستان و) اولياى خدا، نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگين مى شوند.»

5 - دو برنامه در زندگى

امام على (عليه السلام) مى فرمايند: «طُوبى لِمَنْ قَصَرَ هِمَّتَهُ عَلى ما يَعْنِيهِ وَجَعَلَ كُلَّ جِدِّهِ لِما يُنْجيهِ; خوشا به حال كسى كه همتش همه مصروف كارى باشد كه او را به كار آيد و تمام كوشش را براى چيزى قرار دهد كه او را (فرداى قيامت از آتش دوزخ) رهايى بخشد».(35)

يكى از امتيازاتى كه خداوند به بشر داده، اراده و اختيار است كه موجودات ديگر ندارند و اينكه انسان مكلف است و حامل امانت الهى است به خاطر همين مختار بودن اوست.

على (عليه السلام) مى فرمايند: خوشا به حال كسى كه دو برنامه در زندگى خود دارد:

1. اراده و همّتش متوجّه امورى است كه به او ارتباط دارد; و در امورى كه به او مربوط نيست دخالت نمى كند و وقتش را براى آن هدر نمى دهد.

2. تمام كوشش خود را در مسيرى قرار مى دهد كه سبب نجات او شود. كلمات على (عليه السلام) كوتاه اما بسيار پرمحتواست; وقتى انسان به زندگى خود نگاه مى كند متوجه مى شود گاهى اوقات در بسيارى از چيزهايى كه به او مربوط نيست دخالت مى كند، كه باعث مى شود مشكلاتى براى او به وجود بيايد; مثلاً حرف هايى مى زند كه ربطى به او ندارد و باعث اختلاف بين افراد مى شود و يا در مسائلى كه مربوط به همسايه اش است دخالت مى كند و اينها باعث مى شود وقت انسان هدر برود و چيزى براى قيامت ذخيره نكند، انسان بايد سعى كند كارى كه در زندگى خود انجام مى دهد يا براى خودش مفيد باشد يا خدمت و كارگشايى براى ديگران باشد نه اينكه خداى نكرده مزاحم و سربار ديگران و جامعه باشد.

6 - معاد

حضرت على (عليه السلام) مى فرمايند: «طُوبى لِمَنْ ذَكَرَ الْمَعادَ فَاسْتَكْثَرَ مِنَ الزّادِ; خوشا به حال كسى كه به ياد معاد باشد و توشه آن را زياد كند».(36)

يكى از موضوعاتى كه بيشترين آيه در قرآن درباره آن نازل شده مسأله معاد است. آيات زيادى در مورد بهشت و دوزخ و روز حساب و سؤال و جواب روز قيامت، در قرآن وجود دارد. بيشتر اين آيات در سوره هاى مكى، كه در اوايل دعوت پيامبر نازل شده، آمده است. و از آيات قرآن استفاده مى شود كه از جمله مسائلى كه پيامبران به آن دعوت مى كردند و بر آن تأكيد داشتند، مسأله معاد بود. و اين همه تأكيد درباره معاد به خاطر اين است كه ايمان به معاد چهره ديگرى به زندگى انسان مى دهد و انسانى كه معاد را باور دارد با انسانى كه معاد را باور ندارد تفاوت دارند، آن كه معاد را باور ندارد مرگ را پايان زندگى مى داند، اما كسى كه به معاد ايمان دارد مرگ را اوّل زندگى و راحتى خود مى داند و عالم در نظرش يك مزرعه و گذرگاه است.

اعتقاد به معاد به زندگى انسان شكل، مسؤوليت و هدف مى دهد. كسى كه مى داند تمام كارهايش زير نظر است و مورد حساب قرار مى گيرد هرگز يك انسان بى تفاوت و هرزه كار و متجاوز نخواهد بود. نقش معاد در تقوا و امانت و امنيّت بر كسى پوشيده نيست.

ياد قيامت و مرگ شهوات را از بين مى برد، ريشه هاى غفلت را مى خشكاند، قساوت را از انسان دور مى كند و دنيا را در جلوى چشم انسان كوچك مى كند. ميوه درخت معاد تقوا است و كسى كه تقوا ندارد هنوز معاد در زندگى او جا نگرفته است; لذا پايبند به چيزى نيست و گوش، چشم، زبان و اعضاى ديگرش آلوده است.

حضرت على (عليه السلام) در اين حديث مى فرمايند: خوشا به حال كسى كه به ياد معاد باشد به ياد جايگاه عدل، به ياد زمانى كه پرونده را به دست او مى دهند و مى گويد: اين چه كتابى است كه همه چيز را از كوچك و بزرگ ثبت كرد، وقتى به ياد معاد افتاد زاد و توشه آن را فراهم مى كند و زاد و توشه هر سفرى متناسب با آن سفر است و زاد و توشه سفر قيامت تقوا است.

از خداوند مى خواهيم تقوا را به همه ما عنايت فرمايد.

7 - تفسير به رأى

امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند: «مَنْ فَسَّرَ القُرآنَ بِرأيِهِ فَأصابَ لم يُوْجَرْ، وَاِنْ أخْطَأَ كانَ إثْمُهُ عَلَيْهِ; كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند و تفسيرش درست باشد مأجور نيست و اگر نادرست باشد گناهش به گردن اوست».(37)

قرآن مهمترين سند اسلام و مهمترين وسيله رابطه ما با خداست. در اسلام چيزى با اهميّت تر از قرآن نداريم، قرآن كلام خداست و همان طورى كه ذات خداوند نامتناهى است كلام خدا هم نامتناهى است. درياى بيكرانى است كه عمق آن حدى ندارد و هر چه در آن انديشه كنيم به انتها نخواهيم رسيد. بنابراين هر كدام از ما به اندازه پيمانه وجودى و فهممان از آن بهره مى بريم.

حديث مى فرمايد: كسى كه با رأيش قرآن را تفسير كند هر چند به حقيقت پى ببرد ولى اجر و ثوابى نخواهد داشت و اگر خطا كند گناه آن به گردن خودش است. منظور از تفسير به رأى چيست؟ تفسير به رأى يعنى اين كه انسان براى پيش داورى خود از قرآن شاهدى بياورد، مثلاً در مورد مسأله اى تحقيق مى كند و براى اينكه نظر خاص خودش را اعمال كند در قرآن جستجو مى كند و براى موضوع بحث خود شاهدى پيدا مى كند; در هر حال منظور او اين نيست كه از قرآن چيزى بفهمد و هادى خود قرار دهد. بسيارى از مذاهب انحرافى كه در جامعه به وجود آمده به دليل همين پيش داورى ها درباره قرآن بود كه به جاى اين كه خود را بر قرآن عرضه كنند، قرآن را بر خود عرضه مى كنند; در صورتى كه بايد ببينيم قرآن چه مى گويد نه اينكه ما چه مى گوييم.

اميد داريم كه همه ما عامل به قرآن باشيم و مورد شفاعت آن در روز قيامت قرار گيريم.

پاورقى:‌


1. خصال، ج 2، باب الاربعين، حديث هاى 15،16،17،18 و 19.
2. تحف العقول; و بحارالانوار، ج 75، ص 51، ح 79.
3. نحل، آيه 11 و 69.
4. حشر، آيه 21 و اعراف، آيه 176.
5. بقره، آيه 219 و 266.
6. تفسير نمونه، ج 18، ذيل آيه 146 سوره سبأ.
7. اصول كافى، ج 2، كتاب «الكفر و الايمان» باب التفكر.
8. سفينة البحار، مادّه «فكر».
9. بحارالانوار، ج 6، ص 133.
10. نورالثقلين، ج 5، ص 274.
11. سفينة البحار، مادّه «عبر».
12. دخان، آيه 25 ـ 29.
13. سفينة البحار، مادّه «مدن».
14. مجمع البيان، ذيل آيات مورد بحث.
15. همان مدرك.
16. همان مدرك.
17. بحارالانوار، ج 74، ص 151; وتحف العقول، حكمت 73.
18. تحف العقول، حكمت 69.
19. أمالى الطوسى; و بحارالانوار، ج 71، ص 389.
20. انفال، آيه 63.
21. آل عمران، آيه 159.
22. معانى الاخبار، ص 83، به نقل از تفسير نمونه، ج 24، ص 378.
23. كافى، ج 2، ص 84.
24. مجمع البيان، ج 10، ص 333.
25. همان مدرك.
26. سفينة البحار، مادّه «خلق».
27. مجمع البيان، ج 10، ص 108.
28. اصول كافى، ج 2، ص 188، عربى.
29. معانى الاخبار صدوق، ص 253.
30. تحف العقول، حكمت 17.
31. مقدّمه كتاب معالم الدين.
32. بحارالانوار، ج 72، ص 40; و ميزان الحكمه، ج 7، ص 513.
33. بحارالانوار، ج 77، ص 63.
34. يونس، آيه 62.
35. غرر الحكم، ج 2، ص 465.
36. غرر الحكم، ج 2، ص 466.
37. بحارالانوار، ج 92، ص 110.