چهره دوست را نقاب كجاست |
|
روى اين شمس را سحاب كجاست |
غير آن گيسوى مسلسل يار |
|
در ره عشق و پيچ و تاب كجاست |
پير ميخانه خانه اش آباد |
|
كز كرم گفت آن خراب كجاست |
ساغر باده بى حسابم دادم |
|
با خراباتيان حساب كجاست |
آفت مرد هوش بيداريست |
|
داروى بيهشى و خواب كجاست |
چاره اين خيال سودائى |
|
يك صراحى شراب ناب كجاست |
همه در آستان حضرت دوست |
|
باز جويان كه آن جناب كجاست |
قصه بوالعجب همى گويم |
|
يك سخن فهم نكته ياب كجاست |
روز روشن گرفته شمع به دست |
|
در بيابان كه آفتاب كجاست |
در خم باده غوطه ور شب و روز |
|
مست پرسد خم شراب كجاست |
ماهيان را نديده غير از آب |
|
پرس پرسان ز هم كه آب كجاست |
ديده ات را حجاب كثرت بست |
|
ورنه آن روى را حجاب كجاست |
همه جا طلعتش معاينه بين |
|
يك رخ اندر هزار آينه بين |
هر كه را جاى در خرابات است |
|
فارغ از حادثات آفات است |
انده روزگار چند خورى |
|
باده خور باده اصل لذات است |
مى چو مصباح در زجاجه جام |
|
گفت ساقيش همچو مشكات است |
موسى جان به پاى خم بنشين |
|
اربعينى فَتَمّ ميقات است |
لوح دل صاف و ساده كن آنگاه |
|
اخذ الواح و نقش تورات است |
شاه خوبان به من چه تازى اسب |
|
كه دل از جلوه رخت مات است |
اى دورو زاهد ريائى خام |
|
باطنت گرگ ظاهرت شاة
(436) است |
بت پرستى و غافلى ، به خود آ |
|
هر چه گوئى خدا، خرافات است |
لا بگفتى وليك تا الا |
|
دير ماندى و لاى تو لات است |
لا اله توئى من الا الله |
|
فرق من با تو نفى و اثبات است |
نيك بنگر فثم وجه الله |
|
همه جا جلوه گاه آن ذات است |
جز يكى نيست جلوه اش به مثل |
|
چهره اى را هزار مرآت است |
همه جا طلعتش معاينه بين |
|
يك رخ از صد هزار آينه بين |
پيش ما غيبت و حضور يكى است |
|
راستى ماتم و سرور يكى است |
غم و شادى تفاوتى نكند |
|
نزد آنان كه سوگ و سور يكى است |
از بيابان امن عشق برو |
|
كه چراگاه شير و گور يكى است |
كبريائى حق چو كرد ظهور |
|
با سليمان مقام مور يكى است |
دست تقدير چون نتانى تافت |
|
ضعف در پنجه يا كه زور يكى است |
جامه كن گو به راه باش مباش |
|
در بر مفلسان عور يكى است |
گر نبينى تو روى او چه عجب |
|
روز و شب پيش چشم كور يكى است |
هر كه را ديده نيست در نظرش |
|
آية الظل و الحرور يكى است |
مشرق و مغرب از ميان برادر |
|
كه مهب صبا و بور يكى است |
از بتى خوان الا الى الله را |
|
به خدا مرجع امور يكى است |
نور خورشيد زد به روزنها |
|
روزنه گر هزار نور يكى است |
دو مبين زانكه در مظاهر كون |
|
بيشمارند و آن ظهور يكى است |
همه جا طلعتش معاينه بين |
|
يك رخ از صدهزار آينه بين |
كار گيتى كه جمله تو در توست |
|
همه در جاى خود بجا و نكوست |
اثر لطف و قهر او ميدان |
|
هر چه ترياق دوست ، زهر عدوست |
شد سياهى سفيد بختى زلف |
|
وين كجى راستى آن ابروست |
پى جمعيت پريشانى است |
|
آنچه آشفتگى در آن گيسو است |
من نگويم مپاش تخم طلب |
|
اين قدردان كه جذبها خودروست |
تا به چوگان غيب بربايند |
|
اين دل ما فتاده همچون گوست |
يار جانانه سخن پرداز |
|
كه ز جانت زياد دارم دوست |
خوش نشين سرو من به چشمانم |
|
سرورا جاى دائما لب جوست |
سر توحيد با تو بايد گفت |
|
هر كسى را نه تاب اين نيروست |
كار يك رو كنيم اى مه من |
|
هر چه بينى تجلى يك روست |
هم ز حافظ شنو هم از بنده |
|
گرچه نيكوئى سخن زانسو است |
دل سراپرده محبت اوست |
|
ديده آئينه دار طلعت اوست |
همه جا طلعتش معاينه بين |
|
يك رخ از صدهزار آينه بين |
ماسوا مرده عارفان زنده |
|
خلعت جانشان برازنده |
آفتابند پرورنده كون |
|
خواجگانند خلقشان بنده |
راه حق حسته اند و يافته اند |
|
چونكه جوينده است يابنده |
هست از پرتو عنايتشان |
|
جمله كاينات شرمنده |
چنبر چرخ را به هم شكنند |
|
كج رودگر سپهر گردنده |
تيشه اى از دعايشان بالله |
|
ريشه ظلم را كند كنده |
ديده اندر هياكل توحيد |
|
نور صبح ازل فروزنده |
صبحدم جذب حق كشانيدم |
|
به سوى گلستان شتابنده |
سبزه زار شكوفگان ديدم |
|
چرخ پر از نجوم رخشنده |
بود گلهاى نغز رنگارنگ |
|
همه دلكش تمام زيبنده |
من به حيرت كه بنگرم به كدام |
|
زين همه اختران تابنده |
دست بر گلبنى زدم ناگاه |
|
غنچه بشكفت و گفت با خنده |
همه جا طلعتش معاينه كن |
|
يك رخ از صدهزار آينه كن |