دروغ

آية الله سيد رضا صدر

- ۲۱ -


زيان‏هاى اجتماعى دروغ

سخنى از على‏عليه السلام:

«الا فاصدقوا فان الله مع الصادقين، و جانبوا الكذب فان الكذب مجانب الايمان،الا و ان الصادق على شفا منجاة و كرامة، الا و ان الكاذب على شفا مخزاة و هلكة; (1) .

راست‏بگوييد، چون خدا با راست گويان است. از دروغ دورى كنيد، چون دور كننده‏ايمان است. راست گو تا سر منزل نجات و سرورى فاصله‏اى ندارد. دروغ گو لب پرتگاه‏خوارى و نابودى جاى دارد.»

زيبايى‏هاى ادبى

در اين كلام على‏عليه السلام نور و ظلمت در برابر هم قرار گرفته‏اند. هنر تضاد و برابرى‏كه از محسنات بديعيه مى‏باشد با شيواترين طرز در آن موجود است:

در برابر جمله «الا فاصدقوا» «و جانبوا الكذب‏» قرار دارد، آن به سوى راستى‏ترغيب مى‏كند و اين از دروغ پرهيز مى‏دهد. در مقابل تعليل «فان الله‏» تعليل‏«فان الكذب‏» قرار دارد، آن به راست گو، نويد مى‏دهد، اين به دروغ گو، اعلام خطرمى‏كند. مقابل جمله «الا وان الصادق‏» جمله «الا وان الكاذب‏» قرار گرفته. «منجاة‏صدق‏» در برابر «مخزاة كذب‏» و «كرامة‏» در برابر «هلكة‏» واقع شده است. الا، حرف‏تنبيه و آگاه كردن است و بر صدر جمله‏هاى سه گانه، براى دلالت‏بر تحقق ما بعد آمده‏است، مانند «الا انهم هم السفهاء» در دو جمله اخير، دلالت‏بر تاكيد اسناد و قطعيت‏معنا دارد. جمله «و جانبوا الكذب‏» از تعبير «لاتكذبوا» بيش‏تر به جلوگيرى از دروغ،تحريض مى‏كند، زيرا در معنا رساتر و در لفظ بليغ‏تر و تاكيدش بيش‏تر است.

زيان‏ها

دروغ براى دروغ گو، زيان‏هاى اجتماعى دارد، زيان‏هاى اقتصادى و زيان‏هاى‏روانى دارد. على فرمود: دروغ گو بر لب پرتگاه خوارى و هلاكت قرار دارد، زيرادروغ، ايمان را از قلب دروغ گو بيرون مى‏كند و خودش به جاى آن بر زبانش‏مى‏نشيند.

كسى كه ايمان داشته باشد، نزد دوست و دشمن محترم است، نزد مسلمان و گبر وترسا و يهود ارجمند است، مورد اعتماد همه خردمندان است. كسى كه ايمان‏داشته باشد، خيانت نمى‏كند، دزدى نمى‏كند، حق مردم را مى‏دهد و وجودش براى‏جامعه سودمند است، پس چرا محترم نباشد و چرا ارجمند نباشد و چرا خردمندان وعقلا به او اعتماد نكنند؟ خدا هم در اين جهان و در جهان ديگر پاداش عالى به وى‏خواهد داد.

دروغ كه ايمان را از دل بيرون كرد، دروغ گو، خيانت مى‏كند، دزدى مى‏كند، حق‏مردم را نمى‏دهد، وجودش براى جامعه زيان دارد و نزد دوست و دشمن احترام‏ندارد. مسلمانان و گبر و ترسا و يهود براى او ارزشى قائل نيستند. هيچ عاقلى به اواعتماد نمى‏كند و نزد همه منفور و خوار است و در سراشيبى نابودى قرار خواهدگرفت. كسى كه در لب پرتگاه جاى داشته باشد، هر دم خطر افتادن در پرتگاه را دارد.

رسوايى

يكى از زيان‏هاى اجتماعى دروغ، رسوايى است. رسوايى هميشه در انتظار دروغ‏گو مى‏باشد; رسوا شدن نزد يك نفر يا نزد چند نفر يا نزد جامعه. دروغ، پنهان نخواهدماند و روزى بر ملا خواهد شد. دروغ گو، هر چند زيرك باشد، اطراف و جوانب‏دروغ را بسنجد، محال است كه دروغش كشف نشود. كشف دروغ، رسوايى را در پى‏دارد، چيزى كه هست، چون دروغ‏ها مختلف است، رسوايى‏ها هم مختلف است: گاه‏زود مى‏شود، گاه دير و گاه در خانه خود نزد زن و فرزندش رسوا خواهد شد و گاه نزددوستان و خويشانش و گاه در يك شهر و يا مملكتى رسوا مى‏شود.

تهتاه شاه

شنيدم كه يكى از پيشوايان فرقه شيخيه در تبريز، بر منبر سخن مى‏گفت. در ضمن‏سخن، نام‏هاى پادشاهان جن را ذكر مى‏كرد و بيان مى‏داشت كه سلطنت كدام يك آن‏هامقدم بوده و كدام مؤخر. سخنان او از اين قبيل بود: نخستين پادشاهى كه از اين سلسله‏به سلطنت رسيد، تهتاه شاه بود و سپس قهقاه شاه و سپس جهجاه شاه و مانند اين‏ها.سخنران همچنان به سخنش ادامه مى‏داد تا به نام پادشاه دهم و يادوازدهم رسيد كه نام‏او هم كلمه‏اى بود، نظير نام‏هاى گذشته. در اين وقت رندى از پاى منبر گفت: آقا، نام‏پادشاه پنجم را دوباره بفرماييد! سخنور محترم در جواب عاجز ماند، زيرا در يادش‏نبود كه كدام يك از اين نام‏ها را براى شهريار دروغين پنجم ذكر كرده است. اكنون‏خوانندگان ارجمند بايستى در نظر بگيرند كه در اين حال، چه رسوايى و افتضاحى‏براى اين سخنور نادان و دروغ گو، دست داده است.

عمرو بن معدى كرب

عمرو بن معدى كرب از دلاوران مشهور عرب است. اين گونه مردم براى آن كه‏بر شهرت دليرى خود بيفزايند، گاه و بى گاه داستان‏هايى دروغين از شجاعت‏هاى‏خود ذكر مى‏كنند. عمرو روزى در شهر كوفه در حضور جمعى، داد سخن مى‏داد واين حكايت را از قهرمانى‏هاى خود نقل مى‏كرد: وقتى به سوى عشيره بنى نهد به قصدغارت هجوم كرديم، آنان در صدد مقاومت‏بر آمده و دلاور نامى خود، خالد بن‏صقعب را جلو انداخته و خود در پشت‏سر او آماده دفاع شدند. هنگامى كه من به‏خالد رسيدم با يك نيزه سر نگونش كردم و سپس با صمصامه (نام شمشير عمروصمصامه بوده) سرش را از تن جدا كردم. از قضا مخاطب عمرو در اين موقع، خودخالد بن صقعب بود كه عمرو او را نمى‏شناخت. داستان سرايى عمرو كه به پايان‏رسيد گفت: كشته تو مخاطب توست و سخن تو را مى‏شنود!

بى آبرويى

ديگر از زيان‏هاى اجتماعى دروغ، بى آبرويى است. دروغ‏هاى چندى كه ازدروغ‏گو، كشف شد، رسوايى او كه مكرر گرديد، بى آبرويى نصيبش مى‏شود.رسوايى دروغ گو، كشف دروغ اوست. و بى آبرويى دروغ گو، بى حيثيت و بى ارج‏شدن اوست. عقلا و خردمندان، هميشه به دنبال حيثيت و آبرو مى‏روند. ثروتمند،ثروت خود را براى خريدن حيثيت و آبرو صرف مى‏كند. قدرتمند، قدرت خود رابراى رسيدن به اين موقعيت‏به كار مى‏اندازد. دانشمند، از دانش خود، براى جلب‏افكار عمومى، بهره بردارى مى‏كند. محبوب‏ترين چيزها نزد عقلا، حيثيت وآبرومندى مى‏باشد و آخرين هدف آن‏ها همين خواهد بود، چون دار و ندار خود رافداى آن مى‏كنند، ولى دروغ گو، با دست‏خود اين موقعيت را از بين مى‏برد.رسول خداصلى الله عليه وآله فرمود:

«اقل الناس مروة من كان كاذبا; (2) .

كم آبروترين مردم، كسى است كه دروغ مى‏گويد.»

دروغ گو، از هر طبقه‏اى باشد، از همه افراد راست گوى آن طبقه آبرويش كم‏تر وبى حيثيت‏تر خواهد بود. اگر دروغ گويى، به واسطه شتر مآبى مردم ايران يا به واسطه‏احتياجى كه به او دارند، به زودى نتواند بى آبرويى خويش را در يابد، به يقين ديرى‏نخواهد پاييد كه كوس بى آبرويى خود را مى‏شنود كه بر سر كوى و برزن‏ها مى‏زنند.

حجة الالهية

مرحوم امام جمعه زنجان، چنين مى‏گفت: روزى در زنجان در منزل نشسته بودم،پيرمردى وارد شد كه از چهره‏اش مى‏نمود كه بسيار عمر كرده است. دو جوان‏شيك‏پوش زير بازوان وى را گرفته بودند و بسيار به آن پيرمرد احترام مى‏كردند، گويى‏در برابرش فانى صرف شده بودند به طورى كه حمق از قيافه آن دو جوان آشكار بود.نام پيرمرد را حجة الالهيه گفتند (اين تركيب از لحاظ ادبى غلط است). از شخصيت‏ايشان جويا شدم. گفتند: در 120 علم تخصص دارند. سخنى بود بسيار بزرگ، زيراتخصص در يك علم، كار دشوارى است و چنين كسى وجودش كيميا و كمياب است‏تا برسد به كسى كه در 120 علم تخصص داشته‏باشد، اضافه بر اين، شمارش نام‏120علم براى دانشوران، دشوار است، پس تخصص در آن‏ها چگونه خواهد بود؟!

تقاضا كردم كه نام‏هاى اين علوم را براى من بشمارند. پيرمرد، بدين طريق،شمردن را آغاز كرد و هر يك از اين واژه‏ها را نام علمى قرار داد: سلمبيا، قلمبيا،كلمبيا، جلمبيا، و بدين ترتيب اسامى علوم را براى من مى‏شمرد.

مرحوم امام جمعه، پس از نقل اين داستان، بر صحت آن سوگند خورد.

آيا پس از اين بيان، ديگر آبرويى براى اين ميهمان، نزد اين ميزبان مى‏ماند؟آيا نزد دانشمندان، چنين كسى آبرو خواهد داشت؟ اگر تمام حروف الفبا را بر سرواژه لمبيا قرار بدهيم، از سى تجاوز نخواهد كرد، پس چگونه به 120 مى‏رسد،مگر ريشه و صورت اين واژه عوض شود كه ميليون‏ها علم خواهد شد، بلكه‏نهايت نخواهد داشت.

سجع مهر، حجة الالهيه را مرحوم امام جمعه چنين مى‏گفت:

حجة الالهيه نام چون شميس آمد.

شه محمد و مشحون بوالوفا قبيس آمد.

پدران و مادران، بايستى به فرزندان خود دروغ نگويند كه هميشه احترامشان نزدفرزند محفوظ بماند و كودك با نظر حقارت به پدر و مادر ننگرد.

هر آن كس زبانش بود با دروغ.

نباشد بر ديگرانش فروغ.

فردوسى گويد:

رخ مرد را تيره دارد دروغ.

بلنديش هرگز نگيرد فروغ.

به گرد دروغ هيچ گونه مگرد.

چو گردى شود بخت را روى زرد.

مكن دوستى با دروغ آزماى.

همان نيز با مرد ناپاك راى.

بى ارزشى سخن

از زيان‏هاى اجتماعى دروغ، بى ارزش شدن سخنان دروغ گو نزد مردم است. اگربنا شد براى هر موجودى ميزانى براى قيمت آن باشد، يكى از ميزان‏هايى كه براى‏قيمت انسان مى‏توان در نظر گرفت، ارزشى است كه مردم براى سخنش قائل هستند.هر چه مقدار ارزش سخن بيش‏تر باشد، قيمت گوينده آن بيش‏تر خواهد بود و هر چه‏مقدار ارزش سخنش كم‏تر باشد، گوينده بى بهاتر خواهد بود. سخن، سرمايه انسان‏است و موجب امتياز او از جانوران است. مقصود از سخن، اصواتى نيست كه به‏شكل‏كلمات بيرون مى‏آيد و گرنه بعضى از حيوانات هم مى‏توانند تقليد كنند، بلكه‏مقصود، بيان معانى و مطالب عاليه و ارزشى است كه سخن به‏واسطه آن‏ها پيدا مى‏كند.

دروغ گو، اگر بالاترين ارزش‏ها را براى سخنش به دست آورده باشد، همين كه به‏دروغ گويى پرداخت و مردم بدان صفتش شناختند، ارزش سخنش نابود مى‏شود و باجانوران در يك رديف قرار خواهد گرفت.

كسى را كه عادت بود راستى.

خطا گر كند در گذارند ازو.

و گر نامور شد به ناراستى.

دگر راست‏باور ندارند ازو.

امام جعفر صادق‏عليه السلام از حضرت عيسى‏عليه السلام نقل مى‏كند كه عيسى فرمود:

«من كثر كذبه ذهب بهاؤه; (3) .

كسى كه دروغش بسيار شود، نورش مى‏رود.»

شايد مقصود از نور، همان ارزشى است كه سخنش نزد مردم دارد. آيا شاگردان‏براى سخنان استاد دروغ گو، ارزشى قائل هستند؟ آيا ملت‏براى سخنان وزيردروغ گو، ارزشى قائل مى‏باشد؟ آيا بازار براى وعده‏هاى بازرگان دروغ گو، ارزشى‏قائل است؟ آيا آخوندى كه دروغ بگويد: مى‏تواند مردم را به راه راست هدايت كند؟

زبانى كه با راستى يار نيست.

به گيتى كس او را خريدار نيست.

چو خواهى كه بخت از تو گيرد فروغ.

زبان را مگردان به گرد دروغ.

امير حسين ابيوردى

سلطان حسين بايقرا، پادشاه خراسان و زابلستان، امير حسين ابيوردى را نزدسلطان يعقوب، پادشاه عراق و آذربايجان به سفارت فرستاد. سفير، حامل تحف وهداياى بسيارى از طرف اين پادشاه بود، از جمله كليات ديوان جامى بود كه در آن زمان‏بسيار ارزش داشت. سلطان حسين بايقرا، امر كرده بود كه آن را از كتاب خانه سلطنتى‏خارج كرده و در زمره هدايا قرار دهند. ملا عبد الكريم، كتابدار مخصوص كتاب خانه‏در موقع برداشتن كتاب اشتباه كرد و به جاى كليات جامى، فتوحات مكى را كه از لحاظجلد و حجم، بدان بسيار شبيه بود، به امير حسين تسليم نمود. امير بدون آن كه كتاب‏را باز كند، بگرفت و روانه تبريز شد. هنگامى كه نزد سلطان يعقوب رسيد، سلطان اورا بسيار مورد تفقد و نوازش قرار داد و گفت:

در اين سفر طولانى، قطعا بسيار ناراحتى كشيده‏ايد. امير حسين، چون شدت‏شوق سلطان را به كليات جامى شنيده بود جواب داد:

در راه همسفرى داشتم كه در هر منزل، سر و كارم با آن بود. و از اين جهت رنج‏سفر را احساس نمى‏كردم. سلطان از همسفر پرسيد. امير كليات جامى را نام برد و گفت‏در زمره هدايايى است كه موظف است‏به حضور سلطان تقديم دارد. سلطان يعقوب‏گفت: بگو بروند و كليات جامى را بياورند. امير كس فرستاد و كتاب را آوردند. چون‏گشودند، معلوم شد كه فتوحات مكى است و دروغ سفير ديپلمات و سياستمدار،آشكار شد، و نزد دو پادشاه، بلكه دو كشور مفتضح و رسوا گرديد و از درجه اعتبارساقط گشت (به جز راستى هر چه باشد خطاست).

در اين زمان

در قم دو فرماندار ديدم كه بسيار دروغ مى‏گفتند، به يكى از آن دو در گذشته اشاره‏شد. فرماندار دروغ گوى دوم در جميع امور اظهار اطلاع مى‏كرد و در تمام قضاياشركت‏خود را ادعا مى‏كرد و بسيار بسيار پر حرف بود. شهردارى را ديدم كه بسياردروغ مى‏گفت، به طورى كه شنيدم يكى از بزرگان، كاذب لقبش داده بود.

وزراى نالايق و بى عرضه، استاندارهاى ناتوان و بى نيرو بسيار دروغ گومى‏شوند و به قول اين شاعر، اين نادان‏ها دروغ را سبب اعتبار مى‏پندارند.

سلب اعتماد

ديگر از زيان‏هاى اجتماعى دروغ، سلب اعتمادى است كه از ناحيه مردم، نصيب‏دروغ گو مى‏شود. اعتماد مردم، بهترين راه موفقيت است. بيش‏تر موانعى كه در راه‏وصول به هدف‏ها پيدا مى‏شود، به وسيله جلب اعتماد مردم، بر طرف مى‏گردد.

دروغ گو، خود را از اين نعمت پر قيمت، محروم مى‏سازد و با پاى خويش به‏سوى سياه بختى مى‏تازد. كسى كه مورد بى اعتمادى قرار گرفت، بايستى از جامعه‏كناره‏گيرى كند و در گوشه‏اى به انتظار مرگ بنشيند، زيرا ديگر نمى‏تواند در آن جامعه‏موفقيتى به دست آورد. حضرت امير المؤمنين‏عليه السلام فرمود:

«ينبغي للرجل المسلم، ان يجتنب مواخاة الكذب; فانه يكذب حتى يجي‏ء بالصدق‏فلا يصدق; (4) .

كسى كه خود را مسلمان مى‏داند، شايسته است كه از سر و كار داشتن با دروغ بپرهيزد،زيرا دروغ، كارش را به جايى مى‏رساند كه سخن راستش را كسى باور نكند.»

كسى را كه عادت بود راستى.

خطايى كند در گذارى رواست.

و گر نامور شد به گفت دروغ.

اگر راست گويد تو گويى خطاست.

چقدر تلخ است‏براى مردى كه زنش سخن او را باور نكند، خويشانش سخنانش‏را باور نكنند و دوستانش نيز سخنانش را باور نكنند (بيگانگان و دشمنان، ديگرحسابشان روشن است). دروغ گو، اگر از بيچارگى خود سخن بگويد كسى نمى‏پذيردو اگر از بيمارى اش سخن بگويد كسى نمى‏پذيرد و اگر از شخصيتش بگويد، كسى‏نمى‏پذيرد و اگر از ديگران بگويد، كسى نمى‏پذيرد.

اين شاعر به زبان عربى چه شعر خوبى گفته است:

اذا عرف الانسان بالكذب لم يزل.

لدى الناس كذابا و لو كان صادقا.

بد بينى مردم

ديگر از زيان‏هاى اجتماعى دروغ، آن است كه دروغ گو، مورد سوء ظن و بد بينى‏مردم قرار مى‏گيرد، بلكه گاه كارش از اين هم بالاتر مى‏رود و بر اثر دروغ، مورد تنفرقرار خواهد گرفت.

هر كس به حسب طبع، خوش دارد كه مردم او را شايسته براى نهفتن اسرارخويش بدانند. دروغ گو كه دروغ مى‏گويد، پس از كشف دروغ، ممكن است كه به‏خاطر كسى بخلد كه او را شايسته براى راست‏شنيدن ندانسته و اين سخن حق را از اوپنهان كرده و در نتيجه به دروغ گو، بد بين مى‏شود و از او تنفرى در دل احساس‏خواهد كرد.

همان طور كه با صفا با مردم رفتار كردن، جلب محبت مى‏كند، با مردم بى صفايى‏كردن نيز جلب سوء ظن و بد بينى و تنفر مى‏كند. دروغ گو، بهترين مصداق براى‏بى صفايى است.

مردم، صفا داشتن و راز نهان نكردن را نشانه صميميت مى‏دانند و به چنين كسى‏علاقه‏مند مى‏شوند، ولى بى صفايى و سر نهان كردن را نشانه بى صميميتى مى‏دانند.مردم، با صفا را يگانه و يك رنگ مى‏دانند و بى صفا را متقلب و دو رنگ. فرد كامل‏بى صفايى و دو رنگى، دروغ گوست.

دروغ گو، بر خلاف فطرت مردم قدم بر مى‏دارد، در نتيجه منفور مى‏شود، زيرامردم به حسب طبع، حس كنجكاوى دارند. كسى كه اين حس آن‏ها را سير كند وغريزه آن‏ها را به مطلوب برساند، دوستش مى‏دارند، بلكه فدايى‏اش مى‏شوند، ليكن‏آن كه اين حس را در گرسنگى نگاه دارد و اين غريزه را از رسيدن به مطلوب مانع‏شود، دشمن مى‏دارند; دروغ گو، نزد مردم چنين فردى خواهد بود، چون هيچ گاه‏حقيقت را نشان نمى‏دهد، بلكه حقيقت را دگرگونه مى‏گويد. بدبخت‏تر از او كسى‏است كه دروغ زبانى را با نادرستى در رفتار همراه داشته باشد.

قاضى خائن

خواجه نظام الملك در سياستنامه‏اش (5) چنين آورده: مردى نزد سلطان محمود ازقاضى شكايت‏برد كه دو هزار دينار در كيسه سر بسته، نزد او امانت گذارده‏ام، اكنون‏امانت را پس گرفته و سر كيسه را گشوده‏ام، به جاى زر، درم‏هاى مسين مى‏بينم و يقين‏دارم كه سر كيسه هم باز نشده است. سلطان گفت: كيسه را نزد من آر! مرد برفت وكيسه بياورد. محمود گرداگرد كيسه را نگريست و شكافى نديد. سپس گفت: كيسه رانزد من بگذار و روزى سه من نان و يك من گوشت و ماهى يك دينار از وكيل من‏بستان تا تدبير زر تو كنم.

محمود قدرى به كيسه نگاه كرده و مدتى بينديشيد تا به خاطرش رسيد كه ممكن‏است، كيسه را شكافته باشند و زر بيرون كرده و سپس رفو نموده باشند. محمود چادرشبى زر بفت داشت و پر بها كه به روى بالين گسترده بود، نيمه شبى برخاست و كاردبر كشيد و مقدارى از چادر شب را بدريد. روز دگر سپيده دم به شكار رفت و سه روزشكارش طول كشيد، هنگامى كه باز گشت، چادر شب را درست‏يافت. محمود فراش‏را بخواست و پرسيد: اين چادر شب، دريده بود، كه آن را درست كرد؟ فراش كه ازدريده شدن آن بسيار ترسيده بود، در آغاز منكر شد، ولى پس از اطلاع بر جريان‏گفت: فلان رفو گر رفويش كرده. سلطان رفو گر را بخواست و از او پرسيد: امسال‏هيچ كيسه ديباى سبزى رفو كرده‏اى؟ گفت: آرى. محمود پرسيد: كجا؟ گفت‏به خانه‏قاضى شهر، او دو دينار مرا مزد داد. محمود كيسه را بدو نشان داد. گفت: آرى همين‏كيسه مى‏باشد و جاى رفو را نيز نشان داد. قاضى احضار گرديد و با رفو گر و خداوندمال رو به رو شد. از بيم، چنان لرزه‏اى بر اندامش افتاد كه سخن نتوانست گفت. پس‏زرها گرفته شد و به صاحبش مسترد گرديد. (6) .

رسوايى اين قاضى چقدر بود و چقدر بى آبرو شد؟ آيا ديگر قضاوت او، ارزشى‏دارد؟ آيا مورد اعتماد خواهد بود؟ آيا محبوب و عزيز و ارجمند خواهد بود؟

ذلت و خوارى

ديگر از زيان‏هاى اجتماعى دروغ، ذلت و خوارى است. دروغ، دروغ گو راذليل مى‏كند و خوار مى‏سازد. درست در نقطه مقابل آن چه دروغ گو مى‏پندارد،دروغ، ثمر مى‏دهد.

هنگامى كه حكومت‏ساسانى ايران به دست‏سربازان مسلمان از پاى در آمد،شاهزادگان ساسانى پراكنده شدند و از ناز و نعمتى كه سال‏ها در آن مى‏چريدند ومى‏خوردند و مى‏خراميدند محروم گرديدند. نيكو كاران به اين عزيزانى كه عزت‏خود را از كف داده بودند، كمك و همراهى مى‏كردند. دروغ گويان، اين فرصت رامغتنم شمرده و آن را وسيله دوشيدن خلق قرار دادند و به كشورهاى عربى مى‏رفتند وخود را به دروغ ساسانى معرفى مى‏كردند. اين جريان، در حدود صد سال يا بيش‏ترادامه داشت. كم كم كلمه ساسانى، معناى خود را از دست داد و در لغت عرب به معنى‏گدا در آمد، به طورى كه گدا را ساسانى مى‏خواندند.

دروغ گويانى كه مى‏پنداشتند به وسيله اين اسم، عزيز مى‏شوند، نه تنها خود راذليل كردند، بلكه اين نام را هم خوار كردند، نامى كه از شاهنشاهى بزرگى در جهان‏حكايت مى‏كرد.

سخريه و استهزا

ديگر از زيان‏هاى اجتماعى دروغ،سخريه و استهزاست كه نصيب دروغ گومى‏شود. دروغ گو، همان كه به دروغ گويى شهره شد، مورد استهزاى مردم قرارمى‏گيرد، خواه در حضور و خواه در غياب، و پرسش‏هاى استهزايى از او مى‏شود ومى‏گويند: اگر حقيقت مطلب را بخواهيد، از او بپرسيد. لغاتى جعل مى‏كنند و معانى‏آن را از دروغ گو مى‏پرسند. نام كتابى را جعل مى‏كنند و خصوصيات كتاب و مؤلف رااز او مى‏پرسند. دانشمندانى جعل مى‏كنند و شرح حالشان را از او مى‏خواهند.دروغ گوى جعال در موقع سخن با خنده‏هاى تمسخرآميز رو به رو مى‏شود و اگر اين‏چيزها را بفهمد، بايستى از شرم به زير زمين برود.

عمر و ابو هريره

ابو هريره از قول رسول خداصلى الله عليه وآله حديث جعل مى‏كرد! عمر از اين كار خوشش‏نمى‏آمد، كسانى را كه به جعل حديث‏شناخته شده بودند، چوب زد.

عمر، ابو هريره را استهزا مى‏كرد. ماكولى كه به حضورش مى‏آوردند، گاه كه‏ابوهريره حاضر بود، مى‏پرسيد: در باره اين خوراكى از رسول خداصلى الله عليه وآله حديثى‏نشنيده‏اى؟

گويند: ابو هريره از رو نمى‏رفت و به او جواب مى‏داد و با كمال پر رويى حديثى‏جعل مى‏كرد.

رو سياهى

پيغمبر اسلام مى‏فرمود:

«اياك و الكذب فانه يسود الوجه; (7) .

از دروغ بپرهيز كه آدم را رو سياه مى‏كند.»

رو سياهى مورد سخط خداى بودن است، نزد خلق منفور شدن است، رسوايى‏است، بى آبرويى است، ذلت و خوارى است. چقدر بدبخت است رو سفيدى كه خودرا به دست‏خود رو سياه كند. دروغ گو، نشاندار است، نشاندار ننگ است،رو سياهى است كه سخن راستش را هم كسى باور نمى‏كند. يكى از بدبختى‏هاى‏دروغ گو، آن است كه كم‏تر مورد عاطفه قرار مى‏گيرد، خدمت‏هايش ارزشى ندارد واز طرف دگران، قدر دانى نمى‏شود، زيرا دروغ گويى‏هايش قيمت‏خدمت‏هايش رامى‏برد و دستش را بى نمك مى‏كند، آيا رو سياهى جز اين مى‏باشد.


پى‏نوشتها:

1) بحارالانوار، ج 69، ص 260.

2) مستدرك الوسائل، ج 9، ص، ح 10295.

3) الكافى، ج 2، ص 341، باب الكذب، ح 13. از اميرالمؤمنين‏عليه السلام، اين گونه نقل شده است: «من كثر كذبه قل بهاؤه‏»(غررالحكم، ج‏5، ص‏221) و «كثرة كذبه المرء تذهب بهاؤه‏» (غررالحكم، ج‏4، ص‏591).

4) الكافى، ج 2، ص 341، باب الكذب، ح 14: در كافى «مواخاة الكذاب‏» آمده است.

5) سياست‏نامه سير الملوك، ص 111.

6) در گذشته نيز داستانى نظير اين داستان از كتاب عبد الله مستوفى در باره ميرزا تقى خان امير نظام ذكر شد.

7) مستدرك الوسائل، ج 9، ح‏10298.