جلسه سىام:
تضرع؛ پنجمين ركن استعاذه
...أخذنا أهلها بالبأسآء
و الضراء لعلهم يضرعون
(244).
پنجمين ركن از اركان استعاذه،
تضرع است؛ يعنى استعاذه گاهى تحقق پيدا مىكند كه در
شخص حالت تضرع باشد به طورى كه اگر تضرع نباشد استعاذهاش خالى از حقيقت است؛ زيرا
تضرع به معناى آشكار كردن ذلت و مسكنت و ناتوانى و بيچارگى است و در ابتداى بحث
گفتيم كه استعاذه به معناى فرار كردن شخص است از دشمنى
كه او را دنبال مىكند و از دفاع از خود ناتوانست، به ناچار به كسىكه توانايى دارد
تا دشمن را از او دور كند و يارىاش نمايد، پناهنده مىشود و البته در آن حال،
ناتوانى و نيازمندى از او آشكار خواهد بود؛ مانند بچهاى كه مارى او را دنبال كند،
نالهكنان خود را به مادر مىچسباند. اين حالت را استعاذه
مىگويند.
بنابراين، كسىكه فهميد شيطان - كه دشمن سرسخت
آدمى است - به او حمله مىكند و به تنهايى توانايى از خلاص شدن از شرش را ندارد به
ناچار نالهكنان بيچارهوار رو به پروردگار تواناى مهربان مىآورد و به زبان حال و
قال مىگويند:
اى خدا! فرياد از دشمنى كه
همچو سگ، پارس كرده بر من و مرا دنبال مىنمايد
(245).
لزوم پناه
بردن به خداوند از شر ابليس
هرگاه حالت استعاذه به پروردگار از شر شيطان
پديدار شود، مناسب است تضرع خود را با دعاهاى وارده در اينباره ظاهر سازد. از آن
جمله دعاى شر دفع ابليس است كه مىفرمايد:
خدايا! ابليس بندهاى است
كه از بندگانت كه مىبيند مرا از سويى كه من او را نمىبينم و تو مىبينى او را از
سويى كه او نمىبيند تو را و تو نيرومندترى بر همه كارش و او توانايى ندارد بر چيزى
از كار تو. خدايا! پس من كمك مىخواهم از تو بر او. اى پروردگار من! زيرا كه مرا با
او طاقت نيست و نه مرا جنبش و نيرويى است بر او مگر به وسيله تو اى پروردگارم!
خدايا! اگر او قصد مرا كند، پس تو قصدش كن و اگر به من بدانديشى كند، پس بدانديشى
كن با او و كفايت كن مرا از شرش و قرار ده بدانديشىاش را در گردنش، به رحمتت اى
رحم كنندهترين رحم كنندگان! و خدا درود فرستد بر محمد و خاندانش
(246).
و شكى نيست اگر كسى با حالت تضرع (يعنى خود را
حقيقتا براى خدا ذليل ساخته و تنها به او نيازمند بداند و نجات خود را از او ببيند
و تنها از او بخواهد) به پروردگار توانا و مهربان پناهنده شود و دفع شر شيطان را از
او خواهد، البته او را پناه خواهد داد و نجاتش از آن ملعون قطعى است:
آيا خدا كفايت كننده بندهاش نيست؟
(247).
و آثار تضرع به درگاه حضرت آفريدگار را ان شاء
الله بيان خواهيم كرد.
انسان از
شيطان ناديده چگونه فرار كند؟
اگر گفته شود انسان بيچاره كه شيطان را
نمىبيند و او را نمىشناسد و از حملههاى او و شرورش بىخبر است، با اين حال چگونه
ممكن است حالت فرار از او و پناهندگى به درگاه حضرت آفريدگار با تضرع در انسان پيدا
شود. و خلاصه اشكال آن است كه: فرار از دشمن ناشناخته، نامعقول است، چه رسد به حالت
تضرع و پناهندگى.
پاسخ آن است كه: شناختن دشمن و آگاهى از او
تنها به ديدنش با چشم نيست بلكه از ديدن آثار قطعى، پى به او مىبريم؛ مثلا اگر در
تاريكى از يك سمت سنگهايى بر سر و صورت و بدن انسانى زده شود، يا تيرهايى به او
پرتاب شود، يقين مىكند كه دشمنى در كمين دارد كه قصد جان و مالش را دارد. آنوقت
پيش از تحقيق از اينكه او چه كسى است، فورا به فكر پناهندگى مىافتد، در آن حال
اگر خانهاى نزديكش باشد درب خانه را مىكوبد و به صاحبخانه استغاثه و التماس
مىكند و خود را در دامن او مىاندازد و از روى عجز و نيازمندى، نجات خود را از شر
دشمن مىطلبد؛ بنابراين، كسىكه حملهها و ضررهاى شيطان را حس مىكند، هرچند او را
نمىبيند، بايد به فكر پناهگاه بيفتد.
اگر گفته شود نه تنها خود شيطان غير محسوس است
بلكه حملهها و ضربههايش نيز نامحسوس مىباشد و كسىكه ضربه دشمن را حس نكند،
چگونه حالت فرار و استعاذه به ديگرى در او پديد مىشود؟
پاسخ اين است كه حملههاى شيطان محسوس و همان
وسوسهها و شكها و انديشههاى نارواست كه در شبانه روز بر دل آدمى وارد مىسازد، به
طورى كه يك لحظه از آدمى غافل نمىشود.
شيطان هرگز
نمىخوابد
شخصى از بزرگى پرسيد: آيا
شيطان را خواب مىگيرد مانند بنىآدم؟.
پاسخ داد: اگر شيطان را در
شبانهروز خوابى بود، به همان اندازه از آدمى غافل بود و آدمى در هنگام خواب او،
راحت و آزاد مىشد و چون مىبينيم يك لحظه هم آدمى از شر او در امان نيست، پس او را
خواب و غفلت نخواهد بود (البته جواب علمى دارد و آن اين است كه شيطان از عالم ماده
نيست تا احتياج به خواب داشته باشد و اين لطيفهاى است).
و اگر گفته شود بيچاره آدمى چه مىداند كه اين
خاطره و انديشه شيطانى است و تيرى است از كمان او كه بر دلش نشسته تا از آن ناله
كنان فرار كرده رو به خدا آورد؟
پاسخ اين است كه: به طور كلى هر خاطرهاى كه
نتيجهاش بريدگى از خدا و اضطراب دل و شك در خدا و رسول و آخرت باشد، قطعا شيطانى
است؛ چنانچه در برابرش هر خاطرهاى كه اثرش اميد به خدا و اطمينان به او و به حيات
جاودانى باشد، حتما رحمانى است. و نيز هر خاطرهاى كه موجب دورى از خدا و محروميت
از ثواب و جزاى او يا رسيدن به قهر و عذابش باشد، آن خاطره از شيطان است؛ چنانچه هر
خاطرهاى كه پيروى از آن سبب قرب به حضرت آفريدگار و رسيدن به ثواب او باشد، از ملك
و رحمان است.
و اما شرح اين مجمل بدين قرار است: خاطرههايى
كه در شبانه روز به دل آدمى وارد مىشود و سپس شوق و اراده پديد آمده، آنها را عملى
مىكند، سه قسم است:
قسم اول آنكه: بر خودش آشكار است كه رحمانى
است؛ مثل اينكه موقع نماز بر دلش مىگذرد كه نماز بخوان. هنگامى كه موردى براى
انفاق مىرسد، بر دلش خطور مىكند بخل مكن، صله رحم كن. كسىكه به تو روى آورد، او
را محروم مساز و در انجام حاجتش بشتاب. از فلان و بهمان كه به تو چنين و چنان كردند
درگذر. هنگام معامله انصاف را رعايت كن. ناتوانى را دستگيرى كن و غيره و خلاصه هرچه
مورد امر خداست.
قسم دوم آنكه: شيطانى بودن آن معلوم است و
موارد آن ضد قسم اول است؛ يعنى هرچه مورد نهى عقل و شرع است؛ مانند اينكه هنگام
پيش آمدن خيرى، از فقر و كم شدن مالش بترسد: الشيطن يعدكم
الفقر...
(248).
يا اينكه بگويد: از كجا اين مورد لازم باشد؟! شايد مورد مهمترى پيش آمد، يا اين
كه: فلانى كه بيش از من دارد، بايد بدهد.
يا هنگامى كه از كسى صدمهاى ببيند قصد كند چند
برابرش به او صدمه بزند. اگر فحشى شنيد، بخواهد بيشتر پاسخ دهد.
اگر از رحم خود ناراحتى ديد، قصد مىكند از او
ببرد. يا اگر شنيد كسى غيبتش را كرده و عيبش را فاش ساخته، قصد مىكند در مقابل،
هرچه عيب از او سراغ دارد فاش ساخته او را مفتضح سازد، تا جايى كه به او تهمت
مىزند. اگر حسادت كسى در دلش جاى گرفت، براى گرفته شدن نعمت از او نقشهها مىكشد.
و بالجمله، خاطرههاى شيطانى در معاملههاى خلق
افزون از شمار است و بر كسىكه از اوامر و نواهى شرع مقدس اسلام با خبر باشد، بسى
آشكار است.
قسم سوم آن كه: خاطرههايى است كه شيطانى بودن
آنها نياز به دقت زيادى دارد، يا اينكه پس از واقع شدن در مهلكه دانسته مىشود كه
آن خاطره از شيطان بوده است. و اين قسم را انواعى است: از آن جمله خاطرههايى است
كه منظور شيطان سرگرمى انسان و غافل شدنش از ياد خداست؛ مانند خاطرههايى كه در حال
نماز يا انجام عبادت ديگرى به دل آدمى وارد مىكند تا از فيض حضور قلب محروم شود. و
گاهى به قدرى در خيال انسانى نفوذ پيدا مىكند كه راستى شخص ملعبه شيطان مىگردد
نظير اين داستان.
گويند: شخصى ظرف پر از
شيرى بر سر داشت و از ده رو به شهر مىآمد. در راه به خيال افتاد كه تا كى در اين
زحمت باشم. از امروز آنچه فروختم فلان مقدار از آن را پسانداز مىكنم و در ماه،
فلان مقدار مىشود، پس از چند ماه گوسفندى مىخرم. از شير و پشم او گوسفند ديگرى و
از توالد آنها پس از فلان مدت، داراى گوسفندانى مىشوم و آنها را با فرزندم به چرا
مىفرستم. در فلان محل ممكن است در چراگاه با فلان و بهمان گفتگو پيش آيد و با
فرزندم نزاع كنند، اگر بچهام را زدند البته تلافى خواهم كرد. در اين هنگام دستها
را بلند كرد تا بر سر زننده پسرش بزند كه به ظرف شير اصابت كرد و شيرها ريخت.
و گاهى حادثه ناگوارى كه واقع شده و گذشته است،
بر دل آدمى وارد مىسازد تا او را ناراحت ساخته و به قضاى الهى خشمگين سازد و از
مقامات صابرين و اهل رضا و تسليم محروم شود.
و بدتر از آن، خاطرههاى غمانگيز آتيه است. اى
فردا! چه خواهد شد؟ شايد چنين شد، شايد چنان نشد، من چه كنم؟ در حالى كه شايد واقعا
فردايى نداشته باشد؛ يعنى مرگش برسد و گاهى اين نوع خاطرهها آدمى را به هلاكت ابدى
مىرساند. به عنوان مثال:
1 - چند سال قبل، شخصى قطعه زمينى را كه خودش
مترى سه تومان خريده بود، به مترى سى تومان فروخت. پس از چند روز، خريدار آن را
مترى نود تومان و خريدار دومى آن را به مترى سيصد تومان فروخت.
بيچاره فروشنده اولى مورد حمله خاطرههاى
شيطانى واقع شده و خود را ملامت مىكرد كه چرا در فروش، شتاب ورزيدى؟ اگر يك هفته
صبر كرده بودى، به ده برابر قيمتى كه فروختى، فروش مىرفت و ميليونر مىشدى.
خلاصه تا يك هفته پريشان و نالان و بالأخره با
خوردن آهك و زرنيخ، خودش را هلاك ساخت!!
2 - ديگرى را سراغ دارم كه هرچه داشت فروخت و
ملكى به مبلغ 250 هزار تومان (البته چندين سال قبل) خريد پس از تحويل گرفتن، معلوم
شد فريب خورده و ارزش و در آمدى ندارد و مشترى نصف، بلكه ثلث قيمت هم ندارد. خلاصه
بيچاره بيمار شد و عاقبت حسرتكش گرديد.
3 - بيش از سى سال قبل، تاجرى در شيراز ورشكست
گرديد و خانهنشين شد. آنچه داشت از اثاثيه به تدريج مىفروخت و معيشت مىنمود.
روزى در اين انديشه فرو رفت كه من اگر به همين منوال پيش بروم تا چقدر مىتوانم
دوام بياورم؟ آنچه داشت پيش خود قيمت كرد، آنگاه آنها را با مخارج روزانهاش برآورد
كرد ديد تا سه سال مىتواند از فروش اشياى موجوده زندگى كند. با خود گفت: پس از سه
سال چكنم؟ جز اين كه در مجامع عمومى و در معابر، گدايى كنم. من كه عمرى تاجر بودم و
با شرافت زندگى كردم، دست گدايى چگونه جلو مردمان كه مرا مىشناسند دراز كنم؟!
بالجمله، در نتيجه هجوم اين خاطرههاى شيطانى،
سم خورد و خود را هلاك ساخت.
اين نوع داستانها فراوان است و در آنچه گفته شد
براى عبرت گرفتن و دانستن حملهها و ضربات شياطين بر دل آدمى كفايت است.
هر سال شنيده مىشود بعضى از جوانان كه در
امتحان رد مىشوند، يا در مسابقات ورودى دانشگاهها پذيرفته نمىشوند، انتحار
مىكنند يا به بيمارى روانى مبتلا مىشوند.
اگر گفته شود آدمى در برابر اين خاطرهها و
حملههاى شياطين توانايى مقاومت ندارد و هرچه بخواهد از خودش دور سازد نمىتواند پس
معذور است.
مىگوييم: اين ناتوانى در اثر نداشتن يا ضعف
ايمان به خداست كه او را رازق نمىبيند و نعمتهاى افزون از شمارش را كه به او داده
ناديده مىگيرد و به جاى شكرگزارى، كفران مىكند و سبب را مستقل در تأثير مىپندارد
و به جاى توكل بر خدا، به اسباب تكيه مىكند و از مرگ و فناى دنيا بىخبر مىماند.
خاطرههاى
رحمانى از سوى ملك
ديگر آنكه اگر شيطان اين خاطرههاى ناروا را
بر دل آدمى وارد مىسازد، در برابرش ملك هم خاطرههاى رحمانى به او مىرساند. بدون
شك، كسىكه شيطان به او مىگويد: خود را بكش تا راحت و خلاص
شوى، ملك هم به او مىگويد: نكن وگرنه شقى و بد عاقبت
مىشوى ليكن كسىكه عمرى اطاعت شيطان كرده، كجا نداى رحمانى در او تأثير
مىكند
(249)؟!
هركه گريزد ز خراجات شاه *** باركش غول بيابان شود
دامهاى شيطان از راه عبادت
نوع ديگر از حملههاى شياطين، خاطرههايى است كه ابتداى آن خير و
خوب است، ولى نتيجهاش شر و هلاكت است؛ مانند اينكه به خاطر انسان مىگذراند امر
مستحبى را تا اينكه واجبى از او فوت شود. يا در حرامى افتد. يا اينكه حرام و
معصيتى را به خيال عبادت و طاعت بر او عرضه مىدارد و بجا مىآورد و به آن هم دلخوش
مىشود.
يا اينكه او را به واجبى وا مىدارد و او را رها نمىكند تا به
وسيله ريا و عجب آن را باطل ساخته جزء گناهانش نمايد.
چون اين نوع دام و كيد شيطان، مورد ابتلاى عمومى است و بسيار خفى و
دانستن آن ضرورى است. براى روشن شدن مطلب چند مثال تذكر داده مىشود:
1 - شخصى را مىبيند رو به قبله بول مىكند، اگر احتمال مىدهد
حرام بودنش را نمىداند، بايد او را ارشاد و راهنمايى كند. با نرمش در سخن و احترام
به او بفهمانند رو به قبله و پشت به قبله بول كردن حرام است و اگر سمت قبله را
نمىشناسد، به او برساند كه اين سمت قبله است.
در اين صورت، اگر شيطان او را وادارد كه به جاى ارشادش، نهى و زجرش
كند و به جاى نرمش در سخن، با او تندى كند، يا به جاى اينكه بگويد: ايستاده بول
كردن سبب ترشح بول به بدن و لباس و نجس شدن مىشود، بگويد: مانند سگ بول مىكنى و
به سب و شتم با او مخاطبه كند، گناهان كبيرهاى مرتكب شده و به خيال نهى از منكر،
خودش منكرهايى مرتكب گرديده است.
2 - شخصى فرزندش نماز نمىخواند. وظيفهاش اين است كه در درجه اول
او را اندرز دهد و با مهر و نرمش او را به نماز وا دارد، پس اگر در درجه نخست او را
زجر كند، بزند، از خانه بيرون كند، نفقهاش ندهد تا جايى كه بچه برود دزدى كند و از
اوباش و بىبند و بارها شود، پدرش گناه بزرگى مرتكب شده بلكه گناهان كبيرهاى به
خيال عبادت و نهى از منكر كرده است.
3 - شخصى صداى خوبى دارد و اصطلاحات قراء را مىداند، شيطان به او
مىگويد: قرآن را بلند و با رعايت اصطلاحات بخوان تا مردم
بهرهمند شوند و به ثواب استماع قرآن برسند و پس از شروع به قراءت چون شيطان
همراه اوست از ياد خدا و كلامش او را باز مىدارد و از صداى خودش خشنود و از گوش
گرفتن مردم و احسنت و آفرين آنها لذت مىبرد به طورى كه دوست دارد بيشتر بخواند تا
از اين لذتهاى نفسانى بيشتر بهره برد.
خواندن قرآن مستحب بود ليكن شيطان نه تنها از ثواب قراءت محرومش
كرد بلكه گنهكار و مشرك و رياكار و مانند خودش، مطرودش ساخت.
4 - شخصى از علوم دينى بهرهمند است، شيطان به او تلقين مىكند كه
به وسيله قلم مردم را راهنمايى كن. مشكلات را پاسخ ده و در ضمن، شهرتطلبى را نزدش
جلوه مىدهد تا اينكه به قصد نمايش دادن علم خود و مشهور شدن به فضيلت، كتاب دينى
بنويسد، در حالى كه هيچ بهرهاى نزد خدا ندارد.
به ديگرى كه اهل نطق و بيان است، شيطان مىگويد:
محراب و منبر جاى پيغمبر و امام است و تو هم جانشين آنها هستى،
بايد خلق را ارشاد كنى و آنان را از فيض نماز جماعت بهرهمند كنى و از منبر رفتن و
اندرز دادن و از خدا ترسيدن و به او اميد داشتن وادارى و در ضمن، جاهطلبى،
مال افزونى، مريد دارى، مدح و ثناى خلق را در دل او جاى مىدهد تا به قصد رسيدن به
اين هدفهاى شيطانى، گرم محراب و منبر شود و در نتيجه پلههاى منبر، دركات دوزخ او
گردد و محرابش گودالى از جهنم شود.
5 - ممكن است مرد و زن نامحرمى در مكان خلوتى كه ديگرى نتواند بر
آنان وارد شود، واقع شوند؛ البته شيطان آنان را رها نخواهد كرد تا آنان را به حرام
و گناه اندازد وظيفه آنها اين بود كه متوجه باشند خلوت با بيگانه با خوف فساد حرام
است، هرجه بخواهند با هم عبادت كنند و در اين صورت حتى نمازشان هم باطل است.
و براى دانستن فساد خلوت با اجنبيه در داستان برصيصاى عابد كه قبلا
تذكر داده شد، دقت شود.
شرع مقدس، ميزان خير و شر
اگر گفته شود بنابراين، هر خاطره خيرى كه بر دل آدمى وارد شد،
نبايد از آن پيروى كرد و به آن عمل نمود؛ چون ممكن است از شيطان باشد، يا اينكه
شيطان آن عمل را فاسد نموده و انسان را رها نكند تا آن را گناه سازد.
پاسخ اين است كه: حاشا و كلا! كه غرض و نتيجه اين تذكرات، ترك عمل
خير و عبادت و اطاعت باشد بلكه غرض، پيدايش حالت استعاذه به پروردگار است از شر
شيطان.
توضيح مطلب آنكه: هر خاطره خيرى كه به دل وارد شود، نخست بايد آن
را به ميزان شرع بسنجد، اگر ديد مطابق امر خداست، آنگاه متوجه شود كه شيطان در كمين
اوست و نمىگذارد عبادت خالص - كه موجب قرب او به خدا خواهد شد - از او صادر شود و
او را رها نمىكند تا در نيت و قصدش اخلال نمايد. و جز فرار از شيطان و پناهندگى به
حضرت آفريدگار، چارهاى ندارد، پس پيش از شروع به آن عمل خير؛ واجب يا مستحب بايد
استعاذه حقيقى به طورى كه زبانش مىگويد: اعوذ بالله من
الشيطان الرجيم ترجمان حال و دل او باشد. خلاصه، هر امر خيرى كه براى آدمى
پيش آيد و انجام آن به دلش خطور كند و مطابق با شرع باشد، نبايد از آن، رو گرداند
بلكه با شتاب آن را انجام دهد ليكن با فرار از شيطان و پناهندگى به خداوند رحمان به
طورى كه شيطان همراهش نشود تا بتواند عمل را راست و درست انجام دهد و مستحق ثواب و
قرب حضرت آفريدگار گردد.
دشمن انسان از ديدگاه قرآن
پروردگار عالم در چند جا از قرآن مجيد، شيطان
را براى بشر به دشمنى معرفى فرموده و انسان را از شر و كيد او بر حذر داشته و امر
فرموده است از او فرار كند و با او از در مخالفت و دشمنى درآيد؛ چنانچه مىفرمايد:
و پيروى نكنيد از گامهاى شيطان (كه براى
گمراهى شما گام برمىدارد)؛ زيرا شيطان براى شما دشمنى آشكار است. او شما را تنها
به بديها و زشتيها و انحراف فرمان مىدهد (و دستور مىدهد) آنچه را كه نمىدانيد به
خدا نسبت دهيد
(250).
آيا شيطان و ذريهاش را به جاى خدا، دوستان
خود مىگيريد در حالى كه براى شما دشمنند؟!
(251).
حتما شيطان دشمن شماست، پس او را دشمن گيريد
(252).
آيا با شما پيمان نبستم اى اولاد آدم! كه
شيطان را نپرستيد؛ زيرا براى شما دشمن آشكار است
(253).
بنابراين، كسىكه به خدا و رسول و قرآن ايمان دارد، بايد دشمنى
كردن با شيطان را بر خود حتم و واجب بداند و دوستى با او را هلاك كننده ببيند.
و از بيانات گذشته به خوبى دانسته شد كه دوستى با شيطان، پيروى
كردن وسوسهها و خاطرههاى ناروا و فرمانهاى اوست؛ چنانچه دشمنى با او مخالفت و
سرپيچى از فرمانهاى اوست.
سختى مخالفت با شيطان
چون تمام وسوسهها و فرمانهاى شيطان مطابق خواستههاى نفسانى و
شهوات حيوانى است، به راستى مخالفت او بسيار سخت و بر نفس ناگوار است؛ مثلا اگر
شخصى سخت عسل دوست باشد و به آن علاقهمند و نزدش حاضر باشد و چون بخواهد بخورد،
دكتر حاذقى كه حاضر است بگويد: من مىدانم كه عسل براى تو سخت
زيانبخش است. و ديگرى به او بگويد: از كجا اين دكتر
حاذق باشد؟ يا درست تشخيص داده باشد؟ شايد مىخواهد تو از عسل لذت نبرى بلكه بر عكس
گفته دكتر، عسل براى تو خيلى هم نافع است. چنين و چنان است. حالا كدام مرد
است كه فرمان دكتر را ترجيح دهد؟!
يا جوانى با زن بيگانه در مكان خلوت بلامانعى باشد و شيطان هم هر
دو را وسوسه و تشويق بر امر حرام كند، دشوار بودن مخالفت شيطان و پيروى كردن از
خاطره رحمانى - كه او را به ترك اين كار امر مىكند - بسى آشكار است؛ چنانچه عمر بن
سعد - كه سخن دوستدار دنيا و خواستار رياست و حكومت بود - خاطره شيطانى حكومت رى كه
به شرط جنگ با حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) به وسيله شيطان انسى؛ يعنى ابن زياد
لعين را چون همان ميل نفسانى او بود پذيرفت ليكن خاطره رحمانى را؛ يعنى صرف نظر
كردن از حكومت رى و ترك جنگ با حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) كه به وسيله
كامل رفيق پدرش سعد وقاص به او القا شد - به شرحى كه در
كتب مقاتل ذكر شده - نپذيرفت و اندرزهاى او را چون بر خلاف ميل نفسانىاش بود، رد
كرد.
تحريك خواسته نفس توسط شيطان
در حقيقت چنانچه جايى كه در آن مردار و استخوان باشد، سگ گرسنه آن
را رها نخواهد كرد، همچنين دلى كه در آن جيفه حب دنيا و شهوات است، شيطان آن را رها
نخواهد كرد و تا چنين است، عمل با اخلاص و صحيح از او سر نخواهد زد.
ضمنا از اين مثال و بيان به خوبى دانسته مىشود كه سبب هلاكت انسان
همان خواستهها و خواهشهاى نفسانى اوست و آنچه از ناحيه شيطانى است، تحريك آن
خواستهها و تشويق به انجام دادن آنهاست. براى روشن شدن مطلب به آيه شريفه توجه
كنيد:
و گفت شيطان هنگامى كه كار گذشت و به حسابها
رسيدگى شد خداوند به شما وعده داد وعده حق و من به شما وعده ناحق دادم و به آنچه
گفتم خلاف كردم و نبود مرا بر شما فرمانروايى جز آنكه شما را خواندم، پس مرا اجابت
كرديد و اطاعت نموديد پس مرا سرزنش نكنيد و خودتان را سرزنش كنيد، (و امروز) نه من
فرياد رس شمايم نه شما فرياد رس من...
(254).
خلاصه، سبب مهم پيشرفت شيطان در هلاكت انسان، همان هواهاى نفسانى
اوست.
و به عبارت ديگر، دشمن داخلى كه خواهشهاى نفسانى است، با دشمن
خارجى كه شيطان است، دست به دست هم داده انسان را بيچاره مىكنند و ناتوانى و
بيچارگىاش آشكار مىشود.
اى فرياد رس بيچارگان!
بلى اگر در همان حال متوجه پروردگار خود گردد و حال خود را بر او
عرضه دارد و به او پناهنده شود و از او استمداد طلبد، بلا شك خداوند او را اجابت
مىفرمايد و بر دشمن، غالب خواهد شد:
خداوند اجابت مىفرمايد كسى را كه بيچاره است،
زمانى كه او را بخواند و بدى را از او دور مىفرمايد
(255).
امام چهارم حضرت سجاد (عليه السلام) در دعاى روز جمعه عرض مىكند:
و لا ينجينى منك الا التضرع اليك و بين يديك
(256).
و نجات نمىدهد مرا از تو جز زارى به سوى تو و
در حضور تو.
و در دعاى دهم از صحيفه عرض مىكند: ماييم
بيچارگانى كه حتم فرمودى اجابت ايشان را و گرفتارانى كه وعده دادى نجات آنان ر
(257).
و در دعاى 32 چنين است:
شيطان مهار مرا در بدگمانى و سستى يقين به دست
گرفته است، از اين رو من از بد همسايگى او و پيروى كردن نفسم از او به تو شكايت
مىكنم و از تسلط و توانايى او بر من به تو پناه مىبرم و از تو حفظ و نگهدارى
مىطلبم و در برگرداندن مكر و فريبش از من، به سوى تو زارى مىنمايم
(258).
وجوب زارى كردن به درگاه خداوند
براى دانستن اينكه تضرع و زارى به درگاه حضرت آفريدگار، تنها سبب
نجات از هر شرى و بلايى است و دستگيرى الهى از زارى كننده حتمى است، در اين آيه
شريفه دقت كنيد:
پس چرا وقتى عذاب ما را ديدند، تضرع و زارى
(به درگاه الهى) نكردند و ليكن دلهايشان سخت شد و شيطان عمل زشتشان را برايشان زينت
داد
(259).
يعنى اگر هنگام گرفتارى، خدا را ياد مىكردند و خود را به او
نيازمند مىديدند و به سوى او زارى مىكردند، حتما خداوند آنها را نجات مىداد ليكن
شيطان آنان را از ياد خدا باز داشت و سرگرم شهوات شدند.
آرى كسىكه خدا را فراموش كند و اسباب را در جلب منفعت و دفع مضرت
مستقل دانست و خود را به آنها نيازمند ديد، ديگر تضرعى به درگاه پروردگار خود ندارد
تا به داد او رسد و دشمن و سختى و بدى را از او دور سازد.
سرگذشت يوسف (عليه السلام) عبرت
ديگران
و نيز دقت شود در داستان حضرت يوسف (عليه السلام) و گرفتارىاش به
زليخا در مكان خلوت، آنگاه به خدا پناهنده شد و خداوند او را به طرز فوقالعاده
نجات بخشيد و خداوند يك سوره از قرآن مجيد را به داستان يوسف (عليه السلام) اختصاص
داد تا مسلمانان از آن عبرتها بگيرند و سرمشق و دستورى باشد براى آنان تا به سعادت
رسند.
هر آينه در داستانهايشان عبرتى است براى
دارندگان خرد
(260).
مناسب است اين قسمت مورد نظر از داستان اينجا نقل شود؛ البته به
طور اختصار:
حضرت يوسف (عليه السلام) هرچند به ظاهر بنده زر خريد عزيز مصر است
ليكن در اثر زيبايى و وقار و آثار بزرگى و بزرگوارى كه از او آشكار بود، سخت مورد
علاقه و اكرام و احترام عزيز مصر بود و در داخل قصر سلطنتى زندگى مىكرد و عزيز به
همسرش زليخا سفارش او را نمود تا يوسف به سن رشد و جوانى رسيد.
زليخا علاوه بر سفارش شوهر، يوسف را به خاطر جمال بىنظير و كمال
بىبديلش سخت دوست داشت. وقتى كه بزرگ شد، ديگر زليخا نتوانست از عشق او خوددارى
كند و با آن همه عزت و شوكت سلطنت، در برابر عشق يوسف، ذليل و بيچاره شد و هرچه سعى
مىكرد به وسيله كرشمهها و اشارهها و عرضه داشتن زيباييها دل يوسف را شكار كند تا
به وصالش رسد، نتوانست و از طرف يوسف جز سكوت و بىاعتنايى چيزى نمىديد.
آرى حضرت يوسف (عليه السلام) از شهوات حيوانى، رسته و به حب
پروردگارش آراسته است. چنان دلش از حب جمال مطلق سرشار شده كه ديگر ربوده جمالهاى
جزئى و فانى نخواهد شد.
زليخا به ناچار در داخل قصرش - كه حجرههاى تو در تو داشت - آخرين
حجره را خلوت كرد و به انواع زينتها و اسباب تهييج جهات حيوانى آماده ساخت و خود را
- كه جوان و زيبا بود - به انواع زينتها آرايش نمود.
آنگاه يوسف (عليه السلام) را احضار كرد. درها را بست. پردهها را
انداخت. با كمال اطمينان از اينكه يوسف خواسته او را انجام خواهد داد و از فرمانش
سرپيچى نخواهد كرد؛ زيرا بنده زر خريد اوست، پس خودش را بر او عرضه داشت و فرمانش
داد و گفت: ...هيت لك...
(261)؛
بيا كام مرا روا كن!.
اگر در حال يوسف (عليه السلام) در اين مقام دقت شود، دانسته
مىگردد كه چگونه در يك مهلكه عظيم و حادثه سهمگين واقع شده است. از يك طرف
اقتضاهاى غريزى حيوانى و نفسانى و تسويلات شيطانى و جوانى، و از طرف ديگر فشارهاى
همسر عزيز مصر و نبودن هيچ گونه مانعى و به راستى جز نيروى الهى نجات دهندهاى
ندارد.
آرى يوسف (عليه السلام) كه در دلش از ايمان به خدا و حب او سرشار
است و جز براى او براى هيچ آفريدهاى خاضع و ذليل نمىگردد، در اين حادثه لغزاننده
مضطرب نشد و خود را نباخت و از حضور حق جلجلاله غافل نگرديد، پس به خداى خود - كه
تمام نيروها در نزد اوست - پناهنده گرديد.
اينجا بود كه گفت: ...معاذ الله انه ربى
أحسن مثواى انه لايفلح الظلمون
(262).
پناه مىبرم به خداوند؛ زيرا اوست پروردگار من
(نه تو و نه همسرت عزير مصر) و خداست كه متولى امور من است و منزلت مرا نيكو داشت و
مرا خوشبخت و رستگار ساخت؛ (يعنى پذيراييها و اكرام و احترامهاى تو و شوهرت همگى از
خداست كه شما را چنين واداشت پس من بايد به همان پروردگارم پناهنده شوم و بنده
فرمانبردارش گردم و چون انجام خواسته تو نافرمانى پروردگارم مىباشد، از من سر
نخواهد زد؛ زيرا سرپيچى از فرمان پروردگار - كه منعم حقيقى است - پس از آن همه
احسانهايى كه بلاواسطه و به واسطه شما به من فرمود، به راستى ظلم و ستمكارى است و
من ستمكار نخواهم شد؛ زيرا ستمكاران از تحت ولايت خدا بيرونند) و به درستى كه
ستمكاران رستگارى نخواهند داشت.
و بالجمله چون حضرت يوسف (عليه السلام) كه بنده خالص و محب
پروردگار است، در اين پيشامد لغزنده به پروردگارش پناهنده و ملتجى شد، خداوند هم از
نور ايمان و معرفت بر دلش چنان نيرويى بخشيد كه نه تنها نزديك آن گناه نشد بلكه قصد
آن را هم نكرد و اراده و عزم هم بر آن ننمود و آن همه تهييجها و سپس تهديدهاى زليخا
در او مؤثر واقع نگرديد بلكه براى خلاصى از شر زليخا رو به در حجره شتاب نمود.
زليخا هم او را دنبال كرد ليكن يوسف زودتر به در رسيد. زليخا پيراهن او را از عقب
گرفت و به طرف خود كشيد كه دستش به در نرسد. در نتيجه پيراهن يوسف را از بالا به
پايين پاره كرد و چون يوسف در را باز كرد و بيرون دويد، زليخا هم به دنبالش، به
ناگاه عزيز، همسر زليخا را ديدند.
زليخا پيشدستى كرده براى اين كه نزد همسرش خود را بىتقصير معرفى
كند، از يوسف شكايت كرد كه قصد بد نسبت به من داشته است و بايد او را به زندان يا
عذاب سخت مجازات كنى. يوسف ناچار شد حقيقت را بگويد و فرمود:
بلكه زليخا نسبت به من قصد سوء داشت.
كودكى كه در گهواره بود، خداوند او را به سخن آورد و گفت:
اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده تقصير از يوسف است و اگر از
پشت پاره شده تقصير از زليخاست و اين گواهى به نفع يوسف تمام شد و از آن
مهلكه خلاصى يافت.
ابتلاى حضرت يوسف (عليه السلام)
به زنهاى ديگر
عدهاى از زنان اشراف مصر، زليخا را بر اين دلباختگى نسبت به يوسف
ملامت و سرزنش كردند. زليخا براى اينكه به آنها بفهماند در اين دلباختگى بىاختيار
است، آنها هم اگر يوسف را ببينند چنين خواهند شد، آنان را به ميهمانى دعوت كرد. در
مجلس ضيافت، يوسف را احضار نمود. تمام آنان نيز دلباخته يوسف گرديدند به طورى كه به
جاى ترنج، دستهاى خود را بريدند.
از اينجا گرفتارى يوسف سختتر شد. اگر قبلا
مبتلا به زليخا بود، از اين مجلس مبتلا به كيدهاى اين عده زنان جوان و زيباى مصر
گرديد و همه آنان همان تقاضاى زليخا را از او داشتند، لذا بيچارهوار به درگاه حضرت
آفريدگار تضرع و زارى كرد و گفت:
پروردگارا! تو كيد آنان را
از من دور فرما و مرا از شر آنان نجات بخش و اگر (به نور دانش و يقين دلم را) نگه
ندارى به آنها مايل مىشوم و از نادانان مىگردم
(263).
خداوند هم او را پناه داد و دلش را به نور يقين
قوى داشت به طورى كه بر آنان غالب شد و تسليم آنها نگرديد و كيدهايشان كارگر نشد،
تا جايى كه به زندان رفتن حاضر شد؛ ولى تسليم خواسته ايشان نشد
(264).
از اين داستان به خوبى دانسته مىشود هركس
ايمان به خدا دارد، هنگامى كه هواى نفسش و وسوسههاى شياطين انسى و جنى به او فشار
مىآورد و مىخواهند او را به نافرمانى خدا وادارند، بايد به پروردگارش پناهنده شود
و نجاتش را از او خواهد و خداوند هم از او دستگيرى خواهد فرمود.
پناهندگى على
(عليه السلام) به خداوند
در خاتمه بحث، شما را به سفارش اميرالمؤمنين
(عليه السلام) متذكر مىنمايم:
نوف مىگويد: اميرالمؤمنين (عليه السلام) را
ديدم كه پشت نموده و به شتاب مىرود؛ يعنى پشت به خلق نموده و به سمت صحرا مىرفت.
گفتم: اى مولاى من! كجا قصد داريد؟
فرمود: اى نوف! مرا رها كن. خواستهها و
نيازمنديهايم مرا به سوى محبوب (خدا) كشانده است.
گفتم: مولايم! آرزوهاى شما چيست؟
فرمود: خداوندى كه مورد اميد و آرزوى من است
مىداند ديگر نيازى به آشكار نمودن براى غير او نيست و بنده با ادب نبايد غير
پروردگارش را در نعمتها و نيازمنديهايش شريك قرار دهد.
پس گفتم يا اميرالمؤمنين (عليه السلام) من بر
خود مىترسم از حرص به دنيا و اندوختن مال و چشم طمع دوختن به زرق و برقهاى دنيا؛
يعنى سرگرم دنيا شوم و از تحصيل سعادت باقى، بازمانم.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) فرمود: كجايى تو از
حفظ كننده ترسناكان و پناه معرفت داران؟!
گفتم: مرا به او راهنمايى فرما تا به او
پناهنده شوم. فرمود: به الله العلى العظيم پناهنده شو؛
به خداوندى كه بلند مرتبه و بزرگ است، رو به او آور با عزم محكمى و قصد جدى كه به
آرزويت، به فضل نيكوى او خواهى رسيد
(265).
پايان