هماى قدسم و از آشيان خود بپريدم |
|
به دين خرابه جغدان گسيخته پر و بالم |
اگر از اين متشابه شريكهاى مخالف |
|
دهد ز لطف عزيزان صفاى وقت مجالم |
درون خانه تنها نشسته بسته به رخ در |
|
به وقت خويش بگريم به حال خويش بنالم |
چه آفتاب عيان شد كه نيست در اين خوان |
|
به غير خون دل و آب ديده رزق حلالم |
اميد مهر ندارم ز دوست يا كه ز دشمن |
|
يكى است تشنه به خونم يكى گرسنه مالم |
ما را خواهى جمله حديث ما كن |
|
خو با ما كن وز ديگرى خو واكن |
ما زيبائيم ياد ما زيبا كن |
|
با ما تو دو دل مباش دل يكتا كن |